مشورتهای نظامی پیامبر با ابوبکر (شبهه)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مشورت به معنای شوری، رایزنی و شور کردن است، و
دین اسلام به مشورتکردن در امور فردی و اجتماعی اهمیت زیادی داده است. بر اساس آیات
قرآن کریم و
روایات معصومین (علیهمالسّلام) رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همواره با اصحاب خود چه در امور نظامی و چه در دیگر امور دنیوی مشورت میکرد، لذا بر این اساس عدهای مشورت کردن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با
ابوبکر را فضیلتی برای او شمردهاند. در اینجا این مطلب را بررسی میکنیم که آیا صرف مشورت پیامبر با افرادی فضیلتی برای آنها به حساب میآید یا نه؟
بر اساس آیات
قرآن کریم و
روایات معصومین (علیهمالسّلام) رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همواره با اصحاب خود چه در امور نظامی و چه در دیگر امور دنیوی
مشورت میکرد.
گاهی در محافل عمومی وقتی با اصحاب خود مشورت مینمود،
ابوبکر و
عمر نیز حاضر بودند و اظهار نظر میکردند. عدهای با استناد به این اظهار نظرها که حتی مورد توجه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز قرار نگرفته است، تلاش میکنند ثابت کنند که ابوبکر و عمر از دیگران برای جانشینی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شایستهتر بودهاند، در حالیکه این مشورتها، حتی اگر مورد موافقت رسول خدا نیز قرار میگرفت، فضیلتی را برای طرف مشورت شده ثابت نمیکند، زیرا:
اولا: بسیاری از افراد عادی و حتی عدهای از منافقان مانند
عبدالله بن ابی که از سران منافقین
مدینه به شمار میرفت، مورد مشاوره رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قرار گرفتهاند، بنابراین اگر مشورتدادن فضلیت بود باید در تاریخ از این افراد هم به بزرگی یاد میشد، در حالیکه اینگونه نیست.
ثانیاً: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عقل کل عالم هستی میباشد و با
وحی نیز در ارتباط بود، لذا مشورتهای آن حضرت به خاطر آزمایش و گاهی برای آموزش اصحابش بوده است نه چیز دیگر.
ثالثاً: بر فرض اینکه مشورتدادن فضیلتی را برای مشاور ثابت کند، مشورتدادن ابوبکر وقتی برای او مفید فایده است که به آن عمل شود، در حالیکه تاریخ گواهی میدهد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نه تنها به مشورت ابوبکر عمل نکرده است، بلکه در موارد گوناگون از مشورت او اعراض نموده است.
بر اساس برخی از آیات قرآن، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با اصحاب و یارانش در رابطه با
جنگ و سایر امور مربوط به مردم، مشورت مینمود:
«فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْاَمْرِ فَاِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِین؛
پس به (برکت) رحمت الهی با آنان نرمخو (و پرمهر) شدی و اگر تندخو و سختدل بودی قطعا از پیرامون تو پراکنده میشدند پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار (ها) با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتی بر خدا
توکل کن زیرا
خداوند توکلکنندگان را دوست میدارد.
امام رضا (علیهالسّلام) نیز درباره سیره مشورتی حضرت با اصحابش چنین میفرماید:
اِنَ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کَانَ یسْتَشِیرُ اَصْحَابَهُ ثُمَّ یعْزِمُ عَلَی مَا یرِید.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با یارانش مشورت میفرمود و آنگاه تصمیم نهایی را بر اساس صلاحدید خود، میگرفت.
گاهی در محافل عمومی وقتی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با اصحاب خود مشورت مینمود، ابوبکر و عمر نیز حاضر بودند و اظهارنظر میکردند. که بعضی بر اساس این اظهار نظرها به دنبال فضیلت و برتری ابوبکر بر دیگران هستند و بر این اساس ابوبکر و عمر از دیگران برای جانشینی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شایستهترند. به عبارت دیگر، مدافعان این نظریه بر این باورند که لازمه مشورت دادن ابوبکر در امور نظامی، قدرت مدیریت و مشارکت در جنگهای بسیار و لازمه مشارکت در جنگهای بسیار در آن زمان شجاعت است، بنابراین ابوبکر فردی شجاع و مدبر بود.
ابنتیمیه ابوبکر و عمر را تنها مشاور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) معرفی میکند:
وبقی القسم الثانی وهو الرای والمشورة فوجدناه خالصا لابی بکر ثم لعمر... کان
ابو بکر معه لا یفارقه ایثارا من النبی صلی الله علیه وسلم له بذلک واستظهارا برایه فی الحرب وانسا بمکانه ثم کان عمر ربما شورک فی ذلک.
رای و مشورتدادن به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تنها اختصاص به ابوبکر و عمر داشت... ابوبکر همواره همراه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود و از آن حضرت جدا نمیشد، و این به جهت ایثار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت به او و استفاده از نظرات او در جنگ و مانوس بودن با وی بود. گاه عمر نیز در این امور شرکت میکرد.
با دقت در
تاریخ در مییابیم که این مطلب ادعایی بیش نیست زیرا علاوه بر اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با بسیاری از اصحاب خود حتی
منافقین مشورت نمودهاند، از نظر ابوبکر روی برگردانده و بر خلاف آن عمل نموده است.
در ادامه پس از بررسی اهداف پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مشورت با اصحاب، ضمن چند مرحله به بررسی موارد فوق میپردازیم:
نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با وجود داشتن
علم لدنی،
عصمت، ارتباط با وحی، نیاز به مشورت نداشت، بنابر این در این بخش در صدد بیان علت مشورت نمودن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با اصحابشان هستیم:
از جمله علتهایی که برای مشورت خواستن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیان شده، آزمایش اصحاب میباشد، چنانکه مرحوم
طبرسی در اینباره چنین مینویسد:
ثالثها: ان ذلک لیمتحنهم بالمشاورة، لیتمیز الناصح من الغاش.
مشورت آن حضرت به خاطر امتحان کردن اصحاب و مشخص کردن سره از ناسره بود.
آیتالله مکارم شیرازی نیز در
تفسیر نمونه در اینباره چنین مینویسد:
یکی دیگر از فوائد مشورت این است که انسان ارزش شخصیت افراد و میزان
دوستی و
دشمنی آنها را با خود درک خواهد کرد و این شناسایی راه را برای پیروزی او هموار میکند و شاید مشورتهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با آن قدرت فکری و فوقالعادهای که در حضرتش وجود داشت، بخاطر مجموع این جهات بوده است.
هدف دیگر از مشورت، بیان ضرورت آن و آموزش دادن به عموم مردم است.
حسن بصری که یکی از
تابعین و از بزرگان
اهلسنت میباشد، بر این باور است:
عن الحسن فی قوله وَ شاوِرْهُمْ فِی الْاَمْرِ قال قد علم الله انه ما به الیهم من حاجة و لکن اراد ان یستن به من بعده.
مراد از «شاورهم فی الامر» این است که خداوند میداند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) احتیاج به مشورت آنان ندارد و لکن میخواهد این کار (مشورت کردن) بعد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سنت و روش گردد.
مرحوم طبرسی از مفسرین و علمای بزرگ
شیعه، در اینباره چنین مینویسد:
وثانیها: ان ذلک لتقتدی به امته فی المشاورة، ولم یروها نقیصة، کما مدحوا بان امرهم شوری بینهم، عن سفیان
بن عیینة.
سفیان بن عیینه میگوید: عمل آن حضرت برای آموزش به اصحاب بود که به ایشان اقتدا کنند و مشورت را زشت نشمارند، همانگونه که خداوند
مسلمانان را در قرآن اینگونه
مدح نموده است «کارهایشان به صورت مشورت در میان آنهاست».
علامه طباطبائی از مفسرین و علمای بزرگ شیعه نیز در اینباره چنین میآورد:
و قوله: «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْاَمْرِ» انما سیق لیکون امضاء لسیرته (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فانه کذلک کان یفعل، و قد شاورهم فی امر القتال قبیل یوم احد، و فیه اشعار بانه انما یفعل ما یؤمر و الله سبحانه عن فعله راض.
این جمله برای این آمده که سیره رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را امضا کرده باشد، چون آن جناب قبلا هم همینطور رفتار میکرده، به شهادت اینکه اندکی قبل از وقوع
جنگ احد با آنان مشورت کرد و در این جمله اشعار و اعلان است بر اینکه پپامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آنچه امر میشد انجام میداد و خداوند سبحان نیز از کاریش راضی بود.
یکی دیگر از غرضهای که برخی از مفسران اهل سنت برای مشورت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیان کردهاند خشنودی اصحاب میباشد.
زمخشری از علمای اهل سنت در تفسیر آیه «وشاورهم فی الامر»، مینویسد:
فی امر الحرب ونحوه مما لم ینزل علیک فیه وحی لتستظهر برایهم ولما فیه من تطییب نفوسهم والرفع من اقدارهم.
مشورت خواستن از اصحاب در اموری جنگی و مانند آن و اموری است که درباره آنها وحی نازل نشده، برای اینکه نظر آنها را به دست آورده و آنان را خشنود سازد و جایگاه (نظامی آنها) را محترم شمرد.
ابنکثیر از علما و مفسرین به نام اهل سنت، نیز در اینباره چنین مینویسد:
... وَ شاوِرْهُمْ فِی الْاَمْرِ و لذلک کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یشاور اصحابه فی الامر اذا حدث تطییبا لقلوبهم لیکون انشط لهم فیما یفعلونه، کما شاورهم یوم بدر فی الذهاب الی العیر.
با آنها در کارها مشوت کن، به خاطر همین گفتار خداوند، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در اموری که پیش میآمد، برای خشنودی اصحاب با (بعضی از) آنها مشورت میکرد، تا در کارهایشان نشاط بیشتری داشته باشند، چنانکه در روز بدر برای رفتن به سوی کاروان (مشرکان) با آنها مشورت نمود.
با توجه به مطالب فوق به خوبی به دست آید که مشورت نمودن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با اصحاب و یا اظهارنظر کردن آنها نزد ایشان، دلالت بر فضیلت مشاور نمیکند، زیرا هدف آن حضرت، آموزش، آزمایش و خشنود کردن آنها و نهایتاً محترم شمردن جایگاه نظامی آنان میباشد، بنابراین از این مشورتها امتیازی مبنی بر دارا بودن شرایط خلافت و رهبری جامعه به دست نمیآید.
با مراجعه به تاریخ در مییابیم که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با افراد زیادی حتی منافقین مشورت نموده است. ابوبکر نیز یکی از افرادی است که گاه حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از او نظر خواسته است. در ذیل به عنوان نمونه تعدادی از مشورتهای آن حضرت را ذکر میکنیم:
همانطور که در قبل اشاره نمودیم، در موارد مشورتی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، مشورت با منافقین نیز وجود دارد که مشورت با
عبدالله ابن ابی رئیس منافقین
مکه از جمله آن موارد است.
ابناسحاق در جریان
جنگ احد با سند صحیح نقل میکند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مورد نحوه جنگ از افراد مشورت خواست،
عبدالله ابن اُبی
منافق از جمله افرادی بود که در این زمینه اظهار نظر کرد:
اخبرنا
عبدالله بن الحسن الحرانی قال حدثنا النفیلی قال نا محمد
بن سلمة عن محمد
بن اسحاق: ... قال وکان رای
عبدالله ابن ابی
بن سلول مع رای رسول الله صلی الله علیه وسلم، یری رایه فی ذلک، والا یخرج الیهم، وکان رسول الله صلی الله علیه وسلم یکره الخروج، فقال رجال من المسلمین، ممن اکرم الله بالشهادة یوم احد وغیره، ممن کان فاتته بدر: یا رسول الله، اخرج بنا الی اعدائنا، لا یرون انا جبنا عنه وضعفنا؟ فقال
عبدالله بن ابی (
بن سلول): یا رسول الله، اقم بالمدینة لا تخرج الیهم، فوالله ما خرجنا منها الی عدو لنا قط الا اصاب منا، ولا دخلها علینا الا اصبنا منه فدعهم یا رسول الله، فان اقاموا اقاموا بشر محبس، وان دخلوا قاتلهم الرجال فی وجههم، ورماهم النساء والصبیان بالحجارة من فوقهم، وان رجعوا رجعوا خائبین کما جاءوا...
... نظر
عبداللّه بن ابیّ با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این بود که از شهر خارج نشوند، اما عدهای از مسلمانان که خداوند آنها در جنگ احد و غیر آن بواسطه شهادت گرامی داشت، و نتوانسته بودند در جنگ بدر شرکت کنند، گفتند یا رسول اللّه ما باید از شهر خارج شویم، تا دشمنان فکر نکنند که ما ترسیدهایم و ضعیف هستیم، اما
عبدالله بن ابی
بن سلول گفت: یا رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مدینه بمان و بیرون مرو چون ما تجربه کردهایم که هرگاه دشمنی به شهر ما حمله کرده اگر بیرون رفتهایم بر ما پیروز شدهاند و چون در شهر ماندهایم آنها را شکست دادهایم، اکنون نیز
قریش را به حال خود واگذار تا اگر در جای خود بمانند که در تنگنائی سخت دچار شوند، و اگر به شهر بریزند مردان از جلو با آنها جنگ کنند و زنان و بچهها از روی بامها آنان را
سنگسار کنند و بالاخره ناچار شوند از همان راهی که آمدهاند سرافکنده بازگردند...
با توجه به مطلب فوق به خوبی به دست میآید که افرادی مثل
عبدالله ابن ابی که همگان به منافق بودنش اعتراف دارند نیز به آن حضرت مشورت میداد.
برای اطمینان به صحت سند این روایت ما هریک از روات این روایت را مورد بررسی سندی قرار میدهیم:
ابنحجر عسقلانی درباره صدوق بودن ایشان چنین مینویسد:
محمد
بن اسحاق
بن یسار
ابو بکر المطلبی مولاهم المدنی نزیل العراق امام المغازی صدوق.
محمد بن اسحاق بن یسار جنگشناس و صدوق میباشد.
ذهبی یکی دیگر از علمای رجالی اهل سنت درباره ایشان در کتاب میزان الاعتدالش چنین میآورد:
محمد
بن اسحاق
بن یسار
ابو بکر المخرمی مولاهم المدنی احد الائمة الاعلام.
محمد
بن اسحاق یکی از پیشوایان بزرگ میباشد.
یکی دیگر از روات این حدیث
محمد بن سلمه میباشد، ذهبی درباره توثیق ایشان چنین میآورد:
محمد
بن سلمة الحرانی مولی باهلة... قال
بن سعد ثقة عالم له فضل وروایة وفتوی.
محمد
بن سلمه ثقه است و عالم است که دارای فضل، روایت و فتوا میباشد.
یکی دیگر از روات این روایت
عبدالله بن محمد بن علی النفیلی میباشد ابنحجر درباره توثیق ایشان چنین میآورد:
عبدالله بن محمد
بن علی... النفیلی الحرانی ثقة حافظ من کبار العاشرة.
عبدالله بن محمد
بن علی النفیلی ثقه و حافظ و از بزرگان دهگانه میباشد.
ذهبی نیز درباره ایشان چنین میآورد:
عبدالله بن محمد
بن علی
بن نفیل الحافظ
ابو جعفر النفیلی الحرانی... قال
ابو داود ما رایت احفظ منه وکان احمد یعظمه وقال
بن واره هو من ارکان الدین.
ابودواد میگوید: من حافظتر از ایشان ندیدم، احمد همواره ایشان را تعظیم بزرگ میشمرد. و
بن واره گفته است که ایشان از ارکان دین میباشد.
یکی دیگر از روات این حدیث،
عبدالله بن حسن حرانی میباشد، ابنحجر در توثیق ایشان چنین میآورد:
وابو شعیب
عبدالله بن الحسن الحرانی وآخرون قال
ابو حاتم ثقة.
ابوحاتم درباره ابوشعیب
عبدالله بن حسن حرانی میگوید: ایشان ثقه میباشد.
در کتاب لسان المیزانش نیز درباره صدوق و ثقه بودنش چنین مینویسد:
عبدالله بن الحسن
ابو شعیب الحرانی معمر صدوق روی عن البابلتی وعفان قال الدارقطنی ثقة مامون.
عبدالله بن الحسن حرانی عمرش به طولانی داشت و صدوق میباشد و
دارقطنی گفته است، ثقه و امین میباشد.
چنانکه در جریان جنگ احد و مشورتدادن
عبدالله ابن ابی به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ملاحظه فرمودید، کسانیکه نظرشان خروج از مدینه بود و مشورتشان نیز پذیرفته شد یک عده از اصحاب عادی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودند که نامی از آنها به میان نیامده است.
یکی از کسانیکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همواره به مشورتش عمل میکرد،
حضرت علی (علیهالسّلام) میباشد، چنانکه در جریان نزول
آیه نجوا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مورد تعیین مقدار
صدقه از حضرت مشورت خواست و به آن عمل نمود:
عن علی
بن ابی طالب قال: لما نزلت (اذا ناجیتم الرسول فقدموا بین یدی نجواکم صدقة) قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): ما تقول؟ (ایکفی) دینار؟ قلت: لا یطیقونه. قال: فکم؟ قال: انک لزهید. فنزلت (ااشفقتم ان تقدموا بین یدی نجواکم صدقات) الآیة، قال علی: فبی خفف عن هذه الامة...
حضرت علی (علیهالسّلام) میفرماید وقتی آیه اذا ناجیتم الرسول و... نازل شد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بمن فرمود چه میگوی در مقدار صدقه آیا یک دینار کفایت میکند، من گفتم اینها طاقت یک دینار را ندارند، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: پس چه مقدار، گفتم یک دانه جو، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چقدر شما (علی جان) رو گردان از
دنیا هستی. در این هنگام بود که آیه اشفقتم ان تقدموا و... نازل شد. حضرت علی (علیهالسّلام) فرمود: من کسی هستم که خداوند بواسطه من تخفیف بر این امت قائل شد....
در جریان
جنگ بدر حباب بن منذر به رسول خدا گفت برای جنگ به خارج از شهر برویم. تفصیل این ماجرا را ابنسعد چنین نقل میکند:
قال الحباب
بن المنذر یا رسول الله ان هذا المکان الذی انت به لیس بمنزل انطلق بنا الی ادنی ماء الی القوم فانی عالم بها وبقلبها بها قلیب قد عرفت عذوبة مائه لا ینزح ثم نبنی علیه حوضا فنشرب ونقاتل ونعور ما سواه من القلب فنزل جبریل علی رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال الرای ما اشار به الحباب فنهض رسول الله صلی الله علیه وسلم ففعل ذلک.
حباب
بن منذر گفت: ای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این مکانی که شما در آن ایستادهای ما را به نزدیکترین (چاه) آب دشمن نمیرساند، من به این منطقه و چاههای آن آگاهی دارم در اینجا چاههای است که میدانم آبشان گوارا است و حفر نشدهاند، میتوانیم بر روی آنها حوضی درست کنیم و از آب آن بنوشیم و با دشمن بجنگیم و چاههای دیگر را بپوشانیم.
جبرئیل نازل شد و گفت: رای و نظر صحیح همان است که حباب اشاره نمود، رسول خدا نیز اصحاب را جمع نمود و همین کار را کردند.
همانطور که ملاحظه نمودید، در اینجا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر اساس وحی الهی به نظر حباب عمل نمود.
آنجایی که
صحابه به درستی و از روی علم به حضرت مشورت میدادند، حضرت به آن عمل میکرد، چنانکه در جریان
جنگ خندق حضرت به مشاوره
سلمان فارسی عمل نمود:
فاما تسمیتها الخندق فلاجل الخندق الذی حفر حول المدینة بامر النبی صلی الله علیه وسلم وکان الذی اشار بذلک سلمان فیما ذکره اصحاب المغازی منهم
ابو معشر قال قال سلمان للنبی صلی الله علیه وسلم انا کنا بفارس اذا حوصرنا خندقنا علینا فامر النبی صلی الله علیه وسلم بحفر الخندق حول المدینة وعمل فیه بنفسه ترغیبا للمسلمین فسارعوا الی عمله حتی فرغوا منه.
دلیل نامگذاری جنگ خندق به خاطر خندق است که اطراف شهر مدینه به دستور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و با مشورت سلمان فارسی حفر شد. همانطوری که تاریخنگاران جنگهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هماننده
ابومعشر این قضیه را ذکر نمودهاند.
سلمان فارسی به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عرضه داشت: ای رسول خدا ما وقتی در سرزمین فارس بودیم زمانی که محاصره میشدیم، گودال حفر میکردیم. در پی پشنهاد سلمان، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دستور داد اطراف مدینه خندق حفر کنند و خود حضرت نیز به خاطر تشویق شدن مسلمانان در این عمل شرکت کرد و اصحاب نیز به سرعت در کندن خندق مشارکت کردند، تا اینکه کار به اتمام رسید.
در برخی موارد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از صحابه مشورت میخواستند ابوبکر نیز نظر میداد، اما تاریخ نشان میدهد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همواره از نظرات او اعراض میکرد و بر خلاف آن عمل کردند. در اینجا به جهت اختصار به ذکر دو مورد بسنده میکنیم.
یکی از موارد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بهطور صریح از مشورت ابوبکر اعراض نموده است در جریان جنگ بدر میباشد، چنانکه
مسلم بن حجاج نیشابوری در آن را چنین نقل میکند:
عَنْ اَنَس، اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم شَاوَرَ حِینَ بَلَغَهُ اِقْبَالُ اَبِی سُفْیَانَ قَالَ فَتَکَلَّمَ
اَبُو بَکْر فَاَعْرَضَ عَنْهُ ثُمَّ تَکَلَّمَ عُمَرُ فَاَعْرَضَ عَنْهُ فَقَامَ سَعْدُ
بْنُ عُبَادَةَ فَقَالَ اِیَّانَا تُرِیدُ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ اَمَرْتَنَا اَنْ نُخِیضَهَا الْبَحْرَ لاَخَضْنَاهَا وَلَوْ اَمَرْتَنَا اَنْ نَضْرِبَ اَکْبَادَهَا اِلَی بَرْکِ الْغِمَادِ لَفَعَلْنَا - قَالَ - فَنَدَبَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم النَّاسَ فَانْطَلَقُوا حَتَّی نَزَلُوا بَدْرًا.
انس میگوید: خبر بازگشت
ابوسفیان به مدینه رسید، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با اصحاب مشورت کرد، ابوبکر سخن گفت، اما رسول خدا از وی روی برگرداند سپس عمر سخن گفت، رسول خدا از وی نیز روی برگرداند،
سعد بن عباده به پاخواست و گفت: آیا نظر و رای ما را میخواهی ای رسول خدا؟ قسم به آن که جانم در دست او است، اگر فرمانت صادر شود که آنان را در دریا غرق کنیم، چنین خواهیم کرد و اگر بگویی با غلاف شمشیر پهلوهای آنان را نوازش دهیم، چنین خواهیم کرد. پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از این سخنان مردم را برای جنگیدن فراخواند تا آن که در سرزمین بدر فرود آمدند.
از این روایت به خوبی استفاده میشود که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مشاوره ابوبکر و عمر اعراض کرد و به آن عمل نکرد.
بعضی از علمای اهل سنت با استناد به روایتی از
صحیح بخاری معتقدند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از ابوبکر مشورت خواست و به مشورت او عمل نمود. در ادامه پس از ذکر روایت به تحلیل و بررسی آن میپردازیم:
حدثنا عبد اللَّهِ
بن مُحَمَّدٍ حدثنا سُفْیَانُ قال سمعت الزُّهْرِیَّ حین حَدَّثَ هذا الحدیث حَفِظْتُ بَعْضَهُ وَثَبَّتَنِی مَعْمَرٌ عن عُرْوَةَ
بن الزُّبَیْرِ عن الْمِسْوَرِ
بن مَخْرَمَةَ وَمَرْوَانَ
بن الْحَکَمِ یَزِیدُ اَحَدُهُمَا علی صَاحِبِهِ قالا خَرَجَ النبی صلی الله علیه وسلم عَامَ الْحُدَیْبِیَةِ فی بِضْعَ عَشْرَةَ مِائَةً من اَصْحَابِهِ فلما اتی ذَا الْحُلَیْفَةِ قَلَّدَ الْهَدْیَ وَاَشْعَرَهُ وَاَحْرَمَ منها بِعُمْرَةٍ وَبَعَثَ عَیْنًا له من خُزَاعَةَ وَسَارَ النبی صلی الله علیه وسلم حتی کان بِغَدِیرِ الْاَشْطَاطِ اَتَاهُ عَیْنُهُ قال اِنَّ قُرَیْشًا جَمَعُوا لک جُمُوعًا وقد جَمَعُوا لک الْاَحَابِیشَ وَهُمْ مُقَاتِلُوکَ وَصَادُّوکَ عن الْبَیْتِ وَمَانِعُوکَ فقال اَشِیرُوا اَیُّهَا الناس عَلَیَّ اَتَرَوْنَ اَنْ اَمِیلَ الی عِیَالِهِمْ وَذَرَارِیِّ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ یُرِیدُونَ اَنْ یَصُدُّونَا عن الْبَیْتِ فَاِنْ یَاْتُونَا کان الله (عزّوجلّ) قد قَطَعَ عَیْنًا من الْمُشْرِکِینَ وَاِلَّا تَرَکْنَاهُمْ مَحْرُوبِینَ قال
ابو بَکْرٍ یا رَسُولَ اللَّهِ خَرَجْتَ عَامِدًا لِهَذَا الْبَیْتِ لَا تُرِیدُ قَتْلَ اَحَدٍ ولا حَرْبَ اَحَدٍ فَتَوَجَّهْ له فَمَنْ صَدَّنَا عنه قَاتَلْنَاهُ قال امْضُوا علی اسْمِ اللَّهِ.
مسور بن مخرمه میگوید: نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سال حدیبیه با هزار و اندی از یارانش براه افتاد و هنگامی که به
ذوالحلیفه رسید، شتران هدی (شکرانة حج) را قلاده انداخت و کوهانهای آنها را علامتگذاری کرد و از آنجا برای
عمره،
احرام بست. و جاسوسی از
قبیله خزاعه، فرستاد و به راهش ادامه داد تا اینکه به غدیر اشطاط رسید. در آنجا، جاسوساش آمد و گفت:
قریش، جمعیت کثیری، از جمله حبشیها را گِرد آورده است. آنها بطور قطع با تو خواهند جنگید و تو را از
زیارت کعبه، باز خواهند داشت. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود «ای مردم! نظر شما چیست؟ آیا دوست دارید به زن و فرزندان کسانی که ما را از زیارت کعبه باز میدارند، حمله کنیم؟ اگر آنها آمدند (با ما مواجه شدند) گویا شر جاسوس از سرشان کوتاه شده است. (جاسوسی نفرستادهایم). در غیر این صورت، آنها را در حالی که غارت شدهاند، ترک میکنیم».
ابوبکر گفت: ای رسول خدا! شما به قصد زیارت کعبه، بیرون آمدهاید نه اینکه کسی را به
قتل برسانی و یا با کسی، بجنگی. پس بسوی
کعبه، حرکت کن. هر کس، مانع ما شد، با او میجنگیم. رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «با نام
خدا، حرکت کنید».
طبرانی معتقد است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مشورت ابوبکر عمل نموده است، لذا قبل از بیان روایت فوق عنوان که میآورد د به صورت ذیل میباشد:
ذکر اختصاصه بالشوری بین یدی النبی صلی الله علیه وسلم وقبوله صلی الله علیه وسلم مشورته
یکی از ویژهگیهای اختصاصی ابوبکر این است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با او مشورت میکرد و مشورتش را میپذیرفت.
برای هرچه روشنتر شدن مطلب، ما به بررسی ادعای وی میپردازیم:
ادعای طبرانی از سه جهت قابل بررسی میباشد:
۱. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقط با ابوبکر مشورت میکرد.
۲. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقط مشورت ابوبکر را میپذیرفت.
۳. در این روایت (روایت مورد استناد طبرانی) پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نظر ابوبکر را پذیرفته است.
با بررسی دقیق روایات به این نتیجه میرسیم که هیچ یک از ادعاهای طبرانی صحیح نیست. اما در مورد ادعای اول چنانکه در مطالب فوق گذشت، نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علاوه بر
امیرالمومنین (علیهالسّلام)، با صحابهای همچون سلمان و حباب
بن منذر و... مشورت نموده است. بنابراین ادعای نخست طبرانی باطل است.
از طرفی همانطور که گذشت، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در بعضی موارد مشورت برخی از صحابه را قبول مینمود که پذیرفتن مشورت امیرالمومنین (علیهالسّلام) در مساله صدقه و قبول نمودن مشورت سلمان در جنگ خندق و حفر آن، دلیلی بر این ادعا است. بنابر این ادعای دوم طبرانی نیز باطل میباشد.
ادعای سوم طبرانی نیز مردود است، زیرا در روایت مورد استناد او نظر ابوبکر این بود که حرکت کنیم اگر سد راه ما شدند با آنها بجنگیم. این در حالی است که تاریخ عکس این مطلب را به اثبات میرساند، زیرا در ادامه وقتی
مشرکین مقابل رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اصحابش ایستادند حضرت نه تنها با آنها نجنگید، بلکه صلحنامه معروف حدیبیه را با آنها امضاء نمود، چنانکه
بخاری در کتابش به این مطلب تصریح میکند:
حدثنی عبد اللَّهِ
بن مُحَمَّدٍ حدثنا عبد الرَّزَّاقِ اخبرنا مَعْمَرٌ قال اخبرنی الزُّهْرِیُّ قال اخبرنی عُرْوَةُ
بن الزُّبَیْرِ عن الْمِسْوَرِ
بن مَخْرَمَةَ وَمَرْوَانَ یُصَدِّقُ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَدِیثَ صَاحِبِهِ قالا خَرَجَ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم زَمَنَ الْحُدَیْبِیَةِ... فَدَعَا النبی صلی الله علیه وسلم الْکَاتِبَ فقال النبی صلی الله علیه وسلم بِسْمِ اللَّهِ الرحمن الرَّحِیمِ قال سُهَیْلٌ اَمَّا الرَّحْمَنُ فَوَاللَّهِ ما اَدْرِی ما هو وَلَکِنْ اکْتُبْ بِاسْمِکَ اللهم کما کُنْتَ تَکْتُبُ فقال الْمُسْلِمُونَ والله لَا نَکْتُبُهَا الا بِسْمِ اللَّهِ الرحمن الرَّحِیمِ فقال النبی صلی الله علیه وسلم اکْتُبْ بِاسْمِکَ اللهم ثُمَّ قال هذا ما قَاضَی علیه مُحَمَّدٌ رسول اللَّهِ فقال سُهَیْلٌ والله لو کنا نَعْلَمُ اَنَّکَ رسول اللَّهِ ما صَدَدْنَاکَ عن الْبَیْتِ ولا قَاتَلْنَاکَ وَلَکِنْ اکْتُبْ محمد
بن عبد اللَّهِ فقال النبی صلی الله علیه وسلم والله انی لَرَسُولُ اللَّهِ وَاِنْ کَذَّبْتُمُونِی اکْتُبْ محمد
بن عبد اللَّهِ.
مسور
بن مخرمه و مروان ـ در حالی که هر کدام از آنها، دیگری را تصدیق مینمود ـ میگویند: در زمان
صلح حدیبیه، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مدینه حرکت کرد....
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امیرالمومنین (علیهالسّلام) را صدا زدند و فرمودند: «بنویس بِسْم اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم». سهیل گفت: بخدا سوگند، نمیدانم که رحمان چیست؟ بنویس: «باسمک اللّهم» همانطور که در گذشته مینوشتی. مسلمانان گفتند: سوگند به خدا که چیزی جز «بِسْم اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»، نمینویسیم. نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «بنویس: باسمک اللّهم». سپس افزود: «این، پیمانی است که محمد، رسول خدا بسته است» سهیل گفت: سوگند به خدا، اگر میدانستیم که تو رسول خدا هستی، تو را از زیارت خانه خدا منع نمیکردیم و با تو نمیجنگیدیم. لکن بنویس: محمد
بن عبدالله. نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «بخدا سوگند که من، پیامبر خدا هستم اگر چه شما مرا تکذیب میکنید. بنویس: محمد
بن عبدالله»...
روایت فوق به روشنی بیان میکند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مشاوره ابوبکر گوش فرا نداد و با قریش به جنگ نپرداخت. بنابراین ادعای طبرانی نیز مورد قبول نیست.
از مجموع دو روایت فوق به دست میآید که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نه تنها بهطور اختصاصی ابوبکر را مشاور خود قرار نداده بود، بلکه از نظرات او روی گردان بود. حال باید در ادامه بررسی کنیم که بر اساس دستور
خداوند در
قرآن، پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وظیفه داشت از چه کسانی روی گردان باشد:
خداوند در قرآن کریم در چند مورد به پیامبرش دستور اعراض میدهد که در ذیل به آنها میپر دازیم:
خداوند در
سوره اعراف چنین میفرماید:
«وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلین.
و از جاهلان روی بگردان (و با آنان ستیزه مکن)»
خداوند در
سوره انعام و حجر به این مطلب تصریح میکند:
«اتَّبِعْ ما اُوحِیَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ.
از آنچه که از سوی پروردگارت بر تو وحی شده، پیروی کن! هیچ معبودی جز او نیست! و از مشرکان، روی بگردان.»
خداوند در
سوره نجم به بیان این مطلب میپردازد:
«فَاَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ اِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا. ذَالِکَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ اِنَّ رَبَّکَ هُوَ اَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَ هُوَ اَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَی.
حال که چنین است از کسی که از یاد ما روی میگرداند و جز زندگی مادی دنیا را نمیطلبد، اعراض کن.»
این آخرین حدّ آگاهی آنهاست،
پروردگار تو کسانی را که از راه او گمراه شدهاند بهتر میشناسد، و (همچنین) هدایتیافتگان را از همه بهتر میشناسد.
«وَاِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا اِلَی مَا اَنْزَلَ اللَّهُ وَاِلَی الرَّسُولِ رَاَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُودًا • فَکَیْفَ اِذَا اَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ اَیْدِیهِمْ ثُمَّ جَاءُوکَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ اِنْ اَرَدْنَا اِلَّا اِحْسَانًا وَتَوْفِیقًا • اُولَئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللَّهُ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَاَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُلْ لَهُمْ فِی اَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغًا؛
و هنگامی که به آنها گفته شود: «به سوی آنچه خداوند نازل کرده، و به سوی پیامبر بیایید»، منافقان را میبینی که (از قبول دعوت) تو، اعراض میکنند! • پس چگونه وقتی به خاطر اعمالشان، گرفتار مصیبتی میشوند، سپس به سراغ تو میآیند،
سوگند یاد میکنند که منظورِ (ما از بردنِ داوری نزد دیگران)، جز نیکی کردن و توافق (میان طرفین نزاع، ) نبوده است؟! • آنها کسانی هستند که خدا، آنچه را در دل دارند، میداند. از (مجازات) آنان صرف نظر کن! و آنها را اندرز ده! و با بیانی رسا، نتایج اعمالشان را به آنها گوشزد نما! • ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای اینکه به فرمان خدا، از وی
اطاعت شود. و اگر این مخالفان، هنگامی که به خود
ستم میکردند (و فرمانهای خدا را زیر پا میگذاردند)، به نزد تو میآمدند و از خدا طلب آمرزش میکردند و پیامبر هم برای آنها
استغفار میکرد خدا را توبهپذیر و مهربان مییافتند.
«قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ لَا یَنْفَعُ الَّذِینَ کَفَرُوا اِیمَانُهُمْ وَلَا هُمْ یُنْظَرُونَ • فَاَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ اِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ؛
بگو: «روز پیروزی، ایمان آوردن، سودی به حال
کافران نخواهد داشت و به آنها هیچ مهلت داده نمیشود! » • حال که چنین است، از آنها روی بگردان و منتظر باش آنها نیز منتظرند! (تو منتظر رحمت خدا و آنها هم منتظر عذاب او!»
باتوجه به مطالب فوق میتوان به خوبی نتیجه گرفت که اعراض رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از ابوبکر، ناشی از عدم تدبیر ابوبکر و نداشتن درایت در امور نظامی میباشد. بنابراین وقتی ابوبکر در امور نظامی فاقد توانایی است به طریق اولی صلاحیت اداره امور
جامعه را ندارد و نمیتواند جانشین پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشد. علاوه بر اینکه بر فرض کفایت نظامی نیز، وی صلاحیت جانشینی آن حضرت را نداشت، زیرا اولا خلافت الهی است و ثانیا صرف مدیریت نظامی و حتی طرف مشورت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودن، دلیل بر جانشینی افراد نمیتواند باشد، زیرا توانایی مدیریت نظامی تنها بخشی از شئون حاکم جامعه میباشد.
به فرض اینکه ابوبکر در امور نظامی به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
مشورت داده باشد باز هم
شجاعت ابوبکر ثابت نمیشود زیرا موارد متعددی در تاریخ نقل شده است که ابوبکر در جنگها شکست میخورد و یا پا به فرار میگذاشت.
در این زمینه روایات فراوانی در مورد شکست ابوبکر در جنگها و فرار او وجود دارد، برای ملاحظه تفصیلی مطالب در اینباره میتوانید به مقاله «بررسی آیه «محمد رسول الله...» و تبرئه خلفاء از حمله به خانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
» مراجعه کنید.
وقتی به کتب علمای اهل سنت مراجعه میکنیم یه درستی در مییابیم که علمای اهل سنت اعتراف دارند که ابوبکر فرد جنگجو و شجاعی نبود.
استاد
عبدالکریم مصری، از استادان دانشکده علوم تفسیر در
شهر ریاض در سال ۱۹۷۳ م و ۱۹۷۵ م درباره شجاعت ابوبکر چنین میگوید:
فابوبکر لم یعرف عنه انه کان ذا مکانة معروفة فی مواقع القتال.
(در تاریخ) نیامده که ابوبکر در جنگها جایگاه ویژه و شناخته شدهای داشته است.
همچنین در جای دیگر در اینباره مینویسد:
فحسان ابن ثابت (رضی الله عنه) لم یکن من المحاربین المعدودین فی میادین الحرب والنضال، ومثله غیر واحد من صحابة الرسول کابی بکر، وعثمان....
حسان بن ثابت، و بسیاری دیگر از صحابه همانند ابوبکر،
عثمان و... از جنگ آوران میدان جنگ و نبرد به شمار نیامدهاند.
و به همین دلیل ابن
تیمیه وقتی میبیند ابوبکر و عمر در هیچ جنگی پیروز نبوده و حتی در جنگهای زمان رسول خدا فرار میکردند، اینگونه میگوید:
واما القتال فیحتاج الی التدبیر والرای ویحتاج الی شجاعة القلب والی القتال بالید وهو الی الرای والشجاعة فی القلب فی الراس المطاع احوج منه الی قوة البدن وابو بکر وعمر رضی الله عنهما مقدمان فی انواع الجهاد غیر قتال البدن.
جنگ نیاز به برنامهریزی، دیدگاه سنجیده، شجاعت قلبی و پیکار با شمیشر دارد و نیاز جنگ به فرمانده شجاعی که فرمانش اطاعت میشود، بیشتر از توان و نیروی بدنی میباشد و ابوبکر و عمر در امور نظامی و پیکار با شمشیر سر رشته نداشتند و تنها توانایی انواع دیگر
جهاد را داشتهاند.
یا در جای دیگر با تحریف در معنای «شجاعت» میگوید:
اذا کانت الشجاعة المطلوبة من الائمة شجاعة القلب، فلا ریب ان ابا بکر کان اشجع من عمر، وعمر اشجع من عثمان وعلی وطلحة والزبیر، وکان یوم بدر مع النبی فی العریش.
اگر شجاعت مورد نیاز رهبران، شجاعت قلبی باشد، پس شکی در این نیست که ابوبکر از عمر شجاعتر بود و عمر نیز از عثمان و علی و
طلحه و
زبیر شجاعتر بود، و او در روز بدر همراه با رسول خدا در خیمه نشسته بود!!!.
ابن
تیمیه در حالی ابوبکر و عمر را بر
حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) مقدم میکند که ابوبکر و عدهای از صحابه این مطلب را قبول نداشتند.
ابنحزم چنین مینویسد:
قد صح ان ابا بکر الصدیق رضی الله عنه خطب الناس حین ولی بعد موت رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال ایها الناس انی ولیتکم ولست بخیرکم فقد صح عنه رضی الله عنه انه اعلن بحضرة جمیع الصحابة رضی الله عنهم انه لیس بخیرهم ولم ینکر هذا القول منهم احد فدل علی متابعتهم له ولا خلاف انه لیس فی احد من الحاضرین لخطبته انسان یقول فیه احد من الناس انه خیر من ابی بکر الا علی وابن مسعود وعمر... ومما تبین ان ابا بکر رضی الله عنه لم یقل ولیتکم ولست بخیرکم الا محقا صادقا لا تواضعا یقول فیه الباطل.
امام حسن و عمار بن یاسر۶۹۳۶- اخبرنا الحسن
بن سفیان حدثنا
ابو بکر
بن ابی شیبة حدثنا
عبدالله بن نمیر عن اسماعیل
بن ابی خالد عن ابی اسحاق عن هبیرة
بن یریم قال سمعت الحسن
بن علی قام فخطب الناس فقال یا ایها الناس لقد فارقکم امس رجل ما سبقه ولا یدرکه الآخرون.
وهو عند عمار والحسن افضل من ابی بکر وعمر.
زبیر و عمار و مقدادوفی قصة الشوری ان جماعة من الصحابة کانوا یتشیعون لعلی ویرون استحقاقه علی غیره ولما عدل به الی سواه تاففوا من ذلک واسفوا له مثل الزبیر ومعه عمار
بن یاسر والمقداد
بن الاسود وغیرهم.
عبدالله بن مسعود۱۰۹۷ حدثنا
عبدالله قال حدثنی جدی قثنا
ابو قطن قثنا شعبة عن ابی اسحاق عن
عبدالله بن یزید عن علقمة عن
عبدالله وهو
بن مسعود قال کنا نتحدث ان افضل اهل المدینة علی
بن ابی طالب.
اکثر علمای معتزلهقلت: اما قول، ابی بکر: ولیتکم ولست بخیرکم فقد صدق عند کثیر من اصحابنا، لان خیرهم علی
بن ابی طالب رضی الله عنه.
بنابر مطالب فوق قضاوت ابن
تیمیه کاملا بر خلاف واقع و بر اساس
تعصب است.
از مطالب فوق نتیجه میگیریم که طبق دستور
قرآن کریم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همواره با اصحابش
مشورت میکرد، اما اینکه جناب ابوبکر به حضرت در امور نظامی مشورت میداده، صحیح نیست زیرا به گواه
تاریخ ابوبکر در جنگها نیز جایگاهی نداشته است، در حالیکه مشاور نظامی باید خود اهل جهاد باشد و اساسا وی فرد شجاعی نبود. و بر فرض اینکه
مشورت داده باشد، هیچ فضیلتی برای وی به اثبات نمیرساند، زیرا:
اولا: همانطور که بیان شد، هدف پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مشورت خواستن چیزی جز آزمایش و آموزش و یا خشنودی
صحابه نبود و وقتی هدف این باشد، مشورتدادن هیچ فضلیتی را برای مشاور به اثبات نمیرساند.
ثانیا: اگر مشورت دادن فضلیت به حساب بیاید، طبیعتا ابن
تیمیه و هم فکرانش برای افراد عادی و منافقینی همچون
عبدالله بن ابی که به آن حضرت مشورت میدادند، نیز باید فضیلت قائل باشند.
از طرفی قدرت مدیریت ابوبکر را نیز ثابت نمیکند، زیرا:
اولا: اگر قرار باشد مشورت چیزی را ثابت کند باید علمای
اهلسنت ملتزم شوند که این مطالب باید برای امثال
عبدالله بن ابی ثابت شود در حالی که به این امر ملتزم نیستند.
ثانیا: موارد متعددی داریم که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ابوبکر را به عنوان مدیر نمیشناخته و با وجود او افراد دیگر را به این امر گماشته است. مثل
اسامة بن زید و....
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا ابو بکر مشاور نظامی پیامبر صلی الله علیه وآله بوده است؟»