مرء (لغاتقرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مرء:
(بَيْنَ اَلْمَرْءِ) مرء: به معنى «مرد،
انسان و آدمى» است.
از لفظ خود جمع ندارد.
به گفته المعجم الاحصائى، اين واژه چهاربار در قرآن تكرار شده است.
به موردی از کاربرد
مرء در
قرآن، اشاره میشود:
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) (اى كسانى كه
ایمان آوردهايد! دعوت
خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مىخواند كه شما را حيات مىبخشد و بدانيد خداوند به اندازهاى به شما نزديک است كه ميان انسان و
قلب او
حايل مىشود و همه شما به سوى او محشور مىشويد.)
علامه طباطبایی در
تفسیر المیزان میفرماید: حيلولة به معناى
حائل شدن در وسط دو چيز است و قلب عضوى است معروف و ليكن بيشتر در
قرآن کریم استعمال مىشود در آن چيزى كه آدمى به وسيله آن درک مىكند و به وسيله آن احكام عواطف باطنيش را ظاهر و آشكار مىسازد مثلا حب و بغض، خوف و رجاء، آرزو و
اضطراب درونى و امثال آن را از خود بروز مىدهد، پس قلب آن چيزى است كه حكم مىكند، دوست مىدارد، دشمن مىدارد، مىترسد، اميدوار مىشود، آرزو مىكند، خوشحال مىشود و اندوهناک مىگردد، وقتى معناى قلب اين باشد پس در حقيقت قلب همان جان آدمى است كه با قوا و عواطف باطنيهاى كه مجهز است به كارهاى حياتى خود مىپردازد.
انسان مانند ساير مخلوقات كه هر يک جزیى از عالم خلقت را تشكيل مىدهند مركب از اجزاى مختلف و مجهز به قوا و ابزارى است كه تابع وجود او است و او آنها را مالک است و در مقاصد وجود خود از همه آنها كار مىكشد و اين اجزاء، قوا و ادوات همه با او مربوط و او حاكم بر همه آنها است و آن اجزاء را با همه كثرتى كه دارند و آن قوا و ادوات را با همه تعددى كه دارا هستند يكى مىكند، البته يک واحد تامى كه در عين وحدتش هم كار مىكند و هم ترک مىكند، هم حركت مىكند و هم از حركت مىايستد.
چيزى كه هست از آنجايى كه
خدای سبحان آفريننده اين انسان و پديد آورنده يک- يک اجزاء وجود، ابعاض قوا و ادوات او است، لذا خود او به يک يک اجزاء وجود وى و توابع اجزايش محيط است و به طور حقيقت همه آنها را مالک است و در آنها به هر صورت كه بخواهد تصرف مىكند، از ملک خود و تصرفاتش هر مقدار كه بخواهد به خود انسان واگذار مىنمايد و به او تمليک مىكند، پس
خدای تعالی ميان انسان، جزء جزء وجودش و تمامى توابعش
حائل است، بين او و قلبش، بين او و گوشش، بين او و چشمش، بين او و بدنش و بين او و جانش و در آنها هم بنحو ايجاد تصرف مىكند و هم به نحو مالک قرار دادن انسان، كه هر مقدار از آن را به هر نحوى كه بخواهد به سود انسان تمليک مىكند و هر مقدار را كه نخواهد نمىكند.
نظير انسان در اين مطلب ساير موجودات است، چون هيچ موجودى نيست مگر اينكه ذاتى دارد و نيز توابع ذاتى، يعنى قوا و آثار و افعالى دارد، چيزى كه هست مالک حقيقى ذات آن و توابع ذاتش خدا است، خدا است كه آن ذات و آن توابع ذات را به آن موجود تمليک كرده، پس او ميان آن موجود و ميان ذاتش
حائل است، ميان آن موجود و توابع ذاتش و قوا و آثار و افعالش
حايل است. پس خداى سبحان
حايل ميان آدمى و ميان قلب او است و انسان هر چه را كه دارد و بهر چيزى كه بنحوى از انحاء اتصال و ارتباط دارد، خداوند به آن چيز نزديکتر و مربوطتر است.
از جمله در آيه مورد بحث كه مىگويد:
«خداوند ميان انسان و قلب او
حائل مىشود»
(أَنَّ اَللّٰهَ يَحُولُ بَيْنَ اَلْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ) شک نيست كه منظور از قلب، روح و
عقل است و امّا اين كه خدا چگونه ميان انسان، روح و
عقل او قرار مىگيرد احتمالات فراوانى درباره آن داده شده است:
گاه گفته مىشود: اشاره به شدّت نزديكى خداوند به بندگان است.
گاه گفته مىشود:
اشاره به آن است كه گردش دلها و فكرها به دست خداست
(يا مقلّب القلوب و الابصار) و گاه گفته مىشود: منظور اين است كه اگر لطف خدا نبود هرگز انسان به حقانيت حق و باطل بودن باطل، پى نمىبرد و نيز گفتهاند: منظور اين است كه مردم بايد تا فرصت دارند در انجام طاعات و كار نيک تلاش كنند، زيرا خداوند ميان انسان و قلبش به وسيله
مرگ حائل ايجاد مىكند.
امّا با يک نظر كلّى مىتوان همه اين تفسيرها را در يک تفسير واحد جمع كرد و آن اينكه خداوند در همهجا حاضر و ناظر است و به همه موجودات احاطه دارد در عين اينكه با موجودات اين جهان يكى نيست از آنها هم جدا و بيگانه نمىباشد، مرگ و
حیات، علم و قدرت،
آرامش و امنيّت، توفيق و سعادت همه در دست او و به قدرت اوست و به همين دليل نه انسان چيزى را مىتواند از او مكتوم دارد و نه كارى را بىتوفيق او انجام دهد و نه سزاوار است به غير او روى آورد و از غير او تقاضا كند، چرا كه او مالک همهچيز است و محيط به تمام وجود انسان.
• شریعتمداری، جعفر، شرح و تفسیر لغات قرآن بر اساس تفسیر نمونه، برگرفته از مقاله «مرء»، ج۴، ص۲۶۷.