فروش قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نوشته حاضر ترجمه ای است
از فصلی به همین نام در جلد دوم
کتاب البیع . آنچه می توان به عنوان امتیازی ویژه در گونه بررسی امام دید، بهره برداری
از مسائل کلامی و روح کلی آموزه های اسلامی در برداشتهای فقهی است، که یکی
از موارد آن همین مسأله فروش
قرآن به
کافران است. در میان نوشتارهای موجود و در دسترس فقیهان دیده نشده است که برای بررسی حکم فروش قرآن به مطالبی استناد شود که در این مقاله آمده است. تلاش ما بر این است که فرازهای سودمند و تازه
از این دست را در شیوه فقاهت این فقیه بزرگ، در حدّ توان کم خویش، بنمایانیم.
از مشهور فقها چنین رسیده است که نمی توان
قرآن را به
کافر فروخت. گرچه پیامد دلیلها، بنابر این که درست و کامل باشند، این است که
کافر مالک قرآن نمی گردد، ولی چون در مبحث
خرید و فروش از آن سخن رفته است، عنوان فروختن به
کافر را آورده اند، در حالی که عنوان (تملّک)
از فروش گسترده تر است و به هر روی، باید روشن کنیم که آیا عنوان فروش، گذشته
از به میان آمدن عنوان دیگری مانند
اهانت و سبک شماری و یا آلوده شدن کتاب خدا در دست آنان، به خودی خود
حرام است یا خیر؟ چه، عنوانهای دیگر، افزون بر نادرستی، تنها درباره
کافران نیست.
بی گمان، اهانت و خوار شمردن قرآن حرام است، ولی حکمی که برای این عنوان باشد، هرگز به عنوانی دیگر مانند فروختن، که در خارج با آن همراه باشد، سرایت نمی کند، چنانکه در مبحث اجتماع
امر و نهی ، بررسی شده است.(برای شرح بیش تر درباره این مباحث، می توانید به کتابهای زیر مراجعه کنید:
)بنابراین، خود عنوان فروختن حرام نمی گردد. افزون بر این، حرام بودن یک
معامله ، نادرستی و باطل بودن آن را در پی ندارد، بلکه لازمه حرام بودن، درستی آن معامله است.( در این باره به کتابهای زیر می توان مراجعه کرد:
)
گذشته
از اینها، اهانت و خوار شمردن نیز در این جا یافت نمی شود، زیرا در دادوستد که چیزی است اعتباری، اهانتی یافت نمی شود، بلکه در چیره کردن
کافر بر قرآن نیز، خواه اعتباری و خواه واقعی، اهانتی نیست.
از پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله نیز چنین رسیده است که نامه هایی به برخی پادشاهان نوشته و آنان را به
اسلام فرا خوانده و در آنها آیه ای
از کتاب ارجمند، قرآن، نگاشت که این است:
(قُلْ یا اَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ….)
بگو ای
اهل کتاب {یهودیان مسیحیان} بیایید تا بر سخنی برابر و همسان میان ما و شما{گردآییم}…
اگر در اختیار گذاشتن قرآن، خود به گونه ای خوار شمردن بود، حضرت هرگز چنین نمی فرمود؛ چه، اجزای قرآن نیز همسان و همسنگ همه آن است، مگر این که کسی اجزای نهاده شده در میان سخنی دیگر را با غیر آن یکسان به شمار نیاورد. به هر روی، به دیگری دادن و مانند آن، اهانت به قرآن نیست، بلکه نشر و رساندن آن، خود می تواند به گونه ای بزرگ شمردن قرآن به شمار آید.
سُست تر
از این استدلال، یاری جستن
از حرام بودن نجس کردن قرآن است؛ زیرا به دیگری دادن و در اختیار نهادن، هیچ گاه ملازمه ای با آلوده کردن قرآن ندارد و اگر هم این گونه باشد، تنها برای
کافران نیست. افزون بر این، حرام بودن ناپاک گردانیدن، سبب حرام شدن فروش یا به دیگران دادن یا در اختیار گذاشتن نیست، هر چند مقدمه حرام را حرام بشماریم.
پنداشت سست دیگری که به دنبال این دو گفته می شود این است که
از حرام بودن نجس کردن می توان دریافت که فروختن آن به طریق اولی ممنوع است. این نیز چنانکه می بینید {بسیار بی پایه است}.
بدین سان، دلیل اصلی دو چیز است:آیه ای
از قرآن و حدیثی
از پیامبر صلیاللهعلیهوآله:
آیه کریمه:
(لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرینَ عَلی الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً.)
خداوند هرگز برای
کافران بر مؤمنان راه {برتری} نمی نهد.
در این آیه، با نادیده گرفتن آغاز آن، بر حسب آنچه درتفسیرها و دیگر کتابها آمده است، چند احتمال می توان یافت؛ زیرا واژه (سبیل) به معنای (کمک)، (برهان و
حجّت در
دنیا و
آخرت ) و یا (
تسلّط)، خواه اعتباری و یا خارجی است.
ولی آنچه روشن می نماید، این است که این واژه جز در معنای خودش به کار نرفته است که همان (راه) در همه کاربردهایش در قرآن است و در موارد بسیاری
از کتاب عزیز الهی آن را می توان یافت. البته در برخی
از آنها معنای حقیقی واژه، مقصود بوده و در بیش تر موارد معنای مجازی، به صورت (حقیقت ادعایی) به کار رفته است
، مانند:(
سبیل اللّه )، (سبیل المؤمنین)، (سبیل المجرمین)، (سبیل المفسدین)، (سبیل الرشد)، (سبیل الغی) و… بدین گونه که راههای معنوی چونان حسّی اند. و
از همین دسته است آیه نفی سبیل {که مورد سخن ماست}.
بدین سان این واژه به معنای یاری یا
برهان و حجت به کار نرفته است.
بلکه می توان گفت که مقصود، قرار ندادن هرگونه
راهی است، بدین گونه که خداوند بزرگ برای
کافران بر مؤمنان هیچ
راهی را، نه در جهان آفرینش و نه در قانونگذاری دینی، نخواهد نهاد؛ زیرا در جهان آفرینش پیامبر و مؤمنان را همواره با کمکهای پیدا و پنهان و یاری رساندن فرشتگان و پیمان پیروزی و غیر آن، که افزایش، نیرو و سرسختی و استواری دلهای لشگریان اسلام را درپی داشت، حمایت کرد. چنانکه خود فرمود:
(وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّه بِبَدْرٍ وَأنْتُمْ أذِلَّةٌ.)
خداوند در {نبرد}
بدر شما را
پیروزی بخشید در حالی که شما خود ناتوان بودید.
و فرمود:
(لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّه فی مَواطِنَ کَثیرَةٍ.)
خداوند در جاهای بسیاری شما را پیروز گردانید.
و فرمود:
(یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائکَةِ مُسَوِّمِیْن.)
پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار یاری می کند.
و فرمود:
(اَلَنْ یَکْفِیکُمْ أنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائکَةِ مُنْزلین.)
آیا برایتان کافی نیست که پروردگارتان شما را با سه هزار فرشته فرود آمده یاری رساند؟
و فرمود:
(إنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً.)
به درستی که ما برای تو پیروزی و گشایشی آشکار آورده ایم.
و فرمود:
(نَصْرٌ مِنَ اللّهِ وَفَتْحٌ قَریبٌ.)
یاری خداوند و پیروزی نزدیک {برای شماست}.
و آیات بسیار دیگری که دلگرمی و استواری و اطمینان به پیروزی را در پی آورده و این گونه عوامل را در راستای گشایش و پیروزمندی قوت می بخشد. این همه، افزون بر فرو فرستادن فرشتگان و یاری ایشان است.
بدین سان، خداوند بزرگ برای مؤمنان راههای بسیاری را در جهان آفرینش در برتری بر
کافران گشوده است و هرگز برای
کافران چنین نکرده و نخواهد کرد؛ چه هیچ گاه ایشان را در پیدا و پنهان یاری نرسانده و قوت و چیرگی نبخشیده است. این کمکها افزون بر چیزهایی چون خرد و نیرو و توان است که در میان همه تیره های بشر دریافت می شود. بنابراین، می توان گفت که خداوند برای
کافران بر مؤمنان راه برتری درجهان آفرینش نمی گشاید، بلکه برای اینان بر آنان راهها بگشود. نیز
راهی برای آنان در احتجاج بر مؤمنان ننهاد؛ زیرا کتاب خدا، هیچ گونه نادرستی و کژی
از فرا روی و فرا سویش بدان نمی رسد، بلکه حجّت مؤمنان، آشکار و تواناست.
در قانونگذاری دینی هم خداوند برای
کافران برتری اعتباری بر مؤمنین قرار نمی دهد، آن گونه که
پیامبر صلیاللهعلیهوآله را سرپرست و حکمران بر مردم فرموده و پس
از او جانشینان پاکش و سپس خداآگاهانی که امانتدار
حلال و حرامند چنین اند. این نیز
راهی است که خداوند برای
کافران بر مؤمنان نمی نهد، چنانکه برهان و حجّت در روز واپسین به سود مؤمنان بر
کافران است.
چکیده آنچه گفته ایم این است که نفی همه راهها، نبودن هرگونه
راهی چه در جهان آفرینش و چه در قانونگذاری دینی را در پی دارد. بدین سان ناگزیر
از گزینش تنها یکی
از معانی نیستیم، آن گونه که
از مفسران و غیر ایشان بر می آید.
همه آنچه گفته ایم با چشم پوشی
از آغاز آیه است. اکنون با در نظر گرفتن آن، درباره این آیه می گوییم:
(الّذین یَتَرَبَّصونَ بِکُمْ فَإنْ کانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللّهِ قالوا اَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ وَاِنْ کانَ للْکافِرینَ نَصیبٌ قالوا اَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَنَمْنَعکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَاللّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ القیمَةِ وَلَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافرینَ…).
گفته می شود:آمدن جمله (لن یجعل اللّه…) پس
از (فاللّه یحکم بینکم…) نشانه آن است که منظور، نبودن راه برتری برای
کافران در روز
رستاخیز است.
البته می دانید که این سخن بی پایه است. آری می توان گفت که در آیه نکته ای نهفته است و آن این که:درباره مؤمنان آمده است (فتح من اللّه) که پیروزی را
از سوی خداوند و یاری او به شمار آورده و درباره
کافران گفته است:(اگر برای آنان بهره ای بود) که آن را پیروزی ننامیده و
از سوی خود به شمار نیاورده است. بدین سان، شاید جمله (ولن یجعل اللّه) نشانگر این دوگانگی باشد که بهره
کافران با یاری خدا نبوده و گشودن راه برتری برای آنان نیست و در برابر آن پیروزی
مسلمانان از سوی
خداوند و گشایش راه برتری ایشان بر
کافران است. با این همه، این مناسبت نیز نمی تواند کبری { = جمله لن یجعل اللّه} را تنها به همین مورد منحصر سازد.
از این روی، برداشت (هرگونه راه برتری)
از این آیه دور
از صواب نیست.
گذشته
از همه اینها، سرایت دادن چنین حکمی
از مؤمنان به کتاب خدا و دیگر مقدّسات و حرام شماری سپردن اینها به
کافران یا باطل بودن دادوستد و یا مالک نشدن آنان، نادرست است، خواه با این گفته که چیرگی آنان بر این چیزها راه برتری ایشان بر مؤمنان است و خواه این که علت نفی راههای برتری در این چیزها یافت می شود و این که احترام
قرآن بسی بزرگ تر
از احترام مؤمنان است. نادرستی این سخنان
از آن روست که مالک شدن کتاب خدا و مانند آن
از کتابهای حدیث و فقه و… یا چیرگی مالک بر دارایی خود در
خرید و فروش ، راه برتری بر مؤمنان نیست. البته اگر نگوییم که منتشر شدن اینها در سرزمینهای
کافران و گسترش معارف الهی و احکام و دستورات اسلامی در مناطق آنان، خود به گونه ای راه برتری مسلمانان و وسیله راهیابی
احکام و حقایق اسلامی در دلهایشان است.
چه بسا چنین چیزی در بردارنده بازگشت آنان یا سست گرداندنشان
از خرافه هایی است که در کتابهاشان یافت می شود که
از پایه دگرگون گشته و تحریف شده است. این نیز روشن نیست که علّت نفی راه برتری بر مؤمنان، برای احترام مؤمن باشد، بلکه ممکن است دارای جنبه ای سیاسی بوده که همان هشیار ساختن مسلمانان به ناگزیر بودنشان در بیرون رفتن
از سلطه کافران به هر راه ممکن است؛ زیرا چیره شدن و برتری
کافران بر ایشان و سرزمینهاشان
از سوی خداوند بزرگ نبوده و او هرگز راه برتری و چیره شدن را برای آنان نمی گشاید، تا چنین نگویند که این چیرگی به تقدیر و
قضاء الهی بوده و ناگزیر باید در برابرش سرفرود آورد و خرسند بود؛ چه، این خود کرنش در برابر خواری و ستم است و خداوند آن را ناپسند می شمارد و سربلندی
از آن خدا و پیامبرش و مؤمنان است. بدین سان براساس همین نکته سیاسی می توانییم بگوییم که منتشر ساختن کتاب ارزشمند الهی با همه نیکوییها و معانی ژرف و شیوه ویژه اش با در برداشتن حقایق و معارفی که در دیگر کتابهای در دسترس چون
تورات و
اناجیل موجود در نزد آنان نمی توان یافت، خود کاری شایسته و بلکه لازم است. مسلمانان نیز دستور دارند که اسلام و احکام آن را
تبلیغ کنند و بهترین راه برای آن گسترش کتاب خدای بزرگ در سرزمینهای
کافران است. همچنین کتابهای دیگر که در بردارنده روایات ومعارف الهی اند.
این سخن که لازم است قرآن و دیگر مقدّسات را
از دسترس
کافران دور نگهداشت، همسو با مذاق قانونگذار اسلام که ضرورت رساندن اسلام، گسترش آن و لازم بودن راهنمایی مردم
از هر راه، و به هر وسیله ممکن است، نیست. این که شاید تن
کافران به قرآنی برسد، بر چنان مصالح فراتری برتری ندارد.
برای همین بود که پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله، چنانکه در کتابهای
تاریخ آمده است، نامه های ارزشمند خود را که در بردارنده آیه ای
از قرآن بود به پادشاهان روزگار خویش فرستاد، با این که ممکن بود دست آنان بدان آیات برسد. این همه برای اهمیت رساندن اسلام و قوانین آن است. آری، اگر دلیل معتبری بر ناروا بودن این کار می داشتیم، گریزی
از آن نبود که آن را به کار ببندیم، ولی چنین چیزی یافت نمی شود؛ چه دانستیم که آیه چنین چیزی را نمی رساند.
حدیث پرآوازه پیامبر:
(الإسلام یعلو ولا یعلی علیه.)
اسلام برتر است و چیزی فراتر
از آن نیست.
بی گمان این حدیث مورد اعتماد است، زیرا بر حسب گواهی بزرگان، در میان
شیعیان و
سنّیان مشهور بوده و مرحوم
شیخ صدوق نیز با اطمینان آن را به پیامبر نسبت داده است که بدین سان
روایت مرسل ولی معتبر خواهد بود.
البته دلالتش بر حرام بودن واگذاری قرآن و دیگر چیزهای مقدّس به
کافران مورد پذیرش نیست.
زیرا بنابر ظاهر این جمله، که گزاره ای خبری است، آن را به این معنی می گیریم که:اسلام درجنبه
برهان و
استدلال بسی والاتر
از ادیان دیگر است، مانند این آیه که می فرماید:
(هُوَ الَّذی أرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَدینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلی الدین کُلِّه.)
اوست که پیامبرش را با راهنمایی و دین برحق فرستاد، تا بر همه دینها فراترش گرداند.
یعنی در استدلال و برهان
از دیگر ادیان بالاتر قرارش دهد.
و یا می توان به این معنا گرفت که اسلام در واقعیت بر تر
از همه ادیان است که در حدیث آمده:
(إنَّ ذلک عند ظهور المهدی(عج))
چنین چیزی به هنگام آشکار شدن
امام قائم علیهالسلام است.
بدین سان ارتباطی به مسأله ما نخواهد داشت.
همچنین اگر به معنایی دیگر بگیریم، که گزاره ای خبری است، ولی مقصود جدّی
از آن جمله ای انشایی است، چه در این صورت برایندش چنین خواهد بود:اسلام باید فراتر و والاتر باشد و نباید چیز دیگری بالاتر
از آن باشد و یا این که حرام است چیزی فراتر
از اسلام شود. آن گاه منظور
از آن برانگیختن و
تشویق مسلمانان به تلاش در راه سربلندی اسلام، چه در برهان و استدلال و چه در پیروزی واقعی و خارجی، خواهد بود.
بنابراین انتشار کتابهای اسلامی و پیشاپیش آنها کتاب ارجمند الهی
از راههای سرفرازی و برتری حجت و برهان آن بوده و بلکه زمینه ساز پیروزی در واقعیت نیز خواهد بود. این روایت اگر بر لازم بودن انتشار آن
از راه رساندن به دست آنان دلالت نکند، بر آنچه این فقها گفته اند نیز دلالتی ندارد.
باید انصاف داد که هیچ گونه دلیلی بر حرام بودن سپردن
قرآن به
کافر یا مالک نشدن او نسبت به کتاب الهی یا هر کتاب مقدس دیگری، دلالت نکرده است. بدین سان آنچه قاعده می طلبد، درستی معامله و سپردن قرآن به آنان و مالک شدنشان همسان مسلمانان است.
برگرفته از مقاله فروش قرآن به غیر مسلمانان از نگاه امام خمینی -مجله فقه- دفتر تبلیغات اسلامی، شماره۱۰.