منتقدان حافظ
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
چون
شهرت کمنظیر
حافظ و سرودههای او از روزگار خود او آغاز شد، پیشینه
انتقاد و
مخالفت با وی نیز به روزگار او میرسد.
پیشینه
انتقاد و
مخالفت در پارهای از سرودههای او نیز منعکس است.
او در
اشعارش از برخی منتقدان با حرمت یاد میکند، مانند این
بیت:
«یادباد آنکه به اصلاح شما میشد راست/ نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود» و گاه نیز برخی را نکوهش مینماید:
«کسی گیرد خطا بر نظم حافظ/ که هیچش لطف در
گوهر نباشد».
در زمان حیاتش نیز وقتی از او خواستند اشعارش را در
دیوانی فراهم آورد ــبه تعبیر جامع
دیوان حافظ، احتمالا
محمد گلندام ــ وی به علت ناراستی روزگار و
غدر اهل عصر، از این کار سرباز زد.
ظاهراً مقصود از این غدر و ناراستی، مخالفتهایی بوده که با وی میشده است.
درباره اعتراضها و مخالفتهایی که با
حافظ در زمان حیاتش میشده، روایات متعددی به جا مانده، از جمله آنها اعتراض شاه شجاع به حافظ است مبنی بر اینکه
غزلیات او از
مطلع تا
مقطع از نظر موضوعی بر یک منوال نیست
و نیز گزارش مجعولی مبنی بر ارتباط حافظ با مفتیزاده شیراز و برملا شدن بادهنوشی آنها
یا صدور
حکم کفر او به
اتهام انکار معاد با استناد به این بیت:
«گر
مسلمانی از این است که حافظ دارد/ آه اگر از پس امروز بود فردایی»، و راهی که شیخ
زینالدین تایبادی برای نجات از این
مهلکه در پیش پای حافظ نهاد
که ظاهرآ افسانهای بیش نیست.
همچنین است اعتراض تیمور به حافظ به سبب یکی از غزلیاتش که در آن سمرقند و بخارا را به خال هندوی ترک شیرازی میبخشد.
نیز گفته شده است پس از درگذشت حافظ، برخی او را
ملحد خواندند و از
نماز گزاردن بر
جنازه او خودداری کردند.
از این قبیل روایات و گزارشها، که گاه چندان موثق نیستند، بسیار نقل شده است.
انتقاد از حافظ و مخالفت با او تا عصر حاضر نیز ادامه یافته است.
منتقدان و مخالفان او عمدتآ سه گروهاند:
الف) برخی از اهل
دیانت که مضامین اشعار وی را بر خلاف
اعتقادات اسلامی دانسته و خود او را نیز فردی ناصالح شمردهاند.
ب) برخی متجددان و نواندیشان که رواج سرودههای حافظ را موجب اشاعه
باورها و
رفتارهای زیانبار و مغایر با مصالح ملی تلقی کردهاند.
ج) برخی
اهل ادب که از پارهای
اشعار حافظ از لحاظ ادبی انتقاد کردهاند.
در میان گروه نخست کسان بسیاری در
ایران و
هند و
عثمانی به مخالفت و مبارزه قلمی و غیرقلمی با حافظ برخاستهاند.
از جمله در روزگار
صفویان گزارشهایی از مخالفت علمای
اهل سنّت عثمانی با حافظ و منع کردن مردم از مطالعه دیوان او وجود دارد.
برای مثال از
مفتی مشهور حنفی ابوالسعود، درباره حافظ
استفتا شده بود و وی گفته بود گرچه در سرودههای حافظ حکمتهای ذوقی وجود دارد، در لابهلای آنها
خَرافات بیرون از مرز
شریعت نیز هست، پس باید هر بیت را با دیگری فرق گذارد.
نمونه دیگر مخالفت با او در بلاد عثمانی، متهم ساختن حافظ به
اقتباس از
یزید بن معاویه، دومین
خلیفه اموی، بود.
سودی
مینویسد که
مصرع اول نخستین
غزل در
دیوان حافظ اقتباس از یکی از اشعار یزید است و به همین دلیل بعضی شعرا، مانند اهلی شیرازی و شمسالدین محمد کاتبی، ابیاتی در اعتراض به حافظ سرودهاند؛ اما قطعاتی که به اهلی و کاتبی نسبت میدهند در دیوان آنها وجود ندارد.
به علاوه، در هیچ کتابی از کتابهای
ادبیات عرب،
تاریخ و
رجال، نشانهای از انتساب این اشعار به یزید دیده نشده است و ادعای سودی مستند به هیچ مدرکی نیست.
به نظر قزوینی،
به دلیل نفوذ دیوان حافظ در بلاد عثمانی، بعضی متعصبان برای برحذر داشتن مردم از مطالعه دیوان حافظ و برای
تحقیر او، این مطلب را در همان حوالی عصر سودی شایع کردند.
در هند نیز گرچه شاهان بابری دلبستگی بسیار به حافظ داشتند ــ از جمله اکبرشاه بخشهایی از دیوان حافظ را نزد میر عبداللطیف قزوینی (متوفی ۹۸۱)، که از
سادات حسنی بود، خواند و پادشاهان بابری، به ویژه همایون شاه و جهانگیر، در برخی کارهای مملکتی پس از
تفأل به حافظ تصمیم میگرفتند
ــ اما در دوره اورنگ زیب اوضاع دگرگون شد.
او دستور داد دیوان حافظ را از کتابخانهها جمع کنند و آنها را بسوزانند، البته در برابر این دستور مقاومتهایی نیز شد.
میر
یوسف بیگ عارف، متخلص به شایق هندی (متوفی ۱۰۹۸)، که برادرش از امیران دربار اورنگزیب بود، فرمان او را گردن ننهاد.
وی
خمریات حافظ را
تأویل میکرد.
در ۱۲۲۵، ملا محمد کاظم
بن محمدشفیع هزارجریبی کتاب منبّة الجُهّال علی وصف رئیس اهل الضلال را در
نکوهش حافظ و امثال وی نوشت و در آن مردم را از مطالعه دیوان حافظ برحذر داشت و پارهای از سرودههای او را باطل دانست.
آقابزرگ طهرانی نسخه خطی این کتاب را در
نجف دیده بود.
در دوره معاصر، بیشترین انتقاد از حافظ، از منظر دینی، در دو کتاب گرد آمده است: یکی البدعة و التحرف تألیف محمدجواد خراسانی و دیگری منظومهای به نام گفتگوئی با حافظ، یا، حافظ شکن نوشته سیدابوالفضل
برقعی.
خراسانی در کتاب خود، که آن را در رد
صوفیه نوشته، مدعی شده که حافظ از
ریاکاری صوفیه و
نفاق آنها باخبر بوده و آنها را
مذمت کرده و از اینرو از
خانقاه بیرون رفته و به
رندی و
لاابالیگری روی آورده است.
او به ضمیمه این کتاب، کتابی به نام رضوان اکبر اختصاصآ در رد حافظ تألیف کرده و در آن نوشته که حافظ از اهل ضلال بوده و دیوانش مضل است، بنا بر این خرید و فروش و چاپ و مطالعه آن
حرام است.
وی مدعی است که پیر حافظ،
پیر مغان بوده و در مذهب پیر مغان نوشیدن
شراب حلال است
و در جایی دیگر مینویسد که حافظ در باطن به هیچ خانقاهی و
تصوفی معتقد نبوده و منظوری جز عیاشی نداشته است.
برقعی نیز در منظومه گفتگوئی با حافظ، که بر وزن
غزلهای حافظ و در جواب او سروده، اظهار کرده که حافظ اگر چه در
فن شعر استاد بوده، این استادی را در خدمت بدگویی به
زاهد و
فقیه،
بهشت و
کوثر، ترویج
میخواری و خلاصه ترغیب به
گناه به کار گرفته است.
برقعی در کتاب شعر و موسیقی نیز، که به تخطئه
عرفا و
شعرا اختصاص دارد، بیشترین اهتمام را در
تخطئه حافظ کرده است.
وی حافظ را به استنادِ بیتِ «روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم/ در لباس فقر کار اهل دولت میکنم»،
جاسوس حکومت دانسته،
در حالی که در روزگار حافظ و قرنها پس از آن کلمه دولت به معنای امروزی (حکومت) به کار نمیرفته، بلکه به معنای
ثروت و
مال و
ظفر استعمال میشده است
(برای نمونههای دیگر به این منبع رجوع کنید
).
مهمترین انتقادات و اعتراضات خراسانی و
برقعی بر حافظ بدین قرار است:
حافظ اهل شراب و غوطهور در ملاهی و مناهی بوده و دیگران را نیز به همراهی با خود در این طریق دعوت میکرده است
البته این نسبتها مستند به گزارشهای معتبر تاریخی نیست بلکه فقط استنباطهایی از مضامین و کلماتی چون می و
میخانه و تعلم از پیر مغان است که حتی در سرودههای بسیاری از
علمای دین نیز وجود دارد (برای نمونه به این منابع رجوع کنید
).
اساسآ سنّت
تغزل و
تشبیب و
نسیب در شعر شاعران از دیرباز رواج داشته است و شمار زیادی از
شاعران مسلمان نیز، با بهرهمندی از این سنّت، مضامین و تعبیرات عاشقانه را به مثابه رموزی از حقایق و اسرار در خدمت مفاهیم عالی دینی درآوردند تا آنجا که بسیاری از پارسایان نیز، که بیتردید کمترین نسبتی با مقولات ظاهری شاهد و می (
باده) و
میکده نداشتهاند، در عالم شعر این مضامین را به کار بردهاند.
برخی ناقدان، بدون توجه به اصطلاحات خاص هر
فن و با غفلت از چنین سوابقی، گمان بردهاند که همه سرایندگان چنین آثاری در طلب لذایذ جسمانی بوده و
حدود شرعی را رعایت نمیکردهاند.
در برابر، برخی نیز به تفسیرهای حیرتآور پرداخته و هر جا و در کلام هر گویندهای سخنی از
شاهد و می و
هجران محبوب و مانند اینها بوده برایش معانی روحانی ساختهاند تا از این راه از حیثیت برخی شاعران دفاع کنند.
حافظ نیز، به سبب سرودن اشعاری با همین مضامین، دچار همین سرنوشت شد.
عدهای بر مبنای استنباط ظاهری از اشعار او، به ویژه با توجه به استقبال و هواداری کسانی که جز به خوشیهای ظاهری نمیاندیشند و حافظ را پیشرو و سخنگوی خویش پنداشتهاند، تصور کردهاند که حافظ خود نیز از همین گروه بوده است؛ از اینرو، از وی به شدت
انتقاد و چه بسا او را
تکفیر کردهاند.
در مقابل، بیشتر کسانی که با اشعار حافظ سروکار دارند، همه
تعبیرات تغزلی او را حمل بر معانی عالی کرده و عیبجویی از گفتار حافظ را ناشی از فهم و درک نادرست از
مفاهیم عرفانی دانستهاند.
به نظر میرسد تأمل در مجموعه
اشعار حافظ، بیشتر مؤید رمزی بودن تعبیرات اوست و حتی برخی عالمان دین (برای نمونه به این منابع رجوع کنید
) در شرح و تفسیر
دیوان حافظ تمام مضامین عاشقانه و واژههای پربسامدی چون می و شاهد و پیر را در اشعار او از منظر عرفانی و تعالیم دینی نگریستهاند.
تملق و
مدح غلوآمیز حکام و وزرای ستمگر.
این اعتراض بیشتر حاکی از بیتوجهی به شرایط حاکم بر اعصار پیشین، اقتضای مقام، الزامات اخلاقی و لزوم قدردانی در موارد خاص است، چنانکه حتی علمای دین نیز گاهی کتابهایشان را به همین ملاحظات به حاکمان و صاحبان قدرت اهدا میکردند، از جمله
علمالهدی در دیوان خود،
شریف رضی نیز در دیوانش،
علامه حلّی در الرسالة السعدیة،
شیخ بهائی در جامع عباسی،
محمدتقی مجلسی در لوامع صاحبقرانی،
محمدباقر مجلسی در حق الیقین،
فاضل هندی در حکمت خاقانیه
و
ملا احمد نراقی در معراج السعاده.
به علاوه، حافظ در همان غزلیاتی که در مدح برخی حکام سروده است، جملاتی در
تحذیر و
تهدید حاکمان نیز دارد.
گاهی نیز حافظ ابیاتی را در مقام حقشناسی سروده و با سرودن آن خود را در معرض خطر قرار داده، مانند
غزلی که در سوگ قوامالدین محمد، یکی از رجال با کفایت
قرن هشتم، سروده است.
توضیح آنکه شاه شجاع، به سبب
سعایت عدهای، قوامالدین را دستگیر کرد و با
شکنجه بسیار کشت و هر پارهای از بدن وی را به ولایتی فرستاد.
جبرگرایی از دیگر انتقادات مخالفان حافظ است.
آنها او را، به دلیل جبرگرایی،
اشعری و در نتیجه از
اهل سنّت دانستهاند
اما حافظ بسیاری اشعار دیگر هم دارد که مشتمل است بر دعوت به
عمل و حاکی از تأثیر ارزش
کار و اعتقاد به
آزادی انسان در انتخاب راه و اعتراف به برترین مراتب اختیار و توانایی برای
انسان، به ویژه انسانهای کمال یافته، مانند این بیت: «
سعی نابرده در این راه به جایی نرسی/ مزد اگر میطلبی
طاعت استاد ببر».
ولی منتقدان حافظ اشعار موهم
جبر او را اصل گرفتهاند و اشعاری را که درباره اهمیت کار و کوشش سروده است، با آن ناسازگار دانسته و از اینرو او را متهم به تناقضگویی نیز کردهاند.
گفتنی است که بسیاری از
اشعار حافظ که به ظاهر موهم جبر است
با تأمل دانسته میشود که چنین نیست.
مثلا در بیت «رضا به داده بده و ز جبین گره بگشای/ که بر من و تو در اختیار نگشادست»،
مراد نفی توانایی نیست، بلکه توجه دادن به
محدودیت انسان در مقام دستیابی به همه دادهها و نعمتهاست.
قائلان به اختیار نیز منکر
سنن الهی و نوامیس و قوانین حاکم بر جهان نیستند و قلمرو
اختیار انسان را به تبع محدوده وجودی او لاحد و لایتناهی نمیدانند (جبر و اختیار).
همچنین ابیاتی مانند «در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم/ لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمائی» نیز صراحت در جبر ندارد و برعکس، اوج اختیار را نشان میدهد.
در واقع اینگونه تعبیرات، معرف دیدگاهی متعالی است که در آن عارف در طی سیر و سلوک آزادانه و از سر اختیار، اراده خود را در اراده حق مستهلک میکند.
از نظر عرفا این گونه سلب اختیار آزادانه به معنای توسعه قلمرو اختیار از طریق حاکم کردن اراده لایتناهی حق بر
اراده محدود انسان است.
انکار
قیامت و ایجاد تردید درباره
معاد و طعن بر
بهشت و
دوزخ یکی دیگر از انتقادهای منتقدان و مخالفان است.
ابیاتی که منتقدان در اینباره به آن استناد میکنند
یا درباره غنیمت شمردن
عمر است
یا اظهار
تحسر یا بیخبری انسان از
حقایق پشت پرده الهی
یا ترجیح
وصال حق به بهشت
(برای پاسخ به منتقدان در اینباره به این منبع رجوع کنید
).
طعن و بدگویی از
واعظ و
اهل فقه و
علم و
زهد، که آن را
توهین به مقدّسات دانستهاند
اما برخی
علمای دین آن تعابیر و مضامین را پسندیده و بارها به آن استناد کردهاند، از جمله
محدّث قمی در منتهی الآمال،
به مناسبت انتقاد از برخی اهل
منبر، به
شعر حافظ اشاره کرده است.
به علاوه، گاهی علمای دین نیز، مانند
حافظ، در اشعارشان
عشق و
شهود حق را بر
علم اکتسابی ترجیح داده و زهد ریایی و واعظ بیعمل را
تقبیح کردهاند.
از جمله منتقدان گروه دوم (نواندیشانی که رواج سرودههای حافظ را زیانبار انگاشتهاند)،
محمد اقبالِ لاهوری بوده که احتمالا با توجه به اوضاع سیاسی و فرهنگی
مسلمانان در هندِ تحت سلطه انگلیس و مشاهده عقبماندگیهای آنان در عرصه علم و فنّاوری، در چاپ اول مثنویِ اسرار خودی، ضمن شرح زیانهای
شعرای صوفی، حمله شدیدی به حافظ کرده و سی و پنج
بیت در
قدح او سروده و از او به عنوان عامل اهمال، انحطاط و خود گمکردگی مسلمانان آسیا یاد کرده
و حافظ را «فقیه ملت میخوارگان، امام امت بیچارگان» نامیده است.
به محض انتشار این اشعارِ اقبال، صدای اعتراض
مسلمانان هند و به خصوص
شیعیان برخاست.
در نتیجه، وی در چاپ بعدی کتاب، آن اشعار را حذف کرد و به جای آن اشعاری با عنوان «در حقیقت شعر و اصلاح ادبیات اسلامیه» گذاشت،
اما به تصریح اقبال شناسان، با وجود انتقادهایى كه اقبال از حافظ كرده، نقل و اخذ و اقتباس از تعبیرات و مفاهیم و تركیبات اشعار حافظ در
اشعار فارسی و حتى اردوى وى كاملا مشهود است،
از جمله در کتاب پیام مشرق همان زبان و
سبک حافظ را انتخاب کرده و حدود ثلث آن را «می باقی» نامیده که عنوانی مأخوذ از شعر حافظ است.
در تبیین چند و چون این تأثیر آثار متعددی نوشته شده است، از جمله کتاب مفصّل حافظ اور اقبال به اردو، تألیف
یوسف حسین خان، از محققان
شبه قاره هند، که در ۱۳۵۵ ش/۱۹۷۶ در دهلی چاپ شده است.
احمد کسروی نیز از نواندیشانی بوده که در بسیاری از آثار خود از
ادیبان و
عارفان و به خصوص حافظ انتقاد کرده است.
او شعرا، از جمله حافظ، را قافیهسازانی میداند که گاه برای رعایت
قافیه ناچار به سرودن عبارات بیمعنی میشوند.
او
عقیده دارد که حافظ بر اثر مطالعه اندیشههای مکاتب متضاد، خردش در میان آنها سرگردان و آشفته شده و چون به هیچکدام پایبند نگردیده سخنان پریشان و متضاد گفته و در باطن به همه چیز بیعقیده شده و از اینرو به
خراباتیگری، که با بیعقیدتی سازگار است، روی آورده است
و چون
خراباتیان جهان و کار جهان را بیهوده میدانند، توصیه میکنند که غم و اندوه گذشته و آینده را نخورید و اگر خوشی به خودی خود دست نداد با
شراب آن را به دست آورید و این علت بادهنوشیهای حافظ است.
کسروی همچنین حافظ را مسبب برخی بدآموزیها، مانند
شرابخواری ، بیکاری و بیدردی،
جبرگرایی و
خردستیزی، زبان درازی نسبت به
خدا و امرد بازی، میداند.
وی شرق شناسانی را که حافظ را ستایش کردهاند، متهم میکند که بدخواه شرق هستند و دوست دارند که همه شرقیان مانند حافظ عمر را در کنج
خرابات تلف کنند و همه دارایی مملکت خود را به آزمندان اروپا و امریکا بازگذارند و در این میان گروهی از ایرانیان دانسته یا نادانسته در ستایش حافظ با آنها همداستان میشوند.
وی محمدعلی فروغی و محمد قزوینی و قاسم غنی را از جمله کسانی میداند که فریب شرق شناسان اروپایی را خوردهاند.
کسروی علاوه بر مبارزه قلمی با حافظ، اقداماتی هم در جهت نابود کردن نسخههای دیوان او داشت.
از برنامههای وی و پیروانش یکی این بود که برخی کتابها، از جمله
دیوان حافظ، را جمع کنند و بسوزانند.
البته ادیبان و محققان
نقدها و اقدامات وی را بیپاسخ نگذاشتند.
(۲۳) آقابزرگ طهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعة.
(۲۴) عباس اقبال آشتیانی، «بلای تعصب و بیذوقی»، یادگار، سال ۵، ش ۳ (آبان ۱۳۲۷).
(۲۵) محمد اقبال لاهوری، نوای شاعر فردا، یا، اسرار خودی و رموز بیخودی، چاپ محمدحسین مشایخ فریدنی، (تهران) ۱۳۵۸ ش.
(۲۶) ابوالفضل
برقعی، شعر و موسیقی، یا، شعر و شاعری و وظیفه مداحان و شاعران، (بیجا، ۱۳۸۲).
(۲۷) ابوالفضل
برقعی، عقل و دین، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۳ ش.
(۲۸) ابوالفضل
برقعی، گفتگوئی با حافظ، یا، حافظشکن، (بیجا، بیتا).
(۲۹) اکبر ثبوت، بیست و سه گفتار، ۲ : «حافظ در شبهقاره»، دهلی: مرکز تحقیقات فارسی، ۱۳۸۱ ش الف.
(۳۰) اکبر ثبوت، پیشینه غزلسرایی و خمریهسرایی و مقدمهای بر تفسیر سرودههای خیام، قند پارسی، ش ۱۷ (بهار ۱۳۸۱ ب).
(۳۱) حاجی خلیفه، سلم الوصول الی طبقات الفحول.
(۳۲) شمسالدین محمد حافظ، دیوان، چاپ محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۳۳) شمسالدین محمد حافظ، دیوان العشق: شعر حافظ الشیرازی، نقله الی العربیة صلاح صاوی، تهران ۱۳۶۷ ش.
(۳۴) حافظ شناسی، بهکوشش سعید نیازکرمانی، ج ۳، تهران: پاژنگ، ۱۳۶۵ ش.
(۳۵) محمدجواد خراسانی، البدعة و التحرف، یا، آئین تصوف، (تهران، بیتا).
(۳۶) محمدجواد خراسانی، رضوان اکبر، (تهران، بیتا).
(۳۷)
بهاء
الدین خرمشاهی، حافظنامه: شرح الفاظ، اعلام، مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ، تهران ۱۳۶۶ ش.
(۳۸) خواندمیر، روضة الصفا.
(۳۹) محمد
بن محمد دارابی، لطیفه غیبی: حاوی توضیح اشعار مشکله حضرت خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی، شیراز: کتابفروشی احمدی، (بیتا).
(۴۰) دولتشاه سمرقندی، تذکرةالشعراء، چاپ ادوارد براون، لیدن ۱۳۱۹/۱۹۰۱، چاپ افست تهران ۱۳۸۲ ش.
(۴۱) دهخدا، لغتنامه دهخدا.
(۴۲) عبدالحسین زرین کوب، نقد ادبی: جستجو در اصول و روشها و مباحث نقادی با بررسی در تاریخ نقد و نقادان، تهران ۱۳۶۱ ش.
(۴۳) هادی
بن مهدی سبزواری، دیوان حاجیملاهادی سبزواری (اسرار) مطلع الانوار، چاپ احمد کرمی، (تهران) ۱۳۷۰ ش.
(۴۴) محمد سودی، شرح سودی بر حافظ، ترجمه عصمت ستارزاده، تهران ۱۳۶۶ ش.
(۴۵) نصراللّه سیفپور فاطمی، شرححال (لسانالغیب) شمسالدین محمد حافظ شیرازی، اصفهان ۱۳۱۲ ش.
(۴۶) محمد
بن حسین شریف رضی، دیوان، بیروت: داربیروت للطباعة و النشر، (بیتا).
(۴۷) محمد
بن حسین شیخ بهائی، جامع عباسی، چاپ سنگی بمبئی ۱۳۱۹، چاپ افست تهران (بیتا).
(۴۸) محمد
بن حسین شیخ بهائی، کلیات اشعار و آثار فارسی شیخ
بهاء
الدین محمدالعاملی مشهور به شیخ بهائی، چاپ غلامحسین جواهری، (تهران، بیتا).
(۴۹) محمدحسین طباطبائی، جمال آفتاب و آفتاب هر نظر: شرحی بر دیوان حافظ، تألیف و تدوین علی سعادتپرور، تهران ۱۳۸۲ ش.
(۵۰) حسن
بن یوسف علامه حلّی، الرسالة السعدیة، چاپ عبدالحسین محمدعلی بقال، قم ۱۴۱۰.
(۵۱) علی
بن حسین علمالهدی، دیوان، چاپ رشید صفار، (قاهره) ۱۳۷۸/۱۹۵۸.
(۵۲) محمد
بن حسن فاضل هندی، حکمت خاقانیه: شامل یکدوره مختصر منطق، طبیعیات و الهیات، چاپ دفتر نشر میراث مکتوب، تهران ۱۳۷۷ ش.
(۵۳) محمد قزوینی، حافظ از دیدگاه علامه محمد قزوینی، به کوشش اسماعیل صارمی، تهران ۱۳۶۷ ش.
(۵۴) عباس قمی، منتهیالآمال، تهران ۱۳۳۱ـ۱۳۳۲ ش، چاپ افست (بیتا).
(۵۵) احمد کسروی، حافظ چه میگوید؟، تهران ۱۳۳۵ ش.
(۵۶) کمالالدین حسین گازرگاهی، مجالس العشّاق (تذکره عرفا)، چاپ غلامرضا طباطبائیمجد، تهران ۱۳۷۶ ش.
(۵۷) محمدباقر
بن محمدتقی مجلسی، حقالیقین، اصفهان ۱۳۸۱ ش.
(۵۸) محمدتقی
بن مقصودعلی مجلسی، لوامع صاحبقرانی، المشتهر بشرح الفقیه، قم ۱۴۱۴.
(۵۹) عبدالرضا مدرسزاده، «مدرسه یا میکده؟»، در مجموعه مقالههای کنگره فاضلین نراقی، (تهران) : دبیرخانه کنگره فاضلین نراقی، ۱۳۸۱ ش.
(۶۰) مرتضی مطهری، عرفان حافظ (تماشاگه راز) : مباحثی پیرامون شناخت واقعی خواجه حافظ، تهران ۱۳۷۰ ش.
(۶۱) میرخواند، روضة الصفا.
(۶۲) احمد
بن محمدمهدی نراقی، کتاب معراج السعاده، تهران ۱۳۷۱ ش.
(۶۳) احمد
بن محمدمهدی نراقی، مثنوی طاقدیس، به همراه منتخبی از غزلیات عالم ربانی حاج ملااحمد فاضل نراقی، چاپ حسن نراقی، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۶۴) جلالالدین همائی، مقام حافظ، تهران: کتابفروشی فروغی، (بیتا).
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «منتقدان و مخالفان حافظ»، شماره۵۷۰۵.