نیهیلیسم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نیهیلیسم مکتبی فلسفی است که منکر هر نوع ارزش اخلاقی و مبلّغ شکاکیت مطلق و نفی وجود است. و گروهی از آنارشیستهای
قرن ۱۹
روسیه را نیز نیهیلیست خواندهاند. مؤسس فرقه نیهیلیسم "میخائیل باکونین" (۱۸۷۶-۱۸۱۴م.) بوده است.
نیهیلیسم یا هیچانگاری، این اصطلاح از واژه (نیهیل) در زبان لاتین به معنای هیچ آمده است. در کتابهای لغت فرانسه GRANDE LAROUSSE)) مرادف این کلمه به زبان فرانسه، کلمه (rien) و مرادف انگلیسی آن (nothing) است.
بنابراین، نیهیلیسم _که در اصطلاح فارسی میتوان آن را «نه گرایی»، «نیست گرایی» یا «هیچ گرایی» و «
بی گرایشی» نام دارد_روشی است که موضوعات تحمیل شده بر اندیشههای بشری را به نوعی نفی میکند، این نفی، هم از جهات فلسفی؛ یعنی چراییها و چگونگیهای «معتبر شناخته شده» و هم از جنبههای اجتماعی و شامل قراردادهای تحمیلی دست و پا گیر است، که اساساً نیهیلیسم آن را مطرود میشمارد.
درباره تاریخچه استفاده از لغت nihil باید گفت که این کلمه توسط صاحبان
کلیسا در زمان انتقاد و حمله به
شکگرایی کلاسیک و مکتب کلبیون استفاده میشد، اما برای اولین بار این کلمه در فلسفه مدرن به عنوان یک لغت فلسفی، در نامه فردریش هرمان یاکوبی (۱۷۴۳-۱۸۱۹) به فیشه (۱۷۹۹) نگاشته و ثبت شد. یاکوبی که منتقد کانت و یک
ایدهآلیسم پساکانتی است، بیان کرد که از نیهیلیسم نگران و دلسوخته است.
با پیشرفت
علم و تکنیک و گسترش نیازهای روز افزون بشر در مواجه با این علمزدگی به ایمان دینی و باورهای معنوی که بتواند معنای حیات و هدفدار بودن جهان را برای او تبیین کند، از طرفی خودکامگی بسیاری از رهبران سیاسی جوامع در بین ملل مغرب زمین و وجود اختلاف طبقاتی و نژادی شدید و اختلاف و تعارض آراء و عقاید دینی که هیچکدام نمیتوانستند
ظلم و جور این حاکمان سیاست را کاهش دهند و یا مرهم بر زخمهای انسانهایی باشند که رنج و فقر و بدبختی را تنها تجربه زیستن یافته بودند پس ندای نه ایمان و نه
بی
ایمانی موج فزایندهای از
بیگرایشی را در بین ملل مغرب زمین به ارمغان آورده بود از طرفی تنها راه نجات را در اعتماد و اتکا به مبدا هستی بخش میجستند و از طرفی دیگر ضعف و نارسایی دستگاههای دینی در غرب و تفاسیر نادرست و گاه متضاد از فلسفه زیستن و جهانشناسی ندای
بی
ایمانی را بیشتر تقویت کرده بود بطوریکه در تزلزل و سرگردانی روح بشریت در یافتن معنای درست از بودن جریان بیهودگی و پوچگرایی قوت گرفته بود و در این میان تفسیر هایدگر از بودن و هگل از وحدت و اکهارت از الهیات صوفیانه و کی یرکگارد از ندای
ایمان یا
بی
ایمانی و... تلاشهایی برای مبارزه با این طرز تفکر بود با این وجود بیگانگی از خود مظاهر متعددی دارد که گاه در جامه الوهیت علم و صنعت و گاه در جامعه نیهیلیسم تجلی مییابد.
بحثهای کلامی در بین ملل مغرب زمین تلاشی برای بهبود بخشیدن به جریان نیهیلیسم است. با این امید که تعالیم الهی انسان بتواند با حقانیت و جامعیت خود فلسفه بودن و چگونه بودن را برای جهانیان متجلی سازد.
نیهیلیسم صور و اقسامی دارد. که از باب نمونه میتوان به «نیهیلیسم معرفتشناختی» که به معنای انکار و نفی وجود هر نوع معرفت و هیچ یا نیست انگاشتن معرفت است. اشاره کرد. همچنین میتوان از نیهیلیسم مابعدالطبیعی نام برد، که به یک اعتبار به معنای نفی، انکار و نیست انگاشتن عالم واقع و جهان بیرون از
ذهن است و این دو صورت نیست انگاری در واقع اقسامی از مراتب خاص از بسط نیهیلیسم تاریخی فرهنگی است.
نیهیلیسم که در فارسی میتوان ان را «نه گرایی» یا «هیچ گرایی» یا «
بیگرایشی» نام داد، روشی است که موضوعات تحمیل شده بر اندیشههای بشری را به نوعی نفی میکند اما معنای اصطلاحی آن یعنی «نفی همه چیز» یا نپذیرفتن راه حلهایی که تا کنون در پاسخ سؤال «چه باید کرد؟» داده شده است و حالتی حاکی از یک یاس و در نتیجه سکوت در برابر سؤال مذکور و بیان
بیارزش شدن تمام ارزشها، انتقاد از تمامی مطالبی که درباره انسان راه حل ارائه دادهاند. نیهیلیسم بیشتر یک احساس است تا یک فلسفه. فلسفهای تام و تمام نیست. انکار فلسفه و امکان علم، انکار ارزش هر چیزی است. اگر انکار هر چیز، روا باشد پس خود عمل انکار هم مورد انکار قرار میگیرد. نفی هر چیزی چه
دانش،
اخلاق، زیبایی و امر واقعی. هیچ عبارتی ارزش ندارد و هر چیزی بیهوده است؛ البته برای کسانی که دچار یاس و نومیدی نشدهاند این باور دشوار است که نیهیلیسم نوعی جهانبینی است و آن حالت ایستمندی وجود انسانی است.
از آنجا که نیهیلیسم اعتقاد به
بی پایه و اساس بودن و
بیارتباطی چیزهاست، اغلب توام با بدبینی زیاد است و نوعی میل اولیه در محکوم کردن وجود است. بدبینی تعبیر دیگری از
بیفایدگی و بیهودگی است. شوپنهاور میگوید: ما موجودی
بیمعناییم. اگر دست بالا را بگیریم حتی چیزی، خویشتن برانداز هستیم.
در نیهیلیسم، نخست سرخوردگی و وازدگی از نظم و نظام موجود به میان میآید و سپس ناتوانی از ارزشهای موجود در ذهن، دامن میگسترد و سرانجام نسبت به آنچه که هست کینه و کدورت سر میگیرد. در نیهیلیسم یا هیچ انگاری، فقدان هدف اجتماعی،
بیمعیاری و نداشتن و نپذیرفتن شاخص، میزانی جهت سنجش امور مطرح است. منشا نیهیلیسم را باید در جوامع اولیه یافت که نوعی ترک دنیا، خودفراموشی،
بیاعتنایی و
بیاعتقادی نسبت به هدفدار بودن عالم و اظهار عجز درباره توان ذهنی و فکری آدمی را به دنبال دارد. شکاکیت افراطی نسبت به همه چیز و نفرت به حیات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و تربیتی و بیهودگی آنها از منشاهای تکوینی نیهیلیسم و مایههای ابتدایی آن است.
کلمه ابسورد را معادلی برای پوچی و هیچ انگاری گرفتهاند. این کلمه به معنای ناهنجار، نامطبوع، ناخوشایند، ناهماهنگ، و نامتناسب است. و علت کاربرد این کلمه لاتین، داشتن معادل مناسب در
زبان فارسی است و از وضعیت خاص برخورد ناهنجار سطوح مختلف فرهنگی و تاریخی در تمدنهای آسیایی و آفریقایی پدید آمده است. ابسورد یعنی
بیحیرتی و حتی از
بیحیرتی خود هم دچار حیرت نشدن. برخورد میان دنیای تهی و انسانی
بیماوا و موطن.
اگر اوصاف متعالی انسانی که از درون خود او سرچشمه میگیرند و نمودار اوصاف الهی و فطری انسان حامل
امانت در روی زمین محسوب میشود یا به قول
خواجه نصیرالدین، اوصاف اشرافی به معیارهای خارجی مبدل شد و دارایی و مقام اجتماعی و معلومات، تعیین کننده درجه اهمیت او شد یا انسان در ایدئولوژیهای جدید به یکی از سوائقش تقلیل یافت که قوه جنسی به معنی فرویدی یا اراده معطوف به قدرت نیچه – شوپنهاور و یا عوامل تولید (مارکس) باشد. این نمونه دوره فترت و ابسورد است. تفکر غربی دنیا را به شی ء، زمان را به قالب تهی، انسان را به ابزار تولید و خدا را به هیچ تبدیل میکند. کامو در کتاب اسطوره سیزیفوس میگوید: «ابسورد همان قدر مربوط به انسان است که به جهان، زیرا اکنون یگانه پیوند میان آن دو است و اگر اساس این جهان ابسورد باشد فقط بک مسئله جدی وجود دارد و آن هم خودکشی است».
حالت منفعل و فعال، که در حالت اول از هر تلاشی جهت نظام بخشیدن به زندگی خودداری میکند و به سرگرمیهای تهی مشغول میشود. در مرحله فعال همه ارزشها را باطل و مرحله نیستی است. انسان در زمانی که فاقد هرگونه حرکت و پویایی است
بی هدف و
بی غایت اشت، نه به خدا ایمان دارد نه به
کفر، نه اصلاحطلب است نه انقلابی، در پی تعهدی محض به سر میبرد. در چنین وضعی میتوان چند گرایش را در نظر گرفت:
۱- ابتدا سرکشی و عصیان مکتبهای نوفکری که اغلب به صورت ضدیت با هر بینش و حرکتی ظاهر میشود مثل ضد روان پزشکی، ضد هنر، ضد اومانیسم، ۲- اتخاذ راههای گوناگون فرار ۳- وجود پارسایانی که به رهایی انسان میاندیشند. بنابراین پناه بردن به انواع سرگرمیهای کاذب و گاه مخرب، تحت رژیم یا حزب پوشالی خاصی مثل
مارکسیسم،
سوسیالیسم در آمدن، آزادی جنسی و بیگانگی اقتصادی از اثرات این
بیتعهدی است. بعد از پیدایش ماشین و بروز و ظهور عوارض ناشی از زندگی غرب، از قرن هجده به این طرف مسئلهای تحت عنوان «بازگشت انسان به خود» مطرح شد: زیرا احساس استثمار فکری، اقتصادی و به صورت شیء و ابزار در آمدن انسان، خطر غارت انسانیت او را به دنبال داشت. بحث از خودبیگانگی انسان و اسارت او به دست نیروهای مختلف به میان آمد و بنابراین مکتبهایی در کنار مکتبهای سیاسی و اقتصادی به وجود آمد تا به تامین اهداف انسانی توجه کنند. از آن جمله
اومانیسم است و از جمله شاخههای آن نیهیلیسم است.
نیچه در کتاب اراده معطوف به قدرت
[
Will to Power
]
چنان از آینده و فاجعهای عظیم سخن میگوید که گویا پا خویش و امروزش نهاده و بر آمده است. او با لحنی که به او راد پیشگویان بزرگ همانند است میگوید:
‹‹ آنچه در اینجا میآورم تاریخ دو سده آینده است. آنچه را که خواهد آمد و جز آن هم نتواند بود، توصیف میکنم: برآمدن نیهیلیسم (نیست انگاری). .. ››
نیچه بروز نیهیلیسم اروپایی را با این جمله بیان میکند: نیهیلیسم دم در ایستاده است. او علل نیهیلیسم را بیچارگی اجتماعی، انحرافات فیزیولوژیکی یا فساد نمیداند:
‹‹بینوایی روان و تن و خرد نیز خود به خود به هیچ روی توان آن ندارد که نیهیلیسم (یعنی روگردانی قطعی از ارزش و از معنی و از آرزومندی) به بار آورد. ››
نیچه در اینجا با اشاره به افول مسیحیت
شک و ریب در
اخلاق را قطعیترین موجب نیهلیسم میداند.
اما ارمغان نیچه ارزیابی دوباره همه ارزشها
[
Revaluation of All Values
]
ست. همان گاه که جان کودک میشود و به آفرییندگی دست مییازد:
‹‹ مرا پاس میدارید؛ اما چه خواهد شد اگر روزی تندیس این پاس داشت فرو افتد؟ بپایید که این تندیس افتان شما را خرد نکند! شما آن گاه که مرا یافتید هنوز خود را نجسته بودید. مومنان همه چنیناند. ازین رو ایمان چنین کم بهاست. اکنون به شما میگویم که مرا گم کنید و خود را بیابید. و تنها آن گاه که همگان مرا انکار کردید، نزد شما باز خواهم آمد. براستی آن گاه گم گشتگانم را با چشمی دیگر خواهم جست؛ با عشقی دیگر به شما عشق خواهم ورزید. و دیگر بار دوستان من خواهید بود و فرزندان یک امید. آن گاه نزد شما باز خواهم آمد تا نیمروز بزرگ را با شما جشن گیرم. و نیمروز بزرگ آن گاه خواهد بود که
انسان در میانه راه خویش، میان حیوان و ابر انسان، ایستاده باشد و رهسپاری خویش به شامگاه را چون برترین امید خویش جشن گیرد؛ زیرا که این راهیست به بامدادی نو. آن که همیشه شاگرد میماند آموزگار خود را پاداشی بسزا نمیدهد...
[
چنین گفت زرتشت؛ ترجمه داریوش آشوری، انتشارات آگاه ۱۳۷۹ (گفتارهای زرتشت، بخش یکم، درباره ی فضیلت ایثارگر)
]
››
نیچه بر این باور بود که ارزشهای کنونی ما از این رو به نیهیلیسم میرسد که نیستانگاری حاصل منطقی ارزشهای بزرگ و آرمانهای عالی ماست و آن نیز هرگاه درباره آن تا به انجام بیندیشیم – زیرا که نخست باید نیهیلیسم را بخوبی دریافت و چشید تا بتوان فهمید و به این حاصل رسید که براستی ارزش این ارزشها چه بوده است.... هنگامی رسد که به ارزشهای تازهای نیازمندیم...
مهمترین پیامدهای این ایده افزون بر از خود بیگانگی و انحطاط اخلاقی، آن است که احساس طبیعی انسان به زندگی را دگرگون میسازد و آدمی را مجبور به زیستنی تنفرآور میداند که ارزشها در مقابلش سقوط کرده و قوانین و روابط حاکم
بیاعتبار هستند و از این رو یک انسان پوچگرا دچار سرخوردگی و نامیدی شده و جهانی تیره و تار پیش روی خود تصویر میکند.
آن گاه که
دکارت ثنویت ذهن و عین را مطرح کرد و قائل به جوهر سومی شد که ارتباط آگاهی انسان را از واقعیت جهان تبیین کند اما در تبیین این جهان سوم ناتوان ماند، نظرات گوناگونی پیرامون انسان و طبیعت برای رفع این تعارض روی کار آمد. از طرف دیگر برخی متکلمین مسیحی از خدایی سخن میگفتند که خالق هستی است اما تباین هستی بین او و کائنات وجود دارد. این عوامل موجب شد که بعضی از متفکرن که خداشناس هم بودند منکر هر نوع شناخت طبیعی انسان درباره جهان شوند و ادعای «نه ایمان و نه
بی
ایمانی» را داشته باشند. و تحت تاثیر بینش اگزیستانسیالیستی که وجود انسان را تنها وجود معنیدار هستی که به خودش واگذار شده بود میدانستند این گروه که نیهیلیست خوانده شدند، انسان را ناتوان بر درک رابطه خودش با جهان معرفی کرده و فهم او را منوط به درک عبث بودن هستی تا حد فرار از زندگی تقلیل دادند. البته متفکرینی نیز جریان نیهیلیستی را ذاتی تحولات علم و فرهنگ دانسته و برای مبارزه با این بحران راه حلهایی هم ارائه دادند که به برخی از این آراء پرداخته میشود.
آلبرت کامو درباره پوچی گفته است: «تنها چیزی که درباره این جهان میتوان گفت آن است که در نفس خود، معقول نیست. رویارویی این دنیای غیر عقلانی با میل شدید بشر به وضوح و روشنی که بانگ آن در اعماق وجودش طنین انداخته، جهان را پوچ و
بیمعنا کرده است. پوچی هم به انسان وابسته است و هم به جهان و در حال حاضر تنها حلقه اتصال آنهاست و آن دو را به یکدیگر پیوند میدهد آن گونه که کنیه میتواند چنین کند».
وی ایدئولوژیها را زاده قدرتهای بزرگ بشری میداند. سرانجام زندگی را
مرگ و چون به مرگ منتهی شود پس بیهوده است. یا بیاد مرگ را پذیرفت چون زندگی بیهوده است و یا زندگی را امری بیهوده ندانست و به آن پرداخت. اگر مرگ را بپذیریم به امری پناه بردهایم که موجب اصل بیهوده بودن زندگی است و این نقض غرض است پس زندگی را میپذیریم و اگر زندگی را بپذیریم باید بر ضد بیهودگیها، طغیان کرد تا زندگی معنادار شود. او کار خود را تغییر انسان و جهان نمیداند بلکه خدمت به ارزشهایی میداند که بدون وجود آنها حتی جهان تغییر یافته، ارزش ماندن ندارد. اخلاقی که او و همفکرانش بنیان میگذارند بر اساس اصالت انسان و نابودی «بیداد» و پایداری «داد» در
جامعه است. پس طرد جهان موجود و بیدادگریهای موجود، زندگی بر اساس سود و محاسبه در راس قرار دارد.
جانی واتیمو فیلسوف ایتالیایی، معتقد است تحلیل رفتن و ضعف ویژگیهای هستی است. پس گرایش طبیعی به سوی نیهیلیسم دارد ولی از آنجا که
مدرنیته امری است که در پایان متافیزیک و با ضعف نیهیلیسم ظاهر شده پس در پایان متافیزیک، اعتقاد به مسیحیت و تحقق رستگاری انسان ظاهر میشود و با ظهور مدرنیته جدایی دین و دنیا امری مسلم و هبوط
خداوند به مقام انسانی و نجات انسان به
یمن آن فعلیت بخشیده میشود. جدایی میان
دین و
فلسفه و نظر و عمل در آراء فرانسیس بیکن به اوج خود رسید و متفکران آلمانی از جمله یاکوبی این جدایی را نیهیلیسم نامیدند. یاکوبی ۱۷۹۹ به فیخته در چنین نوشت «فیخته عزیز، اگر شما یا هر کس دیگر ترجیح میدهید آنچه را من نقطه مقابل ایده آلیسم میدانم و با نامیدن آن به عنوان نیهیلیسم، مخالف خود را با آن بیان کردهام اوهام باوری بنامید بازهم سخنی مخالف من نگفتهاید». به نظر او انسان باید علاوه بر تبعیت از مقولات
عقل و فهم، به ندای قلب نیز گوش دهد. در این صورت جهشی انجام داده و از آفت نیهیلیسم در امان میماند.
در تاریخ تمدن غرب، سه دوره و صورت نیستانگاری را میتوان متمایز از هم مطرح کرد که عبارتند از:
۱. نیستانگاری کاسموسانتریک یونانی رومی؛
۲. نیستانگاری مستتر و شبه شریعت مآبانه قرون وسطایی؛
۳. نیستانگاری مضاعف و اومانیستی مدرن.
دیو رابینسن میگوید: «نیچه میدانست که او خود پیامبری است و عکاسانی که رخساره او را به تصویر میکشیدهاند، معمولاً او را به صورت مردی به ما مینمایاندند، با هیئت و چهرهای تمسخر برانگیز، به هیئت سبیل اسب آبی و چشمان وحشی خیره. نیچه همیشه تصور میکرد که برای مخاطبان قدردانتر آینده مینویسد و خویشتن را فیلسوفی میدانست که اهمیت او پس از مُردن میتوانست ظاهر شود. پس چه بسا صد سال دیگر ما همان مخاطبان باشیم و او را اولین پست مدرن بزرگ به حساب آوریم».
نیچه، آغاز نیستانگاری را نفی رویکرد شادخوارانه و به تعبیر او، زندگی گرایانه دیونینوسی توسط رویکرد مبتنی بر عقلانیت اخلاقی آپولونی در یونان میداند. به اعتقاد او، با ظهور اندیشه سقراطی و سپس مسیحی، مابعدالطبیعه سقراطی مسیحیای پدید آمد که به عنوان باطن تفکری غرب، ارزشهایی را پدید آورد. به اعتقاد نیچه، ارزشهای مابعدالطبیعی که مبنای تمدن سقراطی مسیحی است، اینک و در پایان تمدن مدرن و به اعتباری آغاز پست مدرن، گرفتار بحران گردیده و به انکار خود برخاستهاند. او این سیر انکار ارزشهای مابعدالطبیعی تمدن سقراطی مسیحی توسط خود آن تمدن را همان نیهیلیسم یا نیستانگاری مینامد.
نیچه میگوید: چرا در این هنگام بر آمدن نیستانگاری باید ضروری باشد؟ زیرا که ارزشهای کنونی ما از آن رو به این نتیجه؛ یعنی به نیستانگاری میرسد که انگاری حاصل منطقی ارزشهای بزرگ و آرمانهای عالی ما است و آن نیز هرگاه درباره آن تا به انجام بیندیشیم.
نیچه در اراده معطوف به قدرت نیهیلیسم را به دو قسم فعال و منفعل تقسیم میکند. او نیهیلیسم فعال را نیستانگاری خویشتن و نیهیلیسم منفعل را نوعی ضعف، فرومایگی دنیوی و پوچی دغدغههای دنیوی معرفی میکند.
نیچه موقعیت فرهنگی
اروپا در عصر جدید را این گونه معرفی میکند: ما اروپاییان در پهنه وسیعی از خرابیها قرار گرفتهایم که در آن هنوز چند بنای بلند سر بر افراشتهاند، اما بسیاری از آنها بر اثر قدرت و گرفتگی ساییده و فرسوده شدهاند و تنها به صورت معجزهوار بر پا ماندهاند و بسیاری دیگر نقش بر زمین شدهاند. بنابراین، تابلوی نسبتاً زنده و جذابی است. در کجا چنین خرابههایی به این زیبایی وجود داشته است؟ علفهای هرز و کوتاه و بلندی همه جا را پوشانده است. این دیار ویران،
کلیسا است. امروز ما شاهدیم که ارکان اصلی و پایههای عمیق جامعه
مسیحیت متزلزل است و ایمان به خدا واژگون شده است. اعتقاد به آرمان مطلوب
زهد و ریاضت مسیحی آخرین منبرش را به پایان میبرد.
او در مورد ایدهآل معتقد است: دروغی به نام ایدهال که تاکنون مصیبت واقعیت بوده و انسان از طریق آن تا مغز استخوانش دروغگو و ساختگی شده است حد پرستش ارزشهای متضاد با آنچه به تنهایی میتواند شکوفایی، آتیه و حق سرفرازانه او را نسبت به آینده تضمین کند.
او در مورد انسان چنین میگوید: آن زمان فرا میرسد که تقاص اینکه دو هزار سال تمام مسیحی بودهایم را پس دهیم. آن وزنه سنگین را از دست بدهیم که بدان زنده میماندیم. زمانی است دراز که نمیدانیم چه کنیم. نه راهی به پس نه راهی به پیش، نه به درون نه به بیرون.
نیچه زندگی را چنین تصویر میکند: آموختاری پدید آمده و باوری در کنار آن. همه چیز تهی است، همه چیز یکسان است، همه چیز به پایان آمده است. از تمام تپهها پژواک آمد. همه چیز تهی است و همه چیز یکسان است. همه چیز به پایان آمده است. درست است که خرمن کردهایم و اما چرا میوههامان همه تباه و سیاه شده است. دوش از ماه شریر چه فرو افتاده؟ کارمان همه بیهوده بوده و شرابمان زهر گشته و چشم بد بر کشتها و دلهامان داغ زودی زده است. ما همه خشکیدهایم و اگر آتش در ما افتد خاکستر خواهیم شد. آری، ما آتش را نیز به تنگ آوردهایم. چشمهامان همه خشکیده است.
نیچه، نیستانگاریِ سازشناپذیر را اعتقادی میداند که در آن وجود مطلقاً غیرقابل دفاع است؛ زمانی که آن را با والاترین ارزشهایی که میشناسیم، مقایسه میکنیم. علاوه بر این، تشخیص این امر است که ما، به هیچ روی، حق نداریم برای اشیاء یک «ماورا» یا یک «در ذات خویش» قائل گردیم، که «خدایی» یا اخلاق مجسم باشد.
نیچه، در مورد نیستانگاری خویش چنین میگوید: زندگی برای چه؟ همه چیز بیهوده است. زندگی خشت بر آب زدن است. زندگی؛ یعنی خود را سوزاندن و با این همه گرم نشدن، که در آن یاوهراییهای باستانی را هنوز حکمت مینامند.
نیچه خودکشی را چنین توجیه میکند: زاده شدن هیچ کس دست خود او نیست. اما این خطا را که گاهی به راستی خطاست، جبران میتوان کرد. شرّ خود را کم کردن بهترین کاری است که میشود کرد و با این کار کم و بیش سزاوار زیستن میتوان شد.
شاخصههای نظری و متافیزیکی جهانی متاثر از
عقائد نیچه عبارتند از:
۱. جهان
بیمتافیزیک؛ ۲. فقدان امنیت آونتولوژیک؛ ۳. مرگ خدا؛ ۴. مرگ حقیقت؛ ۵. فهم پراگماتیستی از حقیقت؛ ۶. مرگ حقیقت و آزادی؛ ۷. انسانی شدن حقیقت؛ ۸. نفی عالم فرا محسوس، مرگ ابدیت؛ ۹. جهان به منزله صیرورت؛ ۱۰. انکار مقولات متافیزیکی؛ ۱۱. جهان به منزله تصادف و امکان محض؛ ۱۲.
بیبنیاد شدن جهان؛ ۱۳. جهان به مقوله افسانه؛ ۱۴. جهان
بیتعین؛ ۱۵. منطق ظهور اراده معطوف به قدرت؛ ۱۶. تولید حقیقت (حقیقت حاصل اراده معطوف به قدرت است)؛ ۱۷.
بیاعتباری زبان (متافیزیکی)؛ ۱۸. یکسانی ادبیات و فلسفه؛ ۱۹. مرگ اخلاق؛ ۲۰. فقدان رابطه میان حقیقت، فضیلت و سعادت؛ ۲۱. جهان به منزله تصادف و نحوه زیست مبتنی بر آن؛ ۲۲. مرگ انسان، که عبارتند از: الف: تقلیل انسان به حیوان؛ ب) مرگ سربژه؛ ۲۳. نیهیلیسم؛ ۲۴) وجود آخرین انسان (انسانی که متاثر از موارد فوق است)؛ ۲۵.اندیویدوآلیسم (
بیاعتباری هر آنچه که در وجود آدمی ارزشمند و متعالی تلقی میشود).
آیا هایدیگر درست میگفت که کار نیچه به منزله ختم متافیزیک است؟ در تفکر فلسفه نیچه _به واسطه صورتی که فلسفهپردازی او پیدا میکند_ یک رشته موضوعات متافیزیکی مورد تردید قرار میگیرد و بلاتکلیف و مسالهساز میشود، ولی با وجود صورتی که این موضوعات به خود میگیرد، هرگز کاملا ابطال نمیشود و همچنان به صورت ضمنی در لابلای اصطلاحاتی که برای ابطالشان به کار میرود، برجای میمانند. مقصود نهایی نیچه، نه نابود کردن متافیزیک، بلکه ایجاد نظامی نوین و سازگار با زمان بود. ولی او در این مهم نیز مانند همه برنامههای گسترده خویش شکست خورد. گرچه انقلابی به نام انقلاب نیچه وجود ندارد، اما طرز جدیدی برای نگریستن به جهان_هم جهان او و هم جهان ما_ هست و همچنین شیوهای نوین برای تشریح و توصیف آن.
گزاف نیست اگر معتقد باشیم که نگاه نیچه به تمام مفاهیم و پدیدهها، از دریچه نوعی بدبینی فلسفی بنا شده؛ پوچانگاری و بدبینی، درون مایه بسیاری از نظرات فلسفی و نحوه زندگی شخصی اوست. رگههای نیهیلیسم، در لابه لای فلسفه نیچه همواره نمایان است. نیچه نه تنها متافیزیک را پوچ میانگارد، بلکه قوت نیهیلیسم در تمام پدیدههای این جهانی، به نوعی پیش فرض فلسفه او گشته است.
در این مقاله، هرچند به اختصار، گوشهای از نگاه نیچه از روی عینک پوچانگاری به مسائل اساسی فلسفی بیان شد، اما این مهم به نوعی دیگر اصالت و اعتبار افراطی نیهیلیسم در فلسفه اوست.
بیان شاخصههای نظری و متافیزیکی جهانی متاثر از عقائد نیچه به معنای
نقد یک جانبهنگرانه فلسفه او نیست، بلکه بیان احوال جهانی است که امروز دنیای ما با آن دست به گریبان است. ماحصل فلسفه نیچه اشاره به پیش درآمد دنیا است که او به زیرکی تمام آن را پیشبینی کرده بود. بدین سان با مرگ معنا،
جهان همچنان در دام شکگرائی مجددی فرو میرود که تا به حال تاریخ تفکر فلسفی با چنین خصوصیات منحصر به فردی مواجه نشده بود.
۱. رحیمی، فاطمه، مفهوم نیهیلیسم.
۲. کانون گفتمان قرآنی
۳. محمدیمنفرد، بهروز، معنای زندگی، نیهیلیسم و اندیشه مهدویت.
پایگاه اطلاعرسانی حوزه، برگرفته از مقاله «نیهیلیسم»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۴/۱۵. سایت راسخون، برگرفته از مقاله «نیهیلیسم»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۴/۱۵.