نوجوانی پیامبر اسلام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
دوران نوجوانی
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در سایه حمایت عموی گرامشان، جناب
ابوطالب سپری شد. افسانهگراییهای تاریخی و نگاه سطحی به حوادث این دوره از زندگانی اول شخص عالم، موجب ایراد شبهات و تناقضاتی درباره شخصیت الهی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شده است.
ابوطالب با عبدالله پدر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از طرف پدر و مادر، برادر بود و از عموهای دیگر آن حضرت نسبت به وی مهربانتر و علاقهمندتر بود. شاید به همین سبب بود که عبدالمطلب سفارش آن حضرت را به ابوطالب کرده و بالاخره هم کفالت آن حضرت را پس از مرگ خود به ابوطالب سپرد. بنابراین ابوطالب پس از مرگ پدرش عبدالمطلب سرپرستی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را که ۸ سال بیشتر نداشت، به توصیه پدرش عهدهدار شد.
برخی گفتهاند: عبدالمطلب سرپرستی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به
فرزند بزرگش زبیر وانهاد و پس از درگذشت او ابوطالب عهده دار این مهم شد.
ولی زبیر در حلف الفضول حضور داشته و محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این زمان حدود ۲۰ سال داشت. بر پایه این گزارش، درگذشت زبیر در نوجوانی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درست به نظر نمیآید.
ابن شهرآشوب در مناقب از ممانعت عبدالمطلب برای سرپرستی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) توسط ابولهب و عباس و موافقت با ابوطالب خبر میدهد.
از این رو، همانگونه که گزارشها هم تایید میکنند، از ابتدا عبدالمطلب سرپرستی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بر دوش ابوطالب نهاد.
حضرت ابوطالب رسول خدا را از سن ۸ سالگی به خانه خویش منتقل ساخت، و تا سن ۵۰ سالگی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، لحظه
ای از یاری و حمایت او دست برنداشت و او را بر خود و فرزندانش مقدم میداشت! ابوطالب نسبت به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنان دوستی و
محبت شدیدی ابراز میداشت که هیچ یک از فرزندان خود را تا آناندازه دوست نمیداشت و وی را بر همه خاندانش در خوراک و پوشاک مقدم میداشت.
در کنار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میخوابید و هر گاه بیرون میرفت، او را نیز همراه خود میبرد و چنان دلبستگی شدیدی به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داشت که نسبت به هیچ کس چنان نبود و خوراک خوب را مخصوص آن حضرت قرار میداد.
علامه مجلسی (رحمةاللهعلیه) نقل میکند: «هرگاه رسول خدا در رختخوابش میخوابید، حضرت ابوطالب پس از آن که همه میخوابیدند، به آرامی او را بیدار میکرد، و رختخواب علی را با وی جابه جا مینمود، و فرزند خود و برادرانش را جهت حفاظت وی
مامور میساخت.»
یعقوبی مینویسد: از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده است که پس از وفات «
فاطمه بنت اسد» فرمود: «الیوم ماتت امی؛ امروز مادرم وفات کرد.» و چون از ایشان پرسیدند: چرا برای فاطمه بنت اسد چنین بی تاب شده
ای؟ فرمود: «او به راستی مادرم بود؛ زیرا کودکان خود را گرسنه میگذاشت و مرا سیر میکرد. آنان را گردآلود میگذاشت و مرا تمیز و آراسته مینمود، و راستی که مادرم بود.»
پیچیدگی شخصیت ابوطالب و کتمان وی از ایمانش در برابر زعمای قریش و سایر دشمنان باعث شده که عده
ای وی را متهم به
شرک کنند. این گروه متعصب و مبغض نه تنها ابوطالب را بیایمان میدانند، حتی میگویند که پدر و مادر پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز بی ایمان از دنیا رفته و (نعوذ بالله) در
دوزخ «جمره» آتشند!
طرح ایمان ابوطالب قطعا ریشه سیاسی دارد و بدون شک اگر یک دهم شواهد و دلائلی را که مبنی بر ایمان و اسلام «ابوطالب» ارائه شده، درباره فرد دیگری به دور از غرضورزیهای سیاسی،
کینه و
بغض، بیان میکردیم، تمام فرق اسلامی، اعم از سنی و شیعه، به اتفاق، اسلام و ایمان وی را تصدیق میکردند؛ البته هدف از مشرک خواندن بزرگترین حامی پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، جز طعن در فرزندان ابوطالب و بالاخص امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)، و فضیلتسازی برای غاصبان
خلافت و حکمرانی مسلمانان چیز دیگری نیست.
استاد شهید
مرتضی مطهری (رحمهاللهعلیه) در این زمینه میفرماید: در گردش خلافت از
امویان به
عباسیان، بنیالحسن یعنی فرزندزادگان
امام حسن (علیهالسّلام) با
بنیالعباس همکاری داشتند، اما بنیالحسین یعنی فرزندزادگان
امام حسین (علیهالسّلام) که در راس آنها در آن وقت امام صادق (علیهالسّلام) بود از همکاری با بنیالعباس خودداری کردند. بنیالعباس با اینکه در ابتدا خود را تسلیم و خاضع نسبت به بنیالحسن نشان میدادند و آنها را از خود شایستهتر می خواندند، در پایان کار به آنها
خیانت کردند و اکثر آنها را با
قتل و
حبس از میان بردند. بنیالعباس برای پیشبرد
سیاست خود شروع کردند به تبلیغ علیه بنیالحسن. از جمله تبلیغات ناروای آنها این بود که گفتند ابوطالب که جدّ اعلای بنیالحسن و عموی پیغمبر است مسلمان نبود و کافر از دنیا رفت و امّا عباس که عموی دیگر پیغمبر است و جدّ اعلای ماست مسلمان شد و مسلمان از دنیا رفت. پس ما که اولاد عموی مسلمان پیغمبریم از بنیالحسن که اولاد عموی کافر پیغمبرند برای خلافت شایسته تریم. در این راه پولها خرج کردند و قصّهها جعل کردند.
درباره ایمان حضرت ابوطالب، کتابهای مستقلی نوشته شده و علمای بزرگ عامه و خاصه نیز این موضوع را مورد توجه قرار داده، مانند شیخ مفید،
صاحب الغدیر
و ابن ابی الحدید.
این افراد مبغض گویا سخنان ابوطالب
و صدها حدیث از رسول خدا و ائمه اطهار (علیهالسّلام) را در مورد تصدیق به ایمان وی کافی نمیدانند! و فقط به یک
حدیث ضعیف که به
اعتراف خود آنان، راویاش «
مغیره بن شعبه» مردی
فاسق و مبغض
اهل بیت و به ویژه علی (علیهالسّلام) است، تمسک نمودند و ابوطالب را (نعوذبالله) اهل آتش میدانند!
به جهت رعایت اختصار، به ذکر چند روایت درباره ایمان و اسلام ابوطالب بسنده میکنیم:
۱. برخی از عباس بن عبدالمطلب و بعضی از
ابوبکر بن ابی قحافه، نقل کردهاند که ابوطالب
رحلت نکرد، مگر این که گفت: «لااله الا الله، محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسول الله».
۲. ابوبکر بعد از ایمان آوردن پدرش در سال ۸ هجری، بعد از گذشت ۲۳ از بعثت
در حای که از ایمان وی خوشحال شده بود گفت:
ای پیامبر خدا! سوگند به خدایی که تو را به حق مبعوث کرد، من به اسلام و ایمان عمویت «ابوطالب» بیش از اسلام پدرم خشنود گردیدم.
۳. در حدیثی آمده است که پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با
حضرت خدیجه (سلاماللهعلیهم) و امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) مشغول خواندن
نماز مستحبی بودند، «ابوطالب» و فرزندش «جعفر» نماز آنان را تماشا میکردند. در این هنگام، ابوطالب به جعفر گفت: «صل جناح ابن عمک؛ برو در طرف راست پیامبر خدا نماز بگذار.» سپس به علی (علیهالسّلام) سفارش کرد: «اما انه لا یدعو الا الی خیر فالزمه؛ آگاه باش که رسول خدا جز به راه نیک دعوت نمیکند، از او دست برندار.»
۳. حضرت علی (علیهالسّلام) میفرماید: «وقتی وفات پدرم، ابوطالب، را به رسول خدا خبر دادند، آن حضرت سخت گریست. سپس دستور داد: برو او را
غسل داده و کفنش کن. خداوند او را ببخشد و رحمت کند.»
آن گاه آن حضرت خود تشریف آورده و در کنار جسد «ابوطالب» قرار گرفته و فرمود: «
ای عموی بزرگوار! تو مرا در یتیمی کفالت نمودی، و در کودکی تربیت فرمودی، و در بزرگیام یاری دادی؛ خداوند به تو پاداش خوبی مرحمت فرماید.»
۴.
ابن ابیالحدید معتزلی مینویسد: رسول خدا فرمود: «اما والله لا استغفرن لک و لا شفعن فیک شفاعه یعجب لها الثقلان؛ من در مورد تو آن چنان از خدا طلب مغفرت و
شفاعت مینمایم، که
جن و
انس از عظمت آن تعجب مینمایند.»
۵. در روایتی چنین آمده که
جبرئیل به محضر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شرف یاب گردید و خطاب کرد: خداوند شفاعت تو را در مورد ۶ نفر پذیرفته است: مادرت «آمنه» که تو را به دنیا آورده است؛ پدر گرامیات که تو از
صلب او متولد گردیده
ای؛ مرد بزرگواری چون «ابوطالب» که تو را مورد حمایت خویش قرار داد؛ جد پدریات «عبدالمطلب» که سرپرستی ات را عهدهدار شد؛ «حلیمه بنت ابی ذویب» که دایگی تو را بر عهده گرفت؛ دوست دوران جاهلیت تو که مردی سخی و پناهگاه محرومان بود.
۶. در روایتی از امام صادق (علیهالسّلام) آمده است: «مَثَل ابوطالب، مثل
اصحاب کهف است که ایمان خود را مکتوم میداشتند و خدا به ایشان دو برابر پاداش عطا کرد.»
۷. از
امام باقر (علیهالسّلام) درباره ایمان ابوطالب سؤال شد، حضرت فرمود: «اگر ایمان ابوطالب در کفه ترازویی قرار گیرد و ایمان این خلق در کفه دیگر نهاده شود، ایمان او برتر خواهد بود.»
۸. در روایتی از امام حسین (علیهالسّلام) وارد شده که پدرش علی (علیهالسّلام) نقل میکند که روزی امام علی در کنار خانه اش با جمعی نشسته بود. ناگاه مردی نادان سؤال کرد: یا امیرالمؤمنین! شما همچو مقام والایی دارید، در حالی که پدرتان در آتش است! حضرت فرمود: ساکت شو؛ خدا دهانت را بشکند، این چه سخنی است؟ سوگند به کسی که پیامبر را به حق مبعوث کرد، اگر پدرم در مورد همه گناهکاران روی زمین شفاعت کند، خداوند از او میپذیرد. آیا پدر من در آتش است و حال آن که سرنوشت مردم در
بهشت و جهنم به اختیار فرزندش نهاده شده است؟
۹. امام علی (علیهالسّلام) میفرمایند: «
سوگند به خدا! که نه پدر و نه اجدادم «عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف» هرگز
بت را نپرستیدند؛ بلکه آنان به سوی «
کعبه»
نماز خواندند، و به
آیین حضرت ابراهیم (علیهالسّلام)، قبل از اسلام، عمل میکردند.»
عموم مورخین و اهل حدیث از دانشمندان شیعه و اهل سنت با اندک اختلافی داستان سفر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به شام در معیت عمویش ابوطالب و برخورد آن حضرت را با «
بحیرا» نقل کردهاند، اما بعضی از نویسندگان معاصر در صحت این ماجرا تردید کردهاند.
بنابر نقل مشهور ۹ سال
و به قولی ۱۲ سال
از عمر پربرکت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گذشته بود که ابوطالب عازم
سفر شام شد. وی در مقام سرپرست محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علت علاقه شدید به محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) توجه ویژه
ای در محافظت و محبت به وی داشت
به همین سبب در سفر به شام محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نیز با خود همراه نمود.
مقصد در این سفر شهر بصری در شام بود. در نزدیکی شهر بصری صومعه
ای وجود داشت و مردی ترسا و گوشه گیر بنام «بحیرا»
در آن زندگی میکرد، کاروان در نزدیکی صومعه توقف نمود. بحیرا با دیدن برخی نشانههای غیر طبیعی چون تعظیم و صلای سنگها بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ابری که همواره بر سر پیامبر حرکت میکرده و بر وی سایه میافکنده و درختی که به مجرد نشستن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در پناه آن، شاخههای خود را به سوی او میگشوده است،
حضرت را در میان کاروانیان میشناسد و آنان را به طعام، دعوت میکند. کاروانیان، پیامبر را به سبب خردسالی در کنار بنه کاروان، به مراقبت میگمارند و بحیرا با پی بردن به این نکته خواستار گفتگو با کودک میشود.
برخی سیره نویسان آن را گفت و شنودی کوتاه، گزارش کردهاند که بحیرا طی آن، تنها
نبوت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را با گفتن این عبارت که «او سرور جهانیان است.»
پیشگویی کرده است. بعضی به تفصیل بیشتر پرداختهاند، از جمله آنکه بحیرا از خوابهای پیامبر میپرسد، او را به
لات و
عزی سوگند میدهد که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آنها تبرّی میجوید
و مهر نبوت را میان دو کتف حضرت میبیند
و در پایان این دیدار، ابوطالب را از آینده کودک آگاه و سفارش میکند که از
یهود یا چنان که مسعودی گفته است از اهل کتاب،
با تاکید بر یهود
حفظ کند.
در ادامه داستان دو گزارش وجود دارد: بعضی از انصراف ابوطالب از سفر و بازگشت وی به مکه خبر دادهاند.
و برخی از ادامه سفر ابوطالب به شام و فرستادن رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با ابوبکر و
بلال، به مکه گزارش دادهاند.
درباره اخبار دیدار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با بحیرا و به خصوص بازگرداندن رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با ابوبکر و بلال، تردیدهای جدی
ای وجود دارد که در ادامه اجمالا به آنها اشاره میشود.
اولین مسئله درباره داستان ملاقات بحیرا و محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این است که روایات دیدار بحیرا با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در منابع فریقین دچار ضعف سند است،
چرا که همگی به
قُراد ابونوح میرسد که وی نیز با
واسطه از
ابوموسی اشعری روایت کرده است.
این واقعیت که هیچ یک از صحابه به جز ابوموسی به چنین رویدادی اشاره نکردهاند، اعتبار این روایت را مخدوش کرده است.
یکی از راویان این واقعه در کتب اهل سنت، مانند سیره ابن هشام، تاریخ طبری، طبقات الکبری و ...
ابوموسی اشعری است. او که خود در زمان سفر و بر خورد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با بحیرا هنوز متولد نشده بودند؛ سند خود را نیز در این باره نقل نکرده تا در صحت و سقم آن تحقیق شود، لذا اینگونه احادیث،
خبر واحد و
مرسله هستند. ذهبی نیز آن را از موضوعات دانسته و گفته است: «اظنه موضوعا بعضه باطل؛ گمان میرود که ساختگی باشد و قسمتی از آن
دروغ است.»
اما آنچه در کتابهای شیعی مانند مناقب ابن شهرآشوب و کمال الدین صدوق در نقل این ماجرا آمده؛ هیچکدام از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و یا معصومی دیگر روایت نشده است. زیرا ابن شهرآشوب آغاز واقعه را از مفسران نقل کرده بدون سند و ادامه آن را از طبری روایت کرده، و ضمانت آن را از عهده خود برداشته است.
مرحوم صدوق نیز از دو طریق آن را روایت کرده که طریق اول از نظر سند ضعیف است، چون بعضی از راویان مجهول و بعضی متهم به
کذب هستند.
روایت دوم نیز
مرفوعه است. گذشته از آنکه روایت نخست مشتمل بر
امور غریبه
ای است که به افسانه شبیهتر است تا به یک ماجرای واقعی.
در بعضی از روایات آمده است که جناب ابوطالب، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به همراه ابوبکر و بلال از «بصری» پیش از آنکه به شام بروند، به مکه باز گرداند؛ اما این مطلب از چند نظر مخدوش و بلکه غیر قابل قبول است:
اولا: ابوبکر حداقل ۳ سال یا بیشتر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کوچکتر بوده و بلال نیز چند سال از ابوبکر کوچکتر بوده
و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز ۹ یا ۱۲ ساله بودند، که در این صورت سن ابوبکر در آن موقع ۶ و حداکثر ۹ سال میباشد.
بلال نیز در آن هنگام حداکثر ۲ ساله بوده
بدین ترتیب حضور ابوبکر و بلال در آن سنین از عمر در کاروان شام بسیار بعید بهنظر میرسد.
ثانیا: بلال حبشی در آن روزگار چه ارتباطی با ابوبکر داشته! چون بلال در آغاز بعثت در خانه
امیة بن خلف بصورت برده
ای زندگی میکرد و بعدها به قولی توسط ابوبکر
آزاد گردید.
ثالثا: سپردن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) توسط ابوطالب با آن همه علاقه
ای که به پیامبر داشته؛ به دو کودک ۶ و ۲ ساله و بازگشت آنها از شام به مکه با آن فاصله دور
امری غیر قابل قبول است. به همین علت برخی سیره نویسان این بخش را از افزودههای بعدی و شاهدی بر ساختگی بودن تمام روایت دانستهاند. بعضی نیز
احتمال دادهاند که این گزارش، بعدها به منظور
اثبات نزدیکی ابوبکر به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
تفضیل وی بر دیگر
صحابه، ساخته و ملحق شده باشد.
چنان که
ابوسعید خرگوشی نیز که
ملاقات ابوبکر و بحیرا را در گونه دیگر این روایت، نقل میکند، آن را گواهی بر
حقانیت خلافت ابوبکر حتی پیش از بعثت دانسته است.
از دیگر نکات مبهم در ماجرای بحیرا این است که اصل وجود فردی به نام بحیرا در منابع تاریخی درهاله
ای از ابهام قرار دارد. آیا نام اصلی او جرجیس یا سرجس یا جرجس بوده، و یا اینکه از علماء و
احبار یهود به نام «تیماء» بوده چنانچه برخی گفتهاند و یا از کشیشهای مسیحی و از قبیله عبد القیس بوده چنانچه برخی دیگرگفتهاند،
که این خود موجب ضعف در روایاتی که رسیده میشود. با وجود تشابه در محتوای گفتگو و محل واقعه، ابن سعد
و سیوطی
نام راهب را نسطور ذکر میکنند نه بحیرا.
استاد شهید مرتضی مطهری (رحمةاللهعلیه) در کتاب «پیامبر امی» فرموده: «پرفسور ماسینییون»
اسلام شناس و خاور شناس معروف، در کتاب سلمان پاک در اصل وجود چنین شخصی، تا چه رسد به برخورد پیغمبر با او تشکیک میکند و او را شخصیت افسانه
ای تلقی مینماید، میگوید: «بحیرا سرجیوس و تمیم داری و دیگران که روات؛ در پیرامون پیغمبر جمع کردهاند اشباحی مشکوک و نایافتنیاند.
از دیگر نکات این ماجرا این است که در برخی آثار
مسیحیت، دستمایه دشمنانی بوده است که با
شک در
رسالت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، آموزههای اسلام را مجموعه
ای از اخبار و عقایدی قلمداد کردهاند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در سفرهای پیاپی از اخبار یهود و راهبان مسیحی شنیده است.
برخی از مستشرقین و کشیشان مغرض بمنظور خدشهدار کردن نبوت رسول خدا و
وحی، این داستان رادستاویزی قرار داده و گفتهاند: «پیامبر اسلام در آن سفر از بحیرا تعلیماتی آموخت و در مغز فراگیر و حافظه قوی خود نگهداری کرد و پس از گذشت ۳۰ سال از آن دیدار همان تعلیمات را اساس
دین خود قرار داد، و بعنوان
وحی و
قرآن به پیروان خود آموخت.» در پاسخ باید گفت: بر فرض صحت این داستان از نظر سند و دلالت، مگر مدت توقف آنحضرت نزد بحیرا چقدر طول کشیده که بتواند منشا این همه معارف عالیه شده و آن آئین انقلابی و جهانی راپی ریزی کند!
در پایان باید گفت: وجود ابوبکر و یا بلال در این سفر و سپردن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آنها و بازگرداندن پیامبر از بصری به مکه توسط آنها، با هیچ معیاری جور در نمیآید.
البته مسئله شناخت پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) توسط نصاری و یهود مطلبی است که قرآن بر آن صحه میگذارد. قرآن میگوید: اهل کتاب پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را میشناختند، آن طور که بچههای خود را میشناختند، «الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ اَبْناءَهُم»
به خاطر اینکه تمامی خصوصیات آن جناب را در کتب خود دیدهاند، ولی با این حال طائفه
ای از ایشان عالما عامدا معلومات خود را کتمان میکردند.
«الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ اَبْناءَهُمْ وَ اِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُون»
چنان که از
عبد اللَّه بن سلام که از علمای یهود بود و سپس اسلام را پذیرفت نقل شده که میگفت: «انا اعلم به منی یا بنی؛ من پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بهتر از فرزندم میشناسم»!
بنابراین اینگونه اخبار را باید به دو بخش قسمت نمود. بخش اول ماجرای بحیرا و پیشگوییهای او درباره پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، است؛ این قسمت اخبار جدای از بحث ضعف روایات استبعادی ندارد و قرآن هم به نوعی آن را تایید میکند. اما بخش دوم روایات، یعنی بازگرداندن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) توسط ابوبکر و بلال که در بعضی از روایات اهل سنت آمده با هیج معیاری قابل پذیرش نیست تا جایی که ذهبی نیز آن را از موضوعات دانسته است.
به علاوه، تعبیر «حَسَنٌ
غریب»
ترمذی درباره این حدیث، قابل تامل است.
علامه جعفر مرتضی عاملی هدف از وضع چنین مطالبی را اثبات ایمان ابوبکر به نبوت پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قبل از بعثت دانسته؛ تا از این طریق ابوبکر را اسبق الناس اسلاما معرفی کنند.
اعراب جاهلی، در تمام طول سال مشغول جنگ و غارت یکدیگر بودند و ادامه این وضع زندگی آنان را مختل میساخت. از این جهت، به منظور جلوگیری از نزاع و جنگ چهار ماه
رجب،
ذی القعده،
ذی الحجه و
محرم را
حرام میشمردند، تا در این مدت بازارهای تجارتی خود را باز کرده و به کار و کسب بپردازند. اما در پاره
ای اوقات
حرمت ماههای حرام را هم میشکستند و به جنگ با یکدیگر میپرداختند. این جنگها را «
فجار» نامیدهاند.
جنگهای فجار شامل ۴ جنگ است و آخرین آنها فجار براض است که بر اساس نقل بعضی از منابع پیامبر گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قبل از بعثت، در آن شرکت نمودهاند.
مورخین و سیرهنویسان اهل سنت بر این عقیدهاند که حضرت در برخی از جنگهای فجار، به همراه عموهایشان شرکت داشتهاند.
۱. ابن هشام در السیرة النبویه نوشته است: «رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در برخی از روزها در جنگ حاضر میشد و عموهای آن حضرت او را به همراه خود میبردند.»
۲. بعضی منابع از نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنین روایت میکنند: «در فجار برای عموهایم تیر جمع میکردم.»
۳. در روایت دیگری از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده که فرمود: «شهدت الفجار مع عمی ابیطالب و انا غلام؛ من در جنگ فجار به همراه عمویم ابوطالب حاضر شدم و در آن وقت پسرکی بودم.»
۴. حتی بعضی از منابع اهل سنت روایتی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کردهاند که ایشان گفتهاند: من با عموهایم در آن جنگ حاضر شدم و تیرهائی نیزانداختم.«قَدْ حَضَرْتُهُ مَعَ عُمُومَتِی وَرَمَیْتُ فِیهِ بَاْسَهُمٍ»
حضور پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در جنگهای فجار در هاله
ای از ابهام و تردید قرار دارد. اولین مسئله تردید در سن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در زمان حضور در جنگ است که در بعضی منابع ۱۴ ساله و جای دیگر ۱۵ ساله، و در حدیث دیگر ۱۷ ساله،
و در چند جا ۲۰ ساله آمده
و در یک جا نیز به تعبیر «غلام» آمده که معمولا به سنین ۷ تا ۱۴ سال اطلاق میشود.«شهدت الفجار مع عمی ابیطالب و انا غلام.» مسئله دوم تردید در سال وقوع این جنگ است که در برخی منابع ۲۰ سال پس از داستان فیل و در برخی ۱۴ سال ذکر شده است. به علاوه این داستان در بسیاری از منابع قدیم تاریخی و حدیثی ذکر نشده و بحثی از آن به میان نیامده، مانند تاریخ طبری و کامل ابن اثیر و کتابهای شیعه.
اما مهمترین مسئله در تحلیل این حادثه این است که صرف نظر از اختلاف اقوال که خود عامل تضعیف خبرهای تاریخی است حضور پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در چنین جنگی بعید به نظر میرسد، زیرا ما بر این اعتقادیم که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در تمام طول حیاتشان
معصوم بوده و محال است در جنگی شرکت کنند که سراسر
ظلم و عصیان و عدوان است. چنان که به شهادت تاریخ جناب ابوطالب (علیهالسّلام) این جنگها را ظلم و عدوان دانسته و مانع شد از اینکه احدی از
بنیهاشم در این جنگ شرکت کند و علت آن را نیز این گونه بیان فرمود: «هذا ظلم و عدوان و قطیعة و استحلال للشهر الحرام و لا احضره و لا احد من اهلی فاخرج الزبیر بن عبد المطلب مستکرها؛ این ستمگری و تجاوز و قطع رحم و شکستن حرمت ماه حرام است و نه من و نه هیچیک از خاندانم در آن حاضر نخواهیم شد.»
اما در نهایت از بنیهاشم تنها زبیر بن عبدالمطلب در این جنگ شرکت کرد، آن هم اجبارا و اکراها.
ضمن اینکه پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مورد توجه و محافظت شدید عموی خود قرار داشته و این، با حضور ایشان در جنگ سازگار نیست.
پایگاه اطلاعرسانی حوزه، برگرفته از مقاله «رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)»، بازنویسی توسط گروه پژوهشی ویکی فقه.