فن بدیع
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بدیع،
علم ، از فنون بیان و بلاغت.
واژه بدیع صفتی است بر وزن فعیل (مشبّهه) دارای دو معنی فاعلی «پدیدآورنده» و مفعولی «نوپدید و شگفت»؛ و از همین معناست که در آغاز برای نامگذاری نوآوریهای شاعران عباسی در
صناعات ادبی و سپس به صورت عنوانی کلی برای انواع مجاز لغوی به کار رفت و سپس عنوانِ علمی خاص شد.
علم بدیع در اصطلاح ادیبان، سومین فن (بعد از معانی و بیان) از فنون بلاغت، و موضوع آن آرایشهای سخن فصیح و بلیغ در نظم و نثر است.
به این آرایشها «محسّنات» و «صنایع بدیع» نیز میگویند و آنها را به «لفظی» و «معنوی» بخش میکنند.
دسته نخست، خاص زیباییهای لفظی و عمدتاً شامل
تسجیع ،
ترصیع ،
تجنیس و
نظایر و فروع آنهاست و دسته دوم که بیشتر برای زیباسازی معنوی کلام است، اما به تبع الفاظ و نه به استقلال، شامل
تشبیه ،
استعاره ،
مجاز ،
کنایه ،
حسن تعلیل و فروع آنها میشود.
سه تن از عالمان بلاغت در شناساندن معنای اصطلاحی بدیع نقش اساسی داشتهاند: مبرّد (متوفی ۲۸۵)؛
ابن قتیبه (متوفی ۲۷۶)؛ و بویژه جاحظ که در البیان و التبیین سخن بدیع را تنها از آنِ اعراب دانسته
و این واژه را گاه به معنای زیبا و شگفت و گاه در معنای اصطلاحی آن - یعنی ظرایف و فنون ادبی و بلاغی ـ به کار برده است.
ابن معتز (متوفی ۲۹۶) نخستین کسی است که برای این تعبیر حد و مرز مشخصی قایل شده و گفته است که مطالب خود را از
قرآن ،
احادیث ، کتابهای لغت و اشعار قدما
نقل کرده است تا شاعرانی چون بشّار (متوفی ۱۶۷)، ابو نواس (متوفی ۱۹۸) و دیگران پیشرو این علم قلمداد نشوند؛ به نظر او فنون ادبی در شعر عرب بتدریج به بدیع موسوم شده است.
وی مباحث بلاغی را نیز ضمن بدیع آورده است، چنانکه استعاره، تجنیس،
مطابقه ، و
اعتراض را در یک سلک کشیده و به هفده
صنعت اشاره کرده است.
پس از او، قدامه بن جعفر (متوفی ۳۳۷) در نقد الشّعر، ابوهلال عسکری (متوفی ۳۹۵) در
الصّناعتین،
ابن رشیق قیروانی (متوفی ۴۵۶) در العُمده و خفاجی (متوفی ۴۶۶) در سرّالفصاحه هر یک به نوعی مفهوم بدیع و محاسن کلام را گسترش دادهاند.
گفتنی است که مرغینانی صاحب محاسن الکلام بیش از دیگران راهِ
ابن معتز را پیش برده و کتاب او مهمترین منبع رادویانی در ترجمان البلاغه بوده است.
اما هیچیک از آنان علوم ادبی را بهطور علمی از یکدیگر جدا نکردهاند و این کار بر دست عبدالقاهر جرجانی (متوفی ۴۷۱) به انجام رسیده است، هر چند که در کار او نیز تداخل فنون ادبی دیده میشود.
نقطه عطف در تاریخ بلاغت عرب با سکّاکی (متوفی ۶۲۹) پدید آمد.
او علوم ادبی و بلاغی را بهطور دقیق مشخص و از یکدیگر متمایز ساخت، ولی به جای اصطلاح بدیع تعبیر محسّنات را به کار برد.
پس از او خطیب قزوینی (متوفی ۷۳۹) صاحب تلخیص المفتاح این اصطلاح را آورد و سپس سعدالدّین تفتازانی (متوفی ۷۹۲) و دیگر شارحان تلخیص المفتاح به شرح و بسط و نقد آرای سکّاکی پرداختند.
از روزگار تفتازانی تاکنون هیچ مطلب اصولی به بلاغت افزوده نشده است.
اما در بدیع اضافاتی چند وارد شد تا آنجا که به گفته عبدالوهّاب حموده، از علمای
مصر و
شام ،
صنعتهایی بر آنچه اهل شرق وضع کرده بودند افزوده شد، چنانکه
ابن ابی الاصبع مصری (متوفی ۶۵۴) شمارِ صنایع ادبی را در تحریر التحبیر خود به نود رسانید یعنی حدود سی
صنعت بدان افزود.
بعدها صنایع بدیعی به ۱۴۰ نوع بالغ گشت.
تفتازانی بدیع را علمِ شناختِ وجوه تحسین (آرایش) کلام بعد از رعایت مقتضای حال و رعایت وضوح دلالت دانسته است.
حاجی خلیفه در تفسیر سخن تفتازانی میگوید که مراد از وجوه تحسین، معنای عام آن نیست، یعنی آنچه در بلاغت مطرح است از نظر مطابقت کلام با مقتضای حال که خود نوعی تحسین ذاتی است و نیز خالی بودن از تعقید معنوی و جز اینها، اعّم از اینکه داخل در بلاغت باشد یا در لغت و صرف و نحو، مشمول «وجوه تحسین» که در تعریف بدیع آمده نیست؛ زیرا بعضی از وجوه تحسین از توابع بلاغت به شمار نمیرود؛ از جمله خالی بودن از تنافر، مخالفت قیاس و ضعف تألیف جزو علم بدیع نیست، بدان سبب که بلاغت خود موقوف است بر خالی بودن سخن از آن عیوب.
بنابراین، مراد از وجوه تحسین باید موارد دیگری باشد که در مبحث بلاغت مطرح نیست.
نکته دیگر اینکه این تعریف که موقوف به «رعایت مطابقت کلام با مقتضای حال» شده دلالت دارد بر اینکه این وجوه تحسین بدیعی، بدون تحقق بلاغت، تحقق عینی پیدا نمیکند.
ازینرو اگر بلاغت تحقق نیابد، وجوه تحسین مانند مرواریدهایی آویزان بر گردن خوکان خواهد بود.
همچنین قبول این تعریف از بدیع، این نکته را روشن میکند که زییاییهای بدیعی عارضی است و داخل در تعریف بلاغت نیست بلکه خودِ بلاغت است.
باید توجّه داشت که بدیع را ذیلی بر دو علم بلاغت (معانی و بیان) گرفتهاند نه نوعی مستقل از علوم ادبی؛ چه پس از تحقق بلاغت حاصل میشود، زیرا مرجع بلاغت، اعم از اینکه در کلام باشد یا در متکلّم، دو چیز است: نخست احتراز از خطا در ایراد معنی سپس تمیز سخن فصیح از غیر آن.
مورد اول احتراز از تعقید معنوی یا تعقید مطلق را دربر نمیگیرد و در مورد دوم، گوییم معیار فصاحت و معرفتِ آن تا حدودی در علم لغت و صرف و نحو آمده و گاه با احساس سر و کار دارد.
برای احتراز از خطا در ایراد معنا به علمی نیازمندیم و برای احتراز از تعقید معنوی به علمی دیگر؛ ازینرو معانی و بیان را برای این دو منظور وضع کردهاند.
اما برای وجوه تحسینی که پس از تحقق بلاغت عرض وجود میکنند، علم بدیع وضع شده است.
حاجی خلیفه موضوع و غرض و غایت این علم را در تعریف مذکور محقق میداند، اما فایده آن را دلنشینی و گوشنوازی میانگارد که به علت زیبایی براحتی از راه گوش بر دلها مینشیند.
سپس در تدوین این علم میگوید: اگر چه معانی و بیان دارای حسن ذاتیاند، لیکن گاه به حسن عَرَضی نیاز میافتد؛ چه زیباروی اگر عاری از زیب و زیور باشد، چه بسا بعضی از زیباییهایش در نظر جلوهای نکند.
این علم هر چند از حیث رتبه بعد از معانی و بیان قرار دارد، این تأخّرِ رتبت علمی به معنای عدم استقلال آن نیست، زیرا در این صورت بسیاری از علوم مستقل شمرده نمیشود.
علم بدیع پس از تعریف درست و تعیین حدود و ثغورش، به دو قسم لفظی و معنوی تقسیم شد و نخستین کسی که چنین کاری کرد سکّاکی بود.
حاجی خلیفه نیز در این باره میگوید وجوه تحسین یا مربوط به معناست اگر چه عاری از تحسین
لفظ باشد یا به تحسین لفظ برمی گردد که اولی را معنوی و دومی را لفظی گویند.
صاحب نفایس الفنون نیز در باب بدیع و موضوع آن گفته است که جمعی از متأخّران همچون سکّاکی علم معانی و بیان را در زمره
صناعت بلاغت دانستهاند و علم بدیع را از اجزای مکمل آن؛ و برخی دیگر علم بدیع را از
صناعت فصاحت گرفتهاند و معانی و بیان را از
صناعت بلاغت.
درباره ملاک شناخت و تمیز این علوم نیز میگوید که این علم به اعتبار مدلول، «معانی» است؛ به اعتبار دلالت، «بیان» و به اعتبار تحسین و تزیین، «بدیع».
و نیز میان بلاغت و فصاحت فرق است؛ زیرا بلاغت به معنا تعلّق دارد و فصاحت به لفظ؛ از اینجاست که گویند معنیِ بدیع و لفظِ فصیح ونه برخلاف.
در
زبان فارسی ، این علم همچون دیگر علوم ادبی استقلالی کسب نکرد و تعالیم ادب
عرب عیناً به فارسی برگردانده شد و ادیبان و بلیغان از آن تقلید کردند.
قدیمترین اثر فارسی در علم بدیع، ترجمان البلاغه است که هر چند به قول مؤلّف آن اجناس بلاغت را از تازی به پارسی درآورده است
اما در آن رنگ ایرانی بیش از تمام آثاری که بعد از آن و تا زمان ما تألیف شده محفوظ مانده است.
با این حال، او نیز بعضی مباحث بلاغت چون تشبیه و استعاره را جزو مباحث بدیع آورده است.
یک قرن بعد، رشید وطواط حدائق السحر را به قصد معارضه با رادویانی، بر بنیاد ترجمان البلاغه تألیف کرد.
او استعاره و تشبیه را ضمن
صنعتهای بدیعی آورده و بلاغت و بدیع را کاملاً تفکیک نکرده است،
پس از او شمس قیس مباحث بلاغی تشبیه و استعاره را ضمن صنایع بدیعی آورده و
صنعتهای شعری را «بدایع کلامی» خوانده است،
اما هیچیک از آنان، عنوان مستقلّ بدیع را به کار نگرفتهاند؛ چنانکه رادویانی به جای آن عنوان «اجناس بلاغت» را آورده و رشید وطواط اصطلاح «بدایع شعر» را برگزیده
و شمس قیس «محاسن شعر» و «
صناعت مستحسن» را به کار برده است.
شرف الدّین رامی نیز حقایق الحدائق را به عنوان ذیلی بر حدائق السحر نوشته اما نامی از بدیع نبرده است.
(۱) علاوه بر قرآن.
(۲)
ابن رشیق، العمده فی محاسن الشعر و آدابه و نقده، چاپ محمد قرقران، بیروت ۱۴۰۸.
(۳)
ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، او، طبقات الشعراء، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۰۲ـ۱۹۰۴.
(۴)
ابن معتز، کتاب البدیع، بغداد ۱۳۹۹/۱۹۷۹.
(۵) مسعود بن عمر تفتازانی، شرح المختصر، قم.
(۶) عمرو بن بحر جاحظ، البیان و التبیین، چاپ عبدالسلام هارون، بیروت ۱۹۹۰.
(۷) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون، چاپ افست تهران ۱۳۸۷/۱۹۶۷.
(۸) محمد بن عبدالرحمن خطیب قزوینی، تلخیص المفتاح، قاهره ۱۹۶۵.
(۹) عبدالله بن محمد خفاجی، سرّالفصاحه، چاپ عبدالمتعال صعیدی، قاهره ۱۳۵۰/۱۹۳۲.
(۱۰) دائره المعارف الاسلامیه، قاهره (تاریخ مقدمه ۱۹۶۹)، ذیل «بدیع، تعلیق»، (نوشته عبدالوهاب حموده).
(۱۱) محمد بن عمر رادویانی، ترجمان البلاغه، چاپ احمد آتش، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۱۲) حسن بن محمد رامی، حقایق الحدائق، چاپ محمد کاظم امام، تهران ۱۳۴۱ ش.
(۱۳) محمد بن محمد رشید وطواط، حدایق السحر فی دقایق الشعر، چاپ عباس اقبال، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۱۴) یوسف بن ابی بکر سکاکی، کتاب مفتاح العلوم، بیروت (۱۳۴۸).
(۱۵) محمد بن محمود شمس الدین آملی، نفائس الفنون فی عرایس العیون، چاپ سنگی تهران.
(۱۶) محمد بن قیس شمس قیس، کتاب المعجم فی معاییر الاشعار العجم، تصحیح محمد بن عبدالوهاب قزوینی، چاپ مدرس رضوی، تهران (۱۳۳۸ ش).
(۱۷) حسن بن عبدالله عسکری، کتاب
الصناعتین: الکتابه والشعر، چاپ علی محمد بجاوی و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۹۵۲.
(۱۸) قدامه بن جعفر، نقد الشعر، استانبول ۱۳۰۲/۱۸۸۴.
(۱۹) محمد بن یزید مبرد، الکامل، مصر ۱۳۶۵.
(۲۰) نصر بن حسن مرغینانی، محاسن الکلام، چاپ محمد فشارکی، اصفهان (۱۳۶۴ ش).
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «بدیع»، شماره۸۰۰.