هبوط آدم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از مسائلی که در مورد
حضرت آدم (علیهالسلام) بحث شده
هبوط آن حضرت هست که به چه معناست. در این مقاله به توضیح آن پرداخته شده است.
«
هبوط» در
لغت به معنای سقوط از بلندی به محل پایین و پستتر و نقیض
صعود است.
در
آیات متعددی از
قرآن مجید، از اخراج
آدم از
بهشت و اسکان او در
زمین به هبوط تعبیر شده است:
۱. «وقلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین؛
یعنی و در این هنگام به آنها گفتیم: همگی به
زمین فرود آیید در حالی که بعضی
دشمن بعض دیگر خواهید بود.»
۲. «قلنا اهبطوا منها جمیعاً فاما یاتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلاخوف علیهم ولا هم یحزنون؛
یعنی گفتیم همگی از آن فرود آیید! هرگاه هدایتی از طرف من برای شما آمده کسانی که از آن پیروی کنند نه ترسی بر آنها است و نه غمگین شوند.»
۳. «قال اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین»؛ یعنی از مقام خویش فرود آیید، در حالی که بعض از شما نسبت به بعض دیگر دشمن خواهید بود (
شیطان دشمن شماست و شما دشمن او) و برای شما در زمین قرارگاه و وسیله بهرهگیری تا زمان معینی خواهد بود.»
همچنین در قرآن مجید هبوط به معنای حلول و استقرار یافتن در محل (شهر) نیز استعمال شده است. در قصه
حضرت موسی و
بنیاسرائیل قرآن میفرماید: «... قال اتستبدلون الذی هو ادنی بالذی هو خیر اهبطوا مصراً فان لکم ماسالتم...؛
یعنی موسی گفت: آیا غذایی پستتر را به جای غذای بهتر انتخاب میکنید؟ (اکنون که چنین است بکوشید از این بیابان) در شهری فرود آیید؛ زیرا هر چه خواستید در آنجا برای شما هست.»
بحث از هبوط آدم و معنای این هبوط در وهله اوّل به این نکته بستگی دارد که بهشتی را که حضرت آدم در آن سکونت داشت چگونه معنا کنیم، آیا این یک بهشت دنیایی بود (زمینی یا برزخی)، یا آخرتی؟ آنچه مسلم است این است که بهشت خلد نبوده است، بر این اساس هبوط، هبوط مقامی است. بههرحال این بحث هم در میان
مفسران مطرح شده است و هم در بین
فلاسفه و هر یک در این زمینه نظریات و احتمالاتی را بیان فرمودهاند و ما در این جا فقط نظریات مفسران را میآوریم.
مرحوم
طبرسی در تفسیر
مجمع البیان میفرماید: هبوط و
نزول و وقوع مثل هم هستند (به یک معنا هستند) که عبارت است از: حرکت از بلندی به سوی پایین... و گاهی هبوط به معنای (حلول در مکان) استعمال میشود مثل آیه شریفه که میفرماید: «اهبطوا مصراً»؛ یعنی وارد شهر شوید.... (البته اخراج آدم و
حوا از بهشت و هبوطشان (نزولشان) در زمین جنبه عقوبت نداشت؛ زیرا دلیل دارم که انبیای الاهی در هیچ حالی مرتکب عمل
قبیح نمیشوند و کسی که عقوبت را بر
پیامبران جایز بداند، در حق آنها جفا کرده و بزرگترین
تهمت ناروا را به
خداوند متعال وارد ساخته است... همانا خداوند آدم را از بهشت خارج کرد به خاطر این که با تناول از میوه شجره ممنوعه، مصلحت تغییر کرد و
حکمت و تدبیر االهی اقتضا نمود که او را به زمین بیاورد و به تکالیف و سختیهای
دنیا مبتلا سازد.)
علامه طباطبائی در این زمینه میفرماید: هبوط به معنای خروج از بهشت و استقرار در زمین و ورود به زندگی پر مشقت دنیاست». ظاهر
آیه، «قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین» و آیه بعد از آن «قال فیها تحیون و فیها تموتون و منها تخرجون»
این است که نحوه حیات بعد از هبوط با حیات قبل از هبوط (زندگی در بهشت) فرق دارد. این زندگی همراه با مشقت و سختی است، اما زندگی در بهشت یک زندگی آسمانی بوده که در آن گرسنگی و تشنگی و سختی نبوده است.
ایشان میگویند: بهشت آدم در
آسمان بوده، هر چند که بهشت آخرت و جنت خلد، (که هر کس داخلش شد دیگر بیرون نمیشود)، نبوده باشد.
بله در اینجا این سؤال باقی میماند: که معنای آسمان چیست؟ و بهشت آسمانی چه معنا دارد؟
آن استاد فرزانه در جایی دیگر به این امر میپردازند و میفرمایند: بهشت آدم از بهشتهای دنیا بوده، مراد این است که از بهشتهای برزخی بوده، که در مقابل بهشت جاودان است.
ایشان در تبیین هبوط و خروج
شیطان از جمع
ملائکه بعد از سجده نکردن که در آیه «قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها فاخرج انک من الصاغرین»
آمده است میفرماید:
جمله «فاخرج انک من الصاغرین» تاکید است برای جمله «فاهبط منها»، برای این که هبوط همان خروج است، و تفاوتش با خروج تنها در این است که هبوط خروج از مقامی و
نزول به درجه پایینتر است، و همین معنا خود دلیل بر این است که مقصود از هبوط فرود آمدن از مکان بلند نیست، بلکه مراد فرود آمدن از مقام بلند است.
و این مؤید ادعای ماست که گفتیم ضمیر در منها و فیها به منزلت بر میگردد، نه به آسمان و یا بهشت.
و شاید کسانی هم که گفتهاند مرجع ضمیر، آسمان و یا بهشت است، مقصودشان همان منزلت باشد.
بنابراین، معنای آیه چنین میشود که خدای تعالی فرمود: به جرم اینکه هنگامی که ترا امر کردم
سجده نکردی باید از مقامت فرود آیی، چون مقام تو مقام خضوع و فرمانبری بود و تو نمیبایستی در چنین مقامی
تکبر کنی، پس برون شو که تو از خوارشدگانی.
در جایی دیگر ایشان به نکته مهمی اشاره میکنند و میفرمایند: «
امر به هبوط یک
امر تکوینی (تکلیف تکوینی) است که بعد از سکونت در بهشت و ارتکاب اشتباه اتفاق افتاده است. پس در همین مخالفت با
نهی الاهی و نزدیک شدن به درخت هیچ دینی در کار نبوده است و تکلیف الاهی در کار نبوده است پس بنابراین، گناهی عبودیتی و معصیت مولوی تحقق پیدا نکرده است».
در توضیح کلام
المیزان باید گفت: نهی از نزدیک شدن به درخت مخصوص (الشجره) یک
نهی ارشادی بوده است همانند این که طبیب به مریض میگوید: اگر این غذا را بخوری به فلان بیماری مبتلا خواهی شد. در اینجا هم خداوند فرموده است به این درخت نزدیک نشو و از میوه آن نخور؛ زیرا اگر از میوه این درخت بخوری، نتیجهاش خروج از بهشت است. از این کلام علامه طباطبائی بهخوبی معنا و مراد از از هبوط و علت آن روشن میشود.
آیتالله جوادی آملی با پذیرش بهشت برزخی بهعنوان مسکن آدم و حوا، میفرماید: حضرت آدم از نشئه فرا طبیعت به محدوده طبیعت منتقل شد و چنین انتقالی همان
تنزل وجودی و مکانتی است. - همانند
تنزل قرآن از نزد خدای سبحان برای
هدایت مردم- نه
تنزل بدنی و مکانی و علاوه این هبوط چون همراه با
توبه و اجتباء حضرت آدم بوده است از آن به هبوط ولایت و خلافت یاد میشود.
هبوط ابلیس سقوط از منزلت بود، ولی هبوط آدم با حفظ کرامت، در زمین بود؛ یعنی استقرار در زمین مشترک بین آدم و
ابلیس بود، اما ابلیس با فقد درجه پیشین وارد زمین شد و آدم با حفظ مرتبت قبلی در زمین مستقر شد.
پس شیطان دو نحوه هبوط داشت: ۱. هبوطی از جایگاه و منزلت
فرشتگان که پس از استکبار از سجده برای آدم حاصل شد و لازمه آن هبوط از بهشت به عنوان منزلت و شان رفیع بود و آیه «قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها فاخرج انک من الصاغرین».
به اشاره دارد. ۲. هبوطی از بهشت به عنوان یک مسکن موقت که برای اغوای آدم و حوا به آن راه پیدا کرده بود و این هبوط پس از اغوای آدم و حوا و به همراه آن دو بزگوار تحقق یافت.
تفسیر نمونه با طرح این پرسش که بهشت آدم کدام بهشت بود؟ در پاسخ مینویسد: گرچه بعضی آن را بهشت موعود نیکان و پاکان میدانند، ولی ظاهر این است که آن بهشت نبوده، بلکه یکی از باغهای پر نعمت و روحافزای یکی از مناطق سرسبز زمین بوده است، زیرا:
اولا: بهشت موعود، نعمت جاودانی است که در آیات بسیاری از قرآن به این جاودانگی بودنش اشاره شده، و بیرون رفتن از آن ممکن نیست.
ثانیا: ابلیس آلوده و بیایمان را در آن بهشت راهی نخواهد بود؛ زیرا آنجا نه جای وسوسههای شیطانی و نه جای نافرمانی خداست.
ثالثا: در روایاتی که از طرق
اهل بیت (علیهالسّلام) بما رسیده، این موضوع صریحا آمده است.
یکی از راویان
حدیث میگوید: از
امام صادق (علیهالسّلام) راجع به بهشت آدم پرسیدم امام (علیهالسّلام) در جواب فرمود: باغی از باغهای دنیا بود که خورشید و ماه بر آن میتابید، و اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بیرون رانده نمیشد.
و از اینجا روشن میشود که منظور از هبوط و
نزول آدم به زمین
نزول مقامی است، نه مکانی؛ یعنی از مقام ارجمند خود و از آن بهشت سرسبز پائین آمد.
این احتمال نیز داده شده که این بهشت در یکی از کرات آسمانی بود. هر چند بهشت جاویدان نبوده، در بعضی از روایات اسلامی نیز اشاره به بودن این بهشت در آسمان شده است، ولی ممکن است کلمه سماء (آسمان) در اینگونه روایات اشاره به مقام بالا باشد، نه مکان بالا.
بههرحال شواهد فراوانی نشان میدهد که این بهشت غیر از بهشت سرای دیگر است؛ چرا که آن پایان سیر
انسان است و این آغاز سیر او بود. این مقدمه اعمال و برنامههای اوست و آن نتیجه اعمال و برنامههایش.
این تفسیر قیم در جای دیگر میفرماید: هبوط در لغت به معنای پائین آمدن اجباری است، مانند سقوط سنگ از بلندی و هنگامی که در مورد انسان به کار رود به معنای پائین رانده شدن به عنوان
مجازات است.
با توجه به اینکه آدم برای زندگی در روی زمین آفریده شده بود و بهشت نیز منطقه سرسبز و پر نعمتی از همین
جهان بود، هبوط و
نزول آدم در اینجا به معنای
نزول مقامی است نه مکانی؛ یعنی
خداوند مقام او را به خاطر ترک اولی
تنزل داد و از آن همه نعمتهای بهشتی محروم ساخت و گرفتار رنجهای این جهان کرد.
مسئله هبوط نفس انسانی از مکان بالا و فرود و
تنزل او به عالم ناسوت در قوس
نزول از مباحث اختلافی میاناندیشمندان اسلامی است.
امام خمینی ذیل آیه
(وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الاَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ اِلَی حِینٍ) درمورد هبوط آدم معتقد است هبوط نفس از محل اعلای ارفع به ارض سفلای طبیعت برای سلوک اختیاری آدمی به سوی حق و رسیدن به معراج قرب و فنای الهی است. این هبوط انسان به دنیا برای عبادت خداوند است زیرا
سالک از دار کرامت آمده و به دار عبادت واقع میشود و به دار جزا میرود سپس سالک الیالله باید بداند دار طبیعت مسجد عبادت حقتعالی است.
ایشان در برخی آثار خود علت هبوط را خطای آدم دانسته که نظر به کثرت کرده و مجازات این نظر،
تنزل از مقام جمعی به مقام کثرت و گرفتار شدن در دار طبیعت است.
وقتی آدم هبوط کرد، تقوا نیز با آدم
نازل شد و پس از آن امر و نهی و تکلیف مطرح شد، از این رو
نزول آدم در دنیا از جهت نشئه و مرتبه تام و تمام است و رحلت او به سوی آخرت نیز از جهت کمال نفسانی و تکمیل مرتبه انسانی است؛ بنابراین دنیا دار تمام و آخرت دار کمال است. البته در نگاه امام خمینی قضایایی که قرآن در حکایت آدم و
شیطان و هبوط آدم دارد ظاهر آن مراد نیست بلکه این حقایق از رموز قرآنی است،
از این رو باید سعی کرد معنای هبوط را فهمید چنانکه برخی حکما آن را بر
کینونت عقلی حمل کردهاند، یعنی هبوط همان
تنزل شعاع مراتب است.
علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه) در بخش بحثی از نظر روایات، روایتی از امام صادق (علیهالسّلام) نقل میکند که بهواسطه آن و شواهد دیگر میافزاید که بهشت آدم (علیهالسّلام) از بهشتهای دنیا بوده است. آن روایت بدینصورت نقل گردیده است:
«
علی بن ابراهیم در
تفسیر خود از پدرش نقل میکند؛ از امام صادق (علیهالسّلام) درباره بهشت آدم (علیهالسّلام) سئوال کردند که آیا از بهشتهای دنیا بوده یا از بهشتهای آخرت؟ فرمود: از بهشتهای دنیا بود که خورشید و ماه در آن طلوع میکرد، اگر از بهشتهای آخرت بود هرگز از آن خارج نمیشد سپس فرمود: هنگامی که خدا او را ساکن بهشت ساخت آنها را بر او
مباح کرد مگر آن درخت چه اینکه خلقت آدم (علیهالسّلام) طوری بود که بدون امر و نهی و غذا و لباس و زناشویی باقی نمیماند و آنچه برای او نافع بود از آنچه مضر بود جز به توفیق خدا تشخیص نمیداد، در این موقع شیطان نزد او آمد و به او گفت: اگر شما از این درختی که خدا نهیتان کرده بخورید دو
فرشته میشوید و همیشه در بهشت خواهید ماند و اگر نخورید خداوند شما را از بهشت بیرون خواهد کرد و برای آنها
قسم یاد نمود که خیرخواه شما هستم همانطور که خداوند غزوجل از او حکایت میکند: «ما نهیکما ربکما عن هذه الشجره الا ان تکونا ملکین اوتکونا من الخالدین و قاسمها انی کما لمن الناصحین»
. آدم (علیهالسّلام) حرف او را قبول کرد و هر دو از آن درخت تناول کردند، و همان شد که خداوند میفرماید: «فبدت لهما سواتهما»
» آنچه از لباسهای بهشتی خدا به آنها پوشانده بود ریخت و شروع کردند به پوشاندن خود با برگهای بهشتی و پروردگارشان آنها را ندا کرد: «الم انهکما عن تلکما الشجره و اقل لکما ان الشیطان لکما عدو مبین»
عرض کردند همانطور که خدا از آنها نقل کرده: «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن منالخاسرین»
خداوند فرمود: «قال اهبطوا بعضکم لبعض عدو ولکم فی الارض مستقر و متاع الی حین؛
فرود آیید در حالی که دشمن یکدیگر خواهید بود و استقرار و بهره شما تا مدتی در زمین خواهد بود.» حضرت فرمود: یعنی تا
روز قیامت، بعداً فرمود در این موقع آدم بر کوه «صفا» فرود آمده و صفا نامیده شده به واسطه اینکه «صفی الله» بر آن فرود آمد و حوّا بر کوه «مروه» فرود آمد و مروه نامیده شد بر اثر این که «مرؤه» (زن) بر آن فرود آمد. آدم (علیهالسّلام) چهل روز به سجده افتاده بود و از فراق بهشت میگریست،
جبرئیل بر وی
نازل شد و گفت: آیا خدا ترا به دست خود نیافرید؟ و از
روح خود در تو ندمید؟ و فرشتگان را به سجده برای تو وادار نکرد؟ گفت آری (جبرئیل گفت) آیا تو را دستور نداد که از آن درخت نخوری و مخالفت کردی؟ آدم گفت: شیطان
قسم دروغ برای من خورد...»
و نیز صاحب تفسیر المیزان میافزاید درباره این موضوع که بهشت آدم (علیهالسّلام) از بهشتهای دنیا یوده روایات دیگری نیز از طریق اهل بیت (علیهالسّلام) وارد شده است و منظور از دنیوی بودن بهشت مزبور این است که بهشت برزخی (منظور این است که بهشت مزبور باغ یا جنگلی از باغها و جنگلهای دنیا نبوده چنانکه از سفر پیدایش تورات فعلی برمیآید، تعبیرات
موجود در روایات نیز این معنی را تایید میکند.) بوده در مقابل بهشت جاویدان (جنة الخلد) همچنان که از اشاراتی که در قسمتهای مختلف این روایت شده نیز استفاده میشود مانند این جمله که فرمود: «آدم بر کوه صفا فرود آمد» و یا این جمله که «حوّا بر کوه مروه فرود آمد» و جمله «یعنی تا روز قیامت» که در تفسیر کلمه «حین در آیه شریفه بیان شده است، زیرا از این
تفسیر بر میآید که توقف و مکث در
عالم برزخ بعد از
مرگ نیز توقف در زمین، محسوب میگردد و بنابراین منافاتی ندارد که بهشت مزبور در عین دنیوی بودن برزخی باشد، علاوه بر اینها از برخی اخبار اهل بیت (علیهالسّلام) بر میآید که بهشت مربوطه در آسمان بوده و آدم و حوا از آسمان فرود آمدند. (بنابراین احتمال است که یکی از باغها یا جنگلهای زمین بوده از بین میرود.)
در موضوع چگونگی آمدن شیطان و وسیلهای که آنها را با آن
فریب داد در روایات صحیح و معتبر چیزی وارد نشده ولی در پارهای اخبار، «مار» و «طاووس» بهعنوان دو کمک کار شیطان معرفی شدهاند اما چون این
روایات معتبر نبودند که از ذکر آنها صرفنظر کردیم و به نظر میرسد که از اخبار مجعوله باشند و گویا این مطلب عیناً از
تورات گرفته شده باشد.
مؤلف تفسیر المیزان در ادامه تفسیر آیات ۱۰ تا ۲۵
سوره اعراف موضوعی را تحت عنوان «شیطان کیست و کارش چیست؟» مطرح مینماید که البته این موضوعی است بسیار قابل تامل و شایان دقت و بحث، چرا که این
موجود عجیب (شیطان) در عین این که از
حواس ما غایب است، تصرفات عجیبی در عالم انسانیت دارد، در واقع دشمن درونی و خانگی انسان است، در عین اینکه از آشکار همه باخبر است از نهان آنها نیز اطلاع دارد، حتی از نهفتهترین و پوشیدهترین افکاری که در زوایای
ذهن و فکر آدمی جای دارد نیز باخبر است و علاوه بر اینکه با خبر است مشغول دسیسه در آن و گمراه ساختن صاحب آن نیز هست. در این زمینه سئوالاتی و اشکالاتی مطرح گردیده است از این قبیل که چرا خداوند ابلیس را آفرید؟ و یا این که ابلیس از
جن بود چرا خداوند او را با
ملائکه محشور و همنشین ساخت؟ و با اینکه خداوند میدانست اطاعتش نمیکند چرا امر به سجدهاش کرد؟ چرا تا روز قیامت مهلتش داد؟ چرا او را مانند خون در سراسر
وجود آدمی راه داد و بر او مسلطش کرد؟ چرا به لشکریانی تاییدش نموده و بر همه جای حیات انسانیاش راه داد؟ چرا او را از نظر و احساس
بشر پنهان کرد؟ آیا ورودش به بهشت از چه راهی بوده؟ چگونه ممکن است در بهشت که مکان قدس و طهارت است
وسوسه و
دروغ و
گناه واقع شود؟ چرا با اینکه حرفهایش مخالف گفتار خداوند بود با این حال آدم آن را پذیرفت؟ و با این که خلود در دنیا مخالف با اعتقاد به
معاد است چگونه آدم طمع در خلود کرد؟ و با اینکه آدم در زمره
پیامبران بود چطور ممکن است
معصیت کرده باشد؟ و... علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه) در ادامه بحث اینگونه مینویسد:
«... اهمال و کوتاهی مفسرین در بحث جدی و حقیقی این موضوع و بیبند و باری در اشکال و جواب بهحدی رسید که در جواب از این اشکالات بعضی از آنان به خود جرات دادند که بگویند مقصود از آدم در این داستان آدم نوعی است و داستان، یک داستان خیالی محض است و یا بگویند مقصود از ابلیس قوهای است که آدمی را به
شر و
فساد دعوت میکند و یا بگویند صدور فعل قبیح از خداوند جایز است و همه
گناهان از ناحیه خود اوست و اوست که آنچه را خودش درست کرده خراب میکند و بهطور کلی خوب آن چیزی است که او بخواهد و به آن امر کند و بد آن چیزی است که او از آن نهی کند و یا بگویند اصلا آدم از زمره پیغمبران نبوده و یا بهطور کلی
انبیاء معصوم از گناه نیستند و یا قبل از
بعثت معصوم نیستند و آدم آن موقع که نافرمانی کرد مبعوث نشده بود و یا بگویند همه این صحنهها برای امتحان بوده است. باید دانست تنها چیزی که باعث بیفایده بودن این مباحث شده این است که مفسرین در این مباحث بین جهات حقیقی و جهات اعتباری فرق نگذاشته، مسائل تکوینی را از مسائل تشریعی جدا نکردند و اصول قراردادی و اعتباری را که تنها به درد تشریعیات و نظام اجتماعی میخورد در امور تکوینی دخالت داده و آنرا
حکومت دادهاند.»
صاحب
تفسیر المیزان، بحث در حول مسائل و حقایق دینی و تکوینی را منوط به توجه داشتن به سه مساله دیگر میدانند که آن مسائل بهطور خلاصه عبارتند از:
الف- باید دانست تمام اشیایی که متعلق خلق و ایجاد قرار گرفته و یا ممکن است قرار گیرد
وجود نفسیاشان یعنی وجودشان بدون اینکه اضافه به چیزی داشته باشد خیر است بهطوری که اگر به فرض محال فرض کنیم شری از شرور متعلق
خلقت و ایجاد قرار گرفته و
موجود شود پس از
موجود شدنش حالش، حال سایر
موجودات خواهد بود، یعنی دیگر اثری از
شر و
قبح در آن نخواهد بود مگر اینکه وجودش اضافه و ارتباط به چیز دیگری داشته باشد و در اثر این ارتباط نظامی از نظامهای عادلانه عالم
وجود را فاسد و مختل سازد یا باعث شود عدهای دیگر از
موجودات از
خیر و
سعادت خود محروم شوند، اینجاست که شروری در عالم پدید میآید. بنابراین اگر
موجودی از قبیل مار و عقرب دیدیم که از نظر اضافهای که به ما دارد مضر به حال ماست باید بدانیم که بهطور مسلم منافعی دارد که از این ضررش بیشتر است وگرنه حکمت الهیه اقتضای
وجود آن را نمیکرد و در این صورت
وجود چنین
موجودی هم خیر خواهد بود این همان معنایی است که
آیه شریفه: «الذی احسن کل شی خلقه؛
کسی که هر چه آفرید نیکویش آفرید.» در بر دارد.
ب- عالم خلقت با همه وسعتی که در آن است تمامی اجزایش به یکدیگر مربوط و مانند یک زنجیر، اول آن بسته و مربوط به آخرش میباشد، بهطوری که ایجاد جزئی از آن مستلزم ایجاد و صنع همه آن است و اصلاح جزئی از آن منوط به اصلاح همه آن است و این ارتباط لازمهاش این نیست که جمیع
موجودات مثل هم و ربطشان به یکدیگر ربط تساوی و تماثل باشد، زیرا اگر همه اجزاء عالم مثل هم بودند عالمی به
وجود نمیآمد بلکه تنها یک
موجود تحقق مییافت و لذا حکمت الهی اقتضا کرد که این
موجودات از نظر کمال و نقص و
وجدان مراتب
وجود و فقدان آن و قابلیت رسیدن به آن مراتب و محرومیت از آن مختلف باشند. اگر در عالم، شر و فساد و تعب و فقدان و نقص وضعف و امثال آن نبود بهطور مسلم از خیر و صحت و راحت و
وجدان و کمال و قوت نیز مصداقی یافت نمیشد و
عقل ما پی به معانی آنها نمیبرد چون بهطور کلی عقل هر معنایی را از مصادیق خارجی آن انتزاع میکند اگر در عالم مصداقی یافت نمیشد و عقل ما پی به معانی آنها نمیبرد چون بهطور کلی عقل هر معنایی را از مصادیق خارجی آن انتزاع میکند اگر در عالم مصداقی از
شقاوت و
معصیت و قبح و ذم و عقاب و نبود آخرتی هم
وجود نداشت و یا اگر معصیتی نبود یعنی نافرمانی
امر مولوی مولی به هیچ وجه ممکن نبود قهراً انجام خواسته مولی امری ضروری و اجتنابناپذیر و اجباری میشد و اگر انجام دادن فعلی ضروری و غیر قابل ترک باشد دیگر امر مولوی به آن معنا ندارد و خواستن مولی یک چنین فعلی را در واقع تحصیل حاصل است و وقتی امر مولوی معنا نداشت اطاعت هم مصداق نخواهد داشت، و وقتی اطاعت و معصیتی نبود
مدح و
ذم و
ثواب و
عقاب و
وعد و
وعید و
انذار و بشارتی هم نخواهد بود و وقتی اینگونه نبود
دین و
شریعت و دعوتی هم نخواهد بود و زمانی که دینی در کار نباشد
نبوت و رسالتی هم نخواهد بود و وقتی که نبوت و رسالتی نباشد قهراً اجتماعی و مدنیتی نیز نخواهد بود و اجتماع هم که نباشد انسانیتی هم نیست و بر همین قیاس فرض نبود یک چیز مستلزم فرض نبود جمیع اجزاء عالم است بنابراین باید گفت اگر شیطانی هم نبود، نظام عالم انسانی هم نبود و
وجود شیطانی که انسان را به شر و معصیت دعوت کند از ارکان نظام عالم بشریت است. (نکته دیگری که در اینجا باید افزوده شود این است که
علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه) امر
ابلیس به
سجده و نهی
آدم از خوردن از درخت را
امر و
نهی تشریعی دانستهاند و نه امر و
نهی تکوینی و بدینوسیله اشتباه برخی از مفسرین از قبیل صاحب
تفسیر المنار را یادآوری مینمایند و بدینصورت استدلال مینمایند که امر و نهی تکوینی قابل تخلف و مخالفت نیست، امر تکوینی یعنی ایجاد و نهی تکوینی یعنی عدم ایجاد و با اینحال چگونه ممکن است امر تکوینی باشد و ابلیس آن را اطاعت نکند و چطور ممکن است نهی تکوینی باشد و آدم از امتثال آن سرپیچی کند.)
ج- از داستان بهشت آدم (علیهالسّلام) بر میآید که قبل از اینکه آدم (علیهالسّلام) در زمین قرار گیرد خداوند بهشتی برزخی و آسمانی آفریده و او را در آن جای داده بود و اگر او را از خوردن از درخت مزبور نهی کرد برای این بود که بدینوسیله طبیعت بشری را آزموده معلوم کند که
بشر جز به اینکه زندگی زمینی را طی کرده در محیط امر و نهی و تکلیف و امتثال تربیت شود، ممکن نیست به سعادت و بهشت ابدی نایل گردد. و جز با پیمودن این راه محال است به مقام قرب
پروردگار برسد. از اینجا معلوم میشود که هیچ کدام از اشکالاتی که بر این داستان وارد کردهاند موجه نیست برای این که بهشت آدم بهشت جاودان نبوده که اشکال شود به اینکه بهشت جای اولیاء خداست نه جای
شیطان و یا اشکال شود به اینکه بهشت جای خلود است و کسی که وارد آن شد دیگر بیرون نمیشود پس چطور آدم بیرون آمد؟
و اما بهطور خلاصه آنچه که از این بحث استنتاج میشود این است که:
۱-ابلیس
موجودی است از آفریدههای پروردگار که مانند انسان دارای
اراده و
شعور بوده و بشر را دعوت به شر نموده بهسوی گناه سوق میدهد.
۲-این
موجود قبل از اینکه انسانی به
وجود آید، با
ملائکه میزیسته و هیچ امتیازی بر آنان نداشته است. پس از اینکه آدم (علیهالسّلام) پا به عرصه
وجود نهاد، وی از صف فرشتگان خارج شده بر خلاف آنان در راه شر و فساد افتاد و سرانجام کارش به اینجا رسید که تمامی انحرافها و شقاوتها و گمراهیها و امور باطلی که در بنی نوع بشر به وقوع بپیوندد همه به یک حساب مستند به وی شود، بر عکس ملائکه که هر فردی از افراد بشر به سوی غایت سعادت و سر
منزل کمال و قرب پروردگار راه یافته و مییابد، هدایتش به یک حساب مستند به آنهاست.
۳- ابلیس را در کارهایش اعوان و یارانی است از فرزندان خود و از
جن و
انس که هر کدام بهطریقی خاص اوامر او را اجرا میکنند و به ایشان دستور میدهد که در کار ابناء بشر مداخله نموده از دنیا و هر چه در آن است هر چیزی که با زندگی بشر ارتباط دارد در آن تصرف نموده باطل آن را به صورت حق و زشت آن را به صورت زیبا وانمود کنند. ایشان نیز اوامر او را امتثال نموده در ابدان و نفوس بشر و در
اموال و فرزندانشان و سایر شؤون زندگی آنها به انحاء مختلفی تصرف میکنند، گاهی دسته جمعی و گاهی منفرد، زمانی به کندی و وقتی به سرعت، گاهی بدون واسطه و گاهی بهوسیله اطاعت و زمانی بهوسیله معصیت به کار گمراه ساختن او را میپردازد.
۴-تصرفات ابلیس و لشگریان او طوری نیست که برای بشر محسوس باشد یعنی بفهمد که چه وقت ابلیس در دلش وارد میشود و چگونه افکار باطل را در قلب وی القاء میکند و یا اذعان کند که این فکر از خودش نیست و شخص دیگری در دل او القاء کرده. پس نه کارهای شیطان و لشگریانش مزاحم رفتار انسان است و نه ذوات و اشخاص ایشان در عرض
وجود وی میباشد جز اینکه خداوند به ما خبر داده که ابلیس از جن است و او و لشگریانش از آتش آفریده شدهاند.
•
پایگاه اطلاعرسانی اسلام کوئیست، برگرفته از مقاله «هبوط آدم»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۸/۲۳. •
باشگاه اندیشه، برگرفته از مقاله «هبوط آدم»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۸/۲۳. •
دانشنامه امام خمینی ، تهران،
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۴۰۰ شمسی.