قوم تبّع
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
قوم تُبَّع، نامی یاد شده در
قرآن کریم که با
قوم حمیر در تاریخ جنوب شبه جزیره قابل انطباق است.
دو بار اشارۀ گذرای قرآنی به این نام، به ترتیب در
سورههای دخان و
ق ،
و قرار گرفتن «قوم تبع» در کنار برخی از اقوام پیشین همچون قوم
نوح ،
اصحاب رَسّ ،
ثمود ،
عاد ، قوم
فرعون ، اخوان
لوط و
اصحاب ایکه ، تنها نشاندهندۀ آن است که این قوم هم مانند دیگر نمونههای یاد شده، به
عذاب الاهی گرفتار آمدهاند.
نبود توضیح بیشتر قرآنی، زمینۀ بسط را در منابع روایی و تفسیری فراهم آورده، و دربارۀ تبع و قوم تبع به تفصیل سخن گفته شده است.
واژۀ تبع بر وزن فُعَّل، در لغت افزون بر نام نوعی پرنده، به معنای سایه نیز هست.
این واژه از نظر ساختار صرفی مفرد، و جمع آن، اگرچه نامتعارف،
تَبابِعه بیان شده است.
از سویی در بیانی کلی باید پذیرفت که شباهتوقرابت لفظی میان «ت ب ع» و تبعیت، بسیاری کسان را به معنی و مفهوم «پیروی کردن» رهنمون شده است،
و از آن رو گفتهاند چون پادشاهان ایشان از شیوۀ هم پیروی میکردهاند و یا در سلسلۀ پادشاهی از پی یکدیگر میآمدهاند، آنها را تابع یکدیگر و تبع نامیدهاند.
چگونگی نامبری قرآنی از این واژه، چنانکه برخی کسان هم بدان توجه نمودهاند، بیانگر آن است که تبع به مثابۀ نامی خاص آورده شده است؛
سیوطی با تفکیکی دقیق میان نام قبایل و برخی از اسامی خاص، با اشاره به نمونههایی چون یونس،
شعیب و
لوط ، تبع را نیز در همین گروه گنجانده، آن را نامی یاد کرده است که قوم او بدان اشتهار دارد.
از دیگرسو، میتوان گفت که نام تبع نیز همچون نمونۀ قرآنی «فرعون» و برخی از نمونههای تاریخی مانند «
نجاشی » و «
کسری » که نامی عام برای شاهان
مصر ،
حبشه و
ایران بوده، و به ویژه، در یکی از شاهان شاخص تجلی یافته، نامی عام برای شاهان
حمیر بوده که در یکی از ایشان تجلی قرآنی یافته است.
در همین راستا ست که سیوطی در نوع دیگری از نگاه قرآنی به قبایل، به برخی اضافات توجه نموده، قوم تبع را، اینبار نه با دقت در نام تبع، که با تکیه بر مفهوم قبیله در نظر داشته است.
وی این قوم را به عنوان گروهی مشخص با شناسۀ ویژۀ خود که منتسب به تبع است، همچون اصحاب ایکه،
قوم عاد و
قوم نوح ، در شمار قبایل قرآنی آورده است.
در این میان از آنجا که بجز ترکیب «قوم فرعون»، مضافٌالیه در این نوع ترکیبهای اضافی
قرآن کریم ، به یکی از
پیامبران و نیکسیرتان اشاره دارد، گاه زمینۀ این اندیشه بوده است که تبع قرآنی، با همان مفهومِ اطلاق اسم عام به خاص، چنانکه از روایات هم برمیآید، در شمار همیـن خوبان قرار میگیرد.
دوگونگـی دیدگاه روایـی نسبت به تبع (بـه عنوان مؤمنـی خداپرست) و قـوم تبع (به عنوان گـرفتار آمدگان به عذاب الاهی) هم در همین منظر قابل تبیین است.
یادکردهای قرآنی از قوم تبع بهویژه در دو موضوع دارای وجوه مشترک است.
نخست آنکه این قوم در سورههای «دخان» و «ق» به عنوان قومی مثل زده شده است که با نافرمانی، رسول خود را تکذیب کرده، و به عذاب الاهی گرفتار گشتهاند.
در
سوره دخان بنی اسرائیل به هر روی با آنان در معرض مقایسه قرار میگیرند؛ و در سورۀ «
ق » آنان با دیگر اقوام معارض و تکذیبگر در یک کفه جای میگیرند.
نمونۀ دوم از وجوه مشترک مفهومی در این دو سوره که به نوعی از قوم تبع هم در همان فضا یاد شده، موضوع
بعث و نشور و تکذیب
حیات پس از
مرگ از سوی
کافران است؛ برای تبیین این امر به عنوان یک احتمال، شاید بتوان با سنجش و کنار همگذاری رخدادی تاریخی با مفهومی دینی، تمثیلی زمینی و فرازمینی در اشارات قرآنی را در نظر گرفت.
با نگاهی گذرا به روایات تاریخی میتوان دریافت که قوم تبع آنگونه که در روایات از اقتدارشان یاد شده است، در خلال فرمانروایی خود دستخوش ضعف و انحطاط شدند، اما پس از مدتی دوباره اقتدار خود را بازیافتند.
دور نیست که همین فراز و نشیب باشد که با مثلی الاهی به صورت حیات و ممات از آن یاد شده باشد.
گاه در روایات «قوم تبع» در تناظر با
قوم لوط قرار گرفته، و به عنوان فرقی شناخته شده که به سبب شیوع
مساحقه در میان آنان، به
عذاب الاهی گرفتار شدهاند.
آنچه از تبع در
قرآن کریم به صورت گذرا یاد شده، در دورۀ
صحابه و پس از آن بسیار مورد پرسش و تدقیق قرار گرفته است.
در این روایات از تبع به عنوان پادشاهی از
حمیر یمن (جمع: تبابعه) یاد شده که ضمن لشکرکشیهای فراوان به نقاط دیگر، سرزمینهای بسیاری را نیز تحت سیطرۀ خود درآورده بوده است.
در دستهای از روایات که بیشتر به صورت پاسخی از سوی
پیامبر اسلام (ص) به پرسش دربارۀ تبع است، آن حضرت
لعن و
نفرین او را ناصواب دانسته است.
در این روایات برخلاف قوم وی که از نافرمانان و کافران شناسانده شدهاند، از تبع در شمار
مؤمنان یاد شده است
این رویکرد در روایات که تبع را مؤمن یاد میکند از یکسو، و از سوی دیگر مقایسۀ کاربرد ترکیبی «قوم» با نام یکی از پیامبران، به عنوان روشی مرسوم در قرآن کریم، سبب شده است تا برخی تبع را نبی بدانند.
اندیشهای کهن در شرق که در آن تلاش میشده است تا پادشاهی و پیامبری در کنار هم جای گیرد و حتی در نوع افراطی آن، گاه پادشاه را از آنرو که فرستاده، جانشین و نمونۀ زمینی خداست، تقدیس مینمودند، تا حدی دربارۀ تبع مصداق پیدا کرده است.
در منابع گاه دربارۀ نبوت یا پادشاهی تبع و یا هر دوی اینها با هم، در حد یک پرسش به موضوع پرداخته شده است.
روایاتی همچون کنار همگذاری و شبیهانگاری تبع با
داوود نبی ،
اشاره به دو قبری در
یمن که بر آنها نام فرزندان تبع آمده، و به عنوان مؤمن از آنها یاد شده است،
در همین راستا قرار دارند.
دربارۀ جایگاه تبع به عنوان یک نام پس از ظهور
اسلام ، باید گفت که این نام دست کم چندان برای
اعراب آشنا بوده است که آن را در نامگذاری فرزندان خود به کار گیرند.
وجود نام کسانی چون
تبع بن منده ، در گذشته در زمان پیامبر (ص)،
اگر نه آنکه پرسش صحابه دربارۀ تفسیر تبع را زیر سؤال میبرد، دستکم بیانگر آشنایی گروهی از اعراب با این نام میتواند باشد.
در تاریخ سدههای نخستین اسلامی به نام برخی کسان همچون
تبع بن خالد محدث و راوی رازی ساکن طرسوس،
تبع بن حِبّان بخاری راوی و محمد بن احمد بن بدربن تبع بن محمد بعلی برمیخوریم
همچنین است نسب تُبَّعی که
سمعانی برای ابوعبدالله احمد بن محمد قرشی از
همدان (د ۲۶۷ق) آورده است.
مصغر این نام هم به صورت تُبَیع در نامگذاریها استفاده میشده است که برای نمونه میتوان به تبیع
حمیری و
تبیع بن عامر کلاعی اشاره کرد.
در نهایت، کاربرد نام تبع هرچند اندک، اما در بهرهجویی در نامگذاری فرزندان عرب، دست کم نمایانگر مفهوم مثبتی است که از آن برداشت میشده است.
براساس برخی دادههای روایی ـ تاریخی، گروهی از پادشاهان
حمیری یمن و نیز مناطق شِحر و
حضرموت را تبع مینامیدهاند.
براساس روایات،
قبایل متفرق
حمیری که در قلمرو دو پادشاهی سبا و حضرموت بودند، در زمان نیای بزرگ تبابعه،
حارث رائش ، فرزند
قیس بن صیفی بن سبا، همه یک دست شدند و به فرمان او درآمدند.
او با جنگاوری غنایم فراوانی را برای یمنیان به ارمغان آورد و براساس افسانه تا
هند و از سویی تا
آذربایجان لشکر کشید.
این لشکرکشیها در زمان نوۀ او،
افریقیس بن ابرهه هم ادامه یافت تا آنکه با حمله به سرزمین مغرب، و غلبه بر مردم آن دیار، شهر افریقیه را بنا نهاد.
با وقفهای کوتاه در حد دو نسل، قدرت از کف آنان خارج شد و خاندان
هَدّاد بن شراحیل حکومت را به دست گرفتند؛ اما
شَمِر یَرعَش ابوکَرب ، فرزند افریقیس دوباره
قدرت را به خاندان خود بازگردانید.
شمر یکی از شاخصترین تبابعه است.
در روایات آمده است که او با لشکرکشیهای بسیار توانست سرزمینهای دوردستی را بر قلمرو خود بیفزاید.
او با حضور در سرزمین
عراق ،
حیره را به تصرف درآورد، و در حرکت به سمت شرق، مناطق داخلی و شرقی ایران همچون
فارس ،
خوزستان و
خراسان را فتح کرد و بسیاری را کشت و دژهای بسیاری را از میان برد.
وی با گشودن
مداین ، بهسمت
ماوراءالنهر رفت و پساز فتح آن، شهر «شمرکند» (
سمرقند ) را بنا کرد
پس به سرزمین خود بازگشت و سالها پادشاهی کرد.
بدون توجه به اختلافاتی که در این بخش از انساب تبابعه وجود دارد، در روایات
آمده است که فرزندش، اقرن برخلاف پدر، به غرب به سمت سرزمین
روم رفت.
فرزند او که در منابع به صورت تبع اکبر از وی یاد شده، از یکسو با ترکان در شمال شرقی جنگید و از دیگرسو به شرق، به سرزمین چین لشکر کشید و در تبت سپاهی سترگ مستقر کرد؛
در روایات دیگری
، ذوجیشان، فرزند اقرن جنگهای خود را به مناطق داخلی و برای متحد کردن قبایل
عرب متوجه ساخت.
او در یمامه بر
قبایل طسم و جدیس فایق آمد و آنها را فرمانبردار خود کرد.
به هر روی پس از تبع بن اقرن، فرزند او ملکیکرب، و پس از او تبع اوسط، یعنی
اسعد ابوکرب بر جای پدر نشست.
در منابع آمده است که اشارۀ قرآنی به همین شخص است و او همان است که ذکر
پیامبر اکرم (ص) را در زبور دیده،
و پیشاپیش به او ایمان آورده بود.
شاید آنچه
هشام کلبی دربارۀ انهدام
بت رئام ،
در سرزمین همدانیان گفته است، به همین دوره مربوط باشد.
برپایۀ روایات، ابوکرب،
اوس و خزرج را به اطاعت خود خواند، اما آنها سرباز زدند؛ پس در جنگی آنها را منقاد خود کرد.
در زمان حسان، فرزند ابوکرب، میان طسم و جدیس در یمامه جنگها و کشتارهایی رخ داد.
افراد قبیلۀ جدیس که همیشه مطیع طسم بودند، بر آنان شوریدند و بسیاری را کشتند؛ شخصی رباح بن مره نام گریخت و نزد حسان شد و از او یاری خواست.
پس حسان، به ریاست عبدکلال بن مثوب ابن ذی حرث سپاهی آراست و به یمامه گسیل داشت، جدیس را درهم کوبید و هر دو ایشان را تحت لوای خود برد.
حسان که اشعاری هم بدو منسوب است،
قصد داشت فتوحاتش را ادامه دهد، اما با مخالفت یاران خود روبهرو شد.
ایشان که قصد بازگشت به
یمن را داشتند، همه با برادر وی، عمرو
بیعت کردند.
بدین ترتیب، عمرو پس از قتل برادرش، قدرت را به دست گرفت و اسباب تغییر حکومت را فراهم آورد.
با جابهجایی حکومت از حسان به عمرو، و با توجه به بیماری جسمی او، حکومت از داخل به ضعف گرایید و عمرو تا آنجا پیش رفت که برای حفظ قدرت، شاید هم به سبب وجدانی ناراحت، بسیاری از اطرافیان خود را کشت
اما در نهایت به توفیقی نرسید و سرانجام، در زمان او قدرت از خاندان بیرون رفت و
عبید کلال ابن مثوب که زمانی برادرش، عبد کلال، سردار
حسان بن تبع بود، حکومت را قبضه کرد.
این عبید یک مسیحی متعصب هم بوده است.
به نظر میرسد که اشارۀ قلقشندی به ایجاد خلل در پادشاهی در زمانی کوتاه، همین دوره بوده باشد.
برپایۀ آنچه در روایات آمده است، به نظر میرسد که هرقدر عمرو در کشورداری ضعیف عمل میکرد، برادرزادهاش، تبع، فرزند حسان دارای شخصیتی توانمند بود.
او میان مردم خود و
قبیله ربیعه پیمان دوستی بست
و برای ازمیان بردن مکه و مدینه لشکری آراست و حتی مناطقی را نیز برای گردآوری
سلاح و اسبهای خود در
حجاز در نظر گرفت.
قعیقعان و اجیاد به ترتیب، نام محل جمعآوری و نگهداری سلاحها و
اسب های تبابعه یاد شده است،
اما دو تن از بزرگان دین یهود، با پیشبینی ظهور پیامبری عرب تبار در این سرزمین، وی را از این کار بازداشتند.
او به پاس احترام پیامبر آینده از
جنگ دست کشید و بیتالله را به پوشش پردهای مزین کرد و خود
دین یهودی را پذیرفت و به یمن بازگشت و مردم آن سرزمین را به
یهودیت خواند
در این بخش از روایات قصهای که یادآور قصص
ابراهیم نبی (ع) است، تکرار میشود؛ براساس آن یمنیان دو حِبر یهودی را برای آزمایش درستی و صدق گفتار در دفاع از دین خود، به آزمایش
آتش فراخواندند که البته آن دو کس از آزمایش جان به سلامت بردند و مردم بدانها
ایمان آوردند
در ادامۀ سخن از سلسلۀ پادشاهی تبابعه باید گفت تواناییهای شخصی
تبع بن حسان هر چندبار دیگر به حکومت مقتدر تبابعه جانی تازه بخشید، اما با مرگ وی، خاندان عبید کلال که کوتاه زمانی حکومت داشت، دوباره قدرت را توسط
مرثد بن عبید کلال در دست گرفت.
از زمان او تفرقه میان پادشاهی
حمیر آغاز شد و حکومت آنان بهتدریج رو به ضعف و افول نهاد.
فرزند او، ولیعه هم زمانی حکومت کرد و از این زمان، قدرت تقسیم شد.
چندی
ابرهة بن صباح و سپس
صُهبان بن محرث به قدرت رسیدند.
در این آشفتگی اوضاع زمانی هم صهبان و فرزند ابرهه، صباح همزمان قدرت را در دست داشتهاند.
به عنوان آخرین تلاشهای خاندان تبابعه برای ابقای حکومت، حسان، پسر عمرو، مدتی حکومت را قبضه کرد و عملاً پس از او اذواء به دست ذوشناتر و ذونواس حکومتی را که چند نسل در دست تبابعه بود، از میان بردند
اطلاعات نیمه تاریخی دربارۀ این قوم که بسیار تقطیعی بیانشده، به تناوب در قسمتهایی با انبوهی یا کمبود روساخت روایی مواجه است.
براساس روایتی تاریخـی میتوان گفت که پادشاهان یمن در یک تقسیمبندی کهن به «پادشاهان سبا» و «پادشاهان حضرموت» منقسم بودهاند که با روی کار آمدن
حارث رائش ، جد اعلای تبابعه، و ایجاد اتحاد و الفت، این جدایی از میان رفت
؛ تأیید این سخن را، البته با اندکی تفاوت، در دستهای دیگر از روایات تاریخی میتوان مشاهده نمود که بر پایۀ آن، این تقسیمبندی به صورت «تبابعه» و «ملوک (الطوایف)» یاد شده است.
تأکید بر پادشاهی تبابعه بر یمن ومناطق
شحر و
حضرموت را هم ــ که با پادشاهی حضرموتیادشده، قابلانطباق است ــ باید درکنار همین یادکردها جای داد.
باتوجه بههمین دست اطلاعات است که به نظر میرسد تبابعه به عنوان اصلیترین قدرت در منطقه، با بردن قبیلهها و ملوکالطوایف به زیر لوای واحد، آنها را به اشکال گوناگون همچون دستنشاندگی، متحد کرده بوده است.
آنچه دربارۀ لشکرکشی تبابعه به سرزمینهای گوناگون در آثار تاریخی آمده، اگرچه با انبوهی شاخ و برگ و زوائد بزرگنمایی شده است، احتمالاً نشان از این واقعیت دارد که اگر نتوان پذیرفت تبابعه از شرق و شمال تا سمرقند و چین و تبت، و از غرب تا افریقیه رفته باشند، دست کم در پیرامون خود بر سرزمینهایی دست یافته، و یا دستنشاندههایی در مناطق اطراف داشتهاند.
به هر حال، این یکی شدن، در درازمدت خاصه باتوجه به افزایش توان نظامی، در خاطرۀ جمعی مردم یمن چنان تأثیر شگرف و مثبتی نهاد که تبع و تبابعه نمونۀ اعلا و بهترین مثال پادشاهی یمن تلقی گشتند.
وجود برخی از نشانههای نیمهتاریخی در داستانها و روایات مربوط به تبع، قابل توجه و پیگیری، و نمایانگر آن است که به هر روی در زمانی که بر ما پوشیده است، تبابعه از حد و مرزهای معمول قومی با شاخصههایی جهانگشایی فراتر رفته، برای یمنیان مفهوم فرمانروایان آرمانی را یافته بوده است؛ مفهومی که نه تنها تبابعه را از بزرگترین پادشاهیهای
حمیر یمن در نظر میآورد؛ بلکه در آن اندیشه، تلاشی صورت میگیرد که برای تنزیه و بزرگداشت این پادشاهان، گاه آنها را با عناوینی همچون مؤمن یاد میکنند.
در روایات مربوط به تبع و تبابعه، برخی ویژگیها قابل توجه، و در دو طیف متفاوت قابل پیگیری است.
طیف نخست ویژگیهایی است که نمونههای آن را میتوان در سپاهیگری، لشکرکشی، فتوحات فراوان، عبور از مرزهای طبیعی و گذر از سرزمینهای دور و نزدیک و به انقیاد درآوردن آنها پی جست؛ روایاتی که بدون بیان ریزهکاریها، به لشکرکشی و حضور برخی از آنان در عراق کنونی، مناطق درون سرزمین ایران، آذربایجان و ارمینیه، و از سویی سرزمینهای
ماوراءالنهر از
بلخ و
سمرقند ، تا
تبت و
چین ، و از غرب تا مغرب و افریقیه خبر میدهد.
گفتنی است که در این راستا حتی با بیان برخی نسبتها و ارتباطها از قبیل اینکه افریقیه را
افریقیس بن قیس آباد کرده، یا سمرقند را پس از تخریب او آباد کرده، و به نام او خوانده شده، سعی گردیده است تا این روایات واقعیتر جلوه کند.
طیفی دیگر از ویژگیهای مهم این قوم که در منابع به آنها برمیخوریم، اصلاحات، آبادسازیها، و حفر چاهها ست.
آب و آبادانی در کنار نام تبابعه غالباً یک شاخصۀ قابل توجه است.
آنچه در منابع دربارۀ ساخت دوبارۀ سمرقند پس از تخریب نخستین آن توسط تبع گفته شده است، ساخت افریقیه، انتساب بنای
شهر طوس ،
نیشابور و قصری در آن، تجدید بنا و آبادسازی شهر جرش در یمن، ساخت قلاع براقش، معین و بینون به دستور تبابعه، حفر چاهی در منطقۀ احد و روایاتی از این دست، بدون آنکه به واقعی یا غیرواقعی بودن آن نظر داشته باشیم، بازتابی از همین معنی است.
در کنار اینها برخی از تک روایات هم از آن جهت که میان تبابعه و آب ارتباط برقرار میکند، قابل توجه است: برای نمونه میتوان از قتل شخصی
حمیری از تبع به دست یک خزرجی، در کنار چاه آبی یاد کرد.
یا آنکه تبع (بدون اهمیت داشتن اینکه کدام تبع) در نهر عظیم محلم، در منطقۀ هجر فرود میآید و منزل میگزیند.
در این روایت اساساً ارتباط نهر آب (آبادانی) و تبع است که ارزش توجه را دارد.
بزرگنمایی برخی ویژگیها در روایات نیمه تاریخی، اگرچه امری طبیعی مینماید، اما در نهایت میتواند بازتاب حقیقتی باشد.
با نگاهی کلی به این دو ویژگی سپاهیگری و حضور فرا مرزی تبابعه و نیز توجه به آبادانی، تا حدی میتوان افزون بر شیوۀ حکومتی این قوم، نقش اثرگذار ایشان را در پیشرفت تمدنی منطقه دریافت؛ یا شاید نقشی که در اندیشۀعرب دربارۀ آنان وجود داشته است و بازتاب آن در منابع دیده میشود.
تبابعه ضمن توجه به کجانشینی، در
جنگ ها و حملات خود، تنها در اندیشۀ غارت و بهرهجویی نبودند، بلکه با ایجاد آبادانی در مناطق گوناگون، تلاش میکردهاند، تا ضمن اسکان افراد خود، آن سرزمین را تحت انقیاد خود درآورند.
انبوهی سنگنبشتههای برجای مانده از آنان، افزون بر آنکه در یافتن سیر تاریخی این قوم در پژوهش، بسیار اهمیت دارد، ازنظرتمدنی هم قابلبررسیاست.
تأکیدتبابعهبر کتیبهنویسی و برجایگذاشتن تاریخ خود درضمنکشورگشایی و لشکرکشیها، نشان از اهمیتی است که برای این امر قائل بودهاند.
دوام طولانی یاد شده در منابع، اگرچه غالباً توأم با مبالغه، و از برساختههای اصحاب روایات است، دور نیست که بازتابی از همین گونه مفاهیم بوده باشد.
برای بررسی چند و چون پادشاهان تبابعه با نگاهیتاریخی، افزون برتکیه برگزارشهاودادههای روایی، بسیاریسنگنبشتههایسباییدرجنوب
عربستان و سنگنوشتههایی در مناطق شمال آن سرزمین، بسیار مؤثر خواهد بود.
با کنار هم نهادن دستهای از این
کتیبه ها جدولی به دست میآید که تا حدی موجب روشن شدن تاریخ تبع و تبابعه میگردد.
از کتیبۀ بزرگی در مأرب که زمان آن به ربع نخست سدۀ ۴م بازمیگردد، چنین برمیآید که ایلشرح یهذب و یزیل بیین به مثابۀ غاصبانی که بر سرزمین سبا و ریده مستولی بودند، با «شمر» وارد
جنگ میشوند.
این شمر که در کتیبه، بدون یادکرد لقب و نسب آمده است، برای مقابله با آنان از پادشاه اکسوم یاری میجوید.
این نبرد تا حدی موقعیت مناسب و اقتدار شمر در منطقه را نشان میدهد.
در این کتیبه نام پادشاه اکسوم به صورت «وذبه» آمده است؛ براساس برخی اطلاعات موجود از آن دوره میتوان اواخر سدۀ ۳ و اوایل سدۀ ۴م را زمان حکومت اینپادشاه حبشی دانست.
از کتیبۀ دیگری با شم CIH ۳۱۴ و نیز در کتیبۀ شم CIS ۳۱۴ به یاری خواستن شمر و قبایل
حمیری از پادشاه حبشه اشاره شده است.
همچنین در کتیبۀ دیگری با شمارۀ C.
I.
H. ۴۶ نام پادشاه ذوریدان، شمر یهرعیش، فرزند یاسر یوحنایم (قابل مقایسه با یاسر یا ناشر ینعم در منابع اسلامی) آمده است که در تبدیل تاریخ آن ــ برپایۀ گاهنامۀ
حمیری ــ به تقویم میلادی، سال ۲۷۰ به دست میآید.
در کتیبۀ دیگری کشف شده در روستای نماره که به
امرؤالقیس بن عمرو ، «ملک همۀ اعراب» تعلق دارد و در ۳۲۸م نقر شده، آمده است که وی اسد و نزار را تابع خود گردانده،
مذحج را به هزیمت کشانده، و قصد حمله به
نجران و شهرشمر داشته است؛ همچنین او
قبایل معد را تابع خود گردانده، و «آن سرزمینها را (با حفظ مصالح دو دولت) ایران و روم میان فرزندان خود تقسیم کرده است».
فیلبی براساس این داشتهها و برخی اطلاعات دیگر، برای این خاندان در سدههای ۳ و ۴م فهرستی تهیه کرد که براساس آن یاسر از ۲۵۰م پس از یک دورۀ ۱۵ سالۀ زمامداری به تنهایی، از۲۶۵تا۲۸۵م به همراه پسرش، شمر یهرعیش فرمانروایی میکرد؛ سخنی که با برخی اشارات منابع اسلامی نیز هماهنگ است
، از ۲۸۵ تا حدود سال ۳۱۰م نیز شمر خود به تنهایی حکومت نمود و با پادشاه حبشه، وذبه متحد گشت و سال ۲۹۰م محدودۀ زمانی گسترش قلمرو او دانسته شده است.
در تحلیل منابع یاد شده و با تکیه بر کتیبۀ شم Ry ۵۳۵ باید بهطور کلی و گذرا بیان داشت که در ملوک سبا و ذوریدان، ایلشرح یهذب که به دنبال کسب تاج و تخت بود، در برابر شمر یهرعیش قرار داشت؛ در اینمیان، قبایل کنده متحدان ایلشرح بودند و شمر، قبایل
حمیر و نیز کمک پادشاه اکسوم را در اختیار داشت.
امرؤالقیس (موضوع سنگنبشتۀ نماره) هم که به سمت جنوب حرکت کرده بود، تا شهر شمر را تصاحب کند، در میانۀ راه با برخی قبایل کندی که ایلشرح روانۀ مناطق شمالی شبهجزیره نموده بود، مواجه شد.
آمدن نام «
شهر شمر » در کتیبۀ نماره هم نشان از آن دارد که شمر پیشتر بر ایلشرح غلبه یافته بوده است که از نظر زمانی هم با تاریخهای داده شده در این سنگنبشتهها مطابقت دارد.
در فاصلۀ سالهای ۲۷۰ و ۳۲۸م سایۀ دولت اکسوم در مناطق داخلی یمن بیشتر احساس میشود و فیلبی به این حضور حدود سالهای ۳۱۰ تا ۳۶۵م اشاره کرده است.
شاید به همین سبب است که پس از این کتیبهها، نخستین سنگنوشتهها به پایان این حدود زمانی، یعنی ۳۷۸م بازمیگردد که زمان به اوج قدرت رسیدن تبابعه توسط ملیکرب و فرزندانش است.
در کتیبهای یافت شده در وادی مأسل که دوبار از سوی ریکمانس با شمارههای Ry۵۰۹ و Ry۴۴۵ انتشار یافته، به لشکرکشی
ابوکرب اسعد و
حسان یوهمن ، ملوک سبا، ذوریدان، حضرموت و
یمنات اشاره شده است.
در این کتیبه نام نیای آنان به صورت ملیکرب یوهمن آمده است.
اگرچه این سنگنوشته فاقد تاریخ است، اما برخی کتیبهها همچون RES ۳۳۸۳ گرهگشایی میکنند.
در این کتیبۀ مورخ ۳۷۸م، از ملیکرب و فرزندانش، ابوکرب و اسعد ایمن یاد شده است که با یکدیگر
حکومت میکردند.
ملیکرب یوهمن را احیاکنندۀ لقب و عنوان پادشاهان سبا در ۳۷۵م یاد کردهاند.
براساس این مدارک باید گفت که تغییر نام سرزمین تحت سیطرۀ پادشاهان
حمیری تبع از «ملوک سبا و ذوریدان»، به «ملوک سبا، ذوریدان، حضرموت و یمنات» که در این کتیبه آمده، نمایانگر گسترده شدن
قدرت این پادشاهی در سطح منطقه است؛ چه آنان با راندن کندیان به سمت شمال، از شرق در مناطق داخلی یمن و حضرموت به پیش رفتند.
آنان همچنین از شمال (جنوب غربی و غرب شبهجزیرۀ عربستان) با گذر از
ظفار و
مأرب و سرزمین
همدان و معین، یمنات را به قلمرو خود افزودند.
اما کتیبۀ شم Ry ۵۰۹ که بر صخرهای در وادی مأسل نقر شده، نشاندهندۀ آن است که آنان یمنات را نیز پشتسر نهاده، با گذر از سرزمین
بنی عامر و سعد، به مأسل رسیدهاند.
در سنگنبشتۀ دیگری معروف به Ry ۵۳۴ که در بزرگداشت «رحمنن»، خدای
آسمان نقر شده، به نذری به سبب نجات و سلامت ابوکرب اسعد و فرزندانش، حسان (یوهمن)
شرحبیل یعفور و فرزند سوم که نامش ناخواناست، اشاره شده است.
این کتیبه که تاریخ آن مطابق با ۴۲۸م است، نسبتبهسنگنبشتۀ شم Ry ۵۰۹ جدیدتر است و تاریخ آن را با زمان جنگ میان
ایران و بیزانس طی سالهای ۴۲۰-۴۲۲م مربوط دانستهاند.
در این سنگنوشتهها که به نام برخی از قبایل اشاره شده است، کندیان را به نوعی در کنار
حمیریان میتوان دید؛ چه با افول قدرت ایلشرح و یزیل، بخش بزرگی از کندیان با قبیلۀ ازد پیوند خورده، در مسیر رو به نجد با آنان همراه گشتند
و آنچه در منابع اسلامی دربارۀ همراهی ازد با تبابعه آمده، این سخن را تأیید میکند.
باید پذیرفت که تبابعه در این زمان به پیروزیهای فراوانی دست یافتند: با جابهجایی قدرت قبایل شمال
عربستان به نفع حُجْر آکل المرار کندی، و عملاً بنیانگذاری دودمان جدید پادشاهی کنده، حجر برای هرچه بیشتر موجه نشان دادن حکومتش، با حسان تبع همپیمان گشت.
حسان هم به شیوهای کهن در سیاست، دختر خود را به
عقد ازدواج عمرو، پسر حجر درآورد.
در اینمیان، حجر بهاشاره و پشتیبانی حسان راه سرزمینحجاز را در پیشگرفت و بر قبایل معد مسلط شد
و حسان عملاً بر اقتصاد مهمترین منطقۀ تجارتی شبه جزیره دست یافت.
این چیرگی برای حجر تا آخر عمر دوام یافت و اگرچه حسان از دنیا رفت، اما منافع حضور حجر در
حجاز در نسل بعد برای تبابعه محفوظ ماند.
در همین حدود زمانی چنانکه در منابع اسلامی آمده است، حسان که نفوذ و گسترۀ حکومتش تا مأسل رسیده بود، واقعی یا غیرواقعی، برای رفعاختلافطسم و جدیس لشکری به سرکردگی
عبدکلال بن مثوب بن ذی حرث بن حارث به
یمامه گسیل کرد و آن دیار را مطیع خود ساخت.
این عبدکلال از طرف مادری با تبع نسبت داشت.
بهاین ترتیب، باید پذیرفت که با حضور سردار وی در یمامه، افزون بر دستیابی و بسط نفوذ در آبهای جنوبی
خلیجفارس ، عملاً خود را بهزیستگاه لخمیان، و بهویژه سرزمینهای تحت سیطرۀ دولت ایران، ازجمله حیره نزدیک ساخت.
پیگولوسکایا نیز براساس کتیبۀ شم Ry ۵۰۹ ابتکار لشکرکشی بر ضد حیره و
ایران را از آنِ ملوک
حمیر دانسته است.
در ترتیب دو لشکرکشی حسان به غرب (حجاز) و شرق (یمامه)، بهنظر میرسد که نخست سپاه وی به حجاز رفته، و از آنجا به سمت یمامه گسیل شده است؛ این مسیر به سمت یمامه اگرچه طولانی، اما ظاهراً تنها راه عملی بوده است.
باتوجه به جغرافیای طبیعی منطقه (بخشهای شمالی ربع الخالی) و نیز باتوجه به نقشۀ مسیرهای آنزمانبرایرسیدن بهیمامه، راهمأسل ــ حجاز ــ یمامه منطقیترین مسیر بوده است.
با اینهمه، به نظر میرسد که اندیشۀ حسان ــ جدا از آنکه وی در دسیسـهای بـه
قتل رسیـد ــ در رونـد کلـی قـدری از خواست نخستین فاصله گرفت؛ در تبیین این سخن باید گفت از این حدود زمانی به بعد تبابعه در شیوۀ سیاسی خود به آهستگی به دولتهای بزرگ آن زمان نزدیک شدند.
سرزمین لخمیان و نیز حیره پیوند عمیقی با ساسانیان داشت و رسماً به آن دولت بزرگ وابسته بود.
از سویی حیره یکی از مراکز مهم مسیحیان نسطوری بود که به شدت از سوی ایران حمایت میشد تا بتواند در برابر گسترش مذهب مونوفیزیت کلیسای قسطنطنیه که بیزانس از آن حمایت میکرد، سدی ایجاد کند (در دورههای بعد مذهب یعقوبی در آن دیار انتشار یافت).
در این میان، بر پایۀ تصریح حمزۀ اصفهانی،
خاندان سردار سپاه حسان که به یمامه حمله برد، مسیحیانی متعصب و از عباد بودند و عملاً در کنار حیریانِ وابسته به ایران قرار داشتند
دور نیست که پس از قتل حسان و یک دوره زمامداری برادرش، عمرو جابهجایی قدرت از تبابعه به عبید کلال، یکی از افراد خاندان سردار حسان در یمامه، به سبب جای گرفتن در صف یاران ایران، و البته با حمایت این دولت بزرگ بوده است.
آنچه در منابع اسلامی دربارۀ تلاش برخی از قبایل معد چون ربیعه و مضر و نیز در پی آنها هوازن برای رهایی یافتن از سیادت و پیشواییتبابعه بیانشده است، احتمالاً به این دورۀزمانی مربوط میشود.
سپاهآرایی تبابعه برای فرونشاندن قوای معدیان در نسل پس از حسان نیز احتمالاً از همین روست.
پس از عبید کلان، تبع اصغر، فرزند حسان که دیگر دوران کودکی را پشت سر نهاده بود،
برای دادن روحی تازه به پادشاهی خاندان، با بهرهگیری از رابطۀ خویشاوندی و همپیمانی پیشین با کندیان، به سمت حجاز لشکر کشید.
این خاندان که پیشتر در سر راه خود به سمت شمال، احتمالاً در پاسداشت از خدای مورد
پرستش خود، در جنوب، رحمنن، خدای مقبول همدانیان، و در صنعا رئام را از میان برداشته بودند، در این زمان قصد انهدام
بیتالله الحرام در
مکه را در سر میپروراندند.
اما معلوم نیست با گذشتن از چه مسیری، گرایشی یهودی یافتند و با تغییر
دین که بیشک تغییری سیاسی را به دنبال خود داشته است، نه تنها از انهدام بیتالله منصرف شدند، که با احترام فراوان آن را پرده پوشاندند و خود همراه دیگر
حمیریان به سرزمین خویش،
یمن بازگشتند.
جالب توجه آنکه تبع بهرغم یهودی شدنش، نوۀ خود، حارث، فرزند
عمرو بن حجر کندی را که میدانیم
مسیحی بوده است، به ریاست معد در حجاز منصوب میکند.
البته میتوان پذیرفت که خاندان حارث (حُجر آکل المرار) از پیش برای معدیان شناخته شده بودند.
این حارث پس از آن در تاریخ منطقه بهویژه در برابر منذر غسانی نقش مهمی ایفا کرد.
بهطور کلی در تطبیق زمانی بر پایۀ زمانبندی نسلها با تخصیص هر دورۀ ۲۵ ساله برای یک نسل، باید گفت که سالهای حدود ۴۲۸ تا ۴۳۰م به مثابۀ تاریخ مکتوبی (کتیبۀ شم Ry ۵۳۴)، مربوط به دورۀ ملیکرب است.
بر همین مبنا میتوان گفت که
ابوکرب اسعد بهطور تقریبی از ۴۳۰ تا ۴۵۵م؛ و
حسان بن تبع از ۴۵۵ تا ۴۸۰م
حکومت کردهاند.
از آنجا که برادر او، عمرو را نمیتوان به عنوان نسلی مجزا در یک دورۀ ۲۵ ساله قرار داد و عبید کلال هم دست کم به سبب نامش در کنار نام برادرش، عبدکلال، به عنوان برادر کوچک تلقی میگردد، حدود ۴۸۰ تا ۵۰۰ را دورۀ زمامداری این دو تن میتوان در نظر آورد.
بر این اساس حدود ۵۰۰م، زمان حکومت
تبع بن حسان خواهد بود که با دورۀ اوج قدرت حارث همخوانی کامل دارد.
پس از تبع اصغر، بار دیگر حکومت به دست خاندان عبید کلال افتاد که منابع آن را دورۀ افتراق پادشاهی
حمیر گفتهاند.
پس از چندینبار جابهجایی قدرت
حمیریان میان گروههای مختلف، زمامداری نوۀ تبع اصغر، حسان بن عمرو هم برای جلوگیری از افول پادشاهی کمکی نکرد.
درواقع، پس از او، با قتل ذوشناتر، قدرت در دست ذونواس قرار گرفت و او همان کسی است که کشتار مسیحیان نجران را در کارنامۀ خود دارد.
(۱) قرآن کریم.
(۲) محمد ابن حبان، الثقات، حیدرآباد دکن، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۳) محمد ابن حبیب، المحبر، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد دکن، ۱۳۶۱ق/۱۹۴۲م.
(۴) احمد ابن حجر عسقلانی، الاصابة، به کوشش علی محمد بجاوی، بیروت، ۱۴۱۲ق/۱۹۹۲م.
(۵) احمد ابن حجر عسقلانی، تقریب التهذیب، به کوشش محمد عوامه، حلب، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م.
(۶) احمد ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م.
(۷) علی ابن حزم، جمهرة انساب العرب، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۸) ابن خلدون، العبر، به کوشش خلیل شحاده و سهیل زکار، بیروت، ۱۴۱۷ق/۱۹۹۶م.
(۹) محمد ابن درید، الاشتقاق، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۳۷۸ق/ ۱۹۵۸م.
(۱۰) یوسف ابن عبدالبر، التمهید، به کوشش مصطفی علوی و محمد عبدالکبیر بکری، رباط، ۱۳۸۷ق.
(۱۱) عبدالله ابن قتیبه، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۰م.
(۱۲۲) ابن منظور، لسان.
(۱۳) عبدالملک ابن هشام، التیجان، حیدرآباد دکن، ۱۳۴۷ق.
(۱۴) عبدالله ابوعبید بکری، معجم ما استعجم، به کوشش مصطفی سقا، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۱۵) ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، به کوشش سمیر جابر، بیروت، دارالفکر.
(۱۶) محمد ازرقی، اخبار مکه، به کوشش رشدی صالح ملحس، بیروت، ۱۴۱۶ق/۱۹۹۶م.
(۱۷) اطلس تاریخ الاسلام، به کوشش حسین مونس، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
(۱۸) محمد بخاری، صحیح، به کوشش مصطفی دیب البغا، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
(۱۹) عبدالقادر بغدادی، حاشیة علی شرح بانت سعاد، به کوشش نظیف محرم خواجه، ویسبادن، ۱۴۱۰ق/۱۹۹۰م.
(۲۰) عبدالله بیضاوی، التفسیر، به کوشش عبدالقادر عرفات عشا حسنویه، بیروت، ۱۴۱۶ق/۱۹۹۶م.
(۲۱) احمد بیهقی، شعب الایمان، به کوشش محمدسعیدبن بسیونی زغلول، بیروت، ۱۴۱۰ق.
(۲۲) پیگولوسکایا، ن و، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمۀ عنایتالله رضا، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۲۳) عدنان ترسیسی، الیمن و حضارةالعرب، بیروت، دار مکتبةالحیاة.
(۲۴) حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۳۹ش.
(۲۵) حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض والانبیاء، بیروت، دار مکتبة الحیاة.
(۲۶) محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۲۷) محمد رویانی، المسند، به کوشش ایمن علی ابویمانی، قاهره، ۱۴۱۶ق.
(۲۸) جرجی زیدان، العرب قبل الاسلام، بیروت، ۱۹۶۶م.
(۲۹) عبدالکریم سمعانی، الانساب، به کوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م.
(۳۰) سیوطی، الاتقان، قاهره، مکتبة المشهد الحسینی.
(۳۱) سیوطی، الدرر المنثور، بیروت، ۱۹۹۳م.
(۳۲) طبری، تاریخ، بیروت، ۱۴۰۷ق.
(۳۳) طبری، تفسیر، بیروت، ۱۴۰۵ق.
(۳۴) محمد طوسی، التبیان، به کوشش احمد حبیب قصیر عاملی، بیروت، دار احیاءالتراث العربی.
(۳۵) جواد علی، المفصل، بیروت/ بغداد، ۱۹۷۶م.
(۳۶) محمد فاسی، ذیل التقیید، به کوشش کمال یوسف حوت، بیروت، ۱۴۱۰ق.
(۳۷) یحیی فراء، معانی القرآن، به کوشش عبدالفتاح اسماعیل شلبی، قاهره، ۱۹۷۲م.
(۳۸) عبدالرحمان ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۱ق/۱۹۵۲م.
(۳۹) محمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، به کوشش احمد عبدالعلیم بردونی، قاهره، ۱۳۷۲ق.
(۴۰) زکریا قزوینی، آثارالبلاد، ویسبادن، ۱۸۴۸م.
(۴۱) احمد قلقشندی، نهایةالارب، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۴م.
(۴۲) هشام کلبی، الاصنام، به کوشش احمد زکی پاشا، قاهره، ۱۴۲۱ق/۲۰۰۰م.
(۴۳) علی ماوردی، اعلام النبوة، به کوشش محمد معتصم بالله بغدادی، بیروت، ۱۹۸۷م.
(۴۴) علی مسعودی، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۶م.
(۴۵)
حمیری نشوان شمس العلوم، به کوشش عبداللهجرافی، بیروت، عالمالکتاب.
(۴۶) یحیی نووی، تهذیب الاسماء و اللغات، بیروت، ۱۹۹۶م.
(۴۷) حسن همدانی، الاکلیل، به کوشش محبالدین خطیب، قاهره، ۱۳۶۸ق.
(۴۸) حسن همدانی، صفة جزیرةالعرب، به کوشش محمدبن علی اکوع، صنعاء، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۴۹) یاقوت، بلدان.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «تبع»، ج۱۴، ص۵۷۶۱.