موضوع عقد بیع
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عقد بیع دارای دو
موضوع است:
مبیع و
ثمن؛ هر یک از این دو باید اوصافی داشته باشند که وجود آنها در
صحت بیع،
شرط است.
اگر
مبیع «عین معین» باشد، باید هنگام
عقد موجود باشد.
خرید و
فروش مال معین که وجود خارجی ندارد باطل است،
زیرا بیع
عقدِ «تملیکی» است و طبعاً باید مالی وجود داشته باشد تا به موجب
عقد به خریدار منتقل شود.
اگر مبیع در
حکم معین باشد (مقداری معین از شیئی متساوی الاجزا) باید تمام شی ء یا به مقداری که
موضوع بیع واقع شده، وجود داشته باشد.
بنابراین، اگر یک خروار از برنجهای موجود در انبار به خریدار فروخته شود، بیع در صورتی درست است که این مقدار از
برنج در انبار موجود باشد.
در موردی که مبیع «
کلّی» است، لزومی ندارد که فروشنده «فرد» آن را هنگام
عقد داشته باشد.
در این فرض، بایع متعهد به تهیه و تسلیم مبیع است.
سفارش دادن کالاهای معین که امروزه متداول است، نمونه ای از بیع کلی است و با
انعقاد آن مالی به خریدار
تملیک نمیشود.
به همین جهت، اگر شرکت تولید کننده منحل شود یا کارخانه وی از بین برود، بیع باطل خواهد شد.
به همین
قیاس، اگر بخشی از مبیع پیش از
عقد از بین برود، طبق قاعده «انحلال
عقود»، بیع به اعتبار موضوع آن به دو
عقد درست (نسبت به مبیع موجود) و
باطل (نسبت به بخشی که از بین رفته)، منحل میشود.
بعلاوه، فردِ (
مشتری یا
بایع) ناآگاه، به استناد «
خیار تبعّض صفقه»، حق
فسخ معامله را دارد.
در
عقود معاوضی، مانند بیع، مورد معامله باید حقیقتاً یا اعتباراً مالیت داشته باشد.
اطلاق مال به مبیع وقتی صحیح است که منفعت عقلایی داشته باشد.
بنابراین، فروش یک حبّه
گندم، غالباً چون منفعت عقلایی ندارد و «
عرف» هم آن را مال نمیشناسد صحیح نیست؛ هرچند «
ملک» است و تصرّف در آن بدون رضایت مالک روا نیست.
در عین حال، چنانچه بر
معامله اکل مال به باطل صدق نکند و در نظر طرفین مبیع واجد ارزش باشد، مانند خرید یادگارهای خانوادگی یا تصویری بخصوص، به استناد عمومات
صحت بیع و
تجارت باید قرارداد را نافذ دانست.
فقها ذیل
شرط مالیت مبیع، قابلیت نقل و انتقال آن را نیز ذکر کرده اند.
به نظر آنان «اعتبار مالیّت» ناظر به اموالی است که شارع آن را مال بشناسد.
بنابراین،
شراب و
خوک، که شرعاً
مال محسوب نمیشوند، قابل انتقال نیستند.
همچنین مشترکات، نظیر راهها، پلها، میدانگاههای عمومی، آبهای عمومی،
اراضی موات قبل از
احیا، را نمیتوان منتقل کرد.
اراده مالک نیز میتواند برای همیشه یا مدت معین مال را غیرقابل فروش سازد، نمونه بارز آن
وقف است که جز در موارد خاص قابلیت فروش ندارد.
حفظ منافع عموم نیز ایجاب میکند که
دولت برای مختل نشدن نظم
جامعه، خرید و فروش بعضی از اموال را منع کند، مانند فروش
مواد مخدر (لایحه قانونی تشدید مجازات مرتکبین جرائم مواد مخدر، مصوب ۱۹ خرداد ۱۳۵۹، مواد ۲ـ۱۰) و خرید و فروش
اسلحه.
با وجود این، در موارد تردید، اصل قابلیت نقل و انتقال را از عمومات ادله
صحت عقود میتوان استفاده کرد؛ بنابراین، منع نقل و انتقال محتاج دلیل است.
مقصود از معلوم بودن این است که مبیع مبهم نباشد.
خریدار یا
فروشنده هر دو باید بدقت بدانند که چه چیزی میگیرند و در برابر آن چه میدهند.
در این
حکم، بین
شیعه و
عامه اختلافی نیست.
معین بودن مبیع بدین معنی است که مبیع یکی از دو یا چند چیزِ معلوم نباشد.
پس اگر «مصادیق یک کالا مختلف باشد» و موضوعِ
عقد بیع واقع شود، تردیدی در بطلان
عقد وجود ندارد.
حکمت این
شروط، آن است که با رعایت نشدن این
شرط،
معامله غرری (جهل توأم با خطر) و مشمول نهی نبوی خواهد بود.
حتی اگر در سند یا دلالت حدیث نبوی تردید شود، نسبت به بنای عقلا بر اقدام نکردن به
معامله غرری جای هیچگونه بحث و تأمل نیست.
«معلوم بودن» مبیع، در تمامی موارد یکسان نیست.
در مواردی که مبیع «عین معین» باشد، باید خود مبیع معلوم باشد و چنانچه مبیع دارای افرادی باشد که از لحاظ ارزش و اوصاف یکسان اند، می توان یکی از آنها را مورد بیع قرار داد،
فقط کافی است که مقدار و جنس و وصف مبیع برای خریدار معلوم باشد تا
عقد، غرری محسوب نشود.
در مواردی که مبیع «کلی» باشد، باید مقدار،
جنس و وصف مبیع در قرارداد ذکر شود.
تفاوت رفع ابهام در مبیع معین و کلّی این است که در اولی علم طرفین کافی است، در حالی که «توافق طرفین» در مورد وصف و جنس و مقدار در دومی ضروری است.
اگر مصادیق مبیع در
بیع کلّی از حیث ارزش متفاوت باشد، فروشنده باید فردی را تسلیم کند که عرفاً معیوب نباشد.
به هرحال، ضابطه
صحت بیع این است که
عقد غرری نباشد؛ صدق
غرر نیز موکول به حکم
عرف است
برای مثال، فقها فروش میوهها را پیش از ظهور بر درخت و زرد یا سرخ شدن آن (اصطلاحاً «بُدّوِ صَلاح»)، به همین دلیل جایز نمیدانند.
در برخی موارد، فروشنده با ارائه «نمونه» از مبیع رفع ابهام میکند.
ارائه نمونه طرفین را از ذکر
اوصاف مبیع در
عقد بی نیاز میکند، ولی اگر اوصافی که برای مبیع در قرارداد آمده با نمونه مطابقت نداشته باشد، این بحث پیش میآید که کدامین اوصاف باید ملاک قرار گیرد؟ قانون مدنی در صورت عدم تطبیق مبیع با نمونه، به مشتری حقّ فسخ میدهد
ولی فرض دوگانگی مبیع ظاهراً مسکوت است.
در این ارزیابی، داوری عرف را باید در نظر داشت و به قصد واقعی طرفین توجه نمود.
شاید با استفاده از
قاعده فقهی معروف «تعارض وصف و اشاره» و مقدم دانستن اشاره بتوان گفت که در این باب قصد واقعی طرفین از روی نمونه (اشاره) به دست میآید.
با اینکه
صحت بیع، به معلوم بودن مقدار و جنس و وصف مبیع منوط است، در مواردی که نسبت به وجود این شرایط تردید وجود داشته باشد، می توان وجود آنها را ضمن
عقد بیع
شرط کرد.
اگر این
شرط در مورد جنس مبیع
و از «اوصاف جوهری» باشد که اساس تراضی طرفین را تشکیل میدهد، و مبیع فاقد آن جنس خاص باشد، بیع به علت تحقق نیافتن قصد طرفین باطل است
مثلاً گلدانی به
شرط آنکه از جنس
طلا باشد فروخته شود و بعد معلوم شود مفرغی است.
لیکن اگر
شرط به عنوان «وصف مبیع» باشد و در واقع مبیع کمتر یا بیشتر از مقدار
مشروط باشد، این
شرط اثر
شرط صفت را دارد؛ یعنی اگر مقدار آن کمتر باشد، مشتری، و اگر بیشتر باشد، بایع حق
فسخ دارد، مگر اینکه طرفین به محاسبه زیادی و نقصان تراضی کنند.
اما اگر مقدار مبیع در
عقد معلوم باشد و هنگام تسلیم کمتر از مقدار تعیین شده باشد،
مشتری حق دارد که بیع را فسخ کند یا ثمن را به میزان مبیع بپردازد؛ و اگر مبیع زیادتر از مقدار معین باشد، زیاده به بایع تعلق میگیرد.
در این فرض، مقداری که در
عقد ذکر شده وصف مبیع نیست تا در صورت کشف خلاف حق فسخ ایجاد کند، بلکه ذکر مقدار برای بیان میزان تعهد دو طرف است.
فسخ مشتری نیز به استناد تبعّض صفقه است نه تخلف وصف؛ به همین دلیل، بایع حق فسخ
عقد را ندارد، زیرا علی الاصول او باید از مقدار مبیع آگاه باشد؛ و اگر زیانی هم به بار آید، ناشی از تقصیر خود اوست.
بعضی از اموال دارای توابعی است که وجود آن برای استفاده از مبیع ضرورت دارد یا عرفاً با مورد
معامله یک مال را تشکیل میدهد.
این توابع ممکن است مستقلاً نیز قابل
داد و ستد باشد، ولی در نگاه
عرف چنان با مبیع وابستگی دارد که در قرارداد ذکری از آن نمیرود؛ مانند
درختان و امتیاز آب و برق نسبت به بیع خانه.
تشخیص این توابع بسته به نظر «عرف» است، حتی
جهل فروشنده و خریدار خللی به تبعیت نمیرساند و فروشنده به تسلیم مبیع و توابع عرفی آن مُلزم است.
در عین حال، اگر حکم عرف روشن نباشد و توابع نیز مستقلاً قابل خرید و فروش بوده و قرینه ای که قصد طرفین را روشن کند وجود نداشته باشد، اصل
استصحاب اقتضا میکند که آن شی ء جزو مبیع نبوده و در ملکیت فروشنده باقی بماند.
توانایی تسلیم مبیع یکی از
شروط صحت عقد بیع است.
فقهای امامیه این
شرط را در مبحث
شروط عوضین ذکر، و بر آن ادعای
اجماع کرده اند.
مذاهب چهارگانه اهل سنت نیز در این امر متفق اند، ولی
فقهای ظاهریه قدرت بر تسلیم را
شرط صحت عقد نمیدانند.
در عین حال، در تحلیل حقوقیِ مبنای بطلان
عقدی
که فروشنده قدرت تسلیم ندارد، اختلاف نظر هست: بعضی گفتهاند که این
شرط از توابع مالیت داشتن مبیع است؛ چیزی که قابل تسلیم نباشد مال نامیده نمیشود.
گروه دیگر، بطلان بیع را ناشی از ماهیت حقوقی معاوضه دانسته اند؛ زیرا هدف اصلی از
خرید و فروش امکان انتفاع از کالاست که این هدف جز با تسلیم آن امکان ندارد.
برخی نیز
نهی از
معامله غرری را مبنای بطلان میدانند.
در هر حال، چون در
عقد بیع، تعهد طرفین امر مرکبی تشکیل داده است، لزوماً با فقدان ایفای تعهد در یک طرف، تعهد طرف دیگر انحلال مییابد.
«ناتوانی موقت» فروشنده، در صورتی که خریدار به آن آگاه باشد، موجب تحقق
خیار فسخ به نفع وی نخواهد بود؛ چون فرض این است که او تأخیر در تسلیم را پذیرفته است، در حالی که
جهل او مانند این است که تسلیم مبیع در موعد معین بهطور ضمنی
شرط شده باشد.
در فقه، این خیار «تعذّر تسلیم» نام دارد.
در صورتی که ناتوانی فروشنده «عارضی» و سبب آن قوه قاهره باشد، فروشنده بدون الزام به پرداخت خسارت از تعهد معاف است.
در غیر این صورت،
مشتری حق
فسخ عقد و مطالبه خسارات را خواهد داشت.
قدرت تسلیم در موعدی که مبیع باید تسلیم شود، معتبر است.
بنابراین، ممکن است که هنگام
عقد، این قدرت نباشد ولی در موعد تسلیم فروشنده قادر به تسلیم باشد.
قدرت خریدار به تسلّم مبیع نیز مصحح
عقد است ولو بایع قادر به تسلیم نباشد.
اگر صرفاً قسمتی از مبیع قابل تسلیم باشد، قاعده انحلال
عقد واحد به
عقود متعدد جاری و بیع به همان نسبت صحیح است، ولی برای آنکه از تجزیه مبیع زیانی متوجه خریدار نشود، او حق دارد که از خیار «
تبعّض صفقه» استفاده کرده
عقد را فسخ نماید.
در
ثمن نیز همان
شروط مبیع باید لحاظ شود.
بنابراین در مواردی هم که ثمن
پول نقد است باید خریدار و فروشنده به مقدار و چگونگی آن آگاه باشند.
مثلاً، فروش مال در برابر هزار واحد پول خارجی
باطل است.
درج
شرطی هم که موجب جهل به ثمن شود از اسباب بطلان است؛ مانند تعهد به پرداختن نفقه یک نفر تا پایان عمر.
در عین حال، اگر رقم قطعی در قرارداد معین نشود ولی طرفین در مورد شیوه محاسبه ثمن با مبانی معین توافق کنند، چنانکه در بسیاری از قراردادها از جمله فروش بلندمدت
نفت از این شیوه استفاده میشود، از لحاظ دلیل
نهی از
غرر اشکالی به نظر نمیرسد و
صحت معامله بدون اشکال است.
از میان
فقهای امامیه، صاحب حدائق به استناد روایتی
اساساً جهل به ثمن را موجب بطلان بیع نمیداند.
وی
معتقد است که در صورت مجهول بودن ثمن، مبیع بهطور عادلانه «تقویم» می شود و ثمن پرداخت میگردد.
همو نظر
مقدس اردبیلی را نیز آورده که براساس همین
روایت، «قیمت سوقیه» (بهای روز) را جانشین ثمن مجهول میدانسته، ولی برای پرهیز از مخالفت با «
اجماع»، این حکم را به همان مورد خاص که در روایت آمده، منحصر میدانسته است.
ناتوانی عارضی مشتری موجب بطلان بیع نیست، ولی اگر هنگام
عقد امکان پرداخت ثمن را نداشته باشد، معاوضی بودن بیع و یکسانی بسیاری از احکام
مبیع و
ثمن، مقتضی بطلان بیع است.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «بیع»، شماره۲۴۸۸.