• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

ولایتعهدی امام رضا

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



ولایتعهدی امام رضا (علیه‌السلام) از وقایع مهم دوران امام رضا (علیه‌السلام) است. این واقعه به انتصاب آن حضرت به ولایتعهدی مأمون اشاره دارد؛ مامون با اغراض سیاسی اقدام به دعوت از آن حضرت برای ولایتعهدی کرد ولی حضرت با پیش‌شرط‌هایی که برای این پیشنهاد مطرح کرد، مانع بهره‌برداری سیاسی مأمون از این قضیه شد.
امام رضا (علیه‌السّلام) در ماه رمضان سال ۲۰۱ ق. ولایتعهدی مامون عباسی را قبول و مردم با امام بیعت کردند. این موضوع مهم در میان طبقات اجتماعی، بازتاب‌های گوناگونی در برداشت. گروه‌هایی به علل سیاسی و به‌ویژه دغدغه فروپاشی خلافت عباسیان، به انکار ولایتعهدی امام برخاستند و گروهی هم از منظر دینی، این رویداد را بر نتافته و مردمان ساده‌دل را درباره مشروعیت این‌کار به شبهه می‌افکندند.



علی بن موسی الرضا (علیه‌السّلام) در روز یازدهم ذیقعده، سال ۱۴۸ هجری قمری در مدینه دیده به جهان گشود. و در سن ۵۵ سالگی مسموم و در سال ۲۰۲ به شهادت رسید و در سناباد مشهد کنونی به خاک سپرده شد.
[۳] سلطانی، مجتبی، بر شطی از حماسه و حضور، ص۳۶۵.
پدرش امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) و مادرش مشهور به خیزران، اروی،
[۴] سلطانی، مجتبی، بر شطی از حماسه و حضور، ص۱۲۳.
نجمه، ‌ام البنین و تکتم بود که پس از تولد حضرت رضا (علیه‌السّلام) از طرف امام کاظم (علیه‌السّلام) «طاهره» نام گرفت.
کنیۀ علی بن موسی الرضا (علیه‌السّلام) «ابوالحسن» و ملقب به «رضا» است. ایشان در سال ۱۸۳ ه. ق و پس از شهادت پدر بزرگوارشان، در سن ۳۵ سالگی عهده‌دار مقام امامت و رهبری امت گردید. مدت امامت آن حضرت بیست سال بود که ده سال آن معاصر با خلافت هارون الرشید، پنج سال معاصر با امین و پنج سال آخر نیز معاصر با خلافت مامون بود. امام (علیه‌السّلام) در سال ۲۰۰ ه. ق از طرف مامون، به خراسان، دعوت شد و سرانجام در ماه صفر سال ۲۰۳ هجری در سن ۵۵ سالگی به شهادت رسید و بدن پاکش در همان سرزمین به خاک سپرده شد.
نقش انگشتر امام رضا (علیه‌السّلام) «ما شاءالله ولا حول ولا قوة الا بالله» بوده است.


مامون، از کنیزی خراسانی بنام «مراجل» در سال ۱۷۰ هجری، متولد شد، مادرش پس از تولد مامون از دنیا رفت و بدین‌ترتیب مامون از محبت مادری محروم شد، ولی هارون او را به جعفر بن یحیی برمکی سپرد تا او را تعلیم کند و نزد خود پرورش دهد.
[۱۰] مرتضی حسینی، سید جعفر، زندگی سیاسی هشتمین امام، ص۹۷، ترجمه دکتر سید خلیل خلیلیان، چاپ تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۵ه. ش، چاپ چهارم.



با استقرار مامون بر کرسی خلافت، دوران جدیدی از زندگی حضرت رضا (علیه‌السّلام) همراه با رنج و اندوه را آغاز نمود. لکن از آنجا که غالب اطرافیان مامون در دربار خلافت، ایرانی بودند و نسبت به آل علی و امامان شیعه ابراز علاقه می‌نمودند، او نمی‌توانست سیره پدر خود را به صورت شکنجه و آزار حضرت ادامه دهد، لذا تصمیم گرفت امام را به مرو منتقل کند تا ایشان را بهتر تحت‌نظر بگیرد. او ابتدا از امام به صورت محترمانه دعوت کرد. لکن ایشان نپذیرفت، اما اصرارهای مامون به‌گونه‌ای شد که حضرت مجبور شدند، به همراه عده‌ای از آل ابوطالب به سوی مرو حرکت کنند.
مامون به کسی که همراه کاروان امام بود و مسئول همراهی ایشان بود، دستور داد که از احترام به ایشان و همراهان خودداری نکند، ولی امام برای آگاهی مردم، به‌صورت آشکار از این سفر ابراز ناخشنودی می‌کرد و حتی روزی که می‌خواست از مدینه خارج شود از خاندان خود خواست برایش گریه کنند و چنین فرمود: «من دیگر به میان خانواده‌ام بر نخواهم گشت».


مامون با تظاهر به تشیع
[۱۳] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۴۱۷.
در صدد رفع مشکلاتی بود که از ناحیه‌ی علویون (از آغاز خلافت) بر سر راهش قرار گرفته بود او در این مبارزه، گام به گام حرکت کرد و در آخرین مرحله، تحمیل «ولایتعهدی» به امام رضا (علیه‌السّلام) بود. مامون در برابر اعتراضی که در مورد ولایتعهدی امام (علیه‌السّلام) بر او شد چنین پاسخ داد:
«این مرد [امام رضا (علیه‌السّلام)] کارهای خود را از ما پنهان کرده و مردم را به امامت خود می‌خواند ما او را بدین‌جهت ولیعهد قرار دادیم که مردم را به خدمت ما بخواند و به خلافت ما اعتراف نماید و در ضمن شیفتگان ایشان بدانند که او آن‌چنان که ادعا می‌کند، نیست؛ و این امر (خلافت) شایسته ما است نه او! و همچنین ترسیدیم، اگر او را به‌حال خود بگذاریم در کار ما شکافی به وجود آورد که نتوانیم آن را پر کنیم و اقدامی علیه ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم. اکنون که در رابطه با وی این شیوه را پیش گرفته و در کار او مرتکب خطا شده و خود را با بزرگ کردن او در لبه‌ی پرتگاه قرار داده‌ایم، نباید در کار وی سهل‌انگاری کنیم. بدین‌جهت باید کم کم از شخصیت و عظمت او بکاهیم تا او را پیش مردم به‌صورتی درآوریم، که از نظر آنها شایستگی خلافت را نداشته باشد، سپس درباره‌ی او چنان چاره‌اندیشی کنیم که از خطرات او که ممکن بود متوجه ما شود جلوگیری کرده باشیم».
[۱۶] جعفریان، رسول، حیات فکری سیاسی امامان شیعه، ج۲، ص۷۴.


«اباصلب هروی» نیز در خصوص واگذاری ولایتعهدی به علی بن موسی الرضا (علیه‌السّلام) می‌گوید: «ولایتعهدی را به امام واگذاشت، تا به مردم نشان دهد که او چشم به دنیا دارد و بدین‌ترتیب، موقعیت معنوی خود را پیش آن‌ها از دست بدهد».
[۱۷] جعفریان، رسول، حیات فکری سیاسی امامان شیعه، ج۲، ص۲۴۱.

به غیر از اهدافی که مامون در مورد ولایتعهدی حضرت اظهار کرد، برای کنترل امام رضا (علیه‌السّلام) نیز نگهبانان و جاسوس‌هایی را گمارد تا اخبار امام را به وی برسانند.


اولین واکنش امام هشتم (علیه‌السّلام) نسبت به پیشنهاد مامون در خصوص ولایتعهدی، این بود که از آمدن به خراسان سرباز زد چرا که آمدن او به «مرو» یک پیروزی سیاسی برای مامون به‌حساب می‌آمد.
[۱۹] جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ج۲، ص۷۸، سال ۱۳۷۱.

کلینی از «یاسر خادم» و «ریان بن صلت» نقل کرده است: وقتی کار امین پایان یافت و حکومت مامون استقرار یافت، نامه‌ای به امام (علیه‌السّلام) نوشته و از او خواست تا به خراسان بیاید، ولی امام هرگز به درخواست او جواب مساعد نمی‌داد
[۲۰] جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ج۲، ص۷۷.
مامون در سال ۲۰۰ه. ق نامه‌ها و پیک‌های متعدد به مدینه، حضور حضرت رضا (علیه‌السّلام) فرستاد و آن حضرت را با تاکید و تشدید به خراسان دعوت کرد
[۲۱] محمدی اشتهاردی، محمد، سوگنامه‌ آل محمد، ص۱۱۲.
در حدیث آمده است: مامون از نوشتن نامه در این رابطه دست بردار نبود.
[۲۲] کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، ص۴۴۸.
[۲۳] عُطاردی، عزیزالله، مسند الامام الرضا، ج۱، ص۶۴.

تا این‌که «رجاء بن ابی الضحاک» را مامور کرد که امام (علیه‌السّلام) را به این مسافرت مجبور کند.
[۲۴] جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص۷۸.

امام رضا (علیه‌السّلام) متوجه خطرات این بازی سیاسی بود لذا گرچه در سال ۲۰۱ قمری ولایتعهدی را قبول کرد ولی مکرر خبر مرگ خود را قبل از مامون گوشزد می‌کرد.


ابتدا مامون، پیشنهاد واگذاری خلافت را مطرح نمود، ولی امام (علیه‌السّلام) به‌شدت امتناع ورزید. پس از آن پیشنهاد ولیعهدی را مطرح کرد. باز هم امام قبول نمی‌کرد. فضل بن سهل می‌گفت: «خلافت را هیچگاه چون آن روز بی‌ارزش و خوار ندیدم، مامون به علی بن موسی (علیه‌السّلام) واگذار می‌نمود و او از قبول آن خودداری می‌کرد».
امام (علیه‌السّلام) در رد پیشنهاد ولایتعهدی فرمود: «از این هم مرا معذور بدار» مامون دیگر قبول نکرد و با جمله‌ای تند و همراه با خشونت و تهدید گفت: «عمر بن خطاب وقتی از دنیا می‌رفت، شورایی را در میان ۶ نفر قرار داد که یکی از آن‌ها امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) بود، و چنین توصیه کرد که هر کس مخالفت کند، گردنش زده شود ... شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیری، زیرا من چاره‌ای جز این نمی‌بینم».
او از این صریح‌تر هم امام را تهدید و اکراه نمود و گفت: «همواره برخلاف میل من پیش می‌آیی و خود را از قدرت من در امان می‌بینی، بخدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایتعهدی خودداری کنی تو را به زور وادار به این کار می‌کنم و چنانچه باز هم تمکین نکردی، تو را به قتل می‌رسانم».
امام به ناچار پیشنهاد مامون را پذیرفت و فرمود: «من به این شرط ولایتعهدی تو را می‌پذیرم، که هرگز در امور ملک و مملکت، مصدر امری نباشم، و در هیچ‌یک از امور دستگاه خلافت همچون عزل و نصب حکام و قضا و فتوا، دخالتی نداشته باشم».


شیخ صدوق (رحمة‌الله‌علیه) از محول سجستانی آورده است:
«وقتی که فرستاده مامون برای بردن امام رضا (علیه‌السّلام) از خراسان به مدینه آمد، من آنجا بودم. امام (علیه‌السّلام) به منظور خداحافظی و برای وداع، به مسجد النبی کنار قبر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رفت و مکرر با قبر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وداع می‌کرد و بیرون می‌آمد و نزد قبر باز می‌گشت و با صدای بلند گریه می‌کرد. من به امام نزدیک شده، سلام کردم امام جواب سلام مرا داد، حضرت را در رفتن به سفر خراسان تهنیت و مبارک باد گفتم. امام فرمود: به دیدن من بیا زیرا از جوار جدم خارج می‌شوم و در غربت از دنیا می‌روم و در کنار قبر‌ هارون مدفون می‌شوم! من همراه حضرت به خراسان رفتم، تا این که از دنیا رفت و در کنار قبر‌ هارون به خاک سپرده شد.
امیة بن علی می‌گوید: من در آن سالی که حضرت رضا (علیه‌السّلام) در مراسم حج شرکت کرد و سپس به سوی خراسان حرکت نمود، در مکه با او بودم و فرزندش امام جواد (علیه‌السّلام) (که پنج سال داشت) با او بود. امام با خانه خدا وداع می‌کرد و چون از طواف خارج شد، نزد مقام رفت و در آن‌جا نماز خواند. امام جواد (علیه‌السّلام) بر دوش موفق (غلام حضرت) بود که او را طواف می‌داد. نزدیک حجر اسماعیل، امام جواد (علیه‌السّلام) از دوش موفق پایین آمد و مدتی طولانی در آن‌جا نشست موفق گفت: فدایت شوم برخیز. امام جواد (علیه‌السّلام) فرمود: نمی‌خواهم. مگر خدا بخواهد. آثار غم و‌ اندوه در چهره‌اش آشکار شد. موفق نزد امام رضا (علیه‌السّلام) آمد و گفت: فدایت شوم، حضرت جواد (علیه‌السّلام) در کنار حجر اسماعیل نشسته و بلند نمی‌شود.
امام هشتم (علیه‌السّلام) نزد فرزندش آمد و فرمود: بلند شو عزیزم.
حضرت جواد (علیه‌السّلام) عرض کرد: «چگونه برخیزم با این‌که خانه خدا را به‌گونه‌ای وداع کردی که دیگر نزد آن بر نمی‌گردی!»، امام رضا (علیه‌السّلام) فرمود: «حبیب من برخیز» آنگاه حضرت جواد (علیه‌السّلام) برخاست و با پدرش به راه افتاد.


«حسن بن علی وشاء» می‌گوید که امام رضا (علیه‌السّلام) به من فرمود:
انی حیث ارادوا الخروج من المدینة، جمعت عیالی فامرتهم ان یبکوا علی حتی اسمع، ثم فرقت فیهم اثنی عشر الف دینار ثم قلت: اما انی لا ارجع الی عیالی ابدا.
«موقعی که می‌خواستند مرا از مدینه بیرون ببرند، خانواده‌ام را جمع کرده و به آن‌ها امر کردم که برایم گریه کنند تا صدای گریه‌ی آن‌ها را بشنوم. سپس در میان آن‌ها دوازده هزار دینار تقسیم کردم و به آن‌ها گفتم من دیگر به سوی شما برنمی‌گردم».
سپس دست پسرش حضرت امام جواد (علیه‌السّلام) را گرفت و به مسجد برد و او را به قبر مطهر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چسبانید و نگهداری او را به برکت روح مطهر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از خدا خواست.
حضرت امام جواد (علیه‌السّلام) به پدرش نگاه کرد و گفت: به خدا سوگند به‌سوی خدا می‌روی. سپس امام هشتم (علیه‌السّلام) به خدمت‌کاران و نمایندگان خود دستور داد تا از حضرت جواد (علیه‌السّلام) اطاعت کنند و با او مخالفت ننمایند و به آن‌ها تفهیم کرد که فرزندش امام جواد (علیه‌السّلام) جانشین اوست.


شهر «مرو» مرکز خلافت مامون بود. به‌دستور مامون، امام هشتم شیعیان را از مدینه به بصره و از آن‌جا به اهواز و سپس از مسیر فارس به نیشابور و بعد به خراسان آوردند و حضرت را از طریق کوفه نیاوردند. در بعضی از کتب تاریخی آمده است که امام از طریق «قم» آورده شد.
امام رضا (علیه‌السّلام) در مسیر خود به نیشابور رسید جمعیت بسیاری از حضرت استقبال کردند هنگام عزیمت به سوی «مرو» جمعی از دانشمندان اهل‌سنت از امام خواستند تا حدیثی از آباء گرامش نقل کند، امام دستور داد پرده کجاوه را کنار زدند، مردم در حال هجوم بودند و سروصدا می‌کردند، امام از مردم خواست تا ساکت شوند، آنگاه فرمود:
پدرم از پدرش تا امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) و او از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و او از جبرئیل نقل کرد که خداوند فرمود: کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی. «کلمه توحید، سنگر محکم من است، پس هر کس داخل آن گردید، از عذاب من در امان است». امام رضا (علیه‌السّلام) بعد از‌ اندک تاملی، به آن‌ها فرمود: این موضوع شروطی دارد. وانا من شروطها. «پذیرش امامت من، از جمله ی شروط آن است». (این حدیث به حدیث سلسلة الذهب معروف گردید.)
بیست هزار و به قولی بیست و چهار هزار نفر. این سخن را نوشتند.
به این ترتیب، حضرت ثامن الائمه (علیهمإالسلام)، شرط توحید را، ولایت و امامت آل علی (علیه‌السّلام) را پذیرا بودن، دانست.
از دیگر موضع‌گیری‌های آشکار امام (علیه‌السّلام) در خصوص امامت، فرمایش آن حضرت است در کنار مامون (موقعی که مسئله ولایتعهدی را مطرح کرد) امام چنین فرمود: «مامون حقی را به ما داد که دیگران آن را نپذیرفتند».
[۴۶] صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۱۴۵.
[۴۷] جعفریان، رسول، حیات فکری سیاسی امامان شیعه، ج۲، ص۱۰۵.

تا قبل از موضع‌گیری شفاف امام (علیه‌السّلام) در مورد امامت، این موضوع فقط در میان خواص مطرح بود؛ ولی پس از طرح این‌مطلب مهم، در میان عامه مردم نیز گسترش پیدا کرد. اثبات این مسئله که «امامت، حق علویون است» از نکاتی است که حرکت تبلیغی ایشان در توضیح معنای امامت و مناظرات آن حضرت تاثیر منحصر به فردی در آن داشته است.
[۴۸] جعفریان، رسول، حیات فکری سیاسی امامان شیعه، ج۲، ص۱۰۵.



حضرت علی بن موسی الرضا (علیه‌السّلام) با همراهان وارد مرو شد و در خانه‌ای که برایشان در نظر گرفته بودند، مستقر شد و مورد تکریم مامون قرار گرفت. از متون تاریخی برمی‌آید که مامون ابتدا خلافت را به امام (علیه‌السّلام) پیشنهاد کرد؛ ولی امام (علیه‌السّلام) آن را به شدت رد کرد.
مامون برای جلب رضایت امام (علیه‌السّلام) تلاش کرد. این رایزنی‌ها در مرو بیش از دو ماه طول کشید، ولی امام (علیه‌السّلام) به هیچ‌وجه موافقت نکرد. مامون افراد دیگری را نزد امام فرستاد و آن‌ها نتوانستند امام (علیه‌السّلام) را متقاعد سازند که ولایتعهدی را بپذیرد. وقتی دیدند به این روش کاری از پیش نمی‌برند؛ امام را گاهی تلویحا و گاهی صراحتا به مرگ تهدید می‌کردند.
در برخی تواریخ آمده است که مامون نذر کرده بود که اگر بر برادرش امین پیروز شود خلافت را به امام رضا (علیه‌السّلام) واگذارد، اگر این‌مطلب درست باشد این سؤال مطرح می‌شود که چرا امام را به قبول خلافت مجبور نکرد بلکه ولایتعهدی را به ایشان تحمیل کرد؟! و بعد از آن که حضرت قبول نکرد چرا او را به حال خود وانگذاشت؟!


امام رضا (علیه‌السّلام) در ماه رمضان سال ۲۰۱ ق. ولایتعهدی مامون عباسی را پذیرفت. مردم با امام بیعت کردند. نام حضرت رسماً به عنوان خلیفه آینده مسلمانان به سرزمین‌های اسلامی ابلاغ شد. به نام امام هشتم‌ (علیه‌السّلام) سکه زده شد و خطبا در منبرها از امام به نیکی یاد کردند. این موضوع مهم در میان طبقات اجتماعی، بازتاب‌های گوناگونی در برداشت. گروه‌هایی به علل سیاسی و به‌ویژه دغدغه فروپاشی خلافت عباسیان، به انکار ولایتعهدی امام برخاستند و گروهی هم از منظر دینی، این رویداد را بر نتافته و مردمان ساده دل را درباره مشروعیت این‌کار به شبهه می‌افکندند. خوارج، صوفیه و برخی از شیعیان ناآگاه و ناپخته، آتش بیار این معرکه بودند. امام ‌رضا (علیه‌السّلام) به پرسش‌ها و شبهه‌های افراد گوناگون گوش فرا داده و با سخنان حکیمانه و روشنگر خود، راستی از نادرستی و سره را از ناسره نمایاند و به ابهام‌ها و تردیدهای این افراد، پایان داد.
همه از این خبر مسرور و در عین‌حال شگفت‌زده شدند. روز دوشنبه هفتم ماه مبارک رمضان، منشور ولایتعهدی به خط مامون نگاشته شد و در پشت همان ورقه، حضرت با ذکر مقدمه‌ای (که همراه با کنایه به نارضایتی خویش از این امر و یادآوی این نکته که این امر به انجام نمی‌رسد، بود) قبولی خود را اعلام فرمود. آنگاه در کنار همان مکتوب، بزرگان و فرماندهان لشگری و کشوری، همچون یحیی بن اکثم (که مفتی دربار بود) و عبدالله بن طاهر (فرمانده لشکر) و فضل بن سهل، این عهدنامه را گواهی نمودند.
آنگاه تشریفات بیعت، طی مراسمی شکوهمند در روز پنجشنبه دهم ماه مبارک به عمل آمد و حضرت رضا (علیه‌السّلام) بر مسند ولایتعهدی جلوس نمود. اولین شخصی که به دستور خلیفه دست بیعت به امام (علیه‌السّلام) داد، عباس فرزند مامون بود و بعد از او فضل بن سهل، یحیی بن اکثم و عبدالله بن طاهر و سپس عموم اشراف و رجال بنی عباس که حاضر بودند، با آن حضرت بیعت نمودند.
[۵۲] محقق، سید علی، زندگانی پیشوای هشتم امام علی بن موسی الرضا علیه‌السلام، ص۸۲-۸۷، قم، انتشارات نسل جوان.



سؤالی که همیشه در تاریخ مطرح بوده است، این است که چرا حضرت این مسند را پذیرفت؟ جواب این است که، اگر حضرت این امر را نمی‌پذیرفت، قطعا موجب از دست دادن جان خود و ریخته شدن خون بسیاری از شیعیان می‌شد. این کشتار در آن مقطع زمانی به صلاح مکتب اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) نبود، و از طرفی معلوم نبود، مثل زمان ابا عبدالله الحسین (علیه‌السّلام) بتواند روشن‌گر جبهه حق و باطل باشد، چرا که مامون فردی کاملا عالم به فقه و ظاهر الصلاح بود.
ـــ امام رضا (علیه‌السّلام) ولایتعهدی را پذیرفت در حالی که می‌دانست به قیمت جانش تمام خواهد شد، ولی اگر نمی‌پذیرفت علاوه بر جان خودش جان شیعیان نیز به‌خطر می‌افتاد. در آن روزگار که تفکرات و فلسفه‌های الحادی و ضد دینی رواج کامل داشت. اگر امام اقدامی می‌کرد که جانش را از دست می‌داد؛ شیعیان به انحراف کشیده می‌شدند. در آن روز وجود امام (علیه‌السّلام) برای سلامتی افکار شیعیان ضروری بود.
ـــ علاوه بر این امام با قبول ولایتعهدی عملا از بنی عباس اعتراف گرفت که علویین حق حکومت دارند بلکه از بنی عباس هم برترند و غصب حق کسی دلیل حق نداشتن او نیست.
«ابن معتز» شاعر درباری در اشعارش به همین نکته اشاره می‌کند و می‌گوید:
اگر مامون ولایتعهدی را به امام رضا (علیه‌السّلام) داد، کسی فکر نکند خلافت و حکومت حق «رضا» و علویین است و مامون را در خلافت حقی نیست مامون ولایتعهدی را به امام رضا (علیه‌السّلام) داد تا به او و علویون بفهماند حکومتی که شما برای آن خود را به کشتن می‌دادید نزد من ارزشی ندارد (شاعر متوجه شده بود که واگذاری ولایتعهدی اعتراف به حقانیت امام است و با این حرف‌ها سعی می‌کرد حقیقت را واژگون جلوه دهد).
ـــ نکته دیگر این‌که امام (علیه‌السّلام) با قبول ولایتعهدی این شایعه را خنثی کرد که ائمه تنها به امور دینی مردم می‌پردازند و کار فقهی انجام می‌دهند؛ اما به خیر و شر امور مسلمین کاری ندارند از این‌جهت است که امام رضا (علیه‌السّلام) در پاسخ «محمد بن عرفه» که دلیل قبول ولایتعهدی را پرسید؟ فرمود: به همان دلیل که جدم داخل شدن در شورای شش نفره را پذیرفت [من نیز ولایتعهدی را پذیرفتم].
ـــ نظر امام رضا (علیه‌السّلام) در خصوص قبول ولایتعهدی:
امام رضا (علیه‌السّلام) در پاسخ ریان که از حضرت پرسید: شما با آن همه زهد در دنیا چرا ولایتعهدی مامون را پذیرفتید؟ فرمود: قد علم الله کراهتی «خدا می‌داند که چقدر من از این موضوع ناخشنودم».
در مجموع باید گفت: امام به قبول ولایتعهدی راضی نبود گرچه فوایدی در برداشت ولی خطرات آن بیشتر از نفع آن بود و کاملا معلوم بود که مامون امام را حذف فیزیکی یا معنوی خواهد کرد.


حکومت و اداره جامعه، حق و از مسئولیت‌های ویژه خاندان وحی و نبوت است و پیامبر و امیرمؤمنان (علیهما‌السلام) نمونه اعلای آن را بنیان نهادند و در سایه عزّت و اقتدار اجتماعی، به شعائر و قوانین اسلام جامه عمل پوشاندند.
پس از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرزندان امیه و عباس، خلافت را از جایگاه اصلی آن دور ساختند و محدّثان و خطیبان و شاعران خود فروخته آنان را به عنوان صاحبان اصلی قدرت به مردم معرفی می‌کردند و به‌ویژه بنی‌عباس با انتساب خود به عموی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، تلاش داشتند از این راه، بهره‌برداری سیاسی نموده و در نزاع علویان و عباسیان برای خلافت، حصّة بنی‌عباس را در ترازو سنگین‌تر نمایند.
[۶۲] ابو‌الفرج اصفهانی، علی بن حسین، الاغانی، ج۹، ص۴۵.
[۶۳] مقرم، عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۱۹.

پس از ماجرای ولایتعهدی امام رضا (علیه‌السّلام) مخالفان امام (مانند ابن معتز) چنین رواج می‌دادند: اگر مامون به علی بن موسی پیشنهاد حکومت می‌دهد، نه از باب ردّ خلافت به جایگاه اصلی خود، که از باب ایثار و گذشت و از سر پرهیزگاری است تا به علویان ثابت کند خلافتی که فرزندان علی برای آن شورش‌ها کرده و خود را در راه آن به کشتن می‌دهند، برای مامون به‌اندازه بال مگسی ارزش ندارد.
[۶۴] اب‌ن‌ م‌ع‌ت‌ز، ع‌ب‌دال‌ل‌ه‌ ب‌ن‌ م‌ح‌م‌د‌، دیوان، ص۲۳.

و یا حمید بن مهران بر امام رضا (علیه‌السّلام) منت می‌دهد که: این مامون است که علی بن موسی را بزرگ داشته و او را به سروری رسانده است.
[۶۵] عاملی، جعفر مرتضی، ترجمه زندگی سیاسی امام رضا (علیه‌السّلام)، ص۳۱۰.

از سوی دیگر، دور بودن دراز مدت فرزندان پیامبر از مسند خلافت و نیز همکاری نکردن ائمه (علیهم‌السلام) با قیام‌ها و شورش‌های‌ علویان (مانند ابراهیم و محمد امام از سادات حسنی) و شورش زید بن موسی و ...
[۶۶] محدّث نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۳۴-۳۷، آل البیت، قم.
علیه بنی‌عباس، این ذهنیت را در میان برخی از ساده لوحان پدید آورده بود که: اصولاً ریاست و حکومت، دور از شأن امامان است و ائمه، علاقه‌ای به خلافت ندارند و جایگاه آنان مقدس‌تر از آن است که خود را به مقام‌های دنیوی آلوده کنند و به خاطر آن مبارزه کرده و خون‌ها بر زمین بریزند.

چنان‌که یکی از نویسندگان معاصر، امام رضا (علیه‌السّلام) را شخصی «آرام و بی‌سر و صدا» تصویر می‌کند که «اگر عرب‌ها» دسته ‌جمعی بر ضدّ (مامون) قیام کنند شخص علی بن موسی الرضا اهل این نهضت‌ها نیست.
[۶۷] فاضل، جواد، معصومین چهارده‌گانه، ص۱۳۳.

این نگرش به خلافت، سبب می‌شد بر امام خرده‌گیرند: تو با ادعای زهد و قداست چرا ولایتعهدی که منصبی دنیوی است را پذیرفتی‌ و شأن پدران خود را رها کردی؟ مامون و هم‌فکرانش، با همه ظاهرسازی‌ها، در صدد القا این نکته در میان مردم بودند که: علی بن موسی به دنیا بی‌میل نیست؛ بلکه این دنیاست که به او روی خوش نشان نداده، آیا نمی‌نگرید به طمع خلافت «ولایتعهدی» را پذیرفت؟ امام رضا (علیه‌السّلام) به این توطئه پنهانی توجه داشت. عباس [هشام بن ابراهیم‌] از نزدیکان مامون، با آن‌که امام رضا (علیه‌السّلام) را برای پذیرش ولایتعهدی تهدید می‌کرد،
[۷۰] طوسی، محمد بن حسن، رجال کشی، ص۴۲۲.
پس از پذیرش ولایتعهدی به ریّان بن صلت می‌گوید: راه خوبی برای بدبین کردن شیعیان به امام پیدا کردم؛ به شیعیان خواهم گفت: «متی کان آباءه یجلسون علی‌ الکراسی حتّی یبایع لهم بولایة العهد کما فعل هذا لو قلت براسی هکذا لقالت الشّیعة براسها. ؛ کدامین پدران او بر تخت نشسته و برایشان بر ولایتعهدی بیعت گرفته می‌شد چنان‌که او انجام داد؟! اگر تنها من این نکته را به شیعیان بگویم، همگی از من پیروی کرده و از امامت او دست خواهند شست.»

امام رضا (علیه‌السّلام) از شبهه‌های عباسیان و از بد فهمی کج‌اندیشان، از راه‌های گوناگون پاسخ داد و ثابت کرد: حکومت و قدرت، نه تنها دور از شان امام نیست که اساس حکومت از حقوق و وظایف امام و در حوزه و زیر مجموعه «امامت» است و این دیگرانند که آنان را از حکومت دور کرده‌اند.
امام در هر فرصتی یادآور می‌شد: مامون چیزی جز حقّ خود را به او نداده و با این اقدام، کاری بیش از باز گرداندن گوشه‌ای از حقّی که از اهل‌بیت ربوده شده بود، نکرده است و حتی مامون با این‌کار، ثابت کرد خلافت بنی‌عباس مشروع نیست.
امام در خطبه آغازین بیعت فرمود:
«همانا ما را به سبب پیامبر خدا بر شما حقّی، و شما را هم بر ما حقّی است. پس، اگر شما حقّ ما را ادا کردید، ادای حقّ شما بر ما نیز واجب می‌آید.»
امام در همان مجلس بیعت بر شایستگی خود برای اداره اساس خلافت تاکید کرد تا مجالی برای پیش داوری‌های ناروا باقی نگذارد که او دنیا‌طلب و حریص بر این‌کار بود؛ از‌این‌رو، در پاسخ نکته‌گیری حمید بن مهران فرمود:
«اما اینکه می‌گویی رفیقت (مامون) مرا بزرگ داشت، بدان‌که او مرا در جایگاهی جز جایگاهی که پادشاه مصر به یوسف صدّیق داد، ننشاند و تو خود، حال و سرنوشت آن دو را می‌دانی.»
[۷۳] عاملی، جعفر مرتضی، ترجمه زندگی سیاسی امام رضا (علیه‌السّلام)، ص۳۱۰.


۱۳.۱ - پیامبران و قدرت


امام در پاسخ سؤال چندین نفر از «چرائی پذیرش ریاست و ولایتعهدی»، ائمه را وارثان پیامبران معرفی کرده و کار خود را به کار پیامبران تشبیه نموده و تاکید می‌کند: پیامبران دخالت در امور سیاسی و اجتماعی را از شئونات خود می‌شمردند، و در وقت فراهم شدن بستر خدمت‌رسانی به مردم، وارد عرصه امور اجتماعی شده‌اند.

یوسف پیامبر (علیه‌السّلام) در وقت گسترش قحط و فقر و نابسامانی اقتصادی جامعه، برای سامان دادن به آن، قدم پیش نهاد و مسئولیت امور اقتصادی فرعون را پذیرفت و توانست با تدبیر مناسب، «گرسنگی» را مهار کند. و اگر در کار خود صداقت داشته باشد و قدرت به جایگاه راستین خود بازگردد، امامان نیز مانند جدّشان علی (علیه‌السّلام) وارد کار شده و جامعه را اداره می‌کنند و این‌کار، عین دیانت و قداست است.
امام‌ (علیه‌السّلام) در پاسخ ریّان بن صلت که به امام گفت: ‌ای فرزند پیامبر! مردم می‌گویند: تو با ادعای قداست و زهد، ولایتعهدی مامون را چگونه پذیرفتی؟!
فرمود: خداوند، آگاه است که من به این‌کار خرسند نبوده، آیا نمی‌دانند که یوسف (علیه‌السّلام) پیامبر بود و فرستاده «رسولاً، نبیّاً»! چون نیاز روزگار ایجاب کرد او مسئولیت سرپرستی بیت المال و خزانه عزیز مصر را بپذیرد، به او گفت: «اجعلنی علی خزائن الارض انّی حفیظ علیم؛ مرا بر خزانه‌های این سرزمین بگمار که من نگهبانی دانایم.» و مرا نیز ضرورت زمان، به پذیرش این کار واداشته است.

۱۳.۲ - پاسخ امام به شبهات

در مورد دیگر، امام در پاسخ اعتراض مردی خارجی، به حکومت یوسف پیامبر استشهاد کرد و از این راه، او را قانع ساخت. چنان‌که در پاسخ حمید بن مهران نیز به حکومت یوسف پیامبر در مصر مثل زد.
امام‌ (علیه‌السّلام) در مناسبت‌های گوناگون، در پاسخ پرسش راویان و در مجالس مناظره و گفت‌و‌گو با رهبران ادیان و مذاهب تاکید می‌کرد: امامت، جایگاهی خدائی و اطاعت از امام بر همگان واجب است. و به مردم گوشزد می‌کرد: برای فراهم آوردن بستر حضور امام معصوم و بحق در مسند رهبری جامعه، باید تلاش کنند و امامت و خلافت، تنها سزاوار خاندان پیامبر و امامان اثنی عشر است.
[۷۷] عُطاردی، عزیزالله، مسند الامام الرضا (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۱۰۸.
و اطاعت از دیگران، مشروع نیست. امام رضا (علیه‌السّلام) با اشاره به خلافت علی‌ (علیه‌السّلام) تاکید می‌کرد: او تنها جانشین بحق پیامبر بوده و هست و دوری بیست و پنج ساله او از خلافت، نه به‌خاطر بی‌رغبتی به خلافت، که به‌جهت وجود موانع اجتماعی و غصب خلافت توسط دیگران بود و حضرت به خاطر حفظ مصالح مسلمانان در این مدت لب فرو بست.
[۷۸] عُطاردی، عزیزالله، مسند الامام الرضا (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۱۱۵.
و چون شرائط آماده شد، برای احقاق حقّ خود و عمل به وظیفه، به میدان آمد.
پاسخ دیگر امام (علیه‌السّلام) به شبهه هم افق نبودن مقام امامت و ریاست، جانب‌داری حضرت از جنبش‌های اصیل و راستین علوی است. امام رضا (علیه‌السّلام) از جنبش‌هایی که به شرائط جهاد و مبارزه عمل کرده و حدود خداوند را پاس می‌داشتند، جانب‌داری می‌کرد. و از شورش‌های ناخالص و کور و بی‌برنامه که نه‌تنها به اصلاح جامعه کمک نمی‌کردند، که مردم را از راه خدا دورتر نموده و حاکمان را برای نابودی پیروان اهل‌بیت جسورتر می‌ساختند، برائت می‌جست. زید بن موسی، معروف به «زیدالنّار»، در دوره امام رضا (علیه‌السّلام) در بصره شورش کرد و خانه‌های بنی‌عباس را آتش زد. سرانجام دستگیر شد، او را نزد مامون آوردند. مامون به امام گفت:
«ای ابوالحسن! اگر برادرت زید خروج کرد و شکست خورد، چه عجب که پیش از او زید بن علی نیز قیام کرد و کشته شد و اگر مکانت تو نزد من نبود، زید بن موسی را می‌کشتم چون جرمش کوچک نیست.»
مامون به این وسیله می‌خواست از امام اقرار بگیرد همه جنبش‌های علویان، نامشروع است. لذا امام در پاسخ فرمود:
«برادرم زید را، با زید بن علی مقایسه نکن! چه، زید بن علی از علمای آل محمد بود، برای خدای عزّوجلّ به خشم آمد و به جهاد با دشمنان خدا برخاست تا شهید شد.»
مامون گفت: «ای ابوالحسن! آیا نه چنین است که در نکوهش آنکه به ناحق دعوی امامت کند، روایت‌های بسیار رسیده؟! » امام فرمود:
«زید بن علی به ناحق ادعای چیزی نکرد؛ او پرهیزگارتر از آن بود که چیزی را به ناروا طلب کند. زید می‌گفت: من شما را به رضای از آل محمد می‌خوانم. و اخبار و دلائل وارده در نکوهش (قیام کنندگان ...) درباره آن کس است که ادعا کند خدای تعالی بر امامت او نصّ و تصریح فرموده و سپس کسانی را به غیر دین خدا دعوت کند و ایشان را به جهالت به گمراهی افکند. و به خدای سوگند! زید از کسانی بود که مخاطب این کلام خدا بود. «و جاهدوا فی‌ اللّه حقّ جهاده هو اجتباکم؛ در راه خدا جهاد کنید، حقّ جهاد کردن. او شما را برگزید.»
[۸۰] بروجردی، سید حسین، جامع احادیث شیعه، ج۱۶، ص۱۱۱.




ولایت عهدی، آداب و رسوم جدیدی را بر زندگی امام تحمیل کرد و اینها به مذاق برخی از هواداران امام و فرقه‌های صوفیه ناخوش‌آیند بود و بر امام خرده می‌گرفتند. پوشیدن لباس نو و تمیز، نشستن بر صندلی و چه بسا احترامات رسمی مقامات حکومتی و یا رژه سپاهیان در برابر آن حضرت و ...، مورد خرده‌گیری صوفیه قرار گرفته و آن را با زهد و ساده‌زیستی همراه نمی‌دیدند. آنان از امام انتظار داشتند چونان دوره پیامبر و علی (علیهما‌السلام) لباس کهنه بپوشد و از ردای پشمین استفاده کند و ...

امام رضا (علیه‌السّلام) این طرز تفکر را رد می‌نمود و تاکید می‌کرد: هدف اصلی حکومت، ایجاد عدالت و توازن و انصاف است و خداوند زینت‌ها و نعمت‌های دنیوی را برای استفاده خوبان و مؤمنان فرستاده و خوش ندارد مؤمنان بهره‌مندی از دنیا را بر خود حرام کرده و به رهبانیت پناه برند. امام، به یوسف پیامبر مثل می‌زد که در مقام حکومت، در عین بهره‌مندی و استفاده از زیبایی‌های دنیا، عدالت می‌ورزید.

و قال للصّوفیة لمّا قالوا: انّ المامون قد ردّ هذا الامر الیک و انت لاحق الناس به الاّ انّه یحتاج من یتقدّم منک بقدمک الی لبس الصّوف و ما یخشن لبسه؛ ویحکم انّما یراد من الامام قسطه و عدله اذا قال صدق و اذا حکم، عدل و اذا وعد، انجز والخیر، معروف: «قل مَن حرّم زینة الله الّتی اخرج لعباده و الطّیّبات من الرّزق» و انّ یوسف الصّدّیق لبس الدّیباج و المنسوج بالذّهب و جلس علی متکئات فرعون.
امام در پاسخ صوفیه که به او گفتند: مامون حکومت را به تو واگذار کرده و تو به این‌کار سزاوارتر هستی؛ ولی این‌کار، نیازمند کسانی است که پشمینه پوش باشند؛ فرمود: وای بر شما! از امام، قسط و عدالت می‌خواهند، و این‌که در گفتار صادق باشد، در قضاوت عادل باشد، به وعده‌اش وفا کند و به خیر معروف و مشهور باشد. خداوند فرموده: «بگو: چه کسی لباس‌هایی را که خدا برای بندگانش پدید آورده و خوردنی‌های خوش‌طعم را حرام کرده است؟» یوسف پیامبر حریر و جامه زربفت می‌پوشید و بر پشتی‌های فرعون تکیه می‌زد.
در مورد دیگر، شخصی از شیعیان که انتظار داشت امام، لباس پشمینه بپوشد و غذای ساده بخورد، در نزد امام از رویه صوفیان، ستایش کرد و گفت:
فدایت گردم! چه شگفت است مردی که غذای ساده می‌خورد و لباس خشن پوشیده و خضوع می‌کند! امام فرمود:
آیا نمی‌دانی یوسف فرزند یعقوب، پیامبر و فرزند پیامبر بود. او لباس‌های مطرّز و زربفت می‌پوشید و در وقت قضاوت و امارت در مجالس فرعون می‌نشست. مردم بر لباسش خرده نگرفتند؛ مردم، نیازمند دادرسی اویند. مردم، نیازمند امامی هستند که در گفتن، راستگو باشد و در وعده، پابرجا و در حکومت و قضاوت، عدالت ورزد. خداوند هیچ غذا و آشامیدنی حلال را، حرام نفرموده و‌ اندک و بسیار حرام را، حرام کرده است. خداوند فرموده: «بگو: چه کسی لباس‌هایی را که خدا برای بندگانش پدید آورده و خوردنی‌های خوش طعم را حرام کرده است؟».

امام در پاسخی دیگر از این پرسش، به تفاوت زمان و مکان اشاره می‌کند که: روزگاران و سرزمین‌ها بر شیوه زندگی و آداب و رسوم اجتماعی تاثیر می‌گذارد و انسان باید آن را از نظر دور ندارد و روزگار ما با زمان پیامبر و علی (علیهماالسّلام) متفاوت است. در آن دوره گسترش فقر، و بودن پیامبر و علی (علیهماالسّلام) در مسند حکومت، ایجاب می‌کرد آنان نیز مانند توده مردم زندگی کنند، لباس کهنه و ساده بپوشند و از غذای ساده استفاده کنند و امروز که مردم در رفاه نسبی زندگی می‌کنند، خداوند به ما اجازه داده است بیشتر از گذشته، از نعمت‌های دنیوی بهره‌گیریم.
محمد بن عیسی به سند خود از امام رضا (علیه‌السّلام) نقل کرده، که حضرت فرمود:
«انّ اهل ‌الضّعف من موالیّ یحبّون ان اجلس علی اللبود و البس الخشن و لیس یتحمّل الزّمان ذلک؛ برخی از پیروان سست عقیده، دوست دارند که من بر نمد بنشینم و لباس خشن بپوشم ولی روزگار، چنین چیزی را نمی‌پذیرد.»

شگفت آنکه قدرت و ولایتعهدی، هیچ‌گونه تغییری در اخلاق و رفتار امام ایجاد نکرد و تواضع، اخلاق خوش، مروت، مردم‌داری و عدالت در زندگی امام موج می‌زد. امام با بردگان سیاه خود همان رفتاری را داشت که با مقامات کشوری داشت. در وقت غذا خوردن همه دست‌اندرکاران خانه و خادمان و بردگان را به دور یک سفره گردآورده و خود با آنان غذا می‌خورد. چنان‌که این رفتار امام مورد نکوهش یکی از همراهان قرار گرفت و گفت: اگر برای خدام و بردگان سفره‌ای جداگانه می‌نهادی، مناسب‌تر بود! و امام فرمود: «بس کن؛ پروردگار ما، یکی است و پدر و مادرمان، یکی و معیار جزا و پاداش خداوند هم به عمل و رفتار است.»
[۸۵] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۴، ص۲۳.



در منظر شیعیان، دولت بنی‌عباس حکومت جور و حکومت فاسقان و غاصبان شمرده می‌شد؛ لذا پذیرش جانشینی مامون از سوی امام، شبهه برانگیز بود. خوارج و شیعیان تندرو از امام می‌پرسیدند: «شما که همکاری با ستمکاران را، گناه و طغیان می‌شمارید، چرا با مامون عباسی همکاری کردید؟ به خراسان آمده و ولایتعهدی او را پذیرفتید؟! » برخی از شیعیان تندرو بر آن بودند امام به هیچ‌گونه نباید این دعوت را بپذیرد وگرنه جریان امامت باطل می‌شود.
[۸۶] طوسی، محمد بن حسن، رجال کشی، ص۴۱۶، ذیل یونس بن عبدالرحمن.

امام‌ (علیه‌السّلام) به همه این خرده‌گیری‌ها پاسخ داد که: من، حکومت بنی‌عباس را حکومت جور و ستم می‌دانم ولی این‌کار من داوطلبانه و از روی میل و رغبت انجام نگرفته، بلکه از سَر اجبار و ضرورت به این کار تن داده‌ام.
در واقع عواملی چون: اضطرار، تقیه و حفظ مکتب و پیروان اهل‌بیت، امام را به خراسان کشانید؛ چرا که رد کردن دعوت خلیفه عباسی، افزون بر این‌که به بهای جان آن حضرت تمام می‌شد، شیعیان و علویان را به کام هلاکت می‌کشاند؛ لذا او وظیفه داشت در آن شرایط، جان خود و شیعیان را حفظ کند. چرا که امت اسلامی بیش از‌ اندازه نیازمند وجود امام و دست پروردگان او بود؛ چه در آن روزها جریان‌های گوناگون فکری و الحادی و زنادقه در جامعه به شبهه‌اندازی مشغول بودند و بر امام واجب بود پایمردی کرده و با رفتن به خراسان، امت اسلامی را از دام‌های خطر برهاند و امام در همان مدت کوتاه ولایتعهدی، از فرصت استفاده‌ها کرد و حقایق دینی را بر مردمان روشن نمود. در زیارت حضرت وارد شده:
«درود بر آن آقایی که مسند پدرش امیرمؤمنان تکیه گاه او گشت تا بر اهل باطل غلبه کرد و پایه‌های دین را استوار نمود.»
[۸۸] عاملی، جعفر مرتضی، ترجمه زندگی سیاسی امام رضا (علیه‌السّلام)، ص۲۸۸.

اگر امام رضا (علیه‌السّلام) ولایتعهدی را نمی‌پذیرفت، شهادت زود هنگام و کشتار شیعیان برای اسلام و مسلمانان فرایندی خطرناک و شکننده در برداشت.


نگاه امام نسبت به دولت عباسیان، در نمونه‌های ذیل به روشنی دیده می‌شود:

۱۶.۱ - عدم همکاری با عباسیان

۱. امام در شرایط عادی همکاری با عباسیان را، روا نمی‌شمرد و به شیعیان اجازه نمی‌داد در کارهای دولتی وارد شوند.
حسن بن حسین انباری گوید: چهارده سال با امام نامه‌نگاری کرده، از او برای همکاری با دستگاه بنی‌عباس اجازه می‌گرفتم و اجازه نمی‌داد. در آخرین نامه یادآور شدم: بر جانم بیمناکم و حاکم به من می‌گوید: تو رافضی هستی و بدین‌جهت، با ما همکاری نمی‌کنی. امام در پاسخ نوشت:
«مقصود تو را فهمیدم؛ اگر اطمینان‌داری که در پذیرش مسئولیت حکومتی، برابر فرمان پیامبر رفتار می‌کنی، و یاران و نویسندگان خود را از اهل ملت و مذهب خود قرار داده و از درآمد خود به مؤمنان فقیر کمک می‌کنی و به مانند آنان بهره می‌گیری، بپذیر وگرنه اجازه نمی‌دهم.»
سلیمان جعفری می‌گوید:
«قلت لابی ‌الحسن‌ (علیه‌السّلام): ما تقول فی اعمال السّلطان؟ فقال: یا سلیمان، الدّخول فی اعمالهم والعون لهم والسّعی فی حوائجهم، عدیل الکفر والنّظر الیهم علی العمد، من الکبائر الّتی یستحقّ بها النّار؛ به امام رضا (علیه‌السّلام) گفتم: درباره همکاری با حکومت (عباسیان) چه می‌فرمایید؟ فرمود: ‌ای سلیمان! وارد شدن در تشکیلات آنان و کمک به ایشان و تلاش در رفع گرفتاری‌های آنان، معادل کفر به خداست و نگاه (محبت‌آمیز) به آنان، از گناهان کبیره‌ای است که آتش در پی ‌دارد.»

۱۶.۲ - عدم شایستگی عباسیان برای جهاد

۲. امام با وجود پذیرش اصل جهاد و مبارزه در راه خدا و تشویق به آن، اما عباسیان را شایسته برای جهاد و مبارزه نمی‌شمرد و به شیعیان خود اجازه نمی‌داد همراه کارگزاران آنان به گروه‌هایی که به نام مجاهد و داوطلبانه، با مشرکان و اهل کتابِ آن روز می‌جنگیدند، بپیوندند.
امام رضا (علیه‌السّلام) بر آن بود که «جهاد» در شأن امام بحق بوده و رزمندگان می‌بایست شرائط جهاد و مبارزه و حدود خداوند در این‌باره را پاس دارند و رزمندگانی که در رکاب عباسیان پرچم جهاد برداشته‌اند، صلاحیت این‌کار مهم را ندارند. امام می‌فرمود: به‌جای این‌کار، نیرو و اموال خود را در دیگر کارهای خیر، مانند: حجّ خانه خدا و .... مصرف کنند.

عبدالله بن مغیره روایت کرده:
من شنیدم که محمد بن عبدالله به امام رضا (علیه‌السّلام) گفت: پدرم از خاندانش، از پدران آن حضرت نقل کرده که به برخی از امامان گفته است: در ولایت ما جایگاه مرزبانی (رباط) است به نام قزوین و دشمنی به نام دیلم. آیا اجازه جهاد و آمادگی و پشتیبانی در مبارزه می‌دهی؟ فرمود: «بر شما باد به خانه خدا، و حج به جا آورید.» او دوباره تکرار کرد فرمود: «بر شما باد به این خانه و حج به‌جا آورید. آیا راضی نیست یکی از شما که در خانه‌اش باشد و بر عیال خود انفاق کند و منتظر امر و حکومت ما باشد؟ اگر او را درک کرد، مانند کسی است که در جنگ بدر با پیامبر بوده و اگر در حال انتظار از دنیا رفت، مانند کسی است که با او در خیمه قائم ما باشد...» امام رضا (علیه‌السّلام) فرمود: راست گفته است!

یونس بن عبدالرحمن می‌گوید:
به امام رضا (علیه‌السّلام) گفتم: فدایت گردم! یکی از پیروانت خبردار شده که مردی برای جهاد در راه خدا شمشیر و اسب می‌دهد. لذا آمد و آن را گرفت، و او به درستی راه خدا را نمی‌شناخت. یارانش به او گفتند: جهاد در رکاب عباسیان، روا نیست. و به او گفتند که: آن را به صاحبش رد کند؟
امام فرمود: آن را رد کند. گفتم: مرد به جست‌و‌جوی صاحب اسب و شمشیر پرداخت و او را پیدا نکرد و گفتند از اینجا کوچ کرده است؟ فرمود: مرزبانی کند و نجنگد. گفتم: در مکان‌هایی مانند قزوین و دیلم و عسقلان و مانند این مرزها؟ فرمود: بله: گفتم: بجنگد؟ فرمود: نه، مگر بر جان مسلمانان بیمناک شود.
گفتم: اگر رومیان داخل سرزمین مسلمانان شوند، آیا نباید از آنان جلو گرفت؟
فرمود: بله، مرزبانی کند و نجنگد و اگر بر مرکزیت اسلام و مسلمانان بترسد، بجنگد؛ آنگاه جنگش برای دفاع از خویش است نه سلطان.
گفتم: اگر دشمن به جایگاه مرزبانی یورش آورد، چه کند؟ فرمود: از کیان اسلام دفاع کند نه از حکومت عباسیان؛ چه در نابودی اسلام و مرزهای اسلامی، نابودی دین محمّد خواهد بود.

۱۶.۳ - همکاری از روی تقیه و حفظ مکتب اهل‌بیت

۳. امام، همکاری با عباسیان از روی تقیه و در مواردی که مصالح اسلام و مسلمانان و حفظ مکتب اهل‌بیت و پیروان آنان، بدان بستگی دارد را جایز شمرده و دلیل پذیرش ولایتعهدی را ضرورت اسلام و تقیه شمرده است.

۱۶.۴ - ضرورت قبول ولایتعهدی

۴. امام، مکرراً به خرده‌گیران و یاران خود بیان فرموده که: پذیرش ولایتعهدی مامون از روی میل و رغبت نیست؛ بلکه ضرورت و خطر از میان رفتن کیان مذهب اهل‌بیت و کشته شدن امام، سبب شده آن را بپذیرد. چنان‌که در گزارش‌های گوناگون بدان تصریح شده است از جمله، ریّان بن صلت گوید:
خدمت امام رضا (علیه‌السّلام) وارد شدم و گفتم: فرزند پیامبر! مردم می‌گویند: تو با وجود ادعای زهد و پارسایی در دنیا، چرا جانشینی مامون را پذیرفتی؟ فرمود:
«خداوند می‌داند من به این‌کار ناخشنودم؛ اما چون مرا بین گزینش ولایتعهدی و کشته شدن مخیّر کردند، ولایتعهدی را برگزیدم. وای بر خرده‌گیران! آیا می‌دانند که یوسف، پیامبر و رسول بود و ضرورت، او را واداشت که سرپرستی خزینه‌های اموال فرعون را بپذیرد...؟ و مرا نیز ضرورت وادار کرد که به اکراه و اجبار به این‌کار تن دهم، آن‌هم پس از آنکه تا مرز مرگ پیش رفتم. افزون که پذیرش ولایتعهدی من، مانند کسی است که نپذیرفته و بیرون از دائره آن است (با سلب اختیارات و دخالت نکردن در عزل و نصب‌ها). به خداوند شکایت و پناه می‌برم و او کمک کار من است.»
در گزارش حسن بن موسی به نقل از اصحاب امام رضا (علیه‌السّلام)، امام بر اجبار به پذیرش حکومت تاکید کرده است: «اجبرنی علی ما انا فیه؛ مرا به این کار مجبور ساختند.»
در مورد دیگر، مردی از خوارج که کاردی مسموم در دست داشت، وارد محضر امام رضا (علیه‌السّلام) شد. او به دوستان خود گفته بود: نزد کسی می‌روم که مدعی است فرزند پیامبر است و ولیعهد مامون شده، ببینم چه دلیلی بر این‌کار خود دارد؛ اگر دلیل قانع کننده‌ای داشت، می‌پذیرم وگرنه، مردم را از او آسوده می‌سازم. پس از ورود، امام به او فرمود: پاسخت را می‌دهم به شرطی که اگر پاسخت را دادم و قانع شدی، کاردی که در آستین پنهان کرده‌ای را بشکنی و دور افکنی؟ آن مرد، متحیر ماند و چاقو را بیرون آورد و دسته‌اش را شکست.
آنگاه پرسید: چرا جانشینی این ستمکار را پذیرفتی با این‌که او را کافر می‌دانی؟ تو پسر پیامبری؛ چه چیزی تو را بر این‌کار واداشته است؟!
امام فرمود: بگو ببینم، آیا اینها در نظر تو کافرند یا عزیز مصر و اطرافیانش؟ مگر اینها به وحدانیت خدا قایل نیستند با این‌که آنها نه خدا را می‌شناختند و نه یکتاپرست بودند، یوسف و پدرش هم پیامبر بودند؛ با این‌حال به عزیز مصرِ کافر گفت: مرا وزیر دارایی خود قرار ده که مردی دانا و امین هستم. و با فرعون‌ها نشست و برخاست می‌کرد.
من از اولاد پیامبرم؛ مرا به این‌کار مجبور ساختند. چرا کار مرا نمی‌پسندی و از من خوشت نمی‌آید؟
خارجی گفت: ایرادی بر شما نیست و من گواهی می‌دهم تو فرزند پیامبری و راست می‌گویی.
گزارش‌های رسیده از مذاکرات امام و مامون، این را به‌دست می‌دهد که مامون برای ولایتعهدی امام و حلّ مشکلات حکومت خود به این وسیله، بسیار اصرار کرد و مذاکرات بین آن دو مدت‌ها به طول انجامید. پس از ناامید شدن از قبول اختیاری، به تهدید روی آورد؛ لذا امام از روی «تقیه» این‌کار را پذیرفت مشروط بر آن‌که در کارها و عزل و نصب‌های کارگزاران دخالت نکند، تا کارهای عباسیان به نام امام، تمام نشود. و مامون با این شرایط امام موافقت کرد.


امام رضا (علیه‌السّلام) در پاسخ چند نفر که دلیل پذیرش ولایتعهدی را جویا شدند، وضعیت خود را به جدّش امیرمؤمنان در پذیرش «شورا» تشبیه کرد. محمد بن عرفه می‌گوید: «قلت للرّضا (علیه‌السّلام): یا بن رسول اللّه ما حملک علی الدّخول فی ولایة العهد؛ به امام رضا (علیه‌السّلام) گفتم: ‌ای فرزند پیامبر! چه چیز شما را به پذیرش ولایتعهدی (مامون) واداشت؟ فقال: ما حمل جدّی امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) علی الدّخول فی ‌الشّوری؛ فرمود: همان چیزی که جدّم را واداشت در شورا (۶ نفره) وارد گردد.»
عمر بن خطّاب پس از گزینش شورای شش نفره، آنان را مجبور به انتخاب خلیفه سوم از میان خود کرد؛ به‌گونه‌ای که هر کس که از فرمان او سرپیچی می‌کرد، کشته می‌شد. این روایت، حامل دو پیام است: تقیه و مهم‌تر از آن، اتمام حجّت.
امام علی (علیه‌السّلام) از آغاز کار می‌دانست پیروزی برایش در کار نیست و برابر چینش حساب شده اعضاء شورا، و دستور عمر به همراهی عبدالرحمن بن عوف در صورت تساوی آراء، عثمان بن عفّان خلیفه خواهد بود. لذا عبدالله بن عباس برابر همین آینده‌نگری به امام توصیه کرد در شورا داخل نشود؛ ولی امام علی‌ (علیه‌السّلام) برای اتمام حجّت به معاصران، و پاسخ به تاریخ، عضویت در شورا را پذیرفت؛ چه اگر از شورا سرباز می‌زد، جای این پرسش بود که: اگر علی (علیه‌السّلام) در شورا شرکت می‌کرد، او را بر می‌گزیدیم...
عضویت امام در شورا، فرصتی فراهم آورد تا از نقشه‌ها و بی‌انصافی‌های دست‌اندرکاران پرده‌ بردارد و احقاق حق کند و از جایگاه راستین خود دفاع کند و سوابق ایمانی و مبارزاتی خود را برشمرد و به دوست و بدخواه پاسخ دهد که: این، دیگران بودند چشم بر حقیقت بسته و برخلاف وصیت‌های متعدّد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بر پیروی از علی‌ (علیه‌السّلام)، او را کنار زدند.
منابع شیعه و سنّی، بخش‌هایی از احتجاجات علی‌ (علیه‌السّلام) را در تاریخ ثبت کرده‌اند.
[۹۹] خویی، حبیب‌الله، منهاج البراعه، ج۳.

امام رضا (علیه‌السّلام) گرچه می‌دانست داستان ولایتعهدی بی‌سرانجام است؛ ولی با آن همه اصرار مامون اگر آن را نمی‌پذیرفت، امروز تاریخ می‌پرسید: چرا امام از آن فرصت طلایی استفاده نبرد و از آن جایگاه رفیع برای اجرای عدالت و اصلاح جامعه و احقاق حقوق اهل‌بیت‌: قدمی برنداشت؟ امام (علیه‌السّلام) با پذیرش ولایتعهدی مامون، هوشیارانه راه بر توطئه‌ها و بهانه‌ها بست و در‌ اندک زمان بر همگان ثابت کرد دستگاه خلافت در این‌کار خود خالص نیست و درباریان تحمل کوچک‌ترین انتقاد و اصلاح را ندارند.
[۱۰۰] مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۲۶۵، کنگره هزاره شیخ مفید.
و حتی با پررویی از انجام نمازی ساده توسط امام هراسناک‌اند و به هر بهانه، امام را در تنگنا قرار داده و از زندانی کردن و کشتن ولیعهد خود نیز رویگردان نیستند.
[۱۰۱] ابن‌ طقطقی، محمد بن‌علی‌، تاریخ فخری، ص۳۰۱.

امام‌ (علیه‌السّلام) با استفاده از همان موقعیت کوتاه، برای گسترش اسلام و پاسخ به شبهه‌ها و حفظ و معرفی مکتب اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) استفاده‌ها برد و توانست با سخنان نغز و تشکیل مجالس مناظره و احتجاجات با بزرگان ادیان و مذاهب، پیام اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) را به اقصی نقاط سرزمین اسلام برساند و حقانیت اسلام و امامت را به روشنی برای‌ اندیشمندان جهان اسلام عیان سازد و بیش از پیش، مردم را به حقانیت راه امامان و نامشروع بودن جریان خلافت عباسی، متوجه سازد.


عبدالنبی بشیر می‌گوید: مامون به من دستور داد ناخن‌های خود را بلند بگذارم و من نیز چنان کردم، سپس مرا خواست و چیزی شبیه (تمرهندی) به من داد و گفت: این را به همه دو دست خود بمال، من چنان کردم. سپس برخاسته و نزد حضرت رفت و به امام گفت: حال شما چطور است؟
امام فرمود، امید بهبودی دارم.
مامون پرسید هیچکدام از غلامان نزد شما آمدند؟
حضرت فرمود: نه.
مامون خشمناک شده و به غلامانش فریاد زد (که چرا رسیدگی به حال آن حضرت نکرده‌اند.) عبدالله بن بشیر می‌گوید: در این هنگام مامون به من گفت: برای ما انار بیاور. من چند انار حاضر کردم، مامون گفت: با دست خود آن‌ها را بفشار، من فشردم و مامون آب انار فشرده را با دست خود به حضرت خورانید و همان سبب وفات آن حضرت گردید و پس از خوردن آن افشره، حضرت دو روز بیشتر زنده نماند.
اباصلت هروی می‌گوید: پس از آن که مامون از حضور امام رفت، من به محضرش رسیدم حضرت فرمود: یا ابا الصلت قد فعلوها. «ای ابا صلت! اینها کار خود را کردند». و در آن حال زبانش به وحدانیت و حمد خدا گویا بود.


۱. کلینی، ابوجعفر محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، ص۴۸۶، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۸۱ه. ق.    
۲. حسینی، سید محمدرضا، تاریخ اهل البیت، ص۸۳.    
۳. سلطانی، مجتبی، بر شطی از حماسه و حضور، ص۳۶۵.
۴. سلطانی، مجتبی، بر شطی از حماسه و حضور، ص۱۲۳.
۵. معروف حسنی،‌ هاشم، سیرة الائمة الاثنی عشر، ج۲، ص۳۴۲.    
۶. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۹، ص۵، تهران، المکتبة الاسلامیه، ۱۳۸۵ه. ق.    
۷. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۹، ص۷، تهران، المکتبة الاسلامیه، ۱۳۸۵ه. ق.    
۸. کلینی، ابوجعفر محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، ص۴۸۶، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۸۱ه. ق.    
۹. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۹، ص۲.    
۱۰. مرتضی حسینی، سید جعفر، زندگی سیاسی هشتمین امام، ص۹۷، ترجمه دکتر سید خلیل خلیلیان، چاپ تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۵ه. ش، چاپ چهارم.
۱۱. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۳، ص۶۵، تبریز مکتبه بنی هاشم، ۱۳۸۱ه. ش.    
۱۲. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۱۷، تهران، المکتبة الاسلامیه، ۱۳۸۵ه. ق.    
۱۳. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۴۱۷.
۱۴. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۴۰۸.    
۱۵. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۸۱.    
۱۶. جعفریان، رسول، حیات فکری سیاسی امامان شیعه، ج۲، ص۷۴.
۱۷. جعفریان، رسول، حیات فکری سیاسی امامان شیعه، ج۲، ص۲۴۱.
۱۸. عاملی، جعفر مرتضی، حیاة السیاسیة للامام الرضا (علیه‌السلام)، ص۲۱۲ به بعد.    
۱۹. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ج۲، ص۷۸، سال ۱۳۷۱.
۲۰. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ج۲، ص۷۷.
۲۱. محمدی اشتهاردی، محمد، سوگنامه‌ آل محمد، ص۱۱۲.
۲۲. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، ص۴۴۸.
۲۳. عُطاردی، عزیزالله، مسند الامام الرضا، ج۱، ص۶۴.
۲۴. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص۷۸.
۲۵. عاملی، جعفر مرتضی، الحیاة السیاسیه لامام الرضا (علیه‌السّلام)، ص۲۸۰.    
۲۶. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۳، ص۶۶، تبریز مکتبه بنی هاشم، ۱۳۸۱ه. ش.    
۲۷. فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص۲۲۵، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۶ه. ق، چاپ اول.    
۲۸. شیخ صدوق، محمد بن علی بن الحسین، علل الشرایع، ج۱، ص۲۳۸، قم، مؤسسه دارالحجه للشقافه، ۱۴۱۶. ق، چاپ اول.    
۲۹. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری با علام الهدی، ج۲، ص۷۲.    
۳۰. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۲۳۴-۲۳۵.    
۳۱. ابن ابی الفتح اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۳، ص۱۵۵.    
۳۲. قمی، شیخ عباس، انوار البهیه، ص۲۲۳.    
۳۳. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج۲، ص۱۸.    
۳۴. مسعودی، علی بن حسین، اثبات الوصیة، ص۲۱۱.    
۳۵. عُطاردی، عزیزالله، مسند الامام الرضا، ج۱ جزء۲، ص۱۶۹.    
۳۶. ابن ابی الفتح اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۳، ص۹۸.    
۳۷. قمی، شیخ عباس، انوار البهیه، ص۲۲۲-۲۲۳.    
۳۸. قطب‌الدین راوندی، سعید بن هبةالله‌، الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۲۳۶.    
۳۹. قمی، شیخ عباس، انوار البهیه، ص۲۲۴.    
۴۰. صدوق، محمد بن علی، معانی الاخبار، ص۳۷۱.    
۴۱. صدوق، محمد بن علی، امالی، ص۳۰۶.    
۴۲. ابونعیمِ اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، ج۳، ص۱۹۲.    
۴۳. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۴۵.    
۴۴. فأطلع صدوق، محمد بن علی، التوحید، ص۲۵-۲۶.    
۴۵. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج۲، ص۱۸، چاپ ارشاد.    
۴۶. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۱۴۵.
۴۷. جعفریان، رسول، حیات فکری سیاسی امامان شیعه، ج۲، ص۱۰۵.
۴۸. جعفریان، رسول، حیات فکری سیاسی امامان شیعه، ج۲، ص۱۰۵.
۴۹. مفید، محمد بن محمد، ارشاد، ج۲، ص۲۶۵.    
۵۰. عاملی، جعفر مرتضی، الحیاة السیاسیه لامام الرضا (علیه‌السّلام)، ص۲۸۰.    
۵۱. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۳، ص۱۲۳-۱۳۸، تبریز مکتبه بنی هاشم، ۱۳۸۱ه. ش.    
۵۲. محقق، سید علی، زندگانی پیشوای هشتم امام علی بن موسی الرضا علیه‌السلام، ص۸۲-۸۷، قم، انتشارات نسل جوان.
۵۳. عاملی، جعفر مرتضی، الحیاة السیاسیه لامام الرضا (علیه‌السّلام)، ص۲۹۰.    
۵۴. عاملی، جعفر مرتضی، الحیاة السیاسیه لامام الرضا (علیه‌السّلام)، ص۳۰۸.    
۵۵. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۴۰، تهران، المکتبة الاسلامیه، ۱۳۸۵ه. ق.    
۵۶. صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، ج۱، ص۲۳۹.    
۵۷. صدوق، محمد بن علی، امالی، ص۱۳۰.    
۵۸. عاملی، جعفر مرتضی، حیاة السیاسیه لامام رضا (علیه‌السّلام)، ص۲۸۲.    
۵۹. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۳۰.    
۶۰. عاملی، جعفر مرتضی، حیاة الامام الرضا (علیه‌السّلام)، ص۲۴۴.    
۶۱. عاملی، جعفر مرتضی، الحیاة السیاسیه لامام الرضا (علیه‌السّلام)، ص۳۰۶-۳۰۷.    
۶۲. ابو‌الفرج اصفهانی، علی بن حسین، الاغانی، ج۹، ص۴۵.
۶۳. مقرم، عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۱۹.
۶۴. اب‌ن‌ م‌ع‌ت‌ز، ع‌ب‌دال‌ل‌ه‌ ب‌ن‌ م‌ح‌م‌د‌، دیوان، ص۲۳.
۶۵. عاملی، جعفر مرتضی، ترجمه زندگی سیاسی امام رضا (علیه‌السّلام)، ص۳۱۰.
۶۶. محدّث نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۳۴-۳۷، آل البیت، قم.
۶۷. فاضل، جواد، معصومین چهارده‌گانه، ص۱۳۳.
۶۸. صدوق، محمد بن علی، علل الشّرایع، ج۱، ص۲۷۹.    
۶۹. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۲۸-۱۳۰.    
۷۰. طوسی، محمد بن حسن، رجال کشی، ص۴۲۲.
۷۱. بروجردی، سید حسین، جامع احادیث شیعه، ج۱۳، ص۹۲.    
۷۲. صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، ج۱، ص۲۳۷.    
۷۳. عاملی، جعفر مرتضی، ترجمه زندگی سیاسی امام رضا (علیه‌السّلام)، ص۳۱۰.
۷۴. یوسف/سوره۱۲، آیه۵۵.    
۷۵. صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، ج۱، ص۲۳۹.    
۷۶. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۹، ص۵۵-۵۶.    
۷۷. عُطاردی، عزیزالله، مسند الامام الرضا (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۱۰۸.
۷۸. عُطاردی، عزیزالله، مسند الامام الرضا (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۱۱۵.
۷۹. حج/سوره۲۲، آیه۷۸.    
۸۰. بروجردی، سید حسین، جامع احادیث شیعه، ج۱۶، ص۱۱۱.
۸۱. اعراف/سوره۷، آیه۳۲.    
۸۲. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۷۸، ص۳۵۴.    
۸۳. محدّث نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج۳، ص۲۴۲.    
۸۴. طبرسی، حسن بن فضل، مکارم الاخلاق، ص۹۸، ‌مؤسسه‌ اعلمی.    
۸۵. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۴، ص۲۳.
۸۶. طوسی، محمد بن حسن، رجال کشی، ص۴۱۶، ذیل یونس بن عبدالرحمن.
۸۷. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۰۲، ص۵۳.    
۸۸. عاملی، جعفر مرتضی، ترجمه زندگی سیاسی امام رضا (علیه‌السّلام)، ص۲۸۸.
۸۹. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۹، ص۶۳۴-۶۳۵، کتاب المعیشه.    
۹۰. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج۱۲، ص۱۳۸.    
۹۱. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۹، ص۳۹۷-۳۹۸.    
۹۲. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۹، ص۳۹۳-۳۹۵.    
۹۳. صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، ج۲، ص۲۳۹.    
۹۴. صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، ج۲، ص۲۳۸.    
۹۵. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۹، ص۵۵-۵۶.    
۹۶. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۱۵۲.    
۹۷. ابن ابی‌الحدید، عبدالحمید بن‌ هبةالله‌، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۸۹.    
۹۸. ابن ابی‌الحدید، عبدالحمید بن‌ هبةالله‌، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۹۳ به بعد.    
۹۹. خویی، حبیب‌الله، منهاج البراعه، ج۳.
۱۰۰. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۲۶۵، کنگره هزاره شیخ مفید.
۱۰۱. ابن‌ طقطقی، محمد بن‌علی‌، تاریخ فخری، ص۳۰۱.
۱۰۲. مفید، محمد بن محمد، ارشاد، ج۲، ص۲۷۰.    



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «ولایتعهدی امام رضا»، تاریخ بازیابی ۱۴۰۰/۱/۲۱.    
مجله فرهنگ کوثر، سید عباس رضوی، برگرفته از مقاله «امام رضا (علیه‌السلام) و مساله ولایت عهدی»، سال ۱۳۸۵، شماره ۶۶، تاریخ بازیابی ۱۴۰۰/۱/۲۱.    
مجله مبلغان، سید عباس رفیعی پورعلوی علویجه، برگرفته از مقاله «ولایتعهدی امام رضا (علیه‌السلام)»، اردیبهشت ۱۳۷۹، شماره۴، تاریخ بازیابی ۱۴۰۰/۱/۲۱.    






جعبه ابزار