وسوسه از منظر اسلام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
وسوسه از منظر اسلام، به چیزهایی که به طور ناخودآگاه در
ذهن و مغز و دل
انسان میآید، اگر از پروردگار عالم و از طرف عالم ملکوت باشد میگوئیم
الهام؛ و اگر از طرف
شیطان باشد به آن میگوییم وسوسه میگویند.
بحث درباره ضدّ یقین است و آن «
وسوسه» است، که به صاحب آن
وسواس میگویند. وسوسه ضدّ یقین است، و یک رذیله بسیار بزرگی است. این رذیله از رذیله
جهل خیلی مهمتر است.
دنیا و
آخرت انسان را تباه میکند. انسان را به بدبختیها میکشاند. چه بسیار از خانوادهها را که از هم پاشانده است، و منجر به
طلاق، منجر به بدبختیها و منجر به عقدهها برای بچهها شده است. چه بسا که این رذیله، افراد را از جامعه مطرود کرده و یک حالت گوشهگیری به او داده است؛ و اگر اسم آن را به جای وسواسی، دیوانگی بگذاریم، اشتباه نکردهایم. وسواس یعنی دیوانه.
مرحوم ثقةالاسلام کلینی (رحمهالله) در جلد اول
اصول کافی، در باب
عقل و جهل چنین نقل میکند: کسی آمد خدمت
امام صادق (علیهالسّلام) و از عقل کسی تعریف کرد؛ در ضمن تعریف گفت: یابن رسول الله! این فرد در
وضو و
نماز وسواس است. حضرت فرمودند: عجب عاقلی است که تابع
شیطان است و بهاندازهای تبعیّت او از شیطان معلوم است که اگر از خودش بپرسند که کارهای تو کارهای عاقلانه است یا کارهای شیطانی، خودش هم میگوید کارهای شیطانی.
به طور فشرده، درباره وسواسی سه بحث باید بکنیم. یکی معنای وسوسه و اقسام آن. یکی هم اینکه وسوسه از کجا سرچشمه میگیرد؛ و یک بحث هم اینکه این صفت رذیله خطرناک را چطور باید معالجه کرد.
انسان دو نحوه خطورات دارد. یک نحوه مربوط به
خدا است و آن بُعد رحمانی انسان است؛ که به آن الهامات رحمانی و
وحی میگویند. افرادی که رابطه با خدایشان محکم باشد، از این نحوه خطورات زیاد دارند. یعنی در حالی که
ملائکه را نمیبیند اما ملائکه به طوری که این نفهمد، به نحو خطور، حقیقت را در دل او میاندازد. از نظر
قرآن و
روایات به خوبی استفاده میکنیم که
مؤمن الهام دارد. راه واقعی را ملائکه به مؤمن نشان میدهند. اگر رابطه با خدایش محکم باشد، میتواند به خودی خود راه را پیدا کند. و به این الهام در قرآن شریف
هدایت گفته شده است. یعنی عنایت خاصّ خدا. در اول
سوره بقره میفرماید: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الَمَ، ذلِکَ الْکِتابُ لارَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقینَ؛این قرآن، که
شکّ و شبههای در او نیست، افراد باتقوی را هدایت میکند.»
در همین سوره میفرماید: «هُدیً لِلنّاسِ؛
یعنی
قرآن هادی است برای همه.»؛ «اِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ اِمّا شاکِراً وَ اِمّا کَفُوراً؛
پیامبر آمده برای هدایت همه.» اما این هدایتی که در اول سوره بقره گفته شده، یعنی الهام. یعنی عنایت خاص خدا. در جای دیگر میفرماید: «قَدْ جآءَکُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ و کِتابٌ مُبینٌ یَهْدی بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ بِاِذْنِه وَ یَهْدیهِمْ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛
خدا به واسطهی این قرآن، راههای سلامتی را به انسان نشان میدهد. اما نه به همه، بلکه به افرادی که خدا از آنها راضی باشد. به افرادی که دست عنایت خدا روی سرشان باشد. از ظلمتها آنان را به
نور میکشاند؛ و نور خدا در دلشان جلوهگر میشود.»؛ «وَ یَهْدیهِمْ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛
راه راست، آن راهی که منجر به
بهشت میشود، راه خداوند به واسطهی قرآن، به اینها نشان میدهد.» نظیر این دو آیهای که خواندم در قرآن زیاد است که مؤمن الهام دارد. مؤمن یک خطوراتی دارد که به واسطهی آن خطورات میتواند
حقّ را از
باطل و باطل را از حق تمیز بدهد. به قول قرآن میتواند راههای سلامتی را پیدا کند.
معمولاً این طور افراد در بنبستها نمیمانند. هر چه رابطهی با خدا بیشتر باشد، این الهامات بیشتر است.
امام سجاد (علیهالسّلام) به
زینب مظلومه (علیهاالسّلام) فرمود: «اَنْتِ بِحَمْدِ اللهِ عالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ وَ فَهِمَةٌ غَیْرُ مَفَهَّمَةٍ؛
زینب جان! تو یک عالِمی هستی که معلم ندیدی و یک فهمیدهای هستی که کس چیزی یاد تو نداده است.» یعنی اگر به مقامهایی رسیدهای، به واسطهی تجلّی نور خداست؛ به واسطهی خطورات از عالم
غیب و از طرف
رحمن بر تو است. این راجع به مؤمن.
اما اگر انسان رابطهاش با خدا محکم نباشد، یا العیاد بالله
فاسق باشد، گناهکار باشد، یا العیاذ بالله
کافر باشد، هر چه سقوطش بیشتر باشد خطوراتش از
نفس امّاره و از شیطان بیشتر میشود و یک خطوراتی هم از رفیق بد به او میشود. مبتلا میشود به رفیق بد. «اِنَّ الشّیاطینَ لَیُوحُونَ اِلی اَوْلیآئِهِمْ لیُجادِلُوکُمْ؛
افراد فاسق و افرادی که سقوط کردند، آنها از طرف شیطان الهام میشوند که بیایند با شما
مجادله و مباحثه کنند.» در آخرین سوره قرآن میفرماید: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ، مَلِکِ النّاسِ، اِلهِ النّاسِ، مِنْ شَرِّ الوَسْواسِ الْخَنّاسِ، الَّذی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النّاسِ، مِنَ الْجَنَّةِ وَ النّاسِ؛
خدایا پناه میبرم به تو تا سه بار: از شرّ وسواس، از شرّ
خنّاس، یعنی آن کسی که به نحو خطور با دل انسان بازی میکند، و دل انسان را وارونه میکند. دل انسان را متمایل به گناه میکند و گاهی هم شیطان این کار را میکند، و کار شیطان همین است.» اینکه شما شنیدهاید شیطان وسوسه میکند معنایش همین است.
وسوسه از نظر
لغت به معنای همهمه است. یعنی خطورات؛ و شیطان میآید راه
ضلالت را نشان شما میدهد. شیطان شما را از راه
سعادت غافل میکند. چنانچه رفیق بد هم شما را گمراه میکند و راه سعادت را میبندد و شما را میکشاند به راه ضلالت. به چیزهایی که به طور ناخودآگاه در
ذهن و مغز و دل انسان میآید، اگر از پروردگار عالم و از طرف عالم ملکوت باشد میگوئیم الهام؛ و اگر از طرف شیطان باشد به آن میگوییم وسوسه. قرآن میفرماید: وسوسه برای آن افرادی است که رابطه با خدایشان کم است: «وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ؛
آنکس که از یاد خدا رو برگرداند شیطانی را بر او میگماریم که (همیشه) با او باشد.»
میفرماید: آن کسانی که با خدا سر و کار ندارند، آن کسانی که نماز را در اول وقت نمیخوانند، آن کسانی که غافل از یاد خدا هستند، شیطانی میآید و همیشه همراه او خواهد بود. این شیطان همیشه قرین اوست. و کارش این است که او را به وسوسه وا میدارد. یعنی ضلالتها را در دل او میاندازد.
بنابراین از نظر قرآن، برای آدم وسواسی یک شیطان است؛ ولو اینکه این شیطان را نمیبیند. در خانه باشد، خوابیده باشد، در موقع نماز و وضو و
غسل، همه جا شیطان با اوست. دائماً هم با او حرف میزند. اما حرف زدنش این است که مثلاً در وقتی که وضو میگیرد و میگوید نشد؛ یکی دیگر؛ این وضو باطل شد؛ صورت خوب شسته نشد! یا در موقع غسلکردن، وقتی آب به سر و گردن میریزد و آنها را میشوید، شیطان میگوید نشد! و این شیطان در موقع غسلکردن او را بسیار معطّل میکند. هر چه با آن شیطان رفیقتر و نزدیکتر باشد، غسل را هم بیشتر طول میدهد.
این خطوراتی که در دل انداخته میشود دو قسم است: گاهی مستقیم است، یعنی راستی
گناه را شیرین جلوه میدهد و میگوید که
چشمچرانی کن؛
غیبت کن؛
تهمت بزن. اما گاهی خنّاس است و معنای خنّاس این است که وسوسه میکند با توجیهگری. افرادی که وسواسی هستند این گونهاند، یعنی نمیگویند این کار ما
حرام است یا غسل ما باطل است؛ بلکه میگویند غسل، همین است که میکنم. میگویند مردم نجساند و من پاکم! در صورتی که خودش نجسترین مردم است. همهی مردم را نجس و خودش را پاک میداند. پس وسوسه دو قسم شد، یکی وسوسه یا خطوراتی که به طور مستقیم انسان را به گناه وا میدارد؛ و قسم دیگر، وسوسه خنّاس است. یعنی علاوه بر اینکه وسوسه میکند یک دلیل هم برایش میآورد؛ توجیه میکند؛ و به قول عوام زیر آبکی این را بیچاره میکند؛ از راه
دین او را بیچاره میکند. این، خطرش از خطر اول خیلی بالاتر است. یک آدم وسواسی خطرش از گناهکار خیلی بالاتر است. برای اینکه گناهکار ممکن است
توبه کند. ولی وسواس اگر دست ازکارش برندارد، توبه نمیکند. زیرا توبهاش این است که دست از کارش بردارد. وقتی هم که دست ازکارش برندارد، گناه روی گناه میآید و دلش هم سیاه میشود، و به یک جاهای خطرناکی کشیده میشود.
امام صادق (علیهالسّلام) میفرماید که: وسواس دیوانه است اما دیوانهای که تابع شیطان است. یک دفعه دیوانه، زنجیری است که نماز نمیخواند و روزه هم نمیگیرد و طوری هم نیست و قضا هم ندارد. طلبهای خیلی عالم دیوانه شده بود. نماز نمیخواند و
روزه هم نمیگرفت ما به او میگفتیم
چرا نماز نمیخوانی و روزه نمیگیری؟ یک جملهی خیلی قشنگ میگفت. میگفت: «اَخَذَ ما وَهَبَ وَ سقَطَ ما وَجَبَ؛ یعنی خدا عقلم را از من گرفته دیگر تکلیف
ندارم.»
اما وسواس این طور نیست، بلکه تکلیف دارد. دیوانهی تکلیفدار است. و این دیوانهی تکلیفدار، تمام کارهایی که میکند مربوط به شیطان است؛ مربوط به خنّاس است.
در
روایات میخوانیم که خنّاس شیطان خیلی بزرگی است که خیلی هم عالِم است. به قول یکی از علمای بزرگ هر کسی فراخور حالش شیطان دارد. روحانیون شیطان دارند اما شیطان آنها ملاّ شیطان است. این خنّاس ملاّ شیطان است. امام صادق (علیهالسّلام) میفرمایند: وقتی
حضرت ابراهیم (علیهالسّلام)،
حضرت عیسی (علیهالسّلام) به
دنیا آمدند، شیطان بزرگ همهی شیاطین را جمع کرد که چه کنیم، زیرا پیغمبر خدا به دنیا آمده و دیگر از این به بعد نمیشود مردم را گمراه کرد. خنّاس گفت: من میتوانم آنها را از راه دین و وسوسه جهنّمی کنم.
وسوسه گاهی مربوط به دل است نه عمل؛ به این میگوییم وسوسه فکری؛ و این وسوهی فکری است. معمولاً از ضعف اراده پیدا میشود. یعنی وقتی انسان اعصابش ضعیف شد، سختی زیاد دید، مصیبت بزرگی به او رسید، از نظر روحی دچار وسوسههای فکری میشود. وسوسه فکری مراتب دارد. گاهی فقط شکّ و
شبهه است که دربارهاش بحث شد و راه علاجش هم گفته شد. یک وقت این وسوسه فکری بالا میرود ، پناه بر خدا، حتی میرسد به جایی که به خدا بد میگوید: اصلاً کارهای خدا را ظالمانه میداند! در قرآن آن قدر شکّ میکند که کمکم میرسد به جایی که (در دلش) به خدا و پیغمبر و ائمّه و مقدسات فحش میدهد. این یک قسم از وسوسه فکری است. اقسام دیگری هم دارد. گاهی مربوط به دنیایش و گاهی راجع به کارهایش، گاهی راجع به مردم وسوسه فکری دارد که «سوء ظن» است. اما آنچه الآن مورد بحث من میباشد، وسوسههای فکری است. این وسوسه فکری معالجهاش خیلی آسان است و آن این است که وقتی شکّ آمد جلو، خود را منصرف کند.
مثلاً تا شکّ میکند، شکّش را به حساب نیاورد؛ اهمیت ندهد. با کسی حرف بزند. یا بردارد چیزی بخورد. خودش را منصرف کند. و بدین ترتیب طولی نمیکشد که این شکّ کمکم از بین میرود. امام صادق (علیهالسّلام) میفرماید: این
خبیث را، یعنی شیطان خنّاس را، عادت ندهید؛ بیاعتنایی بکنید. وقتی بیاعتنایی کردید گُم میشود. دیگر به سراغتان نمیآید. وقتی با او آمدید او هم با شما میآید. این فرمایش امام صادق (علیهالسّلام) ریشهی قرآنی دارد: «اِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سَلْطانٌ عَلَی الَّذینَ امَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ، اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِه مُشْرِکُونَ»
با چند تا تاکیدی که اهل علم خوب توجه دارند میفرماید که: شیطان سلطه بر انسان ندارد. اما کدام انسان؟ آن انسانی که پناهش خدا است. آن انسانی که رابطهاش با خدایش محکم است. سلطهی شیطان بر انسان در وقتی است که برود زیر پرچم شیطان. یعنی اگر انسان با شیطان کار داشت شیطان هم با او کار دارد. اما اگر انسان شیطان را عقب زد، دیگر در انسان تاثیری ندارد. اگر انسان زیر پرچم خدا رفت، شیطان میترسد که زیر پرچم خدا بیاید. در قرآن وعده داده شده که شما اگر رابطه با خدا داشته باشید، و ملائکه میآیند و شیاطین را میرانند.
«لَهُ مُعقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِه یَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللهِ»
یعنی از الطاف بزرگ خدا این است که ملائکهای را برای حفظ شما گماشته است. شما را از شرور دنیا حفظ میکند. شما را از شرور
اجنّه حفظ میکند. شما را از شرور شیاطین حفظ میکند. بنابراین اگر رابطهی شما با خدا محکم باشد، اصلاً شیطان سراغ شما نمیتواند بیاید. از این رو اگر شما بیاعتنایی کردید، این شکّ و شبهه از ذهن شما رفع میشود و دیگر سراغ شما نمیآید.
شخصی آمد خدمت پیغمبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) و گفت یا رسول الله! نابود شدم؛ هلاک شدم. حضرت فرمود برای این که شیطان به نزد تو آمد و گفت: ترا چه کسی خلق کرده؟ گفتی خدا. گفت خدا را چه کسی خلق کرده؟ تو در جوابش ماندی. گفت: بله. حضرت فرمودند وقتی اینجور شکها برای شما پیش میآید بگو: «لا اله الاّ الله» و منصرف کن خود را.
کلمهی «لا اله الاّ الله» و کلمهی «لا حول ولا قوّة الاّ بالله» و خواندن قرآن و روزهی
ماه مبارک رمضان و نماز اول وقت برای رفع وسوسه بسیار عالی است. این اگر اولش باشد؛ و اما اگر حرف شیطان را شنید، هر چه بشنود در دل رسوخ میکند. یعنی شک اول و دوم و غیره همین طور در دل رسوخ میکند. یک وقت میرسد به آنجایی که العیاذ بالله خدا را بد بگوید: اصلاً خدا را ظالم میداند. این همه معالجهاش بیاعتنایی است. ولو اینکه به پیغمبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بد گفته است، و لو اینکه در دلش آمده که خدا ظالم است و عادل نیست، اما اهمیت ندهد؛ خود را ناراحت نکند. یک مقدار قرآن بخواند؛ و اگر راجع به پیغمبر و ائمهی طاهرین (علیهمالسّلام) است،
صلوات بفرستد، که اتفاقاً در روایات فراوان میخوانیم برای رفع وسوسه صلوات زیاد بفرستد.
رابطهی با خدا را محکم کند با نماز اول وقت؛ با اهمیتدادن به
واجبات. مخصوصاً برای خانم حجاب، و تا آناندازه که ضرر به کارش نخورد به
مستحبات اهمیت بدهد.
نماز شب، خواندن قرآن، راز و نیاز با خدا، خدمت به خلق خدا، خدمتکردن
زن به
شوهر و برعکس و خدمتکردن به مسلمانها، و مهمتر از همه اجتناب از گناه، هر چه اجتناب از گناهش بیشتر باشد کم کم این وسوسه فکری از بین میرود. البته حوصله میخواهد. یک ماه، دو ماه، خوب میشود و حداکثر تا چند ماه ریشهی این رذیله کنده میشود. و اینکه بعضی از روانشناسها میگویند وسوسه فکری
درمان ندارد. حتماً اشتباه کردهاند. برای اینکه ما زیاد دیدیم افرادی که وسوسه فکری داشتند، بهواسطهی بیاعتناییها، به واسطهی رابطهی با خدا خوب شدند و ریشهاش را سوزاندند، بله، از نظر جسمی باید خوابش را تنظیم کند؛ اعصابش را قوی کند؛ تشنج نداشته باشد؛ ضربه به احساسات او نخورد. همهی اینها برای وسوسه فکری خیلی مؤثر است.
اما وسوسه عملی در افراد فرق میکند. در غیر مقدسها گاهی وسوسه عملی توی لباس است. مثل اینکه این لباس را میپوشد به دلش نمیآید. دوم و سوم وغیره. بالاخره هر لباسی که میدوزند به دلش نمیآید. این یک نوع وسوسه عملی است که بسیاری از خانمها به این وسوسه دچارند. بعضی از نظر نظافت. یعنی بعضی از زنها و مردها بهاندازهای کثیفاند که شیشههای در اطاق او تاریک شده است.
وقتی وارد خانه بشوی میبینی چادرش یک جا افتاده، شلوارش جای دیگر، و لباس شوهرش طرف دیگر افتاده و یک کثیف شلختهی به تمام معنی است. یک عدهی دیگر آن طرفی میافتند. یعنی شیشه، پاکِ پاک است. اما همواره به شیشه ور میرود. هر روز باید جارو کند. هر روز باید نظافت کند؛ و بالاخره یک وسواسگری در نظافت دارد. گاهی در متجدّدین، در روشنفکرها، وسوسه در میکروب است.
یعنی اگر دستش را به لباسش بگذارد، فوراً با الکل میشوید! آقای دکتر صد تا نسخه میدهد و صد بار مریض میبیند و صد بار دستش را میشوید؛ و حتی کار به آنجایی میرسد که نون را با کارد میبرد! اما راجع به مقدسها: بعضی از مسلمانها آن قدر بیتوجهند که آب را از بول تمیز نمیدهند؛ خون را با مرکور کرم فرق نمیگذارد؛ و هیچ
طهارت و
نجاست سرش نمیشود. اما بعضیها کارشان به جایی میرسد که دستش خونی شده، آنقدر میمالد تا زخم میکند؛ و بارها و بارها زیرِ آب میکند. حتی آقایی به من میگفت از اول
اذان صبح تا آخر صبح نتوانستم غسل کنم و
نماز صبح از بین رفت! خجالت کشیدم رفتم به حمام دیگر تا قبل از
ظهر که هفت ساعت گذشت تا یک غسل کردم! و این در دنیا و آخرت برای او غیر از بیچارگی چیزی ندارد. این چنین فردی اول باید بداند که به فرمودهی امام صادق (علیهالسّلام) دیوانه است؛ و دوم باید بداند که این کار گناه است و گناهش هم بزرگ است؛ و سوم باید بداند که خنّاس او را وادار به این کار میکند؛ و شیطان قرین او شده است.
حالا چه بکند تا رفع شود؟ اگر به شکّ اعتنا بکند روز به روز بدتر میشود. و اما اگر بیاعتنایی کند، مثلاً اگر دست
نجس را زیر آب شیر گرفت، باید حرف
مرجع تقلید را گوش بدهد که میگوید پاک است نه حرف شیطان پلید را. یا اگر میخواهد وضو بگیرد، یک مشت آب به صورت بزند، با یک مشت آب دست راست را بشوید و یک مشت آب بریزد به دست چپ، و فوراً دست را بکشد روی سر و روی دو تا پا. در مدت نیم دقیقه یک وضو بگیرد. اگر کسی گفت: نشد، توجه کند که خودش نیست، شیطان است. آن شیطان میگوید «نشد» ولی تو بگو «شد» و بگو مرجع تقلیدم میگوید «شد».
مرحوم آیتالله العظمی مرعشی که درجاتش عالی است، خدا عالیتر کند، ایشان یک خصوصیتی داشتند که بسیاری از لوازم اولیه پیش ایشان بود. از جمله یک قمقمه آب. موقع غروب در جلسه بودند، موقع نماز بود که باید بروند در حرم مطهر نماز بخوانند، همانجا قمقمهی آب را بر میداشتند یک مشت آب به صورت، یک مشت به دست راست و بعد دست چپ، مسح سر و مسح پاها، زود تمام میکردند. مؤسس
حوزه علمیه قم،
مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حایری که خداوند درجاتش را عالیتر کند، میآمدند مدرسهی فیضیه، سر حوض یک مشت آب به صورت یک مشت به دست راست، یک مشت آب به دست چپ و بعد مسح سر و پا. و خودم
حضرت امام (قدّس سرّه) را دیدم که همین جور وضو میگرفتند.
در غسل هم باید در ظرف دو سه دقیقه سر و گردن و سمت راست و سمت چپ را بشوید و اعتنا به خنّاس نکند. به قول استاد بزرگوار ما،
مرحوم آیتالله العظمی بروجردی (رضواناللهتعالیعلیه) بگوید نماز باطل به جا میآورم قربة الی الله! وقتی که چند روز نماز باطل خواند، خودش فهمید که عجب دیوانهای بود. و
شکر باید بکند که الحمد الله دست از دیوانگی خودش برداشته. چند تا غسل باطل و چند تا وضوی باطل و نماز باطل! وقتی که فهمید نماز باطل شد باید بیاعتنایی به خنّاس و یا لاابالیگری در طهارت بکند. طولی نمیکشد که خوب میشود این بیاعنایی به خنّاس خود
ثواب دارد.
این وظیفه یک وسواس است. چه وسوسه فکری و چه وسوسه عملی. طولی نمیکشد که خوب میشود. من تقاضا
دارم از وسواسهای فکری و عملی که حرف خدا را بشنوید و زیر پرچم شیطان نروید و شیطان را توی دهنش بزنید و مخالفت با این خنّاس بکنید.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «وسوسه و شک»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۲/۱۸.