یاوران امام علی در ماجرای سقیفه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مردم
مدینه نسبت قومی و خویشاوندی با
پیامبر داشتند مادر پیامبر از آنجا بود و مادر
عبدالمطلب (
سلمی) نیز از قبیله قدرتمند
خزرج بود به همین خاطر مردم مدینه (مخصوصا خزرج) خودشان را اخوال رسول (یعنی داییهای پیامبر) میدانستند.
افزون بر همه اینها پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) توانستند هزارا نفر فدایی تربیت نمایند که حاضر بودند در راه خدا و دفاع از ایشان و خانواده شان جانهایشان را فدا کنند. در صورتی که این مطلب دروغ را که دشمنان اسلام درست کردهاند بپذیریم چه شد که
بنیهاشم، سیلی خوردن دختر رسول خدا و آتش گرفتن در خانه، کشته شدن محسن شش ماه و... را ببینید؛ ولی به یک باره لب فرو بسته و کوچکترین اعتراضی ننمایند؟ این مقاله به جواب این شبهه میپردازد.
در ابتدا باید گفت که این مطلب تنها نوعی استبعاد است؛ نه دلیل؛ زیرا روایاتی که دلالت بر هجوم به خانه فاطمه زهرا و امیرمؤمنان میکند، در کتب
اهل سنت (نه کتب
شیعه) و با
سند صحیح نقل شده است. بنابراین، این کلمات بیشتر کلماتی خطابی و بازی با احساسات است و نه بحث منطقی.
قریش و در راس ایشان
ابوبکر و
عمر حق
امیرمؤمنان را درحالیکه ایشان مشغول دفن
رسول خدا بودند، غصب نمود و سپس با تطمیع دیگران (مانند
ابوسفیان) اکثر قریش را با خود همراه ساختند. و مشخص است که باقی قبایل قدرت رویارویی با قریش را ندارند.
ابوبکر و عمر نیز قبایل مختلف بیاباننشین را که به زور شمشیر
اسلام آورده بودند، در
مدینه جمع کردند و بسیاری از تازه مسلمانان را جلب کردند؛ زیرا امیرمؤمنان در تمام جنگها محور پیروزی اسلام بود و آنها از امیرمؤمنان (علیهالسّلام) کینه داشتند و منافقان از همین کینه استفاده کردند. سپس با استفاده از فشار این گروهها و نیز قبایل بیاباننشین اطراف مدینه خانه امیرمؤمنان را محاصره کرده و خواستند آن را به آتش بکشند.
طبری در تاریخ خود،
ماوردی شافعی در
الحاوی الکبیر و
عبدالوهاب نویری در
نهایة الارب، مینویسند:
«و اقبلت اسلم بجماعتها حتی تضایقت بهم السکک فبایعوه، فکان عمر یقول: ما هو الا ان رایت اسلم فایقنت بالنصر؛
قبیله اسلم همگی در مدینه گردآمدند تا با
ابوبکر بیعت کنند، آنقدر جمعیت زیاد بود که حتی بازارها نیز گنجایش ایشان را نداشت. عمر گفت: قبیله اسلم را که دیدم یقین به پیروزی پیدا کردم.»
یعنی حتی اگر مردم مدینه هم میخواستند، در چنین وضعیتی، توانایی مقابله با
ابوبکر و عمر و طرفداران ایشان را نداشتند.
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) دفاع نکردن
صحابه (اعم از
بنیهاشم و صحابه و
انصار را) از
اهلبیت و علت آن را در بعضی خطبههای خویش بیان کرده که به بعضی از آنها اشاره میکنیم:
«اللَّهُمَّ اِنِّی اَسْتَعْدِیکَ عَلَی قُرَیْشٍ وَمَنْ اَعَانَهُمْ فَاِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَاَکْفَئُوا اِنَائِی وَاَجْمَعُوا عَلَی مُنَازَعَتِی حَقّاً کُنْتُ اَوْلَی بِهِ مِنْ غَیْرِی وَقَالُوا اَلَا اِنَّ فِی الْحَقِّ اَنْ تَاْخُذَهُ وَفِی الْحَقِّ اَنْ تُمْنَعَهُ فَاصْبِرْ مَغْمُوماً اَوْ مُتْ مُتَاَسِّفاً فَنَظَرْتُ فَاِذَا لَیْسَ لِی رَافِدٌ وَلَا ذَابٌّ وَلَا مُسَاعِدٌ اِلَّا اَهْلَ بَیْتِی فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَنِیَّة ...؛
خدایا برای پیروزی بر قریش و یارانشان از تو کمک میخواهم که پیوند خویشاوندی مرا بریدند، و کار مرا دگرگون کردند و همگی برای مبارزه با من در حقی که از همه آنان سزاوارترم، متحد گردیدند و گفتند: حق را اگر توانی بگیر، و یا اگر تو ر از حق محروم دارند، با غم واندوه صبر کن و یا با حسرت بمیر. به اطرافم نگریستم، دیدم که نه یاوری دارم، و نه کسی که از من دفاع و حمایت میکند، جز خانوادهام که مایل نبودم جانشان به خطر افتد...»
«
روی کثیر من المحدثین انه عقیب یوم السقیفة تالم و تظلم و استنجد و استصرخ حیث ساموه الحضور والبیعة وانه قال وهو یشیر الی القبر (یا بن ام ان القوم استضعفونی وکادوا یقتلوننی)، وانه قال وا جعفراه ولا جعفر لی الیوم واحمزتاه ولا حمزة لی الیوم؛
بسیاری از روایت کنندگان نقل کردهاند که او (حضرت علی (علیهالسّلام) ) پس از ماجرای
سقیفه اظهار ناراحتی کرد و حق خود را خواسته و کمک طلبید و فریاد کشید؛ زیرا در نزد وی حاضر نشدند و بیعت نکردند. و او در حالیکه رو به سوی قبر رسول خدا کرده بود گفت: "ای فرزند مادرم، این قوم، مرا ناتوان یافتند و چیزی نمانده بود که مرا بکشند" و فرمود: وای جعفر من امروز جعفر ندارم؛ وای حمزه؛ من امروز حمزه ندارم!!!»
همین مضامین در کتب شیعه نیز به وفور آمده است:
«فَنَظَرْتُ فَاِذَا لَیْسَ لِی رَافِدٌ وَلَا مَعِی مُسَاعِدٌ اِلَّا اَهْلُ بَیْتِی فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْهَلَاکِ؛ وَلَوْ کَانَ لِی بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عَمِّی حَمْزَةُ وَاَخِی جَعْفَرٌ لَمْ اُبَایِعْ کَرْهاً وَلَکِنِّی بُلِیتُ بِرَجُلَیْنِ حَدِیثِی عَهْدٍ بِالْاِسْلَامِ الْعَبَّاسِ وَعَقِیلٍ، فَضَنِنْتُ بِاَهْلِ بَیْتِی عَنِ الْهَلَاکِ، فَاَغْضَیْتُ عَیْنِی عَلَی الْقَذَی، وَتَجَرَّعْتُ رِیقِی عَلَی الشَّجَی وَصَبَرْتُ عَلَی اَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ، وَآلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ حَزِّ الشِّفَار؛
امیر مؤمنان فرمود: نگاه کردم که نه کمک کاری دارم و نه یاری کنندهای؛ پس خواستم که خاندان خود را از نابودی حفظ کنم؛ و اگر برای من پس از رسول خدا عمویم حمزه و جعفر بودند با زور بیعت نمیکردم؛ ولیکن من مبتلا به دو نفر تازه مسلمان شدم؛ عباس و عقیل؛ پس خواستم که خاندان خود را از نابودی حفظ کنم؛ چشم خود را با وجود خار (در آن) بستم و آب دهان را با وجود تیغ فرو بردم و بر چیزی تلخ تر از علقم (گیاهی تلخ) صبر کردم؛ و بر چیزی درد آور تر از تیغ برای قلب، صبر نمودم.»
امیرمؤمنان در مناسبتهای متعدد از کمی یاران خود شکوه کردند که در ادامه به چند نمونه از آن اشاره میشود:
«فَقَالَ الْاَشْعَثُ بْنُ قَیْسٍ (وَغَضِبَ مِنْ قَوْلِهِ) فَمَا یَمْنَعُکَ یَا ابْنَ اَبِی طَالِبٍ حِینَ بُویِعَ اَخُو تَیْمِ بْنِ مُرَّةَ وَاَخُو بَنِی عَدِیِّ بْنِ کَعْبٍ وَاَخُو بَنِی اُمَیَّةَ بَعْدَهُمَا اَنْ تُقَاتِلَ وَتَضْرِبَ بِسَیْفِکَ وَاَنْتَ لَمْ تَخْطُبْنَا خُطْبَةً مُنْذُ کُنْتَ قَدِمْتَ الْعِرَاقَ اِلَّا وَقَدْ قُلْتَ فِیهَا قَبْلَ اَنْ تَنْزِلَ عَنْ مِنْبَرِکَ وَاللَّهِ اِنِّی لَاَوْلَی النَّاسِ بِالنَّاسِ وَمَا زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ مُحَمَّداً (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَمَا مَنَعَکَ اَنْ تَضْرِبَ بِسَیْفِکَ دُونَ مَظْلِمَتِکَ؟
فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ (علیهالسّلام) یَا ابْنَ قَیْسٍ (قُلْتَ فَاسْمَعِ الْجَوَابَ) لَمْ یَمْنَعْنِی مِنْ ذَلِکَ الْجُبْنُ وَلَا کَرَاهِیَةٌ لِلِقَاءِ رَبِّی وَاَنْ لَا اَکُونَ اَعْلَمُ اَنَّ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِی مِنَ الدُّنْیَا وَالْبَقَاءِ فِیهَا وَلَکِنْ مَنَعَنِی مِنْ ذَلِکَ اَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وَعَهْدُهُ اِلَیَّ اَخْبَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بِمَا الْاُمَّةُ صَانِعَةٌ بِی بَعْدَهُ فَلَمْ اَکُ بِمَا صَنَعُوا حِینَ عَایَنْتُهُ بِاَعْلَمَ مِنِّی وَلَا اَشَدَّ یَقِیناً مِنِّی بِهِ قَبْلَ ذَلِکَ بَلْ اَنَا بِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اَشَدُّ یَقِیناً مِنِّی بِمَا عَایَنْتُ وَشَهِدْتُ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا تَعْهَدُ اِلَیَّ اِذَا کَانَ ذَلِکَ قَالَ: اِنْ وَجَدْتَ اَعْوَاناً فَانْبِذْ اِلَیْهِمْ وَجَاهِدْهُمْ وَاِنْ لَمْ تَجِدْ اَعْوَاناً فَاکْفُفْ یَدَکَ وَاحْقِنْ دَمَکَ حَتَّی تَجِدَ عَلَی اِقَامَةِ الدِّینِ وَکِتَابِ اللَّهِ وَسُنَّتِی اَعْوَاناً وَاَخْبَرَنِی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اَنَّ الْاُمَّةَ سَتَخْذُلُنِی وَتُبَایِعُ غَیْرِی وَتَتَّبِعُ غَیْرِی وَاَخْبَرَنِی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اَنِّی مِنْهُ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی وَاَنَّ الْاُمَّةَ سَیَصِیرُونَ مِنْ بَعْدِهِ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ وَمَنْ تَبِعَهُ وَالْعِجْلِ وَمَنْ تَبِعَهُ اِذْ قَالَ لَهُ مُوسَی یاهارُونُ ما مَنَعَکَ اِذْ رَاَیْتَهُمْ ضَلُّوا. اَلَّا تَتَّبِعَنِ اَ فَعَصَیْتَ اَمْرِی. قالَ یَا بْنَ اُمَّ لا تَاْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلا بِرَاْسِی اِنِّی خَشِیتُ اَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی اِسْرائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی وَقَالَ ابْنَ اُمَّ اِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکادُوا یَقْتُلُونَنِی وَاِنَّمَا (یَعْنِی اَنَ مُوسَی اَمَرَ هَارُونَ حِینَ اسْتَخْلَفَهُ عَلَیْهِمْ اِنْ ضَلُّوا فَوَجَدَ اَعْوَاناً اَنْ یُجَاهِدَهُمْ وَاِنْ لَمْ یَجِدْ اَعْوَاناً اَنْ یَکُفَّ یَدَهُ وَیَحْقُنَ دَمَهُ وَلَا یُفَرِّقَ بَیْنَهُمْ) وَاِنِّی خَشِیتُ اَنْ یَقُولَ لِی ذَلِکَ اَخِی رَسُولُ اللَّهِ ص (لِمَ) فَرَّقْتَ بَیْنَ الْاُمَّةِ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی وَقَدْ عَهِدْتُ اِلَیْکَ اِنْ لَمْ تَجِدْ اَعْوَاناً اَنْ تَکُفَّ یَدَکَ وَتَحْقُنَ دَمَکَ وَدَمَ اَهْلِ بَیْتِکَ وَشِیعَتِکَ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مَالَ النَّاسُ اِلَی اَبِی
بَکْرٍ فَبَایَعُوهُ وَاَنَا مَشْغُولٌ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بِغُسْلِهِ وَدَفْنِهِ ثُمَّ شُغِلْتُ بِالْقُرْآنِ فَآلَیْتُ عَلَی نَفْسِی اَنْ لَا اَرْتَدِیَ اِلَّا لِلصَّلَاةِ حَتَّی اَجْمَعَهُ (فِی کِتَابٍ) فَفَعَلْتُ ثُمَّ حَمَلْتُ فَاطِمَةَ وَاَخَذْتُ بِیَدِ ابْنَیَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ فَلَمْ اَدَعْ اَحَداً مِنْ اَهْلِ بَدْرٍ وَاَهْلِ السَّابِقَةِ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْاَنْصَارِ اِلَّا نَاشَدْتُهُمُ اللَّهَ فِی حَقِّی وَدَعَوْتُهُمْ اِلَی نُصْرَتِی فَلَمْ یَسْتَجِبْ لِی مِنْ جَمِیعِ النَّاسِ اِلَّا اَرْبَعَةُ رَهْطٍ سَلْمَانُ وَاَبُو ذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ وَالزُّبَیْرُ وَلَمْ یَکُنْ مَعِی اَحَدٌ مِنْ اَهْلِ بَیْتِی اَصُولُ بِهِ وَلَا اَقْوَی بِهِ اَمَّا حَمْزَةُ فَقُتِلَ یَوْمَ اُحُدٍ وَاَمَّا جَعْفَرٌ فَقُتِلَ یَوْمَ مُوتَةَ وَبَقِیتُ بَیْنَ جِلْفَیْنِ جَافِیَیْنِ ذَلِیلَیْنِ حَقِیرَیْنِ (عَاجِزَیْنِ) الْعَبَّاسِ وَعَقِیلٍ وَکَانَا قَرِیبَیِ الْعَهْدِ بِکُفْرٍ فَاَکْرَهُونِی وَقَهَرُونِی فَقُلْتُ کَمَا قَالَ هَارُونُ لِاَخِیهِ- ابْنَ اُمَّ اِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلِی بِهَارُونَ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ وَلِی بِعَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حُجَّةٌ قَوِیَّةٌ»
اشعث بن قیس که از سخن علی (علیهالسّلام) خشمگین بود گفت: ای پسر ابوطالب! چرا هنگامی که افرادی از تیم
بن مرّة و بنی
عدی بن کعب و پس از آنان بنو امیه با
ابوبکر بیعت کردند، نجنگیدی و شمشیر نزدی؟ و از هنگامی که به
عراق آمدهای در هر سخن و خطبهای که با ما داشتهای نبوده که در پایان آن پیش از به زیر آمدن از منبر نگویی که: «به خدا سوگند! من از خود مردم به آنان سزاوارترم، از پگاه درگذشت رسول خدا هماره به من ستم شده است»؛ پس چرا در دفاع از حقت شمشیر نزدی؟!
علی (علیهالسّلام) فرمود: ای پسر قیس! گفتی و حال پاسخ را بشنو؛ این ترس و فرار از مرگ نبود که مرا از آن بازداشت، من بیش از هر کسی میدانم که آنچه نزد خداوند است برایم از دنیا و آنچه در آن است بهتر میباشد؛ ولی آنچه مرا از شمشیر کشیدن بازداشت
وصیت و پیمان رسول خدا با من بود. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرا از آنچه امّت پس از حضرتش با من خواهند کرد خبر داده بود؛ بنابراین هنگامی که کردار امت را با خود دیدم بیش از آنچه از پیش میدانستم که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به من گفته بود، نبود. گفتم: ای رسول خدا! آنک که چنان شود چه وصیت و سفارشی به من دارید؟
فرمود: «اگر یارانی یافتی با آنان
جهاد کن و اگر نیافتی دست نگهدار و خون خویش حفظ کن تا که برای برپایی
دین و
کتاب خدا و
سنت من یارانی بیابی».
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرا خبر داد که به زودی امّت مرا رها خواهند کرد و با فردی جز من
بیعت خواهند نمود و جز مرا پیروی خواهند کرد. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرا خبر داد که من نسبت به او مانند هارونم نسبت به
موسی، و اندکی پس از حضرتش سرنوشت امّت همانند هارون و پیروانش و گوساله و گوسالهپرستان خواهد شد آنک که موسی به
هارون گفت: ای هارون! چرا هنگامی که دیدی گمراه شدند، از آنان جدا نشدی، آیا میخواستی مرا نافرمانی کنی؟! «گفت: ای برادر! این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند» و گفت: ای برادر! مرا سرزنش مکن، ترسیدم که بگویی میان
بنیاسرائیل جدائی انداختی و وصیتم را
بکار نبستی! یعنی هنگامی که موسی هارون را به جای خود بر آنان گمارد، به وی فرمود اگر گمراه شدند و یارانی یافت با آنان جهاد کند و اگر نیافت دست نگهدارد و خون خویش را حفظ کند و پراکنده شان نسازد. و من ترسیدم که برادرم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به من چنین گوید که: چرا میان امت پراکندگی افکندی و وصیتم را به کار نبستی، به تو گفتم که اگر یارانی نیافتی دست نگهداری و خون خود و اهل بیت و پیروانت را حفظ کنی؟
پس از درگذشت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مردم به
ابوبکر روی آوردند و با وی بیعت کردند، در حالی که من سرگرم
غسل و
دفن رسول خدا بودم. سپس به قرآن پرداختم و با خود عهد بستم که جز برای انجام نماز ردایی برنگیرم و پای بیرون ننهم تا که قرآن را در کتابی گرد آورم و چنین کردم، سپس
فاطمه را برداشتم و دست پسرانم
حسن و
حسین را گرفتم و به خانه یکایک مجاهدان بدر و پیشگامان در اسلام از مهاجران و انصار رفتم و آنان را در باره حقّم به خدا سوگند دادم و آنان را به یاری خویش فراخواندم، از همه آنان تنها چهار نفر به دعوتم پاسخ دادند:
سلمان،
ابوذر،
مقداد، و
زبیر. از خاندانم نیز کسی نبود تا از من پشتیبانی کند؛
حمزه در نبرد
احد کشته شده بود و
جعفر در
نبرد موته، من بودم و دو عامی تندخوی بدبخت ناتوان خوار؛ عباس و عقیل که تازه از کفر به اسلام
روی آورده بودند. مردم مرا ناخوش داشتند و رها کردند، آن گونه کههارون به برادرش گفت، گفتم: ای برادر! همانا که این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند»، هارون برایم الگوی نیکویی است و عهد و پیمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برایم حجّتی نیرومند!
«اَمَا وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَاَ النَّسَمَةَ اِنِّی لَوْ وَجَدْتُ یَوْمَ بُویِعَ اَخُو تَیْمٍ الَّذِی عَیَّرْتَنِی بِدُخُولِی فِی بَیْعَتِهِ اَرْبَعِینَ رَجُلًا کُلُّهُمْ عَلَی مِثْلِ بَصِیرَةِ الْاَرْبَعَةِ الَّذِینَ قَدْ وَجَدْتُ لَمَا کَفَفْتُ یَدِی وَلَنَاهَضْتُ الْقَوْمَ وَلَکِنْ لَمْ اَجِدْ خَامِساً (فَاَمْسَکْتُ) قَالَ الْاَشْعَثُ فَمَنِ الْاَرْبَعَةُ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ (علیهالسّلام): سَلْمَانُ اَبُو ذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ وَالزُّبَیْرُ بْنُ صَفِیَّةَ قَبْلَ نَکْثِهِ بَیْعَتِی فَاِنَّهُ بَایَعَنِی مَرَّتَیْنِ اَمَّا بَیْعَتُهُ الْاُولَی الَّتِی وَفَی بِهَا فَاِنَّهُ لَمَّا بُویِعَ اَبُو
بَکْرٍ اَتَانِی اَرْبَعُونَ رَجُلًا مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْاَنْصَارِ فَبَایَعُونِی (وَفِیهِمُ الزُّبَیْرُ) فَاَمَرْتُهُمْ اَنْ یُصْبِحُوا عِنْدَ بَابِی مُحَلِّقِینَ رُءُوسَهُمْ عَلَیْهِمُ السِّلَاحُ فَمَا وَفَی لِی وَلَا صَدَقَنِی مِنْهُمْ اَحَدٌ غَیْرُ اَرْبَعَةٍ سَلْمَانَ وَابو (اَبِی) ذَرٍّ وَالْمِقْدَادِ وَالزُّبَیْرِ....؛
قسم به کسی که دانه را شکافت و مردمان را خلق کرد اگر روزی که با
ابوبکر بیعت شد ـ که تو به خاطر آن بر من عیب میگیری ـ چهل سرباز داشتم که هر کدام بینش آن چهار نفر را که یافتم داشتند، به طور قطع دست خود را کوتاه نمینمودم و در مقابل این قوم میایستادم؛ ولیکن من پنجمی (برای این چهار نفر) پیدا نکردم؛ پس (خود را) نگاه داشتم.
اشعث گفت: این چهار نفر چه کسانی بودند یا امیرالمومنین ؟ فرمود: سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر بن صفیه پیش از شکستن بیعت من؛ پس بدرستی که او با من دو بار بیعت کرد؛ بار اول همان بود که به آن وفا کرد؛ هنگامی که با
ابوبکر بیعت کردند چهل نفر از مهاجرین و انصار به نزد من آمدند و با من بیعت کردند و زبیر در میان ایشان بود. به آنها دستور دادم که فردا صبح با سری تراشیده همراه با سلاح درب خانه من جمع شوند؛ کسی از ایشان به وعده خود برای من وفا نکرد و کسی از ایشان مرا تصدیق نکرد؛ مگر چهار نفر؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر....»
«ثُمَّ اَخَذْتُ بِیَدِ فَاطِمَةَ وَابْنَیَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ فَدُرْتُ عَلَی اَهْلِ بَدْرٍ وَاَهْلِ السَّابِقَةِ فَنَاشَدْتُهُمْ حَقِّی وَدَعَوْتُهُمْ اِلَی نُصْرَتِی فَمَا اَجَابَنِی مِنْهُمْ اِلَّا اَرْبَعَةُ رَهْطٍ سَلْمَانُ وَعَمَّارٌ وَاَبُو ذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ... لَوْ وَجَدْتُ یَوْمَ بُویِعَ اَخُو تَیْمٍ اَرْبَعِینَ رَهْطاً لَجَاهَدْتُهُمْ فِی اللَّهِ اِلَی اَنْ اُبْلِیَ عُذْرِی...؛
دست فاطمه و دو فرزندم حسن و حسین را گرفته و نزد
اهل بدر و سابقین رفتم وآنان را بر گرفتن حق خودم قسم داده و به یاری خویش دعوت کردم؛ کسی از ایشان جز چهار نفر به من پاسخ نداد؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر؛ افرادی که برای کمک به آنان دل بسته بودم همه رفتند... قسم به کسی که محمد را به حق فرستاد اگر در روزی که با
ابوبکر بیعت شد چهل نفر مییافتم در راه خدا میجنگیدم تا وظیفهام را انجام داده باشم.»
«اَمَا وَاللَّهِ لَوْ کَانَ لِی عِدَّةُ اَصْحَابِ طَالُوتَ اَوْ عِدَّةُ اَهْلِ بَدْرٍ وَهُمْ اَعْدَاؤُکُمْ لَضَرَبْتُکُمْ بِالسَّیْفِ حَتَّی تَئُولُوا اِلَی الْحَقِّ وَتُنِیبُوا لِلصِّدْقِ فَکَانَ اَرْتَقَ لِلْفَتْقِ وَآخَذَ بِالرِّفْقِ اللَّهُمَّ فَاحْکُمْ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَاَنْتَ خَیْرُ الْحَاکِمِین؛
قسم به خدا اگر به اندازه تعداد یاوران
طالوت یا تعداد اهل بدر نیرو داشتم و ایشان با شما دشمنی میکردند (یاور من میشدند) شما را با شمشیر میزدم تا به حق باز گردید و به راستی میل کنید؛ پس آن بهتر بود برای جمع کردن فاصلهها و نگهداشتن آرامش.»
اهل سنت برای مشروع جلوه دادن خلافت خلفا روایاتی را در کتابهایشان نقل کردهاند که طبق آنها رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به اصحاب و یاران خود دستور داده است که از خلفای بعد از آنها اطاعت نمایند؛ هر چند که میدانند، آنها سنت رسول خدا را اجرا نمیکنند، مال و اموال مردم را غارت میکنند و به جای هدایت مردم به سوی خداوند آنها را به سوی ضلالت و گمراهی سوق میدهند.
هرچند که ما به جعلی بودن این روایات یقین داریم؛ اما از آن جایی که این روایات در صحیحترین کتابهای اهل سنت آمده است، از باب
جدال احسن و
قاعده الزام خصم، به آنها تمسک کرده و میگوییم:
بنیهاشم و انصار و باقی اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با این که میدانستند
ابوبکر، عمر و... غاصب خلافت هستند، سنت رسول خدا را اجرا نمیکنند، اموال مردم (از جمله
فدک و...) را غارت میکنند و... با این حال به فرمان رسول خدا گوش دادند و به خاطر مصالحی از قیام علیه آنها خودداری کردند.
مسلم نیشابوری در روایتی از
حذیفة بن یمان نقل میکند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
«یَکُونُ بَعْدِی اَئِمَّةٌ لَا یَهْتَدُونَ بِهُدَایَ ولا یَسْتَنُّونَ بِسُنَّتِی وَسَیَقُومُ فِیهِمْ رِجَالٌ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّیَاطِینِ فی جُثْمَانِ اِنْسٍ قال قلت کَیْفَ اَصْنَعُ یا رَسُولَ اللَّهِ ان اَدْرَکْتُ ذلک قال تَسْمَعُ وَتُطِیعُ لِلْاَمِیرِ وَاِنْ ضُرِبَ ظَهْرُکَ وَاُخِذَ مَالُکَ فَاسْمَعْ وَاَطِعْ؛
بعد از من پیشوایانی بر مسند قدرت خواهند نشست که از هدایت من بهرهای نبردهاند، به سنت من نیز عمل نمیکنند و در میان آنها افرادی هستند که قلبهایشان قلب شیاطین در جسم آدمی زاد هستند. عرض کردم ای رسول خدا! اگر ما آن روز را درک کردیم، وظیفه ما چیست؟ فرمود: به سخنان آنها گوش داده و از فرمان شان اطاعت کنید، اگر شما را مورد ضرب و شتم قرار دادند و اموال شما را نیز غارت کردند، وظیفه شما اطاعت و فرمانبرداری است!»
بنابراین، عدم دفاع بنیهاشم، انصار و بقیه صحابه از فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) و حق غضب شده امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به دستور رسول خدا و به خاطر رعایت مصالحی بوده است که اهمیت آنها بسیار بیشتر از قیام بر ضد
ابوبکر بوده است.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «چرا بنیهاشم و انصار، از حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) دفاع نکردند؟»