قَرْن (مفرداتنهجالبلاغه)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
قَرْن (به فتح قاف) از
واژگان نهج البلاغه به معنای شاخ،
جمع کردن و نیز جماعتی که در
زمان واحد نزدیک هم زندگی میکنند.
اِقتِران (به کسر الف و تاء) به معنای اجتماع دو چیز یا چیزهاست در یک معنا از معانی.
قَرَن (به فتح قاف و راء) به معنای ریسمانی است که با آن
شتر را میبندند.
قِرن (به کسر قاف) به معنای حریف و هم رزم در
شجاعت است.
این ماده چندین بار در
نهج البلاغه آمده است.
قَرْن (بر وزن عقل) به معنای شاخ و نیز جمع کردن آمده است.
«قرن البعرین: جمعها فی حبل» دو شتر را با یک
طناب بست و جمع کرد.
اِقتِران اجتماع دو چیز یا چیزهاست در یک معنا از معانی. گویند: زید قرین عمرو است در ولادت، در شجاعت، در
قدرت و غیره.
قَرَن (بر وزن شرف) به معنای ریسمانی است که با آن شتر را میبندند.
قِرن (مثل جسر) حریف، هم رزم در شجاعت است.
قَرْن بر وزن عقل جماعتی را گویند که در زمان واحد نزدیک هم زندگی میکنند، جمع آن قرون است:
«اَلقَرنُ: اَلقَومُ المُتقَرِنونَ فی زَمَن واحِد» در
قاموس و
اقرب الموارد گوید: قرن هر امّتی است که هلاک شده و احدی از آنها باقی نمانده است.
به برخی از مواردی که در
نهج البلاغه بهکار رفته است، اشاره میشود:
امام (صلواتاللهعلیه) درباره
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) فرموده است:
«وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ تَعالَى بِهِ (صلىاللهعليهوآله) مِنْ لَدُنْ كانَ فَطيماً أَعْظَمَ مَلَك مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَريقَ الْمَكارِمِ.» یعنی «
خداوند از روزی که آن حضرت از
شیر گرفته شد، بزرگترین
فرشته از فرشتگان خود را به او قرین کرد که او را به راه محاسن
اخلاق میبرد.»
از این معلوم میشود که آن
ملک همیشه با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بوده است.
ابن اثیر در کامل از آن بزرگوار نقل کرده که فرمود: در کودکی من، یک نفر در
مکّه کار بنّایی داشت، بچهها ذوق کرده مصالح ساختمانی را در دامن خود گذاشته و پیش بنّا میآوردند و وقت آوردن چون دامن خود را بلند میکردند، زیر دامن و عورت آنها دیده میشد، من نیز خواستم چنان کاری بکنم، دامن خود را پر از آن مصالح کرده خواستم بلند شوم، ناگاه دستی بر دست من زد و دامنم از دستم افتاد، سه بار این قضیّه تکرار شد، من متوجّه شدم که این کار را نباید بکنم و نکردم.
در وصف حق تعالی فرموده است:
«فَمَنْ وَصَفَ اللهَ سُبْحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنّاهُ، وَ مَنْ ثَنّاهُ فَقَد جَزَّأَهُ.» یعنی «هر کس خدا را با اوصاف خارج از ذات توصیف کند (و صفات را عین ذات نداند) پس خدا را با چیزی مقارن کرده است، هر کس چنین کند، خدا را دو تا کرده و هر که دو تا کند او را دارای جزء و مرکّب دانسته است.»
قرن (بر وزن
عقل) به معنای شاخ است. آنگاه که
برج بن مسهر طائی از
خوارج گفت: «لا حکم الّا الله» حضرت فرمود:
«اسْكُتْ قَبَحَكَ اللهُ يا أَثْرَمُ، فَوَ اللهِ لَقَدْ ظَهَرَ الْحقُّ فَكُنْتَ فيهِ ضَئيلاً شَخْصُكَ، خَفِيّاً صَوْتُكَ، حَتَّى إِذا نَعَرَ الْباطِلُ نَجَمْتَ نُجومَ قَرْنِ الْماعِزِ.» «ساکت شو ای
دندان افتاده، خدا تو را از
خیر دور گرداند، به خدا قسم آنگاه که حق ظاهر شد، در آن ضعیف بودی و چون باطل نعره کشید مانند شاخ بز روئیدی و ظاهر شدی.»
«
اثرم» کسی که دندانش افتاده است به کار بردن آن برای بیاهمیّت بودن طرف است و
تشبیه به ظهور شاخ بز اشاره به عدم شجاعت و قدرت است همانطور که شاخ بز بدون توجّه میروید.
قرن (بر وزن شرف) ریسمانی است که با آن شتر را میبندند، چنانکه فرموده است:
«فَإِنَّ الْدُّنْيا ماضيةٌ بكُمْ عَلَى سَنَن، وَ أَنْتُمْ وَ السّاعَةُ في قَرَن.» یعنی «
دنیا مانند گذشتگان بر ما خواهد شد، شما و
قیامت با یک ریسمان بسته شدهاید. (اشاره به نزدیک بودن قیامت و
مرگ است.»
«سنن» بر وزن شرف: طریق معروف است.
«قرن» (مثل جسر) حریف، هم رزم در
شجاعت. چنانکه فرموده است:
«فَإِنَّ الْمَوْتَ... زائِرٌ غَيْرُ مَحْبوب، وَ قِرْنٌ غَيْرُ مَغْلوب.» «
مرگ زائری ناخوشایند و حریفی است مغلوب ناشدنی.»
قرن بر وزن عقل جماعتی را گویند که در زمان واحد نزدیک هم زندگی میکنند، جمع آن قرون است: «القرن: القوم المتقرنون فی زمن واحد»
در قاموس و اقرب الموارد گوید: قرن هر امّتی است که هلاک شده و احدی از آنها باقی نمانده است. ولی قید «هلاک شدن» مورد تصدیق
قرآن نیست.
ولی قید «هلاک شدن» مورد تصدیق
قرآن نیست. چنانکه فرموده است:
اَلَمْ یَرَوْا کَمْ اَهْلَکْنا «قرین: رفیق». «قرناء»: رفیقان. «قرینة»: مؤنث قرین، جمع آن قرائن است «قرینه کلام» آن ست که با کلام قرین است و به مراد دلالت میکند، درباره خلقت اشیاء فرموده است:
«عارفاً بِقَرائِنِها وَ أَحْنائِها.» «یعنی دانا بود به احوالی که به خلقت اشیاء قرین و نزدیک بودند و نیز به اطراف و جوانب آنها دانا بود.»
این ماده چندین بار در «نهج البلاغه» آمده است.
•
قرشی بنابی، علیاکبر، مفردات نهج البلاغه، برگرفته از مقاله «قرن»، ج۲، ص۸۵۷.