یَلِد (لغاتقرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یَلِد:
(لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ) یَلِد: از ماده
«ولادة» به معنى «زاييدن» است.
به موردی از کاربرد
یَلِد در
قرآن، اشاره میشود:
(لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ) (هرگز نزاد، و زاده نشد.)
علامه طباطبایی در
تفسیر المیزان میفرماید: تفسير كلمه صمد خواهد بود.
(لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ) اين دو آيه كريمه از
خدای تعالی اين معنا را نفى مىكند كه چيزى را بزايد. و يا به- عبارت ديگر ذاتش متجزى شود و جزئى از سنخ خودش از او جدا گردد. چه به آن معنايى كه نصارى در باره
خداى تعالى و مسيح مىگويند و چه به آن معنايى كه وثنى مذهبان بعضى از آلهه خود را فرزندان
خدای سبحان مىپندارند.
اين دو
آیه از
خداى تعالى اين معنا را نفى مىكنند كه خود او از چيزى متولد و مشتق شده باشد، حال اين تولد و اشتقاق به هر معنايى كه اراده شود، چه به آن نحوى كه وثنيت درباره
خدايان خود گفتهاند، كه بعضى اله پدر و بعضى ديگر اله مادر و بعضى ديگر اله فرزند است و چه به نحوى ديگر.
اين معنا را نفى مىكنند كه براى
خداى تعالى كفوى باشد كه برابر او در ذات و يا در فعل باشد، يعنى مانند
خداى تعالى بيافريند و تدبير نمايد و احدى از صاحبان اديان و غير ايشان قائل به وجود كفوى در ذات خدا نيست، يعنى احدى از دينداران و بىدينان نگفته كه واجب الوجود (عز اسمه) متعدد است و اما در فعل يعنى تدبير، بعضى قائل به آن شدهاند، مانند وثنىها كه براى
خدايان خود الوهيت و تدبير قائل شدند، حال چه
خداى بشرى مانند
فرعون و
نمرود كه ادعاى الوهيت كردند و چه غير بشرى.
ملاک در كفو بودن در نظر آنان اين است كه براى اله و معبود خود استقلال در تدبير قائلند و مىگويند: اللَّه تعالى تدبير فلان ناحيه عالم را به فلان معبود واگذار نموده و او فعلا مستقل در تدبير آن ناحيه است، همانطور كه خود
خداى تعالى مستقل در تدبير آن ارباب و آلهه است، و او رب الارباب و اله الالهه است. و اگر برابرى در صفات را نشمرديم، براى آن بود كه صفت، يا صفت ذات است يا صفت فعل، صفت ذات كه عين ذات است و صفت فعل هم از فعل انتزاع مىشود.
اين معناى از كفو بودن در غير آلهه مشركين نيز تصور دارد، نظير استقلالى كه بعضى براى موجودى از موجودات ممكن بپندارند، اين نيز مصداقى است براى كفو بودن، چون برگشت اين فرض نيز به اين است كه
انسان بپندارد مثلا فلان گياه خودش مستقلا بيمارى ما را شفا مىدهد و در بهبودى از بيماريمان احتياجى به
خداى تعالى نداريم، با اينكه گياه مذكور از هر جهتى محتاج به
خداى تعالى است، و آيه مورد بحث اين را نيز نفى مىكند.
و صفات
سه
گانهاى كه در اين سوره نفى شده، يعنى متولد شدن چيزى از خدا و تولد
خداى تعالى از چيز ديگر و داشتن كفو، هر چند ممكن است نفى آنها را متفرع بر صفت احديت
خداى تعالى كرد و به وجهى گفت فرض احديت
خداى تعالى كافى است در اينكه او هيچ يک از اين
سه صفت را نداشته باشد و ليكن اين معنا زودتر به نظر مىرسد كه متفرع بر صمديت خدا باشند.
اما اينكه متولد نشدن چيزى از خدا فرع صمديت او است، بيانش اين است كه ولادت كه خود نوعى تجزى و قسمت پذيرى است به هر معنايى كه تفسير شود، بدون تركيب تصور ندارد، كسى كه مىزايد و چيزى از او جدا مىشود بايد خودش داراى اجزايى باشد و چيزى كه جزء دارد محتاج به جزء خويش است، چون بديهى است موجود مركب از چند چيز وقتى آن موجود است كه آن چند جزء را داشته باشد و
خداى سبحان صمد است هر محتاجى در حاجتش به او منتهى مىگردد و چنين كسى احتياج در او تصور ندارد.
اما اينكه زاييده نشدنش از چيزى فرع صمديت او است بيانش اين است كه تولد چيزى از چيز ديگر فرض ندارد مگر با احتياج متولد به موجودى كه از او متولد شود و
خداى تعالى صمد است و كسى كه صمد باشد احتياج در او تصور ندارد.
اما اينكه كفو نداشتنش متفرع بر صمديت او است، بيانش اين است كه كفو چه اينكه كفو در ذات
خداى تعالى فرض شود و چه كفو در فعل او، وقتى تصور دارد كه كفو فرضى در عملى كه در آن عمل كفو شده مستقل در ذات خود و بىنياز از
خداى تعالى باشد و گفتيم كه
خداى تعالى صمد است و صمد على الاطلاق هم هست، يعنى همان كفو فرضى در آن عمل كه كفو فرض شده محتاج او است و بىنياز از او نيست، پس كفو هم نيست.
بنابراين روشن شد كه نفى در دو آيه، متفرع بر صمديت
خداى تعالى است و مال صمديت
خداى تعالى و فروعات آن به اثبات يگانگى خدا در ذات و صفات و افعال او است، به اين معنا كه
خداى تعالى در ذاتش واحد است و چيزى شبيه به او نيست، نه در ذاتش و نه در صفات و افعالش، پس ذات
خداى تعالى به ذات خود او و براى ذات خود او است، بدون اينكه مستند به غير خودش باشد و بدون اينكه محتاج بغير باشد، به خلاف غير
خداى تعالى كه در ذات و صفات و افعال خود محتاج
خداى تعالايند و او است كه به مقتضا و لياقت ساحت كبريايى و عظمتش موجودى را با صفات و افعال معين خلق مىكند، پس حاصل مفاد سوره اين است كه،
خداى تعالى را به صفت احديت و واحديت توصيف مىكند.
و جمله:
(لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ) «نزاد و زاده نشد»
در ردّ عقايد «
نصاری» و «
یهود» و «
مشرکان عرب» است كه براى خداوند فرزندى يا پدرى قايل بودند. در مقابل اين بيان، سخن كسانى است كه معتقد به تثليث (
خدايان سه
گانه) بودند:
خداى پدر، خداى پسر و روح القدس.
نصارى «مسيح» را پسر خدا و يهود «عزير» را پسر او مىدانستند.
مشركان عرب نيز معتقد بودند كه ملائكه دختران خدا هستند.
از بعضى روايات استفاده مىشود كه تولد در آيه
(لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ) معنى وسيعترى دارد و هرگونه خروج اشياء مادى و لطيف را از او نفى مىكند، چنانكه در نامه
امام حسین (علیهالسلام) در پاسخ اهل بصره، راجع به جمله:
(لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ)
چنين آمده است:
(لم يلد) يعنى چيزى از او خارج نشد، نه اشياء مادى مانند فرزند و ساير اشيائى كه از مخلوقين خارج مىشود (مانند شير از پستان مادر) و نه چيز لطيف، مانند نفس و نه عوارض گوناگون، مانند خواب، خيال، اندوه، حزن، خوشحالى، خنده، گريه، خوف، رجاء، شوق، ملالت، گرسنگى و سيرى، خداوند برتر از اين است كه چيزى از او خارج شود و نيز برتر از آن است كه او متولد از شئ مادى و لطيف گردد... مانند خارج شدن موجود زندهاى از موجود ديگر و گياه از زمين و آب از چشمه و ميوه از
درختان و...
و به هرحال اگر خداوند فرزند ندارد به دليل آن است كه از عوارض ماده بركنار است، همين معنى درباره ساير عوارض ماده صادق است.
• شریعتمداری، جعفر، شرح و تفسیر لغات قرآن بر اساس تفسیر نمونه، برگرفته از مقاله «یَلِد»، ج۴، ص۷۳۱.