واژگان تصوف
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تصوف، عنوان قسم عمدهای از سلوک باطنی دینی در عالم
اسلام است، که در این مقاله به واژگان تصوف پرداخته شده.
تصوف، مصدر لازم ثلاثی مزید از باب تفعل، در لغت به معنای صوفی شدن است. یکی از موارد کاربرد باب تفعل در
عربی ، بیان دارا شدن چیزی یا صفتی است، مثل تأهل (دارای اهل شدن) و تألم (دارای الم شدن؛.
این ویژگی باب تفعل، بخصوص در بیان گرویدن به فرقهها و آیینها به کار میرود، که از جمله میتوان به تَمَجُّس (گرویدن به آیین مجوسی) و تَهَوُّد (گرویدن به
دین یهودی) اشاره کرد. به همین قیاس، از کلمه صوفی، تصوف ساخته شده است.
جمع صوفی، «صوفیه» است
که به صورت عنوانی برای پیروان تصوف به کار میرود. در باره وجه تسمیه صوفیه
ابونصر سراج در
اللمع فی التصوف آورده است که صوفیان در پی نوع خاصی از
علم نبودند و صفت اخلاقی ویژهای را نمیتوان به آنان نسبت داد، زیرا آنها سرچشمه تمام دانشها و دارای مجموعه «احوال» بودهاند و به همین دلیل، بر خلاف زهاد و فقها، بر اساس داشتن خصوصیتی اخلاقی یا علمی خاص نامیده نشدهاند.
اگر چه واژه تصوف در آثار صوفیان متقدمی چون قُشَیری (متوفی ۴۶۵)
به کار رفته، فقط برخی از لغتنویسان متأخر،
مصدر تصوف را ذکر کردهاند.
در البیان و التبیین
جاحظ (متوفی ۲۵۵) واژگان صوفی و صوفیه به کار رفته است و برخی، همچون
ابوهاشم صوفی یا کوفی (قرن دوم)، از جمله صوفیان خوانده شدهاند.
ابونصر سرّاج
از
حسن بصری (متوفی ۱۱۰) و سفیان ثوری (متوفی ۱۶۱) جملاتی نقل کرده که حاکی از رواج واژه صوفی در
قرن دوم است. به گفته
قشیری و
ابنجوزی (متوفی ۵۹۷)،
پیش از سال ۲۰۰ به عدهای، صوفی اطلاق میشده است. طبق قول
ابنخلدون،
تصوف روش
صحابه و
تابعین و سلف امت نیز بوده، اما از قرن دوم به بعد، با رواج
دنیاپرستی در میان
مسمانان، کسانی که بر خلاف آنان به
عبادت روی آوردند، صوفی نام گرفتند. به گفته
ابنتیمیه (متوفی ۷۲۸) لفظ صوفیه تا پایان قرن سوم رواج نداشته است. وی در عین حال اشاره میکند که کاربرد این واژه را به برخی از بزرگان قرون دوم و سوم نسبت دادهاند.
کِنْدی از گروهی به نام صوفیه سخن گفته است که در سال ۲۰۰ در اسکندریه
مصر، برای امر به معروف، در برابر سلطان شورش کردند.
ابنندیم از جابربن حیان کوفی (متوفی ۱۶۰) با تعبیر «صوفی» یاد کرده است. طبق نظر لویی ماسینیون، عنوان صوفی به گروه کوچکی از زهاد
کوفه اشاره داشت که آخرین پیشوای آنان عبدک صوفی (متوفی ۲۱۰) بود.
گرچه مطالب فوق از کسانی نقل شده که پس از قرن دوم میزیستهاند و گزارش معتبری از قرن اول و دوم، دالّ بر رواج واژه صوفی، در دست نیست، نظر بدوی
مبنی بر اطلاق این کلمه به افراد
زاهد و
عابد در اوایل قرن دوم یا اندکی پیش از آن، درست به نظر میرسد. صوفی را
فقیر،
عارف، اهل سلوک و طریقت نیز گفتهاند. بعلاوه آنها خود را اهل باطن نیز میخوانند از آن جهت که به باطن و حقیقت
دین توجه میکنند.
به تعبیر قشیری
هر کس به تصوف روی آورد، «متصوف» (جمع آن: متصوفه) خوانده میشود. حلاج درباره تفاوت صوفی و متصوف گفته است کسی که به «او» اشاره میکند متصوف است و کسی که از «او» به وی اشاره میشود، صوفی است.
به عبارت دیگر، اهل کمال و آنان که از صفات نفسانی دور گشته و به حقیقت رسیدهاند، صوفیاند و طالبانِ رسیدن به مقام و مرتبه صوفیان، متصوف خوانده میشوند.
هجویری درجه دیگری نیز برای اهل تصوف ذکر کرده که «مستصوف» است و مستصوف کسی است که ظاهر خود را همچون صوفیان و طالبان تصوف میآراید، اما در واقع از
عقاید و اعمال ایشان به دور است.
بعید نیست که تعبیر «صوفیوَش» در
شعر حافظ اشاره به همین گروه باشد.
درباره ریشه واژه صوفی آرای گوناگونی بیان شده است. مبنای این اقوال وضع زندگی و هیئت ظاهری صوفیانیا صفات باطنی آنها بوده است. این آرا، بر اساس زبانی که ریشه از آن گرفته شده است، به دو دسته مهم تقسیم میشوند:
گروهی، همچون قشیری،
معتقدند که شاهد و قیاسی برای اشتقاق صوفی از اصل عربی وجود ندارد. ابوریحان بیرونی، ریشه صوفی را بر گرفته از سوف یونانی به معنای «حکمت و دانایی» دانسته که جزئی از کلمه فیلسوف به معنای «دوستدار حکمت و دانایی» است. به نظر او در
جهان اسلام ظهور گروهی همرأی با اندیشمندان یونانی، سبب شد که صوفیان را به آنها منتسب کنند و چون لفظ صوفی ناشناخته بود، آن را به صُفّه و صوف (رجوع کنید به ادامه مقاله) منسوب ساختند.
در میان مستشرقان نیز یوزف فون هامر در سده سیزدهم/ نوزدهم ادعا کرد که بین صوفیه و «ژیمنوسوفیست» های هندی (گروه یا فرقهای از حکمای
هند باستان؛ ژیمنو واژهای یونانی است به معنای
برهنه و
عریان) نسبتی وجود دارد و دو واژه عربی صوفی و صافی (خالص) همچون واژههای یونانی مترادفشان (sophos) و (ssaphe) از همان ریشهاند. در ۱۳۱۲/۱۸۹۴، تئودور نولدکه اعلام کرد که واژه... در آرامی ناشناخته است و بسیار بعید است که به عربی رفته باشد. از سوی دیگر، واژههای (sophistes/سوفسطایی) و (philosophos/ فیلسوف) در آرامی و عربی وجود دارد و هر گاه کلمات یونانی وارد عربی شدهاند، حرف... با «س» نمایش داده شده است نه با «ص». بنابراین، اگر فرض کنیم که واژه صوفی از اصل یونانی گرفته شده، آمدن «ص» در ابتدای آن غیرعادی است؛ ضمناً در کتابهای لغت عربی هم بوام گرفتن واژه صوفی از زبانهای دیگر ذکر نشده است.
گروه دوم بر این عقیدهاند که ریشه صوفی،
عربی است. برخی از ریشههای عربی که برای این واژه ذکر شده عبارتانداز:
۱) اشتقاق از نام غوثبن مُرّ معروف به صوفه، بزرگ
قبیله بنیصوفه / آلصَوْفان.
بنیصوفه در
عهد جاهلیت خادم
کعبه بودند
و صوفه خود را در
بیتالحرام وقف خدمت
خداوند کرده بود؛ بنابراین، کسانی را که از
دنیا میبریدند و به
عبادت روی میآوردند، در انتساب به او، صوفی نامیدند.
صوفه را به معنای گروهی که از یک قبیله و نژاد نیستند و نسبشان به فردی مشترک نمیرسد نیز آوردهاند، همانطور که صوفیان بدون در نظر گرفتن نسب و نژاد، از هر گروه و طایفه، گرد هم میآمدند.
جلالالدین همائی،
ضمن اینکه به جملهای از سهروردی
و احتمال اشتقاق صوفی از صوفه به معنای «پاره پشم» اشاره کرده، این اشتقاق را به لحاظ قواعد لغوی امکانپذیر، اما از نظر معنا نامناسب و ناممکن دانسته است. در نسبت به صَوْفان نیز صَوْفانی حاصل میشود که از حیث قواعد صرفی صحیح نیست.
۲) اشتقاق از صُوفَه القفا و در موارد معدود صوفه الرَقبه، به معنای «موی آویخته پشت سر»
و مجازاً به معنای «او را به قهر گرفت». از آنجا که صوفی معطوف به حق و مقهور قبضه الاهی است، به صوفه منسوب است. برخی گیسوی آویخته درویشان را نشانهای از این اشتقاق دانستهاند.
۳) اشتقاق از صُفّه. به عدهای از
مسلمانان فقیر و
زاهد صدر اسلام که در صفّهای واقع در
مسجد مدینه ساکن بودند و مسلمانان دیگر از آنان دستگیری میکردند، «اهل صفّه» میگفتند.
شباهت اوصاف صوفیان به اهل صفّه سبب شده است که احتمال این اشتقاق در کتب بسیاری از بزرگان صوفیه منعکس شود. در صورت قبول این اشتقاق باید بپذیریم که «ف» ابتدایی، مخفف و به «و» بدل شده است،
اما اسم منسوب به صفّه، صُفّی است نه صوفی.
۴) اشتقاق از صَفّ. برخی معتقدند که صوفیان به سبب بلندی همت و نزدیکی قلوب و آگاهی به اسرار، نزد خداوند در صف اول قرار دارند.
این اشتقاق نیز به لحاظ قواعد لغوی مردود است و واژه منسوب به صفّ، صَفّی خواهد بود نه صوفی.
۵) اشتقاق از صفاء (روشنی و پاکیزگی) و صفوت (برگزیده)، که خود از صفا مشتق شدهاند و در اکثر منابع، در کنار واژگانی همچون صافی و صفی به کار رفتهاند. از جمله گفته شده است که هر کس به تصوف موصوف شود، صفات انسانی در وی معدوم میشود و صفای صرف باقی میماند
صوفی کسی است که دلش برای
خداوند صافی شده باشد
واژه صوفی از صفوت است، یعنی برگزیده و منتخب، همانطور که
آدم علیهالسلام از بین موجودات انتخاب گردید و «صفی» نامیده شد.
بر اساس برخی منابع، صفاه و صفوه نام سرزمین و محلی بوده است.
از حیث لغت، هیچیک از کلمات مذکور نمیتوانند اصل کلمه صوفی باشند. در نسبت به صفاء، دو واژه صَفائی و صَفاوی به دست میآید، زیرا اگر واژه مختوم به الف و همزه مؤنث نباشد و همزه جزو حروف اصلی آن نباشد، در نسبت به هر دو صورت میتواند ذکر شود. ظاهراً صوفی را به دلیل استواری در
ایمان یا
قناعت بسیار، به صَفا که جمع صَفاه به معنای صخره و
سنگ سخت است
نیز منسوب دانستهاند، اما نتیجه این اشتقاق هم صَفَوی است، ضمن اینکه صفت نسبی ساختن از جمع مکسر به این شکل درست نیست.
در مورد صُفوَت (که با معنای مذکور، حرف «ص» میتواند هر سه حرکت را بپذیرد) نیز طبق قاعده، اگر لامالفعل، «و» و «ی» ماقبل ساکن باشد، «ت» از آخر کلمه حذف میشود و بنا به قولی عینالفعل کلمه، فتحه میگیرد و واژه صُفَوی / صَفَوی / صِفَوی حاصل میشود. در نسبت به صفی هم «ی» به «و» بدل میشود و حرف دوم، فتحه میگیرد؛ یعنی، صَفَوی میشود.
۶) اشتقاق از صوفانه، نوعی سبزی صحرایی.
چون این گروه به غذای سبک و ناچیز، از جمله این سبزی قناعت میکردند، آنان را بدان منسوب کردهاند، اما در این صورت هم کلمه «صوفانی» حاصل میشود.
۷) اشتقاق از صوف (جمع آن: اصواف). صوف در لغت به معنای
پشم گوسفند و چیزهای شبیه به آن مثل موی
بز و کرک
شتر است.
اکثر متصوفان فقط اشتقاق از این کلمه را تأیید کردهاند. به گفته
ابونصر سراج، صوفیان به سبب نوع لباسشان چنین نام گرفتند،
همانطور که حواریون به سبب رنگ سفید لباسشان بدیننام خوانده شدهاند.
به این نظریه اعتراضاتی شده است. به عقیده قشیری
و همرأیان او،
صوفیان فقط
لباس پشمی نمیپوشیدند و لباس پشمی نیز مختص آنان نبوده و گروههای دیگری، از جمله
مسیحیان و پیروان فرق عرفانی، نیز چنین پوشاکی داشتند. ظاهراً
زنان نصرانی و تارک دنیای دِیری در نزدیکی
موصل را صوفیه میخواندند.
در این صورت احتمالاً با پیدایی مسلمانانِ تارکدنیا، این اسم بر آنان هم اطلاق شده است. به نظر نولدکه عبارت «لَبِسَ الصُوفَ» در متون سدههای اول و دوم هجری، به معنای «او به
زهد روی آورد» و بعدها به معنای «او صوفی شد»، مکرر به کار رفته است
در
زبان فارسی هم «پشمینهپوش» بارها به جای صوفی به کار رفته است. از نظر قواعد لغوی اکثر
علما این اشتقاق را تأیید کردهاند، زیرا ظاهراً به طور مستقیم و بدون تغییراتی مثل قلب و حذف و تبدیل، واژه صوفی حاصل میشود
اما به نوشته همائی، در
زبان عربی، بر خلاف
فارسی، «ی» نسبت در انتساب به جامه و لباس به کار نرفته و لفظ صوفی به معنای تاجر
پشم یا لباسهای پشمی است و در نسبت به محل یا شخصی به نام صوف یا صوفه به کار میرود، همانطور که
عبدالرحمان صوفی (۲۹۱ـ۳۷۶)، منجم مشهور، به سبب اشتغال به پشمفروشی، صوفی خوانده شده است. همائی، بنا بر مطالب مذکور، اینطور نتیجه گرفته است که این اشتقاق، عربی نیست و احتمالاً اولین بار ایرانینژادان
بصره و
کوفه این لغت را وضع کردند که بتدریج در سایر بلاد اسلامی رواج یافت.
گفتنی است که غیاثالدین رامپوری (ذیل «تصوف») متذکر شده است که چون صوفیان از «غیرحق» رو میگردانند، میتوانیم تصوف را مأخوذ از صَوْف به معنای یکسوشدن و رو گردانیدن بدانیم.
برخی نیز برای واژه صوفی هیچ نوع اشتقاقی قائل نیستند. به نوشته هجویری،
صوفیان به سبب تهذیب
اخلاق به صفا رسیدهاند و معنای تصوف برتر از واژگان و مفاهیمی است که بدانها منسوبش کردهاند. لازمه اشتقاق، مُجانست است که خلاف صفاست و نمیتوان شیء را از ضد آن مشتق دانست. شاید همین گروهاند که برای هر حرف از کلمه تصوف، رمزی قائل شدهاند؛ چنانکه تصوف را عبارت از چهار چیز دانستهاند:
توبه از ناشایست، صدق در طلب، ورع در شبهات، و فنا در
توحید. ظاهراً این رموز بیانکننده مراحل تکامل عرفانیاند.
ابنابیجمهور احسایی، محدّث صوفیمشرب شیعی، نیز سخنی را به
امام علی علیهالسلام نسبت داده که حاوی چنین رموزی است؛ با این تفاوت که طبق آن سخن، اشتقاق تصوف از «صوف» است، و «ص» به صبر و صدق و صفا، «و» به وُدّ و ورد و وفا، و «ف» به فقر و فرد و فنا اشاره دارد.
درباره ماهیت تصوف نیز متجاوز از هزار تعریف از عرفای بزرگ نقل شده است که گرچه در ظاهر با هم متفاوتاند، مفهومی که از آنها استنباط میشود، یکی است
مثلاً از معروف کرخی (متوفی ۲۰۰) نقل شده که تصوف عبارت است از دستیابی به حقیقت و دل کندن از آنچه در دست مردم است، بنابراین تا کسی به حقیقت فقر نرسد به تصوف نایل نمیشود و حقیقت فقر نیز چیزی نیست جز بینیازی جستن از غیرحق. از ذوالنون مصری (متوفی ۲۴۵) روایت شده است که صوفی کسی است که در طلب امور دنیوی خود را به
رنج نیفکند و چون چیزی را از دست داد، بیتابی نکند.
جنید بغدادی (متوفی ۲۹۷ یا ۲۹۸) صوفی شدن را در پیوند با حقتعالی و قطع وابستگی به غیر او میجست
و
ابوالحسین نوری (متوفی ۲۹۵) تصوف را ترک کلیه لذایذ نفسانی میدانست.
شبلی (متوفی ۳۳۴) تصوف را اشتغال به ذکر
خدا، بیاندیشیدن به غیر او میدانست.
از مجموع این تعاریف چنین بر میآید که تصوف، در نظر پیشگامان این راه، بیشتر آدابی بوده است که منتهی به برخی ملکات و اوصاف میشود و هدف آن
حسن خُلق با خَلق برای قبول حق است. صوفیان را ازاینرو به خصوصیاتی چون گسستن از غیرحق، فقر،
قناعت،
تواضع،
ایثار،
اخلاص،
صبر،
استقامت،
تسلیم، شناخت وسوسههای نفس و مخالفت با آن میشناختند نه به عقاید و آرا.
بعلاوه صوفیان برای
دفاع از آداب خود اهل احتجاج و استدلال نبودند، بلکه آدابشان مبتنی بر ذوق و اشراق و شهود یا تجربه درونی بود.
صوفیه همچنین بین صوفی و متصوف و مستَصوف فرق میگذاشتند و مستَصوف را کسی میدانستند که برای کسب جاه و مال، خود را به صوفیان همانند میکرد.
کثرت مستصوفها در طول تاریخ تصوف سبب شد تا در برخی کتب صوفیه کلمه صوفی معنای مذمومی پیدا کند و به جای آن برخی واژه عارف را که معمولاً معنای مثبتی دارد برای خود و یا صوفیان سدههای اول تصوف برگزینند.
(۱) ابنابیجمهور، عوالی اللئالی العزیزیه فی الاحادیث الدینیه، چاپ مجتبی عراقی، قم ۱۴۰۳ـ ۱۴۰۵/ ۱۹۸۲ـ ۱۹۸۵؛
(۲) ابنتیمیـه، مجموع الفتاوی، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، ج ۷، جزء ۱۱: كتاب التصوف، بیروت ۱۴۲۱/ ۲۰۰۰؛
(۳) ابنجوزی، تلبیس ابلیس، بیروت ۱۳۶۸؛
(۴) ابنخلدون، تاریخ ابنخلدون؛
(۵) ابندرید، كتاب جمهره اللغه، چاپ رمزی منیر بعلبكی، بیروت ۱۹۸۷ـ ۱۹۸۸؛
(۶) ابن
فارس، معجم مقاییس اللغه، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قم ۱۴۰۴؛
(۷) ابنمنظور، لسان العرب؛
(۸) ابنندیم؛
(۹) ابوریحان بیرونی، تحقیق ماللهند، قم ۱۳۷۶ ش؛
(۱۰) ابونصر سرّاج، كتاب اللمع فیالتصوف، چاپ رینولد آلن نیكلسون، لیدن ۱۹۱۴،چاپ افست تهران [بیتا. (؛
(۱۱)
احمدبن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، بیروت ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷؛
(۱۲)
محمدبن عبداللّه ازرقی، ترجمه كتاب اخبار مكه و ماجاء فیها من الا´ثار، چاپ رشدی صالح ملحس، ترجمه و تحشیه از محمود مهدوی دامغانی، تهران ۱۳۶۸ش؛
(۱۳) یحییبناحمد باخرزی، اوراد الاحباب و فصوصالا´داب، ج۲: فصوص لا´داب، چاپ ایرجافشار، تهران ۱۳۴۵ش؛
(۱۴) عبدالرحمان بدوی، تاریخ تصوف اسلامی: از آغاز تا پایان سده دوم هجری، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، قم ۱۳۷۵ ش؛
(۱۵) بطرس بستانی، محیطالمحیط: قاموس مطول للغهالعربیه، بیروت ۱۹۸۷؛
(۱۶) عمروبن بحر جاحظ، البیان و التبیین، چاپ
حسن سندوبی، قاهره ۱۳۵۱/ ۱۹۳۲؛
(۱۷) شمسالدین محمد حافظ، حافظ، چاپ سایه، تهران ۱۳۷۳ ش؛
(۱۸)
محمدبن حسن رضیالدین استرآبادی، شرح شافیه ابنالحاجب، چاپ محمد نورالحسن، محمد زفزاف، و محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت ۱۳۹۵/ ۱۹۷۵؛
(۱۹) محمد زكیمبارك، التصوف الاسلامی فی الادب و الاخلاق، بیروت: دارالجیل، )بیتا.(؛
(۲۰) محمودبن عمر زمخشری، اساس البلاغه، مصر ۱۹۷۲ـ۱۹۷۳؛
(۲۱) سمعانی؛
(۲۲) عمربن محمد سهروردی، كتاب عوارف المعارف، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۲۳) سعید شرتونی، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، قم ۱۴۰۳؛
(۲۴) طبلاوی محمود سعد، التصوف فی تراث ابنتیمیه، مصر ۱۹۸۴؛
(۲۵) منصوربن اردشیر عَبّادی، مناقب الصوفیه، چاپ محمدتقی دانشپژوه و ایرج افشار، تهران ۱۳۶۲ ش؛
(۲۶) محمودبن علی عزالدین كاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الكفایه، چاپ جلالالدین همائی، تهران ۱۳۶۷ ش؛
(۲۷) سلیمان سلیم علمالدین، التصوف الاسلامی: تاریخ، عقائد، طرق، اعلام، بیروت ۱۹۹۹؛
(۲۸) جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بغداد ۱۴۱۳/ ۱۹۹۳؛
(۲۹)
محمدبن جلالالدین غیاثالدین رامپوری، غیاثاللغات، چاپ منصور ثروت، تهران ۱۳۷۵ ش؛
(۳۰) خلیلبن احمد فراهیدی، كتاب العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۵؛
(۳۱) عبدالكریمبن هوازن قشیری، الرساله القشیریه، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطهجی، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۳۲) ابوبكر
محمدبن ابراهیم كلاباذی، متن و ترجمه كتاب تعرف، چاپ محمدجواد شریعت، تهران ۱۳۷۱ ش؛
(۳۳)
محمدبن یوسف كندی، ولاه مصر، چاپ
حسین نصّار، بیروت ۱۳۷۹/ ۱۹۵۹؛
(۳۴)
محمدبن محمد مرتضی زبیدی، تاجالعروس من جواهر القاموس، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۳۵) اسماعیلبن محمد مستملی، شرح التعرف لمذهب التصوف، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۶ ش؛
(۳۶) عبداللّهبن محمد نجم رازی، مرصاد العباد، چاپ محمدامین ریاحی، تهران ۱۳۵۲ ش؛
(۳۷) سعید نفیسی، سرچشمه تصوف در ایران، تهران )?۱۳۴۳ ش ]؛
(۳۸) علیبن عثمان هجویری، كشف المحجوب، چاپ و. ژوكوفسكی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش؛
(۳۹) یاقوت حموی، معجم البلدان؛
(۴۰) یواقیت العلوم و دراری النجوم، چاپ محمدتقی دانشپژوه، تهران ۱۳۴۵ ش؛
(۴۱) EI ۱ , s.v. "Tas ¤ awwuf" (by Louis Massigman(;
(۴۲) Encyclopaedia of religion and ethics , ed. James Hastings, Edinburgh ۱۹۸۰-۱۹۸۱ ,s.v. "Sufis" (by Reynold A. Nicholson )؛
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «واژگان تصوف»، شماره۵۰۲۷.