غلامرضا یزدی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حاج شیخ غلامرضایزدی، از علمای وارسته یزد و از مجتهدان زمان خود، یار همدل و هم مباحثه آقا سید حسن نجفی قوچانی، و از شاگردان
آخوند خراسانی، و سید
محمدکاظم طباطبایی یزدی صاحب
عروة الوثقی، و از مبلغان با
اخلاص، که عمرش در خالصانه در راه
تبلیغ دین گذاشت. متوفای ۱۳۸۰ هـ. ق.
هنگامه آوای دلنشین
مناجات شعبانیه بر بلندای گلدستههای حرم مطهر
حضرت رضا علیهالسّلام ، در یکی از روزهای
ماه شعبان (۱۲۹۵هـ. ق.) برابر با مرداد (۱۲۵۷هـ. ش.) در محله سرآب
مشهد (واقع در پشت باغ نادری)، در خانواده حاجی ابراهیم یزدی پسری به
دنیا آمد که
پدر به دلیل عشق و ارادت به آستان مقدس حضرت رضا علیهالسّلام ، نامش را «غلامرضا» نهاد چرا که سالها به عشق غلامی آن حضرت، به دیار غریب نواز مشهد پا نهاده بود.
«غلامرضا» دوران کودکی را به کمک پدر در مزرعهای در اطراف
شهر مشهد شتافت و در امر
کشاورزی، بسیار خبره گردید. به همین جهت پدر با تحصیل و رفتن او به مکتب خانه مخالفت نمود و او را روانه کار ساخت. او کودکی تیزهوش و علاقه مند به
علم بود. نقل شده است که شیخ غلامرضا بعدها در این باره میگفت:
«پدرم در مشهد کشاورزی داشت و وضعیتش خوب بود، من هم کشاورزی بلد بودم اما به
علم علاقه داشتم. اگر چه پدرم مرا به دنبال کار میفرستاد ولی خودم دنبال درس میرفتم. (به نقل از حجةالاسلام، سید ابوالفضل مدرس سعیدی.)
بعد از اصرار بسیار غلامرضا و واسطه شدن اقوام پدر به او اجازه تحصیل داد. از اقوام ایشان نقل شده است که:
«چون غلامرضا در کار رعیتی خیلی زرنگ بود، پدر با تحصیل وی مخالفت مینمود تا این که وی در حرم امام رضا علیهالسّلام بست نشست و از تمامی کارها دست کشید. عمویش نزد پدر وی
ضامن شد و چون پدر شوق و علاقه پسر خود را برای تحصیل دید، با تحصیل وی موافقت نمود. (به نقل از بی بی معصوم ناصری، همسر حاج شیخ.)
سرانجام پدر با تحصیل غلامرضا موافقت نمود و او با عشقی وافر و همتی والا وارد
حوزه علمیه مشهد شد. در آغاز،
صرف و
نحو را نزد شیخ محمد بسطامی، معروف به فاضل بسطامی آموخت. با توجه به هوش و ذکاوت ذهنی فوق العادهای که داشت در مدت کوتاهی صرف و نحو را تمام نمود و از افاضات آن استاد برجسته در
علوم ادبی بهره برد.
سپس
فقه و
اصول را نزد شیخ الاسلام، از شاگردان حکیم بزرگ
حاج ملا هادی سبزواری، فراگرفت و با آقای شیخ محمدعلی قائنی نیز آشنا شد و به تحصیل
علم منطق و آشنایی با دقائق
علم کلام، نزد وی پرداخت.
وی، دوران طلبگی خود را در مشهد، در «مدرسه نو» (مدرسه پریزاد، معروف به «مدرسه نو» در سال ۸۲۰ هـ. ق. به همت پریزاد خانم،
کنیز گوهرشاد خاتون، در کنار
مسجد گوهرشاد ساخته شد.) سپری نمود. این اولین مکان برای تلاش او در تحصیل علم و
اخلاق بود که به گفته وی، از آنجا هزاران خاطراه تلخ و شیرین دارد.
غلامرضا در دوران تحصیل، با یاری همدل، آشنا شد که کتابهای
فلسفه،
کلام، فقه و اصول را با وی مباحثه نمود. این یار همدل «
آقا سید حسن نجفی قوچانی» (از عالمان نامور و وارسته اواخر
عهد قاجار و عصر مشروطه که پس از تکمیل فروع و اصول در
نجف و تحصیل رتبه عالیه فقاهت و
اجتهاد به قوچان برگشت. وی با نگارش کتاب سیاحت شرق و سیاحت غرب بس نامدار شد. او در سال ۱۳۶۲ هـ. ق. در قوچان درگذشت.) بود. قوچانی در یکی از خاطرات خود مینویسد:
«با یک نفر که در سن، شاید از من کوچک تر بود و لکن خوب و زرنگ بود، اصالتا یزدی و لکن مولود و ساکن مشهد بود هم درس و هم مباحثه بودیم و با ماهی یک تومان به خوبی گذران مینمودیم.... سه ـ چهار نفر هم مباحثه داشتم. زرنگ تر، بادوام تر و بامحبت تر از همه، همان رفیق یزدی الاصل بود.».
چندی نمیگذرد که هر دو تصمیم میگیرند برای طی مراحل بالاتر علمی به حوزه علمیه اصفهان بروند. حاج شیخ پیشنهاد میکند چون خاله و پسرخاله و پسرعموی من در
یزد هستند و یزد هم به
اصفهان نزدیک است، ابتدا به یزد برویم و از آنجا به اصفهان
سفر نماییم، که آقا نجفی قوچانی با این پیشنهاد موافقت کرد.
هر دو از پدرشان اجازه گرفتند و در آغاز بهار سال (۱۲۷۶ هـ. ش.) راهی یزد شدند. سرانجام، بعد از یک هفته با پشت سر گذاشتن یک سفر پرمخاطره و تحمل دشواریهای زیاد در راه، که گاه به
مرگ نزدیک بود خود را به یزد رساندند.
آن دو مسافر، نخست با قصد اقامت ده روزه وارد یزد شدند اما در حادثهای که برای آقا نجفی قوچانی رخ داد، او مجروح شد بنابراین مجبور شدند چهل روز در یزد توقف نمایند.
پس از ورود به اصفهان، با نامههای سفارشی که از عالمان بزرگ مشهد همراه خود داشتند راهی خانه آیة الله حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی شدند و او آنان را به طور موقت پذیرفت. آن دو، فردای آن
روز، به جمع طلاب حوزه پررونق اصفهان پیوستند. برای شروع، به ناچار، پای درسهای
قوانین و
رسائل شیخ علی بابا فیروز کوهی نشستند در حالی که آن را قبلا در مشهد خوانده بودند. پس از چند روز پرس و جو از طلاب و آشنایی با حوزه علمیه اصفهان، راهی درس آقا شیخ محمد کاشی شدند.
وی عارفی والا و سالکی بلندمرتبه بود که منظومه ملا هادی سبزواری را در مدرسه صدر اصفهان تدریس میکرد و خود مدعی بود که در بیست و دو علم مجتهد و به مقام شهود و فنا رسیده است! وی در ۲۰ شعبان سال (۱۳۲۳هـ. ق.) در ۸۴ سالگی در اصفهان درگذشت.
حاج شیخ غلامرضا از سال (۱۳۱۴ هـ. ق.) تا (۱۳۱۹ هـ. ق.)
در اصفهان اقامت گزید. وی در این مدت، بیشتر همت خود را صرف فقه و اصول کرد و از محضر استادانی چون: عبدالکریم گزی (جزی)، آقا نجفی اصفهانی و... استفاده نمود. در این میان تنها محضر درس سید اجل، العالم البارع الفحاص البحاث، آیة الله سید
محمدباقر درچهای، در مدرسه «نیم آورد» بود که به دل حاج شیخ مینشست. بیشترین مدت تحصیل وی در اصفهان، در محضر پر فیض ایشان سپری شد و به حق میتوان ایشان را استاد
عرفان حاج شیخ دانست زیرا نقش بسزایی در رشد و تعالی روح او داشته است. وی با اشتیاق در درس خارج ایشان شرکت میکرد و درس اصول و فقه ایشان را مینوشت.
شیخ غلامرضا، اندک زمانی پس از ورود به اصفهان، با عارفی والا و سالکی بلندمرتبه آشنا میشود و در درس او شرکت مینماید. پس از چند ماه به لطف تاثیر سخنان و مواعظ استاد کامل
آخوند کاشی، میل به شب زنده داری و کناره گیری از مردم پیدا میکند.
آقا نجفی قوچانی، راهی
ریاضت خانه
شیخ بهایی، در
تخت پولاد اصفهان میشود.
و حاج شیخ هم، در مدرسه به ریاضتهای سخت و
روزه و
شب زنده داری و
سیر و سلوک میپردازد.
از دیگر موقعیتهای خوب زندگی حاج شیخ، در اصفهان را میتوان همزمانی حضور او، با حاج شیخ حسن علی نخودکی اصفهانی دانست. آن دو از شاگردان
میرزا جهانگیر خان قشقایی در مدرسه صدر اصفهان بودند.
سرانجام فراق دو یار همدل فرا میرسد. آقا نجفی قوچانی برای
سفر به نجف، به قصد تکمیل تحصیل، برخی از کتابهای خود را میفروشد و فردای آن روز، شیخ غلامرضا و دیگر طلاب، برای مشایعت وی تا نجف آباد او را همراهی میکنند. در این میان، شیخ بسیار میگریست، به حدی که دیگران را نیز به گریه وامی داشت. برای شیخ بسیار دشوار بود که پس از سالها همنشینی در سفر و حضر و در
شادی و
غم، از سید جدا شود.
آقا نجفی قوچانی که چند سال قبل از حاج شیخ غلامرضا برای تکمیل تحصیلات وارد
حوزه علمیه نجف شده بود، در نامهای به رفیق قدیمی یزدی خود، مطالبی بدین مضمون نوشت:
«درس آخوند آن قدر مختصر و مفید است که از هر کلمه، هزار کلمه، صحت و سقم آن معلوم میشود و شاگرد، واضح و آشکارا میفهمد. اگر به راستی، میخواهید درس بخوانید و چیز بفهمید، بیایید نجف، آن هم به درس آخوند که درس خواندن منحصر به حوزه ایشان است و درس گفتن منحصر به ایشان است.».
حاج شیخ، با چند نفر از طلاب اصفهانی، در سال ۱۳۱۹ هـ. ق. به درخواست رفیق همراه و همنشین خود، لبیک گفت و راهی نجف شد. حاج شیخ که توانسته بود پس از سالها انتظار، در مهمترین مرکز علمی و تحصیلی جهان
تشیع یعنی نجف اشرف ساکن شود، سر از پا نمیشناخت و در بدو ورود، با آقا نجفی قوچانی هم حجره شد. پس از سالها دوری، دوباره دو دوست به هم رسیدند و مانند گذشته، به مباحثه و شرکت در درس ادامه دادند.
حاج شیخ به محض ورود به نجف، همراه با آقا نجفی قوچانی، رسائل
شیخ انصاری را در نزد
آخوند خراسانی فراگرفت. او آن قدر از درس آخوند خوشش آمد که به گفته آقا نجفی چنین میگفت:
«من این طور مدرس تا بحال ندیدهام. من گفتم: این تعریف نشد، که تو مثل این را ندیدهای بلکه من میگویم: همچو مدرسی به این طور خوش بیان قابل استفاده شاگردها تا به حال در
اسلام پیدا نشده. و تصدیق نمود که همین طور است.»
حاج شیخ، علاوه بر شرکت در درس آخوند، از شاگردان آقا شیخ
محمدباقر اصتهباناتی (شیرازی)، در معقول بود.
فقه را نزد سید
محمدکاظم طباطبایی یزدی (صاحب
عروة الوثقی) آموخت.
او موفق شد در درسهای دیگر
مراجع تقلید شیعه از قبیل حاج میرزا حسین خلیلی، نایینی و آقا شیخ هادی تهرانی، که نسبت به بقیه استادان مطالب جدیدتری را مطرح میکردند، شرکت کند.
همچنین او توانست از همراهی آقا شیخ جعفر کاشی و آقا شیخ
محمدحسین اصفهانی غروی از درسهای پرفیض جامع
علوم عقلی و نقلی آیة الله شیخ محمدباقر اصتهباناتی برخوردار شود.
در سالهای آخر اقامت حاج شیخ در نجف، مرض «
وبا» به صورت وحشتناکی در نجف شیوع پیدا کرد و ترس را بر دلها مستولی نمود و انسانها را چون برگ خزان بر روی زمین ریخت. آقا نجفی قوچانی، در توصیف آن چنین میگوید:
«در همین اوقات، وبای عامی در عتبات افتاد، که قلوب همه در تب و تاب افتاد و روزی چهارصد نفر از محوطه نجف سرازیر
قبر میشدند... ، فقط، وبا و مردن ساده نبود، بلکه رعب و هیبت، قلوب را متزلزل ساخته بود و صفت قهاریت ظهور کرده بود. مغربها افق را ابرهای سرخ و زرد و آتشی رنگ احاطه میکرد و هوا به شدت گرم بود. در هر پنج دقیقه از صوت «لا اله الا الله» معلوم بود که جنازه بزرگی را میبرند. یکی دو نفر از طلاب مدرسه به دیار آخرت تشریف بردند و مرا ترس فراگرفته بود.»
در مدرسه آخوند، که مملو از طلبههای غریبه بود ـ که از سراسر کشورهای اسلامی آمده بودند ـ گروه زیادی از طلاب، دچار مرض کشنده وبا شده بودند به حدی که توان نداشتند لباسهای آلوده خود را بشویند. شیخ غلامرضا، شبانگاه، تمام آن لباسها را بر میداشت و درون چادر شب میپیچید و برای شستن، پیاده به کنار
شط فرات در
کوفه میبرد. وی لباسها را پس از شستن و خشک کردن، دوباره به دوش میکشید و به نجف میآورد. سپس آنها را، یکی یکی تا کرده و نیمههای شب بدون این که کسی بفهمد کنار در اتاق هایشان میگذاشت.
از دیگر نمونههای گذشت و خلوص شیخ میتوان به یکی از خاطرههای او اشاره نمود:
یکی از دوستانم به مرض سختی دچار و در بیمارستان بستری شد. در آنجا گفتند: ما پرستار نداریم و هیچ کس دیگر هم قبول نکرد پرستاری او را بر عهده بگیرد. من قبول کردم و یک ماه، بالای سر او، برای
خدا، پرستاری کردم و از درس خواندن بازماندم. از فضل خدا، بعد از یک ماه، دیدم تمام درسهایی را که حضور نداشتم و نخوانده بودم، بهتر از دیگران میدانم.
شیخ غلامرضا، چنان به طلاب خدمت مینمود که برخی او را «حمال الطلاب» میخواندند.
در ایام تحصیل، شهربانو، مادر شیخ غلامرضا، برای
زیارت عتبات و دیدار پسر راهی نجف شد و مدتی در کنار فرزندش ماند. شیخ در ضمن تحصیل به پرستاری و مواظبت از مادر هم میپرداخت.
او ایام اقامت در نجف را با سختی و تنگدستی سپری نمود و بعد از مدتی، مقدار پولی هم که
پدر برای او میفرستاد قطع شد. حاج شیخ با
قناعت بیشتر زندگی میکرد حتی کارش به جایی رسیده بود که گاهی روزها، تنها چند لقمه نان خالی میخورد و مجبور بود برای مطالعه در شب از نور چراغ دستشویی استفاده کند. از او نقل شده است که روزی از روی تنگدستی، به
حضرت امیر علیهالسّلام شکوه کرد و از ایشان خواست که به وی کمک کند. چندی بعد، گروهی از طلاب کابلی به سفارش استادشان، برای تحصیل به نزد او آمدند. بعد از آن، شیخ به حدی وضعش خوب شد که به دیگر طلاب و استادان کمک مالی میکرد.
دو عامل، شیخ غلامرضا را ناچار کرد تا حوزه پربار نجف را، پس از پنج سال معرفت آموزی در سال ۱۲۸۵ هـ. ش. ترک کند.
اولین عامل،
چشم درد و ضعف و ناتوانی حاج شیخ و اصرار
مادر به بازگشت به ایران و دومین عامل،
سفر شیخ محمدباقر اصتهباناتی به شیراز بود. حاج شیخ علاوه بر این که از شاگردان خاص او بود، مفتون و مجذوب
اخلاق و معرفت و منش وی نیز شده بود و لذا در این سفر، پا به پای استاد، راهی شیراز شد.
حاج شیخ، در سال ۱۲۸۶ ش.،
در سی سالگی وارد یزد شد و به صلاح دید مادر و بستگانش با دختری از خویشاوندان دور خود که ساکن یزد بود
ازدواج کرد. چندی بعد، برای زیارت
امام رضا علیهالسّلام و دیدن پدر و مادر و کسب اجازه از پدر برای مراجعت به عتبات، به مشهد مشرف شد. حاج شیخ هر چه اصرار کرد، پدر راضی نشد از این رو به یزد برگشت و به دلیل تشدید بیماری و تاهل، تا پایان
عمر در آنجا اقامت گزید.
در همان ایام، که حاج شیخ تازه در یزد ساکن شده بود، خبر شهادت استاد و مرادش، آقا شیخ محمدباقر اصتهباناتی را به او دادند. (شیخ محمدباقر اصتهباناتی، در جریان جنبش مشروطه خواهی مردم و جنگ بین مستبدین و مشروطه خواهان در سال ۱۳۲۷ هـ. ق. (برابر با ۱۷/۱۲/ ۱۲۸۶) در اصتهبانات به شهادت رسید.) از این رو، دل شکسته و پریشان خاطر، با چشمی گریان، پیاده برای شرکت در مراسم ترحیم مراد خود، راهی شیراز شد. هر چه دوستان اصرار کردند که راه طولانی و پرخطر است نپذیرفت و حدود صد فرسنگ ـ هشتاد فرسنگ تا شیراز و بیست فرسنگ تا اصتهبانات ـ را پای پیاده و با تنی
بیمار، به عشق یار و مرادش طی کرد.
این
سفر از بعد سیاسی دارای اهمیت وافری بود چرا که حمایت علنی از شناخته شدهترین شخصیت مشروطه خواه به حساب میآمد آن هم در زمانی که مخالفان مشروطه در راس قدرت قرار داشتند و مشروطه خواهان در معرض خطر بودند.
در آغاز ورود حاج شیخ به یزد مرجعیت تامه مردم بر عهده آیة الله میرزا سید علی مدرسی لب خندقی بود. با گذشت زمان و بر اثر اقدامات و تلاشهای مجدانه حاج شیخ در راه پاسداری از
دین خدا و برپایی مجالس
تبلیغ اسلام و دست گیری مستمندان و یاری طلاب و دیگر امور اجتماعی، ریاست دینی مردم، خود به خود، به ایشان واگذار شد.
البته نه تنها حاج شیخ طالب ریاست نبود بلکه او به علت احترام به آیة الله سید علی مدرسی لب خندقی، سالها در درس خارج وی شرکت میکرد و بارها میگفت:
«من مجتهد نیستم».
در آن سالها در حدود ۲۰
مجتهد در یزد وجود داشت، در صورتی که حاج شیخ نزدیک به چهل سال ریاست بلامنازع مردم یزد را بر عهده داشت. او مرجع تمامی مسائل علمی و دینی و اجتماعی مردم یزد، بلکه شهرهای هم جوار بود.
پس از آن که آیة الله
شهید محمد صدوقی به اصرار و سفارش حاج شیخ و آقای وزیری و دیگر روحانیان، در یزد ماندگار شد، ریاست دینی مردم با حمایت و اصرار حاج شیخ به ایشان محول گردید.
حاج شیخ، بعد از استقرار در یزد و تشکیل خانواده، شروع به فعالیتهای مذهبی و دینی نمود. از جمله آنها
امامت جماعت مسجد ریک است (مسجد ریک، از جمله قدیمیترین مساجد یزد است که یکی از کانونهای اجتماعی مردم در
شهر یزد به حساب میآید.) که از سال (۱۲۸۹ هـ. ش.) پس از درگذشت شیخ ملا اسماعیل عقدایی (صاحب تحفة السعید فی علم التجوید) آن را به عهده گرفت. حاج شیخ حدود ۵۰ سال در این مسجد به اقامه
نماز و ارشاد مؤمنان پرداخت و پس از وفات وی، این مهم به فرزندانش (حاج شیخ علی و حاج شیخ حسین) سپرده شد.
حاج شیخ، با کمال
اخلاص و بی توجهی به
دنیا، در راه تبلیغ اسلام و ارشاد مؤمنان گام بر میداشت. وی، برای تبلیغ دین پای پیاده و گاهی با سادهترین مرکبها به دور افتادهترین روستاها میرفت حتی زمانی که هیچ کس حاضر نبود به روستایی بد آب و هوا در بیرون از شهر «ابرقو» برود وی داوطلب رفتن به آن روستا میشد. بسیاری از مردم در طول شصت سال عمر وی، از یزد و روستاهای آن گرفته، تا شیراز، بم،
قم، کرمان، رفسنجان، تربت حیدریه و... از منبرهای روحانی او بهره مند شدند.
هر گاه وی به مشهد مشرف میشد. بی درنگ صحن نور و عتیق را برای خطبه و
نماز جماعت وی آماده میکردند. آقا سید جمال گلپایگانی، به محض باخبر شدن از آمدن حاج شیخ به نجف، امامت جماعت را به وی واگذار کرد. ایشان در مورد
منبر حاج شیخ خطاب به یزدیها گفته بود:
«شما یزدیها، قدر شیخ غلام رضا را بدانید. مثل من بیست نفر در نجف هستند، اما هیچ کدام حاج شیخ نمیشود.»
حاج شیخ به اعتراف اهل علم و به گواهی نظریات علمی و فقهیای که ابراز مینمود، از مجتهدان زمان خود به حساب میآمد. صاحب النجوم المسرده میگوید:
وی از مرحوم آیة الله العظمی حاج
شیخ عبدالکریم حائری، آیة الله حاج میرزا سید علی مدرس لب خندقی، آقا
سید ابوالحسن اصفهانی و حاج آقا حسین قمی اجازه
اجتهاد داشت.
اما هر گاه او را با القابی چون آیة الله، مجتهد و... صدا میزدند با فروتنی میگفت: «من تنها شیخ غلامرضا هستم».
با این که او بیشتر عمرش را در راه تبلیغ اسلام و منبر صرف میکرد، در عین حال در مواقعی که در یزد بود، به چند مدرسه علمیه، مثل مدرسه خان، مصلی و شفیعیه سر میزد. وی بیشتر به تدریس
تفسیر و فلسفه میپرداخت و به تدریس
تفسیر صافی علاقه خاصی داشت.
حاج شیخ، در زمان اندکی که در قم بود، در فیضیه درس میگفت و
سوره حمد را تفسیر مینمود.
امام خمینی (رحمه الله)، از قدرت کلام و تفسیر وی شگفت زده شده، در مورد ایشان فرموده بودند:
«ایشان عجب تفسیری ارائه کردند، خیلی عمیق و جالب بود، آیا یزد هم چنین بزرگانی دارد.»
ایشان علاوه بر تدریس در یزد و قم یک سال در شیراز به تدریس فقه و اصول پرداختند.
حاج شیخ غلام رضا از طرفداران مشروطه بود و زمانی که در نجف، درس آقا شیخ محمدباقر اصتهباناتی به علت مشروطه خواهی اش تحریم شد او همچنان در درس وی شرکت میکرد و در هنگام مراجعت استاد خود به ایران، به همراه وی به
شیراز سفر نمود.
در دوران مشروطه و در پی کودتای (۱۲۹۹) که باعث روی کار آمدن
رضاخان و منع آزادیهای نسبی مردم شد شیخ غلامرضا محور مبارزات سیاسی مردم متدین یزد به حساب میآمد.
از اقدامات رضاخان، منع برگزاری مجالس مذهبی، متحدالشکل کردن لباسها و ممنوعیت پوشیدن لباس روحانیت بود. حاج شیخ هیچ گاه دست از راه و هدف خود برنداشت و با برپایی مجالس عزاداری مخفیانه به آگاه ساختن مردم نسبت به دستگاه رضاخان پرداخت.
حاج شیخ به دلیل بر عهده داشتن زعامت روحانیان یزد و برخورداری از مقام
اجتهاد، میتوانست از شهربانی برای خود اجازه پوشیدن لباس روحانیت بگیرد، اما چنین نکرد و با وجود همان سخت گیریها به اقامه نماز جماعت و سخنرانی پرداخت. نقل شده است که ایشان همه روزه عبا و عمامه خود را در دستمالی میبست و تا آستانه درب مسجد ریک با خود میبرد و در دهلیز مسجد ملبس میشد و پس از
نماز، دوباره عبا و
عمامه را داخل دستمال میپیچید و مراجعت میکرد.
این کار وی الگوی دیگر روحانیان شد و باعث باز شدن دوباره مساجد گردید. حاج شیخ به روحانیانی که تن به چنین کارهایی نمیدادند و در نماز جماعت حاضر نمیشدند میگفت:
«حکم
خدا را در هر لباسی باشد باید گفت.»
حاج شیخ عشق عجیبی به زیارت
خانه خدا داشت و توانست چهار بار به
مکه معظمه مشرف شود. ایشان در سال ۱۳۲۲ همراه با
همسر،
فرزند و دیگر ملازمان خود راهی سفر مکه شدند. برگزاری مراسم آن سال مصادف بود با یکی از تلخترین روزهای تاریخی برای حجاج بیت الله الحرام روزی که ابوطالب اردکانی (یزدی) در حین مناسک حج حالش دگرگون و دچار تهوع شد و کارگزاران دولت سعودی او را به گناه توهین به خانه خدا، دستگیر و سپس گردن زدند.
حاج شیخ، دویست ریال به یکی از ملازمان خود میدهد و به او میگوید که برود کسی را بیابد تا سر ابوطالب اردکانی را به بدنش متصل نموده و سپس او را دفن نماید.
حاج شیخ و خانواده اش حدود یک ماه در مدینه اقامت نمودند و سپس راهی کویت شدند و از آنجا به
کربلا عزیمت نمودند. آنها یک ماه در نجف اشرف اقامت کردند و بزرگانی از قبیل سید ابوالحسن اصفهانی و آقا جمال گلپایگانی از او استقبال نمودند.
سپس جهت زیارت، از نجف عازم قم شدند. در قم، فرزندش حاج شیخ محمد، دچار بیماری شد و از دنیا رفت. بزرگان
حوزه علمیه قم، از جمله:
سید محمدحجت کوه کمرهای،
سید صدرالدین صدر،
محمدتقی خوانساری و... به احترام حاج شیخ درس را تعطیل و در
تشییع جنازه فرزند او شرکت نمودند.
حاج شیخ علاوه بر این که ساده زیست بود و زندگی شخصی خود را تنها از راه منبر و تبلیغ تامین مینمود توجه بسیاری به مستمندان و نیازمندان داشت. نقل شده است که حاج شیخ منزل خود را جهت کمک به مستمندان، بیست و هفت بار فروخت و هر بار که دوستان و نزدیکان از چنین اقدام حاج شیخ باخبر میشدند، با تهیه
پول، دوباره آن خانه را میخریدند و آن را به حاج شیخ بر میگرداندند.
قحطی دوران
جنگ جهانی دوم،
ایران را هم در بر گرفته بود اما با توجه به درایت و تلاش حاج شیخ، تلفات آن در یزد بسیار اندک بود. چنان که در خاطرات حاج عباس صلواتی آمده است:
«حاج شیخ در زمان جنگ جهانی دوم، که
آرد کم شده بود، مقداری آرد خرید و به من گفت: عباس! صبح برو بخواب که
شب با تو کار دارم. شب که آمدم دیدم حاج شیخ آردها را به کیسههای ۳ منی تقسیم کرده. وظیفه من و علی فرزندشان این بود که در خانههای مردم مستضعف برویم و به آنها آرد بدهیم. وی سفارش میکرد به محض این که صدای پای صاحب خانه را شنیدید، فورا کیسه آرد را جلوی درب خانه بگذارید و دور شوید تا صاحب خانه شما را نبیند. خود حاج شیخ هم به کوچههای دورتر میرفت.»
در یکی از سالها، مردم آباده برای تبلیغ در ماه مبارک رمضان از حاج شیخ دعوت کردند. حاج شیخ پذیرفت. هنگامی که ماشین حامل ایشان به دهشیر رسید پنچر شد. ایشان به راننده گفت: من برای تجدید
وضو به ده میروم تا شما آماده شوید. در آنجا به پیرمردی برخورد کرد و گفت: حمد و سوره ات را بخوان! حاج شیخ ملاحظه کرد که در قرائت او اشکالات فراوانی است. سپس به پسری که به
سن تکلیف رسیده بود گفت:
اصول دین خود را بگو! دید او نیز نمیداند و احساس کرد تکلیفش این است که در همان روستا بماند و لذا به راننده همراهش گفت: تکلیف شیخ در این جا عوض شد، من این جا میمانم. سلام مرا به آباده ایها برسانید و بگویید امسال منتظر من نباشند! ان شاءالله سال آینده میآیم.
یکی از کراماتی که حاج شیخ داشتند
طی الارض ایشان است. دهها داستان در این زمینه نقل شده است که ما به ذکر دو داستان بسنده میکنیم:
گویا حاج شیخ در حسینیه آب شور، مشغول وعظ بود. پس از ترک مجلس و هنگام سوار شدن بر مرکبش، کسی که ایشان را همراهی میکرد میگوید: حاج آقا! ساعت هشت است و شما در طزرجان (طزرجان، از روستاهای اطراف یزد است که با یزد حدود ۷۰ کیلومتر فاصله دارد.) منبر دارید! ایشان میفرمایند: چشمهایت را ببند و سه صلوات بفرست. بعد از این که آن فرد
چشم باز میکند، متوجه میشود که در طزرجان هستند. حاج شیخ میفرماید: تا زمانی که زنده هستم کسی نباید از این موضوع خبردار شود.
یکی از دوستان حاج شیخ میگوید:
با موتور روانه تفت (تفت، از شهرستانهای یزد است که با یزد حدود چهار فرسخ فاصله دارد.) بودم. در بین راه مشاهده کردم که حاج شیخ سوار بر مرکب همیشگی خود به سوی تفت میرود. در همان لحظه اتومبیلی از راه رسید و راننده آن از حاج شیخ درخواست کرد که ایشان را برساند. حاج شیخ تشکر کرد و فرمود: شما بروید! من با همین حیوان میآیم. هنگامی که به مقصد رسیدیم، با کمال تعجب دیدم حاج شیخ بالای منبر نشسته و مشغول سخنرانی است.
یکی از نزدیکان حاج شیخ تعریف میکرد: روزی به همراه حاج شیخ از یکی از دهات به یزد میآمدیم. تابستان بود و هوا بسیار گرم.
آب نداشتیم. من گفتم: حاج آقا! چه خوب بود مقداری آب میآوردیم، من خیلی تشنه هستم. حاج شیخ فرمود: من هم تشنه هستم. اگر
خدا بداند که تشنه هستیم و آب میخواهیم، برای ما آب میرساند. همین طور که در حال صحبت بودیم، متوجه شدم، چند تکه ابر در آسمان پدیدار شد. در آن هوای گرم تابستانی باران تندی آمد و آب بر زمین جاری شد. حاج شیخ گفت: باید پیاده شویم و از این آب بنوشیم زیرا ما از
خداوند آب طلب کرده بودیم. بنابراین دستها را زیر باران گرفتیم و با خواندن
دعا آب نوشیدیم.
پیرزنی در «ندوشن» به بیماری سل مبتلا شده بود. به حاج شیخ مراجعه کرد و ناراحتی اش را بیان نمود. حاج شیخ قطعهای نان خشک از کیسه بیرون آورد و پس از خواندن دعا به او داد و گفت بخور! به امید خدا بهتر میشوی! فردای آن روز، پیرزن آمد و در حالی که
گریه میکرد گفت: اصلا معلوم نمیشود که من قبلا این بیماری را داشتهام.
حاج شیخ به دلیل بیماری چشم و دیگر بیماریهای جان فرسا نتوانست آن گونه که باید و شاید به تدریس بپردازد اما در همان ایام اندکی که به تدریس پرداختند، شاگردان برجستهای از فیض وجودشان بهره بردند که بعدها هر کدام از استوانههای
دین و شریعت شدند.
حاج شیخ دروس مختلفی را در حوزههای علمیه یزد،
قم،
اصفهان و
مشهد تدریس کرد.
نام برخی از شاگردان ایشان از این قرار است:
حضرات آیات
سید عباس خاتم،
محمدتقی مصباح یزدی، محمود علومی،
سید محمد محقق داماد، مکارم شیرازی، سید علی محمد
کازرونی، و حجج اسلام آقایان سید جواد حیدری، علیرضا ریحان یزدی، ملا
عبدالصمد اردکانی، حائری زاده، محمدحسن قافی، سید ابوالفضل مدرس سعیدی، حاج سید علی محمد وزیری یزدی و....
حاج شیخ به علت
بیماری نتوانست از کوله بار
علم خود، در راه تالیف و تدریس استفاده کامل نماید بنابراین بیشتر
عمر خود را در راه تبلیغ اسلام سپری نمود.
تالیفات گرانقدر ایشان عبارت است از:
۱. ترجمه نماز
این کتاب ترجمه بخش صلوة کتاب «العروة الوثقی» اثر آیة الله العظمی حاج سید محمدکاظم طباطبایی یزدی است که با اضافات فراوان مؤلف به آن، تدوین شده است.
۲. مفتاح علوم القرآن
مهمترین یادگار حاج شیخ، نگارش «مفتاح علوم القرآن» است. این کتاب مقدمهای برای تفسیر قرآن است چرا که ایشان بعد از
شفا یافتن از ثامن الحجج علیهالسّلام و تعدیل درد چشم، تصمیم به نوشتن تفسیر میکنند که تنها موفق میشوند مقدمهای بر تفسیر بنویسند.
۳. رساله در طلب و اراده
این کتاب نسخهای است خطی و بدون نام، که در موضوع طلب و اراده نوشته شده و حاکی از اطلاع نویسنده از مباحث
عرفان عملی است. عناوین برخی از بخشهای این کتاب عبارت است از: در بیان
فقر آدمی، شرح معنی لقاءالله، بیان احتیاج بشر به سوی راهنمایان الاهی.
۴. سی بحث در اصول دین
به گفته خود حاج شیخ، این کتاب را برای بچه مدرسه ایها نوشته است. وی این کتاب را برای فرزندان نوه هایش تدریس مینمود.
حاج شیخ در اواخر خرداد (۱۳۳۸)، بر بالای منبر و در یک مجلس رسمی، به جای روضه خواندن، پیوسته
صلوات میفرستاد. اطرافیان که متوجه وخامت حال ایشان شدند، بلافاصله او را به خانه میبرند... به سفارش دکترها، وی را جهت بهبودی، به روستای طزرجان، که جای خوش آب و هوایی است انتقال میدهند. حاج شیخ حدودا دوازده روز در آنجا بستری بود.
آن بزرگوار در حالی که شهادتین و اذکار بر زبانش جاری بود، در ساعت سه بعد از ظهر روز جمعه، (۱۱/۴/۱۳۳۸) در ۸۱ سالگی، در قریه طزرجان، در عالم باقی، رحل اقامت افکند و به دیدار معبود شتافت.
نزدیک غروب، پس از شستشوی پیکر پاک حاج شیخ، به پیشنهاد آقای وزیری، قرار میشود جنازه را با آمبولانس تا مهریز ببرند و از آنجا تا یزد
تشییع کنند. اما به گفته حاج سید ابوالفضل مدرس سعیدی:
«پس از ارتحال ایشان، مردم خیلی شلوغ کرده بودند. با مردم صحبت کردم و همگان گفتند که ما نمیگذاریم جنازه را با ماشین ببرند. سرانجام ایشان را روی دست گذاشتند و تا یزد بردند.»
غروب همان روز (روز وفات)، جمعیت عزادار با ضجه و ناله، آماده تشییع جنازه حاج شیخ شدند و حتی کسانی که وسیله داشتند، همراه جمعیت سوگوار، پای پیاده، مراد خود را بر دوش گرفته و به سوی یزد رهسپار شدند. در این میان مرید و شاگرد ایشان، حجت الاسلام حاج سید جواد حیدری، پای برهنه راهی
سفر عشق شد سفری که نزدیک به ده فرسخ ادامه یافت. وی تمامی این راه را پای پیاده و برهنه طی نمود.
از یزد گروه زیادی از روحانیان و مردم، تا چند کیلومتری یزد به زعامت آیة الله صدوقی، پیاده به استقبال جنازه آمده بودند.
محبوبیت حاج شیخ در میان عامه مردم
مسلمان و غیر مسلمان آن قدر بود که
زرتشتیان، از مردم اجازه خواستند تا پیکر حاج شیخ را در قسمتی از راه تشییع کنند.
صبح فردا، با اجتماع گسترده مردم، آیة الله صدوقی بر پیکر حاج شیخ
نماز اقامه نمود. حضور زرتشتیان و
یهودیان در میان جمعیت چشمگیر بود. خیل عزاداران، پس از یک شبانه روز گریه و شیون و پشت سر گذاشتن مسافت شصت کیلومتری ـ از طزرجان تا یزد ـ جنازه را در کنار ضریح امامزاده جعفر که از نوادگان
امام صادق علیهالسّلام است، جای دادند و پس از ساعتی پیکر پاک این عالم بزرگوار را در بقعه جنوبی، که دری به
مسجد دارد،
دفن نمودند.
سایت فرهیختگان تمدن شیعه، برگرفته از مقاله«غلامرضا یزدی».