فرااخلاق
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
این مقاله نوشتاری موجز در زمینه مکاتب و نظریات مهمی است که در حیطه فرااخلاق مطرحند و هدف عمده آن، ارائه تصویری روشن از جایگاه هر یک از این نظریات است. مباحث عمده فرااخلاقی به چهار بخش معناشناختی، معرفتشناختی، وجودشناختی و روانشناختی تقسیم شدهاند.
در بخش مسائل معناشناختی، اقسام «نظریات توصیفی» و «غیر توصیفی» فرااخلاق مطرح گردیدهاند. در بخش مسائل معرفتشناختی، به طرح دو مکتب «
شناختگرایی» و «غیر شناختگرایی اخلاقی» و در بخش مسائل وجودشناختی، به دیدگاههای «واقعگرایانه» و «غیر واقعگرایانه» در
اخلاق پرداخته شده است.
«رابطه الزام و انگیزش اخلاقی» و «مبحث آزادی اراده»، دو مبحث عمدهای هستند که در حیطه مسائل روانشناختی مورد بررسی قرار گرفتهاند. در پایان، در قالب بررسی دو مکتب «
واقعگرایی» و «
غیر شناختگرایی» و تقابل این دو با یکدیگر، جمعبندی کلی از مطالب صورت گرفته است.
تفکر در باب شان اندیشه اخلاقی را «فرااخلاق» (Meta ethics) میگویند. این بخش، یکی از بخشهای عمده حوزه گسترده
فلسفه اخلاق است. میتوان گفت: «فرا اخلاق» نوعی بررسی فلسفی در باب
ماهیت، معقولیت و منزلت نظامها، معیارها و اصول اخلاقی است که محتوای آنها را در نظر نمیگیرد. به همین دلیل است که به فرااخلاق «اخلاق درجه دوم» نیز میگویند. در مقابل، نظریات «
اخلاق هنجاری» (Normative ethics) که خود گزارههایی اخلاقی هستند، «اخلاق درجه اول» نامیده میشوند.
در اخلاق هنجاری، احکامی درباره این که چه چیز خوب و چه چیز بد است یا چه کاری درست و چه کاری نادرست است، مطرح میشود. فرااخلاق در صدد فهم این احکام است. این که آیا این گزارهها، گزارههایی واقعی هستند تا قابل
صدق و
کذب باشند یا این که اصلاً گزاره محسوب نمیشوند؛ این که آیا ذهنی هستند یا عینی و یا این که رابطهای میان آنها و انگیزش اخلاقی وجود دارد یا نه؛ پاسخ تمامی این پرسشها را تحلیلی کامل از تفکر و زبان اخلاقی معیّن میسازد. این نوع پژوهش به بررسی عقلی
مبادی تصوری و
تصدیقی علم اخلاق میپردازد.
مبادی تصوری همان تعریفها و بیان ماهیت اشیای مورد بحث در داخل
علم است و مبادی تصدیقی، اصول و مبانیای که اثبات مسائل آن علم، با تکیه بر آن مبانی صورت میگیرد؛ برای مثال، دانش
هندسه را در نظر آورید. این دانش با تصوری از مفهوم نقطه و سپس خط، و پذیرش چند قضیه نخستین که همانند آنها را در هر دانشی اصل موضوع مینامند، آغاز میگردد و پیش میرود.
این شاخه مطالعات فلسفی در باب اخلاق را
اخلاق تحلیلی (Analithc Ethics) و
اخلاق انتقادی (Critical Ethics) نیز مینامند. این نوع از اخلاق به هیچ وجه «مشتمل بر تحقیقات و نظریات تحربی یا تاریخی در باب اخلاق نیست.» و همچنین وظیفه «
نقد یا دفاع از هیچ حکم هنجاری یا ارزشی خاصی» را به عهده ندارد.
در واقع موضوع این بخش از پژوهش اخلاقی نه اخلاق و رفتار مورد قبول شخص، قوم، یا گروه خاصی است بلکه موضوع آن همان جملات و گزارهها و مفاهیم اخلاقی است که در بخش اخلاق هنجاری مطرح میشوند. در این جا پرسشهایی مطرح میشود که ویژگی آنها تحلیل گزارههای پیشین و مفاهیم به کار رفته در آنهاست؛
برای مثال، ممکن است پرسیده شود:
-خوب چه معنایی دارد؟
-اساساً آیا در عالم هستی، خوب و بدی وجود دارد؟
-به فرض اینکه خوب و بدی در عالم باشد، چگونه میتوان آنها را شناخت؟
-خوبی و بدی چگونه با انگیزش آدمی ربط و نسبت مییابد؟
اینها در واقع سئوالهایی درباره پرسشهای اخلاقی قبلیاند؛ یعنی به تحلیل مفاهیم به کار رفته در آن پرسشها و پیدا کردن راهی برای پاسخ به آنها میپردازند. این دسته از پرسشهای مربوط به اخلاق (و نه اخلاقی)، مسائل فرااخلاق نامیده میشوند و از آنرو که بررسی مسائل یک علم دیگر (اخلاق) را محور بحث خود قرار میدهند، از نوع پژوهشهای درجه دوم به شمار میآیند و به همین دلیل گاهی آن را اخلاق درجه دوم (second – order ethics) نیز مینامند.
بنابراین، حیطه فعالیت فرا اخلاق را میتوان به چهار حوزه تفکیک نمود:
۱. مسائل معناشناختی؛ ۲. مسائل وجودشناختی؛ ۳. مسائل معرفتشناختی؛ ۴. مسائل روانشناختی.
مباحث مطرح در این حوزهها را نمیتوان به طور کامل از یکدیگر تفکیک نمود. هر نظریه فرااخلاقی را میتوان ترکیبی از نظریات گوناگون در این چهار حوزه دانست.
بحث معناشناختی به دنبال تبیین معنای مفاهیم اخلاقی است که در گزارههای اخلاقی به کار میروند. هم مفاهیمی که موضوع جملات اخلاقیاند مثل مفاهیم راستگویی، دروغگویی،
ظلم،
احسان،
شجاعت و غیره که عموما از افعال اختیاری آدمی یا وصفی از اوصاف درونی او هستند و هم مفاهیمی که در محمول قرار میگیرند که عمدتا هفت مفهوم خوب، بد، درست، نادرست، باید، نباید و وظیفه است.
البته بیشتر توجه مباحث فرااخلاق به تبیین مفاهیمی است که در محمول قرار میگیرند مانند بررسی از اینکه مفهوم خوب چه نوع مفهومی است؛ مثلا آیا میتوان خوب را به لذت تعریف کرد یا این که این مفهوم مفهومی شهودی و غیر قابل تعریف است. در واقع این بخش به دنبال پاسخ به پرسشهایی از قبیل آن است که آیا مفاهیم اخلاقی معنایی توصیفی دارند یا توصیهای؟ آیا مفاهیم اخلاقی تعریفپذیرند یا نه؟ همچنین مفاهیمی مانند
عدالت، ظلم،
آزادی که مستقیما از مفاهیم اخلاقی به شمار نمیآیند چه معنایی دارند؟ مفاهیمی که پیشفرض
اخلاقیات هستند مانند مفاهیم تصمیم،
میل،
اختیار و انگیزه در چه معنا یا معانیای به کار میروند؟
آنچه در این حیطه مدنظر است، تحلیل معنایی مدعیات اخلاقی است. مباحث معناشناختی عمدتا حول محور تحلیل محمول گزارههای اخلاقی میچرخند؛ چرا که مسائل این حوزه بیش تر ناشی از ابهام در محمول اخلاقی هستند. نظریات معناشناختی در اینجا به دو دسته عمده «توصیفی» و «غیرتوصیفی» (Descriptivist & Nondescriptivist theories) تقسیم میشوند. طرفداران نظریه «توصیفی» مدعیات اخلاقی را جملات اخباری میدانند که از عالم واقع خبر داده، صرفا توصیفی هستند.
دیدگاههای توصیفی را به دو بخش عمده «
طبیعتگرایی» و «
غیر طبیعتگرایی» میتوان تقسیم کرد. «طبیعتگرایی» (Naturalism) دیدگاهی معناشناختی است که طبق آن، احکام اخلاقی، توصیفی از واقعیات طبیعی هستند. «طبیعتگرایی» خود به دو بخش عمده تقسیم میشود: «طبیعتگرایی تحویلگرایانه» و «طبیعتگرایی غیر تحویلگرایانه.»
«طبیعتگرایی تحویلگرایانه» دیدگاهی است که علاوه بر آن که برای احکام اخلاقی شان توصیفی قایل است، معتقد است صفات اخلاقی به مجموعهای از صفات طبیعی قابل ارجاعند و کار فیلسوف آن است که با تحلیل مفهومی تعیین کند که صفات اخلاقی را به کدام مجموعه از صفات غیر اخلاقی میتوان تحویل کرد.
«
تحویلگرایی» (Reductionism) بر این اساس که صفات اخلاقی را به چه نوع واقعیتی ارجاع میدهد مثلاً، واقعیت تجربی یا
ما بعدالطبیعی و یا کلامی به اقسامی تقسیم میشود. وجه مشترک تمامی این گروهها آن است که احکام اخلاقی را بیانهایی تغییر شکل یافته از واقعیات طبیعی (اعم از تجربی، مابعدالطبیعی یا کلامی) میدانند و به همین دلیل، «طبیعتگرا» نامیده میشوند.
البته طبیعتگرایی دارای وجه تسمیه دیگری نیز هست که بیشتر جنبه تاریخی دارد و آن اینکه جی. ای. مور (G. E. Moore) تمامی نظریات تحویلگرایانه را به ارتکاب نوعی مغالطه که آن را «مغالطه طبیعیگرایانه» (Naturalistic Fallacy) مینامید، محکوم کرده بود. برای آشنایی بیشتر با «مغالطه طبیعتگرایانه» رجوع شود.
نوع دیگری از طبیعتگرایی نیز وجود دارد که غیر تحویلگراست. این قسم طبیعتگرایی معتقد است که گفتار اخلاقی ما به نوعی ویژگی طبیعی در اشیا اشاره دارد که نه به وسیله فعالیت فلسفی و تحلیل مفهومی صرف قابل کشف است و نه میتوان آن را به اصطلاحات دیگری از زبان رایج و متعارف ترجمه نمود. (Richard Feldman، Op، Cit)
دیدگاه دیگر، که آن را «غیر طبیعتگرایی» (Non- naturalism) مینامند، بعضی از محمولات اخلاقی (خوب یا باید یا هر دو) را اوصافی غیرقابل تعریف میداند. بنابراین، مدعیات اخلاقی ما ویژگی توصیفگری دارند، اما نه توصیف واقعیات طبیعی. واژههای اخلاقی بیانگر نوعی وصف غیرطبیعی هستند که با
قوّه شهود، واضح و روشن میشوند و بنابراین، هیچگونه نیازی به تعریف ندارند.
کاشف «مغالطه طبیعتگرایانه»، جی. ای. مور، مفهوم «خوبی» را مفهومی
بسیط میدانست که به هیچ وجه قابلیت تعریف ندارد. وی تمامی تلاشهایی را که برای تعریف مفهوم «خوبی» صورت میگرفت، به نوعی
مغالطه محکوم میکرد. برهانی که او برای اثبات این مغالطه به کار میبرد، برهان «پرسش گشوده» (Open question argument) نام داشت.
صفت «خوب» به هرگونه صفت دیگری که ارجاع شود، باز هم جای یک سؤال همچنان باقی میماند و آن اینکه آیا آن صفت خوب هست. بر این برهان، اشکالات بسیاری وارد شده است، اما حتی با فرض پذیرش صحّت آن، نکتهای که در خور توجه است آنکه این برهان صرفا نامطلوب بودن تلاشهایی را نشان میدهد که برای تعریف مفهوم «خوب» صورت میگیرد.
بنابراین، حتی اگر «خوب» وصفی طبیعی بود، نه سرشت این مغالطه تغییر میکرد و نه ذرّهای از اهمیت آن کاسته میشد. «مغالطه حقیقی» تلاشی است که برای تعریف امور تعریف ناپذیر صورت میگیرد.
بر این اساس، میتوان گفت که تیغه برهان پرسش گشوده و اتهام مغالطه، به نظریات طبیعتگرایی غیر تحویلگرایانه، آسیبی نمیرساند.
پیروان نظریه «غیر توصیفی» به دو گروه تقسیم میشوند: گروهی که معنای مدعیات اخلاقی را ارزشی محض میدانند و گروهی که نوعی معنای توصیفی ارزشی برای آن قایلند. گروه اول معتقدند که بیان یک حکم اخلاقی صرفا نوعی نمایش احساسات موافق یا ناموافق است و هیچ اخباری از امر واقع در پی ندارد. احکام اخلاقی چیزی شبیه به بیان کلماتی همچون «آفرین» یا «آه» هستند.
گروه دوم معتقدند که جملات اخلاقی علاوه بر معنای توصیفی دارای نوعی معنای ارزشی نیز هستند. طبق این دیدگاه، یک واژه به طور کلی میتواند دو گونه معنا داشته باشد: معنای توصیفی صرف یا معنای توصیفی ارزشی. معتقدان به این دیدگاه معنای واژههای اخلاقی را ترکیبی از معنای توصیفی و ارزشی میدانند. بنابراین، حتی اگر گفتار اخلاقی متضمّن جنبهای از معنای توصیفی نیز باشد، اخلاقی بودن آن به در برداشتن معنای غیر توصیفی است. در مقابل، پیروان دیدگاه توصیفی تمام معنای یک گفتار اخلاقی را در همین جنبه توصیفی منطوی میدانند.
آنچه مسلّم است این که گفتار اخلاقی ما در مقایسه با گفتار ما در سایر حوزهها، دارای ویژگی خاصی است و آن اینکه مدعیات اخلاقی دارای ویژگی هدایتگری هستند. هدف کسانیکه بر غیر توصیفی بودن مدعیات اخلاقی تاکید کردهاند، در نظر گرفتن همین ویژگی خاص بوده است. ایشان معتقدند که توصیفی صرف دانستن مدعیات اخلاقی، شان راهنمای عملی بودن آنها را لحاظ نمیکند. این مساله نکته مهمی است که به رابطه میان
ارزش و انگیزش باز میگردد و در جای خود به آن پرداخته خواهد شد.
ریشه نظریات معناشناختی غیر توصیفی به دیدگاههای «
اثباتگرایی منطقی» (Logical Positivism) در باب ملاک معناداری باز میگردد. اثباتگرایان معتقد بودند که هر گزاره معنادار، یا تحلیلی (Analytic) است؛ یعنی به نحو پیشینی (Apriori) و همانگویانه (Tautological) صادق است، یا ترکیبی (Synthetic) است و به نحو پسینی (Aposteriori) و با روشهای تجربی قابل تحقیق است.
اما مدعیات اخلاقی در هیچ یک از این دو قسم نمیگنجند. برهان پرسش گشوده، احتمال تحلیلی بودن را منتفی ساخت، و فقدان روش تجربی متعارفی که به حل اختلافات اخلاقی کمک کند نشان داد که این مدعیات ترکیبی نیز نیستند. (peter Railton، Op. Cit، ۱.) بنابراین، نتیجه گرفته میشود که این مدعیات اساسا بیمعنا بوده، به معنای واقعی کلمه گزاره نیستند. از اینرو، سؤال از صدق و کذب مفاد آنها بیمعناست. این گزارهها برای انجام کاری غیر از تبادل اطلاعات وضع شدهاند.
«
عاطفهگرایی» (Emotivism) و «
توصیهگرایی» (Prescriptivism) دو گونه از نظریات غیرتوصیفی هستند. «عاطفهگرایی» شامل دیدگاههای متنوعی است. وجه مشترک عاطفهگرایان تمایزی است که میان معنای توصیفی و ارزشی قایلند. یکی از معروفترین دیدگاههای عاطفی، دیدگاهی است که مدعیات اخلاقی را صرفا بیان عواطف و ادا کردن آنی و دفعی الفاظ عاطفی میداند.
چهره شاخص این دیدگاه، ای. جی. آیر (A. J. Ayer) است.
دیدگاه دیگر به کاربرد واژههای عاطفی که ایجاد پاسخهای منفعلانه در انسانهاست، توجه دارد. سی ال. استیونسن (C. L. Stevenson) معتقد است: ادعای خوب بودن یک چیز به این معناست که گوینده آن را دوست دارد، از دیگران هم میخواهد که آن را دوست داشته باشند.
«توصیهگروی» (Prescriptivism) نیز دیدگاهی است که میان معنای توصیفی و ارزشی تفکیک قایل میشود و معتقد است که زبان اخلاق اختصاصا برای توصیه فرایندهای عملی به دیگران وضع شده است.
تفاوتی که زبان توصیهای اخلاق با اوامر متعارف دارد این است که اوامر اخلاقی کلیتپذیری دارند؛ یعنی اگر در موقعیتی خاص به کاری امر میشود، در هر موقعیت مشابه دیگری نیز میتوان به آن کار امر نمود.
مطرحکننده این دیدگاه آر. ام. هیر (R. M. Hare) است.
در حیطه مسائل معرفتشناختی، بحث بر سر امکان حصول شناخت اخلاقی یا عدم آن است. مدافعان امکان شناخت اخلاقی، «شناختگرا» نامیده میشوند. موضع دیگری که قابل بررسی است، دیدگاه «غیرشناختگرایی» است. تفاوت میان «شناختگرایی» (Cognitivism) و «غیر شناختگرایی» (Non cognitivism) با توسّل به تمایز میان دو الگوی اظهارات شناختی و غیرشناختی قابل تشخیص است.
الگوی اظهارات شناختی، باورها (Beliefs) هستند و الگوی اظهارات غیرشناختی، آرزوها و امیال.
یک باور در صورتی صادق است که با جهان مطابق باشد. اما در مورد آرزو چنین نیست. آرزو اگر با جهان نیز مطابق نباشد، کاذب نیست. غیر شناختگرایان، مدعیات اخلاقی را کلاً یا بعضا، ابراز میل،
آرزو، طرز تلقی یا نگرش میدانند.
شناختگرایان به دو اصل معتقدند: اول آنکه باورهای اخلاقی باورهایی صادقند. دوم آنکه این باورها، باورهایی موجّه هستند.
انکار هر یک از این دو اصل، مستلزم انکار شناخت اخلاقی است.
منکران شناخت اخلاقی یا معتقدند که مدعیات اخلاقی اساسا باور نیستند و به هیچوجه قابلیت صدق و کذب ندارند؛ یا اینکه آنها را باور میدانند، اما باورهایی ناموجّه که همیشه کاذبند. گروه اول «غیر شناختگرایان» و گروه دوم معتقدان به نظریه «خطا» (Error theory) هستند. هم غیر شناختگرایان و هم پیروان نظریه «خطا» نسبت به امکان حصول شناختی صادق و موجّه در حیطه اخلاقی، شکگرا هستند. ریشه این
شکگرایی چیست؟
بعضی از شکگرایان از آنرو در حیطه اخلاق شکگرا هستند که اساسا نسبت به امکان حصول هرگونه شناخت، شکاکند. اما شکگرای اخلاقی (Moral skepticist) به معنای خاص خود کسی است که تنها در حیطه مسائل اخلاقی منکر شناخت اخلاقی است. (geofery sayre - Mc. cord، op، cit.) اما چه چیز موجب شده است که گروهی با وجود پذیرفتن شناختهای غیراخلاقی، منکر شناخت شوند؟
موضع اساسی غیر شناختگرایان این است که احکام اخلاقی منعکس کننده ترجیحات یا آرزوهای کسانی هستند که به آنها حکم میکنند، اما به هیچ وجه اظهارکننده احکام نیستند. این نکته که نظریات اخلاقی قابلیت تحقیق تجربی ندارند مؤیّد غیر شناختگرایان است. مطلبی که
هیوم (Hume) به آن اشاره داشت این بود که هیچگونه «باید» ی را نمیتوان از «هست» نتیجه گرفت و هیچ راهی برای گرفتن نتیجهی اخلاقی از مقدّمات تجربی وجود ندارد.
از سوی دیگر، برهان پرسش گشوده مور به این نتیجه منجر شد که مدعیات اخلاقی توصیفکننده اموری غیر طبیعی هستند که به نحو شهودی بر ما آشکار میشوند. غیر شناختگرایان در مقابل، به این نتیجه رسیدند که اگر مدعیات اخلاقی از لحاظ تجربی تحقیقپذیری ندارند، پس نمیتوانند توصیفگر چیزی باشند.
آنها نتیجه گرفتند که برهان «پرسش گشوده» نشانگر آن است که مدعیات اخلاقی دقیقا به دلیل همین عدمقابلیت تحویل به اصطلاحات طبیعی، معنایی توصیفی نداشته، هیچگونه اعتقادی ابراز نمیکنند. (Mark T. Nelson، Op. cit.) بنابراین، اگر مدعیات اخلاقی را باور ندانیم، نمیتوانیم آنها را معرفتبخش بدانیم.
موضع پیروان نظریه «خطا» موضع دیگری است. دل مشغولی آنها باور بودن یا نبودن مدعیات اخلاقی نیست. آنچه آنها مورد تردید قرار میدهند محق بودن ما در موجّه دانستن این باورهاست. شاید ما به نادرستی اخلاقی عملی معتقد باشیم، اما هیچ دلیل موجّهی نداریم که چنین باوری را صادق بدانیم. عوامل گوناگونی مؤیّد اینگونه شکگرایی است. وجود نظریات اخلاقی متفاوت در میان جوامع و فرهنگها، اختلافات اخلاقی غیرقابل حل که سبب تردید در موجّه بودن دلایل و براهین اخلاقی میشود و این که باورهای اخلاقی نظریاتی هستند که حتی وقتی سودمند هستند نمیتوانیم آنها را صادق بدانیم، از زمره این عوامل است.
مساله شکاف باید هست نیز عامل عمدهای به شمار میرود. ما در دفاع از یک اعتقاد اخلاقی به باورهای اخلاقی دیگر خود متوسّل میشویم و در صورتی موفق به حل یک اختلاف اخلاقی میشویم که با طرف اختلاف خود زمینههای مشترک داشته باشیم؛ نظریات اخلاقی مشترکی که حتی ممکن است افراد دیگری آنها را مورد تردید قرار دهند. بنابراین، بر اساس شکاف باید هست، به نظر میرسد که تنها دفاعی که شخص میتواند از باورهای اخلاقی خود بنماید آن است که بعضی از مدعیات خود را با توسّل به مدعیات دیگرش موجّه سازد. (Authority)
مساله دیگری که به ایجاد شکگرایی کمک میکند این است که توجیه باورهای اخلاقی ما با توجه به چه جهانی باید صورت گیرد؟ اعتقادات اخلاقی دارای نوعی وثاقت (Geoffrey sayre - Mc. cord، op. cit.) هستند؛ به این معنا که اعمال ما را هدایت میکنند. از سوی دیگر، ما معمولاً با توسّل به واقعیات غیر اخلاقی، به تبیین واقعیات اخلاقی میپردازیم؛ مثلاً، عملی را به دلیل لذتبخش بودنش، خوب توصیف میکنیم. اما رابطه میان واقعیات غیر اخلاقی و واقعیات طبیعی، امری عجیب است. ما چگونه در مییابیم که میان این دو نوع واقعیت، رابطه وجود دارد؟ این مشکلات سبب میشوند که به نحوی موجّه معتقد باشیم که جهان به گونهای نیست که صدق باورهای ما با رجوع به آن تایید گردد، بلکه بر این اساس، با مراجعه به جهان، دلیلی موجّه داریم که باورهای اخلاقی خود را کاذب بدانیم. (Moral realism)
در این حوزه، مهمترین بحث اختلافاتی است که میان دیدگاههای «واقعگرایانه» و «غیر واقعگرایانه» وجود دارد.
«واقعگرایی اخلاقی» (Jonathn Dancy، Op، cit.) دیدگاهی است که به وجود امور واقعی که اعمال و اشیا در رابطه با آنها، درست یا غلط، خوب یا بد میشوند، معتقد است.
طبق این دیدگاه، صفات اخلاقی، صفات اصیل چیزها و کارها (Jonathan Dancy، Op. cit.) هستند. تعیین دقیق حدود و مرزهای
واقعگرایی تا حدی اختلافی است.
واقعگرایی کامل و تمام عیار مجموعهای از سه فرض متفاوت است:
فرض اول آن است که موضوع اخلاق و واقعیتی که اخلاق با آن سر و کار دارد، واقعیتی کاملاً متمایز است. البته واقعگرایان در اینکه آیا این تمایز و خاص بودن واقعیات اخلاقی با طبیعی دانستن آنها سازگار است یا نه، اختلاف دارند.
فرض دوم یک فرض وجودشناختی است و بر اساس آن، واقعیات اخلاقی اموری عینی هستند که از هرگونه باوری که ما درباره آنها داریم، کاملاً مستقلند. آنچه درست است به این واسطه که من یا هر کس دیگری آن را درست میداند، تعیین نمیگردد، حتی اگر در مورد آن توافقی گسترده وجود داشته باشد.
فرض سوم فرضی معرفتشناختی است و آن این که شناخت اخلاقی امکانپذیر است و ما میتوانیم باورهایی اخلاقی داشته، آنها را موجّه نماییم؛ اگرچه همیشه به باورهای صادق نمیرسیم و امکان خطا در تعیین صدق و کذب وجود دارد، اما صدق باورهای اخلاق نیز امکانپذیر است.
بیان دقیق سه فرض واقعگرایانه مزبور به این صورت است:
۱. به نظر میرسد که تفکرات اخلاقی موضوعات خاص خود را دارند که با موضوعات علم و تحقیق تجربی متفاوتند.
۲. به نظر میرسد احکام اخلاقی تلاشی برای تعیین یک امر واقعی است که مستقل از افکار و اعتقادات ماست. واقعیت یک چیز است و آنچه ما درباره آن فکر میکنیم چیز دیگر.
۳. احکام اخلاقی به نظر کسی که بر آنها حکم میکند، خطاپذیرند.
دو فرض دوم را میتوان مفروضاتی پدیدارشناسانه دانست. توسّل به پدیدارشناسی یکی از جنبههای مهم نظریه «واقعگرایی» است.
مدعای واقعگرایان آن است که واقعیت اخلاقی از ما «مستقل» است. اما با وجود آن که واقعیات اخلاقی در هر حال به افراد و اعمال آنها مربوطند و نمیتوانند کاملاً از ما مستقل باشند، پس این قید «
استقلال» به چه معناست؟ میتوان گفت: در «واقعگرایی»، دو نوع
استقلال از هم قابل تفکیک هستند: «
استقلال از
ادراک انسان» و «
استقلال از واکنشهای عاطفی او.» نوع اول
استقلال، مدعای دقیق واقعگرایی اخلاقی است.
«واقعگرایی» معتقد است که «
واقعیت» چیزی مستقل از
ادراک انسان است؛ به این معنا که وجود یک چیز واقعی وابسته به
ادراک شدن نیست. «ارزش» چیزی است که در خارج منتظر مواجهه با ماست. (Objectivity) اما
استقلال از واکنشهای عاطفی قیدی است که واقعیات اخلاقی را عینی میسازد. اگرچه «عینیت»، (Jonathan Dancy، Op. Cit، ۵.) یکی از مفروضات واقعگرایی تمام عیاری بود که مطرح گردید، اما از یک سو، نوعی واقعگرایی حداقلگرایانه وجود دارد که تمام مدعای آن، صدقپذیری احکام اخلاقی است. با پذیرش این نوع واقعگرایی، اگرچه حیطه واقعگرایی بسیار گسترده میشود، اما چون در این دیدگاه، عینیت احکام اخلاقی منظور نمیشود، میتوان به نوعی، میان واقعگرا بودن و عینیتگرا بودن تفکیک قایل شد.
اگر یک دیدگاه واقعگرا صدق احکام اخلاقی را بر اساس معیاری عینی تعیین نماید عینیتگرا نیز هست. بنابر تعریف اخیر «واقعگرایی»، تعیین دقیق دیدگاههای وجودشناختی نظریات گوناگون، وابسته به تعیین آن است که در کجای طیف واقعگرایی اخلاقی قرار گرفتهاند؛ آیا به واقعگرایی کامل معتقدند یا به نوعی واقعگرایی ساده و تخفیف یافته،
در هر حال، در قالب هر تعریفی از واقعگرایی نیز میتوان میان اقتضائات واقعگرایی و
عینیتگرایی تمایز قایل شد و آنها را جداگانه مورد بررسی قرار داد.
گفته شد که واقعگرایان ارزشهای اخلاقی را بخشی از اجزای جهان میدانند. در مقابل، غیر واقعگرایان از پذیرش این مساله
اباء دارند. علاوه براین، واقعگرایان به شیوهای که جهان خود را بر ما آشکار میسازد، یعنی همان پدیدارشناسی، اعتماد کامل میکنند. اما غیر واقعگرایان معتقدند که هر جنبه از تجربه، تجربه واقعیت نیست. آنها تجربه را مرکّب از دو عنصر میدانند: عنصری که جهان واقع به تجربه بخشیده است و عنصری که ما انسانهای صاحب تجربه به آن بخشیدهایم. پس اگر تجربه، کیفیاتی متفاوت از کیفیاتی که در نظریههای علمی وجود دارد به ما ارائه میکند، این کیفیات صرفا مربوط به شان ظاهری تجربه است، نه اجزائی از جهان.
به طور کلی، اختلاف میان واقعگرایان و غیرواقعگرایان ریشه در تفکیکی دارد که غیر واقعگرایان میان واقعیت یا «بود» و ظاهر یا «نمود» برقرار میسازند. واقعگرایان در مقابل این تفکیک، دو راه دارند: یکی آن که با پذیرش این شیوه تمایز، ادعا نمایند که ارزشها در طرف «بود» قرار دارند. راه دیگر آن است که چنین شیوه تمایزی را از اساس مورد انکار قرار دهند. واقعگرایان راه دوم را میپذیرند.
چنین رویکردی به این مساله نیازمند آن است که با دیدگاه غیر واقعگرایان نسبت به واقعیات و ویژگیهای آن آشنا شویم. واقعگرایان معتقدند که «واقعیت» چیزی است که در تبیین آن، نیازی به ارجاع به
تجربه و
ادراک حسی انسانی وجود ندارد. برخی از آنان واقعیت را چیزی معرفی کردهاند که از هر دیدگاهی قابل دسترس است.
ادراک واقعیت به وسیله نوعی تصویر اصلاح شده از آنچه مستقل از ما و خارج از ماست، ممکن است. این «
ادراک مطلق» با روش علمی به دست میآید.
بنابراین، از دیدگاه غیرواقعگرایان به دلیل آنکه ارزشها فاقد ویژگیهای
ادراک مطلق هستند، یعنی همانند
کیفیات ثانوی همچون رنگها و صداها فقط برای مخلوقات انسانی قابل
درک هستند، از حیطه واقعیت خارج میشوند.
اما واقعگرایان چنین شیوهای را در پذیرش بیچون و چرای تحقیقات علمی، گرفتار شدن در اشتباه علمگرایی میدانند و معتقدند: دلیلی وجود ندارد که تنها ذوات و صفاتی را که علم میتواند از عهده تبیین آنها برآید، واقعی بدانیم. نکته قابل توجه آن است که گرچه واقعگرایان اخلاقی، الگوی علمی
ادراک مطلق را بیاعتبار میدانند، باز هم واقعیت را امری مستقل از
ادراک انسان میدانند. این
استقلال به چه معناست؟
اگر این
استقلال را همان نحوه
استقلالی بدانیم که غیر واقعگرایان در مورد اعتقادات اخلاقی منکر میشدند، به این معناست که واقعگرایان شیوه غیر واقعگرایان را در برقراری تمایز میان واقعیت و ظاهر پذیرفتهاند. اما گفته شد که واقعگرایان چنین شیوهای را نمیپذیرند. بنابراین، این
استقلال معنایی متفاوت دارد.
از دید واقعگرایان، ارزشهای اخلاقی اموری انسانی بوده، از انسانها مستقل نیستند. انسانها
مدرک ارزشها هستند و هرکس فاقد
ادراکی انسانی باشد، از
درک ارزشها محروم است. اما در عینحال، واقعیت چیزی است که وجود آن بسته به
درک انسانها نیست؛ یعنیچه
ادراک شود، چه
ادراک ناشده باقی بماند، در هر حال وجود دارد. ارزش نیز به همین معنا واقعی و مستقل است. «ارزش» چیزی است که در خارج منتظر مواجهه با ماست، اگرچه پیش فرض
ادراک ارزشها و تجربه اخلاقی، واجد بودن
سرشت بشری است. (Subjectivists)
در مورد عینیت گزارههای اخلاقی، سه گروه مخالف وجود دارند. غیر واقعگرایان، واقعگرایان ذهنگرا و غیر شناختگرایان.
غیر شناختگرایان معتقدند که یک گزاره عینی بیان واقعیتی است که بر جهان حاکم است که در صورت مطابقت با آن، صادق و در صورت عدممطابقت، کاذب است. اما مدعیات اخلاقی به هیچوجه، به اظهار واقعیتی در رابطه با جهان نمیپردازند؛ آنها بیان آرزوها و طرز تلقّیهای گوینده هستند و بنابراین، صدقپذیری ندارند. پس غیر شناختگرایان، جزء اولیه یک باور عینی، یعنی باور بودن آن، را انکار میکنند. اما موضع ذهنگرایان
متفاوت است.
ذهنگرایان مدعیات اخلاقی را باور میدانند؛ باورهایی که از واقعیات خارجی حکایت میکنند. بنابراین، واقعگرا هستند. اما این واقعیات را واقعیاتی در مورد آرزوها، تمایلات و مواضع ذهنی گوینده میدانند؛ مثلاً، این حکم که «الف درست است»، واقعا به این معناست که «من الف را آرزو میکنم».
موضع غیر واقعگرایان در انکار عینیت با غیر شناختگرایان و ذهنگرایان متفاوت است. آنها بدون توسّل به لوازم دو نظریه مزبور، عینیت را انکار میکنند. غیر واقعگرایان معتقدند: حتی میان دو نوع ادعای صدقپذیری که واجد موضوع انسانی نیستند نیز میتوان در عینیت تمایز قایل شد. (primary qualities) در این زمینه آنها به تمایز میان احکام مربوط به
کیفیات اولیه (Secondary qualities) با احکام مربوط به کیفیات ثانویه
اشاره میکنند.
در احکام مربوط به کیفیات ثانویه، مثل رنگها، آنچه برای تعیین صدق اهمیت دارد، این است که فرد در شرایط مناسب حکم کردن (مثلاً روشنایی معمولی روز) قرار داشته باشد. اگر شرایط احراز شد، آنگاه این حکم است که
مصداق را تعیین میکند. اما در مورد کیفیات اولیه، حکم ما تنها مصادیقی را که مستقلاً تعیین شدهاند،
کشف میکند. بنابراین، احکام مربوط به کیفیات اولیه بیشتر از کیفیات ثانویه عینی هستند. ارزشهای اخلاقی نیز از این نظر شبیه کیفیات ثانویه هستند. این نحوه انکار عینیت نه غیر شناختگرایانه است و نه ذهنگرایانه. (Moral Psychology)
روانشناسی اخلاقی
به بررسی مسائل روانشناختی که در رابطه با ارزیابیهای اخلاقی به وجود میآیند میپردازد. در واقع، موضوع روان شناسی اخلاقی، پیش فرضهای روانشناختی است که یک نظام اخلاقی معتبر به آن نیازمند است؛ مثلاً اگر ما فاقد اختیار باشیم، واضح است که در کارکرد اخلاق در زندگی، اختلال حاصل میشود.
مساله رابطه الزام اخلاقی و انگیزش عامل نیز یکی دیگر از مباحث عمده این حوزه است.
در مورد احکام اخلاقی که در آنها فاعل وظیفهای خاص را برای خود الزامی میداند یا اینکه دیگران در مورد او چنین حکمی میکنند، تضادی میان دو دیدگاه مختلف وجود دارد. بسیاری معتقدند که از لحاظ منطقی، کاملاً امکان دارد که فاعل الزامی داشته باشد، یا آن را حس کند، اما برای انجام آن هیچگونه انگیزه بالفعل یا بالقوّهای نداشته باشد. اما گروه دیگر این مساله را امری متناقض نما و از لحاظ منطقی ناممکن میدانند. گروه اول معتقدند که در تحلیل یک حکم اخلاقی، نیازی نیست که آن را به وجود انگیزههای فاعل ارجاع دهیم، اما گروه دوم چنین ارجاعی را ضروری میدانند. (Internalists)
به هر حال، مساله این است که آیا تفکر اخلاقی ضرورتا برانگیزاننده است و انگیزش جزء ضروری احکام اخلاقی است؟ به این پرسش، «درونگرایان» (Externalists) پاسخ مثبت و «برونگرایان»
پاسخ منفی میدهند. درونگرایان معتقدند که ملاحظات اخلاقی برای کسی که آنها را
درک میکند، ضرورتا انگیزهبخش بوده، پذیرش خالصانه یک حکم اخلاقی، انگیزهای برای عمل بر طبق آن است. اما برونگرایان معتقدند که ممکن است فرد، حکمی اخلاقی را صادقانه بپذیرد و در عین حال، هیچ انگیزهای برای عمل بر طبق آن نداشته باشد. (Motivation)
درونگرایان و برونگرایان دو نقطه متفق علیه دارند: اول آنکه هر دو پرداختن به مساله «انگیزش»
را ضروری میدانند.
دوم آنکه در اینکه اخلاق باید جنبه عملی داشته باشد هم عقیدهاند. اختلافات به دلیل پرداختن به مساله انگیزش و به معنای عملی بودن اخلاق باز میگردند. درونگرایان معتقدند که یک حکم برای الزامی بودن، باید برانگیزاننده نیز باشد و به همین دلیل، در بررسی احکام الزامی اخلاق، باید به مساله «انگیزش» نیز بپردازیم.
اما از نظر برونگرایان، علت پرداختن به مساله انگیزش این است که برانگیختن مردم برای انجام فعل مناسب با الزام، امری ضروری است. از سوی دیگر، هم برونگرایان و هم درونگرایان هم رایند که اخلاق باید قواعد عملی ارائه کرده، هادی رفتار آدمی باشد و این کار نباید بدون توجه به این که آیا نسبت به این قواعد عملی، تبعیتی واقعی وجود دارد یا نه، انجام گیرد. اما درونگرایان معتقدند که تاثیرگذاری بر رفتار، منطقا در معنای عملی بودن اخلاق منطوی است و حال آنکه برونگرایان این نکته را انکار میکنند.
مساله درونگرا یا برونگرا بودن و انتخاب یکی از این دو موضع را ضرورتا با هیچ یک از نقطه نظرهای معناشناختی، معرفتشناختی یا وجودشناختی نمیتوان متناظر دانست. در واقع،
برونگرایی یا
درونگرایی میتواند انواع متفاوتی داشته باشد.
اما غیرشناختگرایانی که احکام اخلاقی را اظهار عاطفه میدانند، نه گزارش صرف واقعیت، غالبا احکام اخلاقی را مستقیما برانگیزاننده دانسته، معتقدند که تنها غیر شناختگرایان از عهده تبیین ماهیت راهنمای عمل بودن اخلاق برمی آیند و احکام اخلاقی مدنظر شناختگرایان از لحاظ انگیزش خنثی هستند.
پیروان نظریه «خطا» نیز که منکر واقعیت ارزشهای اخلاقی هستند، فرضهای درونگرایانه دارند. آنها به این مطلب اعتراف دارند که احکام اخلاقی، اراده را تحت تاثیر قرار میدهند، اما در عین حال، این ویژگی را چیزی عجیب و شکبرانگیز میدانند. هر فیلسوف اخلاقی که از غیر واقعگرایی پرهیز دارد یا باید از درونگرایی دفاع کرده، نشان دهد که نظریات شناختی و واقعگرایانه میتوانند تاثیر انگیزشی تفکر اخلاقی را تبیین نمایند یا این که درونگرایی را انکار کرده، امکان فقدان انگیزش را نسبت به آنچه خوبی یا درستی آن
درک میشود، بپذیرد و هدایتگر بودن احکام اخلاقی را با توجه به
تعلیم و
تربیت اخلاقی توجیه کند. (Belief - desire theory)
غیر شناختگرایان در باب تبیین عمل به نظریهای متوسّل میشوند که نظریه «باور میل» (R. Jay Wallace، Op، Cit، ۲.) نام دارد. طبق این نظریه، برای تبیین کامل هر عمل، هم باورها و هم امیال مورد نیازند. میل، نیروی انگیزشی و باور، اطلاعات لازم را فراهم میآورد. میل بدون باور کور است و باور بدون میل، فلج. باور حالتی شناختاری است و جهان بینی ما را نشان میدهد، اما «میل» نوعی حالت فعّال است که صاحب خود را به «
تغییر» جهان وامی دارد.
ترکیب نظریه «باور میل» با دیدگاه غیرشناختگرایی، نوعی درونگرایی را نتیجه میدهد. به دلیل آن که غیر شناختگرایان مدعیات اخلاقی را بیانگر امیال میدانند، این مدعیات جایگزین میل در نظریه «باور میل» میشوند که همراه با اطلاعاتی مناسب در باب جهان، برای فاعل، دلیل عمل فراهم میآورند.
البته تمامی حامیان درونگرایی از غیر شناختگرایان نیستند. بعضی از شناختگرایان نیز معتقدند که اگر باور به الزامات را بدون انگیزش فاعل در نظر بگیریم، ماهیت راهنمای عمل بودن اخلاق، زیر سؤال میرود؛ چرا که در اینجا این باور اخلاقی صرفا باور به یک الزام اعتقادی است، نه الزام عملی و حال آنکه حکم اخلاقی ضرورتا الزامی عملی ایجاد میکند.
به نظر میرسد چالش میان درونگرایی و برونگرایی به وسیله برقرار کردن تفکیک میان انواع دلیل بهتر قابل بررسی باشد. گفته شد که درونگرایان از آنرو که هر الزامی را ارائه کننده دلیل میدانند و معتقدند که هر دلیلی سبب انگیزش میشود، به این نتیجه رسیدهاند که هر الزامی برانگیزاننده است. اما نکتهای که باید به آن توجه شود آن است که کبرای این قیاس به نحو کلی صادق نیست. در واقع، برونگرایان برای ابطال درونگرایی، دست به نوعی تفکیک میان دو گونه دلیل زدهاند.
بر این اساس، دو نوع دلیل وجود دارد: دلایل انگیزشی و دلایل توجیهی. دلایل انگیزشی دلیل انجام عمل هستند. دلایل توجیهی دلیل موجّه شمردن عمل بوده، سبب میشوند ما یک فعل را اخلاقا درست یا لازم بشماریم.
بنابراین، برونگرایان نیز با درونگرایان هم عقیدهاند که احکام اخلاقی دلیل عمل ارائه میکنند. اختلاف در این است که درونگرایان تمام دلایل عمل را انگیزشی میدانند، اما برونگرایان چنین اعتقادی ندارند.
گزینش یکی از این دو دیدگاه در باب انگیزش، مستلزم بررسیهای دقیقی است. اگرچه له و علیه هر دو دیدگاه، دلایلی وجود دارند، اما، هم مواضع هر دو و هم انتقادهایی که علیه یکدیگر وارد میسازند قابل انتقادند. (Determinism)
یکی دیگر از مسائل مطرح در حیطه روانشناسی اخلاق، بحث «آزادی اراده و اختیار» است که در طول تاریخ، فیلسوفان اخلاق به طرح و بررسی آن دل بستگی داشتهاند. اصل این مساله که انتخاب میان یکی از دو طرف «
جبرگرایی» (Libertarianism) و «
اختیارگرایی» (Moral responsibility) است، مسالهای فلسفی و کلامی است. آنچه در حیطه مباحث اخلاقی مورد توجه قرار دارد، رابطه هر یک از این دو طرف با مسؤولیت اخلاقی، فرانکنا در مقاله «الزام و انگیزش در فلسفه اخلاق متاخّر» استدلالها و نقدهای این دیدگاه را مطرح ساخته است.
برای توضیح بیش تر
است؛ چرا که مبنای اخلاق و همین طور سرزنش یا تحسین اخلاقی آن است که فرد را در قبال عمل خود مسؤول بدانیم و شرط لازم مسؤولیت اخلاقی، اختیار و آزادی عامل است، به گونهای که به نظر میرسد اگر فرد عملی را بدون اختیار انجام دهد نه سزاوار تحسین است، نه مستوجب سرزنش. از سوی دیگر، به نظر میرسد پذیرش نوعی نظام علّی در باب جهان که به جبرگرایی موسوم است، این آزادی را مخدوش ساخته، اساس مسؤولیت اخلاقی را زیر سؤال میبرد. بنابراین، مساله این است که آیا این جبرگرایی با اراده آزاد سازگاری دارد یا نه.
جبرگرایی در این جا تعبیر دیگری از اصل موجبیت یا پذیرش نظام علّی است. به موجب اصل موجبیّت، «علت هر حادثهای از جمله انتخابها و ارادههای انسانی حوادث و اتفافات دیگری است که آن حادثه، معلول یا نتیجه آنهاست.»
در واقع، «
جبر» به این معناست که هرچه رخ میدهد به وسیله اموری که قبلاً رخ دادهاند، ضرورت یافته است.
«اراده آزاد» نیز عنوانی قراردادی است که شاید با حذف کلمه «اراده» بهتر قابل فهم باشد و مقصود از آن، عمل یا انتخاب آزادانه است. (Compatibilists) بنابراین، سؤالی که مطرح میشود این است که آیا پذیرش عمل آزادانه و مختارانه انسان مستوجب نفی اصل «
موجبیت» است؟
در قبال این سؤال، دو موضعگیری عمده وجود دارد. گروهی که به «سازگارگرایان»
معروفند، معتقدند که پذیرش اصل «موجبیت» بیان علّیتمندی امور است. برای آشنایی بیش تر با انواع
سازگارگرایی، ر. ک: جان. ام فیشر، آزادی و جبر، فلسفه اخلاق مجموعه مقالات برگرفته از:
و بنابراین، هیچگونه ناسازگاری با اراده آزاد ندارد. سازگارگرایان معتقدند که «متضاد واقعی واژه "اختیاری"، واژه "علتدار" نیست، بلکه واژه "اجباری" یا واژهای مشابه آن است.»
بنابراین، طبق سازگارگرایی، اصل «موجبیت» را نمیتوان نوعی تلقّی جبرانگارانه نسبت به جهان دانست.
ارسطو شرایط آزادی عمل و مسؤول بودن فرد را دو چیز میداند: اول آن که هیچ شخص یا شی ء خارجی او را به انجام عمل مجبور نکرده باشد، دوم آنکه انجام آن عمل در نتیجه غفلتی که با انتخاب قبلی خود فرد به وجود نیامده، صورت نگرفته باشد. بر این اساس، کاملاً امکان دارد که عقاید و امیال آدمی انتخاب او را تعیین کنند، اما چون این علل درونی هستند و از بیرون اجباری نسبت به فرد صورت نگرفته، عمل او آزادانه بوده، در قبال آن مسؤول است.
در هر حال، تلاش سازگارگرایان آن است که به نوعی، میان جبرگرایی و اختیارگرایی آشتی برقرار سازند و نشاندهند که وقتی ما درباره افعال اختیاری سخن میگوییم، مقصود واقعی ما معنایی که مستلزم نفی علیت باشد، نیست.
در واقع، سازگارگرایان کلمه «آزاد» را، که دارای معانی متعددی است، به گونهای معنا میکنند که با جبر سازگار باشد.
از دیدگاه آنان، آزاد بودن و آزادانه عمل و انتخاب کردن به معنای آزادی از بعضی اجبارهای خاص است. کاملاً امکان دارد که شخصیت، ترجیحات و انگیزههای فرد، همگی به وسیله حوادثی که به هیچ وجه نسبت به آنها مسؤولیتی نداشته است، تعیین شده باشند، اما آزاد بودن به معنای رهایی از انگیزهها و ترجیحات نیست. «آزادی» یعنی عمل به شیوهای که مورد ترجیح است و این آزادی با جبر سازگار است. (Galen Strawson، Op. cit، ۱.) حتی بعضی معتقدند که به نظر میرسد در صورت نبودن جبر و عدم حاکمیت اصل «موجبیت»، امور به صورتی اتفاقی جلوه کنند و وجود اتفاق محض خود، مانعی بر سر راه آزاد بودن فرد در عمل و انتخاب است. (ncompatibilists) اما آیا تعریفی که سازگارگرایان از آزادی ارائه میکنند، برای مسؤول دانستن فرد کفایت میکند؟
ناسازگارگرایان کسانی هستند که تبیین سازگارگرایان از اختیار را نارسا میدانند. آنان معتقدند که آزادی با جبرگرایی سازگار نیست و اگر جبرگرایی درست باشد، فرد نمیتواند در نهایت، مسؤولیتی اخلاقی داشته باشد؛ چرا که اعمال او در زمان گذشته و حتی پیش از تولّد او معیّن گشتهاند. (Galen Strawson، Op. cit، ۲.) ناسازگارگرایان خود به دو دسته تقسیم میشوند: گروهی که جانب اراده آزاد را میگیرند «اختیارگرا» و گروهی که اصل موجبیت را غیرقابل انکار میدانند، «جبرگرا» نامیده میشوند.
اختیارگرایان معتقدند که تبیین سازگارگرایان از اختیار، گرچه نارساست، اما قابل بهبود است و میتوان با نفی جبر به تفسیری از اراده آزاد دست یافت که مسؤولیت اخلاقی را کاملاً تبیین نماید. در مقابل، جبرگرایان تبیین سازگارگرانه اراده آزاد را قابل بهبود نمیدانند. از دید جبرگرایان، حتی عدم موجبیت کمکی به آزاد ساختن انسانها نمیکند و آن نوع آزادی که برای مسؤولیت اخلاقی ضرورت دارد، امری محال است.
جبرگرایان معتقدند: مسؤولیت واقعی وجود ندارد، حال چه جبرگرایی درست باشد، چه عدم آن؛ چرا که فرد در هر حال، طبق طبیعت و سرنوشت خود عمل میکند بنابراین لازمه مسؤول دانستن فرد آن است که او مسؤول سرشت و ذات خود نیز باشد و لازمه این سخن آن است که فرد به گونهای نسبت به خودش علیّت داشته باشد و از آنرو که هیچ چیز نمیتواند علت خودش باشد، پس فرد نمیتواند از لحاظ اخلاقی، مسؤول عمل خویش باشد.
کسانی که چنین موضعی را برمیگزینند یا معتقدند که نهاد اخلاق باید از اساس کنار نهاده شود یا آنرا مستلزم بازبینی میدانند.
اما به هر حال، چنین نظریاتی باید برای تجارب انسانها از انتخاب و عمل آزاد و اعتقاد آنها به مسؤولیت مطلق و اینکه با وجود براهین ضد اختیارگرایانه، باز هم به اعتقادات خود پایبند هستند، توضیحی ارائه کنند. (Calen Strawson، Op. cit.)
از سوی دیگر، به نظر میرسد با پذیرش جبرگرایی، باید پیشبینی اعمال انسانها نیز پذیرفته شود. اگر بتوان از هر انتخاب انسان تفسیری علّی ارائه نمود، باید بتوان با رجوع به این گزارش علّی، اعمال او را پیشبینی نمود. پیشبینی علّی به این معناست که در هر شرایطی از این دست، شخصی از این نوع باید چنین انتخابی داشته باشد و انتخاب او معلول این شرایط است. اما در مورد امکان تحقق چنین پیش بینیهایی تردید وجود دارد.
تا این جا مباحثی که در حیطه فرا اخلاق مورد توجه قرار میگیرند، به طور جداگانه بررسی شدند. هر مکتب فرا اخلاقی مجموعهای از نظریات خاص در باب معناشناسی، معرفتشناسی، وجودشناسی و روانشناسی نظرات اخلاقی است. اکنون ترکیبی که منجر به یک نظریه واقعگرایانه میشود و نیز نقطه مقابل آن، یعنی دیدگاه غیر شناختگرایی، مورد بررسی قرار میگیرد. به دلیل آن که رویکرد مناسب به یک واقعیت، باور به آن است، «غیرشناختگرایی» را، که اساسا احکام اخلاقی را باور نمیداند، نقطه مقابل واقعگرایی میدانند. (The authority of moral demands) واقعگرایان، اخلاق را حیطه کشف واقعیات میدانند. واقعیتی که واقعگرایان اخلاقی از آن سخن میگویند چیزی است که مستقل از باورهای اخلاقی ما وجود داشته، صدق و کذب باورها در مقایسه با آن تعیین میگردد. دیدگاههای اخلاقی ما باورهایی درباره نحوه وجود جهان و شناختاری محض هستند.
این واقعگرایی درباره باورها، با نظریات زبانشناختی، که در باب گزاره وجود دارند، سازگار است. بنابراین، واقعگرایان باورهای اخلاقی را گزاره میدانند. «گزاره» بیان زبانی و طبیعی یک باور است. هیچ تفکیکی میان واقعیت و ارزش وجود ندارد. وجود اختلافات اخلاقی دلیل بر این نیست که در اخلاق نمیتوان توقّع پاسخ درست داشت، بلکه به عکس وجود اختلافات دلیل بر احتمال صدق است؛ چرا که نزاع در جایی صورت میگیرد که طرفین به احتمال صدق معتقدند. واقعگرایان پیش فرضی پدیدارشناسانه دارند. آنها معتقدند: چیزها به همان گونهای هستند که ما آنها را تجربه میکنیم.
در باب رابطه ارزش و انگیزش، واقعگرایان به دو دسته تقسیم میشوند: یک دسته درونگرایی را نفی کرده، معتقدند: صرف صواب بودن یک عمل برای برانگیختن عامل، کافی است و ملاحظات اخلاقی برای کسانی ارزش دارد که به آنها اهمیت میدهند. این دسته کسانی هستند که نظریه «باور میل» را با دیدگاه واقعگرایانه ترکیب کردهاند. اما گروه دوم به انکار نظریه «باور میل» میپردازند و به «وثاقت الزامات اخلاقی» (Jonathan Dancy، op. cit، ۱.) معتقدند؛ به این معنا که باورهای اخلاقی را برای برانگیختن عامل کافی میدانند.
در مقابل، غیر شناختگرایان اخلاق را حیطه
جعل میدانند؛ هیچ حقیقت و صدق اخلاقی وجود ندارد. احکام اخلاقی باور صرف نیستند، بلکه ترکیبی از دیدگاه و احساسند؛ آنها نگرش هستند. میان واقعیت و ارزش شکافی عمیق وجود دارد. و نیز میان معنای «توصیفی و معنای ارزشی». در زمینه انگیزه، غیر شناختگرایان با پذیرش نظریه «باور میل» طرفدار درونگرایی هستند؛ به این معنا که معتقدند، ترکیبی از دیدگاهی اخلاقی و باورهای مناسب با آن برای فراهم کردن دلیل عمل کافی است.
بنابراین، واقعگرایی ترکیبی از پذیرش معنای توصیفی، امکان شناخت، فرض وجود واقعیت عینی اخلاقی و پذیرش وثاقت الزامات اخلاقی به وسیله درونگرایی است. در مقابل، غیر شناختگرایی ترکیبی از پذیرش معنای غیرتوصیفی، انکار شناختی بودن آنها، نفی واقعیت اخلاقی عینی و استفاده از نوعی درونگرایی است که به نفی وثاقت الزامات اخلاقی میانجامد. برای آشنایی بیش تر با نظرات واقعگرایی و غیر شناختگرایی.
پایگاه اطلاعرسانی حوزه، برگرفته از مقاله «آشنایی با فرا اخلاق»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۱/۱۴. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «فرا اخلاق»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۱/۱۴.