قاضی عبدالجبار معتزلی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابو الحسن عبد الجبار
بن احمد بن عبد الجبار
بن احمد بن خليل همدانى اسدآبادى متوفاى ۴۱۵ هجرى قمرى، پيشواى
معتزلیان در
عصر خود بود. وى در
فقه از
مذهب امام
شافعی پيروى مى كرد.
قاضی
عبدالجبار معتزلی یکی از بزرگان مکتب معتزله و ایرانی است. وی تحت حمایت صاحب
بن عباد قرار داشت و به توصیه او مقام قاضی القضاتی ری را بر عهده گرفت. صاحب
بن عباد در پی شخصی بود که مردم را به مذهب او فرا بخواند و قاضی از هر نظر برای کار او مناسب بود. ضمن اینکه قاضی
عبدالجبار در علم کلام از اساتید زبر دست عصر خود بود. برخی نویسندگان از طرفی قاضی را متهم کردهاند که مال بسیاری جمع آوری کرد و از طرف دیگر او را به حق نشناسی متهم نمودند زیرا پس از مرگ صاحب
بن عباد حاضر به ذکر
دعای ترحم و طلب رحمت برای او نشد و علت آن را عدم
توبه صاحب ذکر کرد. بر این اساس
فخرالدوله حاکم دیلمی که این اهانت را به وزیر خود نمیپذیرفت وی را به زندانانداخت و مبلغ گزافی را از قاضی طلب کرد. اما واقعیت طور دیگری بود و فخر الدوله خود روابط خوبی با صاحب
بن عباد نداشت و حبس قاضی در راستای یک اقدام سیاسی برای قلع و قمع دوستان و اطرافیان صاحب صورت میگرفت. به همین دلیل برخی اصل تحقق واقعه ترحم را مورد تردید قرار دادهاند و آن را از جعلیات فخرالدوله دانستهاند. اما قاضی چه انگیزهای برای عدم اقدام به طلب رحمت برای ولی نعمت خود داشت؟ در این مقاله تفاسیر مختلفی در پاسخ به این سؤال صورت میگیرد و بررسی واقعه ترحم با نگرشی تاریخی انجام میپذیرد.
مقاله حاضر حول و حوش شرح حال قاضی
عبدالجبار معتزلی، (وفات در سال ۱۰۵۲ م) متمرکز شده است.
محققان معاصر، قاضی
عبدالجبار را یک متکلم نظام مند میدانند که خود را وقف
علم کلام و عقاید معتزلی کرده و بزرگترین دستاورد او این بود که دیدگاههای اعضای خلاق مکتب خود را بطور خلاصه و فهرست وار بیان نمود. به تعبیر ج. پیترز «او یک معتزلی واقعی و راست کردار بود بدین معنا که تاریخ و آراء مکتب خود را میدانست و در زمینه عقاید معتزله که اسلاف بزرگ وی در قرون گذشته مطرح کرده بودند به مؤلفی بزرگ تبدیل شد». برخی محققان دیگر درباره پرهیزکاری شخصی
عبدالجبار نیز نظر دادهاند. گ. مونو وی را «یک روح سرسخت» مینامد. بدین سان در تحقیقات معاصر
عبدالجبار به عنوان یک متکلم سخت کوش و یک مسلمان
پرهیزکار نشان داده میشود. مع ذلک هر چه بیشتر به منابع مربوط به زندگی عبد الجبار مینگریم، بیشتر پی میبریم که این عنوان از دقت زیادی برخوردار نیست. خصوصا یکی از نظرات حاکی از آن است که این موضوع کاملا گمراه کننده نیز میباشد.
هنگامی که به وقایعی باز میگردیم که پس از مرگ الصاحب
اسماعیل بن عباد طالقانی وزیر در سال ۹۹۵ میلادی روی داده است. بر اساس روایتها،
عبدالجبار از ذکر دعای «ترحم» برای صاحب
بن عباد یعنی کسی که او را به مقام قاضی القضاتی ری منصوب کرده بود امتناع ورزید. ظاهرا در پاسخ به این اهانت
عبدالجبار، فخر الدوله (وفات در سال ۹۹۷ م. ) فرمانروای
آل بویه وی را از این سمت برکنار نمود و به حبسانداخت و برای آزادیش مبلغ گزافی طلب کرد.
به نظر میرسد برای متکلم پرهیزکاری مانند قاضی
عبدالجبار این عمل به طرز عجیبی دور از منش اخلاقی باشد و با روابط نزدیکی که بین او و
صاحب بن عباد متصور است منافات دارد. از این رو محققان راههای مختلفی یافتهاند تا این واقعه را با خصلتهای اخلاقی
عبدالجبار وفق بدهند. برای مثال «مادلونگ» اظهار میکند که ممکن است واقعة «ترحم» اصلا اتفاق نیفتاده باشد و ساخته و پرداخته عوامل خصم باشد.
مونو معتقد است که این واقعه رخ داده و لیکن سبب آن حساسیتهای دینی قاضی
عبدالجبار بوده است. در واقع معروف بود که صاحب
بن عباد در تبعیت از قوانین شرع اصلا تعصب نداشت و در لواط و آزمندی و فسق هم شهره بود. با چنین قرائتی امتناع عبد الجبار از دعا برای ابن عباد فی الواقع عمل فرد شریف و متدینی به شمار میآمد که پایبند به اصول بود و مایل بود شغلش را برای حفظ کمالات شخصیت خود رها کند. در عین حال جورج حورانی بر این اعتقاد است که
عبدالجبار بعدا دوباره به مقام قاضی القضاتی منصوب شد اگر چه هیچ نشانهای از این امر در منابع موجود نیست. بنابراین، «ترحم» واقعهای بود که اطمینان میداد سیرت
عبدالجبار خدشه دار و شخصیت او لکه دار نشده بود. نظر صائب در مقاله حاضر این است که واقعه مزبور یک فرصت بود و نه یک معضل یعنی دریچهای بود که سیرت
عبدالجبار را بطور کامل تر نشان میداد اگر چه آن را پیچیده تر میساخت. برای اثبات این نظر لازم است مطالبی را که در منابع اسلامی درباره زندگی و شخصیت
عبدالجبار وجود دارد مورد بررسی قرار داده و سپس به مساله خاص واقعه «ترحم» و سقوط
عبدالجبار از قدرت بازگردیم. در پایان معلوم خواهد شد که سیاست بهاندازة علم کلام، در زندگی و حرفه قاضی عبد الجبار تعیین کننده است.
قاضی
عبدالجبار بن احمد بن عبدالجبار بن احمد بن خلیل
بن عبدالله قاضی ابوالحسن همدانی اسدآبادی اهل شهر کوچکی از غرب ایران در مسیر منتهی به بغداد واقع در جنوب غربی همدان است. به احتمال زیاد وی در اوایل دهه ۹۳۰ میلادی در خانواده کم بضاعتی به دنیا آمده است. ابوحیان توحیدی (وفات در سال ۱۰۲۳ م. ) او را فرزند یک برزگر میخواند. مع ذلک
عبدالجبار از دون پایگی به جایگاه مرتفعی به عنوان یک نویسنده، متکلم و فقیه رسید. ذهبی (وفات در سال ۱۳۴۸م. ) او را «علامه متکلم» و «از بزرگان شافعیه» مینامد.
اینها عبارات ستایش آمیزی از طرف کسی است که از نظر عقیدتی مخالف مکتب کلامی
عبدالجبار است. سیره نویسی مانند
حکیم ابو سعد بیهقی جشمی (یا جشومی وفات در سال ۱۱۵۰ م. ) بیشتر با معتزله ابراز همدردی میکند و میگوید «من نمیتوانم به معنای واقعی کلمه جایگاه او را در پاک طینتی و مقام عالی او را در علم بیان کنم». اما مدایح ذهبی و جشمی در مقابل ستیزههای توحیدی قرار میگیرد.
وی در کتاب «
مثالب الوزیرین» خود
عبدالجبار را غلام صاحب
بن عباد میخواند و او را یک مقام درباری فاسد که هیچ محذور اخلاقی ندارد وصف میکند.
توحیدی در کتاب «
الامتاع و المؤانسه» خصمانه تر بر خورد میکند و او را به فساد و طمع و کند ذهنی و لواط متهم میسازد.
ابن حجر عسقلانی (وفات در سال ۱۴۴۹ م.) نیز تا حدی با اتکا به رای توحیدی از
عبدالجبار انتقاد میکند و او را یکی از غلات معتزله مینامد. وی در ادامه مینویسد: «
عبدالجبار مال بسیاری بدست آورد به گونهای که در وسعت مال به
قارون شباهت داشت. مع ذلک در باطن فاسد و خبیث الاعتقاد و قلیل الیقین بود».
بدین ترتیب تعارض شدیدی بر سر شخصیت عبد الجبار در منابع وجود دارد. این منابع تنها بر سر مسایل معمولی و عادی زندگی قاضی
عبدالجبار با هم توافق دارند.
در این زمینه توافق وجود دارد که
عبدالجبار پس از ترک موطنش برای تحصیل به قزوین، شهری واقع در شمال شرقی همدان رفت.
عبدالجبار در سال ۹۲۰ میلادی برای ادای حج به مکه رفت (و البته دوباره در سال ۹۸۹ میلادی آن را تجدید کرد). سپس تحصیل خود را در همدان (در سال ۹۵۱ م.) و اصفهان (۹۵۶م.) ادامه داد.
در طول این دوره
عبدالجبار در کلام، اشعری مذهب ولی علاقه اولیه اش به فقه بود. این وضعیت پس از ورود وی به بصره در سال ۹۵۸ میلادی تغییر کرد.
بصره که مرکز مکتب اعتزال بود تا مدتها پس از اینکه مرگ
معتزله از لحاظ سیاسی در اوایل دوره عباسی فرا رسید هنوز به عنوان مکان مهمی برای این مکتب کلامی باقی مانده بود. ابوبکر انباری جزو معلمان معتزلی
عبدالجبار بود. اما کسی که بیشترین تاثیر را بر
عبدالجبار گذاشت
ابواسحاق ابراهیم بن عیاش (وفات در سال ۹۹۶ م.) بود.
ابن مرتضی (وفات در سال ۱۴۳۷م.) توصیف
عبدالجبار از ابن عیاش را چنین ثبت کرده است:
«او همان کسی بود که ما نخستین بار نزد او درس خواندیم. وی در زهد و ریاضت و علم به مقام والایی رسیده بود». بنابراین در این دوره بود که عبد الجبار مشتاقانه به مکتب اعتزال گروید.
گرویدن
عبدالجبار به مکتب اعتزال یکی از جنبههای جالب داستان زندگی اوست، خصوصا وقتی آن را با گرویدن ابوالحسن اشعری مقایسه کنیم. اشعری پنجاه سال قبل از آن زمانی که آموزههای جبر و تفسیر ظاهری (ظاهرگرایی یا نص گرایی) به همت
احمد بن حنبل (وفات در سال ۸۵۵م.) معروف شود، مکتب معتزله را ترک کرد. در مقابل،
عبدالجبار جبر و تفسیر ظاهری یا ظاهر گرایی اشاعره را به دلیل گرایش به توحید و عدل در مکتب معتزله ترک کرد. با وجود این، گرایش عبد الجبار بیش از هر چیزی تصمیمی برای انتخاب کلام بود که فراتر از فقه بود. جشمی با بیان این مطلب قاضی را چنین توصیف مینماید: «قاضی عبد الجبار در فقه به درجات عالی رسید. لذا او حق اختیار داشت اما روزگار خود را با علم کلام بسر آورد. وی گفت: آنان که به فقه میپردازند اسباب جهانی را میطلبند اما کلام هدفی جز خداوند متعال ندارد».
عبدالجبار که دانش پژوهی با استعداد و بلند همت در
علم کلام بود خیلی زود به بغداد رفت تا نزد
ابو عبدالله بصری رهبر مکتب معتزله بصره تعلیم بگیرد. دلبستگی او به ابو عبدالله بصری بقدری زیاد بود که میخواست مذهب فقهی خود را تغییر دهد و به مذهب فقهی استادش بپیوندد.
عبدالجبار در بغداد بود که تالیف آثارش را آغاز کرد از جمله کتاب «
متشابه القرآن» را که تفسیری بر متشابهات قرآن بود. مدت کوتاهی پس از آن (حول و حوش سال ۹۷۰ میلادی)
عبدالجبار در رامهرمز که یکی از مراکز مهم معتزله بود مشاهده میشود. در آنجا بود که وی یک اثر بزرگ کلامی خود یعنی کتاب «
المغنی فی ابواب التوحید و العدل» را املاء کرد. سرانجام وقتی
عبدالجبار این مجموعه عظیم را در سال ۹۸۰ میلادی به انجام رساند (و تا آن زمان وارد ری شده بود)، نسخهای از آن را نزد صاحب
بن عباد وزیر فرستاد. صاحب با بیان مطلبی ستایش آمیز چنین پاسخ داد:
«بسم الله الرحمن الرحیم، لطف و مرحمت خداوند شامل حال قاضی القضات باد. زیرا که او کتاب خود المغنی را تمام کرد، کتابی که گنجینهای برای موحدان و غم واندوهی برای ملحدان است». اما قاضی عبد الجبار حتی پس از این موفقیتهای ابتدایی تا مدتی شخص کم بضاعتی بود. صفدی مورخ (وفات در سال ۱۳۶۳م. ) نقل میکند که روزی
عبدالجبار روغن خریده بود تا با آن بیماری پوستی که عارضش شده بود مداوا کند اما وقتی هوا تاریک شد به فکر افتاد که موضع بیماری را روغن مالی کند یا با روغن چراغ را بیافروزد تا مطالعه کتاب از او فوت نشود. وی ترجیح داد که چراغ را برای مطالعه روشن نگه دارد. بنابراین چگونه
عبدالجبار که توانایی مالی افروختن چراغی را نداشت تبدیل به مردی شد که ابن حجر او را با قارون مقایسه مینماید؟ واضح است که بخشی از این موفقیت مرهون نفوذ رو به رشد او به عنوان یک عالم و محقق بود. جشمی اظهار میکند: «پس از اینکه سن و سالی از عبد الجبار گذشت پشتکار بسیاری در تدریس و املا از خود نشان داد تا اینکه زمین مملو از آثار و شاگردان او گردید و شهرت و عظمت مقام او فراگیر شد. وی در میان معتزله به مقامی رسید که شیخ و عالم بی رقیب معتزله شد. کتب و رسایل عبد الجبار به حدی مورد اعتماد قرار گرفت که جایگزین کتب شیوخ سلف او شد. شهرت او نیازی به اغراق ندارد.
با این حال اگر چه
عبدالجبار به عنوان یک عالم و معلم شهرتی کسب کرد اما در موقع مناسب دوستانی نیز به دست آورد. به گفته
صفدی، در واقع این صرفا نوشتهها و تعالیم
عبدالجبار نبود که مقام قاضی القضاتی ری را برای او مهیا کرد.
استاد او ابو عبدالله بصری که استاد صاحب
بن عباد وزیر نیز بود این معامله را برای او ترتیب داد:
«صاحب کسی را نزد استادش
ابو عبدالله بصری روانه کرد و از او خواست تا شخصی را نزد او بفرستد که با علم و عملش مردم را به مذهب او (معتزله) دعوت کند. او ابواسحاق نصیبی را نزد صاحب فرستاد که در عبارت پردازی نیکو بود و حافظه خوبی داشت اما به دلیل اخلاق ناپسندش مقبول صاحب نیفتاد و صاحب نیز به دلیل اکراهی که داشت در به کیفر رساندن او احتیاط میکرد. یک روز که (نصیبی) صاحب را در طعام همراهی و در خوردن پنیر افراط میکرد صاحب به او گفت: زیاد پنیر نخور زیرا برای هوشیاری ذهن زیان دارد. نصیبی گفت: بر سر سفره ات برای مردم طبابت نکن. صاحب از این سخن خوشش نیامد. پس از آن پانصد دینار به همراه لباس و جامه دان فرستاد و به او دستور داد تا از این مقام دست بکشد. سپس صاحب نامهای برای ابو عبدالله بصری نوشت و گفت: میخواهم کسی را نزد من روانه کنی که مردم را بیشتر با عقلش دعوت کند تا با علم و عملش. ابو عبدالله،
عبدالجبار را نزد او روانه کرد و صاحب دید که عبد الجبار کوهی از علم و اخلاق مهذب است لذا مقبولش افتاد».
جشمی نقل میکند که عبد الجبار در سال ۳۶۰ ق. (۹۷۰ م. ) وارد ری شد. اما احتمالا تاریخ دقیق تر این قضیه متعلق به ابن اثیر (وفات در سال ۱۲۳۳م.) و عبدالکریم رافعی (در کتاب التدوین فی اخبار قزوین)، است که تاریخ ورود او به ری را در ماه محرم سال ۳۶۷ ق. (۹۷۷م.) مینویسد. بر اساس نامهای از ابن عباد این همان سالی است که وی
عبدالجبار را به منصب قاضی القضاتی ری و ایالات اطراف جبال منصوب کرد.
به مناسبت انتصاب
عبدالجبار استقبال رسمی از سوی صاحب ابن عباد به عمل آمد و انتصاب او با یک سند آراسته به اطلاع عموم رسید.
چنین مراسمی برای ورود یک قاضی القضات در یکی از مهمترین مراکز حوزه حکومت آل بویه کاملا قابل انتظار است اما برای اینکه باور کنیم ابن عباد علایق شخصی هم به
عبدالجبار داشت دلیل داریم و آن اینکه هر دو از شاگردان ابو عبدالله بصری بودند. انتصاب عبد الجبار هم بخشی از مبارزه عمومی ابن عباد برای گسترش مکتب معتزله بود. ابن عباد در پی مردی بود که مردم را به مذهب او فرا بخواند. البته ابن عباد تنها یک وزیر نبود بلکه او متکلم نیز بود و در حمایت از مکتب معتزله کتابهای متعددی نوشت. بنابراین ابن عباد و عبد الجبار به سبب اینکه دارای یک معلم و یک مذهب بودند با هم پیوند داشتند. چنانکه انتظار میرود ابتدائا به نظر میرسید که آنها روابط نزدیکی با یکدیگر دارند.
عبدالجبار در کتاب «المغنی» حضور مکرر خود را در مجلس ابن عباد و سپاسگزاری اش را برای درسهای
علم بلاغت و کلام صاحب وصف میکند.
صاحب
بن عباد چندین سال پس از انتصاب عبد الجبار، از طرف
مؤید الدوله (وفات در سال ۹۸۴ م) و خلیفه الطائع (وفات در سال ۱۰۰۳م. ) وی را ارتقاء میدهد و اختیارات او را تا مناطقی که جدیدا به دست آمده بود نیز توسعه میدهد. به همین مناسبت صاحب دوباره قاضی را مورد ستایش قرار میدهد البته این بار با لحنی رسمی و بدین صورت: «مرکب و مسیر او زهد است. غایت و نشانه او راستی است. من از کلمات حکمت آمیز او درباره درستی مذهب وی (یعنی معتزله) بهره مند شدهام. من از علم او ستایش کردهام. بنابراین (مؤید الدوله) به فرمان امیرالمؤمنین الطائع لله (که خداوند به او عمری دراز دهاد) ترتیبی داد تا سرزمینهای جرجان، طبرستان و اعمال آن بعلاوه مناطقی که قبلا در حیطه کار قاضی عبد الجبار بود در حوزه اختیارات او قرار گیرد».
در کنار اختیارات سیاسی جدیدی که به قاضی عبد الجبار داده شد، وی بهاندازه کافی ثروت به دست آورد که پماد و روغن چراغ بخرد، مبالغ هنگفتی هم بیش از آن برایش باقی ماند. در واقع به قدر کافی برایش ماند که ابوحیان توحیدی بتواند درباره اش اظهار کند که قاضی با دینش آخرت را به دست نیاورد، ولی با آن دنیا را بلعید. در عین حالی که جایگاه سیاسی و مالی قاضی رو به صعود بود، مقام او به منزله یک عالم نیز بالا گرفت. وقتی ابو عبدالله بصری در سال ۹۸۰ میلادی فوت کرد،
عبدالجبار به محترمترین عالم معتزلی در جهان اسلام تبدیل شد. بی تردید این نقطه اوج کار او بود. طلاب از نقاط دور مسافرت میکردند تا نزد او درس بخوانند. فهرست آثار او، آن گونه که جشمی ضبط کرده، شامل متونی است که آنها را برای بعضی افراد نوشته است و این افراد از دورترین نقاط غربی مانند مصر و دورترین نقاط شرقی مانند خوارزم آمده بودند. جشمی هچنین نقل میکند که عبد الجبار از چنان احترامی برخوردار بود که وقتی مبتلا به نقرس شده بود دوستانش او را روی شانههایشان حمل میکردند تا از درد راه رفتن او را مصون نگه دارند.
قاضی در
بغداد مشغول نقل
حدیث بود و آثار مهمی در
فقه ،
کلام ، حدیث و
تفسیر تدوین کرد مانند:
الامالی ،
تنزیه القرآن عن المطاعن ،
متشابه القرآن ، التفسیر،
طبقات المعتزلة ،
المغنی فی ابواب التوحید و العدل ،
الاصول الخمسة و کتاب
تثبیت دلائل النبوة که مهمترین اثر قاضی است. با آنکه
عبدالجبار از نظریه پردازان مهم
اهل سنت است، به دلیل
اعتقاد اعتزالی او متهم به
بدعت گرایی و
غلو کردهاند. ردیهها و شبهات او بر مبانی فکری
شیعه در کتابهای المغنی و تثبیت دلائل النبوة چنان بود که
سید مرتضی به تالیف کتاب الشافی پرداخت تا به وی پاسخ دهد.
از شاگردان او افراد بزرگی چون
سید مرتضی ،
شیخ طوسی و
ابوالقاسم تنوخی (۳۵۵- ۴۴۷) میتوان نام برد. حتی
شیخ مفید در مجلس درس او حاضر میشد و در یکی از این مجالس بود که شیخ مفید به مناسبت نظر قاضی درباره
حدیث غدیر و
غار پاسخ او را داد به گونهای که قاضی از جواب دادن به شیخ عاجز شد و در حضور علما شیخ را به جای خود نشاند و او را به مفید ملقب کرد.
با این حال اگر چه
عبدالجبار تا به چنین مقام بالایی برسد سوار بر موجی از ائتلافات سیاسی شد اما سقوط او حقیقتا دیدنی بود. با مرگ صاحب
بن عباد در سال ۹۹۵ میلادی شغل و حرفه عبد الجبار که ظاهرا
طلسم شده بود تغییر چشمگیری کرد و اوضاع برای او بدتر شد. فخرالدوله امیر آل بویه او را از مقام قاضی القضاتی خلع کرد و ثروت عظیم او را نیز گرفت. از همه مهمتر اینکه به نظر میرسید شهرت
عبدالجبار به عنوان یک شخصیت دینی خدشه دار شد. تقریبا هیچ چیزی درباره فعالیتهای
عبدالجبار در سی سال آخر عمر او غیر از اینکه در
ری و
اصفهان و
قزوین به تدریس ادامه داد ثبت نشده است. تنها خبر خاصی که از جا و مکان تقریبی
عبدالجبار نقل شده از رافعی است که میگوید
عبدالجبار در سال ۱۰۱۹ میلادی در قزوین بسر میبرد و
محمد بن ابو الحسن عدلی نیز در آنجا یکی از شاگردانش بود. به نظر میرسد تالیفات و نوشتههای او نیز پس از وقایع سال ۹۹۵ میلادی خیلی افول کرده است. از میان آثاری که از
عبدالجبار بجای مانده تنها کتابی که او ظاهرا پس از آن تاریخ تکمیل کرده است مجموعه شرح حالی به نام «فضل الاعتزال و طبقات المعتزله» میباشد.
بر اساس اکثر منابع،
عبدالجبار در سال ۱۰۲۵ میلادی وفات کرد.
خطیب بغدادی (وفات در سال ۱۰۷۱م. ) ، که درست پس از مرگ
عبدالجبار وارد ری شده بود نقل میکند که: «
عبدالجبار قبل از اینکه من در مسیر سفر به خراسان وارد ری شوم فوت کرد و این در سال ۴۱۵ ق. رخ داد. به حساب من مرگ او در آغاز سال بود».
رافعی همین سال ولی ماه پنجم یعنی جمادی الاولی را ذکر میکند. هم
ذهبی و هم
سبکی شافعی (وفات در سال ۱۳۷۰ م. ) ماه یازدهم یعنی ذوالقعده سال ۴۱۵ هجری قمری یا ژانویه، فوریه سال ۱۰۲۵ میلادی را ذکر میکنند. سبکی اضافه میکند که
عبدالجبار در ری وفات کرد و در املاک خود به خاک سپرده شد.
دائرة المعارف طهور، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۴/۲۱. نرم افزار مشکات الانوار، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی.