کودکی پیامبر اسلام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نبی مکرم
اسلام (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در دوران
کودکی، والدین خود را از دست داده و تحت
کفالت پدر بزرگ خویش
عبدالمطلب و در پناه الهی قرار گرفتند؛ قرآن نیز به مسئله
یتیم شدن ایشان در
کودکی اشاره نموده است.
نخستین چیزی که در دوران
کودکی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) جلب توجه مـیکند و
قرآن کریم بر آن تاکید دارد، یتیم بودن آن حـضرت اسـت. هنگامی که مادرش
آمنه بنت وهب به او
حامله بود، پدرش
عبداللّه بن عبدالمطلب از
دنیا رفت و مادرش نیز در سن ۵ یا ۶ سالگی آن حـضرت در مـحلی بـه نام
ابواء، نزدیکی
مدینه از دنیا رفت و بدینگونه هـم از طـرف
پدر و هم از طرف
مادر یتیم شد. در قرآن مجید در دو آیه به دوران
کودکی و یتیم شدن
پیامبر اشاره شده است.
• «اَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوَی؛
آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟!»
• «وَوَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدَی؛
و تو را گمشده یافت و هدایت کرد.»
در
آیه نخست اشاره به یتیمی
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) شده که چون آن حضرت در
شکم مادر بود، پدرش عبدالله را از دست داد و ۶ ساله بود که مادرش نیز از دنیا رفت و خداوند او را در آغوش جدش عبدالمطلب و در ۸ سالگی که جدش از دنیا رفت، در دامان عمویش ابوطالب پناه داد که او را همچون
جان شیرین در بر میگرفت و محافظت میکرد. در آیه دوم میفرماید: «تو را گمشده یافت و هدایت کرد.» مفسّران و تاریخنگاران گفتهاند: وقتی حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) با «
حلیمه سعدیه» نزد عبدالمطلّب میآمدند، در راه گم شدند. برخی گفتهاند: ایشان در راه
شام از راه دور افتادند و بعضی گفتهاند: ایشان در درّههای
مکّه راه را گم کردند و خداوند هدایتشان کرد و به راه بازگرداند. طبرسی (رحمةاللهعلیه) این اقوال را در مجمع البیان آورده است؛
لیکن
علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه) ایـن سخن را فـراتر از راه گمکردنهای جغرافیایی گرفتهاند و فرمودهاند: «مراد از
ضلال در اینجا گمراهی نیست بلکه مراد عدم
هدایت است، و منظور از هدایت نداشتن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، حال خود آن جناب است، صرف نظر از هدایت الهی می خواهد بفرماید اگر هدایت خدا نباشد تو و هیچ انسانی دیگر از پیش خود هدایت ندارید مگر به وسیله خدای سبحان، پس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، با قطع نظر از هدایت خدا ضاله و بی راه بود.»
از
انس بن مالک روایت شده که
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نه خیلی بلند قد بود و نه کوتاه، نه سپید رنگ پریده بود و نه گندمگون سیه چرده.
مویش نه بسیار مجعد و پر چین و شکن بـود و نـه کـاملا صاف و بی چین.
براء بن عـاذب نـیز گـفته است: گیسوی آن بزرگوار تا دوش میرسید. شانه و کتفی گشاده داشت و اندامش نه کوتاه بود و نه بلند.
از مولا، امیرالمومنین (علیه
السّلام) روایت شـده کـه
پیـامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) دست و پایی ضخیم و مردانه داشت. بزرگ سر و درشت استخوان بـود یـک رشته باریک مو، از سینه تا ناف آن گرامی رسته بود و چون راه میرفت، متمایل به جلو حرکت میکرد. چنانکه گویی در سراشیب قدم بـر مـیدارد.
امیر المـومنین (علیه
السّلام) همچنین افزوده است:
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) چاق و پر گوشت نبود و صورتش نیز تا اندازهای مدور بود. چهرهای آمیخته به سرخی و چشمانی کاملا سیاه و مژگانی بلند و کشیده داشت.
حضرت
امام رضا (علیهالسّلام) از پدران گرامی خود نقل فرموده است:
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) چهرهای سپید و آمیخته به سرخی داشت. چشمانش کـاملا سـیاه و مـویش صاف و بدون چین و شکن بود. محاسنی انبوه داشت و گیسویش تا بنا گوش مـیرسید. گردنش بـه تـنگی از
نقره شباهت داشت و ترقوههایش چون طلا میدرخشید.
دست و پایش ضخیم و مردانه و استخوان قوزک پایش درشـت بـود.
یکی از ویژگیهای
پیـامبر اکـرم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) که در منابع تاریخی و حدیثی به آن اشاره شده،
مهر نبوت است. حـضرت عـلی (علیه
السّلام) که نزدیکترین فرد به آن بزرگوار بود، گفته است: در میان در کتف آن حضرت مهر نبوت وجـود داشت.
از آن جا که شغل اصلی قریش به دلیل لم یزرع بودن سرزمین مکه،
بازرگانی بود و
پدر بزرگ عبدالله یعنیهاشم بن عبد مناف نخستین کسی بود که سفرهای تابستانی و زمستانی را برای تجارت پایهگذاری نمود؛
جناب عبدالله به منظور تجارت، همراه کاروان قریش رهسپار شام شد، در حالی که همسرش آمنه به محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) باردار بود. وی هنگام بازگشت از
سفر تجاری شام در حالی که ۲۵ سال از عمر شریفش میگذشت، بیمار شد و در میان «بنیعدی بن نجار» که داییهای وی بودند توقف کرد؛ ولی بیماری او طولانی شده و پس از یک ماه، در همان جا از دنیا رفت.
درباره وفات عبدالله بن عبدالمطلب دو نقل وجود دارد:
۱. یک قول آن است که عبدالله بن عبدالمطلب قبل از اینکه فرزند بزرگوارش حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) به دنیا بیاید، در شهر
یثرب (مدینه) از دنیا رفت
و در همان جا او را دفن کردند. ابن اثیر در کتاب «اسد الغابة» این قول را ثابتتر و محکمتر میداند.
۲. نقل دیگری میگوید که حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) متولد شده بود که عبدالله از دنیا رفت.
یعقوبی و برخی دیگر معتقدند که وفات عبدالله پس از ولادت
پیامبر مورد قبول بیشتر علما و دانشمندان بوده و اجماعی است.
و از اشعار عبد المطلب که هنگام
مرگ خطاب به ابوطالب؛ در مورد سفارش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) گفته است نیز همین قول تایید میشود.
در تعیین زمان دقیق وفات عبدالله بن عبدالمطلب، پس از ولادت فرزند عزیزش حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، اقوال مختلفی در صفحات تاریخ آمده است. بعضی از منابع وفات عبدالله را ۲ ماه پس از ولادت دانستهاند؛
این قول در روایتی از امام صادق (علیه
السّلام) روایت شده و مرحوم کلینی هم آنرا اختیار فرموده است.
برخی دیگر وفات عبدالله را ۷ ماه پس از ولادت نقل کردهاند؛
و برخی هم از وفات عبدالله، یک سال پس از ولادت خبر دادهاند.
اما آنچه
مسلم است این است که پدر گرامی
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) در مدینه از دنیا رفت و ایشان را در همان شهر، در مکانی به نام «دارالنابغه» دفن کردند.
بلکه طبری در تاریخ خود از واقدی روایت کرده که گفته است درباره این که عبدالله در مدینه از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد میان اصحاب ما اختلافی نیست.
قبر جناب عبدالله در مدینه روبهروی باب
السّلام، قسمت سوق اللیل که قبلا «دارالنابغه» نام داشت، قرار دارد و در
حکومت عثمانی دارای گنبد و بارگاه با شکوهی بود؛ اما اکنون همه آن آثار ویران شده و قبر در پی توسعه مسجد در ضلع غربی، درون مسجد قرار گرفته است؛ لیکن جای آن مشخص نیست.
چنانچه مورخین نوشتهاند، مـادر
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از هـمان آغـازین روز تولد فرزندش، به دلیل
اندوه از دست دادن
همسر،
شیر کـافی برای ریختن به کـام تـنها ثمره
ازدواج خویش و یادگار عبدالله نداشت. آمنه تنها ۷ روز به فرزندش شیر داد و سپس از تغذیه و سیر کـردن وی عـاجز ماند.
به همین دلیل، به پیشنهاد عبدالمطلب و بنا به رسم آن دوران طفل را به
دایه سپردند.
اولین زنی که افتخار شیردهی محمّد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را پیدا کرد، ثویبه، کنیز ابولهب بن عبدالمطلب بود.
او که به یمن
بشارت ولادت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به
ابولهب آزاد شده و به تازگی فرزندی به دنیا آورده بود؛
چند روز آن حضرت را با شیر فرزندش
مسروح شیر داد.
مدت شیر خوردن محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از ثویبه چند روز بیشتر نبوده است.
در گزارشی نیز این مدت ۹ روز ذکر شده است.
سیرهنویسان نوشتهاند که ثویبه پیش از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به
حمزه عموی ایشان شیر داده بود؛ و پس از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به
ابوسلمة مخزومی،
پسر عمه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و
عبدالله بن جحش،
و
جعفر بن ابیطالب نیز شیر داد. به همین دلیل، این چهار تن
برادران رضاعی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به شمار آمدهاند.
از این رو، هنگامی که دختر حمزه را برای تزویج به
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) پیشنهاد کردند، ایشان او را بر خود
حلال ندانست.
برخی از سیرهنویسان، این
قضیه را به دلیل
تناقض در اخبار با دیده تردید نگریستهاند؛ مانند جعفر مرتضی عاملی؛
و برخی هم در صدد اثبات آن برآمدهاند.
پس از آن تا پایان دوران رضاع وظیفه رضاعت
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را زنی از زنان بادیه نشین به نام حـلیمه سـعدیه بـه عهده گرفت و این سعادت نصیب او گردید،
از آنجاکه مردم مکه
کودکانشان را برای آموختن
فصاحت به قبایل بادیهنشین میسپردند و
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نیز دوران شیرخوارگی و
کودکیاش را تماما در میان قبیله بنیسعد گذرانده بود، خود را فصیحترین مرد عرب معرفی کرده و میفرماید: «انا اعربکم، انا قرشی و استرضعت فی بنی سعد؛ من از همه شما فصیح ترم زیرا هم قرشی هستم، و هم در
قبیله بنی سعد شیر خوردهام.»
بعضی از سیرهنویسان اهل سنت درباره چگونگی سپردن حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به حلیمه، نوشتهاند کسی حاضر نشده بود به او شیر بدهد، زیرا گفته میشد او
یتیم است و میترسیدند دستمزد مناسبی دریافت نکنند و حلیمه ناچار به قبول آن حضرت گردید.
اما به نظر میرسد این تعبیر، درست نیست؛ چون سرپرستی محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را در آن موقع عبدالمطلب برعهده داشته است. دارایی پدر بزرگ
پیامبر آنقدر بود که به گفته همین منابع حاضر میشود در برابر عبدالله پدر
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) صد شتر قربانی کند. از طرفی در خبری از کتاب
بحار الانوار چنین آمده که مجاهد از
عباس عموی
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) میپرسد: آیا دایگان برای شیر دادن به محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نزاع و کشمکش داشتند؟ عباس میگوید: آری به خدا قسم. تعبیر «قد تنازعت الظئر فی رضاع محمد؟! قال: ای و اللّه»
در این حدیث و سخن سیرهنویسان شیعه مانند ابن شهرآشوب در مناقب با آنچه سیرهنویسان اهل سنت در این باره گفتهاند؛ در تناقض است.
حلیمه پس از برعهده گرفتن شیردهی به
پیامبر، آثار
خیر و
برکت را در زندگیاش مشاهده کرد.
پس از پایان مدت شیردهی (دو سالگی)، حلیمه آن حضرت را به مکه نزد مادرش برد. اما به دلیل شیوع
وبا در مکه و
ترس آمنه از سرایت بیماری به فرزندش و اصرار حلیمه برای بیشتر نگه داشتن محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، به علت خیر و برکت
کودک، حلیمه بار دیگر
کودک شیرخوار را نزد خود نگاه داشت.
«ارجعی بابنی فانی اخاف علیه وباء مکه...؛ پسرم را بازگردان که من از وبای مکه بر او بیمناکم...»
به
گواهی تاریخ، زندگانی
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) سراسر با کرامات و حوادث معجزهگونه همراه بوده است که همگی حکایت از عظمت شخصیت آن حضرت (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) دارد. با وجود این فضائل، عدهای حوادث و وقایعی را به
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نسبت دادهاند که حاصلی جز وهن شخصیت
پیامبر بزرگ
اسلام (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و خدشه به
عصمت و عظمت ایشان در برندارد. از جمله این حوادث داستان «شق صدر النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)» است. عدهای از سیرهنویسان و محدثان اهل سنت در نقل این واقعه مطالبی افسانهگون را به
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نسبت دادهاند که با شخصیت و عصمت نبی اعظم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در
تعارض است. حتی برخی منابع از تکرار این واقعه در طول مدت عمر شریف
پیـامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) خبر داده و تکرار این حادثه را سبب ازدیاد
شرافت و مقام حضرت دانستهاند؛ چنانکه
حلبی در سیره خود نوشته است.
بر طبق نقل جـمعی از منابع حدیثی و تاریخی اهل سنت، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) حدود ۴ یا ۵ ساله بودند که واقعهای عجیب برای ایشان روی داد، که به شقّ صدر معروف است. این منابع از حلیمه سعدیه نقل کردهاند که پس از آنکه محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را مجددا به میان قبیله خـود بـردم، روزی محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) با فرزندان دیـگر به پشت چادرها رفتند، ناگهان
برادر رضاعی او سراسیمه و شتابان به نزد ما آمده، گفت: برادر قریشی ما را دریـابید کـه دو مـرد سفیدپوش او را گرفته خواباندند، سینهاش را شکافتند و چیزی از سینهاش بیرون آوردند. حلیمه گوید: من و شوهرم به جـانب او روان شدیم، بچه را با رنگی پریده، مضطرب و وحشتزده در نقطهای از
بیابان مشاهده کردیم، بیاختیار در آغوشش کشیده، بدو گفتم: پسر جان چه اتفاقی بـرایت افـتاده، او گفت: دو مرد سفیدپوش پیش من آمدند و مرا خوابانده سینهام را شکافتند، قلب مرا درآوردنـد و غـدّهای سیاه از آن بیرون کشیدند و آن را در طشت طلایی شستشو دادنـد و دوبـاره در جـایش قرار دادند.
منابع حدیثی و تاریخی اهل سنت این داستان را با بیانهای مختلف نقل کرده و آن را بـه عنوان
کرامت و فضیلتی برای
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) برشمردهاند.
حلیمه از این واقعه به شدت نگران شد و چنانکه سیرهنویسان نوشتهاند؛ او محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را در حلیکه حدودا ۵ سال داشت، نزد مادر و جدش عبدالمطلب بازگرداند.
بعضی از مفسران اهل سنت در تایید این واقعه به آیات
سوره انشراح، تمسک کردهاند. آنجا کـه خداوند خطاب به
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) میفرماید: «اَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک • وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَک؛
آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم، • و بار سنگین تو را از تو برنداشتیم؟» مفسران اهل سنت روایات مختلفی را در تفسیر آیه بیان نموده و توهم نمودهاند که مراد از شرح صدر همان شکافتن شکم
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) است.
ریشههای این داستان را میتوان در کتابهای حدیثی صحیح بـخاری و
مـسلم و یا سایر کتابهای تفسیری اهل سنت پیدا نمود.
۱. بخاری در صحیح از
ابی هریره نقل میکند که: «مولودی از فرزندان آدم به دنیا نمیآید، مگر اینکه شیطان به هنگام تولد او را لمس نماید، مگر مریم و فرزندش.»
۲. در
صحیح مسلم آمده است: «مولودی از فـرزندان آدم بـه دنیا نمیآید مگر اینکه به خاطر نیش زدن
شیطان،
گریه میکند.»
۳. در تفاسیر اهل سنت در ذیل آیه «اِنِّی اُعیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ»
درباره
مس کردن فرزندان آدم توسط شیطان به جزء حضرت عیسی (علیه
السّلام)، مطالبی آمده اسـت.
داستان «شقّ الصدر النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)» یکی از مبانی مهم اعتقادی
مسلمین یعنی عصمت
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را زیر سـؤال مـیبرد. افزون بر این از اشکالات سندی، متنی، عقلی و اعتقادی زیادی رنج میبرد که در اینجا به تعدادی از آنها اشاره میشود.
به نظر میرسد به دلیل اثبات عدم صحت این داستان نزد
علمای امامیه، در کتابهای تاریخی کهن شیعه مـانند
الارشاد شیخ مفید (رحمةاللهعلیه)،
اعلام الوری باعلام الهدی شیخ طبرسی (رحمةاللهعلیه) و
کشف الغمه علی بن عیسی اربلی (رحمةاللهعلیه)، که در آنها به بیان حوادث تاریخی دوران زندگانی
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و معصومین (علیه
السّلام) پرداختهاند، کمترین اشارهای به این ماجرا نـشده است. از طرفی سند این خبر در منابع اهل سنت مخدوش است. با مراجعه به کتابهای رجالی اهل سنت معلوم میگردد
ثور بن یزید شامی کـه یـکی از راویان این خبر است و طبری این داستان را از او نقل کرده
متهم به قدر (
قدریه) است و آنان او را توثیق نکردهاند.
ابن حجر میگوید:
جد او در
صفین جزو لشگریان معاویه بود و در آن نـبرد کـشته شد و هر موقع نام عـلی (علیه
السّلام) را نـزد ثور میبردند، میگفت: مردی که جد مرا کشته
دوست ندارم و هر موقع نزد او درباره علی (علیه
السّلام) بدگویی میکردند، سکوت مینمود. به علاوه او معتقد به قدر بود.
لذا متهم است، بر مبنای
مذهب خود این جریان ساختگی را بیان کرده است.
ابن هشام این داستان را به دو طریق نقل میکند: الف) «حدثنی جهم بن ابی جهم مولی الحارث بن حاطب الجهمی عن عبد اللّه بن جـعفر بن ابیطالب عن حلیمه سعدیه» در حالی که طبری «جهم» را «مولی عـبد اللّه بـن جـعفر» ذکر میکند.
ب) ابن هشام خبر دوم را از «بعض اهل علم» نقل میکند، نقل روایت به این صورت ضعف سـندی دیـگری به شمار میرود؛ زیرا معلوم نیست که این «بعض اهل علم» چه افرادی میباشند، در نتیجه خبر مجهول و ضعیف خواهد بود.
اضطراب در مـتن نـقلهای این داستان میتواند سبب تشکیک در صحت آن باشد.
الف) در روایت ابن اسـحاق از ثور بن یزید در بعضی منابع تعداد فرشتگان را دو نفر ذکر شده و از قـول
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) میگوید: «اذا اتانی رجلان علیها ثیاب بیض»
در حالی که طبری از همین راوی تعداد فرشتگان را سـه نفر نقل میکند: «اذا اتـانا رهـط ثلاثه معهم بطست.»
ب) ابن اسحاق تعداد افرادی را که در آن هنگام با
پیامبر بودهاند یک نفر ذکر میکند: «فبینا انا مع اخ لی»
در حالی که طبری میگوید
پیامبر با تعدادی از هم سن و سالهای خود بوده اسـت.«مع اتراب لی من الصبیان»
ج) در مکانی که این حادثه اتفاق افتاده نیز بین نقلها اختلاف است؛ در روایت ابن اسحاق محل حادثه پشت چادرها و خانهها بیان شده است «مع اخ لی خلف بیوتنا»
در حالی که در روایت طـبری مـحل آن دور از اهل و در وسط صحرا ذکر میکند.«منتبذ من اهل فی بطن واد»
د) در همه منابع اهل سنت علت بـرگرداندن
پیـامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به نـزد مادرش داستان شکافتن سینه ایشان ذکر شده اسـت؛ زیرا حـلیمه و شوهرش ترسیدند جنّیان به
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) لطمهای وارد کنند، بنابراین او را به مادرش برگرداندند.
در حالی کـه وقـوع حـادثه «شقّ الصدر» را در سن ۲ یا ۳ سالگی
پیامبر نقل کـردهاند، با ایـنکه همه اتفاق دارند که
پیامبر بعد از اتمام ۵ سالگی به مادرش برگردانده شد.
خلاصه اینکه روایـات شق صدر النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از نوعی اضطراب در متن و مجهول بودن راوی و سند رنج میبرند که این خود میتواند دلیل
تحریف و ساختگی بودن آن باشد.
مضمونایـن قبیل روایات با محکمات آیات قرآن در
تضاد است. یکی از اصول و محکمات آیات قرآن، این است که
شیطان را بر بندگان مخلص خدا راهـی نیست، اما در منابع حدیثی و تفسیری اهل سنت، روایاتی وجود دارد درباره
مس کردن همه فرزندان آدم (علیه
السّلام) توسط شیطان و سهم شیطان در همه آنها. آن غده یـا لخته خونی که بر اساس این اخبار در قـلب
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، بوده در حقیقت اثر مس شیطان و سهم او از قلب
پیامبر بوده است.
محدثان و سیرهنویسان اهل سنت در حالی به مضمون اینگونه اخبار ضعیف ایمان آوردهاند؛ که با آیات متعددی از قرآن کریم که هر نوع تسلط و نفوذی را از طرف شیطان در دل پیغمبران و مردان الهی سلب کرده تناقض دارد، مانند آیه شریفهای که میفرماید: «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان»
و آیه دیگری که فرموده: «انه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون»
و آیه «و لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین»
ابوریه که خود از علمای اهل سنت معاصر است، در کتاب اضواء عـلی السـنه المـحمودیه در تناقض اخبار لمس شیطان و اخبار شق صدر با آیات قرآن مینویسد: «چگونه این افراد کتاب خدا را به وسیله سنت ظنّیه که فقط مفید ظن است، دفع میکنند.»
پذیرش وقوع «شق الصدر» در مورد
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) با آن بیانی که در کتابهای روایی اهـل سـنت نـقل شده است، با عصمت
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در تمام لحظات حتی در
کودکی که از آیه تـطهیر و مـانند آن اسـتفاده مـیشود، منافات دارد. زیـرا مـراد از «یرید» در آیه «اِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»
اراده تکوینی است نه
اراده تشریعی و
اراده تکوینی اختصاص به زمانی دون زمانی ندارد. متکلمین
امامیه برآنند که اعتبار عصمت از اول عمر تا آخر عمر نبّی واجب است.
علامه حلی (رحمةاللهعلیه) در این مورد میگوید: «ان السفير الالهی معصوم في جميع احواله قبل البعثة او بعدها.»
علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه) در این مورد میفرماید: «و المعنی: ان اللّه سبحانه تستمر ارادته ان یـخصکم بموهبه العصمه باذهاب الاعتقاد الباطل و اثر عمل السییء عنکم اهل البیت و ایراد ما یزیل اثر ذلک علیکم و هی العصمه.»
از طرف دیگر پذیرش «داستان شقّ الصدر»، معنایش این است که پاکی حضرت از گناه جبری و خارج از اختیار او بوده و به او تحمیل شده است. بنابراین، آن را بـه عـنوان فضیلتی برای حضرتش نمیتوان ذکر کرد و از سوی دیگر عصمت
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نیز خدشهدار میشود.
بسیاری از قدمای شیعه به دلیل غیر واقعی دانستن این اخبار، اصلا ذکری از این ماجرا نکردهاند؛ مانند شیخ مفید، شیخ صدوق، کلینی و ... از طرفی هم بعضی از علما این واقعه را رد کردهاند؛ مثلا مرحوم طبرسی در مجمع البیان در داستان
معراج فرموده: «اینکه روایت شده که سینه آن حضرت را شکافته و شستشو دادند ظاهر آن صحیح نیست و قابل توجیه هم نیست مگر به سختی، زیرا آن حضرت پاک و پاکیزه از هر بدی و عیبی بوده و چگونه میتوان دل و اعتقادات درونی آن را با آب شستشو داد؟»
دانشمند معاصر
علامه جعفر مرتضی نیز این ماجرا را بیاساس دانسته و ریشه این واقعه را، افسانهای ماخوذ از داستانهای زمان جاهلیت در
کتاب الاغانی میداند.
ابوالفرج اصفهانی از قول زهری نقل میکند: «دخل یـوما امـیه بـن ابـی الصـلت علی اخته ... فادرکـه النـوم ... و اذا بطائرین قد وقع احدهما علی صدره و وقف الاخر مکانه فشق الواقع صدره فاخرج قلبه فشقه...»
علامه مجلسی در جلد پانزدهم بحار، ایـن داستان را از طریق اهل سنت نقل کـرده و در مقام نقد آن میگوید: «هذا الخـبر ان لم یـعتمد علیه کثیر لکونه من طریق المخالفین انـّما اوردتـه لمـا فـیه مـن الغـرائب التی لا تابی عنها العقول و لذکره فی مؤلفات اصحابنا؛ روایات شـقّ الصـدر از طریق مخالفان نقل شده اسـت و عـدّه زیادی از اصـحاب (علماء شـیعه) بر آن اعـتماد نمیکنند، ولی به خاطر دو نکته من آن را ذکـر کردهام: الفـ) روایات «شق الصدر» وقوع حوادث عجیب و شگفتانگیزی را در مورد شخصیت
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بیان میکند که عقل در قبول آن مـشکلی ندارد. ب) در بعضی تالیفات شیعیان این روایت ذکـر شده است.»
برای مثال این ماجرا را مرحوم ابن شهرآشوب به گونهای دیگر نقل کرده که بسیاری از این اشکالها برآن وارد نیست. وی در مناقب چنین نوشته است: فرشتگان محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را گرفته و بر قله کوهی بردند و به شستشو و تنظیف او پرداختند.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان بعد از نـقل جـریان «شق الصـدر» از طریق عامه میگوید: مساله شکافتن سینه
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بیان یک حالت مثالی است که آن جناب مشاهده کرد نه اینکه واقعا طشتی مادی و از
طلا در کار بوده و
قلب پیـامبر را در آن شـستشو داده بـاشد همچنانکه بعضی پنداشتهاند.
محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) حدود ۵ سال داشت که
که حلیمه حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را به مکه آورد و به مادرش آمنه سپرد، آمنه برای دیدار بستگان و
زیارت قبر شوهرش عبدالله شهر مکه را ترک گفت و به اتفاق محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به سوی مدینه روان گشت.
در این سفر «ام ایمن» همراه آمنه و محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بود.«ام ایمن»
کنیز عبدالله پدر حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بود و پس از وفات عبدالله به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ارث رسید.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) محبتها و خدمتهایام ایمن را پیوسته یادآوری میکرد، تا جائی که میفرمود: «ام ایمن، امی بعد امی؛ ام ایمن پس از مادرم، مادر من بود.»
حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در مدت اقامت یک ماهه خود در یثرب، در، محل وفات و دفن پدرش، در نزد دائیهایش به سر میبرد.
گفتهاند
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) هنگام
هجرت به مدینه، چون نگاهش به محله بنیالنجار افتاد، فرمود: مادرم مرا همراه خود به همین جا آورد و قبر پدرم عبدالله اینجاست.
در مراجعت از این سفر بود که آمنه در حای که حدود ۳۰ سال از عمر شریفش گذشته بود
در محلی بنام «
ابواء»
که از روستاهای مدینه بود، به سبب بیماری از دنیا رفت و بنابر نقل مشهور، آن مخدره را در همانجا دفن کردند و محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در آن موقع حدود شش سال و سه ماه داشت.
مشهور میان اهل تاریخ و محدثین این است که جناب عبدالله در مدینه از دنیا رفت و در همانجا دفن شد و قبرش در همانجا است.
بانو آمنه مادر آن حضرت نیز در مدینه در محلی به نام «ابواء» از دنیا رفت و همانجا او را دفن کردند،
ولی در برخی روایات و کتابهای شیعه و اهل سنت آمده که قبر عبدالله و آمنه هر دو در مکه است و در برخی از آنها است که تنها قبر آمنه در مکه است.
برخی منابع محل
دفن مادر حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را مقبره حجون
یا
شعب ابیذر در مکه دانستهاند؛ اما قول نخست (ابواء) مشهورتر است. از شواهد قول نخست آن است که مشرکان مکه در
زمان حمله به مدینه برای جنگ احد، هنگام گذر از ابواء بر آن شدند تا قبر آمنه را نبش کنند؛ اما
ابوسفیان با این توجیه که ممکن است مسلمانان مقابله به مثل کنند، آنان را از این کار بازداشت.
همچنین در سال ششم هجری؛ هنگام حرکت
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و سپاهش برای انجام
عمره، ایشان در ابواء توقف کرده و فرمودند: خداوند به من اجازه داده است که به زیارت مزار مادرم بروم. سپس کنار قبر مادر رفت و به یاد مهربانیهای وی گریست.
این احادیث از منابع اهل سنت پاسخ خوبی است برای سخن کسانی که گفتهاند: گریه برای مردگان و همچنین زیارت قبور مردگان جایز نیست. تا زمان دولت عثمانی بقعهای بر قبر وی در ابواء و نیز بقعهای به نام آرامگاه او در قبرستان حجون موجود بوده که هر دو در روزگار تسلط وهابیان ویران شد.
درباره
دین و ایمان آمنه (
سلاماللهعلیهم) شیعه همواره بر این باور بوده است که وی اعتقادی توحیدی داشته و از مؤمنان به کیش ابراهیمی بوده و در روز قیامت، در زمره مؤمنان محشور میشود.
علمای شیعه از آیات و روایات متعدد برای اثبات این سخن بهره بردهاند؛ از جمله آیه ۲۱۹
سوره شعرا: «وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ»
و نیز روایاتی پرشمار از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و اهلبیت که خداوند حمل
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را در بهترین
رحم قرار داده
و آن را از
آتش جهنم دور داشته است.
برخی از دانشمندان اهل سنت نیز این دیدگاه را تایید میکنند؛ مانند
عبدالرحمن سیوطی (م. ۹۱۱ق. ) که کتابی در اثبات ایمان آمنه به نام الفوائد الکامنة فی ایمان السیدة آمنه نگاشته و دیدگاه بسیاری از شخصیتهای بزرگ همانند فخر رازی
را با خود همسان شمرده است.
تنها دلیل اهل سنت، بر عدم ایمان آمنه حدیثی از عطیه در شان نزول آیه ۱۱۳ سوره توبه است.
در این حدیث، بر خلاف مشهور قبر آمنه در مکه دانسته شده و آمده است: هنگامی که
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به مکه رسید، بر قبر مادرش ایستاد، بدان امید که خدا به او
اذن دهد تا برای وی آمرزش طلبد؛ ولی خداوند اجازه نداد. مورخانی چون ابن اسعد دقیقا برعکس آن را نقل کردهاند
و به نادرستی این گزارش تصریح کرده
و برخی همانند ابنکثیر آن را حدیثی غریب
دانسته و دانشمندانی از اهل سنت در سند و متن اینگونه روایات مناقشه کرده و آنها را ضعیف شمردهاند.
باتوجه به این قراین، برخی از تاریخ نویسان بر این باورند که گزارشهای بیانگر ایمان نداشتن آمنه از برساختههای امویان است که خود از خاندان و نیاکانی پاک و خوشنام محروم بودهاند.
بعد از مرگ مادر، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در کنار جدش عبد المطلب و تحت سرپرستی و
کفالت او قرار گرفت. عبدالمطلب علاقه فراوانی به محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) داشت، این مساله از دوران کوتاهی که سرپرستی محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را عهده دار بود به خوبی هویدا است. عبدالمطلب به فرزندان خود میگفت: «قسم به خدا این
کودک مقامی بزرگ دارد. من زمانی را میبینم که او سید و سالار همه شما باشد سپس او را در آغوش گرفته در کنار خود مینشاند و میبوسید.»
عبدالمطلب غذا نمیخورد مگر این که ابتدا امر میکرد که محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را حاضر کنند و با آمدن او شروع به غذا خوردن میکرد.
در لحظات مرگ که سختترین لحظههای زندگانی انسان است، تنها نگرانی عبدالمطلب به خاطر محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بود و سرپرستی و محافظت از وی را به ابوطالب
وصیت نمود. سپس گفت: الله، الله فی حبیبه. و پرسید: ای ابوطالب آیا وصیت مرا میپذیری؟ ابوطالب پاسخ داد: آری قسم به خدا.
بر طبق گفته مشهور از اهل حدیث و تاریخ، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ۸ ساله بود که عبد المطلب در حالی که بینائی خود را از دست داده بود
از دنیا رفت و در باره اینکه خود عبدالمطلب در هنگام مرگ چند سال داشته اختلاف زیادی در تاریخ دیده میشود که برخی عمر او را در هنگام وفات ۸۲ سال و برخی ۱۴۰ سال ذکر کردهاند.
پایگاه اطلاعرسانی حوزه، برگرفته از مقاله «رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)»، بازنویسی توسط گروه پژوهشی ویکی فقه.