مرتضی طالقانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حوزه پرشکوه
نجف از هنگام تأسیس، در حدود سده پنجم هـ . ق همواره جایگاه پرورش انسان های بزرگی بوده است که در عرصه دانش های گوناگون اسلامی، چون ستارگان آسمان، پیوسته می درخشند. در سال (۱۲۷۴ هـ . ق)، در خطه کوهستانی و با صفای
طالقان ـ که بین
کرج،
قزوین و
گیلان واقع شده ـ در روستای «دیزین»، یکی دیگر از عالمان سترگ به نام مرتضی طالقانی دیده به جهان گشود. پدرش «آقا جان» نام داشت و پیشه اش چوپانی بود؛ باور های دینی و شیفتگی به دانش و دانشمندان در ژرفای وجودش ریشه داشت.
مرتضی در چنین فضایی که آمیخته با صفا و صمیمیت و کار و تلاش و عشق به
مذهب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ بود، دوره کودکی و نوجوانی را سپری کرد. پدرش در همان آغاز کودکی او را به
مکتب خانه، نزد معلمی به نام «
محرم» سپرد و مرتضی نزد این استاد، کتاب های فارسی و
قرآن مجید و بعضی از کتاب های عربی را فرا گرفت.
مرتضی ضمن تحصیل در مکتب، به کمک پدر نیز می شتافت. در همین ایام یک رخداد دل انگیز و جالب سرنوشت او را رقم زد. شیخ مرتضی طالقانی در
نجف بارها و بارها آن رخداد را برای شاگردانش این گونه نقل نموده است.
«من برهه ای از عمر خودم را در دیزین چوپانی می کردم، روزی که در دشت، به دنبال گوسفندان بودم، آوای
تلاوت قرآن به گوشم رسید. شنیدم این
آیات، در جان من تأثیر ژرفی گذاشت و مرا تحت تأثیر قرار داد. آن گاه با خودم زمزمه کردم: پروردگارا! نامه خویش بر من فرو فرستادی؛ کتابی که راهنمای سعادت انسان ها است، آیا تا آخر عمر آن را در نیابم!؟
بدین سبب بود که تصمیم گرفتم برای فهم دانش دین، از روستا هجرت کنم؛ بنابر این گوسفندان را به صاحبانش برگرداندم و از چوپانی دست برداشتم».
مرتضی طالقانی با این انگیزه مقدس، از زادگاهش
طالقان، هجرت کرد و به سوی
تهران ـ که در آن عصر، جمعی از بزرگان
فقه و
فلسفه و
عرفان در آن زندگی می کردند و حوزه تدریس داشتند ـ رهسپار شد.
او در این شهر با کمال جدیت شروع به تحصیل نمود و مقدمات را نزد استادان فن فرا گرفت و هفت سال در
تهران از محضر بزرگان بهره مند شد. وی،
فقه را نزد
میرزا مسیح طالقانی،
حکمت و
عرفان را نزد مشهورترین
فلاسفه و عرفای
تهران مانند:
میرزا ابوالحسن جلوه و
آقا محمد رضا قمشه ای فرا گرفت.
شیخ مرتضی طالقانی پس از اقامت هفت ساله در
تهران، تصمیم گرفت به
اصفهان مهاجرت کند. این که انگیزه او از رفتن به
اصفهان چه بوده، دقیقاً روشن نیست. به هر حال
حوزه علمیه اصفهان در آن عصر از رونق بسزایی برخوردار بوده است و برجستگان،
فلاسفه و عارفان در این شهر تدریس داشتند. او که عمیقاً تشنه فراگیری بیشتر بود، نزد آنان حاضر، و از سرچشمه دانش آنان بهره ها برد.
وی در
فقه از محضر آیات:
ابوالمعالی کلباسی،
سید محمد باقر درچه ای اصفهانی و
شیخ عبدالحسین محلاتی و
حکمت و
عرفان شیعی را از
جهانگیر خان قشقایی و
عارف سالک،
ملا محمد کاشی فرا گرفت.
این دانشمند نستوه، که مایه های علمی فراوانی از
فقه،
عرفان،
حکمت و
اصول در جان خویش ذخیره داشت، در حالی که ۳۳ بهار از عمرش می گذشت، به سوی
حوزه نجف ـ که در سده چهارده هجری قمری سرآمد
حوزه های جهان تشیع بود ـ رهسپار شد. او که هنوز ازدواج نکرده بود، در آغاز، در مدرسه خلیلی، حجره ای گرفت و در آن مدرسه به تحصیل پرداخت.
بعد از تأسیس مدرسه
سید محمد کاظم یزدی، به آن مدرسه رفت و تا آخر عمر در کمال
زهد و
تقوا و سلمان گونه، در این مدرسه زندگی کرد. او با این که از عالمان بزرگ به شمار می آمد، لحظه ای از یادگیری و رسیدن به مقام منیع تخصص و
اجتهاد کوتاهی نکرد؛ بدین خاطر، در محضر درس استادان برجسته
نجف زانوی یادگیری و آموختن مراتب عالیه، بر زمین نهاد.
اصول فقه را در محضر
سید محمد کاظم یزدی، صاحب «
عروة الوثقی» و
میرزا محمد تقی شیرازی و
روایت را از محدث معروف،
میرزا حسین نوری، صاحب «
مستدرک الوسایل» آموخت و به مدارج بلند علمی دست یافت.
بعضی از صاحبان تراجم نوشته اند: این
فقیه وارسته، نزد
میرزا حبیب الله رشتی و
ملا لطف الله لاریجانی نیز حاضر شده، و از آن ها کسب فیض کرده: ولی این نظر درست نیست؛ زیرا میرزا حبیب الله در سال (۱۳۱۲ هـ . ق) و ملا لطف الله در سال (۱۳۱۱ هـ . ق) وفات یافته اند، در حالی که مرتضی طالقانی چنان چه گفته شد، در سال (۱۳۱۷ هـ . ق) از
اصفهان به
حوزه نجف عزیمت نمود.
شیخ مرتضی طالقانی چنان چه گفته شد، در راه تحصیل
علوم اسلامی رنج های فراوانی را به جان خرید. وی در
تهران،
اصفهان و
نجف از استادان بسیاری بهره مند شد. وی با تلاش بسیار، همراه با استعداد ذاتی و داشتن تقدس و تقوا در جایگاه بلندی از دانش های حوزوی قرار گرفت و در پی آن، گروه زیادی از شیفتگان علم، از طلاب و فضلای
نجف، به گرد شمع وجودش حلقه زدند.
حوزه تدریس او چنان مهم و مشهور بوده که درباره اش نوشته اند:
«بسیاری از مراجع و دانشمندان اخیر، از سرچشمه دانش او بهره برده اند. و از پرورش یافتگان درس اخلاق و عرفان و حکمت او هستند.»
در این جا به نام جمعی از شاگردان طالقانی اشاره می کنیم.
۱.
سید شهاب الدین مرعشی نجفی.
۲.
سید محمد علی موسوی از دانشوران
شهر ری.
۳.
شیخ محمد تقی آل شیخ رازی.
۴.
شیخ محمد تقی استهباناتی.
۵.
شیخ محمد حسین کرباسی.
۶.
شیخ علی اکبر برهان؛ وی موسسه مدرسه برهان، واقع در نزدیک مرقد
حضرت عبدالعظیم ـ علیه السلام ـ در
شهر ری است.
۷.
شیخ محمد تقی جعفری تبریزی؛
فیلسوف و
فقیه معاصر.
۸.
شیخ یحیی عبادی طالقانی.
۹.
سید محمد تقی آل احمد طالقانی.
۱۰.
محمد رضا مظفر.
۱۱.
سید هادی تبریزی؛ که از نزدیک ترین شاگردان او بوده و گاهی امکانات و احتیاجات مرحوم طالقانی را فراهم می نموده است.
حضرت
آیة الله نجفی مرعشی در منزلت استادش می نگارد:
«
علامه بزرگ،
ادیب،
اصولی،
محدث،
حکیم، شاعر،
زاهد،
عباد و
سلمان روزگار مرتضی طالقانی. او آیتی از آیات الاهی بود، در حدود ۹۰ سال عمر کرد و تقریبا ۵۰ سال آن را در
نجف در مدرسه سید محمد کاظم، زندگی کرد و از مدرسه خارج نمی شد؛ مگر برای
زیارت مرقد
حضرت امیر مومنان و گاهی برای گرمایه به رفتن. او از حافظه بسیار نیرومندی برخوردار بود. ده ها بلکه صد ها قصیده عربی و فارسی از حفظ داشت. از زرق و برق دنیای مادی به شدت دوری می کرد، بسیار
روزه می گرفت و به
نماز های مستحبی و خواندن
دعا و اذکار خاصی، رغبت به کمال داشت. در یک سخن کوتاه: او عالمی بود آسمانی، ملکوتی، هر آن کس برنامه شب و روز و سیمای نورانی او را نگاه می کرد، در او تحول به وجود می آمد و منقلب می شد؛ گرچه آن شخص از بدترین آدم های روزگار بود.»
فیلسوف توانا،
محمد تقی جعفری ـ که یکی از نزدیک ترین شاگردان طالقانی بوده و بیشتری مطالب جالب را که در ترجمه این استاد بزرگ شیعی انتشار یافته از اوست ـ چنین می گوید:
«او یکی از حکمای
مکتب صدرایی بود. بر متون فلسفی و عرفانی همانند: «
اسفار» و «
فصوص» تسلط کامل داشت. روز های
چهارشنبه درس را تعطیل می کرد و کسی به خدمتش نمی رسید. او در این اوقات به معراج معنوی می رفت و مشغول به
ذکر و
دعا و زمزمه با خداوند متعال می شد و با خدا خلوت می نمود. به تأمل های عارفانه و به درون خویش می پرداخت.»
این دانشور فرزانه، با این که یکی از استادان نام آور
حوزه نجف بود، در راستای تهذیب و تکمیل نفس بسیار می کوشید و برای رسیدن به قله معرفت، که
مقام شهود و دریافت اسرار و حقایق از
عالم قدسی است، ریاضات سختی را بر خود هموار می کرد. بنا به گفته
آیة الله مرعشی، او در این مسیر به
مقامات عرفان نایل شد که در شأن او گفته اند:
«صاحب الکرامات الباهره و المقامات المشهوره. دارای کرامات آشکار و درجات معنوی بود و در میان خاص و عام شهرت داشت.»
فروتنی، یکی از خصلت های این مرد بزرگ، بود؛ به گونه ای که یکی از پرورش یافتگان محضرش می نویسد:
«او آن چنان
متواضع بود که حتی یکبار نگذاشت کسی دست او را ببوسد. با این که از مدرسان بلند مرتبه
نجف بود، هر طلبه ای که از او درخواست درس می کرد، هرگز خود داری نمی نمود؛ اگر چه آن درس کتاب
جامع المقدمات ـ که ابتدایی ترین کتاب طلاب در
ادبیات است ـ با کمال میل قبول می کرد و دست رد به سینه کسی نمی زد.»
شیخ مرتضی طالقانی گرچه رشته اصلی و تخصص و تبحرش در
فقه،
اصول،
حکمت و
عرفان بود؛ اما از فرا گرفتن علوم دیگر نیز غافل نبود، چنان چه شاگردانش نوشته اند او در دانش
هیئت،
نجوم،
علوم غریبه،
طلسم ها تخصص داشت و این نشان دهنده وسعت دانش و فکر و عشق راستین او به دانش های گوناگون بود.
یکی از ویژگی های این استاد، این بود که تا آخرین لحظات عمر، تها زیست و
ازدواج نکرد؛ گرچه او دارای فرزند جسمی نبود، اما چنان چه اشاره شد، شاگردان فراوانی در مکتب او پرورش یافتند که هر کدام از آنان به منزله فرزندان روحانی او هستند.
زنده یاد
محمد تقی جعفری می گوید:
«روزی با آیة الله (سید محمود) طالقانی گفت و گو می کردیم، از من پرسید: در
نجف نزد چه استادانی درس خواندید. من نام استادان خود را برای ایشان، بازگو کردم تا این که گفتم: و نیز مرتضی طالقانی، ناگهان دیدم اشک های مرحوم طالقانی سرازیر شد! سپس فرمود: من آرزو داشتم که آیة الله طالقانی را می دیدم؛ با این که این دو بزرگوار با هم نسبت نداشتند و فقط اهل یک منطقه بودند.»
آقای شیخ مرتضی طالقانی، در
فقه،
اصول و
حکمت دارای تألیف مستقل نیست، آثار قلمی ای که داشنوران و شاگردانش در ترجمه او نوشته اند بیشتر تعلیقه و حاشیه بر کتاب های مختلف است، مانند:
شرح لمعه،
رسائل شیخ انصاری،
صحیفه سجادیه، کتاب
قوانین الاصول،
مکاسب،
نهج البلاغه،
جوهر النضید و حاشیه بر
مطول؛ اما این که آیا این آثار چاپ شده و در دسترس دانش پژوهان حوزه های دینی هست یا نه، اطلاع چندانی در دست نیست.
شیخ مرتضی طالقانی، این
عارف و
سالک راحل، که دانش را با عمل درآمیخت، در
محرم الحرام سال (۱۳۶۳ هـ . ق) در ۸۹ سالگی، در حجره خود در مدرسه
سید محمد کاظم یزدی، واقع در
نجف اشرف که سالیان درازی در آن جا به تدریس،
عبادت و
ریاضت مشغول بود، مرغ جانش از قفس تنگ دنیا به سوی جهان بی نهایت پرواز کرد.
چگونگی رحلت این عالم فرزانه خود، داستان جالبی دارد که نشان دهنده روح پاک و مهذب این بزرگوار است و شنیدن آن برای راهیان کوی دوست عبرت آمیز است.
استاد
محمد تقی جعفری به مناسبت های گوناگون در سخنرانی ها و نوشته هایش، هرگاه نام استادش را می برد، به یاد این اشعار مولانا می افتاد:
واجب آمد چون که بردم نام او
شرح کردن رمزی از انعام او
این نفس جان دامنم بر تافته است
بوی پیراهان یوسف یافته است
کز برای حق صحبت سال ها
بازگو رمزی از آن خوش حال ها
او می گوید:
«استاد بسیار وارسته از علائق ماده و مادیات و
حکیم و
عارف بزرگ مرحوم آقا شیخ مرتضی طالقانی (قدس الله سره) که در
حوزه علمیه نجف اشرف در حدود یک سال و نیم خداوند متعال توفیق حضور در افاضاتش را بمن عنایت فرموده بود، دو روز به مسافرت ابدیش مانده بود که مانند هر روز بحضورش رسیدم، وقتی که سلام عرض کردم و نشستم، فرمودند: برای چه آمدی آقا؟ عرض کردم: آمده ام که درس را بفرمایید. شیخ فرمود: برخیز و برو، آقا جان برو درس تمام شد. چون آن روز که دو روز مانده به ایام
محرم بود، خیال کردم که ایشان گمان کرده است که
محرم وارد شده است و درس های
حوزه نجف برای چهارده روز به
احترام سرور شهیدان امام حسین ـ علیه السلام ـ تعطیل است، لذا درسها هم تعطیل شده است، عرض کردم؛ دو روز به
محرم مانده است و درس ها دایر است. شیخ در حالی که کمترین کسالت و بیماری نداشت و همه طلبه های مدرسه مرحوم آیة الله العظمی آقا سید محمد کاظم یزدی که شیخ تا آخر عمر در آن جا تدریس می کرد، از سلامت کامل شیخ مطلع بودند. فرمودند: آقا جان بشما می گویم: درس تمام شد، من مسافرم، «خر طالقان رفته پالانش مانده، روح رفته جسدش مانده» این جمله را فرمود و بلافاصله گفت:
لا اله الا الله ـ در این حال اشک از چشمانش سرازیر شد و من در این موقع متوجه شدم که شیخ از آغاز مسافرت ابدیش خبر می دهد با این که هیچ گونه علامت بیماری در وی وجود نداشت و طرز صحبت و حرکات جسمانی و نگاه هایش کمترنی اختلال مزاجی را نشان نمی داد. عرض کردم: حالا یک چیزی بفرمایید تا بروم. فرمود: آقا جان فهمیدی؟ متوجه شدی؟ بشنو ـ
تا رسد دستت به خود شو کارگر
چون فتی از کار خواهی زد به سر
با دیگر کلمه لا اله الا الله را گفتند و دوباره اشک از چشمان وی به صورت و محاسن مبارکش سرازیر شد. من برخاستم که بروم، دست شیخ را برای بوسیدن گرفتم، شیخ با قدرت زیاد دستش را از دست من کشید و نگذاشت آن را ببوسم (شیخ در ایام زندگیش مانع از دستبوسی می شد) من خم شدم و پیشانی و صورت و محاسنش را بوسیدم؛ قطرات اشک چشمان شیخ را با لبان و صورتم احساس کردم که هنوز فراموش نمی کنم. پس فردای آن روز ما در مدرسه مرحوم
صدر اصفهانی که در حدود یازده سال این جانب در آن جا اشتغال داشتم، اولین جلسه
روضه سرور شهیدان امام حسین ـ علیه السلام ـ را برگزار کرده بودیم. مرحوم
آقا شیخ محمد علی خراسانی که از پارساترین وعاظ نجف بودند، آمدند و روی صندلی نشستند و پس از حمد و ثنای خداوند و درود بر محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله، گفتند: انا لله و انا الیه راجعون شیخ مرتضی طالقانی از دنیا رفت و طلبه ها بروند برای
تشییع جنازه او. همه ما برخاستیم و طرف مدرسه مرحوم آقا
سید محمد کاظم یزدی رفتیم و دیدیم مراجع و اساتید و طلبه ها آمده اند که جنازه شیخ را بردارند ...
این داستان را در این مبحث عرض کردم، برای تذکر به اهمیت متوای شعری بود که مرحوم شیخ مرتضی طالقانی که
سالک وارسته راه عبودیت در آخرین ساعات عمر مبارکش به این جانب بعنوان اساسی ترنی حقیقتی که روی پل میان زندگی و مرگ ایستاده و عالم ماورای مرگ را می دید، باینجانب فرموده است.
آری:
تا رسد دستت بخود شو کارگر
چو فتی از کار خواهی زد به سر
حاج هادی ابهری درباره عظمت معنوی شیخ مرتضی طالقانی داستان جالبی را نقل می کند:
در یک سفر که به
عتبات عالیات مشرف شدم و چند روزی در
نجف اشرف زیارت می کردم، کسی را نیافتم که با او بنشینم و درد دل کنم، تا برای دل سوخته من تسکینی حاصل گردد.
روزی به
حرم مطهر مشرف شده زیارت کردم و مدتی هم در
حرم نشستم خبری نشد به
حضرت امیر المومنین ـ علیه السلام ـ عرض کردم: مولی جان! ما مهمان شماییم چند روز است من در
نجف می گردم کسی را نیافتم حاشا به کرم شما!
از
حرم بیرون آمده و بدون اختیار در بازار حُوَیش وارد شدم و به مدرسه مرحوم
سید محمد کاظم یزدی درآمدم؛ در صحن مدرسه روی سکویی که در مقابل حجره ای بود نشستم، ظهر شد، دیدم از مقابل من از طبقه فوقانی شیخی خارج شد بسیار زیبا و با طراوت و زنده دل، و از همان جا رفت به بام مدرسه و
اذان گفت و برگشت و همین که خواست داخل حجره اش برود چشمم به صورتش افتاد، دیدم در اثر
اذان دو گونه اش ماننند دو حقه نور می درخشند.
درون حجره رفت و در را بست.
من شروع کردم بگریه کردن و عرض کردم یا
امیر المومنین پس از چند روز یک مرد یافتم؛ او هم به من اعتنایی نکرد.
فورا شیخ در حجره را باز کرد و رو به من نمود و اشاره کرد بیا بالا.
از جاب برخاستم و به طبقه فوقانی رفته و به حجره اش وارد شدم؛ هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتیم و هر دو مدتی گریه کردیم و سپس هر دو به حال سکوت نشسته مدتی یکدیگر را تماشا می کردیم؛ و سپس از هم جدا شدیم.
این شیخ روشن ضمیر مرحوم طالقانی اعلی الله مقامه الشریف بوده است که دارای ملکات فاضله نفسانی بوده است و تا آخر دوران زندگی در مدرسه زیست نمود و مانند
حکیم هیدجی به تدریس اشتغال داشت و هر فرد از طلاب هر درسی که می خواستند می گفت:
جامع المقدمات،
مغنی،
مطول،
شرح لمعه،
مکاسب شیخ،
شرح منظومه،
اسفار؛ و قاعده اش این بود که طلاب می خواندند و او معنی می کرد و شرح می داد.
طلاب مدرسه سید می گویند: در شب رحلتش مرحوم شیخ مرتضی همه را جمع کرد در حجره، و از شب تا به صبح خوش و خرم بود، و با همه مزاح می کرد و شوخی های قهقهه آور می نمود؛ و هر چه طلاب مدرسه می خواستند بروند در حجره های خود می گفت: یک شب است غنیمت است؛ و هیچ کدام از آن ها خبر از مرگش نداشتند.
هنگام طلوع
فجر صادق شیخ بر بام مدرسه رفت و
اذان گفت و پایین آمد و به حجره خود رفت هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که دیدند شیخ در حجره روبه قبله خوابیده و پارچه ای روی خود کشیده و جان تسلیم کرده است.
خادم مدرسه سید می گوید در عصر همان روزی که شیخ فردا صبحش رحلت نمود، شیخ با من در صحن مدرسه در حین عبور برخورد کرد و به من گفت: انت تنام اللیله و تقعد بالصبح و تروح الی الخلوه و تجیئی یم الحوض تتوضئا یقولون شیخ مرتضی مات. تو امشب می خوابی و صبح از خواب بی می خیزی و می روی دست به آب برای ادرار و می آئی کنار حوض
وضو بگیری می گویند: شیخ مرتضی مرده است.
چون خادم مدرسه عرب بوده است لذا این جملات را مرحوم شیخ با او به عربی تکلم کرده است. خادم می گوید: من اصلا مقصود او را نفهمیدم و این جملات را یک کلام ساده و مقرون به مزاح و سخن فکاهی تلقی کردم، صبح که از خواب برخاستم و در کنار حوض مشغول
وضو گرفتن بودم، دیدم طلاب مدرسه می گویند: شیخ مرتضی مرده است. رحمه الله رحمه واسعه
سایت اندیشه قم