وهابیت (ریشههای تاریخی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از فرقههای افراطی اسلامی که در قرون اخیر به وجود آمده که با نظرات خلاف کتاب و
سنت موجب مشکلات فراوانی در جوامع اسلامی شده، فرقه
وهابیت است. از جمله این نظرات مخالفت با
شیعه و نظرات بسیاری از علمای
اهلسنت و
تکفیر و حتی فتوای بر
وجوب قتل آنها و مبارزه با تفکر
وحدت اسلامی است. در این مقاله به بررسی برخی از این نظرات میپردازیم.
تبلیغ وهّابیّت مبتنی بر انحرافات شدید در امور اعتقادی، و اثبات شرک و کفر فرق اسلامی توسط ابنتیمیّه در سال ۶۹۸ هـ ق، در منطقه شام آغاز گردید، که با مخالفت صریح دانشمندان بزرگ اهلسنت و شیعه روبرو شد.
او در سال ۷۲۸ در زندان قلعه
دمشق جان سپرد، که بامرگش افکار وی نیز به فراموشی سپرده شد. ترویج مجدّد افکار باطل ابنتیمیّه توسّط محمّد بن عبدالوهّاب در سرزمین
نجد و هماهنگی با
محمّد بن سعود حاکم «
دِرعیّة»، در سال ۱۱۵۷ آغاز گردید، که با نبردهای خونین بر سواحل خلیج فارس و تمامی منطقه
حجاز سلطه یافتند.
خاندان سعود به ترتیب یک دوره ۷۵ ساله، قدرت را در اختیار داشتند، که تا سال ۱۲۳۳ طول کشید، این افراد عبارتاند از:
محمّد بن سعود،
عبدالعزیز بن محمّد،
سعود بن عبدالعزیز و
عبداللّه بن سعود.
با قلع و قمع دولت نجد به دست ابراهیم پاشای عثمانی و قتل عبداللّه بن سعود در
اسلامبول، خاندان سعودی از قدرت ساقط شد، و برای مدتی قریب ۸۰ سال در عزلت گذراندند.
محمّد بن سعود: حاکم و امام
وهابیت بین سالهای ۱۱۵۷-۱۱۷۹.
عبدالعزیز بن محمّد: (متولّد ۱۱۳۳، و متوفّای ۱۲۱۸) رهبر وهّابیّت بعد از پدرش.
سعود بن عبدالعزیز: (متوفّای ۱۲۲۹).
عبداللّه بن سعود: که در ۱۲۳۳، در استامبول کشته شد.
ترکی بن عبداللّه بن محمّد بن سعود، که در سال ۱۲۴۹ به قتل رسید.
فیصل بن ترکی بن عبداللّه (متولّد ۱۲۱۳، و متوفّای ۱۲۸۲).
عبدالرحمن بن فیصل بن ترکی (متوفّای ۱۳۴۶).
عبدالعزیز بن عبدالرحمان در سال ۱۳۹۱ از
کویت به نجد آمد، و با کمک بازماندگانی از پیروان مسلک وهّابیّت و با تکیه بر کمکهای بی دریغ انگلیسیها و فرانسویها، و در مدّت ۲۰ سال مبارزه و تلاش در تقسیم کشورهای عربی، کشور عربستان سعودی را تاسیس کرد، که هم اکنون فرزندان وی بر این کشور حکومت میکنند.
ملک
عبدالعزیز بن عبدالرحمن (متوفّای ۱۳۷۳) در سال ۱۳۱۹ از کویت به
ریاض برگشت ودر طیّ ۲۰ سال مبارزه، دوباره بر حجاز مسلط شد، و سلطنت آل سعود را پی ریزی کرد.
ملک سعود بن عبدالعزیز: (متولّد ۱۳۱۹، متوفّای ۱۳۸۸).
ملک
فیصل بن عبدالعزیز: (متولّد ۱۳۲۴، متوفّای ۱۳۹۵) در سال ۱۳۸۷ زمام دولت را به دست گرفت و به توسعه حرمین پرداخت.
ملک
خالد بن عبدالعزیز: (متولّد ۱۳۳۱، متوفّای ۱۴۰۲) در سال ۱۳۹۵ زمام کشور را به دست گرفت.
ملک
فهد بن عبدالعزیز: (متولّد ۱۳۴۰).
احمد بن تیمیّه در سال ۶۶۵ ق، پنج سال پس از سقوط خلافت
بغداد در
حرّان از توابع شام به دنیا آمد، و تحصیلات اولیّه را در آن سر زمین به پایان برد. پس از حمله مغول به اطراف شام و همراه خانوادهاش به
دمشق رفت و در آنجا اقامت گزید.
در سال ۶۹۸ هـ ق، به تدریج آثار انحراف در وی ظاهر شد، خصوصاً به هنگام
تفسیر آیه شریفه (الرَّحْمَـنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی)،
در شهر
حماة (یکصدو پنجاه کیلومتری شهر دمشق) برای خداوند تبارک وتعالی جایگاهی در فراز آسمانها که بر تخت سلطنت تکیه زده است، تعیین کرد. او در کتاب
العقیدة الحمویّة، میگوید: انّ اللّه تعالی فوق کلّ شیء وعلی کلّ شیء وانّه فوق العرش وانّه فوق السماء.
این تفسیر مخالف آیات
قرآن چون: (لَیْسَ کَمِثْلِهِی شَیْءٌ)
و (وَ لَمْ یَکُن لَّهُو کُفُوًا اَحَدُم)
میباشد که خداوند را از هر گونه تشبیه به صفات مخلوقات باز داشته است.
انتشار افکار باطل «ابنتیمیّه» در دمشق و اطراف آن غوغایی به پا کرد، گروهی از فقهاء علیه او قیام کرده و از جلال
الدین حنفی قاضی وقت محاکمه وی را خواستار شدند، ولی وی از حضور در دادگاه امتناع ورزید.
«ابنتیمیّه» همواره با آراء خلاف خود افکار عمومی را متشنّج، و معتقدات عمومی را جریحهدار میکرد، تا اینکه هشتم رجب سال ۷۰۵ هـ ق، قضات شهر همراه با وی در قصر نائب السلطنه حاضر شدند، و کتاب «
الواسطیّة» وی قرائت شد، پس از دو جلسه مناظره با «
کمالالدین زملکانی» و اثبات انحراف فکری و عقیدتی «ابنتیمیّه» او را به
مصر تبعید کردند.
در آنجا نیز بخاطر نشر اندیشههای انحرافی توسّط «ابنمحلوف مالکی» قاضی وقت به زندان محکوم گشت، و سپس در ۲۳
ربیع الاوّل سال ۷۰۷ هـ ق، از زندان آزاد شد، ولی بخاطر پافشاری بر نشر عقاید باطلش، قاضی «بدر
الدین» وی را محاکمه کرد و احساس نمود که وی در قضیّه توسل به
پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ادب را نسبت به حضرت رعایت نمیکند، بنابر این او را روانه زندان کرد.
عاقبت در سال ۷۰۸ هـ ق، از زندان آزاد شد، ولی فعّالیّت مجدّد وی باعث شد که آخر ماه
صفر سال ۷۰۹ هـ ق، به اسکندریّه مصر تبعید شود، و پس از هشت ماه به
قاهره بازگردد.
ابنکثیر مینویسد: در ۲۲
رجب سال ۷۲۰ هـ ق، به خاطر فتاوای دور از
مذاهب اسلامی به
دار السعاده احضار شد، و قضات هر چهار مذهب (
حنفی،
مالکی،
شافعی و
حنبلی) او را مذمّت و به زندان محکوم کردند، تا اینکه در دوّم
محرّم سال ۷۲۱ هـ ق، از زندان آزاد گردید.
ابنحجر عسقلانی و
شوکانی از علماء بزرگ اهلسنت مینویسند: قاضی شافعی دمشق دستور داد که در دمشق اعلان کنند که: «من اعتقد عقیدة ابنتیمیّة حلّ دمه وماله».
هر کس معتقد به عقاید «ابنتیمیّه» باشد، خون و مالش حلال است.
برخی از شخصیّتهای بزرگ اهلسنت و معاصر «ابنتیمیّه»، مطالب وی را به نقد کشیده، و برخی کتابهایی مستقلّ در بطلان آرای او تالیف کردند، مانند: «
تقیالدین سُبکی» که دو کتاب به نامهای «
شفاء السقام فی زیارة خیر الانام» و «
الدرّة المضیّة فی الردّ علی ابنتیمیّة» نوشت.
«
ذهبی» دانشمند بلند آوازه عصر «ابنتیمیّه» در نامهای خطاب به وی مینویسد:
«یا خیبة! من اتّبعک فانّه معرض للزندقة والانحلال... فهل معظم اتباعک الاّ قعید مربوط، خفیف العقل، او عامیّ، کذّاب، بلید الذهن، او غریب واجم قویّ المکر، او ناشف صالح عدیم الفهم، فان لم تصدّقنی ففتّشهم وزِنْهم بالعدل... الی متی تمدح کلامک بکیفیّة لا تمدح بها واللّه احادیث الصحیحین، یا لیت احادیث الصحیحین تسلم منک، بل فی کلّ وقت تغیر علیها بالتضعیف والاهدار او بالتاویل والانکار، اما آن لک ان ترعوی؟ اما حان لک ان تتوب وتُنیب؟ اما انت فی عشر السبعین وقد قرب الرحیل، بلی واللّه ما اذکر انّک تذکر الموت، بل تزدری بمن یذکر الموت، فما اظنّک تقبل علی قولی وتصغی الی وعظی، فاذا کان هذا حالک عندی وانا الشفوق المحبّ الوادّ، فکیف حالک عند اعدائک، واعداؤک واللّه فیهم صلحاء وعقلاء وفضلاء کما انّ اولیاءک فیهم فجرة کذبة جهلة.
ای بی چاره، آنان که از تو متابعت میکنند در پرتگاه
زندقه و کفر و نابودی قرار دارند، نه این است که عمده پیروان تو عقب مانده، گوشه گیر، سبک عقل، عوام، دروغگو، کودن، بیگانه، فرومایه، مکّار، خشک، ظاهر الصلاح، و فاقد فهم هستند. اگر چنانچه سخن مرا قبول نداری آنان را امتحان کن، و با مقیاس عدالت بسنج.
تا کی سخنان ناشایست خود را بالاتر از احادیث
صحیح بخاری، و
صحیح مسلم میشماری؟ ای کاش احادیث آن دو کتاب از اعتراض تو در امان مانده بود، تو بعضی اوقات آنها را تضعیف کرده و بی ارزش میکنی و یا توجیه نموده و انکار میکنی!!
آیا وقت آن نرسیده است که از جهل و نادانی دست برداری و توبه کنی؟ بدان که مرگت نزدیک شده است، بخدا قسم گمان نمیکنم تو به یاد مرگ باشی، بلکه کسانی را که به یاد مرگ هستند تحقیر میکنی!... تو با من که دوستت هستم این چنین برخورد میکنی پس با دشمنانت چه خواهی کرد.
به خدا سوگند درمیان دشمنانت، افراد صالح و شایسته و عاقل و دانشور فراوان هستند، چنان که در بین دوستان تو افراد آلوده، دروغگو، نادان و بی عار زیاد به چشم میخورند.
«وافترق الناس فیه شیعاً، فمنهم من نسبه الی التجسیم، لما ذکر فی العقیدة الحمویّة والواسطیّة وغیرهما من ذلک کقوله: انّ الید والقدم والساق والوجه صفات حقیقیّة للّه، وانّه مستو علی العرش بذاته. ـ الی ان قال ـ: ومنهم من ینسبه الی الزندقة، لقوله: النبیّ (صلّی اللّه علیه وسلّم) لا یستغاث به، وانّ فی ذلک تنقیصاً ومنعاً من تعظیم النبیّ (صلّی اللّه علیه وسلّم). ـ الی ان قال ـ: ومنهم من ینسبه الی النفاق، لقوله فی علیّ ما تقدّم -ای انّه اخطا فی سبعة عشر شیئاً - ولقوله: انّه -ای علیّ - کان مخذولاً حیثما توجّه، وانّه حاول الخلافة مراراً فلم ینلها، وانّما قاتل للرئاسة لا للدیانة، ولقوله: انّه کان یحبّ الرئاسة، ولقوله: اسلم ابوبکر شیخاً یدری ما یقول، وعلیّ اسلم صبیّاً، والصبیّ لا یصحّ اسلامه، وبکلامه فی قصّة خطبة بنت ابیجهل... فانّه شنع فی ذلک، فالزموه بالنفاق، لقوله صلّی اللّه علیه وسلّم: ولا یبغضک الاّ منافق».
بزرگان
اهلسنت در رابطه با «
ابنتیمیّه» نظریّههای مختلفی دارند، بعضی معتقدند که وی قائل به
تجسیم است، زیرا او در کتاب «العقیدة الحمویّة» برای خداوند تعالی دست و پا، ساق پا و صورت، تصوّر کرده است و بعضی به سبب مخالفت او با
توسّل و
استغاثه به
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، که این نیز تنقیص مقام
نبوّت، و مخالفت با عظمت حضرت به حساب میآید، وی را
زندیق و بی
دین دانستهاند و بعضی به جهت سخنان زشتی که در باره
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بیان داشته وی را
منافق دانستهاند.
چون وی گفته است: علی بن ابیطالب بارها برای به دست آوردن خلافت تلاش کرد، ولی کسی او را یاری نکرد، جنگهای او برای دیانتخواهی نبود، بلکه برای ریاست طلبی بود، اسلام
ابوبکر، از اسلام علی که در دوران طفولیّت صورت گرفته با ارزشتر است، و همچنین خواستگاری علی از دختر
ابوجهل نقص بزرگی برای وی بشمار میرود.
تمامی این سخنان نشانه نفاق اوست، چون پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی (علیهالسّلام) فرموده است: جز منافق کسی تو را دشمن نمیدارد.
سُبکی متوفّای سال ۷۵۶ هجری، از دانشمندان بلند آوازه اهلسنت و معاصر «ابنتیمیّه» مینویسد:
«لمّا احدث ابنتیمیّة ما احدث فی اصول العقائد، ونقض من دعائم الاسلام الارکان والمعاقد، بعد ان کان مستتراً بتبعیّة الکتاب والسنّة، مظهراً انّه داع الی الحقّ،هاد الی الجنّة، فخرج عن الاتّباع الی الابتداع، وشذّ عن جماعة المسلمین بمخالفة الاجماع، وقال بما یقتضی الجسمیّة والترکیب فی الذات المقدّسة، وانّ الافتقار الی الجزء لیس بمحال، وقال بحلول الحوادث بذات اللّه تعالی... فلم یدخل فی فرقة من الفرق الثلاثة والسبعین التی افترقت علیها الامّة، ولا وقفت به مع امّة من الامم همّة».
او در پوشش پیروی از کتاب و سنّت، در عقاید اسلامی
بدعت گذاشت، و ارکان اسلام را درهم شکست، او با اتّفاق مسلمانان به مخالفت برخاست، و سخنی گفت که لازمه آن جسمانی بودن خدا و مرکّب بودن ذات اوست، تا آنجا که ازلی بودن عالم را ملتزم شد و با این سخنان حتی از ۷۳ فرقه نیز بیرون رفت.
«
ابنحجر مکّی» از دانشمندان بزرگ
اهلسنت و مورد قبول وهّابیّت درباره «ابنتیمیّه» مینویسد:
«ابنتیمیّة عبد خذله اللّه، واضلّه واعماه، واصمّه واذلّه، وبذلک صرّح الائمّة الذین بیّنوا فساد احواله وکذب اقواله... واهل عصرهم وغیرهم من الشافعیّة والمالکیّة والحنفیّة، ولم یقتصر اعتراضه علی متاخّری الصوفیّة، بل اعترض علی مثل عمر بن الخطّاب وعلیّ بن ابیطالب رضی اللّه عنهما. والحاصل انّه لا یقام لکلامه وزن بل یرمی فی کلّ وعر وحزن، ویعتقد فیه انّه مبتدع، ضالّ، مضلّ، غال، عاملها اللّه بعدله، و اجارنا من مثل طریقته».
خدا اورا خوار و گمراه و کور و کر کرده است، و پیشوایان اهلسنت و معاصرین وی از شافعیها، و مالکیها، و حنفیها، بر فساد افکار واقوال او تصریح دارند، اعتراض وی حتی
عمر بن خطاب و علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) را نیز در بر گرفته است... سخنان «ابنتیمیّه» فاقد ارزش بوده، و او فردی بدعت گذار، گمراه، و گمراهگر و غیر معتدل است، خداوند با او به عدالت خود رفتار نماید، و ما را از شرّ عقیده و راه و رسم وی حفظ نماید.
«
شَوکانی» از علماء بزرگ اهلسنت میگوید: «صرّح محمّد بن محمّد البخاری الحنفیّ المتوفّی سنة ۸۴۱ بتبدیعه ثمّ تکفیره، ثمّ صار یصرّح فی مجلسه: انّ من اطلق القول علی ابنتیمیّة انّه شیخ الاسلام فهو بهذا الاطلاق کافر».
محمّد بخاری حنفی متوفّای سال ۸۴۱ در بدعت گذاری و تکفیر «ابنتیمیّه» بی پرده سخن گفته است، تا آنجا که در مجلس خود تصریح نموده است، که اگر کسی «ابنتیمیّه» را «شیخ الاسلام» بداند، کافر است.
افکار باطل «ابنتیمیّه» در منطقه شامات که مهد علم و دانش بود، با انتقادات و اعتراضات علماء و دانشمندان مذاهب مختلف مواجه شد، که در نتیجه باعث انزوای «ابنتیمیّه»، و افکار و عقاید وی نیز به بوته فراموشی سپرده شد.
ولی در قرن ۱۲ این افکار در منطقه نجد که از تمدّن و فرهنگ بی بهره بود، مجدّداً منتشر شد، و پس از آن سعودی با پشتیبانی قدرتهای استعماری، به ترویج آن پرداخت.
«
محمّد بن عبدالوهّاب» در سال ۱۱۱۵، در شهر
عُیَینه، از توابع نجد عربستان به دنیا آمد، او فقه حنبلی را در زادگاه خود آموخت و آنگاه برای ادامه تحصیل رهسپار
مدینه منوره شد.
او در دوران تحصیل مطالبی به زبان میآورد که نشانگر انحراف فکری او بود به طوری که برخی از اساتید او نسبت به آینده او اظهار نگرانی میکردند.
گفتنی است که وی مبتکر و بنیانگذار فرقه وهّابیّت نبود، بلکه قرنها پیش از او این عقاید یا بخشی از آن توسّط برخی از عالمان کجاندیش حنبلی مانند «ابنتیمیّه»، و شاگردان او اظهار شده بود، ولی باتوجّه به مخالفتهای صریح علمای
اهلسنت و
شیعه در بوته فراموشی سپرده شده بود، و مهمترین کاری که «محمّد بن عبدالوهّاب» انجام داد این بود که عقاید ابنتیمیه را به صورت یک فرقه و یا مذهب جدیدی در آورد که با تمام مذاهب چهارگانه اهلسنت و مذهب شیعه تفاوت داشت.
دکتر
منیر العجلانی مینویسد: «وتجمّع علیه اناس فی البصرة من رؤساءها وغیرهم، فآذوه اشدّ الاذی، واخرجوه منها».
محمّد بن عبدالوهّاب در آغاز کارش به
بصره آمد، و عقایدش را اظهار نمود، که با مخالفت شدید بزرگان بصره مواجه شد، که در نتیجه مردم علیه او قیام نموده و او را از شهر بیرون کردند.
او سپس به
بغداد و
کردستان و
همدان و
اصفهان روانه شد (او چهار سال در بصره، پنچ سال در بغداد و یک سال در کردستان و دو سال در همدان اقامت گزید واندک زمانی هم در اصفهان و
قم بود و آن گاه به حُرَیْمَله اقامتگاه پدرش رفت.
و سر انجام به زادگاه خویش برگشت.
او در زمان حیات پدرش جرات اظهار عقائد خویش را نداشت ولی پس از آن که پدر او در سال ۱۱۵۳ در گذشت محیط را برای اظهار عقاید خویش مساعد یافت و مردم را به آیین جدید خود فرا خواند.
ولی اعتراض عمومی مردم که نزدیک بود خونش را بریزند، او را ناگزیر کرد تا به زادگاه خویش عُیَیْنه باز گردد، و بر اساس پیمانی که با امیر آنجا «عثمان بن مَعْمَر» بست که هر دو بازوی یکدیگر باشند، عقاید خود را تحت حمایت او بی پرده مطرح ساخت، ولی طولی نکشید که حاکم عیینه به دستور فرمانروای احساء، وی را از شهر عیینه اخراج کرد.
محمد بن عبدالوهاب به ناچار شهر دِرْعِیّه را برای اقامت برگزید و با پیمان جدیدی که با محمد بن سعود حاکم درعیه بست که حکومت از آن محمد بن سعود و تبلیغ به دست محمد بن عبدالوهاب باشد.
او در آغاز کار به مطالعه زندگی نامه مدّعیان دروغین نبوّت مانند «
مُسَیْلمه کذّاب»، «
سَجاج» «
اسود عَنْبسی» و «
طلیحه اسدی» علاقه خاصّی داشت، برخی از اساتید و علماء و حتّی پدرش وی را گمراه دانسته و مردم را از اطاعت وی منع میکردند.
اوّلین کتابی که بر ردّ عقاید باطل وی نوشته شد توسّط برادرش «
سلیمان بن عبدالوهّاب» به نام «
الصواعق الالهیّة فی الردّ علی الوهّابیّة» بود.
اوّلین کاری که «محمّد بن عبدالوهّاب» انجام داد، ویران کردن زیارتگاههای صحابه، و اولیاء در اطراف عُیَیْنه بود، که از جمله آنان تخریب قبر «
زید بن خطّاب» برادر خلیفه دوّم بود،
که با واکنش شدید علماء و بزرگان مواجه گردید، به دنبال آن امیر عُیَیْنه به ناچار، شیخ را از این شهر بیرون کرد.
همان طوری که در بخش «عصر ظهور افکار محمد بن عبدالوهّاب» اشاره شد، در قرن ۱۲ هجری موقعیّت بسیار سخت و اوضاع بسیار نامناسبی که برای مسلمانان پیش آمد و کشورهای اسلامی از هر طرف مورد تهاجم شدید استعمارگران قرار داشت، کیان امت اسلامی از سوی
انگلیس،
فرانسه،
روس و
امریکا تهدید میشد، جامعه اسلامی بیش از هر زمان دیگری نیاز به وحدت کلمه داشت.
در این عصر، بیش از هر زمانی مسلمانان نیاز به وحدت و همکاری بر ضد دشمن مشترک داشتند، ولی متاسفانه «محمّد بن عبدالوهّاب» مسلمانان را به جرم توسّل به
انبیاء و
اولیاء الهی، مشرک و بت پرست قلمداد کرد، و
فتوا به
تکفیر آنان داد، و خونشان
حلال، و قتل آنان را جایز، و اموال آنان را جزء غنائم جنگی به حساب آورد، و پیروان او به استناد این فتوا هزاران مسلمان بی گناه را به خاک وخون کشیدند، که در قسمت بعدی به تفصیل بیان خواهد شد.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «وهابیت از منظر عقل و شرع»