مظفر بقاییکرمانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مظفر بقایی کرمانی، از فعالین سیاسی،
وکیل مجلس، رهبر
حزب زحمتکشان ملت ایران و از بنیانگذاران
جبهه ملی ایران بود.
مظفر بقایی کرمانی نخستین و تنها فرزند ذکور میرزا شهاب راوری کرمانی، در چهارم تیر ۱۲۹۰ شمسی در شهرستان
کرمان، در خانوادهای معتقد به «
شیخیه» چشم به جهان گشود. پدرش میرزا شهاب، از فعالان سیاسی
دوران مشروطه و
نماینده کرمان در مجلس چهارم بود.
با آمدن میرزا شهاب به
تهران، مظفر نیز به تهران آمد و مشغول تحصیل شد.
خانوادۀ وی، دارای پیشینه سیاسی بودند. پدرش میرزا شهاب از فعالان انجمنهای مخفی وابسته به «
لژ بیداری ایران»، در دوران
محمدعلی شاه و پس از آنها در کرمان بود. وی سازمانی را با نام «مجمع احیای نفوس» رهبری میکرد. سپس او ریاست فرقه دمکرات کرمان را به دست گرفت. در دوره چهارم، به نمایندگی
مجلس شورای ملی رسید و تا پایان عمر در تهران بهسر برد.
مظفر بقایی در هجده سالگی، در ۱۳۰۸ش با هزینه و سهمیه دولتی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و تحصیلات تکمیلی خود را در رشته
فلسفه در دانشگاه سوربن به ادامه داد. او برای اینکه بتواند از رساله دکترایش دفاع کند، باید تا اواسط سال ۱۳۱۸ در پاریس میماند، اما به علت قطع روابط دو کشور
ایران و فرانسه، ناچار شد در ۲۷ سالگی به ایران بازگردد. ناتمام ماندن پایاننامهاش سبب شد که وزارت فرهنگ، مدرک او را درجه لیسانس تعلیم و تربیت ارزیابی کند.
خدمت سربازی وی نیز بر پایه همین ارزیابی، با درجه ستوان دومی وظیفه به پایان رسید. بقائی توانست، پس از شهریور ۱۳۲۰ در دوران ریاست فرهنگ دکتر غلامحسین صدیقی، به اخذ مدرک دکترا در رشته فلسفه موفق شود.
پس از بازگشت به ایران و گذراندن دوره سربازی در کادر اداری دانشکده افسری، به ترتیب، به عنوان مترجم، متصدی ارزیابی در بیمه ایران، رئیس فرهنگ کرمان،
وکیل، و نهایتاً مدرس دانشگاه تهران کار کرد.
او در ۱۳۱۸ش ازدواج کرد و هشت سال پس از آن با همسرش
متارکه نمود و دیگر ازدواج نکرد.
با رواج فعالیت
احزاب سیاسی پس از شهریور ۱۳۲۰، بقایی راه پیشرفت خود را در فعالیتهای
حزبی یافت، ازین رو بعد از عضویت و فعالیت در دو
حزب اتحاد ملی و
حزب کار، وارد
حزب دمکرات ایران به رهبری
قوام السلطنه شد و توانست در آن
حزب رشد کند، به طوری که در ۱۳۲۶ش عضو هیئت سری تصفیه و دبیر
حزب بود و به عنوان نامزد این
حزب از کرمان به مجلس پانزدهم راه یافت.
لذا نخستین
حزب سیاسی که بقائی در آن شرکت کرد، «
حزب اتحاد ملی» بود که او
خزانهدار آن شد. این
حزب از سهامالسلطان بیات، سید محمدصادق طباطبایی و باقر کاظمی تشکیل شده بود.
حزب اتحاد ملی نتوانست، موفقیتی در جلب نظر مردم بهدست آورد، ولی توانست به عنوان یک کانون قدرت، نقش مهمی در تحرکات سیاسی آن زمان ایفا کند.
بقائی مدتی بعد، از
حزب اتحاد ملی جدا شد و به عضویت «
حزب کار» درآمد که «مشرفالدوله نفیسی» تاسیس کرده بود. وی در «روزنامه پند» (نشریه این
حزب) مقالاتی نوشت. او در سال ۱۳۲۳ش به کمک سردار فاخر حکمت، به ریاست فرهنگ کرمان منصوب شد،
ولی در این کار زیاد نماند و به مرکز رفت.
در سال ۱۳۲۵ قوامالسلطنه، در مقابل
حزب دموکرات آذربایجان،
حزبی به نام «
حزب دموکرات ایران» تاسیس کرد. مظفر بقائی کرمانی نیز به این
حزب پیوست و از اعضای فعال آن
حزب شد. این
حزب در انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورای ملی، ابتکار عمل را در دست گرفت و بقائی نیز با استفاده از قدرت قوامالسلطنه و حمایت
حزب، کاندیدای کرمان و سپس وارد مجلس شد.
اکثریت قریب به اتفاق مجلس پانزدهم، اعضای
حزب دموکرات ایران بودند، ولی بعد از آنکه اعتبارنامهها به تصویب رسید و مجلس، کار خود را آغاز کرد، کمکم نمایندگان، راه ناسازگاری با
حزب را آغاز کردند، بقائی از پیشروان این عده بود. وی ابتدا با انتقاد از اعمال دولت در
حزب و نوشتن مقالات در روزنامهها و نطقهای قبل از دستور، موجبات کنار رفتن خود از
حزب را فراهم کرد و هنوز چند ماهی از عمر مجلس نگذشته بود که از صف اکثریت خارج، و در مجلس، جزء منفردین شد.
مجلس پانزدهم در کنار گذاردن خالق خود، یعنی قوامالسلطنه خیلی زود دست به کار شد. سرانجام قوامالسلطنه از صحنه بیرون رفت و بقائی در این اقدام، نقشی حساس داشت.
بقائی به دنبال برکناری قوام، همراه عدهای دیگر، اداره
حزب دموکرات را بهدست گرفت و در آذر ۱۳۲۶ عضو هیئت اجرائیه موقت
حزب و
دبیر آن شد و به عضویت هیئت سری
حزب دموکرات ایران درآمد.
«ملکی»، از رهبران
حزب توده، در سال ۱۳۲۶ انشعاب گستردهای را از این
حزب سازمان داد و پس از مدتی به اتفاق هوادارانش به «سازمان نگهبانان آزادی»، به رهبری بقائی، پیوست و در اواخر اردیبهشت ۱۳۳۰ با کمک بقایی، «
حزب زحمتکشان ملت ایران» را تاسیس کرد که نقش اصلی را در مقابله با نفوذ
حزب توده به
عهده گرفت.
بقایی از دوستان علی زُهَری و عیسی سپهبدی از کارمندان سفارت فرانسه، و حسن پاکروان (سرلشکر و رئیس بعدی
ساواک) و مادر فرانسویش امینه پاکروان بود. او در اوایل سال ۱۳۲۶ش، با کمک اینان و حمایت سیاسی رضا حکمت (سردار فاخر) دوره جدید «روزنامه شاهد» را منتشر کرد
و با بیان نظریات سیاسی خود درآن جریده، بر شهرت خود افزود.
بقائی در مجلس، به
آیت الله کاشانی و
دکتر محمد مصدق ـ که در افکار عمومی دارای احترام بودند ـ نزدیک شد و یک اقلیت غیررسمی تشکیل داد، ولی هنوز آنگونه که باید و شاید، خود را در مجلس نشان نداده بود.
در دوران نمایندگی مجلس، تا اسفند ۱۳۲۷، در جناح اکثریت بود و حتی از امضای ماده واحدهای دایر بر الغای قرارداد نفت جنوب خودداری کرد اما پس از مدتی، به اقلیت مجلس پیوست.
در اواخر سال ۱۳۲۷، به
استیضاح دولت «
محمد ساعد» پرداخت و با قرارداد گس ـ گلشائیان مخالفت نمود.
وی طی چندین جلسه متوالی ـ که حتی مجلس، شبها نیز تشکیل میشد ـ بیانات بسیار مفصلی ایراد کرد و موارد زیادی را تذکر داد که در آنها دولت از حدود وظیفه و قانون پا فراتر گذاشته بود. در همین استیضاح بود که خطر حکومت
علی رزم آرا را به طور مشروح بیان کرد. مجلس چندین بار متشنج شد و حتی گفتگوهای بسیار زنندهای بین او و بعضی از نمایندگان رد و بدل شد.
بقائی به فاصله چند ماه، دوباره
دولت را استیضاح کرد که مربوط به مواد الحاقی
قرارداد نفت جنوب به مجلس بود.
در انتخابات دوره شانزدهم، که «
عبدالحسین هژیر»، وزیر دربار، کارگردانی آن را به
عهده داشت، عدهای که سرشناسترین آنها دکتر محمد مصدق بود، برای اعتراض به تقلبهای صورت گرفته در انتخابات مجلس شانزدهم در دربار متحصن شدند و بقائی هم با آنها همراه شد.
هسته اولیه جبهه ملی ایران در تحصن شکل گرفت که بقایی از بنیانگذاران آن بود و بعدها دبیر کل آن شد.
هژیر که به قتل رسید، بقائی از تهران با آرای قابل ملاحظهای به
وکالت رسید. در همین موقع بود که جبهه ملی به رهبری دکتر محمد مصدق تشکیل شد و بقائی در ایجاد و کارگردانی آن نقش مهمی ایفا کرد.
او برای جلوگیری از تقلب در انتخابات، «سازمان نظارت بر آزادی انتخابات» را تشکیل داد. این سازمان بعد از انتخابات با عنوان «سازمان نگهبان آزادی»، که از جمله گروههای تشکیل دهنده جبهه ملی ایران بود، به فعالیت خود ادامه داد.
بقائی در دوران نخستوزیری «سپهبد علی رزمآرا» سرسختترین مخالف او بود و به همین دلیل، دستگیر و به یک سال
زندان محکوم شد، ولی در دادگاه تجدید نظر
تبرئه شد. این مخالفتها و محاکمهها، شهرت بقائی را افزایش داد. بدینسان او در آستانه ۴۰ سالگی به یکی از چند چهره درجه اول سیاسی
کشور تبدیل شد.
بقایی طی مخالفتهای سرسختانه با سپهبد رزم آرا و تصویب طرح ملی شدن صنعت نفت ایران و همچنین فعالیت مؤثر در ماجرای خانه سدان در تیر ۱۳۳۰ش،
خود را به عنوان یکی از چهره های سیاسی کشور مطرح کرد.
در همین دوران، او با خلیل ملکی به همکاری نزدیک پرداخت. پس از مدتی، ملکی به اتفاق هوادارانش به سازمان نگهبانان آزادی پیوست و در اردیبهشت ۱۳۳۰ش آن دو (بقایی و ملکی) «
حزب زحمتکشان ملت ایران» را تأسیس کردند.
این
حزب پس از مدتی توانست در روشنفکران و کارگران نفوذ کند.
هدف اصلی این
حزب مقابله با نفوذ
حزب توده بود، و مقابله این دو
حزب حوادث خشونت آمیزی به بار آورد که در نهایت نهضت ملی ایران را تضعیف کرد
.
از اوایل ۱۳۳۱ش، بقایی به تدریج با دولت مصدق به مخالفت پرداخت.
در این زمان، در
حزب زحمتکشان دو دیدگاه مبنی بر همکاری (با مصدق) (دیدگاه خلیل ملکی) و عدم همکاری (دیدگاه مظفر بقایی) به وجود آمد. این شکاف با حوادث ۳۰ تیر عمیقتر شد و پس از مدتی
حزب زحمتکشان به دو گروه منشعب شد:
حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری بقایی،
حزب زحمتکشان ملت ایران (با عنوان نیروی سوم) به رهبری
خلیل ملکی.
بعد از کشته شدن رزمآرا، در اسفند ۱۳۲۹ش، طرح ملی شدن صنعت نفت ایران تصویب شد. این حوادث، در اردیبهشت ۱۳۳۰ به تشکیل دولت دکتر محمد مصدق انجامید و اختلافات میان ایران از یک سو، و شرکت نفت انگلیس از دولت بریتانیا از سوی دیگر، به اوج خود رسید. بقائی در این دوران به عنوان یکی از چهرههای اصلی نهضت ملی شناخته میشد، حتی وی در نطقی در مجلس، خود را به عنوان «مراقب و محافظ دکتر مصدق» مطرح کرد. بقائی در این دوران با «خلیل ملکی»، همکاری نزدیکی را آغاز کرد که گفتیم، با هم، عضو
حزب زحمتکشان ملت ایران شدند.
بقائی در واقع، حفظ ظاهر میکرد، در صورتی که روابطش با مصدق به سردی گراییده بود. او داعیه مقامات بالای کشور را داشت و در دوره هفدهم مجلس ـ که تعداد نمایندگان در حد اکثریت نسبی بود ـ به تدریج شکاف بین دکتر محمد مصدق و همکاران سابقش، از جمله مظفر بقائی آشکار شد. بقائی خواستار نخستوزیری بود و میل داشت مصدق به عنوان یک شخصیت ملی در راس
حزب یا جمعیت جبهه ملی باقی بماند و او به نخستوزیری برسد.
اختلاف دکتر محمد مصدق و مظفر بقائی، از شهریور ۱۳۳۱ آشکار شد. در روز ۲۶ تیر همان سال، مصدق، استعفای خود را روی میز کارش گذاشت و شاه،
احمد قوام را به جای او منصوب کرد. در همان روز، «دکتر عیسی سپهبدی» توسط بقائی با قوام دیدار کرد. خلیل ملکی و همراهانش از این ملاقات، مطلع و خواستار آن شدند که مضمون گفتگوهای سپهبدی با قوام به اطلاع اعضای
حزب برسد. بقائی ابتدا
تمارض کرد و در بیمارستان خصوصی بستری شد و پزشک وی اعلام کرد که کسی حق ملاقات ندارد. به دلیل تمارض بقائی، رسیدگی به مسئله تا مهر ۱۳۳۱ به تعویق افتاد. در این زمان، مخالفت بقائی با نهضت ملی، کاملاً آشکار شد. وقتی جلسه
حزبی تشکیل شد، بقائی با عصبانیت، جلسه را ترک و از
حزب استعفا کرد و در خانه نشست.
در اوایل سال ۱۳۳۲ عملیات، علیه نهضت ملی شدت گرفت. در اول اردیبهشت، سرتیپ «
محمد افشار طوس»، رئیس کل شهربانیِ دولت مصدق ربوده شد. شش روز بعد، جسد افشار طوس را در تپههای «
لشکرک» یافتند. در ۱۲ اردیبهشت، فرمانداری نظامی تهران اعلام کرد که بقائی و زاهدی در این
جنایت دست داشتهاند و تصمیم به
قتل نیز در خانه بقائی و از سوی او گرفته شده است.
آنها هدف از قتل افشار طوس را بالا بردن روحیه مخالفان دولت مصدق و تهدید طرفداران آن دانستند. در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ بقائی و زهری دستگیر شدند و به زندان عشرتآباد انتقال یافتند. زهری فردای آن روز آزاد شد، ولی بقائی تا کودتا و سقوط دولت مصدق در زندان ماند.
دکتر بقائی و شمس قناتآبادی، به نمایندگان «
حزب زحمتکشان و مسلمانان مجاهد» در شهرستانها دستور داده بودند تا روز سهشنبه ششم مرداد ۱۳۳۲، برای اخذ دستور و تعلیمات به مرکز بیایند و اهالی شهرستانها را علیه دولت تحریک و با اخلال و کارشکنی، مانع موفقیت مصدق در سراسر کشور شوند.
بر اساس اسناد
ساواک و بازجوییهای بقائی، وی در زمینهچینی کودتای ۲۸ مرداد نقش بسیار مهمی داشته است. همچنین در ایجاد اختلاف بین آیت الله کاشانی و دکتر مصدق و در نتیجه از بین بردن پایگاه مردمی نهضت ملی،
ترور عناصر مهم حکومت مصدق همچون افشار طوس، تحریک مردم علیه مصدق مانند آشوب ۱۹ اسفند و در مخالفت با تصویب لوایح مورد نظر مصدق در مجلس شورای ملی و... نقش مهمی داشته است.
بر اساس اسناد، او از طراحان اصلی
ربودن و قتل سرتیپ محمود افشار طوس، رئیس شهربانی دولت مصدق بود که با شاه، زاهدی و آمریکاییها ارتباط داشت.
در واقع، سازمان مخفی
حزب زحمتکشان، شعبههای خود را در دیگر نقاط هم دایر کرده بود. یکی از این شعبهها در
کرمان تاسیس شده بود که در روز ۲۸ مرداد، با همکاری
اوباش آن منطقه، سرهنگ سخایی، رئیس شهربانی کرمان را با وضع فجیعی به قتل رسانیدند. بقائی از
حربه ترور و ابزار
وحشت بهخوبی سود میجست.
بقایی بر مخالفت خود با مصدق افزود و از
محمدرضا شاه آشکارا حمایت کرد، به طوری که در ماجرای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ش، نیروهای دکتر بقائی، در زمره افرادی بودند که به خانه مصدق حمله بردند. آنان در عملیات کودتا نقش فعال داشتند و
مطبوعات پس از کودتا، بقائی را یکی از رهبران «قیام ملی» برای براندازی دولت دکتر مصدق عنوان کردند. در واقعه ۲۸ مرداد نیز
شعبان بیمخ و دار و دسته چاقو کِشان بقائی، نقش عمدهای داشتند.
پس از کودتا، بقایی به علت ناکامی در تصدی سمت نخست وزیری، در مخالفت با
فضل الله زاهدی سخنانی گفت که باعث
تبعید محترمانه وی به
زاهدان شد.
در ۱۳۳۹ش، بقایی با شاه ملاقات کرد و شاه به وی اجازه داد که در
انتخابات شرکت کند، اما با باطل شدن انتخابات به علت
تقلب، نتوانست به مجلس راه یابد. بقایی به علت انتشار اعلامیهای برضد دولت دستگیر و
محاکمه شد، ولی در همه محاکمات
تبرئه گردید.
وی در ۱۳۴۲ش، فعالیت سیاسی مختصری آغاز و از دولت انتقادهای ملایمی کرد. ساواک برای پراکنده کردن صفوف مبارزان، با فعالیتهای بقایی مخالفت نمیکرد.
در دوره
منوچهر اقبال، فعالیت سیاسی بقائی تشدید شد. آیت الله کاشانی نیز به چند تن از تجار و کسبه
بازار توصیه کرد که برای پیشرفت کار بقائی ـ که از پیوستن مردم به
احزاب ملیّون جلوگیری کرده است ـ از بین خود وجوهی جمعآوری کنند و در صورت لزوم در اختیار او قرار دهند.
این در حالی است که در نامههای خصوصی بقائی، مواردی دال بر
تحقیر و
تمسخر آیت الله کاشانی موجود است.
بقائی در سال ۱۳۳۶ دیگر یک چهره فعال سیاسی به شمار نمیرفت، در واقع از این زمان حیات سیاسیاش به پایان رسیده بود و او در تحولات کشور، نقش جدی نداشت و ناگزیر، اوقات فراغت خود را در محافل دوستان و آشنایان میگذرانید.
خود بقائی در بازجوییهایش، درباره اطلاع خود از کودتای ۲۸ مرداد، قبل از وقوع آن و از طریق دو عنصر کلیدی این کودتا با نامهای «سرهنگ دیهیمی» و «سرلشکر اخوی» اظهاراتی داشته است.
او در اواخر حکومت دکتر اقبال، با اشاره بعضی مقامات،
حزبی در خیابان شیخ هادی دایر کرد و در خیابانها به راه افتاد، ولی خود و حزبش را در نطفه از بین برد. در سال ۱۳۴۰، او را در
دادرسی ارتش محاکمه کردند، ولی به اتفاق آرا تبرئه شد.
در اواخر عمر
رژیم پهلوی، بار دیگر سعی کرد با انتشار اعلامیههای سیاسی و پرخاشی به رژیم شاه، وارد صحنه سیاست شود، اما اینبار نیز کسی چندان اعتنایی به او و ادعاهایش نکرد.
فعالیت
حزب زحمتکشان از ۱۳۵۰ش، از سر گرفته شد، ولی این بار این
حزب بیشتر به محفل دوستانه شبیه بود تا به سازمان سیاسی جدّی.
در دهه ۱۳۵۰ش، بقایی با اعلام وفاداری به
سلطنت و اصول
قانون اساسی، از تشکیل
حزب رستاخیز انتقاد کرد.
همچنین در آستانه پیروزی
انقلاب اسلامی ایران، تظاهراتی ترتیب داد، ولی مورد توجه مبارزان مسلمان قرار نگرفت.
در ۲۰ تیر ۱۳۵۸ش، بقایی به همراه عدهای از دوستانش، به
اتهام توطئه بر ضد انقلاب اسلامی در کرمان دستگیر و مدتی
بازداشت شد.
در ۲ دی ۱۳۵۸ش وی مطالبی روی نوار ضبط و تکثیر کرد که به «وصیتنامه سیاسی» او شهرت یافت. او در این نوار
بازنشستگی سیاسی خود را اعلام داشت،
اما عملاً به فعالیتهای سیاسی خود ادامه داد. تداوم فعالیتهای پنهانی بقایی، به ویژه ارتباطش با عوامل خارجی، سبب دستگیری مجدد وی شد.
بقائی در دوران انقلاب اسلامی ایران کوشید تا با حفظ نظام شاهنشاهی و طرح شعار اجرای قانون اساسی، حفظ میراث
مشروطیت و حفظ اساس مملکت و...،
تشتت و اختلاف ایجاد کند، ولی غافل از اینکه دیگر پایگاه و جایگاهی در جامعه ندارد. او پس از انقلاب، با نوشتن وصیتنامه سیاسی، در ظاهر از
حزب زحمتکشان که فقط یک نام بود، استعفا کرد. وی نسبت به دستاوردهای انقلاب اسلامی، مطالبی را بیان کرد و در سال ۱۳۶۵، راهی آمریکا شد، اما هنگام بازگشت، به زندان افتاد. سرانجام، سن زیاد و
بیماری، او را از پای در آورد و کمتر از یک ماه در
بیمارستان بستری بود تا اینکه در ۲۷ آبان سال ۱۳۶۶ش درگذشت.
(۱) اسماعیل رائین، اسنادخانه سدان، تهران ۱۳۵۸ ش.
(۲) سیف الرضا شهابی، «مروری بر زندگی سیاسی مظفر بقایی»، کیهان، ش ۱۳۲۱۹، ۱۳دی ۱۳۶۶.
(۳) کیهان، ش ۱۳۱۸۰، ۲۷آبان ۱۳۶۶.
(۴) مارک جگازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه: بن ای دولتی دست نشانده در ایران، ترجمه فریدون فاطمی، تهران ۱۳۷۱ ش.
(۵) گذشته چراغ راه آینده است، ویراستار: بیژن نیک بین، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۶) مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا، ج ۲۳، تهران ۱۳۶۷ ش.
(۷) علی محمدآقا و محمد صدیقی، افول یک مبارز: نقدی بر وصیتنامه سیاسی، مواضع و خط مشی دکتر مظفر بقائی، (تهران) ۱۳۶۵ ش.
(۸) جلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم ۱۳۶۱ـ۱۳۶۲ ش.
(۹) حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، تهران ۱۳۶۲ـ۱۳۶۴ ش.
(۱۰) غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، از کودتا تا انقلاب، تهران ۱۳۷۱ ش.
(۱۱) غلامرضا نجاتی، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تهران ۱۳۶۴ ش.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «مظفر بقاییکرمانی ». سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «مظفر بقایی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۴/۲۰.