• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

ملاقات شخصیت‌ها با امام حسین

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف




یکی از فعالیت‌های امام حسین (علیه‌السّلام) در مدت اقامت در مکه، دیدارهای آن حضرت با تعدادی از شخصیت‌ها و بزرگان حاضر در آن شهر بود که هر کدام به گونه‌ای درباره قیام حضرت اظهار نظر می‌کردند. نظر همه این افراد به جز عبدالله بن زبیر، درباره رفتن امام به سوی عراق منفی بود. ولی عبدالله بن زبیر چون خود در فکر خلافت بود و امام را تنها مانع توجه مردم حجاز به خود می‌دید، از رفتن آن حضرت به سوی عراق استقبال می‌کرد؛ زیرا با خارج شدن امام از مکه، او می‌توانست بدون وجود رقیب، نیات ریاست طلبانه خود را در حجاز عملی کند.



ابن زبیر نزد حسین (علیه‌السّلام) رفت و ساعتی با هم سخن گفتند. آنگاه او (خطاب به حسین (علیه‌السلام)) گفت: من نمی‌دانم چرا این مردم را رها کردیم و از آنان دست برداشتیم، در حالی که ما فرزندان مهاجران و متولیان واقعی این امر (حکومت) هستیم نه آنها (بنی امیه) به من خبر ده که چه کار می‌خواهی بکنی؟ حسین گفت: در فکر رفتن به کوفه هستم؛ زیرا شیعیانم و اشراف و بزرگان آنجا به من نامه نوشته‌اند و در این باره از خدا طلب خیر می‌کنم. عبدالله گفت: اگر من نیز در آنجا شیعیان و پیروانی مثل تو داشتم، هرگز از این کار صرف نظر نمی‌کردم. آنگاه چون ترسید که متهم شود، گفت: اما اگر در حجاز نیز بمانی و در اینجا این کار (قیام) را انجام دهی، هرگز با تو مخالفت نمی‌کنیم؛ بلکه یاری‌ات می‌کنیم و دست بیعت به تو می‌دهیم و خیرخواه تو می‌شویم. حسین گفت: پدرم به من فرموده است: «حرمت اینجا با کشته شدن مردی شکسته می‌شود» و من دوست ندارم آن مرد باشم. (این سخن امام نوعی پیشگویی از آینده ابن زبیر بود که پس از شهادت امام حسین (علیه‌السّلام) در مکه قیام کرد و سرانجام شکست خورد و در آنجا کشته شد.) عبدالله گفت: در اینجا اقامت کن و اگر خواستی مرا بر این کار بگمار که فرمان تو اطاعت شود و نافرمانی از دستور تو نباشد. حسین (علیه‌السّلام) گفت: من این را نیز نمی‌خواهم. سپس آن دو آهسته سخن گفتند و کسی سخنان‌شان را نشنید. در این هنگام حسین (علیه‌السّلام) به کسانی که اطرافش بودند، رو کرد و گفت: فهمیدید او چه گفت؟ مردم گفتند: نه. گفت: او می‌گوید: در این مسجد اقامت کن تا من مردم را اطراف تو جمع کنم. آن گاه خطاب به ابن زبیر گفت: «به خدا سوگند، یک وجب بیرون حرم کشته شوم، بهتر از این است که در حرم کشته شوم. به خدا سوگند، اگر به لانه حشرات نیز پناه ببرم، آنان مرا خارج کرده، کار خود را به انجام خواهند رساند. به خدا سوگند، آنان در حق من تجاوز خواهند کرد، همچنان که یهودیان درباره شنبه تجاوز کردند.»
[۱] آیتی بیرجندی، محمدابراهیم، بررسی تاریخ عاشورا، ص۷۷-۷۸.
در این هنگام ابن زبیر از نزد او بیرون رفت. بعد از رفتن او، حسین (علیه‌السّلام) گفت: در دنیا چیزی نزد او محبوب‌تر از این نیست که من از حجاز خارج شوم؛ زیرا او می‌داند که مردم، او را همسان من نمی‌دانند؛ لذا دوست دارد که من از اینجا بیرون روم تا اینجا برای او خالی بماند.
[۳] ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۴۶.
[۵] شیخ مفید، محمد بن نعمان، الجمل، ص۲۲۹_ ۲۳۰.
[۶] شیخ مفید، محمد بن نعمان، الجمل، ص۳۵۰.
[۷] شیخ مفید، محمد بن نعمان، الجمل، ص۳۲۶.
[۸] بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۵۲.
[۱۰] بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۵۸.
[۱۱] بلاذری، انساب الاشراف، ج۳ ص۵۳.
[۱۲] ابن عبدالبر قرطبی، الاستیعاب، ج۳، ص۴۰.
[۱۶] بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۱۹-۳۲۰.
[۱۷] ابن عبدالبر قرطبی، الاستیعاب، ج۳، ص۴۰.
[۱۹] یعقوبی، تاریخی یعقوبی، ج۲، ص۲۶۷.
[۲۰] ابن عبدالبر قرطبی، الاستیعاب، ج۳ ص۴۰.
[۲۲] یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۱.
[۲۸] ابن عبدالبر قرطبی، الاستیعاب، ج۳ ص۴۰.



چنان که گذشت، برخلاف ابن زبیر، سایر شخصیت‌ها و بزرگانی که در مکه حضور داشتند، امام را از رفتن به سوی عراق برحذر می‌داشتند و پیش بینی می‌کردند که حرکت حضرت، موفقیت و پیروزی ظاهری به دنبال نداشته باشد؛ از این رو در ملاقات‌هایی که در ایام اقامت آن حضرت در مکه و هنگام انتشار تصمیم امام مبنی بر رفتن به عراق با ایشان داشتند، این موضوع را با او مطرح می‌کردند. اما حضرت هر بار اراده قاطع خود را درباره قیام ابراز میداشت. ابی مخنف نقل کرده است، وقتی امام حسین (علیه‌السّلام) تصمیم گرفت به کوفه برود، عبدالله بن عباس خدمت ایشان رسید و عرض کرد: «ای پسرعمو در میان مردم شایع شده که شما قصد رفتن به عراق را دارید. برای من بیان کنید چه کار می‌خواهید بکنید». حضرت فرمود: «به خواست خدا تصمیم گرفته‌ام در این یکی دو روز حرکت کنم». ابن عباس گفت: «به من بفرمایید آیا به سوی مردمی میروی که فرمانروایشان را کشته‌اند و سرزمین‌شان را در اختیار گرفته‌اند و دشمنشان را از شهرشان رانده‌اند؟ اگر این کار را کرده‌اند به سوی آنان برو. اما اگر آنان تو را دعوت کرده‌اند، ولی هنوز فرمانروایشان برایشان مسلط است و کارگزارانشان مالیات آنجا را می‌گیرند. در این صورت آنان تو را به جنگ و پیکار فراخوانده‌اند و من برای تو از ناحیه آنان احساس امنیت نمیکنم. مبادا تو را فریب دهند و تکذیبت کنند و با تو مخالفت نمایند و خوارت کنند و به پیکار تو بیایند و بدرفتارترین مردم به تو باشند». امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود: از خدا طلب خیر می‌کنم و منتظر می‌شوم تا ببینم چه می‌شود.
[۳۴] خوارزمی، مقتل الحسین، ج۱، ص۲۱۶.


۲.۱ - گفت و گوی دوم

به نقل ابومخنف روز بعد نیز ابن عباس خدمت امام حسین (علیه‌السّلام) رسید و گفت: ‌ای پسرعمو من می‌خواهم صبر کنم؛ ولی نمی‌توانم. می‌ترسم در این راه مستاصل شوی و از بین بروی. اهل عراق مردمی پیمان شکن هستند؛ پس به آنان نزدیک نشو، در این شهر (مکه) اقامت کن؛ زیرا تو سرور اهل حجاز هستی، اگر اهل عراق آن گونه که ادعا می‌کنند تو را می‌خواهند، به آنان بنویس که دشمنشان را از شهرشان برانند، سپس نزد آنان برو، و اگر چاره‌ای نداری جز اینکه از این شهر خارج شوی، به سوی یمن روانه شو؛ زیرا در آنجا قلعه‌ها و درههای زیادی هست و آنجا سرزمین پهناوری است، و پدرت در آنجا شیعیانی دارد و تو در سرزمینی دور از مردم قرار می‌گیری، در این هنگام به مردم نامه می‌نویسی و مبلغانت را می‌فرستی، در این صورت امیدوارم بتوانی در عافیت به هدفت برشی، امام حسین (علیه‌السّلام) به او فرمود: ‌ای پسرعمو به خدا سوگند من می‌دانم که شما خیرخواه و مهربان هستید؛ ولی من تصمیم خود را برای حرکت گرفته‌ام. ابن عباس گفت: پس اگر قصد رفتن داری، زن‌ها و بچه‌ها را با خود نبر؛ زیرا به خدا قسم می‌ترسم تو کشته شوی و آنان نظاره کنند..
[۳۸] بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۷۴.
[۴۰] خوارزمی، مقتل الحسین، ص۲۱۶.
سپس ابن عباس گفت: اگر تو حجاز را خالی بگذاری و بروی، چشم ابن زبیر را روشن کرده‌ای. امروز با وجود تو، کسی به او توجه نمی‌کند. به خدای بی‌همتا سوگند، اگر میدانستم با گرفتن موی سر و پیشانی‌ات، به گونه‌ای که مردم بر گرد من و تو اجتماع کنند، سخنم را می‌پذیری، این کار را می‌کردم. (والله الذی لا اله الا هو لو آعلم آنک اذا آخذت بشعرک و ناصیتک حتی یجتمع علی و علیک الناس اطعتنی لفعلت ذلک.) آنگاه ابن عباس از نزد امام خارج شد و نزد ابن زبیر رفته و به او گفت: ‌ای پسر زبیر؛ چشمت روشن! سپس چنین سرود: یا لک من قبرة بمعمر خلالک الجو فبیضی و اصفری ونقری ما شئت آن تنقری ان ذهب الصاعد عنک فابشری قد رفع الفخ فما من حذر قد رفع الفخ فما من حدر
[۴۲] خوارزمی، مقتل الحسین، ج۱، ص۲۱۷.
(ای چکاوک؛ چه چکاوکی در خرابه آبادی هستی! فضا برای تو خالی شد؛ پسی (هرچه می‌خواهی) تخم بگذار و سر و صدا کن؛ و هر آوازی می‌خواهی بخوان، و مژده باد که صیاد از تو دور شد. دام برجیده شد. و ترسی در کار نیست. این حسین رفتنی است پس آزاد باش».


محمد بن حنفیه نیز در مکه به حضور حسین بن علی (علیه‌السّلام) رسید و ضمن گفت و گویی با سفر امام به عراق مخالفت کرد؛ امام حسین (علیه‌السّلام) از او نپذیرفت.
[۴۳] ابن سعد، «ترجمه الحسین و مقتله»، فصلنامه تراثنا شماره ۱۰، ص۱۷۰.
[۴۴] ابن عساکر، ترجمه الامام الحسین علیه‌السّلام من تاریخ مدینة دمشق، ص۲۰۴، ح۲۵۶.

سید بن طاووس می‌نویسد: شبی که صبحش امام حسین (علیه‌السّلام) قصد داشت از مکه خارج شود، محمد حنفیه خدمت برادر رسید و عرض کرد: ‌ای برادر! اهل کوفه مردمی هستند که شما مکر و حیله ایشان را به پدر و برادر خود میدانی، من می‌ترسم که حال شما نیز مانند گذشتگان گردد. اگر در مکه بمانی گرامی‌ترین فرد در آن خواهی بود. امام فرمود: «می‌ترسم که یزید مرا ترور کند و اول کسی باشم که با قتلش حرمت خانه خدا شکسته شود» (چون خونریزی در حرم امن الهی، به هر علت ممنوع و حرام است). محمد گفت: اگر این گونه است پس به یمن برو یا به بعضی از نواحی دور دست بیابان عازم شو؛ زیرا در آنجا از همه مردم گرامی‌تر خواهی بود و کسی نخواهد توانست به تو دست یابد. امام فرمود: در این باره فکر می‌کنم. چون صبح شد، کاروان امام حرکت کرد؛ وقتی این خبر به گوش محمد بن حنفیه رسید، به خدمت امام شتافت و زمام ناقه آن حضرت را گرفت و عرض کرد: ‌ای برادر: آیا وعده نفرمودی که در آنچه عرضه داشته بودم، تامل کنی؟ امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود: آری چنین است. محمد حنفیه گفت: پس اکنون چه چیزی تو را واداشت که با این سرعت از مکه خارج شوی؟ امام فرمود: «وقتی که از تو جدا شدم، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نزد من آمد و به من فرمود: ‌ای حسین! (به جانب عراق) خارج شو؛ خواست خدا بر این قرار گرفته که تو را کشته ببیند.» محمد حنفیه گفت: انالله وانا الیه راجعون. حال که چنین است پس چرا زنان و بچه‌ها را همراه می‌بری؟ امام فرمود: «رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به من فرمود که خواست خدا بر این قرار گرفته که ایشان را اسیر ببیند». در منابع حدیثی کهن شیعه، نامه کوتاهی از امام به بنی هاشم در مدینه نقل شده است. حمزة بن حمران می‌گوید: در حضور امام صادق (علیه‌السّلام) درباره خروج امام حسین و تخلف محمد بن حنفیه سخن به میان آمد. امام صادق (علیه‌السّلام) فرمود: ‌ای حمزه؛ اینک برای تو حدیثی می‌گویم؛ ولی بعد از این مجلس دیگر درباره آن سؤال نکن، امام حسین (علیه‌السّلام) به بنی هاشم در مدینه نامه‌ای نوشت به این مضمون: «بسم الله الرحمن الرحیم. از حسین بن علی به بنی هاشم؛ اما بعد، هرکس به من بپیوندد، به شهادت می‌رسد (گویا در اینجا، مقصود این بوده که افراد باقی مانده از بنی هاشم در مدینه، در صورت پیوستن به امام، به شهادت می‌رسند، و بیان امام شامل همراهان امام در کربلا نبوده که برخی از آنها عملا زنده ماندند.) و هرکس از من تخلف کند، به پیروزی دست نیافته است. والسلام». (حمزة بن حمران، عن ابی عبدالله علیه‌السّلام قال: ذکرنا خروج الحسین علیه‌السّلام و تخلف ابن الحنفیه عنه فقال ابوعبدالله : یا حمزة انی ساحدثک یحدیث لاتسئل عنه بعد مجلسنا هذا ان الحسین علیه‌السّلام لما فصل متوجها، امر بقرطاس وکتب: بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی الی بنی هاشم، اما بعد، فانه من لحق بی منکم استشهد و من تخلف عنی لم یبلغ الفتح والسلام)
[۴۸] ابن قولویه، کامل زیارات، باب۲۳، ح۲۰، ص۱۵۷.



عمر بن عبدالرحمن بن الحارث بن هشام
[۵۱] ابن سعد، «ترجمة الحسین و مقتله»، فصلنامه تراثنا، ش۱۰، ص۱۶۷.
[۵۲] مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۶۶.
که یکی از بزرگان قریش بود و بعدها در قیام عبدالله بن زبیر با او همکاری کرد و از سوی او حاکم کوفه شد، از دیگر شخصیت‌هایی بود که خدمت امام رسید و از آن حضرت خواست که از رفتن به عراق منصرف شود. طبری گفت و گوی او را با امام حسین (علیه‌السّلام) بدین گونه آورده است: وقتی که حسین بعد از رسیدن نامه‌های مردم عراق تصمیم گرفت به کوفه برود، عمر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام در مکه خدمت ایشان رسید و گفت: ... ‌ای پسرعمو؛ آمده‌ام که از باب خیرخواهی مطلبی را به شما بگویم. اگر شما مرا خیرخواه می‌دانید. مطلبم را مطرح کنم؛ وگرنه (برگردم و) چیزی نگویم. حضرت فرمود: بگو، به خدا قسم من شما را بدبین و بدخواه در گفتار و کردار نمی‌بینم. عمر گفت: به من خبر رسیده که شما می‌خواهید به عراق بروید. من برای شما از این راهی که برگزیده‌اید، نگرانم. شما به شهری می‌روید که کارگزاران و امیران یزید در آن هستند و بیت المال در دست آنهاست و مردم، بنده درهم و دینارند. می‌ترسم کسانی که به شما وعده یاری داده‌اند و اظهار دوستی شما را می‌کنند، با شما پیکار کنند. امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود: ‌ای پسرعمو! خدا به شما جزای خیر دهد. به خدا سوگند، دانستم که شما از روی خیرخواهی اینجا آمده‌ای و از روی عقل و درایت سخن می‌گویی؛ ولی هرگاه قضای الهی به کاری تعلق گیرد، محقق خواهد شد؛ چه مطابق نظر شما عمل بکنم یا نکنم. شما نزد ما مشاوری پسندیده و خیرخواه‌ترین پند دهنده‌ای.
[۵۵] ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۴۵.
غیر از کسانی که به آنها اشاره شد، افراد دیگری نیز مانند: اوزاعی، ابو واقد لیثی، ابوسعید خدری، سعید بن مسیب، ابوسلمة بن عبدالرحمن با رفتن امام حسین به کوفه مخالف بودند و حتی بعضی مانند مسور بن مخرمه، یزید بن اصم و عمره دختر عبدالرحمن با نامه می‌خواستند مانع رفتن امام به عراق شوند، که نقل آنها لازم به نظر نرسید.
[۵۶] ابن سعد، «ترجمة الحسین و مقتله»، فصلنامه تراثنا، ش ۱۰، ص۱۶۶-۱۶۷.
[۵۷] ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۶۵، ص۱۲۷.
[۵۸] طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامة، ص۷۵.
[۵۹] جعفریان، رسول، تاملی در نهضت عاشورا، ص۷۶.



۱. آیتی بیرجندی، محمدابراهیم، بررسی تاریخ عاشورا، ص۷۷-۷۸.
۲. طبری، ابوجعفر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۸۳.    
۳. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۴۶.
۴. ابن اثیر، اسدالغابه، ج۳، ص۱۳۸.    
۵. شیخ مفید، محمد بن نعمان، الجمل، ص۲۲۹_ ۲۳۰.
۶. شیخ مفید، محمد بن نعمان، الجمل، ص۳۵۰.
۷. شیخ مفید، محمد بن نعمان، الجمل، ص۳۲۶.
۸. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۵۲.
۹. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۷۹.    
۱۰. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۵۸.
۱۱. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳ ص۵۳.
۱۲. ابن عبدالبر قرطبی، الاستیعاب، ج۳، ص۴۰.
۱۳. ابن اثیر، اسدالغابه، ج۳، ص۱۳۹.    
۱۴. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۷۹.    
۱۵. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۳۶.    
۱۶. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۱۹-۳۲۰.
۱۷. ابن عبدالبر قرطبی، الاستیعاب، ج۳، ص۴۰.
۱۸. ابن اثیر، اسدالغابه، ج۳ ص۱۴۰.    
۱۹. یعقوبی، تاریخی یعقوبی، ج۲، ص۲۶۷.
۲۰. ابن عبدالبر قرطبی، الاستیعاب، ج۳ ص۴۰.
۲۱. ابن اثیر، اسدالغابه، ج۳ ص۱۴۰.    
۲۲. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۱.
۲۳. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۶۲.    
۲۴. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۹، ص۹۲.    
۲۵. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۱۲۷.    
۲۶. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۶۲.    
۲۷. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۱۴۸.    
۲۸. ابن عبدالبر قرطبی، الاستیعاب، ج۳ ص۴۰.
۲۹. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۷۹.    
۳۰. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۱۰۷.    
۳۱. طبری، ابوجعفر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۸۳.    
۳۲. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۴۴.    
۳۳. ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج۵، ص۶۵.    
۳۴. خوارزمی، مقتل الحسین، ج۱، ص۲۱۶.
۳۵. طبری، ابوجعفر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ۳۸۳ ۳۸۴.    
۳۶. طبری، ابوجعفر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ۳۸۳ ۳۸۴.    
۳۷. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۴۴.    
۳۸. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۷۴.
۳۹. ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج۵، ص۶۵ ۶۶.    
۴۰. خوارزمی، مقتل الحسین، ص۲۱۶.
۴۱. طبری، ابوجعفر، تاریخ الامم والملوک، ج۵، ص۳۸۳ ۳۸۴.    
۴۲. خوارزمی، مقتل الحسین، ج۱، ص۲۱۷.
۴۳. ابن سعد، «ترجمه الحسین و مقتله»، فصلنامه تراثنا شماره ۱۰، ص۱۷۰.
۴۴. ابن عساکر، ترجمه الامام الحسین علیه‌السّلام من تاریخ مدینة دمشق، ص۲۰۴، ح۲۵۶.
۴۵. ابن کثیر، البدایه والنهایة، ج۸، ص۱۷۸.    
۴۶. سید بن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۲۷ ۱۲۸.    
۴۷. صفار قمی، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، جزء ۱۰، باب ۹، ص۴۸۲.    
۴۸. ابن قولویه، کامل زیارات، باب۲۳، ح۲۰، ص۱۵۷.
۴۹. ابن نما، مثیر الاحزان، ص۳۹.    
۵۰. سید بن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۲۹.    
۵۱. ابن سعد، «ترجمة الحسین و مقتله»، فصلنامه تراثنا، ش۱۰، ص۱۶۷.
۵۲. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۶۶.
۵۳. طبری، ابوجعفر، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۷۱ ۷۲.    
۵۴. طبری، ابوجعفر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۸۲.    
۵۵. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۴۵.
۵۶. ابن سعد، «ترجمة الحسین و مقتله»، فصلنامه تراثنا، ش ۱۰، ص۱۶۶-۱۶۷.
۵۷. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۶۵، ص۱۲۷.
۵۸. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامة، ص۷۵.
۵۹. جعفریان، رسول، تاملی در نهضت عاشورا، ص۷۶.



پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۴۹۰_ ۴۹۸.






جعبه ابزار