نظام آموزشی تهران
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تِهْران، پايتخت و بزرگترين شهر
ایران، نيز استان و شهرستاني به همين نام در شمال مرکزي ايران میباشد. نظام آموزشی تهران، به دو دوره نظام آموزشی سنتی و نظام آموزشی نوین تقسیم میشود.
پادشاهان قاجار با رواج و توسعه
آموزش و
فرهنگ در میان توده مردم مخالف بودند و با سواد شدن، آگاهی و تنویر رعایا را خلاف منافع خود و دشمنپروری برای
سلطنت میپنداشتند. در نزد فتحعلی شاه کسی نمیتوانست نام مکتب و
مدرسه را ببرد و به هنگام خواب او داستانگزار اجازه نداشت که از روی کتاب و نوشته برای او قصه بخواند. وقتی امیرکبیر فرمان تأسیس
دارالفنون را برای توشیح نزد ناصرالدین شاه برد، شاه گفت: پس از تحصیل در دارالفنون، دیگر چه کسی حرف ما را گوش میکند؟ دیگر هیچ کاره میشویم!.
از او نقل میکنند که گفته بود: من نوکری میخواهم که نتواند بین کَلَم و بروکسل تشخیص قائل شود و گمان کند که بروکسل هم یک قسم کلم است.
به هر روی، با کوشش
میرزا تقیخان امیرکبیر و تأثیر سخنان او، ناصرالدین شاه به دایر کردن مدرسه دارالفنون تن در داد. پس از گشایش مدرسه و شروع درس و آموزش، شاه بهتدریج به مدرسه و کار آموزش در آن علاقهمند شد، به طوری که میگویند: نمیشد ناصرالدین شاه سوار شود و سری به مدرسه نزند، به اتاقها نرود،
تشویق نکند و
انعام ندهد.
بعدها از حرکتهای آزادیخواهانه و رسیدن بوی حرفهای غیرآموزشی به مشامش، و سخن گفتن تحصیلکردگان از
قانون و
آزادی به
وحشت افتاد و از مدرسه و آموزش و تحصیل علم دلسرد و بیزار شد.
هدایت
میرزا ملکمخان را سبب اصلی بیزاری و دلسردی شاه میداند و مینویسد که ملکمخان با طرح بساط
فراموشخانه و نقشه جمهوری و آلودن دارالفنون او را ترساند، به طوری که با این اقدام بیموقع، شاه اسم مدرسه را با انزجار میشنید و به حفظ صورت قانع بود. به دنبال آن هم به علیقلی میرزا مخبرالدوله، وزیر علوم گفت که دیگر محصلان از آن کتابها نخوانند. پس از آن هم مانع مسافرت فرنگ بود و نسبت به تعلیمات فرنگی سرسنگین.
در ابتدای دوره قاجار دو نوع آموزش برای خواص و عوام رایج بود. اعیان و رجال آموزش کودکان خود را در ۵ سالگی آغاز میکردند؛ پسر را در اتاقی در حیاط خلوت یا بیرونی، و دختران را در اندرونی آموزش میدادند. معلمانی بودند که در زاویههای کاخها و قصرها و خانههای بزرگان و مکتبخانههای خصوصی فرزندان رجال و اعیان را
تعلیم میدادند و مودِّب و لَلِه و معلم سرخانه نامیده میشدند. شمار بزرگی از این معلمان طلبه بودند.
مشق خط آنها نیز برعهده مشّاق بود که از روی قطعههای خط میرعماد و درویش به آنها سرمشق میدادند. دختران را که به ۹ سالگی، سال آغاز روزه گرفتن، میرسیدند از مکتب در میآوردند و به مکتب رفتن پس از این سن را برای آنها عیب میشمردند.
در مکتبخانههای عمومی ملامکتبی و ملاباجی به پسران و دختران عامه مردم درس میدادند. اکثر ملاهای مکتبدار کمسواد بودند و فقط سواد خواندن
قرآن کریم و چند کتاب مذهبی و غیرمذهبی مانند جودی (منظومهای در لغت و رثای
شهیدان کربلا و
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از میرزا عبدالجواد متخلص به جودی) و
گلستان سعدی و مجموعه کتابهای بچهخوانی، مانند قصههای منظوم موش و گربه، سنگتراش، عاق والدین، خاله سوسکه، جام و قلیان، و خضر و الیاس داشتند.
روش عامه مردم در پرورش کودکان و آموختن آداب زندگی و معاشرت به آنها بر مبنای تنبیه و تهدید و آفرین و دعا و ترساندن آنها از لولو، جن و علی موجود (درویشِ بچهدزد) و عاق کردن بچه نافرمان و نقل قصه و خواندن ترانههای کودکانه و گفتن چیستان و بازی دادن آنها قرار داشت.
ملامکتبیها و ملاباجیها انجام دادن همه کارهای خانه و دکان خود و اتاق مکتب را به شاگردان میسپردند. جارو و رُفت و روب، پر کردن کوزه یا تغار مکتبخانه از آب، پاک کردن تشکچه و پشتی و میزچه ملا، تهیه سوخت و روشن کردن و پر آتش نگه داشتن آتش منقل مکتب در زمستان، باد زدن ملا و ملاباجی به هنگام درس دادن در تابستان، چای درست کردن و قلیان چاق کردن و خاک ریختن در سِلْفدان (گلدان برنجی یا نقرهای جای خلط انداختن سینه و آب دهان)، عیدانه آوردن قند و چای و تنباکو، انعام و خلعتی دادن پس از پایان هر درس، آوردن میوه تابستان، خاکه و زغال زمستان، برنج، روغن، ماهی شب عید و برخی کارهای دیگر از وظایف بچههای مکتبخانهرو بود.
پیش از پایتخت شدن شهر تهران چند مدرسه دینی مانند
مدرسه امامزاده زید و
مدرسه چال، واقع در پشت بازار کفاشها وجود داشت. از آغاز
دوره قاجار به این سو شمار این گونه مدارس در جنب مساجد و در محلههای مختلف تهران فزونی یافت. از
مدارس دینی مهم در سطح عالی
مدرسه عالی سپهسالار و
مدرسه دارالشفاء بودند که در دوره ناصرالدین شاه ساخته شدند.
مدرسه دارالشفاء علاوه بر آموزش علم طب، نقش درمانگاهی نیز برای
طلاب داشت.
بنابر نظر فخرالدین شادمان در کتاب تراژدی فرنگ، نقش و اهمیت مدارس قدیم دینی به طوری که شایع بود، فقط فقیرپروری نبود؛ در این مدارس بسیاری از
حکما،
شعرا، اطبا، منجمان، دبیران، مستوفیان،
مفسران و مانند این بزرگان اندیشمند پروردگان این مدارس علمی ـ دینی بودند
اندیشمندان و اصلاحگرایان اجتماعی دوره قاجار بر این واقعیت تأکید داشتند که بدون تحول در
آموزش و پرورش و تغییر نظام قدیم و سنتی مستولی در جامعه هیچگونه تحولی در ایران امکانپذیر نخواهد بود. آنها معتقد بودند که روشهای کهنه و سنتی، محتوای محدود و کهنه مطالب آموزشی، مکانهای نمور و بیجاذبه مکتبخانهها و مکانهای نامناسب آموزشی و معلمان ناآگاه و کمسواد نظام آموزشی باید از بنیاد دگرگون شوند.
برخی از روحانیان نواندیش که با این گونه اصلاحات موافق بودند، در دگرگونی نظام قدیم و گسترش مدارس نوین نقش مهمی ایفا کردند. هنگامی که روحانیان روی خوش به تغییر و تأسیس مدارس جدید نشان میدادند و با فعالیت اصلاحگرایان در این زمینه مخالفت نمیکردند، مدارس پا میگرفت و فعالیتهای آموزشی جدید ادامه مییافت؛ لیکن وقتی برخی از آنان با این جنبش مخالفت میکردند، کار پیشبرد اندیشه اصلاحگرایی و فعالیت گردانندگان مدارس نوین را با مانع و دشواریهایی روبهرو میکردند و حتی مدارس را به تعطیل میکشاندند.
برای شماری از نخبگان روشناندیش ایران آن روز تکرار رفتارها، آداب فرهنگی و آموزشی به روش سنتی گذشته، حرکتی غیرمنطقی و نابخردانه مینمود. آنان پناهگیری زیر سایبان سنتهای ناکارآمد آموزشی گذشته و دوریگزینی از زندگی نوین در جامعه جهانی را نه تنها عامل عقبماندگی جامعه
ایران، بلکه ناسازگار و ناهمگون با بینش فلسفی
مذهب تشیع که پیشرونده با مقتضیات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی زمان بود، میپنداشتند. از اینرو، این دسته از نخبگان که گرایش مردم در تکرار رفتارهای سنتی ناسازگار با انگارههای اجتماعی روز را برای تداوم زندگی مردم
جامعه در آن روزگار، حرکت و کوششی واپسگرا مینگریستند، و بیداری و سعادت مردم را در تغییر نظام تعلیم و تربیت سنتی و نگرشهای تاریکبینانه میدانستند، با عوامل بازدارنده به چالش و مبارزه برخاستند.
سرانجام اندیشه اصلاحگرایی بر تفکر سنتگرا فائق آمد و تحولات در نظام آموزشی ایران به کوشش و مساعدت و پایمردی مردان بیدار اندیش تاریخساز مانند میرزا تقیخان امیرکبیر،
میرزا علیخان امینالدوله،
میرزا حسینخان قزوینی (ملقب به مشیرالدوله و بعدها سپهسالار) و تنی چند از نوخواهان دیگر شروع شد و رفتهرفته در طول شصت هفتاد سال بنیان اولیه آموزش نوین در ایران در جامعه سنتی تهران نهاده شد.
در پی کوششهایی چند در ۱۲۶۸ق/۱۸۵۲م
دارالفنون، نخستین مدرسه به روش نوین به همت امیرکبیر در تهران بنیاد نهاده شد. پس از آن به تدریج مدارس دیگری به پیروی آن مانند مکتب مجانی یا مدرسه مشیریه، مدرسه همایونی و مدرسه نظام در تهران برپا گردیدند. این مدارس همه حکومتی و متعلق به خواص بودند و شاهزادگان، اشرافزادگان و فرزندان رجال دولتی در آنها تحصیل میکردند. در مکتب مجانی که به دستور میرزا حسینخان سپهسالار قزوینی ملقب به مشیرالدوله، سیاستمدار عصر ترقی، و کوشش و مدیریت محمدحسنخان صنیعالدوله (اعتمادالسلطنه) در ۱۲۸۸ق/۱۸۷۱م گشایش یافت و بعدها به نام مدرسه مشیریه نامیده شد، در ۱۲۸۹ق بیش از ۷۰ شاگرد داشت که افزون بر جمعی از اشرافزادگان، جمعی از عمله خلوت نیز، بنابر گفته اعتمادالسلطنه برآورده این مدرسه بودند.
امینالدوله، میرزا حسن آقا تبریزی، معروف به رشدیه، از اصلاحگرایان تبریز و بنیانگذار نخستین مدرسه نوین در
تبریز را به هنگام صدارتش به تهران آورد و با کمک او نخستین مدرسه عمومی را در باغ کربلایی عباسعلی در ۱۳۱۵ق/۱۸۹۸م تأسیس کردند.
رشدیه در تأسیس مدرسه و ارائه آموزش نوین در تهران از پشتیبانی معنوی و مادی آقا شیخ
هادی نجمآبادی، عالم بزرگ روحانی برخوردار بود. پس از تشکیل انجمن معارف در دوره مظفرالدین شاه، در جلسه هفتم آنکه در
ذیحجه ۱۳۱۵ در خانه و در حضور وزیر علوم وقت تشکیل شد، اعضای انجمن درباره تأسیس مکاتب یا مدارس جدید و توسعه معارف تصمیم گرفتند. در همیـن سال مدرسه علمیه به مدیریت علیخان ناظمالعلوم (که از مدرسه پلیتکنیک پاریس دیپلم گرفته بود) گشایش یافت و مسئولیت قسمت ابتدایی مدرسه را به رشدیه سپردند.
پس از آن، ۱۰ مدرسه جدید دیگر به نامهای مختلف، لیکن با عنوان کلی مدرسه جدید ملّیه مظفریه در
تهران دایر شد که شمار محصلان آنها در ۱۳۱۷ق به حدود ۳۰۰‘۱ تن میرسید. بهترین این مدرسهها، مدرسه خیریه بود که منتظمالدوله سردار مکرم، وزیر قورخانه مبارکه آن را تأسیس و املاک بسیاری را وقف آن کرد. معلمان و خادمان مدرسه از موظفان سردار بودند و همیشه ۳۰ شاگرد
یتیم در آن مقیم بودند که ماهانه نمیپرداختند و شام و
ناهار و مخارج لباس و کتاب آنان را هم میدادند.
این مدارس همه پسرانه بودند. در آن دوره با تأسیس مدارس دخترانه و تحصیل زنان هنوز کم و بیش مخالفت میشد.
سیدمحمد طباطبایی در پاسخ به یکی از زنان ایران که برای آموزش و تربیت نسوان درخواست اجازه تأسیس مدرسه زنان را کرده بود، ضمن اینکه به لیاقت زنان در دانستن علم اشاره میکند و محرومیت آنان را از این سعادت روا نمیدارد، به تربیت زنان در وظایف
غیرت و
عصمت و
شریعت برای حفظ نام و ناموس خاندان از روی
بصیرت و
تربیت اطفال و
خانهداری تأکید دارد و آموختن بعضی از علوم مقدماتی را و علومی که راجع به
اخلاق و
معاش و
معاشرت با خانواده باشد، لازم میداند. همو در پایان مداخله زنان را در امور خاصّه رجال از قبیل علوم پلیتیکی و امور سیاسی مقتضی نمیداند.
در نامهای حسین قلیخان نظامالسلطنه به برادرزادهاش رضاقلیخان مینویسد: از ایجاد عالم الی کنون، برای
زن عفت و
عصمت ممدوح بوده است، نه خط و سواد. از زن ضبط و ربط، خانهداری خواستهاند، نه خوبنویسی... برای طبقه نسوان خط حرام، حرام،
حرام است. سواد جزئی ضرر ندارد.
تفکر غالب بر جامعه آن روز با مشارکت زنان در امور اجتماعی و تحصیل در مدارس زنانه مخالف بود. حتی بعد از
انقلاب مشروطه نیز چنین تفکری در میان برخی از رجال و روحانیان نیز رواج داشت. در مجلس دوم (۸
شعبان ۱۳۲۹)، هنگام بحث درباره دادن حق رأی به زنان، یکی از نمایندگان میگوید: از روی برهان اگر تأمل کنیم درمییابیم که
خداوند قابلیت در اینها) زنان (قرار نداده است که لیاقت حق انتخاب داشته باشند.
۱۲ سال پس از
مشروطیت، در ۱۳۳۶ق/۱۹۱۸م بود که وزارت معارف برای نخستینبار به تشکیل ۱۰ مدرسه ابتدایی دخترانه همت ورزید. البته پیش از آن برخی از روشنگران مدارسی برای تحصیل دختران و زنان بهطور خصوصی راه انداخته بودند.
افضلالملک تأسیس این مدارس را باعث ترقی وطن میداند و مینویسد: این مدارس بعدها بسی اثر خواهد داشت. بعد میافزاید: این مدارس به واسطه اغراض و امراض برخی اشخاص از رونق و پیشرفت افتاد و مردم به بعضی جهات از دایر کردن اینگونه مدارس خود را عقب کشیدند.
در ساختار اندیشگی مردم جامعه آن روز دو طرز نگرش اشرافی و مردمی وجود داشت. نگاه اشرافیت نسبت به توده مردم جامعه و فرهنگ و تربیت آنها اربابمآبانه و تحقیرآمیز بود. عبدالله مستوفی یکی از رجال روشنفکر تجددخواه آن روزگار، آنجا که درباره آموزش در مدارس عمومی نظر میدهد، نگاه اشرافی و طبقاتیاش بر اندیشه اصلاحگرانهاش غلبه میکند و میگوید: پسرش را طوری تربیت کرده بوده است که هرگز یک کلمه حرف مخالف ادب بر زبان نمیآورده، میزان ادب او چنان بود که روزی عنکبوتی از گوشهای به گوشه دیگر اتاق میرود و پنهان میشود. هرچه
مستوفی میگردد آن را نمییابد. دقایقی بعد پسر ۴ سالهاش آن را میبیند و میگوید: آقاجان اوناها! مستوفی میپرسد چی؟ پسر برای بر زبان نیاوردن بخش نخست نام حشره که آن را مستهجن میپنداشت، میگوید: کبوده! مستوفی پس از نقل این داستان مینویسد: همین آقازاده به مدرسه رفت. پس از دو سه هفته در میان گفتوگویمان بر سر چیزی ناگهان به من گفت: زکی. (از اصطلاحات لاتها و سینهچاکها و مردم پایینشهر). بعد نتیجه میگیرد که: من فرزندم را به حد خود کامل تحویل جامعه دادم، لیکن محیط مدرسه، شخصیت او را پایین آورد. چون اکثریت مردم که به این مدارس راه یافتهاند، همه از طبقات پایین جامعه هستند. از اینرو، بچه اعیانها با تربیت خانوادگی به این مدارس میروند و با تربیت اکثریت خارج میشوند.
از آغاز بنیاد نهادن مدارس نوین در دوره قاجار نام معلمخانه یعنی مدرسه با نام میخانه برابر و با کاربَری یکسان و نامقدس پنداشته میشد. مردم ساده و بیسواد و قشر جهال جامعه هم به تحریک مکتبدارهای سنتی و دستهای از دکانداران محتکر و با جماعتی از عالمنمایان مقدسمآب وابسته به زورمداران و زرداران وجود معلمخانه را همچون میخانه خلاف
احکام اسلامی و مغایر شأن این شهرها و لکه ننگ بر دامان متدینان میدانستند.
مردم کسانی را که همت به تأسیس مدارس جدید میکردند، جماعتی بابی و لامذهب میدانستند. زمانه را
آخرالزمان، و شیوه نوشتن شمار خطی اعداد را به زبان خارجه حرام میپنداشتند. رشدیه را هم به واسطه آوردن شیوه تازه در خواندن الفبا کافر نجسالعین میخواندند.
وقتی کار انجمن معارف به سبب رقابتها و تنگنظریهای برخی از دولتمران وقت از رونق افتاد، شورای عالی معارف را به دستور امینالسلطان و با شرکت دکتر اشنایدر، حکیمباشی مظفرالدین شاه تشکیل دادند. در این شورا برنامه مدارس نوین با همکاری چند تن دیگر، در آن میان ژوزف هنبک، از گردانندگان مدرسه آلیانس و هوتم اشنیدلر آلمانی در ۱۳۱۹ق تنظیم گردید. در این نظامنامه مدارس را به ۳ دسته تعلیمات ابتدایی، تعلیمات متوسطه و تعلیمات عالیه تقسیم کردند. در برنامه مدارس ابتدایی نوشتن و خواندن
زبان فارسی و
قرائت قرآن و برخی مسائل دینی و حساب، و در برنامه متوسطه فرا گرفتن یک زبان خارجه، به ویژه فرانسه، و ریاضیات، تاریخ، جغـرافیا و جز اینها را گنجانده بودند. تعلیمات عالی شامل مدرسه دارالفنون، مدرسه نظامی، مدرسه علوم سیاسی (دنباله مقاله) و مدرسه علوم طِبیّه و داروسازی میشد.
در نیمه شعبان ۱۳۱۷ق/۱۹ دسامبر ۱۸۹۹م مدرسه عالی علوم سیاسی
(مشیرالدوله و پیرنیای بعدی) ریخته بودند) گشایش یافت. نخستین رئیس این مدرسه میرزا حسنخان بود.
دوره اول تحصیلی مدرسه در ۱۳۲۰ق/۱۹۰۲م پایان یافت و شماری دانشجو از آن فارغالتحصیل شدند که
عبدالله مستوفی، مؤلف کتاب شرح زندگانی من، شاگرد اول آن دوره بود. از جمله رؤسای مدرسه میرزا
محمدحسین ذکاء الملک فروغی و پسرش میرزا محمدعلـیخان فروغـی و میرزا
علیاکبرخان دهخدا را (کـه او هم از فارغالتحصیـلان دوره نخست این مدرسه بود) میتوان نام برد.
پس از برقراری نظام مشروطه و تصویب
قانون اساسی در۱۳۲۹ق/ ۱۹۱۱م تعلیمات ابتدایی برای همگان اجباری شد
و بنابر تصویب نامه اعزام دانشجو برای تحصیل به اروپا در
مجلس شورای ملی، دانشجویانی به اروپا فرستاده شدند که پس از بازگشت تدریجی آنان به ایران دگرگونی بزرگی در نظام آموزشی و توسعه آموزش علوم جدید در جامعه ایران، به ویژه جامعه تهران پدیدار شد.
دانشآموختگان مدرسه علوم سیاسی و جمعی از تحصیلکردگان در خارج از کشور، انجمنی به نام شرکت فرهنگ، به قصد کمک به پیشبرد فرهنگ نو در تهران تأسیس کردند. اعضای هیئت مدیره این شرکت،
محمدعلی فروغی،
سلیمان میرزا اسکندری و عبدالله مستوفی بودند. شرکت در خیابان تختزمرد، نخستین مدرسه را در ۱۳۳۷ق/۱۲۹۷ش در تهران به سبک جدید برای تربیت معلم ساخت. این مدرسه چندی به نام دارالمعلمین مرکزی نامیده میشد. بعد در ۱۳۰۷ش به دارالمعلمین عالی و بعد هم به دانشسرای عالی تبدیل شد.
در پی آن دارالمعلمات و ۸ دبیرستان و ۴۰ دبستان در تهران و ۱۰ دبستان در حومه پایتخت تأسیس شد. در اسفند ۱۳۰۰ قانون شورای عالی فرهنگ در مجلس تصویب شد و متعاقب آن امور مدارس به این شورا واگذار گردید.
در ۱۳۳۹ق/۱۲۹۹ش بنابر تصمیم نصرتالدوله، وزیر عدلیه مدرسه عالی حقوق تشکیل شد. اولین رئیس آن شخصی به نام موسیو پرنی، مستشار فرانسوی عدلیه بود. این مدرسه در ۵ دوره، ۸۲ تن را تربیت، و به دریافت درجه لیسانس مفتخر کرد.
پس از اولین مدرسه فلاحت که در زمان مظفرالدین شاه در ۱۳۱۸ق/۱۹۰۰م به نام مدرسه فلاحت مظفری در تهران دایر شده بود،
در ۱۳۰۶ش مدرسه عالی فلاحت در تهران تأسیس شد و سال بعد به کرج انتقال یافت و در ۱۳۰۹ش به دانشکده کشاورزی تغییر نام داد.
قانون تأسیس دانشگاه تهران در ۱۳۱۳ش به تصویب رسید. دانشگاه تهران در آغاز شامل دانشکدههای هنر، علوم، پزشکی، حقوق و صنعت بود. ششمین شعبه آن دانشکده الٰهیات بود که در
مدرسه سپهسالار دایر بود.
از آغاز کار دانشگاه تهران، دانشسرای عالی به آن پیوست، لیکن در ۱۳۳۴ش دوباره مستقل شد و بعد هم به دانشگاه تربیت معلم تغییر نام داد.
در ۱۳۳۹ش دانشگاه ملی (دانشگاه شهید بهشتی کنونی) با دو دانشکده بانکداری و علوم مالی و اقتصادی، و دانشکده معماری، و در ۱۳۴۵ش دانشگاه صنعتی آریامهر (دانشگاه صنعتی شریف کنونی) با ۶ دانشکده تأسیس شدند و به تـدریج توسعه کیفـی و کمـی یافتند.
در سرشمـاری نفوس شهر تهـران مقایسهای میـان جمعیـت بـاسوادان در سالهای میان ۱۳۰۱ش و ۱۳۱۱ش شده، و درصد باسوادان میان
مسلمانان،
کلیمیان،
زردشتیان،
عیسویان و
ارامنه داده شده است.
بنابراین سنجش، میزان باسوادان میان مردان و زنان جمعیت تهران در ۱۳۰۱ش به ترتیب ۶/۲۷٪ و ۴/۹٪، و در ۱۳۱۱ش به ترتیب ۳/۴۳٪ و ۳/۲۳٪ بوده است. در نتیجه، در مدت ۱۰ سال ۱۶٪ باسواد به جمعیت مردان و ۱۴٪ با سواد به جمعیت زنان تهران افزوده شده است.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «تهران»، شماره۶۲۱۷.