نظریه یادگیری کلارک هال
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلارک لئونارد هال (Clark Leonard Hull: ۱۸۸۴-۱۹۲۵) یکی از
روان
شناسان معروف آمریکایی، پژوهشهای پردامنهای در مورد آزمون استعدادها،
تلقینپذیری،
خواب مصنوعی و بهویژه یادگیری انجام داده است.
کتابهای اساس رفتار (۱۹۵۱)،
روان
شناسیهای متعارض یادگیری (۱۹۳۵) و اصول رفتار (۱۹۴۳) او نفوذ انکارناپذیری در روند
روان
شناسی قرن بیستم آمریکا به جای گذاشته است.
در سال ۱۹۳۰ که شهرت و اهمیت کار
ثرندایک در مورد آزمایش و خطا در
روانشناسی یادگیری رو به کاهش نهاد، هال با نظریه معروف خود به نام کاهش سایق (Drive Reduction) بر بنیاد تقویت نخستین (Primary Reinforcement) شهرت یافت.
او در سال ۱۹۵۲ در نظریه خود تجدیدنظر نمود و آن را با نام "یادگیری کاهش محرک سایق" منتشر کرد.
اگر بخواهیم هال را در یک مفهوم رسا معرفی کنیم، باید او را با نام "
روان
شناس عینیتگرای ریاضیاندیش" نام بگذاریم. شاید در گذشته هیچ
روان
شناسی، اینگونه استوار و مشتاق، خود را وقف مسائل ذاتی روش علمی نکرده باشد.
روان
شناسان معدودی مانند
هال تسلط زیادی بر
ریاضیات و منطق رسمی داشتهاند. وی زبان ریاضی را طوری برای نظریه
روانشناختی به کار برد که هیچ
روان
شناس دیگری به کار نبرده است. وی میگفت: «
روان
شناسان نهتنها باید آگهی کاملی از ریاضیات داشته باشند، بلکه باید در قالب ریاضیات هم بیندیشند.»
ساختار منسجم و ظریف نظریه هال هم مدیون ذهن ریاضیاتی خاصی است که داشته است؛ زیرا او قبل از اینکه
روان
شناس باشد مهندس بود و به همین دلیل در ساخت نظریه خود بیشتر همانند مهندس عمل کرده است.
همچنین او علاقه خاصی به تبیینهای هرچه عینیتر از رفتار داشته است، که ناشی از خاستگاه نظری تفکر علمی او یعنی
مکتب رفتارگرایی با قرائت شخصی هال از آن است که برخی از منابع فارسی آن را رفتارگرایی ماشینی کاهشپذیر یا به طور کلی
رفتارگرایی عینی نام نهادهاند.
لذا از دیدگاه هال، بین
روان
شناسی و فیزیک، اگر تفاوتی باشد، اندک است و در واقع اینگونه تفاوت در نوع نیست، بلکه فقط در درجه و مقدار است. زیرا تصویر
انسان در نظام او، به صورتی بسیار روشن در پوشش اصطلاحات ماشینی پنهان است. وی رفتار انسان را خود به خودی و دورانی تعبیر میکند که میتواند به اصطلاح
شناسی فیزیک کاهش یابد.
هال بر اساس اینگونه روش
شناسی پژوهشی، کاربرد سه روش را در علم مفید میدانست: مشاهده مستقیم، مشاهده کنترل شده و منظم و آزمون آزمایشی فرضیهها.
این سه روش، قبل از هال هم مورد استفاده بودند اما وی، روش چهارمی به نام روش فرضی - قیاسی (Hypothetico-Deductive Method) را معرفی کرده که در آن قیاس کردن دقیق از مجموعهای از فرمولبندیها که از پیش تعیین میشوند مورد استفاده قرار میگرفت.
این روش را منطقی - قیاسی (Logical-Deductive) هم نام نهادهاند؛ زیرا نظریه او دارای یک ساخت منطقی شامل اصول موضوع و قضایا است. اصول موضوع عبارتاند از یکسری بیانات کلی درباره رفتار که مستقیماً نمیتوان آنها را اثبات کرد. از اصول موضوع، قضایا به صورت قیاسی استنباط میشود، که قابل آزمون کردن هستند.
هال معتقد بود که اگر قرار باشد
روانشناسی مانند سایر
علوم طبیعی، علمی عینی بشود که بخش اصلی برنامه رفتارگرایی به حساب میآمد پس تنها روش مناسب برای آن روش فرضی - قیاسی است.
از نظر بسیاری از محققین، هال مانند
واتسون و
اسکینر از جمله رفتارگرایان به شمار میآید.
منتهی اگر بخواهیم تفاوت دقیق او با سایر رفتارگرایان را مشخص کنیم باید گفت: هال به طور کلی به یک نظام
روانشناسی رفتارگرا یا عینی متعهد بود و جایی برای آگاهی یا هدف یا هرگونه مفهوم دیگر ذهنگرایانه در نظام او نبود، بلکه آن نظام یک رفتارگرایی افراطی سازشناپذیر بود که در آن تلاش شده بود تا هر مفهوم را که به کار میبرد، به اصطلاحات مادهگرایانه کاهش دهد؛ با اینکه رفتارگرایی روششناختی وی، چهبسا از رفتارگرایی واتسون هم دقیقتر و انعطافناپذیرتر بود؛ با وجود این، مفهوم متغیرهای مداخلهگرا را در آن منظور کرده بود. هر چند، این متغیرها چنان تنگاتنگ و محکم با اوضاع بسیار عینی محرک و پاسخ داشت که میتوانست با دقت، کمّی و سنجیده شوند.
بنابراین همانطور که مورخین تاریخ اندیشههای
روان
شناسی اظهار نظر کردهاند، او را باید متعلق به سنتی به نام
نورفتارگرایی دانست که
تولمن، اسکینر و
گاتری را هم شامل میشود.
این نورفتارگرایان در مورد نظامهایی که برای تبیین دادههایشان طراحی کرده بودند، بر چند نکته توافق نظر داشتند:
۱. هسته اصلی
روان
شناسی، مطالعه
یادگیری است؛
۲. اغلب رفتارها را بدون توجه به میزان پیچیدگیشان، میتوان برحسب قوانین
شرطیسازی تبیین کرد؛
۳.
روان
شناسی باید اصل
عملگرایی را بپذیرد.
از آنجا که هال از جمله رفتارگرایان به شمار میآید، بنابراین نظریه او هم در قالب نظریات محرک - پاسخ طبقهبندی میشود. به عقیده او رفتار پیچیده از رفتارهای ساده و به صورت گامبهگام بر بنیاد شرطیشدن محرک - پاسخ به وجود میآید. وی برخلاف واتسون
قانون گیرایی ثرندایک را مورد توجه قرار میدهد و آن را در یادگیری با اهمیت میداند.
حاصل تبیین او این است که قدرت ارائه یک پاسخ آموختهشده تحت تاثیر عوامل مختلفی است. هال در سال ۱۹۴۳ مفاهیم نظری عمده خودش را با توجه به چند اصل موضوع تبیین کرده است.
در کتب
روان
شناسی، این اصول را شانزده اصل،
و برخی هم هفده اصل
دانستهاند و برخی هم آنها را هجده اصل موضوع و دوازده اصل تبعی
برشمردهاند.
که شاید علت این اختلاف در این باشد که هال در سال ۱۹۵۲ به تجدیدنظر دیدگاهش پرداخته است. حاصل این تجدیدنظر اضافه کردن چند مفهوم عمده به مفاهیم نظری گذشته بوده است.
(برای تجدیدنظرهای هال در سال ۱۹۵۲ به این منبع رجوع کنید.
)
در این قسمت، مفاهیم تکمیلی حاصل از تحقیقات هال و همکاران او یعنی سه مفهوم زیر ذکر میشوند:
هال در نظریه ۱۹۴۳ خود، مقدار تقویت را یک متغیر یادگیری دانست: هراندازه مقدار
تقویت بیشتر باشد، به همان نسبت مقدار
سایق هم بیشتر است به عبارت دیگر باعث افزایش در SHR خواهد بود.
اما پژوهشهای بعدی موید این موضوع نبوده است. آزمایشها نشان داد که وقتی مقدار تقویت پس از کامل شدن یادگیری تغییر میکند، عملکرد به طور چشمگیری تغییر میکند.
برای مثال وقتی که به حیوانی برای دویدن در طول یک گذرگاه مستقیم برای دریافت مقدار اندکی تقویتکننده تربیت شده است مقدار زیادی تقویتکننده داده میشود، سرعت دویدن او یکباره زیاد میشود.
وقتی به حیوانی که مقدار زیادی تقویتکننده دریافت میکند مقدار اندکی تقویتکننده داده شود، سرعت دویدن او کم میشود.
کرسپی (Crespi) از نخستین آزمایشگرانی بود که نشان داد عملکرد با تغییر مقدار تقویت به میزان زیاد تغییر میکند. به این اثر یعنی تغییر سریع عملکرد به دنبال تغییر در مقدار تقویت را اثر کرسپی میگویند.
از نظرهال با تغیییر شدت محرک بیرونی (S) پویایی شدت
محرک (V) تغییر میکند در واقع V یک متغیر واسطهای است که بر پاسخ تاثیر دارد. پویایی شدت محرک نشان میدهد که هر چه شدت یک محرک بیشتر باشد احتمال اینکه پاسخ یادگرفته شده انجام شود بیشتر است.
در سال ۱۹۵۲ نظریه هال از نظریه کاهش سایق به نظریه کاهش محرک سایق تغییر نام یافت. دلیل اول این تغییر نام این است که فاصله بین زمان ارائه تقویتکننده و کاهش سایق بسیار زیادتر از آن است که بتواند توجیه کند که یادگیری چگونه اتفاق میافتد. آنچه برای تعیین یادگیری لازم است چیزی است که بلافاصله پس از ارائه تقویتکننده رخ میدهد، آن چیز، کاهش محرک سایق (SD) است.
مثال آن عبارت است از اینکه؛ اگر به یک حیوان تشنه آب بهعنوان تقویتکننده برای انجام عملی داده شود، مقدار قابل ملاحظهای وقت لازم است تا سایق تشنگی با آب برطرف گردد، زیرا آب باید از دهان، گلو، و معده بگذرد تا اینکه سرانجام وارد خون بشود. تاثیر جذب آب باید آخر سر به مغز برسد تا اینکه سایق تشنگی کاهش یابد.
تمام درونمایه نظریه هال را مفهوم "کاهش سایق" تشکیل میدهد. او یادگیری را فرآیندی میداند که بر اثر کاهش سایق صورت میگیرد. وی با این فرض شروع میکند که موجود زنده در محیط زندگی به عدم تعادل دچار میشود و این نیز احتیاجاتی را در او برمیانگیزد مانند احتیاج فیزیولوژیکی به غذا.
سپس سایق به صورت "حالت تنش" همواره با احتیاج درمیآید و موجود زنده را به فعالیت وادار میکند و همین که موجود زنده نیاز خود را ارضا کرد سایق مربوطه کاهش پیدا میکند. این ارضای نیاز و کاهش سایق "تقویت" نامیده میشود.
تقویتِ یک پاسخ سبب میشود که آن پاسخ آموخته شود. بنابراین از نظر هال سایق حالت تنشی است که از یک نیاز نتیجه میشود.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «نظریه یادگیری کلارک هال»، تاریخ بازیابی ۹۸/۰۱/۱۴.