• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

معاویه و ناسزاگویی به امیرالمؤمنین

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



ایرادی که که همواره از طرف اهل‌سنت نسبت به شیعیان رواج داشته و دارد، ایراد لعن به برخی از اصحاب پیامبر است که متأسفانه همین امر، رنج‌ها و مصیبت‌های فراوانی را متوجه شیعیان کرده است از جمله اثبات کفر، و به تبع آن حلال بودن خون شیعیان.
اما وقتی سخن از سب و ناسزاگویی معاویه به امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) به میان می‌آید، با تعصب تمام از معاویه دفاع می‌کنند و سنت زشتی را که وی بنیان‌گذاری کرده است، با هزار ترفند، توجیه می‌کنند.
چگونه است که سب و ناسزاگویی به امیرالمؤمنین علی بر بالای منابر، اشکالی ندارد؛ اما کوچکترین ایراد گیری به ابوبکر سبب کفر و حلال بودن خون می‌شود؟ در حالی که علیّ بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) از اصحاب و یاران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بوده است!

فهرست مندرجات

۱ - ایراد اهل‌سنت به شیعه
۲ - حکم سب حضرت علی از دیدگاه پیامبر
       ۲.۱ - نشانه نفاق بودن دشمنی با علی
       ۲.۲ - جنگ با رسول خدا
       ۲.۳ - ناسزا به رسول خدا
       ۲.۴ - اذیت رسول خدا
۳ - پیش‌بینی امیرالمؤمنین
۴ - دستور معاویه به سب حضرت علی
       ۴.۱ - توجیه روایت صحیح مسلم توسط نووی
       ۴.۲ - اعتراف علمای اهل‌سنت به حذف مأمور‌به
              ۴.۲.۱ - ابن‌تیمیه حرانی
              ۴.۲.۲ - مقبل بن‌هادی وادعی
              ۴.۲.۳ - دکتر شیخ موسی شاهین لاشین
              ۴.۲.۴ - شیخ حسن بن علی سقاف
              ۴.۲.۵ - ملاعلی قاری
              ۴.۲.۶ - محب‌الدین طبری
              ۴.۲.۷ - علامه قندوزی
۵ - اثبات ناسزا‌گویی معاویة به حضرت علی
۶ - ناسزاگوی معاویه به امام علی و حسنین
۷ - اقوال در سب حضرت علی توسط معاویه
       ۷.۱ - ابن‌تیمیه حرانی
       ۷.۲ - شمس‌الدین ذهبی
       ۷.۳ - عمادالدین ابی‌الفداء
       ۷.۴ - محمد خضرمی مصری
       ۷.۵ - احمد بن محمد بن صدیق غماری
       ۷.۶ - محمد بن احمد ابوزهرة
       ۷.۷ - ابو‌علی المؤدودی
       ۷.۸ - عبد‌الرحمن شرقاوی
       ۷.۹ - عبدالله بن عبد القادر التلیدی
       ۷.۱۰ - حسن بن فرحان المالکی
۸ - روایاتی در سب حضرت علی توسط بنی‌امیة
       ۸.۱ - لعن حضرت علی هنگام برخواستن
       ۸.۲ - ناسزاگویی به علی تا زمان عمر بن عبد‌العزیز
       ۸.۳ - سب امیر‌المؤمنین توسط مغیرة بن شعبة
۹ - ناسزاگویی مروانیا به امیر‌المؤمنین
۱۰ - لکنت زبان هنگام ناسزاگویی به امیر‌المؤمنین
۱۱ - لعن امیر‌المؤمنین بر منابر شرق و غرب عالم
۱۲ - ناسزا گویی به امیر‌المؤمنین بر هفتاد هزار منبر
۱۳ - تواتر اخبار ناسزاگویی بنی‌امیه
۱۴ - ناسزا گویی به اهل‌بیت
۱۵ - جمع نقل فضائل با سبّ امیر‌المؤمنین
۱۶ - سزاوار سرزنش بودن بنی‌امیه
۱۷ - استواری حکومت بنی‌امیه بر ناسزاگویی به امیرالمؤمنین
۱۸ - تحریف روایت منزلت
۱۹ - تهمت خیانت به امیر‌المؤمنین
۲۰ - تهمت ارتداد به امیرالمؤمنین
۲۱ - عباس و علی از اهل آتش
۲۲ - سبب بروز فاجعه‌ دانستن علی در مدینه
۲۳ - جایزه برای جعل حدیث در مذمت امیر‌المؤمنین
۲۴ - ادعای نزول آیه تولی کبره در مذمت علی
۲۵ - منع نام‌گذاری به علی
۲۶ - کشتن و زندانی کردن شیعیان
۲۷ - قتل جزای ناسزا نگفتن به علی
       ۲۷.۱ - کشتن نسائی به جرم نقل فضائل علی
       ۲۷.۲ - قطع گردن ظهیر‌الدین اردبیلی
       ۲۷.۳ - شلاق زدن ابن ابی‌لیلی
       ۲۷.۴ - پایان مجلس با لعن ابو‌تراب
       ۲۷.۵ - آب‌کشی جای نشستن ناقل حدیث طیر
       ۲۷.۶ - تازیانه جزای نقل فضائل حسنین
       ۲۷.۷ - شکستن منبر حاکم نیشابوری
       ۲۷.۸ - تازیانه جزای ترک لعن امیر‌المؤمنین
       ۲۷.۹ - امتناع مردم سیستان از لعن علی
       ۲۷.۱۰ - امتناع مردم قزوین از لعن علی
۲۸ - پانویس
۲۹ - منبع


یکی از ایرادهایی که همواره از طرف اهل‌سنت نسبت به شیعیان رواج داشته و دارد، ایراد لعن به برخی از اصحاب پیامبر است که متأسفانه همین امر، رنج‌ها و مصیبت‌های فراوانی را متوجه شیعیان کرده است.
از جمله اثبات کفر، و به تبع آن حلال بودن خون شیعیان است و تا آنجا پیش رفته‌اند که حتی عبد‌الله بن قدامه مقدسی در کتاب المغنی به نقل از فاریابی می‌نویسد:

«من شتم ابا بکر فهو کافر لا اصلی علیه، قیل له فکیف تصنع به وهو یقول لا اله الا الله؟ قال: لا تمسوه بایدیکم ارفعوه بالخشب حتی تواروه فی حفرته؛ کسی که ابو‌بکر را سبّ و شتم کند کافر است و من بر جنازه او نماز نمی‌خوانم. سؤال شد: چنین شخصی گوینده «لا اله الّا اللّه» است، پس با جنازه او چه کنیم؟ ‌پاسخ داده شد: دست به بدنش نزنید، بلکه به وسیله چوب او را بردارید و در میان خاک پنهان کنید!»
خطیب بغدادی به نقل از ابوزرعه می‌نویسد:

«اذا رایت الرجل ینتقص احداً من اصحاب محمد (صلی‌اللّه‌علیه‌وآله) فاعلم انه زندیق؛ اگر دیدی که شخصی یکی از اصحاب رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را مذمت می‌کند، بدان که او کافر است.»
و سرخسی می‌گوید:

«من طعن فیهم فهو ملحد، منابذ للاسلام، دواؤه السیف، ان لم یتب؛ هر کس در باره خلفا سخنی بگوید که در آن طعن و اعتراض باشد، ملحد و بی‌دین است و از مسلمانی خارج شده است، و دوای درد چنین شخصی اگر توبه نکند، شمشیر است.»
و همچنین خطیب بغدادی می‌نویسد:

«عن ابی هریرة قال: سمعت رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یقول: انّ للّه تعالی فی السماء سبعین الف ملک یلعنون من شتم ابا بکر وعمر؛
[۶] خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۵، ص۲۸۰.
‌ابو‌هریره می‌گوید: از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیدم که فرمود: هر کس ابو‌بکر و عمر را سبّ و لعن کند، هفتاد هزار فرشته در آسمان او را لعنت می‌کنند.»
اما وقتی سخن از سب و ناسزاگویی معاویه فرزند ابوسفیان، به امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) به میان می‌آید، با تعصب تمام از معاویه دفاع می‌کنند و سنت زشتی را که وی بنیان‌گذاری کرده است، با هزار ترفند، توجیه می‌کنند.
چگونه است که سب و ناسزاگویی به امیرالمؤمنین بر بالای منابر، اشکالی ندارد؛ اما کوچکترین ایراد گیری به ابوبکر سبب کفر و حلال بودن خون می‌شود؟
‌مگر علیّ بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) از اصحاب و یاران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نبود؟
‌مگر آن حضرت از خلفا و جانشینان پیامبر خدا شمرده نمی‌شد؟
مگر داماد پیامبر گرامی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و همسر پاره تن آن حضرت نبود؟
اگر بود، پس چرا سبّ و لعن علی (علیه‌السّلام) جنبه شرعی و قانونی به خود می‌گیرد و کسی که به آن حضرت ناسزا گفته است، «خال المؤمنین» لقب می‌گیرد؟
قضیه ناسزاگویی معاویه به امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) و فرمانی که وی در این باره صادر کرده است و توجیهاتی را که برخی از علمای اهل‌سنت در این باره گفته‌اند را در ذیل می‌خوانید.


قبل از ورود به بحث باید این مطلب روشن شود که نظر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در باره کسی که امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) را دشمن بدارد و یا به حضرت ناسزا بگوید چیست؟ به چند روایت به صورت مختصر اشاره می‌کنیم.

۲.۱ - نشانه نفاق بودن دشمنی با علی

مسلم نیشابوری و بسیاری دیگر از بزرگان اهل‌سنت نوشته‌اند:

«عَنْ عَدِیِّ بْنِ ثَابِتٍ عَنْ زِرٍّ قَالَ قَالَ عَلِیٌّ: وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَاَ النَّسَمَةَ اِنَّهُ لَعَهْدُ النَّبِیِّ الْاُمِّیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اِلَیَّ اَنْ لَا یُحِبَّنِی اِلَّا مُؤْمِنٌ وَلَا یُبْغِضَنِی اِلَّا مُنَافِقٌ؛
[۹] نووی، یحیی، شرح نووی بر صحیح مسلم، ج۱، ص۶۰ – ۶۱.
[۱۱] سیوطی، جلال‌الدین، الدیباج علی مسلم، ج۱، ص۹۳.
علی فرمود: قسم به خدایی که دانه را شکافت و مردمان را آفرید، این سخن رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است که فرمود: مرا جز مؤمن دوست نمی‌دارد، و به غیر از منافق، دیگری با من دشمنی نمی‌ورزد.»
قرطبی و بسیاری دیگر از بزرگان اهل‌سنت نوشته‌اند:

«روی عن جماعة من الصحابة[ابی سعید الخدری، جابر بن عبدالله، عبدالله بن مسعود و... ] انهم قالوا: ما کنا نعرف المنافقین علی عهد رسول الله صلی الله علیه وسلم الا ببغضهم لعلی علیه‌السلام؛ از جمعی از صحابه؛ از جمله ابو‌سعید خدری، جابر بن عبدالله، ‌ عبدالله بن مسعود و... نقل شده است که گفتند: ما در زمان رسول خدا منافقین نمی‌شناختیم مگر به دشمنی با علی (علیه‌السلام).»

۲.۲ - جنگ با رسول خدا

احمد بن حنبل و بسیاری از بزرگان اهل‌سنت از ابی‌هریره و زید بن ارقم نقل کرده‌اند که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جنگ با علی (علیه‌السّلام) را جنگ با خودش اعلام کرده است:

«عن ابی هریرة وزید بن ارقم: نَظَرَ النَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اِلَی عَلِیٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ فَاطِمَةَ فَقَالَ اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ وَسِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ؛
[۳۰] هیثمی، احمد بن حجر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۶۹.
ابی‌هریره و زید بن ارقم می‌گویند: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به امام علی، امام حسن، ‌امام حسین و فاطمه (علیهاالسّلام) نگاه کرد و فرمود: من در ستیزم با کسی که با شما در ستیز باشد، و آشتی هستم با کسی که با شما آشتی باشد.»

۲.۳ - ناسزا به رسول خدا

«عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْجدلِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی اُمِّ سَلَمَةَ فَقَالَتْ لِی اَیُسَبُّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِیکُمْ قُلْتُ مَعَاذَ اللَّهِ اَوْ سُبْحَانَ اللَّهِ اَوْ کَلِمَةً نَحْوَهَا قَالَتْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ مَنْ سَبَّ عَلِیًّا فَقَدْ سَبَّنِی؛
عبدالله جدلی می‌گوید: بر‌ ام‌سلمه وارد شدم، به من فرمود: آیا کسی در میان شما هست که پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را سبّ کند؟ گفتم: پناه بر خدا... فرمود: از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیدم که فرمود: هر کس علی (علیه‌السّلام) را سب کند، به درستی که مرا سبّ کرده است.»
حاکم نیشابوری بعد از حدیث می‌گوید:

«هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه؛ سند این حدیث صحیح است؛ ولی بخاری و مسلم آن را نیاورده‌اند.»
و هیثمی نیز می‌گوید:

«رواه احمد ورجاله رجال الصحیح غیر ابی عبدالله الجدلی وهو ثقة؛ احمد آن را نقل کرده و راویان آن، راویان صحیح بخاری هستند، غیر از ابی‌عبدالله جدلی که او مورد اعتماد است.»

۲.۴ - اذیت رسول خدا

هیثمی در مجمع الزوائد به نقل از سعد بن ابی وقاص می‌نویسد:

«قال: کنت جالساً فی المسجد، انا ورجلان معی، فنلنا من علی، فاقبل رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم غضبان یعرف فی وجهه الغضب، فتعوذت باللّه من غضبه، فقال: «ما لکم وما لی؟ من آذی علیّاً فقد آذانی». رواه ابو‌یعلی والبزاز باختصار ورجال ابی یعلی رجال الصحیح غیر محمود بن خداش وقنان، وهما ثقتان؛ سعد بن ابی‌وقاص می‌گوید من و دو نفر دیگر از همراهانم در مسجد نشسته بودیم؛ پس به علی جسارت کردیم؛ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با عصبانیت به ما رو کرده در حالیکه خشم ایشان در چهره‌شان دیده می‌شد؛ پس از غضب ایشان به خدا پناه بردم؛ حضرت فرمودند: با من چه کار دارید (چرا من را آزار می‌دهید؟) هرکس علی را آزار دهد من را آزرده است. ابو‌یعلی و بزار این روایت را به صورت خلاصه نقل می‌کنند و راویان سند ابو‌یعلی، راویان اسناد صحیح بخاری است؛ غیر از محمود بن خداش و قنان و آن دو نیز مورد اطمینان هستند.»
ابی‌بکر احمد بن موسی بن مردویه اصفحانی و نیز علّامة شیخ بها‌الدین ابوالقاسم رافعی می‌نویسند:

«عن جابر الانصاری عن عمر بن الخطاب، قال: کنت اجفو علیا، فلقینی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فقال: "انک آذیتنی یا عمر!". فقلت: اعوذ بالله ممن آذی رسوله! قال: "انک قد آذیت علیا، ومن آذی علیا فقد آذانی"؛ از جابر بن عبدالله الانصاری از عمر بن خطاب روایت شده است که گفت: به علی بدی می‌کردم؛ پس رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) من را دیده و فرمودند: ‌ای عمر؛ مرا آزرده ای؛ گفتم: از دست کسی که رسول خدا را آزرده، به خدا پناه می‌برم؛ حضرت فرمودند: تو علی را آزرده‌ای و هر کس علی را بیازارد مرا آزرده است.»


امام علی (علیه‌السّلام) در نهج البلاغه در یکی از خطبه‌ها از آینده‌ای نزدیک خبر می‌دهد که شخصی می‌آید و به مردم دستور می‌دهد که آن حضرت را سبّ کنند و بیزاری جویند. و حتی از اوصاف ظاهری این شخص که سب آن حضرت را در میان مسلمین رواج خواهد داد، خبر می‌دهد.
در خطبه ۶۱ نهج البلاغه می‌فرماید:

«اَمَّا اِنَّهُ سَیَظْهَرُ عَلَیْکُمْ بَعْدِی رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ، مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ یَاْکُلُ مَا یَجِدُ وَ یَطْلُبُ مَا لَا یَجِدُ، فَاقْتُلُوهُ وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ، اَلَا وَ اِنَّهُ سَیَاْمُرُکُمْ بِسَبِّی وَ الْبَرَاءَةِ مِنِّی، امَّا السَّبُّ فَسُبُّونِی فَاِنَّهُ لِی زَکَاةٌ وَ لَکُمْ نَجَاةٌ، وَ اَمَّا الْبَرَاءَةُ فَلَا تَتَبَرَّءُوا مِنِّی، فَاِنِّی وُلِدْتُ عَلَی الْفِطْرَةِ وَ سَبَقْتُ اِلَی الْاِیمَانِ وَ الْهِجْرَة؛ در میان شما پس از من مردی گلو گشاد و شکم برآمده‌ای قد علم خواهد کرد، هر چه را که پیدا کند خواهد خورد و هر چه را که پیدا نکند جستجو خواهد نمود. او را بکشید و هرگز او را نخواهید کشت‌. او شما را به دشنام دادن به من و بیزاری از من دستور خواهد داد [در صورت اجبار] به من دشنام بدهید؛ زیرا دشنام به من، مرا پاک می‌کند و برای شما موجب رهائی است‌؛ ولی اگر تبری و بیزاری از من را بر شما عرضه کند، از من تبری مجوئید؛ زیرا من بر فطرت پاک اسلام متولد شده‌ام و پیش از همه به ایمان و هجرت نائل گشته‌ام.»
همچنین حاکم نیشابوری در المستدرک در تفسیر سوره نحل می‌نویسد:

«قال علی رضی الله عنه: «انکم ستعرضون علی سبی فسبونی، فان عرضت علیکم البراءة منی، فلا تبرءوا منی، فانی علی الاسلام، فلیمدد احدکم عنقه، ثکلته امه، فانه لا دنیا له ولا آخرة بعد الاسلام، ثم تلا (اِلَّا مَنْ اُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئنِ‌ُّ بِالْایمَانِ) » صحیح الاسناد و لم یخرجاه؛ امام علی (علیه‌السّلام) فرمود: در آینده، شما را وادار می‌کنند که مرا سبّ کنید، (اگر مجبور بودید) پس سب کنید؛ ولی اگر دستور دادند که از من بیزاری بجویید، نپذیرید؛ زیرا من بر اسلام هستم (برائت از من، برائت از اسلام است) در این صورت گردن خود را (برای بریده شدن) بکشد؛ (اما کسی که از من بیزاری بجوید) پس مادرش به عزایش بنشیند؛ زیرا او بعد از خارج شدن از اسلام نه دنیا دارد و نه آخرت، سپس این آیه را خواندند «الا من اکره...»
و نیز در همان باب این روایت را نقل می‌کند:

«عن عبدالله بن طاوس، عن ابیه، قال: کان حجر بن قیس المدری من المختصین بخدمة امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب رضی الله عنه، فقال له علی یوما: یا حجر انک «تقام بعدی فتؤمر بلعنی فالعنی ولا تبرا منی». قال طاوس: فرایت حجر المدری وقد اقامه احمد بن ابراهیم خلیفة بنی امیة فی الجامع ووکل به لیلعن علیا او یقتل فقال حجر اما ان الامیر احمد بن ابراهیم امرنی ان العن علیا فالعنوه لعنه الله. فقال طاوس: فلقد اعمی الله قلوبهم حتی لم یقف احد منهم علی ما قال؛ «حجر بن قیس مدری، از کسانی بود که ویژگی خاصی نزد حضرت علی (علیه‌السّلام) داشت. در یکی از روزها، حضرت علی (علیه‌السّلام) خطاب به وی، فرمود: ‌ای حجر! پس از من، تو را وادار می‌کنند که مرا لعنت کنی، پس آن را انجام ده، لیکن از من تبرّی مجو! طاووس، می‌گوید: حجر را در حالی دیدم که احمد بن ابراهیم، خلیفه اموی، دستور داده بود وی را به مسجد جامع ببرند و کسی را بر او گمارده بود که حجر علی (علیه‌السّلام) را لعنت کند، و در صورت امتناع، کشته شود! گفت: ‌ای مردم! امیر احمد بن ابراهیم به من دستور داده است تا علی (علیه‌السّلام) را لعنت کنم، اینک او را لعنت کنید که لعنت خدا بر او باد! گفتار حجر، ایهام داشت (دو پهلو بود) و برای همین است که طاووس می‌گوید: خدای تعالی گوش دل مخالفان را کر کرد، به طوری‌که متوجه نشدند که منظور حجر چیست.»


روایت دستور معاویه، به سبّ امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) در صحیح مسلم آمده است:
مسلم نیشابوری در صحیح خود این روایت را نقل می‌کند:

«حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ عَبَّادٍ وَتَقَارَبَا فِی اللَّفْظِ قَالَا حَدَّثَنَا حَاتِمٌ وَهُوَ ابْنُ اِسْمَعِیلَ عَنْ بُکَیْرِ بْنِ مِسْمَارٍ عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدِ بْنِ اَبِی وَقَّاصٍ عَنْ اَبِیهِ قَالَ اَمَرَ مُعَاوِیَةُ بْنُ اَبِی سُفْیَانَ سَعْدًا فَقَالَ مَا مَنَعَکَ اَنْ تَسُبَّ اَبَا التُّرَابِ فَقَالَ اَمَّا مَا ذَکَرْتُ ثَلَاثًا قَالَهُنَّ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَلَنْ اَسُبَّهُ لَاَنْ تَکُونَ لِی وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ اَحَبُّ اِلَیَّ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ:
سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ لَهُ خَلَّفَهُ فِی بَعْضِ مَغَازِیهِ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ یَا رَسُولَ اللَّهِ خَلَّفْتَنِی مَعَ النِّسَاءِ وَالصِّبْیَانِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اَمَا تَرْضَی اَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی اِلَّا اَنَّهُ لَا نُبُوَّةَ بَعْدِی وَسَمِعْتُهُ یَقُولُ یَوْمَ خَیْبَرَ لَاُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ قَالَ فَتَطَاوَلْنَا لَهَا فَقَالَ ادْعُوا لِی عَلِیًّا فَاُتِیَ بِهِ اَرْمَدَ فَبَصَقَ فِی عَیْنِهِ وَدَفَعَ الرَّایَةَ اِلَیْهِ فَفَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ: {فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ اَبْنَاءَنَا وَاَبْنَاءَکُمْ} دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلِیًّا وَفَاطِمَةَ وَحَسَنًا وَحُسَیْنًا فَقَالَ اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ اَهْلِی.»
«عامر بن سعد بن ابی‌وقّاص، از پدرش روایت کرده است که در یکی از روزها، معاویة بن ابی‌سفیان به سعد دستور داد[تا به حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السّلام) ناسزا بگوید! «سعد» از دستور او سرپیچی کرد ].
معاویه، از وی پرسید: به چه سبب علی را آماج ناسزا و دشنامت قرار نمی‌دهی؟ سعد گفت: بخاطر آن‌که سه فضیلت از رسول خدا (صلی‌اللّه‌علیه‌وآله) در شان علی (علیه‌السّلام) شنیده‌ام که با توجه به آن‌ها، هیچ‌گاه به سبّ و دشنام آن حضرت، اقدام نمی‌کنم و هر گاه یکی از آن‌ها برای من بود، بهتر و ارزنده‌تر از شتران سرخ مو بود که در اختیار من باشد.
۱. در کارزاری، رسول خدا (صلی‌اللّه‌علیه‌وآله)، حضرت علی (علیه‌السّلام) را به جانشینی خود، در مدینه باقی گذاشت و حضرت علی (علیه‌السّلام) به عرض رسانید: یا رسول الله! مرا به خلافت بر زنان و کودکان گماشته ‌ای؟! رسول خدا (صلی‌اللّه‌علیه‌وآله) در پاسخ او، فرمود: آیا خرسند نیستی از این‌که جایگاه تو نسبت به من، همانند جایگاه‌ هارون، به حضرت موسی (علیه‌السّلام) باشد؛ با این تفاوت که پس از من پیغمبری مبعوث نمی‌شود.
۲. در جنگ خیبر، از رسول خدا (صلی‌اللّه‌علیه‌وآله) شنیدم، می‌فرمود: پرچم اسلام را به دست کسی می‌دهم که خدا و رسول را دوست می‌دارد و خدا و رسول هم، او را دوست می‌دارند! از شنیدن این سخن همه ما در انتظار این که این فضیلت بزرگ نصب ما گردد، سر از پا نمی‌شناختیم، همان زمان رسول خدا (صلی‌اللّه‌علیه‌وآله) علی را به حضور طلبید. علی (علیه‌السّلام) را در حالی به حضور حضرت رسول اکرم (صلی‌اللّه‌علیه‌وآله) شرف یاب شد که به درد چشم دچار بود، رسول خدا (صلی‌اللّه‌علیه‌وآله) آب دهان مبارک را بر چشم حضرت علی (علیه‌السّلام) مالید، دیدگانش شفا یافت و پرچم اسلام را که یادبود نصرت الهی بود، به دست او سپرد و از برکت وجود حضرت علی (علیه‌السلام)، فتح و پیروزی نصیب اسلام شد.
۳. هنگامی که آیه مباهله (فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْناءَنا وَ اَبْناءَکُمْ؛ ) نازل شد، رسول خدا (صلی‌اللّه‌علیه‌وآله)، حضرت علی (علیه‌السّلام) و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین (علیهم‌السّلام) را به حضور طلبید و فرمود: بار پروردگارا! اینان اهل‌بیت من هستند.»
در صحت این روایت از دیدگاه اهل‌سنت، جای هیچ شک و شبهه‌ای نیست؛ زیرا صحیح مسلم، از دیدگاه اهل‌سنت یکی از دو کتابی است که تمامی روایات آن صحیح و مورد قبول می‌باشد؛ از این‌رو است که بسیاری از علمای اهل‌سنت این روایت را در کتاب‌های خودشان نقل کرده‌اند؛ از جمله:
ترمذی در سنن خود، کتاب المناقب، باب مناقب علی بن ابی‌طالب و البانی در صحیح سنن ترمذی، رقم ۲۹۳۲ آن را تصحیح کرده است، و نیز ابن‌کثیر در البدایة والنهایة، حوادث سال چهل هجری، ج۷، ص۳۶۹
و ابن‌اثیر در اسد الغابه فی معرفة الصحابة، ترجمه امام علی (علیه‌السلام)، و ذهبی در تاریخ الاسلام حوادث سال چهل هجری، و ابن‌عساکر در چندین جای از تاریخ مدینه دمشق آن را نقل کرده‌اند.
اما نکته‌ مهم در این روایت، حذف «مامور به» است. از آن جایی که مسلم نیشابوری دوست نداشته است که به ناصبی بودن معاویه تصریح کند، جمله «اَمَرَ مُعَاوِیَةُ بْنُ اَبِی سُفْیَانَ سَعْدًا» به صورت ناقص آورده و «مامور به» را حذف کرده است.

۴.۱ - توجیه روایت صحیح مسلم توسط نووی

برخی از علمای اهل‌سنت با استفاده از همین نکته خواسته‌اند که تهمت سبّ را از معاویه دفع نمایند. وقتی دیده‌اند که نمی‌توانند روایت را از نظر سندی ساقط کنند‌، دست به تأویلات عجیب و غریب و گاهی خنده‌داری زده‌اند؛ از جمله نووی، شارح صحیح مسلم، در شرح این روایت این‌گونه نوشته است:
«قَوْله: (اِنَّ مُعَاوِیَة قَالَ لِسَعْدِ بْن اَبِی وَقَّاص: مَا مَنَعَک اَنْ تَسُبَّ اَبَا تُرَاب؟) قَالَ الْعُلَمَاء: الْاَحَادِیث الْوَارِدَة الَّتِی فِی ظَاهِرهَا دَخَل عَلَی صَحَابِیّ یَجِبُ تَاْوِیلُهَا. قَالُوا: وَلَا یَقَعُ فِی رِوَایَات الثِّقَات اِلَّا مَا یُمْکِنُ تَاْوِیلُهُ. فَقَوْل مُعَاوِیَة هَذَا لَیْسَ فِیهِ تَصْرِیح بِاَنَّهُ اَمَرَ سَعْدًا بِسَبِّهِ، وَاِنَّمَا سَاَلَهُ عَنْ السَّبَب الْمَانِع لَهُ مِنْ السَّبّ، کَاَنَّهُ یَقُول: هَلْ اِمْتَنَعْت تَوَرُّعًا، اَوْ خَوْفًا، اَوْ غَیْر ذَلِکَ. فَاِنْ کَانَ تَوَرُّعًا وَاِجْلَالًا لَهُ عَنْ السَّبَب فَاَنْتَ مُصِیب مُحْسِن، وَاِنْ کَانَ غَیْر ذَلِکَ فَلَهُ جَوَاب آخَر، لَعَلَّ سَعْدًا قَدْ کَانَ فِی طَائِفَة یَسُبُّونَ فَلَمْ یَسُبَّ مَعَهُمْ، وَعَجَزَ عَنْ الْاِنْکَار، وَاَنْکَرَ عَلَیْهِمْ، فَسَاَلَهُ هَذَا السُّؤَال. قَالُوا: وَیَحْتَمِلُ تَاْوِیلًا آخَر اَنَّ مَعْنَاهُ مَا مَنَعَک اَنْ تُخَطِّئَهُ فِی رَاْیه وَاجْتِهَاده، وَتُظْهِرَ لِلنَّاسِ حُسْن رَاْینَا وَاجْتِهَادنَا، وَاَنَّهُ اَخْطَاَ؟.»
«دانشمندان و بزرگان در توجیه این سخن معاویه به سعد بن ابی وقاص که گفت: چرا به علی (علیه‌السّلام) ناسزا نمی‌گویی، سببش چیست؟ مطالبی گفته‌اند، از جمله این که: نسبت به روایاتی که ظهور در مذمت صحابه دارد، لازم است که توجیه بشود؛ لذا در این سخن معاویه با صراحت نمی‌توان استفاده کرد که او به سعد بن ابی وقاص دستور داده است تا به علی (علیه‌السّلام) ناسزا بگوید؛ بلکه از علت ناسزا نگفتن وی به علی (علیه‌السّلام) پرسیده است که آیا به جهت پرهیز و یا ترس و یا عامل دیگر است؟ که اگر به جهت پرهیز و احترام به علی (علیه‌السّلام) باشد، که نیکو است و اگر غیر از این باشد، پاسخی دیگر می‌طلبد؛ چون قبیله‌ای که سعد به آن تعلق داشت همگی سبّ علی می‌گفتند؛ ولی او چنین کاری نمی‌کرد و نمی‌توانسته است دیگران را نهی کند.
توجیه دیگر این است که: چرا تو علی (علیه‌السّلام) را به خاطر روشی که انتخاب کرده است محکوم نمی‌کنی تا او را خطا کار به مردم معرفی کنی و روش ما را برای مردم خوب معرفی کنی.»
با این که اصل روایت در صحیح مسلم، این‌گونه آغاز می‌شود: «َمَرَ مُعَاوِیَةُ بْنُ اَبِی سُفْیَانَ سَعْدًا فَقَالَ مَا مَنَعَکَ اَنْ تَسُبَّ اَبَا التُّرَابِ»؛ اما متأسفانه جناب نووی برای دفاع و طرفداری از دشمنان امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) و پاک نمودن دامان آنان از لکه ننگ ناصبی بودن، کلمه «امر» را حذف و روایت را این‌گونه تحریف می‌کند:
اِنَّ مُعَاوِیَة قَالَ لِسَعْدِ بْن اَبِی وَقَّاص: مَا مَنَعَک اَنْ تَسُبَّ اَبَا تُرَاب؟
آیا انگیزه‌ای جز دفاع از دشمنان آل محمد (علیهم‌السّلام) وجود دارد که نووی این‌گونه دست به توجیه می‌زند؟

۴.۲ - اعتراف علمای اهل‌سنت به حذف مأمور‌به

در اینجا به پیروی از علمای شیعه که همواره در طول تاریخ در مباحثات و مناظراتشان از قاعده الزام تبعیت کرده و با خصم به زبان خودشان صحبت کرده‌اند، سعی می‌کنیم که به کلمات تنی چند از بزرگان اهل‌سنت که برخی از آن‌ها خود از نواصب به شمار می‌روند‌، استناد کنیم که آن‌ها نیز با صراحت اعتراف کرده‌اند که معاویه به سعد بن ابی وقاص دستور داده است که امیرالمؤمنین را سبّ نماید و او به دلایلی که خود برشمرده، ‌از این کار امتناع ‌کرده است.

۴.۲.۱ - ابن‌تیمیه حرانی

«واما حدیث سعد لما امره معاویة بالسب فابی فقال ما منعک ان تسب علی بن ابی‌طالب؟ فقال ثلاث قالهن رسول الله صلی الله علیه وسلم فلن اسبه لان یکون لی واحدة منهن احب الی من حمر النعم الحدیث، فهذا حدیث صحیح رواه مسلم فی صحیحه... اما روایت سعد: هنگامی که معاویه به سعد بن ابی وقاص فرمان که داد که علی (علیه‌السّلام) را سبّ نماید، وی از سبّ علی (علیه‌السّلام) خودداری کرد. معاویه گفت: چه چیزی تو را از سب ودشنام دادن به علی باز می‌دارد؟ سعد گفت: سه فضیلت از رسول خدا (صلی‌اللّه‌علیه‌وآله) در شان علی (علیه‌السّلام) شنیدم که با توجه به آن‌ها، هیچگاه به سبّ و دشنام اقدام نمی‌کنم که اگر یکی از آن سه خصلت را در حق من فرموده بود برای من بهتر و ارزنده‌تر از شتران سرخ مو بود. این حدیث صحیحی است که مسلم در صحیحش آن را نقل کرده است.»
ابن‌تیمیه که خود در دشمنی با خاندان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) زبان زد عام و خاص است، ‌در این جا به صراحت اعتراف می‌کند که معاویه به سعد دستور داد که امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) را سبّ کن؛ ولی او نپذیرفت. در حقیقت اصل جمله این چنین بوده است: اَمَرَ مُعَاوِیَةُ بْنُ اَبِی سُفْیَانَ سَعْدًا ان یسب علیا، فامتنع؛ «معاویه به سعد وقاص دستور داد تاعلی را سب کند و او امتناع ورزید.»
شیخ عبدالله بن غنیمان، استاد دانشگاه اسلامی مدینه و رئیس بخش سطوح عالی (دکترا)، در کتاب مختصر منهاج السنة نیز این جمله را آورده و اعتراف می‌کند که معاویه دستور به لعن امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) داده است.

۴.۲.۲ - مقبل بن‌هادی وادعی

وی نیز از علمای وهابی است که در کتاب تحفة المجیب می‌نویسد:

«ودعا بعض الامویین سعد ابن وقاص لیسبّ علیا، فما فعل، قالوا: ما منعک ان تسب علیاً؟... بعضی از امویین، از سعد بن ابی وقاص خواستند که علی (علیه‌السّلام) را سبّ کند، وی از این کار خودداری کرد، آن‌ها گفتند: چه چیزی باعث شده است که علی (علیه‌السّلام) را سبّ نمی‌کنی؟»
با این‌که دیگر علمای اهل‌سنت؛ از جمله مسلم، ترمذی، ‌ذهبی، ‌ابن‌اثیر، ابن‌کثیر و... به نام معاویة تصریح کرده‌اند؛ اما متأسفانه ایشان روایت را تحریف و برای حفظ آبروی معاویه و جانب‌داری از خاندان اموی، کلمه «معاویة» را تبدیل به «بعض الامویین» می‌کند!

۴.۲.۳ - دکتر شیخ موسی شاهین لاشین

دکتر شیخ موسی شاهین لاشین در شرح صحیح مسلم این‌گونه می‌نویسد:

«امر معاویة بن ابی سفیان سعدا» المامور به محذوف، لصیانة اللسان عنه، و التقدیر: امره بسب علی رضی الله عنه، و کان سعد قد اعتزل الفتنة (حرب علی مع خصومه) ولعله اشتهر عنه الدفاع عن علی. فقال: (ما منعک ان تسب ابا التراب)؟ معطوف علی محذوف، والتقدیر: امر معاویه سعدا ان یسب علیا، فامتنع، فقال له: «ما منعک»؛ در این جمله از معاویه که به سعد دستور داده، «مامور به» محذوف و محتوای دستور به سبب آلوده نشدن زبان به مذمت معاویه، حذف شده است که در حقیقت معنای جمله چنین می‌شود: معاویه به سعد بن ابی وقاص دستور داد تا به علی دشنام و ناسزا بگوید؛ زیرا سعد در حوادث خونین آن زمان گوشه‌گیری را انتخاب کرده بود و به عنوان شخصی که مدافع علی (علیه‌السّلام) بود مشهور شده بود و لذا معاویه گفت: چه چیزی مانع دشمنی تو با علی شده است؟»
بعد ایشان در نقد کلام نووی که پیش از این گذشت، می‌گوید:

«ویحاول النووی تبرئة معاویة من هذا السوء، ‌فیقول: قال العلماء....وهذا تاویل واضح التعسف والبعد، والثابت ان معاویة کان یامر بسب علی، وهو غیر معصوم فهو یخطئ، ‌ولکننا یجب ان نمسک عن‌ای انتقاص من اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم، و سب علی فی عهد معاویة صریح... نووی تلاش می‌کند تا معاویه را از این دستور زشت تبرئه کند و لذا در توجیه آن، به قول دیگران پرداخته است... و سپس در ادامه می‌گوید:..ولی این توجیه تأسف بار و دور از حقیقت است؛ زیرا مستندات تاریخی ثابت می‌کند که معاویه دستور لعن و سب علی (علیه‌السّلام) را صادر کرده است و نیازی به تبرئه وی نیست؛ چون معصوم از خطا و لغزش نیست. با همه این‌ها بر ما واجب است که از وارد کردن نقص بر اصحاب رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پرهیز کنیم؛ اگر چه ناسزا‌گویی به علی از زمان معاویه امری واضح و روشن است.»

۴.۲.۴ - شیخ حسن بن علی سقاف

وی که از علمای بزرگ و معاصر اهل‌سنت اردن به شمار می‌رود، می‌نویسد:

«وقد امر معاویة الناس حتی کبار الصحابة ان یسبوا سیدنا علیاً (علیه‌السّلام) والرضوان الذی قال فیه رسول الله صلی الله علیه وسلم کما فی صحیح مسلم وغیره: «لا یحبک الا مؤمن ولا یبغضک الا منافق» و قوله صلی الله علیه وسلم کما فی الحدیث الصحیح فی مسند احمد وغیره: «من سب علیا فقد سبی» و قد ثبت ان معاویة کان ینال من سیدنا علی (علیه‌السّلام) ویامر بذلک، ففی صحیح مسلم عن عامر بن سعد بن ابی وقاص عن ابیه قال: امر معاویة بن ابی سفیان سعداً فقال ما منعک ان تسب ابا التراب؟! فقال: اما ذکرت ثلاثاً قالهن رسول الله صلی الله علیه وسلم فلن اسبه، لان تکون لی واحدة منهن احب الی من حمر النعم....»
[۷۳] سقاف، حسن بن علی، زهر الریحان، ص۱۱، ط دار الامام الرواس، ‌بیروت.

«معاویه به بزرگان صحابه دستور داد تا به علی (علیه‌السّلام) دشنام دهند با آن‌که در صحیح مسلم آمده است رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به علی (علیه‌السّلام) فرمود: یاعلی! تو را جز مؤمن دوست نمی‌دارد و جز منافق کسی با تو دشمنی نمی‌کند. و نیز در مسند احمد این حدیث از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمده است که فرمود: هر کس به علی دشنام دهد به من دشنام داده است و در تاریخ ثبت شده است که معاویه هم خودش به علی (علیه‌السّلام) بد می‌گفت و هم دیگران را به سب و لعن علی (علیه‌السّلام) فرمان می‌داد. در صحیح مسلم آمده است: معاویه به سعد بن ابی وقاص دستور ناسزا گفتن به علی (علیه‌السّلام) را صادر کرد و گفت: چرا به علی دشنام نمی‌دهی، در جواب گفت: سه خصلت از رسول خدا (صلی‌اللّه‌علیه‌وآله) در شان علی (علیه‌السّلام) شنیدم که با توجه به آن‌ها، هیچگاه به سبّ و دشنام آن حضرت، اقدام نمی‌کنم و هر گاه یکی از آن‌ها را در حق من فرموده بود برای من بهتر و ارزنده‌تر از شتران سرخ مو بود.»
و در صفحه بعد می‌گوید:

«وقد امر معاویة ولاته ان یشتموا ویسبوا سیدنا علیا ویامر بذلک..
[۷۴] سقاف، حسن بن علی، زهر الریحان، ص۱۲، ط دار الامام الرواس، ‌بیروت.
معاویه به حکمرانانش دستور داد که به علی (علیه‌السّلام) فحش و ناسزا گویند و به این امر[ مردم] را فرمان دهند.»
با این توضیح، آیا رواست که چنین شخصی را «خال المؤمنین، امیرالمؤمنین و...» بنامیم؟

۴.۲.۵ - ملاعلی قاری

نور الدین علی بن سلطان محمد الهروی، معروف به ملا علی القاری می‌نویسد:

«عن سعد قال امر معاویة سعدا ان یسب ابا تراب فقال اما ما ذکرت ثلاثا قالهن رسول الله صلی الله علیه وسلم فلن اسبه لان یکون فی واحدة منهن احب الی من حمر النعم. معاویه به سعد دستور داد که به علی (علیه‌السّلام) ناسزا بگوید، سعد [از این کار امتناع کرد و] گفت: سه خصلت از رسول خدا (صلی‌اللّه‌علیه‌وآله) در شان علی (علیه‌السّلام) شنیدم که با توجه به آن‌ها، هیچگاه به سبّ و دشنام آن حضرت، اقدام نمی‌کنم که اگر یکی از آن‌ها برای من بود، بهتر و ارزنده‌تر از شتران سرخ مو بود در اختیار من باشد.»

۴.۲.۶ - محب‌الدین طبری

«عن سعید قال امر معاویة سعدا ان یسب ابا تراب فقال اما ما ذکرت ثلاثا قالهن رسول الله صلی الله علیه وسلم فلن اسبه لان یکون فی واحدة منهن احب الی من حمر النعم؛ معاویه به سعد بن ابی وقاص دستور داد که علی (علیه‌السّلام) را ناسزا بگوید....»

۴.۲.۷ - علامه قندوزی

«وعن سهل بن سعد عن ابیه قال: امر معاویة بن ابی سفیان سعدا ان یسب ابا تراب، قال: اما ما ذکرت ثلاثا قالهن رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فلن اسبه، لئن تکون لی واحدة منهن احب الی من حمر النعم؛ از سهل بن سعد از پدرش نقل شده است که گفت: معاویه به سعد دستور داد تا به علی ناسزا بگوید...»


ابن‌کثیر سلفی دمشقی در کتاب معتبر البدایة والنهایة در فصل فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) می‌نویسد:

«عن عبدالله بن ابی نجیح عن ابیه قال: " لما حج معاویة واخذ بید سعد بن ابی وقاص فقال یا ابا اسحاق انا قوم قد اجفانا هذا الغزو عن الحج حتی کدنا ان ننسی بعض سننه فطف نطف بطوافک، قال: فما فرغ ادخله دار الندوة فاجلسه معه علی سریره ثم ذکر علی بن ابی‌طالب فوقع فیه فقال: ادخلتنی دارک واجلستنی علی سریرک ثم وقعت فی علی تشتمه؟ والله لان یکون فی احدی خلاله الثلاث احب الی من ان یکون لی ما طلعت علیه الشمس، ولان یکون لی ما قال له حین غز تبوکا " الا ترضی ان تکون منی بمنزلة‌هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی "؟ احب الی مما طلعت علیه الشمس، ولان یکون لی ما قال له یوم خیبر: " لاعطین الرایة رجلا یحب الله ورسوله ویحبه الله ورسوله یفتح الله علی یدیه لیس بفرار " احب الی مما طلعت علیه الشمس ولان اکون صهره علی ابنته ولی منها من الولد احب الی من ان یکون لی ما طلعت علیه الشمس، لا ادخل علیک دارا بعد هذا الیوم، ثم نفض رداءه ثم خرج.»
«عبدالله بن ابی‌نجیح از پدرش نقل می‌کند که گفت: معاویه در سفر حج و زیارت خانه خدا، به سعد بن ابی‌وقاص گفت: درگیری‌ها و جنگ مانع از زیارت خانه خدا شده است؛ به گونه‌ای که بعضی از سنت‌های آن را فراموش کرده‌ام، تو طواف کن تا پشت سرت ما هم طواف کنیم. پس از اتمام طواف، در دار الندوة نشست و سعد را کنار خود نشاند و شروع کرد به بدگویی از علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام). سعد گفت: مرا با خودت همراه کرده‌ای تا از علی بد‌گویی کنی؟ به خدا سوگند اگر هر یک از سه امتیازی که علی (علیه‌السّلام) دارد من داشتم، بهتر بود برای من از آن چه که در کره زمین خورشید بر آن می‌تابد. یکی این سخن رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که در غزوه تبوک به علی (علیه‌السّلام) فرمود: آیا راضی نمی‌شوی که تو جانشین من باشی همانند‌ هارون نسبت به موسی، فقط بعد از من پیامبری نخواهد بود.
دوم آن که در فتح خیبر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به علی (علیه‌السّلام) فرمود: فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسول او را دوست دارد و آنان نیز او را دوست دارند، فتح و پیروزی به دست وی خواهد بود و او فرار نمی‌کند. سوم آن که همسر دخترش و دامادش باشم تا از وی فرزندی داشته باشم. از امروز به بعد در هیچ مکانی با تو در یکجا نخواهم نشست. سپس بلند شد و لباسش را تکان داد و رفت.»
و نیز ابن ابی‌شیبه در کتاب المصنف می‌نویسد:

«قال: قدم معاویة فی بعض حجاته فاتاه سعد فذکروا علیا فنال منه معاویة فغضب سعد فقال: [تقول هذا الرجل]، سمعت رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول: " له ثلاث خصال لان تکون لی خصلة منها احب الی من الدنیا وما فیها؛ معاویه در بعضی از سفرهای حجش باز می‌گشت؛ سعد به نزد او آمد؛ پس سخن از علی پیش آمد و معاویه به علی جسارت کرد...»
و ابن‌ماجه قزوینی در سنن خود که یکی از صحاح سته اهل‌سنت به شمار می‌رود، می‌نویسد:

«حدثنا علی بن محمد. ثنا ابو‌معاویة. ثنا موسی بن مسلم، عن ابن‌سابط، وهو عبد الرحمن، عن سعد بن ابی وقاص، قال: قدم معاویة فی بعض حجاته، فدخل علیه سعد، فذکروا علیا. فنال منه. فغضب سعد، وقال: تقول هذا لرجل سمعت رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول " من کنت مولاه فعلی مولاه ". وسمعته یقول انت منی بمنزلة‌هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی". وسمعته یقول " لاعطین الرایة الیوم رجلا یحب الله ورسوله "؟»
ممکن است، همه این سه روایت، یک روایت باشد که به الفاظ مختلف نقل شده است، شاید هم این چنین نباشد و این واقعه در موارد متعدد اتفاق افتاده باشد. و نیز ممکن است این سه روایت، همان روایت مسلم باشد که هر کسی به سلیقه خودش آن را نقل کرده است.
در هر صورت این سه روایت این مطلب را ثابت می‌کند که سبّ امیرالمؤمنین کار همیشگی معاویه بوده و حتی به دیگران نیز دستور می‌داده است که این سنت وقیح را حفظ کنند.
ابن عبد ربه در العقد الفرید می‌نویسد:

«ولما مات الحسنُ بن علیّ حَجّ معاویة، فدخل المدینة واراد ان یَلْعن علیَّا علی مِنبر رسول الله صلی علیه وسلم. فقیل له: ان‌هاهنا سعدَ بن ابی وقاص، ولا نراه یرضی بهذا، فابعث الیه وخُذ رایه. فارسل الیه وذکر له ذلک. فقال: ان فعلت لاخرُجن من المسجد، ثم لا اعود الیه. فامسک معاویة عن لعنه حتی مات سعد. فلما مات لَعنه عَلَی المنبر، وکتب الی عماله ان یَلعنوه علی المنابر، ففعلوا. فکتبتْ‌ام سَلمة زوج النبیّ صلی علیه وسلم الی معاویة: انکم تلعن اللّه ورسولَه علی منابرکم، وذلک انکم تلعنون علیّ بن ابی‌طالب ومن احبّه، وانا اشهد ان اللّه احبَّه ورسولَه، فلم یلتفت الی کلامها.»
«همزمان با شهادت امام مجتبی (علیه‌السّلام) معاویه به زیارت خانه خدا آمد، سپس وارد مدینه شد و اعلام کرد که می‌خواهد برای مردم سخنرانی کند و در ضمن تصمیم داشت بالای منبر علی (علیه‌السّلام) را لعنت کند. گفتند: سعد بن ابی وقاص در مدینه حضور دارد و به این کار رضایت نمی‌دهد، کسی را مامور کن تا نظر وی را جویا شود. فرستاده معاویه رفت و سعد را در جریان گذاشت، سعد گفت: اگر این کا را بکند از مسجد بیرون می‌روم و هیچ گاه به مسجد قدم نمی‌گذارم. معاویه از تصمیمش منصرف شد و تا زمانی که سعد در قید حیات بود جرات سب و لعن علی (علیه‌السّلام) را نداشت. پس از مرگ سعد معاویه بر فراز منبر علی (علیه‌السّلام) را لعن کرد و به فرماندارانش نیز دستور داد تا آن حضرت را لعن کنند.
‌ام‌سلمه همسر پیامبر به معاویه طی نامه‌ای نوشت که شما در منبرها خدا و رسول را لعن می‌کنید؛ چرا که سب علی، سب خدا و رسول است، شهادت می‌دهم که خدا و رسول، علی را دوست دارند. ولی معاویه توجهی نکرد.»
کمال الدین عمر بن احمد بن العدیم در کتاب بغیة الطلب فی تاریخ حلب، در سیره صحابی جلیل‌القدر ابو‌ایوب انصاری (رضوان‌الله‌علیه) می‌نویسد:

«ابو‌ایوب خالد بن زید بدری، وهو الذی نزل علیه النبی صلی الله علیه وسلم مقدمة المدینة، وهو کان علی مقدمة علی یوم صفین، وهو الذی خاصم الخوارج یوم النهروان، وهو الذی قال لمعاویة حین سب علیاً: کف یا معاویة عن سب علی فی الناس، فقال معاویة: ما اقدر علی ذلک منهم، فقال ابو‌ایوب: والله لا اسکن ارضاً اسمع فیها سب علی، فخرج الی ساحل البحر حتی مات رحمه الله؛ ابو‌ایوب خالد بن زید، از شرکت کنندگان در جنگ بدر و کسی است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هنگام ورود به مدینه به منزل او وارد شد و در جنگ صفین در رکاب علی (علیه‌السّلام) هم در جبهه مقدم لشکریان آن حضرت بود و در نهروان هم با خوارج جنگید. وقتی که معاویه را دید که علی (علیه‌السّلام) را سبّ و لعن می‌کند، ‌گفت: ‌ای معاویه! از سب علی در میان مردم دست بردار. معاویه در پاسخ گفت: دست بردار نیستم. ابوایوب گفت: به خدا سوگند سرزمینی که در آن از علی (علیه‌السّلام) بد‌گویی شود هیچ وقت در آن زندگی نخواهم کرد، ‌و لذا به سواحل دریا مهاجرت کرد و در همان جا از دنیا رفت.»
و بلاذری در انساب الاشراف می‌نویسد:

«کتب معاویة الی المغیرة بن شعبة: اظهر شتم علی وتنقصه... معاویه به مغیرة بن شعبة نامه‌ای نوشت و دستور داد که آشکارا به علی (علیه‌السّلام) دشنام ده و از او بدگویی کن.»
طبری، تاریخ نویس معروف اهل‌سنت می‌نویسد:

«ان معاویة بن ابی سفیان لما ولی المغیرة بن شعبة الکوفة فی جمادی سنة ۴۱ دعاه فحمد الله واثنی علیه ثم قال: ... ولست تارکا ایصاءک بخصلة لا تتحم عن شتم علی وذمه والترحم علی عثمان والاستغفار له والعیب علی اصحاب علی والاقصاء لهم وترک الاستماع منهم... معاویه، وقتی که در سال ۴۱ هـ مغیرة بن شعبه را والی کوفه قرار داد به وی دستور داد و گفت: یک مطلب را فراموش مکن و بر آن پافشاری کن و آن فحش و ناسزاگویی به علی (علیه‌السّلام) است و در مقابل از عثمان به عظمت یاد کن و همیشه برای وی طلب آمرزش نما و از یاران علی (علیه‌السّلام) بدگویی کن و آنان را تبعید نما و به سخنانشان گوش نکن.»
و بلاذری می‌نویسد:

«قال: خطب معاویة بالمدینة فحمد الله واثنی علیه، ‌وذکر علیاً فنال منه، و نسبه الی قتل عثمان و ایواء قتلته والحسن بن علی تحت المنبر؛ معاویه در سخنرانی خودش در شهر مدینه، پس از ستایش خداوند، یادی از علی (علیه‌السّلام) کرد و از او بدگویی نمود، سپس قتل عثمان و پناه دادن به قاتلین عثمان را به آن حضرت نسبت داد؛ با این که امام حسن بن علی (علیهما‌السّلام) در مجلس حاضر بود.»
خوارزمی، مورخ مشهور اهل‌سنت در مقتل الحسین می‌نویسد:

«وحضرت الجمعة فصعد معاویة علی المنبر فحمد الله واثنی علیه وصلی علی نبیه، و ذکر علی بن ابی‌طالب فتنقصه... فوثب الحسن بن علی و اخذ بعضادتی المنبر، فحمد الله و صلی علی نبیه ثم قال: ایها الناس من عرفنی فقد عرفنی ومن لم یعرفنی فانا الحسن بن علی بن ابی‌طالب، انا ابن نبی الله، انا ابن من جعلت له الارض مسجداً و طهوراً... فقال معاویة: اما انک تحدث نفسک بالخلافة ولست هناک. فقال الحسن: اما الخلافة فلمن عمل بکتاب الله و سنة نبیة لیست الخلافة لمن خالف کتاب الله و عطل السنة، انما مثل ذلک مثل رجل اصاب ملکاً فتمتع به و کانه انقطع عنه و بقیت تبعاته علیه.»
«روز جمعه‌و زمان برپایی نماز جمعه بود، معاویه بر فراز منبر قرار گرفت و پس از حمد و ثنای خداوند یادی از علی (علیه‌السّلام) نمود و از وی به بدی یاد کرد، حسن بن علی که در مجلس حاضر بود، از جایش پرید و دو طرف منبر را گرفت و پس از حمد و ثنای خداوند، این گونه آغاز سخن نمود: ‌ای مردم! آن که مرا می‌شناسد که می‌شناسد و آن که نمی‌شناسد خودم را بر وی معرفی می‌کنم. من حسن فرزند علی (علیهما‌السّلام) و فرزند رسول خدا هستم، همان‌که زمین برای وی سجده‌گاه و پاک قرار داده شده است... معاویه در جواب گفت: تو در آرزوی خلافت هستی. امام مجتبی (علیه‌السّلام) فرمود: خلافت مال کسی است که به کتاب خدا و سنت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عمل کند نه کسی که بر خلاف آن عمل می‌کند و سنت رسول خدا را تعطیل می‌کند، چنین کسی مانند آن شخصی است که صاحب ثروت و مالی شود؛ ولی جز رنج و مشقت چیز دیگری به دست نیاورد.»


«ثم انصرف عمرو واهل الشام الی معاویة وسلموا علیه بالخلافة ورجع ابن‌عباس وشریح بن‌هانئ الی علی وکان اذا صلی الغداة یقنت فیقول اللهم العن معاویة وعمرا وابا الاعور السلمی وحبیبا وعبد الرحمن بن خالد والضحاک بن قیس والولید فبلغ ذلک معاویة فکان اذا قنت لعن علیا وابن‌عباس والاشتر وحسنا وحسینا؛ بعد از ماجرای حکمین عمرو بن عاص و مردم شام به سوی معاویه رفتند و خلافت را به وی تبریک گفتند؛ و ابن‌عباس، شریح بن‌هانی به سوی امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) بازگشتند.
علی (علیه‌السّلام) وقتی نماز صبح می‌خواند و دعا می‌کرد، می‌گفت: بارالها معاویه، عمرو عاص، ابو‌اعور سلمی، حبیب، عبد‌الرحمن بن خالد، ضحاک بن قیس و ولید را لعنت کن. این خبر وقتی به گوش معاویه رسید، او نیز در دعای هر روز خویش! امام علی، امام حسن، امام حسین (علیهم‌السلام)، ابن‌عباس و مالک اشتر را لعن می‌کرد.»
اگر امام علی (علیه‌السّلام) در جنگ صفین با معاویه جنگیده بود، امام حسن و امام حسین (علیهما‌السلام)، دو آقای جوانان اهل بهشت چه کرده بود که معاویه آن‌ها را لعن می‌کرد؟!


لازم است به اقوال علمای اهل‌سنت در سب حضرت علی توسط معاویه اشاره شود:

۷.۱ - ابن‌تیمیه حرانی

ابن‌تیمیه حرانی در کتاب مجموعة الفتاوی می‌گوید:

«وکذلک تفضیل علی علیه لم یکن مشهوراً فیها بخلاف سبّ علی فانه کان شائعا فی اتباع معاویة ولهذا کان علی واصحابه اولی بالحق واقرب الی الحق من معاویة واصحابه کما فی الصحیحن عن ابی سعید عن النبی قال تمرق مارقة علی حین فرقة من المسلمین فتقتلهم اولی الطائفتین بالحق وروی فی الصحیح ایضا ادنی الطائفتین الی الحق وکان سب علی ولعنه من البغی الذی استحقت به الطائفة ان یقال لها الطائفة الباغیة کما رواه البخاری فی صحیحه؛
[۸۹] ابن‌تیمیه حرانی، احمد بن عبدالحلیم، مجموعة الفتاوی، ج۴، ص۲۶۶، ط دار الوفاء فی مصر، ۱۴۲۱ هـ.
برتری دادن علی بر معاویه در بین شیعیان علی مشهور نبود؛ ولی ناسزاگویی به علی (علیه‌السّلام) در بین طرف‌داران معاویه شائع بوده است؛ از این‌روی، علی و یارانش به حق سزاوارتر از معاویه و یارانش هستند؛ همان‌گونه که در صحیحین از ابو‌سعید خدری از پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل شده است: کسی می‌آید که مردم را از دین خارج می‌کند (مقصود معاویه است) و نزدیک‌ترین فرد به حق علی‌ (علیه‌السلام) با وی می‌جنگد، وچون معاویه از علی (علیه‌السّلام) بدگویی کرد، سزاوار است که به وی متجاوز و ستم‌گر گفته شود و لذا به طرف‌داران وی همان‌گونه که بخاری نقل کرده است، شایسته است که گروه ستم‌گر گفته شود.»

۷.۲ - شمس‌الدین ذهبی

حافظ شمس‌الدین ذهبی در آورده است که:

«وخلف معاویة خلق کثیر یحبونه ویتغالون فیه ویفضلونه، اما قد ملکهم بالکرم والحلم والعطاء، واما قد ولدوا فی الشام علی حبه، وتربی اولادهم علی ذلک. وفیهم جماعة یسیرة من الصحابة، وعدد کثیر من التابعین والفضلاء، وحاربوا معه اهل العراق، ونشاوا علی النصب، نعوذ بالله من الهوی؛ مردمان زیادی بودند که معاویه را دوست داشتند و در باره او غلو می‌کردند، او را بر دیگران برتر می‌دانستند. این مسأله یا به این خاطر بود که آن‌ها در شام و در محیط مسموم آن به دنیا آمده بودند و یا از بذل و بخشش‌های معاویه بهره‌مند شده بودند و فرزنداشان را نیز بر همین روش تربیت کرده بودند. در میان این افراد گروه‌ اندکی از اصحاب پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و تعداد زیادی از تابعان و بزرگان بودند که در رکاب معاویه با مردم عراق جنگیدند. علت جنگ‌ها پیروی مردم سرزمین عراق که از اهل بیت (علیهم‌السّلام) بود و بر بغض و کینه علی (علیه‌السّلام) رشد کردند. از هواهای نفس به خدا پناه می‌بریم.»

۷.۳ - عمادالدین ابی‌الفداء

عمادالدین ابی‌الفداء در تاریخش در ذکر شرایط‌ صلح امام حسن با معاویه می‌نویسد که امام حسن (علیه‌السّلام) شرط کرد:

«وان لا یسب علیاً، فلم یجبه الی الکف عن سب علی، فطلب الحسن ان لا یشتم علیاً وهو یسمع، فاجابه الی ذلک ثم لم یف له به؛ با او شرط کرد که علی (علیه‌السّلام) را سب و لعن نکند؛ ولی او از این شرط سرپیچی کرد. امام مجتبی (علیه‌السّلام) از او خواست تا بدگویی نکند، پذیرفت؛ ولی به عهدش عمل نکرد.»
و در فصلی با عنوان «استلحاق معاویة زیادا» می‌نویسد:

«وکان معاویة وعماله یدعون لعثمان فی الخطبة یوم الجمعة ویسبون علیاً و یقعون فیه؛ معاویه و کارگزارانش در خطبه جمعه برای عثمان دعا می‌کردند و به علی (علیه‌السّلام) فحش می‌دادند.»

۷.۴ - محمد خضرمی مصری

قاضی شیخ محمد خضرمی مصری با این‌که در بسیاری از کتاب‌ها و محاضراتش به امیرالمؤمنین و فرزندش امام حسین (علیهما‌السّلام) طعنه می‌زند؛ ولی در عین حال سبّ امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) را توسط معاویه منکر نیست و در برخی از موارد به آن تصریح کرده می‌کند
در کتاب الدولة الامویة می‌نویسد:

«ومما ننقده علی هذا العهد (ای عهد معاویه) اهتمام معاویة بتشهیر بعلی علی المنابر مع ان الرجل قد لحق بربه وانتهی بامره، وکان یعلم یقیناً ان هذه الاقوال مما یهیج صدور شیعته وتجعلهم یتاففون ویتذمرون، ولا ندری ما الذی حمله ان جعل ذلک فرضاً حتماً فی کل خطبة کانه رکن من ارکانها لا تتم الا به؛
[۹۳] صلابی، علی‌محمد، الدولة الامویة، ص۳۱۴، ط المکتبة العصریة، بیروت، ۱۴۲۳ هـ.
آن‌چه که در انتقاد از دوران معاویه می‌توان گفت این است که: معاویه، لعن علی (علیه‌السّلام) را در منابر شایع و ترویج کرده بود؛ با این که از دنیا رفته بود و معاویه می‌دانست که این اعمال موجب ناراحتی شیعیان می‌شود و نفرت بیشتری در آنان نسبت به دشمنان علی (علیه‌السّلام) ایجاد می‌کند؛ ولی ما نمی‌دانیم که چرا این کار را برخودش فرض و واجب می‌دانست و در هر خطبه همانند امری واجب آن را انجام می‌داد؛ گویا یکی از ارکان خطبه بود که خطبه بدون دشنام به علی (علیه‌السّلام) کامل نبود و ناتمام بود.»

۷.۵ - احمد بن محمد بن صدیق غماری

الامام الحافظ احمد بن محمد بن صدیق غماری در کتاب الجواب المفید للمسائل المستفید می‌نویسد:

«وفی الصحیح، صحیح مسلم عن علی (علیه‌السّلام) قال: «ولذی فلق الحبة وبرا النسمة انه لعهد عهده الی رسول الله صلی الله علیه وسلم: ان لا یحبنی الا مؤمن ولا یبغضنی الا منافق».
وفی الصحیح الحاکم و غیره: «من سبّ علیا فقد سبّنی ومن سبّنی فقد سب الله» و من سبّ الله فقد کفر، وفی الصحیح و غیره مما تواتر تواتراً مقطوعاً به: «من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه». .. والمقصود من هذه الاحادیث الصحیحة المتفق علیها مع ما تواتر من لعن معاویة لعلی علی المنبر طول حیاته وحیاة دولته الی عمر بن عبد العزیز وقتاله وبغضه، یطلع من انه منافق کافر فهی مؤیدة لتلک الاحادیث الاخری.
ویزعم النواصب ان ذلک (اعنی لعن معاویة لعلی) کان اجتهاداً، مع ان النبی صلی الله علیه وسلم یقول فی مطلق الناس: «لعن المؤمن کقتله» فاذا کان الاجتهاد یدخل اللعن وارتکاب الکبائر فکل سارق وزان وشارب وقاتل یجوز ان یکون مجتهداً، فلا حد فی الدنیا ولا عقاب فی الآخرة.»
[۹۴] غماری، احمد، الجواب المفید للسائل المستفید، ص۵۹، ط الاولی، دار الکتب العلمیة، ‌بیروت، ۱۴۲۳ هـ.

«در صحیح مسلم این حدیث از علی (علیه‌السّلام) نقل شده است که فرمود: قسم به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، از پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیدم که فرمود: ‌ای علی! تو را دوست نمی‌دارد مگر مؤمن و دشمن نمی‌دارد تو را مگر منافق. و در صحیح حاکم و غیر آن آمده است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: هر کس به علی ناسزا بگوید، به من ناسزا گفته است، کسی که به من ناسزا گوید، به خدا ناسزا گفته است و هر کس به خدا ناسزا بگوید، کافر است.
و از احادیث متواتر و صحیح که قطع به صدور آن داریم این فرمایش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است که فرمود: کسی که من مولا و سرپرست او هستم، پس از من علی مولای او است، بار خدایا دوست بدار آن که علی (علیه‌السّلام) را دوست بدارد و دشمن بدار آن که علی را دشمن بدارد.
از این احادیث صحیح که همگی اتفاق بر صحت آن دارند و همچنین ناسزاگویی، لعن و نفرین به علی (علیه‌السّلام) و جنگ با آن حضرت به وسیله معاویه که تا زمان عمر بن عبد‌العزیز ادامه داشت، این نتیجه به دست می‌آید که معاویه منافق و کافر است؛ البته روایات دیگری هم وجود دارد که این مطلب را تایید می‌کند.
ناصبی‌ها که گمان می‌کنند، کار معاویه بر اساس اجتهاد وی بوده است و در حقیقت می‌خواهند وی را تبرئه کنند، گویا این فرمایش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را نشنیده‌اند که فرمود: لعن و نفرین مؤمن همانند کشتن او است؛ بنابراین اگر هر جرمی مانند سبّ و لعن و یا گناهان بزرگ را بشود با اجتهاد مجرم توجیه کرد، پس هر دزد، زنا‌کار، شراب‌خوار و قاتلی با اجتهاد خودش می‌تواند از اجرای حدّ شرعی فرار کند و حد شرعی را به تعطیل بکشاند و در دنیا و آخرت گرفتاری نداشته باشد.»

۷.۶ - محمد بن احمد ابوزهرة

محمد بن احمد ابوزهرة که استاد دانشکده حقوق دانشگاه الازهر و از نویسندگان جهان اسلام و دانشمند بنام مصر به شمار می‌رود، در کتاب الامام زید می‌نویسد:

«ولقد زاد القلوب بغضاً لحکام الامویین ما کانوا یحاولون به من الغض من مقام علی رضی الله عنه، فقد کان ذلک دیدنهم واستوی فی ذلک السفیانیون والمروانیون. فقد سنّ معاویة سنة سیئة فی الاسلام وهی لعن امام الهدی علی بن ابی‌طالب کرم الله وجهه علی المنابر، بعد خطبة الجمعة، وقد تضافرت علی ذلک اخبار المورخین، فذکره ابن‌جریر فی تاریخه وابن‌الاثیر وغیرهما. ولقد نهاه علی تلک السنة السیئة بل تلک الجریمة الکبری الاتقیا من بقیة الصحابة رضی الله عنهم، ‌و من هؤلاء السیدة‌ام سلمة زوج رسول الله صلی الله علیه وسلم وام المؤمنین، فقد ارسلت الیه کتاباً هذا نصه: «انکم تلعنون الله ورسوله علی منابرکم وذلک انکم تلعنون علی بن ابی‌طالب ومن احبه، واشهد ان الله احبه ورسوله».
ولکن معاویة لم یلتفت الی کلامها، واستمر فی غیه و قد استمر ذلک طول حکم الامویین ولم یلغ الا فترة حکم الحاکم العادل عمر بن عبد العزیز.»
[۹۵] ابو‌زهرة، محمد، الامام زید حیاته وعصره آراؤه وفقهه، ص۱۰۲، ط دار الفکر العربی، مصر.

«دل‌ها از کینه و دشمنی نسبت به حکام اموی لبریز شده است؛ چرا‌که آنان مقام و جایگاه علی (علیه‌السّلام) را که پیشوای هدایت و ایثار بود نادیده گرفتند و سنتی را پی‌ریزی کردند که سفیانی‌ها و مروانی‌ها هم بعد از آنان این روش ناپسند را ادامه دادند. معاویه روش زشتی را که همان سبّ و لعن علی (علیه‌السّلام) در منابر بود را پی‌ریزی کرد. اسناد و مدارک تاریخی آن را مورخانی هم‌چون ابن‌جریر و ابن‌اثیر و دیگران آورده‌اند. در مقابل این سنت ناپسند و گناه بزرگ عده‌ای از صحابه دین‌دار و پرهیزگار معاویه را از آن برحذر می‌داشتند که می‌ توان به نامه‌ام سلمه همسر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و‌ ام‌المؤمنین اشاره کرد که به معاویه نوشت: شما خدا و پیامبرش را بر منبرها لعن و نفرین می‌کنید؛ چرا که لعن و نفرین علی مساوی با لعن خدا و رسول است، ‌من شهادت می‌دهم که خدا و رسول علی را دوست داشتند؛ ولی معاویه به این دلسوزی‌ها و راهنمایی‌ها توجهی نمی‌کرد و این کار زشت را ادامه داد تا زمان عمر عبد‌العزیز
و نیز در کتاب الامام الصادق (علیه‌السّلام) می‌نویسد:

«وذلک ان بنی امیة بعد ان استولوا علی الحکم کانوا حریصین علی اخفاء کل المعالم الدالة علی الامام علی کرم الله وجهه، وکان انصاره واشیاعه حریصین علی ان یخفوا قبره، حتی لا یبعث بجثمانه الطاهر الفسقة من الامویین کما کانوا یعبثون بسبه علی المنابر... ان الامام جعفر الصادق بعد ان اعلم اتباعه بمکان القبر الذی کان معلوماً عندهم، سُال من بعض اصحابه: «ما منع الابرار من اهل البیت من اظهار مشهده» فقال الصادق: «خذراً من بنی مروان والخوارج ان تحتال فی اذاه».»
[۹۶] ابو‌زهرة، محمد، الامام الصادق حیاته وعصره آراؤه وفقهه، ص۴۸، ط دار الفکر العربی، ‌مصر، ۱۹۹۳ م.

«بنی‌امیه پس از به قدرت رسیدن سعی کردند تا تمامی آثار دال بر فضائل علی (علیه‌السّلام) را مخفی بدارند و از نشر آن جلوگیری کنند تا آن‌جا که دوستان و یاران علی (علیه‌السّلام) محل دفنش را آشکار نکردند؛ زیرا می‌ترسیدند فاسقان اموی بر پیکر آن حضرت جسارت کنند؛ همان‌طوری که ناسزاگوئی بر آن حضرت را بر بالای منابر ادامه می‌دادند؛ لذا پس از آشکار شدن محل دفن به وسیله امام صادق (علیه‌السّلام) بعضی از یاران وی سؤال کردند: چرا خوبان اهل بیت (علیهم‌السّلام) محل دفن علی (علیه‌السّلام) را آشکار نمی‌کردند؟ فرمود: به جهت ترس از مروانیان و خوارج که مبادا به پیکر پاک آن حضرت بی‌احترامی کنند.»
و نیز می‌گوید:

«وهناک مثل آخر لتاثیر الوقائع علی الآراء، ما سنه معاویة من سُنة سیئة وهی لعن علی سیف الاسلام علی المنابر، فان ذلک کان له تاثیر شدید فی نفوس المؤمنین، لان ما ثبت لعلی من سابقات مکرمات لا یمکن ان یذهب اذا وقت منافق یلعنه، ‌بل ان ذلک یزید منزلة فی النفوس تمکیناً، اذ یحس النسا بغضاضة الظلم وفحش العمل، فیلعنون فی نفوسهم وفی مناجاتهم من یلعن سیف الله الذی سلّه علی الشرک، ولذلک سادت النقمة وان لم تتکلم الالسنة، ‌ولم تعلن الحروب علی من یامرون بلعن الامام العالم التقی رضی الله عنه وعن آله الاطهار، واذا کان قد روی عن النبی صلی الله علیه وسلم انه قال لعلی کرم الله وجهه: «لا یحبک الا مؤمن ولا یبغضک الا منافق» فقد علم الذین شاع بینهم خبر وصف النبوة لهؤلاء الذین سنوا سنة السوء، وبذلک ثارت روح البغض والکراهیة لملوک بنی امیة.»
[۹۷] ابو‌زهرة، محمد، الامام الصادق حیاته وعصره آراؤه وفقهه، ج۹۲، ط دار الفکر العربی، ‌مصر، ۱۹۹۳ م.

«نمونه‌ای دیگر از تاثیر‌گذاری حوادث بر فکر و‌ اندیشه و جهت‌گیری اعتقادی مسلمانان، داستان سبّ و لعن علی (علیه‌السّلام) به وسیله معاویه است که تأثیر سختی بر فکر و روحیه مؤمنان گذاشت؛ زیرا امکان نداشت سوابق درخشان و فضائل علی (علیه‌السّلام) با لعن و جسارت یک منافقی مانند معاویه از ذهن‌ها پاک شود؛ بلکه سبب افزایش ارادت به علی (علیه‌السّلام) می‌شد و در دل به کسی ناسزا می‌گفتند که چنین دستوری صادر کرده است؛ مخصوصاً با پخش و شایع شدن این سخن رسول خدا که در باره علی (علیهما‌السّلام) فرمود: ‌ای علی! تو را دوست نمی‌دارد مگر مؤمن و دشمن نمی‌دارد تو را مگر منافق. نتیجه این کارها و نشر این‌گونه سخنان چیزی نبود مگر نفرت و کینه نسبت به حکّام و سلاطین بنی‌امیه.»
و نیز در این باره که چرا از امام علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) روایات کمی نقل شده است، می‌گوید:

«واذا کان لنا ان نتعرف السبب الذی من اجله اختفی عن جمهور المسلمین بعض مرویات علی وفقهه، فانا نقول انه لابد ان یکون للحکم الاموی اثر فی اختفاء کثیر من آثار علی فی القضاء والافتاء، لانه لیس من المعقول ان یلعنوا علیا فوق المنابر وان یترکوا العلماء یتحدثون بعلمه وینقلون فتاویه واقواله للناس وخصوصاً ما کان یتصل منها باسس الحکم الاسلامی؛
[۹۸] ابو‌زهرة، محمد، الامام الصادق حیاته وعصره آراؤه وفقهه، ص۱۲۷، ط دار الفکر العربی، ‌مصر، ۱۹۹۳ م.
وقتی بر ما لازم است که علل مخفی بودن احادیث و علوم فقهی علی (علیه‌السّلام) را بررسی کنیم، سزاوار است که بگوییم عامل اصلی و اساسی در پنهان نمودن و مخفی کردن آثار علی (علیه‌السّلام) در مسائل قضاوت و حکومت و آثار فقهی، حکومت بنی‌امیه است؛ زیرا معقول نیست که علی (علیه‌السّلام) را بالای منبرها لعن کنند، سپس اجازه دهند تا دانش و فتاوا و سخنان او را مخصوصاً آن‌چه که مربوط به اساس حکومت اسلامی است را برای مردم نقل نمایند.»

۷.۷ - ابو‌علی المؤدودی

استاد شیخ ابو‌علی المؤدودی در کتاب الخلافة والملک می‌گوید:

«نفلما بدا فی عصر معاویة لعن سیدنا علی فوق المنابر وسبه وشتمه جهاراً نهاراً، تالم المسلمون لذلک فی کل بقعة غیر ان الناس سکتوا عن ذلک عن مضض؛
[۹۹] مودودی، ابو‌الاعلی، الخلافة والملک، ص۱۰۵، ط الاولی، دار القلم، الکویت، ۱۳۹۸ هـ.
وقتی که در زمان معاویه لعن آقای ما علی (علیه‌السّلام) بر فراز منبرها شروع شد و وی را مخفیانه و آشکارا مورد تاخت و تاز قرار دادند، تمام مسلمانان هر کجا که بودند متاثر و ناراحت بودند؛ ‌ولی از ترس حکومت ساکت شدند و چیزی نگفتند.»

۷.۸ - عبد‌الرحمن شرقاوی

استاد کاتب عبد‌الرحمن شرقاوی در کتاب خامس الخلفاء عمر بن عبد‌العزیز می‌گوید: زمانی که عمر بن عبد‌العزیز خلافت را به دست گرفت:

«امر الناس ان یجتمعوا فی المسجد، فلما احتشدوا اعلن انه یمنع خطباء المساجد فی کل انحاء الدولة من سب علی وفاطمة فی نهایة خطبة الجمعة، وامرهم ان یضعوا آخر الخطبة مکان السب، الآیة الکریمة «اِنَّ اللَّهَ یَاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاِحْسانِ وَ ایتاءِ ذِی الْقُرْبی‌ وَ یَنْهی‌ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُون‌. ذلک ان معاویة بن ابی سفیان کان هو وولاته علی البلاد یسبون علی بن ابی‌طالب علی المنابر آخر الخطبة کل یوم جمعة، وعتب علی معاویة فی ذلک وانکر علیه جماعة، فامتنع من ترکه وقال: «والله لا ترکته حتی یکبر علیه الصغیر ویشیب علی الکبیر، فاذا ترک السنة قیل تُرکت السنة. فاستمر الحال علی ذلک مدة ایام معاویة ویزید ابنه، وایام مروان بن الحکم وابنه عبد الملک وایام ابنیه الولید وسلیمان ابنی عبد الملک. فلما رفع السب وابدله بقوله تعالی «اِنَّ اللَّهَ یَاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاِحْسانِ...» الآیة، همهم اهل دمشق من المسجد وهم یقولون: (تُرکت السنة، ترکت السنة).»
[۱۰۰] شرقاوی، عبد الرحمن، خامس الخلفاء عمر بن عبد العزیز، ص۱۳۴، ط الاولی، ‌دار الکتاب العربی، بیروت، ۱۴۰۷ هـ.

«عمر بن عبد‌العزیز، فرمانی صادر کرد تا همه ی مردم در مسجد جمع شوند، پس از حضور مردم، به همه اعلان کرد که خطبای مساجد در تمام کشورهای اسلامی حق ندارند علی و فاطمه (علیهما‌السّلام) را در پایان خطبه نماز ناسزا بگویند، و دستور داد به جای ناسزاگویی این آیه را بخوانند: «اِنَّ اللَّهَ یَاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاِحْسانِ وَ ایتاءِ ذِی الْقُرْبی...» و علت این دستور، فرمانی بود که معاویه به همه کارگزارانش صادر کرده بود که در آخر خطبه‌های نماز جمعه علی (علیه‌السّلام) را سبّ و لعن نمایند و با این که افرادی مخالفت می‌کردند، اعتنایی نمی‌کرد و می‌گفت: به خدا سوگند این سنت را ترک نخواهم کرد تا آن‌که با این فرهنگ بچه‌ها جوان شوند و جوانان پیر گردند و در بین مردم سنت شود که اگر روزی ترک شد بگویند سنتی از سنت‌ها ترک شد. و لذا این روش ناپسند و زشت از زمان معاویه و پسرش شروع شد و تا زمان مروان بن حکم، عبد‌الملک بن مروان و پسرانش ولید بن عبد‌الملک و سلیمان ادامه یافت. وقتی که عمر بن عبد العزیز آن را تغییر داد و به جای سبّ دستور داد تا آیه قرآن خوانده شود، مردم دمشق هنگام خارج شدن از مسجد فریاد می‌زدند: سنت ترک شد، ‌سنت ترک شد.»

۷.۹ - عبدالله بن عبد القادر التلیدی

دانشمند مغربی، شیخ عبدالله بن عبد القادر التلیدی می‌نویسد:

«کان معاویة وعماله فی الاقالیم والامصار یسبون الامام علیاً رضی الله تعالی عنه ویلعنونه علی المنابر فی الجمع والاعیاد والمجامع والمناسبات، ویامرون الناس بذلک، وینکرون علی من لم یلعنه وینل منه، مضافاً ذلک منهم الی محاربة وقتاله السالف قبل ذلک، وقد صحت الاخبار بما قلناه فی دواوین السنة وکتب التاریخ؛ معاویه و کارگزارانش در تمام سرزمین‌های اسلامی و همه شهرها، امام علی (علیه‌السّلام) را سبّ می‌کردند و در اجتماعات و ایام عید و هر مناسبت دیگری او را لعن و مردم را بر این کار وادار می‌کردند، و هر کسی هم آن را انجام نمی‌داد، سرزش می‌شد. این ظلم‌ها علاوه بر جنگ‌هایی بود که قبل از این علیه آن حضرت به راه‌انداخته بود، دلایل و مدارک این حوادث در آثار و کتب روائی و تاریخی موجود می‌باشد.»

۷.۱۰ - حسن بن فرحان المالکی

شیخ حسن بن فرحان المالکی در کتاب مع سلیمان العلوان فی معاویة بن ابی‌سفیان در شرح روایت «لا تسبوا اصحابی» می‌نویسد:

«هذا الحدیث فیه ابلغ ردّ علی معاویة الذی سنّ لعن علی...
[۱۰۲] مالکی، حسن بن فرحان، مع سلیمان العلوان فی معاویة، ص۳۷، ط الاولی، مرکز الدراسات التاریخیة، ۱۴۲۵ هـ.
این حدیث رساترین ردّ بر معاویه‌ای است که نفرین بر علی (علیه‌السّلام) را پایه‌گذاری کرد.»
و نیز می‌گوید:

«نهل هناک ابلغ من بسط السیف فی قتل البدریین وقتل بعض الصحابة من غیرهم، ولعنهم بعض اهل البدر علی المنابر وهذا ما فعله معاویة! وولاته؛
[۱۰۳] مالکی، حسن بن فرحان، مع سلیمان العلوان فی معاویة، ص۱۲۱، ط الاولی، مرکز الدراسات التاریخیة، ۱۴۲۵ هـ.
آیا این کار رساتر از کشتار شرکت‌کنندگان در جنگ بدر و کشتن بعضی از صحابه و لعن برخی از بدریّون در منبرها نیست، و این کاری بود که معاویه و کارگزارانش انجام دادند.»


آنچه تا کنون گذشت، روایات و نقل سخنان علمای اهل‌سنت بود در اثبات این مطلب که معاویة بن ابو‌سفیان، امام علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) را لعن می‌کرده است، روایات دیگری نیز در کتاب‌های اهل‌سنت یافت می‌شود که اختصاص به معاویه ندارد؛ بلکه این عمل زشت را برای خاندان بنی‌امیه و حاکمان آن ثابت می‌کند. طبیعی است که برخی از علمای اهل‌سنت دوست نداشته‌اند که نام معاویه برده شود و لذا به جای معاویه، نام بنی‌امیة را جایگزین کرده‌اند؛ هر چند که به صورت عام شامل شخص معاویه نیز می‌شود.

۸.۱ - لعن حضرت علی هنگام برخواستن

احدی از بنی‌امیه برنمی‌خواستند، مگر این که امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) را لعن می‌کردند:
حافظ ابن‌عساکر در تاریخ مدینه دمشق می‌نویسد:

«حدثنا خالد بن یزید عن معاویة قال کان لا یقوم احد من بنی امیة الا سب علیا فلم یسبه عمر فقال کثیر عزة:
ولیت فلم تشتم علیا ولم تخف بریا ولم تقنع سجیة مجرم ‌ ‌ ‌•••• ‌ ‌ وقلت فصدقت الذی قلت بالذی فعلت فاضحی راضیا کل مسلم.»
خالد بن زید از معاویه نقل می‌کند: هر گاه فردی از بنی‌امیه از جایش حرکت می‌کرد، علی (علیه‌السّلام) را لعن می‌کرد، عمر بن عبد‌العزیز او را لعن نکرد؛ لذا شاعر: کثیر العزة او را این‌گونه ستایش می‌کند:
تو به قدرت رسیدی و علی را سبّ و شتم نکردی و نترسیدی. تو نیک هستی و روش مجرمان را پیروی نکردی. تو درآن‌چه گفتی راست‌گو بودی و آن را انجام دادی. پس همه مسلمانان از این کار راضی بودند.»
ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء می‌نویسد:

«ثنا خالد بن یزید عن جعونة قال کان لا یقوم احد من بنی امیة الا سب علیا فلم یسبه عمر بن عبد العزیز فقال کثیر عزة:
«ولیت فلم تشتم علیا ولم تخف ‌ ‌ ••• ‌ ‌ بریا ولم تتبع سجیة مجرم»

۸.۲ - ناسزاگویی به علی تا زمان عمر بن عبد‌العزیز

ناسزاگویی به علی (علیه‌السّلام) تا زمان عمر بن عبد العزیز ادامه داشت:
محمد بن سعد در الطبقات الکبری و ذهبی در سیر اعلام النبلاء می‌نویسند:

«اخبرنا علی بن محمد عن لوط بن یحیی الغامدی قال کان الولاة من بنی امیة قبل عمر بن عبد العزیز یشتمون علیا رحمه الله فلما ولی عمر امسک عن ذلک؛ حاکمان بنی‌امیه قبل از عمر بن عبد العزیز، به علی دشنام می‌دادند؛ و وقتی که عمر به ولایت رسید از این کار دست کشید.»
و نیز ذهبی در توصیف حاکمان بنی مروان می‌نویسد:

«فی آل مروان نصب ظاهر سوی عمر بن عبد العزیز... مروانیان غیر از عمربن عبد العزیز دشمن علی بودند.»
«کان خلفاء بنی امیة یسبون علیاً رضی الله عنه من سنة اِحدی واربعین وهی السنة التی خلع الحسن فیها نفسه من الخلافة الی اول سنة تسع وتسعین آخر ایام سلیمان بن عبد الملک فلما ولی عمر ابطل ذلک وکتب اِلی نوابه بابطاله... خلفای بنی‌امیه از سال چهل و یک که سال خلع حسن بن علی از خلافت بود تا سال نود و نه آخرین روزهای حکومت سلیمان بن عبد الملک و آغاز حکومت عمر بن عبد العزیز، علی (علیه‌السّلام) را سب و لعن می‌کردند.»

آلوسی، مفسر نام‌آور اهل‌سنت در تفسیر آیه ۹۰ سوره نحل: «اِنَّ اللَّهَ یَاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْاِحْسَانِ...» می‌نویسد:
«اقامها عمر بن عبد العزیز حین آلت الخلافة الیه مقام ما کانو بنو امیة غضب الله تعالی علیهم یجعلونه فی اواخر خطبهم من سب علی کرم الله تعالی وجهه ولعن کل من بغضه وسبه وکان ذلک من اعظم مآثره رضی الله تعالی عنه؛ عمر بن عبد العزیز، زمانی که به خلافت رسید، احسان و نیکوکاری را به جای ناسزاگویی به علی (علیه‌السّلام) قرار داد و زنده کرد، بنی‌امیه که غضب خداوند بر آن‌ها باد، در پایان خطبه‌های نماز جمعه تا زمان عمر بن عبد العزیز به علی (علیه‌السّلام) ناسزا می‌گفتند که این از بهترین آثار و افتخار عمر بن عبد العزیز به شمار می‌رود.»
ابن‌خلدون در تاریخش تصریح می‌کند:

«وکان بنو امیة یسبون علیا فکتب عمر الی الآفاق بترک ذلک؛ بنی‌امیه به علی (علیه‌السّلام) ناسزا می‌گفتند تا این که عمر بن عبد العزیز به تمام سرزمین‌ها نامه نوشت و دستور به ترک آن داد.»
شیخ محمد بن علی، مشهور به ابن‌العمرانی در الانباء فی تاریخ الخلفاء می‌نویسد:

«وکان بنی امیة کلهم یلعنون علیا ـ صلوات الله علیه وسلامه ـ علی المنبر، فمذ ولی عمر بن عبد العزیز قطع تلک اللعنة؛ تمامی بنی‌امیه، علی (علیه‌السّلام) را بر فراز منبرها لعن می‌کردند، تا زمانی که عمر بن عبد العزیز به حکومت رسید و دستور به ترک آن داد.»
شهاب‌الدین احمد بن عبد‌الوهاب نویری در نهایة الارب فی فنون الادب در فصل بیعت عمر بن عبد العزیز می‌نویسد:

«وکان من اول ما ابتدا به عمر بن عبد العزیز ان ترک سب علی بن ابی‌طالب رضی الله عنه علی المنابر، وکان یسب فی ایام بنی امیة الی ان ولی عمر فترک ذلک؛ نخستین کاری که عمر بن عبد العزیز انجام داد، این بود که ناسزاگویی به علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) را بر فراز منبرها ترک کرد، در زمان بنی‌امیه علی (علیه‌السّلام) را سب می‌کردند؛ اما هنگامی که عمر بن عبد العزیز خلیفه شد، آن را ترک کرد.»
حافظ جلال‌الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء می‌گوید:

«کان بنو امیة یسبون علی بن ابی‌طالب فی الخطبة فلما ولی عمر ابن عبد العزیز ابطله وکتب الی نوابه بابطاله؛ بنی‌امیه، به علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) در خطبه‌های نماز دشنام می‌دادند؛ اما هنگامی که عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید، این عمل را ترک کرد و به فرماندارانش دستور ترک آن را داد.»
و نیز ابن‌اثیر در تاریخش می‌نویسد:

«کان بنو امیة یسبون امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) الی ان ولی عمر بن عبد العزیز فترک ذلک وکتب الی العمال فی الآفاق بترکه؛ بنی‌امیه به علی دشنام می‌دادند؛ تا زمانی که عمر بن عبد العزیز به حکومت رسیده این کار را ترک نمود و به نقاط مختلف بخشنامه کرد که این کار را ترک کنند.»
خیر الدین زرکلی در کتاب الاعلام، در ترجمه عمر بن عبد العزیز می‌نویسد:

«و ولی الخلافة بعهد من سلیمان سنة ۹۹ ه‌، فبویع فی مسجد دمشق. وسکن الناس فی ایامه، فمنع سب علی بن ابی‌طالب (وکان من تقدمه من الامویین یسبونه علی المنابر)؛ عمر بن عبد العزیز، در سال ۹۹ هـ بعد از سلیمان خلافت را به دست گرفت، مردم در مسجد دمشق با وی بیعت کردند، مردم در زمان وی آرام بودند، پس وی از ناسزاگویی به علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) که حاکمان پیش از وی از بنی‌امیه بر فراز منبرها انجام می‌دادند، جلوگیری کرد.»

۸.۳ - سب امیر‌المؤمنین توسط مغیرة بن شعبة

خوارزمی، مورخ مشهور اهل‌سنت در مقتل الحسین (علیه‌السّلام) می‌نویسد:
در جلسه‌ای که در حضور معاویة و امام حسن (علیه‌السلام)، برگذار شده بود، طرفداران بنی‌امیه، یکی یکی برخواستند و هر چه از دهانشان خارج شد، نثار امام (علیه‌السّلام) کردند تا این که مغیرة بن شعبة (لعنة‌الله‌علیه) برخواست و این چنین سخن گفت:

«ان علیاً ناصب رسول الله صلی الله علیه وسلم فی حیاته، واجلب علیه قبل موته واراد قتله، فعلم ذلک من امره رسول الله، ثم کره ان یبایع ابا بکر حتی اتی به قوداً، ثم نازع عمر حتی همّ ان یضرب عنقه، ثم طعن علی عثمان حتی قتله، و قد جعل الله سلطاناً لولی المقتول فی کتابه المنزل، فمعاویة ولی المقتول بغیر حق، فلو قتلناک واخاک کان من الحق، فو الله ما دم ولد علی عندنا بخیر من دم عثمان، و ما کان الله لیجمع فیکم الملک مع النبوة»
«علی (علیه‌السّلام) در زمان حیات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با وی دشمنی ورزید[نعوذ بالله] و قبل از مرگش اراده کشتن پیامبر را داشت، و رسول خدا از این قضیه آگاه شد. پس از رحلت پیامبر، با ابوبکر بیعت نکرد تا او را به اجبار آوردند، با عمر از درِ ستیز وارد شد که نزدیک بود عمر گردنش را بزند، از عثمان بدگویی کرد تا او را به قتل رسانید؛ ولی خدا در قرآن برای هر کشته‌ای ولی و خون‌خواهی قرار داده است، ‌و معاویه ولی عثمان بود؛ پس اگر تو و برادرت را بکشیم سزاوار خواهد بود، به خدا سوگند خون فرزندان علی نزد ما از خون عثمان بهتر نیست، ‌خداوند پادشاهی و نبوت را در شما قرار نداده است.»
و ابن‌خلدون در تاریخش می‌نویسد:

«کان المغیرة بن شعبة ایام امارته علی الکوفة کثیرا ما یتعرض لعلی فی مجالسه وخطبه ویترحم علی عثمان ویدعو له؛ مغیرة بن شعبه در زمان حکومتش در کوفه در خطبه‌ها و مجالسش از علی بدگویی می‌کرد و برای عثمان تقاضای مغفرت می‌نمود.»
و ذهبی در سیر اعلام النبلاء می‌نویسد:

«کان المغیرة ینال فی خطبته من علی، واقام خطباء ینالون منه؛ مغیره در خطبه‌هایش از علی (علیه‌السّلام) بدگویی می‌کرد، و خطیبانی را می‌گماشت که از آن حضرت بدگویی کنند.»


ابن‌عساکر در تاریخ مدینه دمشق و احمد بن حنبل در العلل می‌نویسد:

«عن ابن عون عن عمیر بن اسحاق قال کان مروان بن الحکم امیرا علینا ست سنین فکان یسب علیا کل جمعة علی المنبر ثم عزل فاستعمل سعید بن العاص سنتین فکان لا یسبه ثم عزل واعید مروان فکان یسبه فقیل یا حسن الا تسمع ما یقول هذا فجعل لا یرد شیئا قال وکان حسن یجئ یوم الجمعة فیدخل فی حجرة النبی (صلی الله علیه وسلم) فیقعد فیها فاذا قضیت الخطبة خرج فصلی ثم رجع الی اهله؛
[۱۲۲] ابن‌حنبل شیبانی، احمد، العلل، ج۳، ص۱۷۶.
عمیر بن اسحاق می‌گوید: مروان حکم در مدت شش سالی که بر ما حکومت می‌کرد، هر جمعه در منبرش علی (علیه‌السّلام) را سبّ می‌کرد، سپس او را عزل کردند و به مدت دو سال سعید بن عاص والی شد و جای مروان را گفت؛ ولی او علی (علیه‌السّلام) را سبّ نمی‌کرد. به همین جهت عزل شد و مروان دوباره برگشت و بر ما والی شد و سبّ علی (علیه‌السّلام) را شروع کرد. به امام مجتبی (علیه‌السّلام) گفتند: مگر نمی‌شنوی که چه می‌گوید؟ امام اعتنا نمی‌کرد. آن حضرت روز جمعه به مسجد می‌آمد و به درون حجره پیامبر می‌رفت و همان جا می‌نشست، پس از اتمام خطبه جمعه بیرون می‌آمد و نمازش را می‌خواند و به منزلش برمی‌گشت.»
سیوطی در تاریخ الخلفاء می‌نویسد:

«عن عمیر بن اسحاق قال: کان مروان امیراً علینا فکان یسب علیاً کل جمعة علی المنبر وحسن یسمع فلا یرد شیئاً ثم ارسل الیه رجلا یقول له بعلی وبعلی وبعلی وبک وبک وما وجدت مثلک الا مثل البغلة یقال لها من ابوک؟ فتقول امی الفرس فقال له الحسن: ارجع الیه فقل له انی والله لا امحو عنک شیئاً مما قلت بان اسبک ولکن موعدی وموعدک الله؛ از عمیر بن بن اسحاق نقل شده است که گفت: فرمانده و امیر بر ما مروان حکم بود که در هر جمعه‌ بر فراز منبر علی (علیه‌السّلام) سبّ و لعن می‌کرد، فرزندش امام حسن می‌شنید؛ ‌ولی سخنی نمی‌گفت، مروان کسی را فرستاد که در حضور امام از خودش و پدرش بدگویی کرد و گفت: مانند تو نیافتم مگر استر و اسب، از او پرسیدند پدرت کیست؟ گفت: اسب. امام مجتبی (علیه‌السّلام) فرمود: برو به مروان بگو من پاسخی نمی‌دهم و همانند تو فحش نمی‌دهم تا آثار خطا و گناهانت محو شود؛ بلکه دیدار و وعده من و تو قیامت در محضر خداوند است.»


ابن‌اثیر و بلاذری به نقل از عبدالله بن عبید‌الله می‌نویسند:

«وکان ابی اذا خطب فنال من علی رضی الله عنه تلجلج فقلت یا ابت انک تمضی فی خطبتک فاذا اتیت علی ذکر علی عرفت منک تقصیرا؟ قال: او فطنت لذلک؟ قلت: نعم. فقال یا بنی ان الذین حولنا لو یعلمون من علی ما نعلم تفرقوا عنا الی اولاده؛ پدرم هر گاه خطبه می‌خواند و در آن می‌خواست از علی (علیه‌السّلام) بدگویی کند، زبانش می‌گرفت، پرسیدم: چرا در خطبه‌ات وقتی که از علی (علیه‌السّلام) می‌خواهی سخن بگویی کلام و سخنت نارسا می‌شود؟ گفت: تو این موضوع را فهمیده‌ای؟ گفتم: آری، گفت: فرزندم! اگر آن‌چه از فضائل علی (علیه‌السّلام) ما می‌دانیم، این مردم بدانند از اطراف ما پراکنده شده و به فرزندان علی روی خواهند آورد.»


یاقوت حموی، تاریخ نویس مشهور اهل‌سنت می‌نویسد:
«لعن علی بن ابی‌طالب، رضی الله عنه، علی منابر الشرق والغرب... منابر الحرمین مکة والمدینة؛ علی (علیه‌السّلام) را بر منبرهای‌ها شرق و غرب و منبرهای مکه و مدینه لعن می‌کردند.»


زمخشری، مفسر و ادیب نام‌آور اهل‌سنت می‌نویسد:

«انّه کان فی ایّام بنی امیّة اکثر من سبعین الف منبر یلعن علیها علیّ بن ابی‌طالب بما سنّه لهم معاویة من ذلک؛
[۱۲۷] زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار و نصوص الاخیار، ج۲، ص۱۸۶.
در زمان بنو‌امیه، بیش از هفتاد هزار منبر وجود داشت که در آن علی (علیه‌السّلام) به پیروی از سنتی که معاویه بنا کرده بود، لعن می‌شد.»


شیخ محمود سعید بن ممدوح، بعد از نقل روایات و نصوصی در وقائع سبّ امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) می‌گوید:

«الآثار فی هذه الجریمة البشعة واخبارها الشنیعة متواترة، وهذه عظیمة تصغر عندها العظائم، وجریمة تصغر عندها الجرائم وشنیعة تتلاشی امام بشاعتها الشنائع؛
[۱۲۹] ممدوح، محمود سعید، غایة التبجیل، ص۲۸۳، ط الاولی، مکتبة الفقیه، الامارات، ۱۴۲۵ هـ.
دلایل و شواهد بر این گناه و خطای زشت بی‌شمار و متواتر است. ومی توان گفت که این جنایت خشن به‌اندازه‌ای سنگین است که دیگر جنایات بزرگ در برابرش کوچک و غیر قابل دیدن است.»


ناسزا گویی به اهل‌بیت برای تقرب به دشمنان آنان:

«قال اخبرنا مالک بن اسماعیل قال حدثنا سهل بن شعیب النهمی وکان نازلا فیهم یؤمهم عن ابیه عن المنهال یعنی بن عمرو قال دخلت علی علی بن حسین فقلت کیف اصبحت اصلحک الله فقال ما کنت اری شیخا من اهل المصر مثلک لا یدری کیف اصبحنا فاما اذ لم تدر او تعلم فساخبرک اصبحنا فی قومنا بمنزلة بنی اسرائیل فی آل فرعون اذ کانوا یذبحون ابناءهم ویستحیون نساءهم واصبح شیخنا وسیدنا یُتقرب الی عدونا بشتمه او سبه علی المنابر؛ منهال بن عمرو می‌گوید: به نزد علی بن الحسین (امام سجاد) رفتم و عرضه داشتم: چگونه صبح کردید (حال شما چگونه است) خداوند کار شما را اصلاح نماید؛ فرمودند: گمان نمی‌کردم که بزرگی از بزرگان شهر نداند حال ما چگونه است؛ حال که نمی‌دانی برای تو خواهم گفت: ما در بین قوم خویش، مانند بنی‌اسرائیل در بین فرعونیان شده‌ایم؛ که فرزندانشان را می‌کشتند و زنانشان را زنده می‌گذاشتند؛ و به خاطر نزدیکی به دشمنان ما، بر روی منبر‌ها از بزرگ و سرور ما (علی بن ابی‌طالب) بدگویی کرده به ایشان جسارت می‌کنند.»


امام محمد بن ابراهیم الوزیر الیمانی، در هنگام نقل فضائل جماعتی از روات و محدثین می‌نویسد:

«روایتهم لفضائل علی (علیه‌السّلام) و فضائل اهل البیت فی ایام بنی امیة وهو (علیه‌السّلام) ـ حاشا مع ذلک ـ یُلعنُ علی المنابر ولا یروی فضائله الا من خاطر بروحه؛ سخن گفتن از فضائل علی و اهل بیت (علیهم‌السّلام) در زمان بنی‌امیه و سلطنت آنان امری غیر ممکن و متتضاد بود؛ چرا که بنی‌امیه وی را بر فراز منبرها لعن می‌کردند و نقل فضائل با سبّ و لعن جمع نمی‌شود.»


دکتر فرحان المالکی می‌گوید:

«فبنو امیة اذن یستحقون الذم لانهم لم یغسموا السنتهم فی البحث فقط، وانما تجاوزوا ذلک الی اللعن علی المنابر وسفک الدماء، و فرضوا هذا الظلم علی الامة حتی جاءت الاجیال تعتقد انهم ماجورون علی هذا!
[۱۳۴] مالکی، حسن بن فرحان، مع سلیمان العلوان فی معاویة، ص۳۵.
پس به همین جهت بنی‌امیه سزاوار سرزنش و مذمت هستند؛ زیرا آنان فقط به بد‌گویی علی (علیه‌السّلام) اکتفا نکردند؛ بلکه بر بالای منبر‌ها علی (علیه‌السّلام) را لعن کرده و به خونریزی و کشتار اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) و یارانش دست زدند و این ستم را بر همه امت لازم و واجب دانستند تا آن‌جا که نسل‌های بعد آن‌ها را به خاطر این عمل ماجور دانستند.»


ابن‌عساکر، به نقل از امام سجاد (علیه‌السّلام) می‌نویسد:

«قال مروان بن الحکم ما کان فی القوم احد ادفع عن صاحبنا من صاحبکم یعنی علیا عن عثمان قال قلت فما لکم تسبونه علی المنبر قال لا یستقیم الامر الا بذلک؛
مروان بن حکم به من گفت که در میان مردمان کسی نبود که از صاحب ما (عثمان) مانند صاحب شما (علی) دفاع کند؛ گفتم: پس برای چه از او بر روی منبر‌ها بدگویی می‌کنید؟ گفت: حکومت به جز این راه پا بر جا نمی‌ماند.»
و بلاذری می‌ نویسد:

«قال مروان لعلی بن الحسین: ما کان احد اکف عن صاحبنا من صاحبکم. قال: فلم تشتمونه علی المنابر؟ ! ! قال: لا یستقیم لنا هذا الا بهذا!!؛ مروان به علی بن الحسین گفت: کسی نبود که مانند صاحب شما از صاحب ما دفاع کند؛ علی بن الحسین پاسخ داد: پس چرا او را بر روی منبر‌ها لعن می‌کنید؟ گفت: کار ما جز با این کار برجا نمی‌ماند.»


خطیب بغدادی در تاریخ بغداد می‌نویسد:

«قال اسماعیل بن عیاش: رافقت حریزا من مصر الی مکة فجعل یسب علیا ویلعنه، وقال لی: هذا الذی یرویه الناس ان النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قال لعلی: «انت منی بمنزلة‌هارون من موسی» حق، ولکن اخطا السامع. قلت: فما هو؟ قال: انّما هو: «انت منی‌بمکان قارون من موسی»، قلت: عمّن ترویه؟ قال: سمعت الولید بن عبد الملک یقوله علی المنبر؛ اسماعیل بن عیاش گفته است: با حریز از مصر تا مکه همراه بودم؛ پس از علی بد گفته و حضرت را لعن می‌کرد؛ و به من گفت: این روایتی که برای مردم نقل می‌کنی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به علی به می‌گفت: «جایگاه تو نسبت به من مانند جایگاه‌ هارون نسبت به موسی است» این سند درست است اما شنونده اشتباه کرده است!!! گفتم پس درست آن چیست؟ گفت: پیغمبر گفته‌اند «جایگاه تو نسبت به من مانند جایگاه قارون نسبت به موسی است»! !!؛ گفتم این را از چه کسی نقل می‌کنی؟ گفت: این را از ولید بن عبد الملک شنیده‌ام که آن را بالای منبر می‌گفت!!!»


سمهودی در وفاء الوفاء می‌نویسد:

«حدثنا‌ هارون ابن عبد الملک بن الماجشون ان خالد بن الولید بن الحارث بن الحکم بن العاص وهو ابن مطیرة قام علی منبر رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یوم الجمعة فقال: لقد استعمل رسول الله علی ابن ابی‌طالب رضی الله تعالی عنه وهو یعلم انه خائن، ولکن شفعت له ابنته فاطمة رضی الله عنها. و داود بن قیس فی الروضة فقال: اس‌ای یسکته. قال: فمزّق الناس قمیصا کان علیه شقائق حتی وتروه واجلسوه وحذراً علیه منه، وقال رایت کفاً خرجت من القبر قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله وهو یقول: کذبت یا عدوّ اللّه کذبت یا کافر، مراراً.»

«حارث بن حکم بن عاص (فرزند مطیرة) در روز جمعه بر روی منبر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ایستاده و گفت: رسول خدا علی بن ابی‌طالب را به کار گمارد با این که می‌دانست او خیانت کار است؛ اما دخترش فاطمه واسطه او برای این کار شد. داوود بن قیس نیز در مسجد رسول خدا بود: پس به او اشاره کرد که ساکت باش. اما مردم پیراهنی را که بر تن او (خالد بن ولید) بود پاره کردند تا اینکه او را لخت کرده و نشاندند اما بر وی نگران بودند؛ پس دستی از قبر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بیرون آمده و می‌گفت: ‌ای دشمن خدا دروغ گفتی‌ ای کافر و چندین بار این کلام را تکرار کرد.»


ابن ابی‌الحدید شافعی در شرح نهج البلاغه به نقل از استادش ابو‌جعفر اسکافی می‌نویسد:

«ان معاویة وضع قوما من الصحابة وقوما من التابعین علی روایة اخبار قبیحة فی علی علیه‌السلام، تقتضی الطعن فیه والبراءة منه، وجعل لهم علی ذلک جعلا یرغب فی مثله، فاختلقوا ما ارضاه، منهم ابو‌هریرة وعمرو بن العاص والمغیرة بن شعبة، ومن التابعین عروة بن الزبیر...
بعد در ادامه می‌نویسد:
...روی الزهری ان عروة بن الزبیر حدثه، قال: حدثتنی عائشة قالت: کنت عند رسول الله اذ اقبل العباس وعلی، فقال: یا عائشة، ان هذین یموتان علی غیر ملتی او قال دینی«معاویه، گروهی از صحابه و تابعین را گماشت تا روایات و احادیث دروغینی که بیانگر نقض و بیزاری جستن از علی (علیه‌السّلام) باشد، بسازند. و حقوقتی هم برای آنان مقرر کرد که از این افراد ابوهریره، عمروعاص، ‌مغیرة بن شعبة، از اصحاب و عروة بن زبیر از تابعان می‌باشد....
بعد در ادامه می‌نویسد:
...زهری روایت کرده است که عروة بن زبیر برای او نقل کرد که عایشه به من گفت: من پیش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بودم، در همان عباس و علی (علیه‌السّلام) وارد شد. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: "‌ای عایشه! این دو نفر در حالی از دنیا می‌رود که بر غیر ملت و یا دین من هستند".»


ابن‌ ابی‌الحدید شافعی می‌نویسد:

«وروی عبد الرزاق عن معمر، قال: کان عند الزهری حدیثان عن عروة عن عائشة فی علی علیه‌السلام، فسالته عنهما یوما، فقال: ما تصنع بهما وبحدیثهما! الله اعلم بهما، انی لاتهمهما فی بنی‌هاشم. قال: فاما الحدیث الاول، فقد ذکرناه، واما الحدیث الثانی فهو ان عروة زعم ان عائشة حدثته، قالت: کنت عند النبی صلی الله علیه وسلم اذ اقبل العباس وعلی، فقال: (یا عائشة، ان سرک ان تنظری الی رجلین من اهل النار فانظری الی هذین قد طلعا)، فنظرت، فاذا العباس وعلی بن ابی‌طالب.»
«عبد الرزاق از معمر نقل کرده است که گفت: نزد زهری دو حدیث به نقل از عروه و از عایشه در باره علی وجود داشت، و لذا من از وی در باره آن دو حدیث سؤال کردم، گفت: با این دو حدیث و راویان آن چه کار بکنم، خدا از آن دو نفر آگاه‌تر است، من رابطه این دو نفر را با به بنی‌هاشم خوب نمی‌دانم. اما حدیث اول که گذشت (روایت قبلی) و اما حدیث دوم این است که: عروة می‌گوید: از عایشه شنیدم که گفت: نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بودم، فرمود: ‌ای عایشه! اگر دوست داری دو نفر از اهل آتش را ببینی، پس به این دو نفر بنگر، نگاه کردم دیدم عباس و علی وارد شدند.»


ابن ابی‌الحدید به نقل از استادش ابوجعفر اسکافی می‌نویسد:

«لما قدم ابو هریرة العراق مع معاویة عام الجماعة، جاء الی مسجد الکوفة، فلما رای کثرة من استقبله من الناس جثا علی رکبتیه، ثم ضرب صلعته مرارا، وقال: یا اهل العراق، اتزعمون انی اکذب علی الله وعلی رسوله، واحرق نفسی بالنار! والله لقد سمعت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یقول: (ان لکل نبی حرما، وان حرمی بالمدینة، ما بین عیر الی ثور، فمن احدث فیها حدثا فعلیه لعنة الله والملائکة والناس اجمعین)، واشهد بالله ان علیا احدث فیها: فلما بلغ معاویة قوله اجازه واکرمه وولاه امارة المدینة؛ وقتی ابو‌هریره در سال خشک‌سالی همراه با معاویه به عراق آمد، به مسجد کوفه آمده و وقتی که جمعیت زیاد استقبال کننده از خویش را دید، دوزانو نشسته و سپس چند بار دست بر سر کچل خویش کشیده و گفت: ‌ای اهل عراق؛ آیا گمان دارید که من به خدا و رسول خدا دروغ می‌بندم و خود را با آتش می‌سوزانم؟ قسم به خدا از رسول (خدا صلی‌الله‌علیه(وآله)) شنیدم که می‌گفت: هر پیامبری حرمی دارد و حرم من مدینه است؛ از بین منطقه عیر تا ثور؛ پس هرکس که در آن سبب بروز فاجعه شود لعنت خداوند ملائکه و همه مردمان بر او باد؛ و خدا را شاهد می‌گیرم که علی در مدینه سبب بروز فاجعه شده است!!! وقتی که این خبر به معاویه رسید، او را جایزه داده و گرامی داشته و او را حاکم بر مدینه قرار داد.»


چهار صد هزار درهم جایزه برای جعل حدیث در مذمت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام):
ابن‌ابی‌الحدید به نقل از استادش ابوجعفر اسکافی می‌نویسد:

«ان معاویة بذل لسمرة بن جندب مائة الف درهم حتی یروی ان هذه الآیة نزلت فی علی (علیه‌السّلام) (ومن الناس من یعجبک قوله فی الحیاة الدنیا ویشهد الله علیما فی قلبه وهو الد الخصام. واذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها ویهلک الحرث والنسل والله لا یحب الفساد). وان الآیة الثانیة نزلت فی ابن ملجم وهی قوله تعالی: (ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضاة الله) فلم یقبل، فبذل له مائتی الف درهم، فلم یقبل، فبذل له اربعمائة الف درهم فقبل.
استجاب لمعاویة جمع من الصحابة والتابعین، فاصابوا من دنیا معاویة العریضة. وخالفه آخرون، فاصابهم التشرید والتقتیل، ووقعت بین الطرفین معارک ضاریة کانت نتائجها آلاف الاحادیث الموضوعة التی ورثناها الیوم من جانب، ومن جانب آخر آلاف الضحایا البریئة من خیار المسلمین. وکان سمرة هذا ممن امتثل اوامر معاویة، فاصاب الامرة فی البصرة فاسرف فی قتل من خالفه»
«معاویه به سمرة بن جندب صد هزار درهم داد تا اینکه روایتی جعل کند که این آیه که «ومن الناس من یعجبک قوله...» در مورد علی نازل شده است و نیز آیه «ومن الناس من یشری نفسه...» در مورد ابن‌ملجم؛ اما او قبول نکرد؛ پس چهارصد هزار درهم دیگر به او داد و او قبول کرد.
عده‌ای از مهاجرین و انصار، به در خواست معاویه پاسخ مثبت دادند و از دنیای بزرگ معاویه بهره‌مند شدند؛ اما عده‌ای دیگر با او مخالفت کردند، و دچار تبعید و کشتار شدند؛ و بین دو گروه درگیری‌های سختی درگرفت که نتیجه آن از یک سو هزاران روایت جعلی بود که ما آن‌ها را به ارث برده‌ایم؛ و از سوی دیگر هزاران قربانی بی‌گناه از خوبان مسلمانان؛ این سمرة که در مورد او گفتیم از کسانی بود که دستور معاویه را اطاعت کرد، پس به حکومت بصره رسیده و در کشتن مخالفینش خونریزی بسیار کرد.»


«عن الزهری قال کنت عند الولید بن عبدالملک فتلا هذه الآیة والذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم قال نزلت فی علی بن ابی‌طالب کرم الله وجهه قال الزهری اصلح الله الامیر لیس کذا اخبرنی عروة عن عائشة رضی الله تعالی عنها قال وکیف اخبرک قال اخبرنی عروة عن عائشة رضی الله تعالی عنها انها نزلت فی عبدالله بن ابی سلول المنافق؛ از زهری روایت شده است که گفت: نزد ولید بن عبد الملک بودم؛ پس این آیه را خواند که «والذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم» گفت: این آیه در مورد علی نازل شده است؛ زهری گفت: خداوند گره از کار امیر بگشاید؛ این‌چنین نیست؛ عروه در این زمینه از عایشه برای من روایت کرده است؛ ولید گفت: چه گفته است؟ پاسخ داد: او گفته است که در مورد عبدالله بن ابی‌سلول منافق نازل شده است.»


کشتن هر کودکی که نامش علی باشد:
دشمنی با امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) تا جایی ادامه یافت که نام‌گذاری به نام آن حضرت در جامعه ممنوع شد و هر کس نامش علی بود، کشته می‌شد. مزی در تهذیب الکمال و ذهبی در سیر اعلام النبلاء می‌نویسند:

«وقال سلمة بن شبیب سمعت ابا عبد الرحمن المقرئ یقول کانت بنو امیة اذا سمعوا بمولود اسمه علی قتلوه فبلغ ذلک رباحا فقال هو علی وکان یغضب من علی ویجرح علی من سماه به؛ بنی‌امیه وقتی می‌شنیدند که نوزادی نامش علی است او را می‌کشتند؛ این خبر به رباح رسید؛ که نام او علی بود؛ اما از نام علی بدش می‌آمد و کسی را که او را به این نام صدا می‌زد زخمی می‌کرد.»
این سنت زشت تا جایی ادامه یافت که هر کس نامش «علی» بود، از نامش خجالت می‌کشید. ابن‌حجر عسقلانی در لسان المیزان می‌نویسد:

«علی بن الجهم السلمی: ... مشهوراً بالنصب کثیراً الحط علی علی واهل البیت وقیل انه کان یلعن اباه لم سماه علیاً؛ علی بن جهم سلمی: ... مشهور به دشمنی با اهل بیت است؛ و بسیار بر علی و اهل‌بیت خورده می‌گرفت؛ و پدر خودش را نفرین می‌کرد که چرا او را علی نام‌گذاری کرده است.»


کشتن و زندانی کردن شیعیان در تمامی شهرها:
ابن ابی‌لحدید شافعی در شرح نهج البلاغه می‌نویسد:

«انّ ابا جعفر محمد بن علی الباقر (علیه‌السّلام) قال لبعض اصحابه: یا فلان! ما لقینا من ظلم قریش ایّانا وتظاهرهم علینا، وما لقی شیعتنا ومحبّونا من الناس... فقتلت شیعتنا بکلّ بلدة، وقطعت الایدی والارجل علی الظنّة، وکان من یذکر بحبّنا والانقطاع الینا، سُجن، او نُهب ماله، او هُدمت داره؛ ابو‌جعفر محمد بن علی باقر (امام محمد باقر) (علیه‌السّلام) به یکی از یاران خویش فرمودند: ‌ای فلانی؛ ما از ظلم قریش نسبت به خودمان و دشمنی ایشان با ما چه‌ها کشیدیم! و شیعیان ما و دوست‌داران ما در بین مردم نیز چه‌ها کشیده‌اند!... پس شیعیان ما را در هر شهری کشتند؛ و دست‌ها و پاها را به خاطر اتهام (به شیعه بودن) قطع کردند. و هر کس که مشهور به دوست داشتن ما و ارتباط با ما بود زندانی می‌شد و یا مال او به غارت می‌رفت و یا خانه‌اش ویران می‌گشت.»
و نیز ابن ابی‌الحدید می‌نویسد:

«کتب معاویة نسخة واحدة الی عماله بعد عام المجاعة ان برئت الذمة ممن روی شیئا من فضل ابی تراب واهل بیته فقامت الخطباء فی کل کورة وعلی کل منبر یلعنون علیا ویبرءون منه ویقعون فیه وفی اهل بیته وکان اشدّ الناس بلاء حینئذ اهل الکوفة؛ لکثرة من بها من شیعة علی علیه‌السلام، فاستعمل علیهم زیاد بن سمیّة وضمّ الیه البصرة فکان یتتبّع الشیعة وهو بهم عارف لانّه کان منهم ایّام علی علیه‌السلام، فقتلهم تحت کلّ حجر ومدر، واخافهم، وقطع الایدی والارجل، وسمل العیون، وصلبهم علی جذوع النخل وطرفهم وشرّدهم عن العراق، فلم یبق بها معروف منهم.»
«معاویه بعد از سال خشک‌سالی، نامه‌ای به یکی از کارگزاران خویش نوشت که هرکس که چیزی از فضیلت‌های ابو‌تراب (امیر مومنان علی علیه‌السلام) و خاندان او را نقل کند، در مقابل او هیچ‌گونه مسئولیتی شما را تهدید نمی‌کند (هرچه با وی کردید جایز است)؛ پس سخنرانان در هر منطقه و بر هر منبری علی را لعن کرده و از او بیزای می‌جستند و به او و اهل‌بیت او دشنام می‌دادند؛ و بیچاره‌ترین مردمان در آن زمان مردم کوفه بودند؛ زیرا شیعه علی (علیه‌السّلام) در آن شهر زیاد بود؛ پس معاویه زیاد بن سمیه را حاکم بر آنجا قرار داده و بصره را نیز تحت امر او قرار داد؛ او به دنبال شیعیان می‌گشت (او شیعیان را می‌شناخت، زیرا در زمان خلافت علی (علیه‌السّلام) از طرفداران او بود) پس ایشان را حتی در زیر هر سنگ و کلوخی پیدا کرده و می‌کشت؛ و یا تهدید می‌کرد؛ و دست‌ها و پا‌ها را جدا کرده و چشم‌ها را کور می‌نمود؛ و ایشان را بر تنه‌های درخت خرما به دار می‌کشید؛ و یا از عراق بیرون می‌کرد؛ تا جایی که کسی از شیعیان شناخته شده در عراق باقی نماند.»


در دوران بنی‌امیه، نه تنها خود آنها امیر‌المؤمنین (علیه‌السّلام) را در منابر و خطبه‌های نماز جمعه لعن می‌کردند؛ بلکه حتی اگر کسی از این کار امتناع می‌کرد و به امیر‌المؤمنین ناسزا نمی‌گفت، او را مورد اذیت و آزار قرار می‌دادند؛ تا جایی که در بسیاری جان وی را نیز می‌گرفتند.

۲۷.۱ - کشتن نسائی به جرم نقل فضائل علی

نسائی، از برجسته‌ترین علما و محدثین اهل‌تسنن است که کتاب «سنن» وی یکی از صحاح سته اهل‌سنت به شمار می‌رود. مزی در ترجمه وی می‌گوید:

«احد الائمّة المبرزین والحفّاظ المتقنین والاعلام المشهورین؛ او یکی از پیشوایان برجسته و حافظان استوار و بزرگان مشهور بود.»
و ابن‌کثیر در باره او می‌گوید:

«الامام فی عصره، والمقدم علی اضرابه واشکاله وفضلاء دهره، رحل الی الآفاق؛ پیشوای زمان خویش، و کسی که بر هم‌شغلان و همنظران و بزرگان زمان خویش پیشی گرفت؛ و به شهر‌های مختلف مسافرت کرد.»
وی کتابی دارد به نام خصائص امیر‌المؤمنین علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) که در آن فضائل امیر‌المؤمنین (علیه‌السّلام) را نقل کرده است. انگیزه وی از تألیف این کتاب این بوده است که وقتی وی وارد دمشق شد، دید که مردم از علی (علیه‌السّلام) متنفر هستند و از آن حضرت بدگویی می‌کنند، شروع به نوشتن این کتاب کرد؛ چنانچه ابن‌کثیر سلفی می‌نویسد:

«وانه انما صنف الخصائص فی فضل علی واهل البیت، لانه رای اهل دمشق حین قدمها فی سنة ثنتین وثلاثمائة عندهم نفرة من علی؛ او کتاب خصائص را در برتری علی و اهل‌بیت او نوشت؛ زیرا او مردمان دمشق را در سال ۳۰۲ دید که از علی نفرت دارند.»
اما از آن‌جایی که مردم دمشق به پیروی از همان سنتی که معاویه پایه‌گذارش بود، به بدگویی از امیر‌المؤمنین (علیه‌السّلام) خو گرفته و با تنفر از آن حضرت بزرگ شده بودند، نتوانستند تحمل کنند که کسی در فضائل آن حضرت کتابی بنویسد؛ اما در آن اثری از فضائل معاویه دیده نشود؛ از این رو از نسائی خواستند که در فضائل معاویه نیز کتابی بنویسد؛ اما وقتی با مقاومت نسائی روبرو شدند، چنان او را کتک زدند که از دنیا رفت.
علامه ابن‌جوزی و بسیار دیگر از بزرگان اهل‌تسنن در سبب کشته شدن نسائی می‌گوید:

«انّ النسائی خرج من مصر فی آخر عمره الی دمشق، فسئل بها عن معاویة وما جاء فی فضائله! فقال: لا یرضی راسا براس حتی یفضل! فما زالوا یدفعون فی خصیتیه حتی اخرج من المسجد وحمل الی الرملة او مکة فتوفی بها؛ نسایی در آخر عمر خویش از مصر به دمشق رفت؛ پس در آنجا از او در مورد معاویه و فضیلت‌های او سوال کردند؛ پس گفت: آیا به این‌که او را هم‌شان علی دانستید راضی نشدید، حال می‌خواهید او را از علی برتر کنید؟
پس آنقدر به بیضه او زدند تا او را از مسجد بیرون کردند؛ او را به رمله یا مکه بردند و در آنجا از دنیا رفت.»
و ابن‌کثیر می‌گوید:

«ودخل دمشق فساله اهلها ان یحدّثهم بشئ من فضائل معاویة، فقال: اما یکفی معاویة ان یذهب راسا براس حتی یروی له فضائل! فقاموا الیه فجعلوا یطعنون فی خصیتیه حتی اخرج من المسجد؛ او به دمشق رفت؛ پس اهل شام از او خواستند که در مورد فضیلت‌های معاویه برای ایشان سخن گوید؛ گفت: آیا برای معاویه بس نبود که همسنگ علی شد؟ حال می‌خواهد برای او فضیلت نیز نقل کنند؟ پس به او هجوم آورده آن قدر به بیضه او زدند تا از مسجد بیرونش کردند.»

۲۷.۲ - قطع گردن ظهیر‌الدین اردبیلی

قطع گردن ظهیر‌الدین اردبیلی به خاطر عدم اعتقاد به وجوب مدح صحابه:
ابن‌عماد حنبلی در شذرات الذهب می‌نویسد:

«ظهیر الدین الاردبیلی الحنفی الشهیر بالقاضی زاده... کان عالماً کاملاً صاحب محاورة ووقار وهیبة وفصاحت و کانت له معرفة بالعلوم خصوصاً الانشاء والشعر و کان یکتب الخط الحسن... قال ان مدح الصحابة علی المنبر لیس بفرض ولا یخل بالخطبة فقبض علیه مع احمد باشا الوزیر یوم الخمیس عشری ربیع الثانی و قطع (قطعت) راس صاحب الترجمة[ظهیر‌الدین] و علق (علقت) علی باب زویلة بالقاهرة؛ ظهیر الدین اردبیلی حنفی مشهور به قاضی زاده... او عالم کامل و صاحب سخن و وقار و هیبت و فصاحت بود و با علوم مخصوصاً انشا و شعر آشنایی داشت و خطش نیکو بود... او گفت که ستایش کردن از صحابه بر روی منبر (جمعه) واجب نیست و نگفتن آن به خطبه صدمه‌ای نمی‌زند؛ پس او را در روز پنج‌شنبه دهم ربیع الثانی با احمد باشای وزیر گرفتند؛ و دست او را قطع کرده و بر باب زویله قاهره آویزان کردند.»

۲۷.۳ - شلاق زدن ابن ابی‌لیلی

ذهبی در سیر اعلام النبلاء می‌نویسد:

«روی عن ابی‌حصین، ان الحجاج استعمل عبد الرحمن بن ابی لیلی علی القضاء ثم عزله، ثم ضربه لیسب ابا تراب رضی الله عنه، وکان قد شهد النهروان مع علی؛ از ابو‌حصین نقل شده است که گفت: حجاج بن عبد‌الرحمن بن ابی‌لیلی را که از همراهان و شرکت‌کنندگان در جنگ نهروان و در رکاب و از همراهان علی (علیه‌السّلام) بود، به عنوان قاضی منصوب کرد، سپس عزلش نمود و او را می‌زد تا علی (علیه‌السّلام) را سبّ کند.»

۲۷.۴ - پایان مجلس با لعن ابو‌تراب

«حدثنی جنادة بن عمرو بن الجنید بن عبد الرحمن المری عن ابیه عن جده الجنید بن عبد الرحمن قال دخلت من حوران آخذ عطائی فصلیت الجمعة ثم خرجت الی باب الدرج فاذا علیه شیخ یقال له ابو‌شیبة القاص یقص علی الناس فرغب فرغبنا وخوف فبکینا فلما انقضی حدیثه قال اختموا مجلسنا بلعن ابی تراب فلعنوا ابا تراب علیه‌السلام. فالتفت عن یمینی فقلت له فمن ابو‌تراب قال علی بن ابی‌طالب ابن عم رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) وزوج ابنته واول الناس اسلاما وابو الحسن والحسین»
«جنید بن عبد الرحمن می‌گوید: از حوران به شهر آمدم تا سهم خود را از بیت‌المال بگیرم؛ پس نماز جمعه را خواندم؛ سپس به سمت درب درج رفتم؛ در آنجا پیرمردی مشهور به ابو‌شیبة قصه‌گو بود که برای مردم قصه تعریف می‌کرد؛ او به آخرت دعوت نمود، پس ما نیز به آخرت میل پیدا کردیم و ما را از عذاب ترساند؛ پس گریه کردیم؛ وقتی که کلامش به پایان رسید گفت: مجلس را با لعن ابو‌تراب به پایان برید؛ پس همگی ابو‌تراب را لعنت کردند!!!
پس من به کسی که در سمت راست من بود نظر کرده به و به او گفتم: ابو‌تراب کیست؟ پاسخ داد: او علی بن ابی‌طالب پسر عموی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و شوهر دختر او و اولین کسی است که اسلام آورد و پدر حسن و حسین
«فقلت ما اصاب هذا القاص فقمت الیه وکان ذا وفرة فاخذت وفرته بیدی وجعلت الطم وجهه وانطح براسه الحائط وصاح واجتمع اعوان المسجد فوضعوا ردائی فی رقبتی وساقونی حتی ادخلونی علی هشام بن عبد الملک وابو‌شیبة یقدمنی فصاح یا امیر‌المؤمنین قاصک وقاص آبائک واجدادک اتی الیه الیوم امر عظیم.»
«پس به او گفتم: این قصه‌گو سخن درستی نگفته است. پس به سمت او رفتم (او ریش پری داشت) پس ریش او را با دستم گرفته و به صورت او زدم و سرش را به دیوار کوبیدم؛ پس فریاد کشید و یاران او از مسجد بیرون آمده گرد ما جمع شدند و لباس من را به گردنم‌ انداخته و من را با زور می‌راندند؛ تا اینکه من را به نزد هشام بن عبد الملک بردند در حالی‌که ابو‌شیبة من را به جلو می‌برد. پس فریاد زد که‌ای امیرالمومنین؛ قصه‌گوی شما و پدران شما و اجداد شما امروز بر او مصیبت بزرگی وارد شده است!!! »
«قال من فعل بک هذا فالتفت الی هشام وعنده اشراف الناس فقال ابو یحیی متی قدمت فقلت امس وکنت علی المصیر الی امیر‌المؤمنین فادرکتنی الجمعة فصلیت وخرجت الی باب الدرج فاذا هذا الشیخ قائم یقص فجلست الیه فقرا فسمعنا فرغب من رغب وخوف من خوف ودعا فامنا وقال فی آخر کلامه اختموا مجلسنا بلعن ابی تراب فسالت من ابو‌تراب فقیل علی بن ابی‌طالب اول الناس اسلاما وابن عم رسول الله (صلی الله علیه وسلم) وابو الحسن والحسین وزوج ابنة رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فوالله یا امیر‌المؤمنین لو ذکر هذا قرابة لک بمثل هذا الذکر ولعنه بمثل هذا اللعن لاحللت به الذی احللت به فکیف لا اغضب لصهر رسول الله (صلی الله علیه وسلم) وزوج ابنته»
«هشام گفت: چه کسی با تو چنین کرده است؟ پس من به هشام نظر کردم (در حالیکه بزرگان مردم در کنار او بودند) پس ابو‌یحیی به من گفت: کی آمدی؟ گفتم دیروز؛ و می‌خواستم به نزد امیرالمومنین بیایم؛ پس به نماز جمعه رسیدم؛ نماز را خواندم و به سوی درب درج رفتم؛ که این پیرمرد را دیدم که ایستاده داستان تعریف می‌کند؛ پس نشستم و گوش فرا دادیم؛ پس به آخرت دعوت نمود و ما نیز به آخرت میل پیدا کردیم؛ و از عذاب ترسانید و دعا کرد؛ پس ما نیز آمین گفتیم؛ اما در انتهای کلام خویش گفت: مجلس خویش را با لعن ابو‌تراب پایان برید؛ پس سوال کردم ابو‌تراب کیست؟ گفتند: او علی بن ابی‌طالب اولین کسی است که اسلام آورد و پسر عموی رسول خدا و پدر حسن و حسین و شوهر دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است؛ پس قسم به خدا که‌ای امیرالمومنین اگر یکی از بستگان شما چنین فامیلی را در نزد شما یاد نماید و چنین او را لعن کند، شما نیز برای آن شخص همین کار را جایز می‌دانستی؛ پس چگونه برای داماد رسول خدا و شوهر دختر او خشمگین نشوم؟»
«قال فقال هشام بئس ما صنع ثم عقد لی علی السند ثم قال لبعض جلسائه مثل هذا لا یجاورنی‌ها هنا فیفسد علینا البلد فباعدته الی السند فقال لنا بشر بن عبد الوهاب وهو ممثل علی باب السند بیده الیمنی سیف وبیده الیسری کیس یعطی منه ومات الجنید بالسند....»
«هشام گفت: چه بد کاری انجام داده است! سپس برای من حکم امارت سند را نوشت؛ سپس به یکی از نزدیکان خویش گفت: مثل این شخص نباید در این‌جا در نزدیکی ما باشد؛ تا شهر را بر ضد ما خراب کند، پس او را به سند فرستادم؛ پس بشر بن عبد‌الوهاب که نماینده باب سند بود به ما گفت: که او (جنید) در دست راست خویش شمشیری می‌گرفت و در دست چپش کیسه‌ای پول که از آن به مردم می‌داد؛ و در سند نیز از دنیا رفت.»

۲۷.۵ - آب‌کشی جای نشستن ناقل حدیث طیر

آب کشی جای نشستن کسی که حدیث طیر را نقل کرده بود:
ذهبی در تذکرة الحفاظ می‌نویسد:

«ابن السقاء الحافظ الامام محدث واسط ابو‌محمد عبدالله بن محمد بن عثمان الواسطی... قال السلفی سالت الحافظ خمیسا الحوزی عن ابن السقاء فقال: هو من مزینة مضر ولم یکن سقاء بل لقب له، موجوه الواسطیین وذوی الثروة والحفظ، رحل به ابوه فاسمعه من ابی خلیفة وابی یعلی وابن زیدان البجلی والمفضل ابن الجندی وبارک الله فی سنه وعلمه، واتفق انه املی حدیث الطیر فلم تحتمله نفوسهم فوثبوا به واقاموه وغسلوا موضعه؛ ابن‌سقاء... سلفی گفته است: از حافظ خمیس حوزی در مورد ابن‌سقاء سوال کردم؛ پس گفت: او از مزینه از قبیله مضر است؛ و سقا نبود؛ بلکه به این لقب مشهور بود؛ او سر‌شناس مردم واسط و صاحب ثروت و حافظه‌ای خوب بود؛ پدرش او را به مسافرت برد؛ پس از ابی‌خلیفه و ابی‌یعلی و ابن‌زیدان بجلی و مفضل بن جندی روایت شنید، و خداوند نیز به او در علم و عمرش برکت داد؛ و روزی از روزها داشت حدیث طیر (از فضائل امیر مومنان را) املاء می‌کرد؛ اما ایشان نتوانستند که این روایت را تحمل کنند؛ پس به او هجوم آورده و او را از جای خویش بلند کردند و جای او را آب کشیدند.»

۲۷.۶ - تازیانه جزای نقل فضائل حسنین

هزار تازیانه، جزای نقل فضائل حسنین (علیهما‌السّلام):
ابن‌حجر عسقلانی در تهذیب و التهذیب و بسیاری از بزرگان اهل‌سنت نوشته‌اند:

«وقال ابن ابی حاتم سالت ابی عن نصر بن علی وابی حفص الصیرفی فقال نصر احب الی واوثق واحفظ من ابی حفص قلت فما تقول فی نصر قال ثقة وقال النسائی وابن‌خراش ثقة وقال عبید الله ابن محمد الفرهیانی نصر عندی من نبلاء الناس وقال ابو‌علی بن الصواف عن عبدالله ابن احمد لما حدث نصر بن علی بهذا الحدیث یعنی حدیث علی بن ابی‌طالب ان رسول الله صلی الله علیه وسلم اخذ بید حسن وحسین فقال من احبنی واحب هذین واباهما وامهما کان فی درجتی یوم القیامة. امر المتوکل بضربه الف سوط فکلمه فیه جعفر بن عبد الواحد وجعل یقول له هذا من فعل اهل السنة فلم یزل به حتی ترکه.»
«ابن‌ابی‌حاتم گفته است: از پدرم در مورد نصر بن علی و ابی‌حفص صیرفی پرسیدم؛ پس گفت: نصر را بیشتر دوست دارم و او مورد اطمینان‌تر و دارای حافظه‌ای بهتر از ابی‌حفص است؛ پس به او گفتم: در مورد نصر چه می‌گویی؟ گفت: مورد اطمینان است؛ و نسایی و ابن‌خراش نیز گفته‌اند او مورد اطمینان است؛ و عبید‌الله بن محمد فرهیانی نیز گفته است: در نظر من نصر از دانشمندان مردم است؛ و ابو‌علی بن صواف از عبدالله بن احمد نقل کرده است که وقتی نصر بن علی این روایت را گفت که «رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌(وآله)) دست حسن و حسین را گرفته و فرمودند که هرکس من را دوست می‌دارد، پس این دو را و پدرشان و مادرشان را نیز دوست بدارد، با من در رتبه من در روز قیامت خواهد بود»، متوکل دستور داد که به او هزار تازیانه بزنند؛ پس جعفر بن عبد‌الواحد در این زمینه با متوکل سخن گفت و به او گفت: این روایت از عقاید و رفتار اهل‌سنت است (مربوط به شیعه نیست) تا اینکه او را رها کرد (دستور داد او را تازیانه نزنند)!!!»

۲۷.۷ - شکستن منبر حاکم نیشابوری

شکستن منبر حاکم نیشابوری به علت عدم نقل فضائل معاویه:

«سمعت ابا عبد الرحمن السلمی یقول: دخلت علی ابی عبدالله الحاکم وهو فی داره لا یمکنه الخروج الی المسجد من اصحاب ابی عبدالله بن کرام، وذلک انهم کسروا منبره ومنعوه من الخروج، فقلت له: لو خرجت واملیت فی فضائل هذا الرجل شیئا لاسترحت من هذه المنحة. فقال: لا یجیء من قلبی، لا یجیء من قلبی، یعنی معاویة؛ از ابی‌ عبد‌الرحمن سلمی شنیدم که می‌گفت: به نزد ابو‌عبدالله حاکم نیشابوری رفتم در حالی‌که او در خانه خویش بود و از ترس یاران ابی‌عبدالله بن کرام نمی‌توانست به مسجد برود؛ زیرا ایشان منبر او را شکسته بودند و او را ممنوع الخروج کرده بودند؛ پس به او گفتم: ‌ای کاش بیرون می‌آمدی و فضیلت‌های این شخص (معاویه) را می‌گفتی تا از این مشکل آسوده گردی؛ گفت قلبم به من اجازه این کار را نمی‌دهد.»

۲۷.۸ - تازیانه جزای ترک لعن امیر‌المؤمنین

چهار صد ضربه شلاق، جزای کسی که امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) را لعن نکرد:
عطیه بن سعد از راویان کتاب صحیح بخاری، ابی‌داود، ترمذی، ابن‌ماجه و... است. محمد بن سعد در الطبقات الکبری در ترجمه وی می‌نویسد:

«فکتب الحجاج الی محمد بن القاسم الثقفی ان ادع عطیة فان لعن علی بن ابی‌طالب والا فاضربه اربعمائة سوط واحلق راسه ولحیته فدعاه فاقراه کتاب الحجاج فابی عطیة ان یفعل فضربه اربعمائة وحلق راسه ولحیته؛ حجاج به محمد بن قاسم ثقفی نامه نوشت که عطیه را بیاورد؛ پس اگر علی بن ابی‌طالب را لعنت کرد که هیچ؛ و گرنه او را چهارصد تازیانه بزن و سر و ریش او را بتراش؛ پس او را احضار کردند؛ و نامه حجاج را برای او خواند؛ اما عطیه قبول نکرد؛ پس او را چهار صد شلاق زدند و سر و ریش او را تراشیدند.»

۲۷.۹ - امتناع مردم سیستان از لعن علی

یاقوت حموی در معجم البلدان می‌نویسد:

«قال الرهنی: واجل من هذا کله انه لعن علی بن ابی‌طالب، رضی الله عنه، علی منابر الشرق والغرب ولم یلعن علی منبرها الا مرة، وامتنعوا علی بنی امیة حتی زادوا فی عهدهم ان لا یلعن علی منبرهم احد... وای شرف اعظم من امتناعهم من لعن اخی رسول الله، صلی الله علیه وسلم، علی منبرهم وهو یلعن علی منابر الحرمین مکة والمدینة؟ رهنی گوید: برتر از همه این اوصاف که ذکر شد، آن است که بنی‌امیه، امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) را در منابر شرق و غرب لعن می‌کردند؛ ولی در سیستان یکبار بیشتر نتوانستند. آن‌ها از فرمان بنی‌امیه سر پیچی کردند؛ حتی در پیمان‌نامه‌شان اضافه کردند که هیچ کس را بر منبرشان لعن نکنند... چه افتخاری بالاتر از این که آن‌ها از فرمان ناسزاگویی به برادر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بر منبرشان سرپیچی کردند؛ در حالی که آن حضرت را بر منبرهای مکه و مدینه لعن می‌کردند.»
زکریا بن محمد بن محمود قزوینی در آثار البلاد و اخبار العباد می‌نویسد:

«قال محمد بن بحر الذهبی[رهنی]: لم تزل سجستان مفردة بمحاسن لم تعرف لغیرها من البلدان، ... واجل من هذا کله انهم امتنعوا علی بنی امیة ان یلعنوا علی بن ابی‌طالب علی منبرهم؛ سجستان افتخاراتی دارد که در شهرهای دیگر دیده نشده است و بزرگترین همه آن‌ها این است که در زمان بنی‌امیه همه مردم آن‌جا از ناسزاگویی به علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) در منبرشان امتناع کردند.»

۲۷.۱۰ - امتناع مردم قزوین از لعن علی

امام رافعی در التدوین فی اخبار قزوین می‌نویسد:

«وکان عمال خالد بن عبدالله القسری وسائر عمال بنی امیة یلعنون فی هذا المسجد (مسجد قزوین) علیاً رضی الله عنه حتی وثب رجل من موالی بنی الجند وقتل الخطیب وانقطع اللعن من یومئذ؛ کارگزاران خالد بن عبدالله قسری و سایر کارگزاران بنی‌امیه در مسجد قزوین امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) را لعن کردند؛ تا این که یکی از طرفداران بنی الجند برخاست و خطیب را کشت، از آن روز لعن بر امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) در آن جا قطع شد.»


۱. ابن‌قدامه مقدسی، عبدالله بن احمد، المغنی، ج۲، ص۴۱۶.    
۲. ابن‌قدامه مقدسی، عبد‌الله بن احمد، الشرح الکبیر، ج۲، ص۳۵۶.    
۳. ابن‌تیمیّة، احمد بن عبد‌الحلیم، الصارم المسلول، ج۱، ص۵۷۰.    
۴. خطیب بغداد، احمد بن علی، الکفایة فی علم الروایة، ج۱، ص۴۹، شماره ۱۴۰.    
۵. سرخسی، محمد بن احمد، اصول السرخی، ج۲، ‌ص۱۳۴.    
۶. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۵، ص۲۸۰.
۷. سیوطی، جلال‌الدین، اللآلیء المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة، ج۱، ص۲۸۳.    
۸. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، لسان المیزان، ج۵، ص۲۲۵.    
۹. نووی، یحیی، شرح نووی بر صحیح مسلم، ج۱، ص۶۰ – ۶۱.
۱۰. نسائی، احمد بن شعیب، فضائل الصحابة، ص۱۷.    
۱۱. سیوطی، جلال‌الدین، الدیباج علی مسلم، ج۱، ص۹۳.
۱۲. ابن ابی‌شیبة کوفی، ‌عبداللّه بن محمد، المصنف، ج۶، ص۳۶۵.    
۱۳. ابن ابی‌عاصم، ابو‌بکر، کتاب السنة، ص۵۸۴.    
۱۴. نسایی، احمد بن شعیب، السنن الکبری، ج۷، ص۴۴۷.    
۱۵. نسایی، احمد بن شعیب، السنن الکبری، ج۷، ص۳۱۲.    
۱۶. ابن‌حبان، محمد، صحیح ابن‌حبان، ج۱۵، ص۳۶۷ – ۳۶۸.    
۱۷. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۱۲، ص۵۰۹.    
۱۸. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۷، ص۷۲.    
۱۹. مبارکفوری، محمد عبد‌الرحمن، تحفة الاحوذی، ج۱۰، ص۱۵۰.    
۲۰. انصاری قرطبی، محمد بن احمد، تفسیر قرطبی، ج۱، ص۲۶۷.    
۲۱. سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور، ج۷، ص۵۰۴.    
۲۲. زرندی حنفی، محمد بن یوسف، نظم درر السمطین، ص۱۰۲.    
۲۳. ابن‌عساکر، علی‌ بن حسن، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۲۸۴ – ۲۸۵.    
۲۴. ابن‌عساکر، علی‌ بن حسن، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۲۸۵.    
۲۵. ابن‌عساکر، علی‌ بن حسن، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۲۸۶.    
۲۶. ابن‌مردویه اصفهانی، احمد بن موسی، مناقب علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام)، ص۵۳۳، وما نزل من القرآن فی علی (علیه‌السّلام).    
۲۷. شیبانی، احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۱۵، ص۴۳۶.    
۲۸. نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۶۱.    
۲۹. رودانی، محمد بن سلیمان، جمع الفوائد من جامع الأصول و مجمع الزوائد،ج۴، ص۲.    
۳۰. هیثمی، احمد بن حجر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۶۹.
۳۱. ابن‌ابی‌شیبه کوفی، عبدالله، المصنف فی الحدیث، ج۶، ص۳۷۵.    
۳۲. ابن‌حبّان، محمد، صحیح ابن‌حبّان، ج۱۵، ص۴۳۴.    
۳۳. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الصغیر، ج۲، ص۳.    
۳۴. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۳، ص۴۰.    
۳۵. هیثمی، علی بن ابی‌بکر، موارد الظمآن، ج۷، ص۲۰۱.    
۳۶. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۸، ص۵.    
۳۷. ابن‌عساکر، علی‌ بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۱۸.    
۳۸. ابن‌عساکر، علی‌ بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۴، ص۱۵۷.    
۳۹. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۲۲.    
۴۰. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۵۷ – ۲۵۸.    
۴۱. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۲، ص۶۲۷.    
۴۲. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۲۳.    
۴۳. ابن‌حنبل شیبانی، احمد، مسند احمد، ج۴۴، ص۳۲۸.    
۴۴. نسائی، احمد بن شعیب، خصائص امیر المؤمنین، ص۹۹.    
۴۵. ابن‌عساکر، علی‌ بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۲۶۶.    
۴۶. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۲، ص۳۵۰.    
۴۷. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۷، ص۳۹۱.    
۴۸. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص۱۴۹.    
۴۹. دمشقی، محمد بن احمد، جواهر المطالب فی مناقب الامام علی (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۶۶.    
۵۰. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۲۱.    
۵۱. هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۳۰.    
۵۲. هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۲۹.    
۵۳. ابن‌عساکر، علی‌ بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۲۰۴.    
۵۴. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۷، ص۳۸۳.    
۵۵. ابن‌مردویه، احمد بن موسی، مناقب علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) وما نزل من القرآن فی علی (علیه‌السّلام)، ص۸۱.    
۵۶. رافعی قزوینی، عبد‌الکریم بن محمد، التدوین فی اخبار قزوین، ج۱، ‌ص۴۶۰، باب العین فی الآباء.    
۵۷. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، خطبة ۵۷، قبل ایام من استشهاده.    
۵۸. نحل/سوره۱۶، آیه۱۰۶.    
۵۹. حاکم نیسابوری، محمد بن عبد‌الله، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ‌ص۳۹۰، باب قصة الحجر المدری حین اجبر علی لعنة علی رضی الله عنه ولعن آمره بحسن القول.    
۶۰. حاکم نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ‌ص۳۹۰، باب قصة الحجر المدری حین اجبر علی لعنة علی رضی الله عنه ولعن آمره بحسن القول.    
۶۱. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۷، ص۱۸۷۱، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل علی بن ابی‌طالب رضی الله عنه.    
۶۲. آل عمران/سوره۳، آیه۶۱.    
۶۳. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۷، ص۳۳۹.    
۶۴. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۵، ص۷.    
۶۵. ابن‌اثیر جزری، علی بن ابی‌الکرم، اسد‌الغابه فی معرفه الصحابه، ج۴، ‌ص۹۹.    
۶۶. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۲، ص۳۵۰.    
۶۷. نووی، یحیی، شرح نووی بر صحیح مسلم، ج۱۵، ‌ص۱۷۵.    
۶۸. ابن‌تیمیة حرانی، احمد بن عبد الحلیم، منهاج السنة النبویة، ج۵، ص۴۲.    
۶۹. رک:غنیمان، عبد‌الله بن محمد، مختصر منهاج السنة النبویة، ج۱، ‌ص۲۴۳.    
۷۰. همدانی وادعی، مقبل بن‌هادی، تحفة المجیب علی اسئلة الحاضر والغائب، ‌ص۹، ط-دار الآثار.    
۷۱. شاهین لاشین، موسی، فتح المنعم شرح صحیح مسلم، ج۹، ص۳۳۲، ‌ط الاولی، دار الشروق، ‌مصر.    
۷۲. شاهین لاشین، موسی، فتح المنعم شرح صحیح مسلم، ج۹، ص۳۳۲، ‌ط الاولی، دار الشروق، ‌مصر.    
۷۳. سقاف، حسن بن علی، زهر الریحان، ص۱۱، ط دار الامام الرواس، ‌بیروت.
۷۴. سقاف، حسن بن علی، زهر الریحان، ص۱۲، ط دار الامام الرواس، ‌بیروت.
۷۵. قاری، ملا‌علی، مرقاة المفاتیح فی شرح مشکاة المصابیح، ج۹، ص۳۹۶۲.    
۷۶. محب‌الدین‌ طبری‌، احمد بن‌ عبدالله، الریاض النضرة، ج۳،ص۱۵۲، باب ذکر ان بیوته اوسط بیوت رسول، طبع مصر و طبق برنامه مکتبة الشاملة.    
۷۷. قندوزی، سلیمان، ینابیع المودة لذوی القربی، ج۲، ص۱۱۹.    
۷۸. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۱۱، ص۵۰.    
۷۹. ابن‌ابی‌شیبه کوفی، عبدالله، المصنف فی الحدیث، ج۶، ص۳۶۶.    
۸۰. ابن‌ماجه قزوینی، محمد بن یزید، سنن ابن‌ماجه، ج۱، ص۴۵.    
۸۱. ابن عبد‌ربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۴، ص۱۱۴، ط الاولی، دار الکتاب العربی، بیروت، ۱۴۱۱ ه.    
۸۲. ‌ابن‌عدیم‌، عمربن‌احمد، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۷، ص۳۰۳۳، ‌ط دار الفکر، بیروت.    
۸۳. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ‌ص۳۰، ‌ط الاولی، دار الفکر، بیروت.    
۸۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری‌، ‌ج۵، ص۲۵۳.    
۸۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ‌ص۱۱۳.    
۸۶. خوارزمی، محمد بن ‌احمد، مقتل الحسین، ج۱، ‌ص۱۸۳، ط الثالثة، انتشارات انوار الهدی، ایران ۱۴۲۵ه.    
۸۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ‌ج۵، ‌ص۷۱، ‌باب اجتماع الحکمین بدومة الجندل.    
۸۸. ابن‌اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۳، ‌ص۳۳۳، باب ذکر اجتماع الحکمین.    
۸۹. ابن‌تیمیه حرانی، احمد بن عبدالحلیم، مجموعة الفتاوی، ج۴، ص۲۶۶، ط دار الوفاء فی مصر، ۱۴۲۱ هـ.
۹۰. ذهبی، اسماعیل بن عمر، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۱۲۸.    
۹۱. ابو‌الفداء، اسماعیل بن علی، المختصر فی أخبار البشر، ج۱، ص۱۸۳.    
۹۲. ابو‌الفداء، اسماعیل بن علی، المختصر فی أخبار البشر، ج۱، ص۱۸۶، فصل فی ذکر تسلیم الحسن الامر الی معاویة.    
۹۳. صلابی، علی‌محمد، الدولة الامویة، ص۳۱۴، ط المکتبة العصریة، بیروت، ۱۴۲۳ هـ.
۹۴. غماری، احمد، الجواب المفید للسائل المستفید، ص۵۹، ط الاولی، دار الکتب العلمیة، ‌بیروت، ۱۴۲۳ هـ.
۹۵. ابو‌زهرة، محمد، الامام زید حیاته وعصره آراؤه وفقهه، ص۱۰۲، ط دار الفکر العربی، مصر.
۹۶. ابو‌زهرة، محمد، الامام الصادق حیاته وعصره آراؤه وفقهه، ص۴۸، ط دار الفکر العربی، ‌مصر، ۱۹۹۳ م.
۹۷. ابو‌زهرة، محمد، الامام الصادق حیاته وعصره آراؤه وفقهه، ج۹۲، ط دار الفکر العربی، ‌مصر، ۱۹۹۳ م.
۹۸. ابو‌زهرة، محمد، الامام الصادق حیاته وعصره آراؤه وفقهه، ص۱۲۷، ط دار الفکر العربی، ‌مصر، ۱۹۹۳ م.
۹۹. مودودی، ابو‌الاعلی، الخلافة والملک، ص۱۰۵، ط الاولی، دار القلم، الکویت، ۱۳۹۸ هـ.
۱۰۰. شرقاوی، عبد الرحمن، خامس الخلفاء عمر بن عبد العزیز، ص۱۳۴، ط الاولی، ‌دار الکتاب العربی، بیروت، ۱۴۰۷ هـ.
۱۰۱. تلیدی، عبدالله عبدالقادر، الانوار الباهرة بفضائل اهل بیت النبوی والذریة الطاهرة، ص۸۸.    
۱۰۲. مالکی، حسن بن فرحان، مع سلیمان العلوان فی معاویة، ص۳۷، ط الاولی، مرکز الدراسات التاریخیة، ۱۴۲۵ هـ.
۱۰۳. مالکی، حسن بن فرحان، مع سلیمان العلوان فی معاویة، ص۱۲۱، ط الاولی، مرکز الدراسات التاریخیة، ۱۴۲۵ هـ.
۱۰۴. ابن‌عساکر، علی‌ بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۵۰، ص۹۶.    
۱۰۵. ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبداللّه، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۵، ص۳۲۲.    
۱۰۶. ابن‌سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۹۳.    
۱۰۷. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۱۴۷.    
۱۰۸. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۱۱۳.    
۱۰۹. ابو‌الفداء، اسماعیل بن علی، المختصر فی أخبار البشر، ج۱، ص۲۰۱، فصل فی ذکر ابطال عمر بن عبد العزیز سب علی بن ابی‌طالب علی المنابر.    
۱۱۰. نحل/سوره۱۶، آیه۹۰.    
۱۱۱. آلوسی، محمود بن عبدالله، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج۷، ص۴۵۶، ط الاولی، دار الکتب العلمیة، بیروت.    
۱۱۲. ابن‌خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاریخ ابن‌خلدون، ج۳، ص۹۴.    
۱۱۳. ابن‌عمرانی، محمد بن علی، الانباء فی تاریخ الخلفاء، ص۵۱، ط الاولی، دار الآفاق العربیة، مصر.    
۱۱۴. نویری، شهاب‌الدین، نهایة الارب فی فنون الادب، نهایة الارب فی فنون الادب، النویری، ج۲۱، ص۲۱۶، ط الاولی، دار الکتب العلمیة، بیروت، ۱۴۲۴ ه.    
۱۱۵. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، تاریخ الخلفاء، ص۱۸۲، ط الاولی، مصر، دار الفجر للتراث، ۱۴۲۰ ه.    
۱۱۶. ابن‌اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۹۸، حوادث سال ۹۹ ه.    
۱۱۷. زرکلی، خیر‌الدین، الاعلام، ج۵، ص۵۰.    
۱۱۸. خوارزمی، محمد بن ‌احمد، مقتل الحسین، ج۱، ‌ص۱۷۱.    
۱۱۹. ابن‌خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاریخ ابن‌خلدون، ج۳، ص۱۳.    
۱۲۰. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۱.    
۱۲۱. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۷، ص۲۴۳.    
۱۲۲. ابن‌حنبل شیبانی، احمد، العلل، ج۳، ص۱۷۶.
۱۲۳. سیوطی، عبد‌الرحمن بن ابی‌بکر، تاریخ الخلفاء، ج۱، ص۱۴۶، ترجمه امام حسن علیه‌السلام.    
۱۲۴. ابن‌اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۹۸، حوادث سال ۱۰۰ ه.    
۱۲۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۸، ص۱۹۵.    
۱۲۶. حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، ج۳، ص۱۹۱.    
۱۲۷. زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار و نصوص الاخیار، ج۲، ص۱۸۶.
۱۲۸. علوی، محمد بن عقیل، النصایح الکافیة، ص۷۹ به نقل از سیوطی.    
۱۲۹. ممدوح، محمود سعید، غایة التبجیل، ص۲۸۳، ط الاولی، مکتبة الفقیه، الامارات، ۱۴۲۵ هـ.
۱۳۰. ابن‌سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۱۹.    
۱۳۱. مزی، یوسف ‌بن‌ ‌عبد‌الرحمن‌، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج۲۰، ص۳۹۹ ترجمه امام علی بن الحسین.    
۱۳۲. طبری، محمد بن جریر، المنتخب من ذیل المذیل، ص۱۱۹.    
۱۳۳. ابن‌الوزیر، محمد بن ابراهیم، العواصم و القواسم فی الذب عن سنة ابی القاسم، ج۲، ‌ص۴۰۰، ط الثالثة، مؤسسه الرسالة، بیروت، ۱۴۱۵ ه.    
۱۳۴. مالکی، حسن بن فرحان، مع سلیمان العلوان فی معاویة، ص۳۵.
۱۳۵. ابن‌عساکر، علی‌ بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۴۳۸.    
۱۳۶. ابن‌حجر هیثمی، علی بن ابی‌بکر، الصواعق المحرقة، ص۳۳.    
۱۳۷. علوی شافعی، محمد بن عقیل، النصائح الکافیة، ص۱۱۴ از دار قطنی.    
۱۳۸. ابن‌ ابی‌الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱۳، ص۲۲۰.    
۱۳۹. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۸۴.    
۱۴۰. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۸، ص۲۶۲.    
۱۴۱. ابن‌عساکر، علی‌ بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۲، ‌ص۳۴۹.    
۱۴۲. مزی، یوسف‌ بن‌ ‌عبد‌الرحمن‌، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج۵، ص۵۷۷.    
۱۴۳. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۳۹.    
۱۴۴. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۴، ص۳۲۸.    
۱۴۵. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۳، ص۳۸۹، شماره:۶۸۹۴.    
۱۴۶. حسنی شافعی، علی بن عبدالله، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج۴، ص۱۸۲.    
۱۴۷. قندوزی، سلیمان، ینابیع المودة، ‌ج۲، ص۳۷۱، به نقل از ابی الحسن یحیی در کتاب اخبار المدینة.    
۱۴۸. ابن‌ابی‌الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۶۳.    
۱۴۹. قاضی نعمان مغربی، نعمان بن محمد، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار، ج۳، ص۲۵۸.    
۱۵۰. ابن‌ ابی‌الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۶۷.    
۱۵۱. ابن‌ ابی‌الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ‌ج۴، ص۷۳.    
۱۵۲. ابونعیم اصفهانی، احمدبن عبداللّه، حلیة الاولیاء، ج۳، ص۳۶۹، ترجمه زهری.    
۱۵۳. مزی، یوسف بن عبد‌الرحمن، تهذیب الکمال، ج۲۰، ‌ص ۴۲۹، ترجمة علی بن رباح.    
۱۵۴. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۱۰۲.    
۱۵۵. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۴۱۲.    
۱۵۶. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، لسان المیزان، ج۴، ص۲۱۰.    
۱۵۷. ابن‌ ابی‌الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۳.    
۱۵۸. ابن‌ ابی‌الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱۱، ص۴۴.    
۱۵۹. علوی شافعی، محمد بن عقیل، النصایح الکافیة، ص۹۷.    
۱۶۰. مزی، یوسف بن عبد‌الرحمن، تهذیب الکمال، ج۱، ص۳۲۹.    
۱۶۱. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۱۴، ص۷۹۳.    
۱۶۲. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۴۱، ص۷۹۵.    
۱۶۳. ابن‌جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم، ج۱۳، ص۱۵۶.    
۱۶۴. ذهبی، محمد بن احمد، تذکرة الحفاظ، ج۲، ص۱۹۵.    
۱۶۵. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۱۳۲.    
۱۶۶. مزی، یوسف بن عبد‌الرحمن، تهذیب الکمال، ج۱، ص۱۳۲.    
۱۶۷. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۱۱، ص۱۴۰.    
۱۶۸. ابی‌الفلاح حلبی، عبد‌الحی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج۱۰، ص۱۴۰، دار الکتب العلمیة، بیروت.    
۱۶۹. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۲۶۷.    
۱۷۰. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۱، ص۲۹۰.    
۱۷۱. ذهبی، محمد بن احمد، تذکرة الحفاظ، ج۳، ص۱۱۷، ترجمه ابن‌السقاء.    
۱۷۲. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۳۸۴.    
۱۷۳. مزی، یوسف بن عبد‌الرحمن، تهذیب الکمال، ج۶، ص۲۲۷.    
۱۷۴. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۲۸۹.    
۱۷۵. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۹، ص۸۹.    
۱۷۶. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۱۷، ص۱۷۵.    
۱۷۷. ابن‌سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۰۴.    
۱۷۸. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ۲۲۶.    
۱۷۹. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۳، ص۱۹۱، باب سجستان.    
۱۸۰. قزوینی، زکریا بن محمد، آثار البلاد و اخبار العباد، ج۱، ‌ص۷۹، باب سیستان.    
۱۸۱. قزوینی، زکریا بن محمد، التدوین فی اخبار قزوین، ج۱، ص۲۰.    



موسسه ولی‌عصر، برگرفته از مقاله «معاویه و ناسزاگویی به امیرالمؤمنین».    






جعبه ابزار