میانبرهای ذهنی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
میانبرهای ذهنی، یکی از مباحث مطرح در
روانشناسی اجتماعی بوده و به معنای راهحلهای کوتاهتر و سادهتر برای انجام رفتار در زمانی است که شرایط انجام
رفتار عاقلانه وجود ندارد. در این مقاله بعد از بررسی مفهوم میانبرهای ذهنی، شرایط استفاده، فواید و بیان خطاهای ایجادی توسط میانبرهای ذهنی به بیان چند قاعده از این میانبرها میپردازیم.
یکی از نظریات معروف درباره
شناخت انسان این است که شناخت، ماهیتی عقلانی دارد و افراد میکوشند تا حد امکان به صحیحترین عقاید و آرا دست پیدا کنند.
یکی از پیشگامان این نظریه،
جرمی بنتام (Jeremy Bentham) است که از فیلسوفان قرن هجدهم میلادی است. وی معتقد است هنگامی که فرد قصد انجام دادن کاری را دارد، تمام مزایا و معایب آن را در نظر میگیرد و چیزی را انتخاب میکند که بیشترین مزیت و کمترین عیب را داشته باشد.
هارولد کلی (Kelley، H) نیز این دیدگاه را با اندکی تفصیل پذیرفته است، اما باید پذیرفت که انسان همانگونه که کلی و بنتام معتقدند همواره عاقلانه رفتار نمیکند.
رفتار عاقلانه انسان دستکم مستلزم وجود دو شرط است:
اولا، باید اطلاعات دقیق و مفیدی در دسترس فرد باشد، ثانیا توانایی وی برای پذیرش اطلاعات، نامحدود است.
در زندگی روزمره به ندرت شرایطی پیش میآید که شرطهای رفتار عاقلانه فراهم باشد. بهطور مثال ما نمیتوانیم فرصت زیادی را صرف تحقیق درباره نوع کالای مورد نیاز خود کنیم. بنابراین، تلاش میکنیم در صورت امکان از راهحلهای کوتاهتر یا به اصطلاح "میانبرهای ذهنی" استفاده کنیم. ممکن است به قیمت دو کالا توجه کنیم و براساس قانون قالبی "هرچه قیمت بالاتر، کیفیت مطلوبتر" کالایی را انتخاب کنیم که قیمت آن بیشتر است. اینکه تحت چه شرایطی افراد به جای تصمیمگیری منطقی از میانبرهای ذهنی استفاده میکنند، مورد بررسی قرار گرفته است.
تحقیقات چهار مورد از این شرایط را شناسایی کردهاند:
الف. زمانی که فرصت کافی برای تفکر عمیق درباره یک موضوع در اختیار نباشد.
ب. شرایطی که بار اطلاعاتی به قدری سنگین باشد که پردازش کامل همه آنها امکانپذیر نباشد.
ج. موضوع مورد نظر، اهمیت چندانی نداشته باشد.
د. اطلاعاتاندکی در زمینه مورد نظر وجود داشته باشد.
میانبرهای ذهنی اگر بخواهند موفق عمل کنند، باید دارای دو ویژگی زیر باشند:
اول راهی سریع و ساده برای مقابله با حجم انبوه اطلاعات فراهم آورند.
دوم در اکثر موارد از کارآیی لازم برخوردار باشند.
اگر به مثال بالا توجه کنیم میبینیم که داوری براساس قیمت کالا، هم راهی است سریع و ساده برای تصمیمگیری و هم در اکثر موارد ما را به نتیجه مطلوب میرساند. اگر بر تصمیمات و داوریهای روزمره خود دقت کنیم، صدها نوع از این قواعد را به دست خواهیم آورد. این قواعد از طرفی باعث میشوند که بتوانیم حداکثر بهرهبرداری را از ظرفیت محدود شناختی خود به عمل آوریم. از طرف دیگر این قواعد منشا برخی خطاها و سوگیریها نیز میباشند.
اطلاع از این خطاهای ناشی از میانبرهای ذهنی دو فایده اصلی دارد:
در وهله اول به ما کمک میکنند که تفکر خود را بهتر کنیم و تصمیمات مناسبتری بگیریم و در واقع از میانبرهای ذهنی در جای خود استفاده کنیم.
دوم اینکه دانستن این قواعد و خطاهای ناشی از آن سبب میشود بهتر بتوانیم تصمیمگیریها و داوریهای دیگران را درک و تبیین کنیم.
دو نمونه از میانبرهای ذهنی، قواعد اکتشافی همانندی و دسترسپذیری است که به توضیح آنها میپردازیم.
قاعده اکتشافی همانندی یا معرف (Representativeness heuristic): معمولا از سر و وضع ظاهری، نحوه لباس پوشیدن و سایر خصوصیات فرد، حدس میزنیم که بهطور مثال او استاد دانشگاه یا راننده است. در واقع، این داوریها براساس شباهت ویژگیهای آن فرد با
طرح ذهنی ما از ویژگیهای گروه مربوط صورت میگیرد. قاعده اکتشافی همانندی، داوری براساس شباهت یک فرد یا واقعه با طرح ذهنی ما از آن گروه از افراد یا وقایع است.
استنباط براساس این قاعده باعث میشود که اطلاعات مهم دیگر مورد غفلت قرار گیرند. از جمله اطلاعات نادیده گرفتهشده، نرخ پایه است. هنگامی که شغل یک فرد را براساس شباهت اوصاف وی با خصوصیات نوعی افراد شاغل در آن حرفه حدس میزنیم، معمولا اطلاعات نرخ پایه را نادیده میگیریم. بهطور مثال برای تخمین زدن افراد کشاورز یک دهکده، میتوان از اطلاعات نرخ پایه استفاده کرد ولی افراد در تخمینها و حدسهای خود، کمتر از اطلاعات نرخ پایه بهره میگیرند. این امر به "خطای نرخ پایه" (Base – rate fallacy) معروف است.
در یک آزمایش به آزمودنیها گفته شد که فردی از میان یک گروه صد نفری انتخاب شده است. آزمودنیها باید میزان احتمال مهندس بودن او را حدس میزدند. به برخی از آزمودنیها گفته شده بود که سی نفر از این گروه صد نفری مهندس هستند (یعنی نرخ پایه مهندسان ۳۰ درصد بود) و به گروه دیگری گفته شد که هفتاد نفر از این گروه مهندس هستند (یعنی نرخ پایه مهندسان ۷۰ در صد بود). به گروه سوم علاوه بر نرخ پایه، توصیفی شخصی از فرد مورد نظر نیز در اختیار گذاشتند. محققان دریافتند هنگامی که اطلاعات دیگری در اختیار آزمودنیها نیست، آنان از نرخ پایه (۳۰ یا ۷۰ درصد) استفاده میکنند، اما در صورت داشتن اطلاعات شخصی، به نرخ پایه بیتوجه هستند و حدس خود را براساس میزان شباهت این اوصاف با تصور قالبی خود از مهندس مبتنی میکنند.
در این آزمایش، اوصاف فرد مورد نظر به ویژگیهای گروه خاصی (مهندسان) شباهت بیشتری داشت. محققان این آزمایش را به نحو دیگری طراحی کردند که در نتیجه آن به "
اثر تضعیف"(Dilution effect) پی بردند. در این شرایط توصیفی که از فرد در اختیار آزمودنیها قرار میگرفت، اطلاعاتی بود که با تصور قالبی از مهندسان مرتبط نبود و صرفا موضوعاتی از قبیل سن، وضعیت تاهل و فرزندان، محبوبیت در میان همکاران و امثال آن را شامل میشد. در این صورت، اکثر آزمودنیها، احتمال مهندس بودن فرد را ۵۰ درصد در نظر گرفتند، اما در صورتی که اطلاعات نامربوط به آزمودنیها داده نمیشد آنان برآورد خود را بر اطلاعات نرخ پایه بنا میکردند.
قاعده اکتشافی همانندی یا معرف در بسیاری از زمینهها کاربرد دارد. تحلیلی از روشهای مداوای عامیانه و پزشکی اولیه غربی نشان میدهد که یک فرض متداول این بوده است که مداوا باید با علت بیماری شباهت داشته باشد. بهطور مثال در یک فرهنگ، داروی معالجه بیماری
صرع (Epilepsy) از میمونی گرفته میشود که حرکاتش شبیه افراد صرعی است. قاعده اکتشافی معرف، برای شناسایی علل روانشناختی نیز بهکار میرود. در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بسیاری از محافظهکاران بر این باور بودند که تندروی (Radicalism) سیاسی دانشجویان، ناشی از روشهای
فرزندپروری آسانگیرانه (Permissive) بوده است. در نظریهپردازی اولیه روانتحلیلی،
شخصیت وسواسی فکری – عملی (Obsessive -Compulsive) معروف به مقعدی – نگهدارنده (Anal -retentive) بود که به سادگی نتیجه روشهای شدید و زودهنگام آموزش آداب توالت رفتن تلقی میشد.
اغلب برای تشکیل برداشت و داوری درباره دیگران، قاعده اکتشافی معرف بهکار میرود. اطلاعات ما از دیگران درباره جنسیت، نژاد، جذابیت جسمی و پایگاه اجتماعی اغلب با قواعد سادهای کهاندیشه و رفتار ما را هدایت میکنند، رابطه دارند.
قالبهای فکری (Stereotypes) جنسی و نژادی به ما میگویند که "مردان و زنان چگونه با هم تفاوت دارند" و "هر عضو از یک گروه قومی چگونه است". اکثر مردم به سرعت نتیجهگیری میکنند که افراد زیبا موفقتر، حساستر، گرمتر و دارای منشی بهتر از افراد کمتر جذاب هستند.
قاعده اکتشافی دسترسپذیری (The availability heuristic): براساس این قاعده، هرچه یادآوری موارد و نمونههای یک موضوع آسانتر باشد، رواج یا اهمیت آن نیز بیشتر تخمین زده میشود. بهطور مثال برای قضاوت درباره ایمن بودن مسافرت با اتومبیل یا هواپیما به سرعت نمونههایی از تصادفات اتومبیل یا سقوط هواپیما را به یاد میآوریم که از طریق رسانههای مختلف مطلع شدهایم یا خودمان تجربه کردهایم و براساس غلبه مواردی که آسانتر به
ذهن میرسند، درباره ایمنتر بودن یکی از این دو نوع مسافرت داوری میکنیم.
این
قاعده ذهنی سرانگشتی (Mental rule of thumb) به قاعده اکتشافی دسترسپذیری موسوم است و بر قضاوتهایی دلالت دارد که بر مثالهایی مبتنی است که به سهولت به ذهن میرسند. به همین دلیل معمولا اطلاعات مهمتر یا رایجتر زودتر به ذهن میآیند و در بسیاری از موقعیتها این قاعده دقیق و مفید است. مشکل عمده بهکارگیری قاعده اکتشافی دسترسپذیری این است که گاهی آنچه که آسانتر یادآوری میشود، نمونهای واقعی از تصویر کلی نیست و این وضعیت منجر به نتیجهگیری نادرست ما میشود.
سوگیری توافق کاذب (False consensus bias) را میتوان براساس همین قاعده تبیین کرد. منظور از این سوگیری، گرایشی است در فرد به این که دیگران تا حدود بسیار زیادی با دیدگاههای وی موافقاند. بهطور مثال سیگاریها تعداد افراد سیگاری را بیش از حد واقعی تخمین میزنند. در این گرایش، دو عامل نقش عمدهای دارند:
اول، قاعده اکتشافی دسترسپذیری، زیرا یادآوری مواردی که دیگران در آنها با ما موافقاند آسانتر از به خاطر آوردن موارد مخالف است. علاوه بر این، از آنجا که ما معمولا کسانی را به دوستی و همکاری انتخاب میکنیم که دیدگاههای مشترکی با ما دارند، با موارد موافقت از سوی دیگران، بیشتر مواجه میشویم.
دومین عامل در این گرایش آن است که این امر باعث افزایش اعتماد مردم به داوریها، اعمال و شیوه زندگی خود میشود. به عبارت دیگر، در سوگیری توافق کاذب، هم عامل شناختی دخیل است و هم عامل انگیزشی. نکته جالب توجه این است که سوگیری توافق کاذب تنها در نگرشها و ویژگیهای نامطلوب رخ میدهد، اما در صفات مطلوب، ممکن است خود را منحصر به فرد بدانیم و بپنداریم که فقط ما از این ویژگی مطلوب برخورداریم.
سوگیری خودمیانبینی (Egocentric bias) نیز از طریق قاعده اکتشافی دسترسپذیری قابل تبیین است. هنگامی که در کارهای جمعی با دیگران مشارکت داریم، تصور میکنیم که بخش اعظم کار را ما انجام دادهایم. اگر چند نفر در تالیف یک کتاب با هم مشارکت کنند، هر یک از آنها چنین میپندارند که بیشترین نقش را در به وجود آوردن آن اثر ایفا کردهاند. یکی از عوامل عمده این سوگیری آن است که اطلاعات مربوط به مشارکت خود فرد در
کار جمعی بیش از اطلاعات مربوط به نقش دیگران در دسترس او میباشد. البته عامل انگیزشی افزایش اعتماد نیز در این سوگیری بیتاثیر نیست.
قاعده اکتشافی دسترسپذیری، پدیده دیگری به نام
آمادهسازی (Priming) را نیز میتواند تبیین کند. این پدیده عبارت است از تاثیر تصور و افکاری که اخیرا داشتهایم، بر تفکر ما درباره موضوع جدید. این امر قابلیت دسترسی به برخی اطلاعات را در ذهن افزایش میدهد و در نتیجه بر داوری ما درباره آنها اثر میگذارد.
هیگینز (Higgins E. T) و همکارانش در سال ۱۹۷۷ در یک آزمایش از آزمودنی خواستند که در دو طرح تحقیقی به ظاهر مختلف شرکت کنند. در آزمایش اول، از برخی آزمودنیها خواسته شد صفات مثبتی را به خاطر آورند مانند شجاع و متکی به نفس و از دیگر آزمودنیها خواسته شد صفات منفی را به ذهن بیاورند مانند بیاحتیاط و متکبر.
پنج دقیقه بعد به عنوان یک آزمایش دیگر، همه آزمودنیها جملاتی دوپهلو درباره یک فرد خیالی مطالعه کردند. در این جملات، برخی از رفتارهای آن فرد توصیف شده بود که قابل تاویل به هر دو صفت
شجاعت یا بیاحتیاطی (مثل سقوط آزاد هواپیما) و نیز
اعتماد به نفس و
تکبر (مثل اعتماد به تواناییهای خود) و... بود. سپس آزمودنیها باید فرد خیالی را به زبان خود توصیف میکردند و میزان مطلوبیت رفتارهای وی را ارزیابی مینمودند. نتایج نشان داد که آمادهسازی بر برداشت آزمودنیها از آن فرد تاثیر داشته است. آزمودنیهایی که در آزمایش اولیه، صفات منفی را به ذهن خود متبادر کرده بودند، فرد خیالی را با کلمات منفی توصیف میکردند و رفتارهای وی را نامطلوبتر میدانستند.
•
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «میانبرهای ذهنی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۰۵/۲۹.