هشام بن عبدالملک
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
هشام بن عبدالمک، بن مروان حکم، دهمین خلیفۀ اموی و هفتمین خلیفۀ مروانی (خلافت: ۱۰۵-۱۲۵) است.
وی از قبیلۀ
قریش ، از اعراب عدنانی و از طایفۀ بنیامیه بود.
پدرش عبدالملک بن مروان، پنجمین خلیفۀ اموی، و مادرش عایشه
یا فاطمه،
کنیهاش امّ هاشم، دختر هاشم بن اسماعیل مخزومی بود.
نوشتهاند که او زنی احمق بود و به همین علت، عبدالملک او را
طلاق داد.
در هنگام وفات پدرش او در
دمشق به سر میبرد و چهارده سال داشت.
کنیۀ هشام، اباولید بود
و چون چشمش لوچ بود، به هشام
احول معروف شد.
بنا بر نقل
ابن حبیب ،
او یکی از حولان قریش بود.
هشام در اوایل
سال ۷۲ به
دنیا آمد.
مقریزی
تولد او را در سال ۷۱ دانسته است، اما روایت اول اعتبار بیشتری دارد، زیرا گفته شده است که در سال ۷۲ عبدالملک مشغول
جنگ با
مصعب بن زبیر بود و چون مصعب کشته شد، خبر تولد هشام به عبدالملک رسید، به همین سبب او را منصور نامید، زیرا بدان فال نیک زده بود.
هشام در
مدینه به دنیا آمد.
مقریزی
زادگاه او را دمشق دانسته است، اما چون در هنگام ولادت او، پدر و مادرش از هم جدا شده بودند
و مادرش درمیان خانوادۀ خود در مدینه به سر میبرده، روایت اول معتبرتر است.
مادرش او را، به نام پدر خود، هشام نامید و گفته شده است که عبدالملک اعتراض نکرد.
بنا بر نقل قبصه بن ذؤیب، عبدالملک حدیثی جعلی از قول پدرش از
رسول اکرم صلیالله علیه و آله وسلم نقل کرد که هشام آسایش عرب است و پس از وی اعراب آسایشی نخواهند داشت.
هشام در سال ۸۷ و در زمان خلافت برادرش،
ولید ، از طرف او مأمور جنگ با رومیان شد و توانست قلعههای بولق، احزم، بولس و قمقم را بگشاید. در این حملات هزاران تن از رومیان کشته و زنان و فرزندانشان به
اسارت گرفته شدند.
در زمان خلافت ولید، هشام
امیر الحاج نیز بود و همراه گروهی از بزرگان شام وارد مکه شد و داستان معروف سرودن
قصیده فرزدق در
مدح امام سجاد علیهالسلام اتفاق افتاد. گفته شده است که در
طواف خانۀ خدا، به سبب انبوهی مردم، وی نتوانست دست خود را به
حجرالاسود بساید. در همان هنگام
امام علی بن الحسین علیهالسلام به طواف آمد و چون نزدیک
رکن رسید، مردم کنار رفتند تا آن حضرت به آسانی دست خود را بر رکن بساید. حرمتی که مردم بدان حضرت نهادند، در دیدۀ شامیان بزرگ و شگفت آمد. از هشام پرسیدند: «اوکیست؟»، اما هشام خود را به نادانستگی زد.
فرزدق شاعر، که حضور داشت، فیالبداهه قصیدهای در مدح آن حضرت سرود.
در زمان خلافت
سلیمان بن عبدالملک ، از هشام نامی به میان نیامد، اما پس از اعلام
خلافت عمر بن عبدالعزیز ، هشام خشمگین شد و اعلام کرد که
بیعت نمیکند، اما سرانجام، چون شنید که در صورت بیعت نکردن کشته خواهد شد، تسلیم شد.
نوشتهاند که او برای خلافت
طمع داشت. یکی از خاندانش به او گفت: «تو بخیل و ترسو هستی، چگونه در خلافت طمع داری؟» گفت: «اما مردی بردبار و عفیفم»
هشام در زمان خلافت برادرش،
یزید بن عبدالملک ،(یزید دوم)،فرماندهی سپاه یا ادارۀ سرزمینی را بر عهده داشت.
در سال ۱۰۱، یزید بن عبدالملک، چون فرزندش کوچک بود، هشام را به ولیعهدی خود برگزید و فرزند خود را جانشین او کرد،
اما چون فرزندش به سن قانونی رسید،
خالد بن عبدالله قسری را – که بنا بر روایتی برادر رضاعی هشام بود.
– مأمور کرد تا هشام را قانع سازد از ولایتعهدی، به نفع فرزند خلیفه، کناره گیرد. نوشتهاند خالد محرمانه به هشام اطمینان داد که میتواند خلیفه را قانع سازد تا از این اندیشه درگذرد. از این رو، هشام نیز پس از رسیدن به خلافت، لطف او را فراموش نکرد و حکومت
عراق و ولایات پیوسته به آن را به وی داد.
پس از مرگ یزید بن عبدالملک در
شعبان سال ۱۰۵، هشام که ۳۴ سال داشت، به خلافت رسید.
خبر خلافت وقتی به او رسید که در قریهای به نام زیتونه، در بادیۀ شام،
در خانۀ خود به سر میبرد. پیک آمد و خاتم و عصا را به او تقدیم کرد و به او سلام خلافت گفت.
هشام از رُصافه به دمشق رفت
و در اول
رمضان سال ۱۰۵، با او برای خلافت بیعت کردند.
هشام کوشید بار دیگر پایههای خلافت
بنیامیه را استوار کند. او در امور سیاسی و برای فتوحات نظامی و رونق اقتصادی کوششهایی کرد. از حیث سیاسی، روش تقریباً ثابت خلافت بنیامیه را در عزل و نصب والیان در مناطقی چون عراق و
خراسان در پیش گرفت که هدف کلی آن ایجاد توازن قوا میان قبایل رقیب یمانی و قیسی بود. اگرچه خود این روش نیز مشکلاتی در پی داشت.
هشام مدتی نسبتاً طولانی خلافت کرد. این مدت به او فرصت داد اصلاحاتی بکند و چون کوشا و صرفهجو بود، میخواست با گماردن مأموران لایق بر ایالات، کارها را سامان دهد و بر درآمد دولت بیفزاید. از حیث رونق اقتصادی و ایجاد انضباط دیوانی کوششهایی کرد، چندان که بعدها
منصور عباسی و برخی دیگر از عباسیان از ستایش او خودداری نمیکردند و در بیشتر امور و تدابیر و سیاستهای خود از اعمال هشام پیروی میکردند.
هشام در کار یاران و نیزدیوانهای خود بسیار دقیق و کنجکاو بود. عبدالله بن علی گفته است: «دیوانهای
بنیمروان را فراهم آوردم و دیوانی بهتر و به صلاح عامه و سلطان نزدیکتر از دیوان هشام ندیدم».
هشام به هر مردی از بنیمروان که مقرری میداد، او را به جنگ میفرستاد. بعضی خود به جنگ میرفتند و برخی دیگر کسی را به جای خویش میفرستادند.
در سال ۱۰۹ هشام، ضمن جدا کردن خراسان از قلمرو حکومت خالد و با تغییر دادن والیان، کوشید پریشانیهای آن ناحیه را سامان بخشد،
ولی موفق نشد و در سال ۱۱۷، بار دیگر، خراسان را به خالد سپرد،
اما ستمکاری خالد در عراق چنان بود که در سال ۱۲۰، هشام وی را به دلایل متعدد، از جمله گردآوری ثروت و بیاعتنایی مکرر به خلیفه، از فرمانروایی عزل کرد
و به جانشین او، یوسف بن عمر ثقفی، عامل
یمن ، دستور داد خالد و کارگزارانش را دستگیر و شکنجه کند.
گفته شده است که یوسف بن عمر، پنهانی، وارد عراق شد، که نشان میدهد تا چه اندازه از بروز
فتنه بیمناک بوده است.
هشام مرحلۀ نوینی از جنگ و فتوحات را در ناحیۀ روم آغاز کرد، که در دور نگه داشتن نظامیان از عرصههای سیاسی بیتأثیر نبود. او بجدّ جنگ با
امپراتوری روم را پی گرفت و لشکریان او تا متصرفات
فرانسه پیش رفتند. فرزندان او، معاویه و سلیمان، نیز در این امر نقش مهمی داشتند.
هشام در ۱۰۷
مسلمه بن عبدالملک را والی
ارمنستان و
آذربایجان کرد و سعید بن عمرو حرشی را به فرماندهی مقدمۀ سپاه گسیل داشت. سعید با لشکری از خزر، که ده اسیر مسلمان به همراه داشتند، جنگید و آنان را شکست داد، اسیران را پس گرفت و پسر خاقان را کشت و سرش را نزد هشام فرستاد. اما هشام بر وی خشم گرفت و دستور داد او را به زندان اندازند.
در سال ۱۱۰ نیز مسلمه بن عبدالملک به جنگ ترکان رفت و یک ماه جنگید و سرانجام آنان را شکست داد و خاقانشان را به قتل رساند.
سپس تا بلاد خزر پیش رفت تا به جرزان -ناحیهای در ارمنستان- رسید و آنجا و نیز شروان، مسقط، طبرستان و ورثان را فتح کرد. خاقان پادشاه خزر ایستادگی کرد و با او جنگید، اما پادشاهان سرزمینهای فتح شده مسلمه را همراهی کردند و او توانست همۀ آن سرزمینها را فتح کند.
پس از مرگ مسلمه، هشام حکومت جزیره و آذربایجان و ارمنستان را به
مروان بن محمد (مروان حمار)، پسرعموی خود، داد. او نیز با خزر جنگهایی کرد، که به شکست خزریان انجامید.
در زمان هشام در برخی نواحی، چون خراسان بزرگ، فتوحات بهطور گسترده ادامه یافت. در سال ۱۰۹ هشام،
اشرس بن عبدالله سلمی را عامل خراسان کرد. چون اشرس مردی فاضل و خردمند بود، کامل نامیده میشد. او به خراسان رفت و توانست اوضاع آنجا را سامان دهد،
اما در سمرقند و ماوراءالنهر توفیق نیافت و با ذمیان که مسلمان شده بودند و قصد پرداخت
جزیه نداشتند، جنگهای طولانی به راه انداخت.
هشام در آغاز خلافت، اسد بن عبدالله قسری (برادر خالد) را از حکومت خراسان عزل و جُنَید بن عبدالرحمان را، که مردی یمنی و خردمند بود، به حکومت سند و خراسان گماشت.
در همان زمان، فتوحات در ناحیۀ هند و سند ادامه داشت. جنید نخست در دیبل با حاکم آن نواحی جنگید و سپس به
هند رفت و حاکم آنجا را به
قتل رساند
و خود از جرز به
چین رفت و پس از چند جنگ، بالاخره پادشاه چین تسلیم شد و جنید شهر را گشود و شهرهای اطراف را هم فتح کرد و اسیران و غنایم بسیار گرفت.
سپس برای بار دوم شهر کَیرج را فتح کرد
و عوامل خود را برای ادامۀ فتوحات به دیگر نواحی منطقه گسیل داشت.
جنید یک بار دیگر لشکر عظیم ترکان را در کنار رود بلخ شکست سختی داد
و
سمرقند را هم از محاصره نجات بخشید.
سپس به مرو رفت و اخبار پیروزیهای خود را، با هدایایی، به خلیفه رساند،
اما هشام در سال ۱۱۰ او را از حکومت سند برکنار، و تمیم بن زید عُتبی را والی کرد. این امر شورش مردم سرزمینهای فتح شده را برانگیخت و تقریباً بلاد هند از دست مسلمانان خارج گردید و هشام، به ناچار،
حکم بن عوانه کلبی را حاکم سند کرد. او اگرچه توانست آن بلاد را آرام سازد،
اما هشام در سال ۱۱۲ بار دیگر حکومت خراسان را به جنید داد.
با مرگ جنید در
محرم ۱۱۶ و به امارت رسیدن
عاصم بن عبدالله هلالی ،
حارث بن سریج در خراسان و بلاد
ماوراءالنهر قیام کرد. او موقع را مغتنم شمرد و اشخاصی را از قبایل ازد و تمیم گرد آورد و از منطقۀ تخارستان فعالیت خود را آغاز کرد و سپاه نصر بن سیّار را شکست داد و وارد بلخ شد و پس از تصرف چندین شهر، به سوی مرو، پایتخت خراسان، حرکت کرد.
در زمان هشام، این قیام تنها قیامی بود که برای احقاق حقوق
اهل ذمه بر ضد امویان شکل گرفت.
حاکم کوفه از هشام خواست ولایت خراسان را بار دیگر به ولایت عراق ضمیمه کند تا در اوضاع متزلزل خراسان بتوانند به راحتی به نیروهای تازهنفس دسترسی یابند. هشام موافقت کرد و خراسان را هم به خالد بن عبدالله قسری داد و خالد، ولایت خراسان را به برادرش، اسد، واگذار کرد.
آمدن اسد به خراسان باعث شکست حارث شد.
اسد بن عبدالله قسری با ختلان نیز جنگهایی کرد که در یکی از آنها بدر طرخان، شاه ختلان، کشته شد.
در ایام ولایتداری اسد بن عبدالله، چون خاقان کشته شد، ترکان پراکنده شدند و به غارت همدیگر پرداختند و این کار باعث شد مردم سغد نیز طمع آورند که به آنجا برگردند. گروهی از مردم به سوی چاچ رفتند و چون اسد درگذشت، نصر بن سیّار (از طایفۀ کنانه و از امرای بنیامیه) به حکومت خراسان و ماوراءالنهر منصوب شد. او ازآنان دعوت کرد که به ولایت خویش بازگردند و با آنچه میخواستند، موافقت کرد. هشام از شنیدن خواستهای آنان، که برضد مسلمانان بود، خشمگین شد، اما چون از غلبۀ آنان بر مسلمانان آگاه بود، با نظر نصر بن سیّار موافقت کرد.
در اواخر خلافت هشام، مردم که از فشار مالیاتهای سنگین به ستوه آمده بودند، با ترکان که با آنان همسایه بودند، متحد شدند. هشام در سال ۱۲۰ نصر بن سیّار را برای سرکوب این شورش بدان منطقه فرستاد. نصر در مدت حکومت خود با ترکان جنگهای فراوانی کرد که در بیشتر آنها پیروزشد. وی پس از سرکوب شورشیان در مرو، در آنجا سکونت کرد و تا قیام
ابومسلم خراسانی در آنجا بود، سپس به
نیشابور رفت.
در زمان خلافت هشام بن عبدالملک قیامهای متعددی روی داد، که مهمترین آنها قیام
زید بن علی بن الحسین علیهالسلام بود. تاریخنویسان سبب این قیام و چگونگی آن را گوناگون نوشتهاند. آنچه مسلّم است او به سبب ستم بنیامیه قیام کرد و مردم را برضد بنیامیه به
جهاد فراخواند.
گفتهاند که یوسف بن عمر ثقفی ادعا کرد خالد بن عبدالله قسری، پس از برکناری از حکومت کوفه، اموالی نزد زید دارد. هشام زید را، به همراه جماعتی از قریشیان، به
شام فراخواند،
اما در شام با او رفتار تند و خشنی کرد و زید را، به سبب ادعای خلافت، سرزنش نمود.
زید نیز هشام را به رعایت
تقوا توصیه کرد، که خلیفه به او اعتراض نمود.
زید به کوفه بازگشت. هشام در نامهای به والی کوفه، یوسف بن عمر، نوشت که چون زید مردی شیرینزبان و سخنآراست و مردم عراق به چنین کسانی تمایل دارند، او را بیش از یک ساعت در
کوفه نگه ندارد
و بدین سبب یوسف، زید را از کوفه اخراج کرد. به هر حال، چون
شیعیان اطراف او را گرفتند، زید در محرّم ۱۲۲ قیام کرد،
اما تنها چند تن او را در قیام همراهی کردند. پس از
شهادت زید،
جسد او را به
خاک سپردند، اما یوسف بن عمر به جسد او دست یافت و سرش را از تن جدا کرد و نزد هشام به شام فرستاد
و جسدش را به دار آویخت. آنگاه دستور هشام را اجرا کردند که گفته بود زید گوساله عراق است، جسدش را بسوزانید و خاکسترش را بر باد دهید.
مردم افریقیه، از دیگر ممالک، پیوسته آرامتر و فرمانبردار حکومت مرکزی بودند تا روزگار هشام که مردم عراق، از داعیان و مبلّغان، به آنجا راه یافتند و آنان را تحریک کردند.
همچنین گفتهاند که رفتار ستمگرانۀ برخی حکام مسلمان با بربرها – که به آنان به دیدۀ موالی خویش مینگریستند – باعث شد بربرها نزد هشام شکایت برند که در ازای خدمات، پاداش ناچیزی به آنان داده شده و به رغم مسلمان بودن، بیشتر به منزلۀ زیردست با آنان رفتار شده است تا همسنگ، و همین امر سبب شد ایشان از اطاعت هشام سر باز زنند و بر ضد بنیامیه قیام کنند.
این نهضت در غرب به تحریک مردی از مطغاره، به نام مَیسَره مَطغری، که از
خوارج صُفریه بود، آغاز شد و در سال ۱۱۰ مشکلاتی جدّی برای حکام محلی پدید آورد. بربرها وی را به حکومت منصوب کردند. در همان زمان، هشام از
عبیدالله بن حبحاب (مسبب اصلی کشتار بربرها و والی افریقیه) حمایت میکرد. از اینرو، بربرها در اواخر حکومت هشام، به سال، ۱۲۲ قیام کردند و سراسر مغرب اقصی را گرفتند. میسره بنای بدرفتاری با بربرها نهاد، به همین سبب به دست آنان کشته شد و خالد بن حمید زناتی به جای او به حکومت رسید.
شورش سراسر مغرب و اندلس را فراگرفت و هشام را خشمگین ساخت. هشام،
کلثوم بن عیاض قُشَیری را با سپاهی بزرگ روانۀ افریقیه کرد، اما او نیز شکست خورد و کشته شد.
درسال ۱۲۴ هشام، حنظله بن صفوان کلبی را بهعنوان والی افریقیه، در رأس سپاهی، فرستاد و او وارد قیروان شد و توانست قیام بربرها را خاموش سازد،
اما پس از مرگ هشام دیگر عملاً خلافت امویان در افریقیه رو به افول نهاد.
در زمان هشام، خوارج در دیگر سرزمینهای اسلامی نیز فعالیت گسترده داشتند. آنان سیستان و کرمان و جنوب خراسان را نیز پناهگاه خود قرار دادند و در آنجا به فعالیت پرداختند. در سال ۱۰۷، خوارج بر سیستان مسلط شدند و رئیس شرطۀ شهر زرنح، بشر الحواری، را کشتند و جنبش خود را به ناحیۀ خراسان کشاندند.
مهمترین اقدامات خوارج در خراسان، قیامهای صُبَیح و خالد خارجی در زمان فرمانروایی جُنَید بن عبدالرحمان درخراسان بود. (۱۱۱ـ۱۱۶) صبیح از خوارج ازارقه یا صُفریه بود که، به همراه چهارصد خارجی،
هرات را غارت کرد، اما چون یارانش کشته شدند، مجبورشد به سیستان بازگردد و سرانجام، خالد بن عبدالله قسری او را به دار آویخت.
سپس خالد خارجی در ناحیۀ بوشنج و هرات قیام کرد و اگرچه جمع زیادی به او پیوستند، سرانجام کشته شد.
در سال ۱۰۷، عَباد رُعَیتی خارجی بر ضد کارگزار اموی، یوسف بن عمر ثقفی، که در یمن میزیست، قیام کرد اما قیامش سرکوب گردید و خود و یارانش کشته شدند.
عباد معافری و زحّاف حمیری را نیز یوسف به قتل رساند.
خوارج اگرچه در سیستان نفوذ و گسترش زیادی داشتند، در خراسان نتوانستند پایگاه و هواداران بسیاری به دست آورند.
مهمترین قیام را
بهلول بن عمیر شیبانی ، معروف به کثّارۀ شیبانی، در سال ۱۱۹ کرد. او که نزد هشام به دلیری شهرت داشت، ادعای خدایی کرد و به همراه چهل تن از خوارج، از
مکه به
موصل رفت.
آنان ابتدا برحاکم کوفه، خالد بن عبدالله قسری، شوریدند و پیروز شدند، سپس تصمیم گرفتند با خود خلیفه وارد جنگ شوند. ازاینرو، والیان وقت عراق و جزیره و حتی سپاه شام، به فرماندهی شخص هشام، در ناحیۀ کُحَیل در جنوب موصل به جنگ بهلول و یارانش رفتند و همگی آنان را کشتند.
پس از قتل بهلول، گروههای دیگری از خوارج نیز برهشام شوریدند، که همگی کشته شدند. فرماندهان خوارج عَمرو یَشکری، عَنزی معروف به صاحب اَشهب، و وزیر سختیانی خارجی بودند، که به دستور هشام به قتل رسیدند.
گفتهاند که خالد بن عبدالله قسری قصد داشت سختیانی را ببخشد، اما هشام اعتراض کرد و از او خواست که بعد از کشتن، جسد وی را بسوزاند.
در همان زمان، خزریان خروج کردند و تا اردبیل آمدند و خرابیهای بسیار به بار آوردند. جراح بن عبدالله، حاکم آذربایجان، با آنان جنگید، اما کشته شد و سپاهیانش منهدم شدند. هشام، سعید بن عمرو حرشی را با لشکری به جنگ آنان فرستاد و موفق شد بر لشکر خزریان شبیخون زند و سپاه خاقان را شکست دهد و غنایم بسیار به دست آورد.
در سال ۱۱۹
مغیره بن سعید عجلی ، از نخستین غالیان در کوفه بر ضد هشام قیام کرد. او و یارانش عقاید غلوآمیز داشتند. خالد بن عبدالله قسری آنان را شکست داد؛ او را به دار آویخت و یارانش را سوزاند.
یکی دیگر از وقایع مهم زمان هشام، پراکنده شدن داعیان و مبلّغان
بنیعباس در سرزمینهای شرقی
اسلام ، و آغاز جنبشهای شیعیان بود که پنهانی به فعالیت پرداختند.
در همان سالی که هشام به خلافت رسید، بُکیر بن ماهان (از موالی کوفه) از سند به کوفه رفت و داعیان بنیعباس را ملاقات کرد. آنان دربارۀ دعوت بنیهاشم با او صحبت کردند و بُکیر با خوشحالی پذیرفت.
بکیر، که رهبر داعیان ضداموی بود، توانست در میان والیان هشام نفوذ کند. او در سند مصاحب و مترجم جنید بن عبدالرحمان گردید.
داعیان بنیعباس در تمام طول حکومت هشام مخفیانه به تبلیغ پرداختند، اما پس از مرگ هشام، فعالیتشان به اوج خود رسید.
در دورۀ هشام، عدهای به
خلق قرآن اعتقاد یافتند. یکی از آنان جَعد بن دِرَهم بود. به همین سبب هشام به والی خود در کوفه، خالد بن عبدالله قسری، دستور داد، به اتهام کفرگویی و
زندقه ، جعد را بکشد. خالد نیز، در روز
عید قربان ، سر جعد را از بدن جدا کرد.
در دوران هشام، بیماری
طاعون شیوع یافت و بسیاری از مردم، و نیز چهارپایان از بین رفتند.
از جمله وقایع زمان هشام، رحلت
امام محمد باقر علیهالسلام است که در سال ۱۲۴ اتفاق افتاد.
به عقیدۀ شیعه، امام به دستور هشام مسموم شد و به
شهادت رسید.
امام محمد باقرعلیه السلام تنها در حکومت هشام به دمشق رفت و در این سفر فرزندش،
امام جعفر صادق علیهالسلام ، نیز همراهش بود. گفته شده است احضار امام به دمشق پس از مراسم حجی بود که در آن هشام شاهد احترام فوقالعادۀ مردم به امام بود و ظاهراً قصدش از این کار،
ارعاب امام بوده است.
اما در آن مجلس و هنگام ورود، امام به همۀ اهل مجلس یکجا
سلام کرد و بدون کسب اجازه نشست و چون هشام خشمگینانه زبان به ملامت امام گشود، امام علاوه بر اینکه
اهل بیت پیامبر علیهم السلام را به مردم شناساند، به افشاگری کارهای امویان پرداخت.
بنا بر روایتی
شاذ ، هشام در کشتن ابوهاشم،
عبدالله بن محمد بن حنفیه (نوۀ
امام علی علیهالسلام ) نیز دست داشت. گویند عبدالله در دمشق بر هشام وارد شد. هشام او را گرامی داشت و حتی بخششهایی به او کرد، اما در وی چندان فصاحت و دانش و ریاست دید که بر او
رشک برد و از وی بیمناک شد. پس هنگامی که عبدالله به سوی مدینه بازگشت، هشام شخصی را مأمور کرد تا عبدالله را مسموم کنند. او نیز سم در میان شیر ریخت و بدو خورانید و عبدالله کشته شد.
در دوران طولانی خلافت هشام، حکام ولایات و کارگزاران بسیاری بر شهرها حکومت میکردند.
بنا بر
وصیت یزید بن عبدالملک، پس از هشام،
ولید بن یزید به خلافت میرسید.
هشام نیز وقتی به خلافت رسید، او را گرامی داشت، اما ولید از همان زمان هشام چنان غرق عیش و نوش بود، که هشام، به علت
شرابخواری و بیپروایی و بیبندوباری وی، میخواست حتی با زور و تهدید، جانشینی را از او بگیرد وبه پسر خود، مسلمه، منتقل کند.
به همین سب از ولید خواست خود را خلع کند، اما ولید نپذیرفت.
هشام نیز از ناسزاگویی و خردهگیری بر ولید بازنمیایستاد.
ولید که مناسباتش با خلیفه به تیرگی گراییده بود، از دمشق بیرون رفت، اما منشی خود، عیاض بن مسلم، را در شهر گذاشت تا رویدادها را برای او بنویسد، اما هشام عیاض را به زندان افکند. عیاض تا مرگ هشام در زندان بود.
هشام بر اثر بیماری خناق (دیفتری)
در ششم ربیعالآخر ۱۲۵ در رُصافه – که جزو ولایت قنسرین و مجاور صحرا بود – درگذشت.
پسرش، مسلمه، بر او
نماز گزارد
و او را در رُصافه به خاک سپرد.
او هنگام فوت ۵۳ سال داشت.
مدت حکومت او ۱۹ سال و ۷ ماه و ۲۱ روز بود.
هنگام درگذشت او، ولید بن یزید حضور نداشت. وی به عیاض بن مسلم دستور داد همۀ خزاین را مُهر نهد تا جایی که حتی نتوانستند برای هشام کفنی بیابند. از اینرو، سه روز منتظر آمدن ولید شدند.
حتی گفتهاند عیاض اجازه نداد از آب گرم خزانه برای
غسل او استفاده کنند و ناگزیر از دیگران آب
عاریه گرفتند.
او همچنین به عباس بن ولید بن عبدالملک، پسرعموی خود، دستور داد تا در رصافه تمامی اموال هشام را مصادره کند.
هشام سیزده یا چهارده فرزند از همسران و کنیزان خود داشت؛ ده یا یازده پسر و سه دختر، به نامهای مسلمه، یزید، محمد، معاویه، عبدالرحمان، ولید، سلیمان، قریش، سعید، عبدالملک، عایشه، امّ هشام، و امّ سلمه.
هشام تربیت فرزندانش را به محمد بن مسلم بن شهاب زهری سپرد.
در میان فرزندانش، معاویه و سلیمان و مسلمه و سعید در جنگهای بسیاری شرکت داشتند.
معاویه در زمان حیات پدرش درگذشت. هشام قصد داشت او را جانشین خود سازد.
فرزند این معاویه، عبدالرحمان، معروف به عبدالرحمان داخل، بنیانگذار حکومت امویان اندلس، از همه مشهورتر است.
سلیمان در آغاز حکومت عباسیان، به فرمان ابوالعباس سفاح، کشته شد.
مسلمه، کنیه اش اباشاکر، با ولید بن یزید میانۀ خوبی داشت و حتی از پدرش میخواست با ولید به مدارا رفتار کند. به همین سبب، زمانی که ولید به خلافت رسید، اموال هشام، فرزندان و عمال و خادمان او را بررسی کرد، اما به اموال مسلمه کاری نداشت.
از نظر ظاهری هشام نیکوروی بود و پوستی سفید مایل به زردی داشت
اوچهارشانه، درشتخوی، سختسر و خوشاندام بود و ریش خود را رنگ سیاه میکرد.
هشام از نظر رفتار نزد مردم شام یکی از بهترین خلفای بنیامیه بود. گفتهاند در میان خلفای بنیامیه هیچکس بزرگوارتر از او نبود
و دوراندیشی و مردانگیاش در میان بنیامیه کمنظیر بود،
اما به
علویان سخت میگرفت و در هر فرصتی، آنان را از میان میبرد، چنانکه با زید و یحیی چنین کرد.
همۀ سرزمینها تحت فرمانروایی او بودند و از گوشه و کنار جهان برای وی جزیه میفرستادند. او هدایا را میپذیرفت و از آن خوشحال میشد.
در حدود سال، ۱۱۲ جنید، با تقدیم هدایای گرانبها به خلیفه و همسرش، نظر ایشان را جلب کرد و بار دیگر حکومت خراسان را از آن خویش نمود.
گفتهاند که هشام، خردمند بود و سیرۀ پسندیدهای داشت.
او مردی سیاستمدار بود. به گفتۀ
هیثم بن عدی ، مدائنی و دیگران، سیاستمداران بنیامیه سه تن بودند که یکی از آنان هشام بود.
هشام همواره به ضعفا نزدیک بود و از آنان دلجویی میکرد و آمادۀ شنیدن مظالم مردم بود و به آن رسیدگی میکرد. همواره در میان شهر میگشت و از مردم میپرسید که آیا به آنان ستم شده است. همچنین تعدادی از بهترین مردم را معیّن کرده بود تا کارهای کارگزاران را به او گزارش دهند و به همین سبب اگر حادثهای در مشرق یا مغرب جهان روی میداد، خبر آن در شام به او میرسید.
هشام در کار دولت، دقیق و در کار رعیت، مدیر بود. کارها را شخصاً به دست داشت و هیچ نکتهای از کار ممالک از او پنهان نبود.
هشام بسیار عاقل و حلیم،
اما بسیار بخیل بود و مال میاندوخت و کم میبخشید،
ولی بعدها همۀ اموالش را ولید بن یزید، با دستودلبازی، بین مردم پخش کرد.
به نوشتۀ
جاحظ ، هشام درهم بر درهم میافزود
و هیچکدام از خلفای قبلی در بخل به او نمیرسیدند.
در روزگار او، مردم نیز، طبق روش او، مال اندوختند و به همین سبب، بخشش کم شد و عطا نماند.
او را بخیل، حسود، درشتخو، خشن، ستمگر، سختدل، بیعاطفه و زباندراز هم وصف کردهاند. هشام شرابخوار بود و در روزهای
جمعه ، بعد از نماز،
شراب مینوشید و مجالس شراب ترتیب میداد.
هشام به اسب دلبسته بود و به مسابقۀ اسبدوانی اهمیت میداد و نخستین کسی بود که مسابقۀ اسبدوانی ترتیب داد که از اسبهای او و دیگران، چهار هزار اسب در آن شرکت داشتند؛ چیزی که نه در جاهلیت سابقه داشت نه در اسلام. شاعران دربارۀ اسبهای او سخن گفتهاند.
وی به تجهیزات جنگی نیز توجه خاص داشت و پوشش و فرش و لوازم جنگ و زره جمع میکرد.
هشام علاقۀ بسیاری به ساختن عمارت و بنا، و توجه خاصی به آبادانی اراضی و تقویت مرزها داشت. پس از طاعون شام، رصافه را در مغرب رقه ساخت و تابستانها در آنجا ساکن بود.
همچنین در رصافه دو قصر بنا کرد، و الهَنِی و المَرِی را حفر کرد و دیهی را، که به همین نام معروف است، احیا کرد و در آن واسطالرَقَّه را پدید آورد.
در شهر داجون (رمله)، منارهای برای مسجد جامع آن ساخت و ستونهای آن را از رُخام – که
مسیحیان در زیر خاک پنهان کرده بودند – ساخت.
در شام، ربض را بنا کرد. به دستور او و به دست حسان بن ماهویه انطاکی، مثقب به صورت دژ درآمد. دژ قطرغاش را به دست عبدالعزیز بن حیان انطاکی، قلعۀ موره را به دست مردی انطاکی و دژ بوقا (از توابع انطاکیه) را نیز بنا کرد.
هشام به آبادانی اهمیت میداد. او قناتها و برکههایی در راه مکه ساخت و آثاری بر جای گذاشت که همۀ آنها را در زمان عباسیان، داود بن علی ویران کرد.
هشام همچنین به عامل خود در افریقیه نوشت که مسجد جامع قیروان را توسعه دهد و باغ کنار آن را – که متعلق به قومی از بنیفهر بود – بخرد و جزو مسجد کند. صنعت حریربافی و
قطیفه در روزگار او پدید آمد و
خز و لباس خز باب شد.
هشام یازده بار
حج گزارد.
یک بار که عازم حج بود از ابوزناد، عبدالرحمان بن ذکوان خواست تا آداب حج را برایش بنویسد. ابوزناد چنین کرد. چون هشام وارد مدینه شد،
ابوزناد از او خواست تا در اماکنی مخصوص به امام علی علیهالسلام
لعنت فرستد. اما هشام از این کار ابا کرد و گفت که برای اعمال حج آمده است.
هشام پیش از اینکه به خلافت برسد، قبایی سبز به تن داشت. عقال بن شبه گفته است که چون مرا به امارت خراسان فرستاد، همان قبا بر تنش بود و میگفت من قبایی جز این ندارم و از این اموال حفاظت میکنم، چون از شماست.
هشام مجالسی تشکیل میداد که بعضی از محدّثان، چون محمد بن شهاب زمری و ابوزناد، در آن شرکت میکردند.
گاهی نیز مناظرههای دینی برپا میکرد، مانند مناظرۀ
غیلان دمشقی با
میمون بن مهران . گفته شده است چون غیلان نتوانست به میمون پاسخ مسئلهای را بگوید، به دستور هشام، دو دست و پایش را قطع کردند.
بنا بر نقلی دیگر، چون غیلان
قدری مذهب بود، هشام چنین دستوری داد.
گاهی نیز در مجالس به طعن ولیعهد خود، ولید بن یزید، میپرداخت.
هشام همچنین در دیدار با پدر خلفای عباسی، محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، که پیر و نابینا شده بود، او را
استهزا کرد. محمد بن علی – که همراه دو فرزندش، ابوالعباس سفاح و منصور دوانیقی، به آنجا رفته بود – حتی اجازۀ نشستن نیافت. هشام نیاز او را پرسید و چون محمد بن علی از سنگینی قرض و عیالواری شکایت کرد، هشام با لحنی تند او را رد کرد و گفت: «از یک طرف نیاز خود را مطرح و از طرف دیگر برای به دست آوردن خلافت قیام میکنید؟» هشام به اطرافیانش گفت که این پیرمرد گمان میکند خلافت از آن یکی از دو پسرش است و محمد بن علی گفت: «به خدا، علیرغم نظر تو، چنین چیزی را میبینم».
بعد از مرگ هشام، میان بنیامیه در شام، نزاعهای خونینی درگرفت و آشفتگیهایی در عراق و خراسان پدید آمد و اوضاع را برای تشدید فعالیت داعیان بنیعباس به خوبی فراهم کرد و خلافت بنیامیه به سراشیب سقوط افتاد.
پس از رسیدن بنیعباس به حکومت، عبدالله بن علی، عموی
ابوالعباس سفاح ، دستور داد تا گور خلفای اموی را بشکافند. بقایای جنازۀ هشام را – که به سبب مجاورت با نمک تقریباً سالم مانده بود – از
قبر خارجکردند و تازیانه زدند و سپس او را به دار آویختند و در آتش سوزاندند و خاکسترش را بر باد دادند. شبیه به کاری که به دستور هشام با پیکر زید بن علی بن الحسین علیهالسلام کرده بودند.
(۱) ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵ـ ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ ۱۹۶۷، چاپ افست، بیروت.
(۲) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت ۱۳۸۵ـ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ـ ۱۹۶۶.
(۳) ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، چاپ علی شیری، بیروت.
(۴) ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهره، قاهره ۱۴۲۶/ ۲۰۰۵.
(۵) ابن جوزی، المنتظم فیالتاریخ الملوک والامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.
(۶) ابن حبیب، المحبر، چاپ ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد، دکن ۱۳۶۱/ ۱۹۴۲.
(۷) ابن حبیب، المنمق.
(۸) ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، المسمی دیوان المبتدا و الخبر، بیروت ۱۳۹۱/ ۱۹۷۱.
(۹) ابن رقیق، قطعة من تاریخ افریقیه و المغرب، چاپ عبدالله علی زیدان و عزالدین عمر موسی، بیروت ۱۹۹۰.
(۱۰) ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت.
(۱۱) محمد بن علی ابن طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه والدول الاسلامیه، بیروت، دارصادر.
(۱۲) ابن عبّدربه، العقد الفرید، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۰.
(۱۳) ابن عبدالحکم، کتاب فتوح مصر و اخبارها، چاپ محمد خجیری، بیروت ۱۴۱۶/ ۱۹۹۶.
(۱۴) ابن عذاری، البیان المغرب فی اخبار الاندلس و المغرب ج۱، چاپ ژ، س کولن وا لویـ پروونسال، بیروت ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰.
(۱۵) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ ۲۰۰۱.
(۱۶) ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹.
(۱۷) ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، چاپ طه محمد زینی، قاهره ۱۳۷۸/ ۱۹۶۷.
(۱۸) ابن قتیبه، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰.
(۱۹) ابن کثیر، البدایه و النهایه، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۹۸.
(۲۰) ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، دارالکتب ۱۹۲۷ـ ۱۹۷۰.
(۲۱) ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، چاپ احمد صقر.
(۲۲) اخبارالدولة العباسیه، چاپ عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت ۱۹۷۱.
(۲۳) اخبار مجموعة فی فتح الاندرس، چاپ ابراهیم ابیاری، قاهره۱۴۱۰/ ۱۹۸۹.
(۲۴) محمد بن اسماعیل بخاری، کتاب التاریخ الکبیر، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱.
(۲۵) احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ زکار.
(۲۶) احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، چاپ فؤاد سزگین، ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.
(۲۷) ابراهیم بن محمد بیهقی، المحاسن و المساوی، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره.
(۲۸) التاج فی اخلاق الملوک، منسوب به جاحظ، قاهره ۱۹۱۴.
(۲۹) تاریخ بخارا، ترجمۀ ابونصراحمد بن محمد بن نصر قبادی، تلخیص محمد بن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوی، تهران ۱۳۶۳ش.
(۳۰) تاریخ الخلفاء، چاپ غریازینویچ، مسکو ۱۹۶۷.
(۳۱) تاریخ سیستان، چاپ محمدتقی بهار، تهران ۱۳۱۴ش.
(۳۲)
عمروبن بحر جاحظ، البخلاء، قاهره ۱۹۶۳.
(۳۳) ابوالعباس احمد بن ابراهیم حسنی، المصابیح، چاپ عبداللهبن عبداللهبن احمد حوثی، صعده ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲.
(۳۴) حسین مونس، فجرالاندلس، دراسة فی تاریخ الاندلس من الفتح الاسلامی الی قیامالدولة الامویه (۷۱۱ـ ۷۵۶ م)، قاهره ۱۹۵۹.
(۳۵) خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، چاپ مصطفی نجیب فواز و حکمت کشلی فواز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.
(۳۶) حسین بن محمد دیار بکری، تاریخ الخمیس، قاهره ۱۲۸۳.
(۳۷) ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره ۱۹۶۰.
(۳۸) ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، حوادث و وفیات، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت.
(۳۹) ذهبی، سیر اعلام النبلاء، چاپ شعیب ارنووط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹.
(۴۰) مصعب بن عبدالله زبیری، کتاب نسب قریش، چاپ الیفی بروفنیسال، قاهره ۱۹۵۳.
(۴۱) زبیر بن بکار، جمهرة نسب قریش و اخبارها، قاهره ۱۳۸۱.
(۴۲) سعد زغلول عبدالحمید، تاریخ المغرب العربی، اسکندریه ۱۹۷۹ـ ۱۹۹۰.
(۴۳) طبری، تاریخ، بیروت.
(۴۴) العیون والحدائق فی اخبار الحقایق، چاپ دخویه، لیدن ۱۸۷۱.
(۴۵) کبیسی، عصر هشامبن عبدالملک، بغداد ۱۹۷۵.
(۴۶) کشّی، اختیار معرفةالرجال، چاپ جواد قیومی اصفهانی، ۱۴۲۷.
(۴۷) محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، چاپ علیاکبر غفاری، بیروت ۱۴۰۱.
(۴۸) محمد بن یزید مبرد، الکامل، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره.
(۴۹) مسعودی، مجمل التواریخ والقصص، چاپ ملکالشعراء بهار.
(۵۰) حمید بن احمد محلی، الحدائق الوردیه فی مناقب ائمه الزیدیه، چاپ مرتضیبن زید محطوری حسنی، صنعاء ۱۴۲۳/ ۲۰۰۲.
(۵۱) حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، چاپ عبدالحسین نوایی، تهران ۱۳۶۲ش.
(۵۲) مسعودی، التنبیه والاشراف.
(۵۳) مسعودی، مروجالذهب، بیروت.
(۵۴) ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، چاپ ابوالقاسم امامی.
(۵۵) مطهر بن طاهر مقدسی، البدء والتاریخ، چاپ ارنست لروصحاف، ۱۸۹۹.
(۵۶) محمد بن احمد مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفةالاقالیم.
(۵۷) احمد بن علی مقریزی، شذور العقود، نجف ۱۹۶۷.
(۵۸) یاقوت حموی، معجم البلدان.
(۵۹) یولیوس ولهاوزن، احزاب المعارضة السیاسیة الدینیة فی صدرالاسلام.
(۶۰) الخوارج والشیعه، ترجمة عن الالمانیة عبدالرحمان بدوی، کویت ۱۹۷۶.
(۶۱) یعقوبی، تاریخ، بیروت.
(۶۲) قلقشندی.
(۶۳) ازدی.
دانشنامه جهان اسلام، موسسه دائرة المعارف الفقه الاسلامی، برگرفته از مقاله «هشام بن عبدالملک».