• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مدح‌ شبیه‌ به‌ ذم

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



مدح شبیه به ذم، صنعتی است که شاعر و یا گوینده بیتی یا مطلبی را بیاورد که در ابتدا با خواندن بخش اول، ذم (نکوهش) به نظر آید؛ اما با خواندن ادامه سخن معلوم شود که قصد شاعر و گوینده مدح بوده است.



مدح شبیه به ذم، صنعتی است که شاعر و یا گوینده بیتی یا مطلبی را بیاورد که در ابتدا با خواندن بخش اول، ذم (نکوهش) به نظر آید؛ اما با خواندن ادامه سخن معلوم شود که قصد شاعر و گوینده مدح بوده است. این شیوه‌ی سخن‌پردازی را که به ظاهر ساختی نکوهشی دارد اما برخلاف انتظار به ستایش ختم می‌شود، و از همین رو بیشتر و بهتر به دل می‌نشیند مدح شبیه به ذم (ستایش نکوهش‌گونه) نامیده‌اند. پس مدح شبیه به ذم یعنی اینکه سخنور، کسی یا چیزی را به گونه‌ای بستاید که خواننده نخست فریب بخورد و آن را نکوهش پندارد. اما بعد از خواندن تمام مطلب، تازه می‌فهمد به دامی شیرین، افتاده است، اما از فریب‌خوردن خود خرسند می‌شود.
[۱] بدیع، وحیدیان، کامیار؛ تهران، سمت، ۸۳، ص ۹۲.



گویندگان برای به‌ وجود آوردن این صنعت بیشتر از واژگان استثناء، مثل ولی، لیک، اما، لیکن و جز آن یاری می‌جویند و بعد از آوردن این واژگان چیزی می‌آورد که آنچه را پیش از آن آورده نه نقص و نه رد بلکه تأکید می‌کند.
[۲] هنر سخن آرایی، راستگو، محمد؛ تهران، سمت، ۸۲، ص ۹۲۷.


ترا پیشه عدل است لیکن به جود ••• کند دست تو بر خزائن ستم (رشید وطواط)




۳.۱ - اول

در قدیم که مداحی از وظایف اصلی شاعر بود، توجه به این صنعت و نوآوری در مضامین رواج داشت.
هر کس شها زبحر و بر و چرخ و اختر است ••• اقرار می‌کنند که خسرو ستمگر است
زآن‌ها یکی است بحر که نالد ز دست شاه ••• کابم ازو برفت و کنون خاک بر سر است
دریا نشست و کوه برآورد سر، که داد ••• زین شاه جود پیشه مرادی بر آذر است! (وصال شیرازی)

۳.۲ - دوم

در سبک عراقی که مدح معشوق در غزل جای مدح شاه را در قصیده گرفت، از این صفت به صورت دعای شبیه نفرین استفاده کردند:
گر تو زین دست مرا بی سر و سامان داری ••• من به آه سحرت زلف مشوش دارم
[۳] ابدع البدایع، جعفری، حسین؛ تبریز، احرار، ۷۷، ص ۱۰۳.
(حافظ)

۳.۳ - سوم

در نمونه‌ی زیر شاعر داستانی را نقل می‌کند که در ابتدا نکوهش به نظر می‌آید؛ اما با خواندن ادامه‌ی داستان به اشتباه خود پی‌می‌برد:
گفت اکنون عیب‌های او بگو ••• آن‌چنان که گفت او از عیب تو
گفت ای شه من بگویم عیب‌هاش ••• گرچه هست او مر مرا خوش خواجه تاش
عیب او مهر و وفا و مردمی ••• عیب او صدق و ذکا و همدمی
کمترین عیبش جوانمردی و داد ••• آن جوانمردی که جان را هم بداد

۳.۴ - چهارم

پادشاهی دو غلام می‌خرد و به این قصد که آن دو را بیازماید، یکی از آنها را فرا می‌خواند و از او می‌خواهد تا عیب‌های رفیق خویش را بگوید و او به برشمردن عیب‌های رفیقش لب می‌گشاید: "گفت ای شه من بگویم عیبهاش ... عیب او ... کمترین عیبش ..." از دیگر سو خواننده و شنونده را به انتظار می‌نشاند تا فصلی درباره‌ی نکوهش آن غلام بشنود، اما همین که می‌خواند: "مهر و وفا و مردمی ... جوانمردی و داد ..." بر خلاف انتظار نه نکوهش او که ستایش او می‌شنود و نه عیب او که حسن و هنر او را می‌خواند و به دامی شیرین و لذتبخش می‌افتد که نه ناخشنود بلکه خرسند می‌شود.
[۴] هنر سخن آرایی، راستگو، محمد؛ تهران، سمت، ۸۲، ص ۲۲۸.




استدراک نیز نوعی مدح شبیه به ذم است که در لغت به معنای جست‌وجوی تازه است. شاعر بیتی را بیاورد که در ابتدا ذم به نظر آید؛ اما با آوردن مصراع دوم، مدح محقق می‌شود؛ مثلا در زبان محاوره به سبب مفاکهه می‌گویند: "فلانی آدم نیست بلکه فرشته است."
خدای یوسف صدیق را عزیز نکرد ••• به خوب‌رویی لیکن به خوب‌کرداری (سعدی)

یا:
هست یکی در جهان از تو کرم پیشه‌تر ••• لیک نرنجی که نیست غیر جهان آفرین
[۵] نقد بدیع، فشارکی، محمد؛ تهران، سمت، ۸۵، ص ۱۳۱.




۱. بدیع، وحیدیان، کامیار؛ تهران، سمت، ۸۳، ص ۹۲.
۲. هنر سخن آرایی، راستگو، محمد؛ تهران، سمت، ۸۲، ص ۹۲۷.
۳. ابدع البدایع، جعفری، حسین؛ تبریز، احرار، ۷۷، ص ۱۰۳.
۴. هنر سخن آرایی، راستگو، محمد؛ تهران، سمت، ۸۲، ص ۲۲۸.
۵. نقد بدیع، فشارکی، محمد؛ تهران، سمت، ۸۵، ص ۱۳۱.



پژوهشکده باقرالعلوم.    




جعبه ابزار