عوامل جعل حدیث
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عوامل فراوانی برای
جعل حدیث و نسبت
دروغ بر
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اصحاب برگزیده آن حضرت و
ائمه اطهار (علیهمالسّلام) ذکر کردهاند که مهمترین اسباب و انگیزههای وضع و
تحریف در احادیث را می توان به طور خلاصه در چهار انگیزهی سیاسی، فرهنگی و دینی، اقتصادی و دینستیزی برگرداند.
برخی از عمدهترین و مهمترین عوامل جعل حدیث عبارتند از:
احادیثی که توسط
زنادقه (بی دینان) مسلماننما و
منافق جعل شده و قصد آنان از این کار افساد در
دین و ایجاد اختلاف و تفرقه بین مسلمانان بود.
حماد بن زید میگوید: زنادقه چهار هزار حدیث جعل کردهاند، و
ابوریه میگوید: آنچه حماد بن زید نقل کرده است، احادیثی است که او به آنان دست یافته و توانسته است دروغبودن آنها را هویدا سازد
وگرنه زنادقه حجمی بسیار انبوه از احادیث را جعل کردهاند. معروف است که
عبدالکریم بن ابیالعوجاء _دائی معن بن زائده و پیش زاده (ربیب) حماد بن سلمه که احادیث جعلی را در نوشتههای حماد وارد میکرد_ هنگامی که دستگیر شد و او را نزد محمد بن سلیمان بن علی آوردند، محمد دستور داد او را به جهت زندیق بودنش گردن بزنند. وقتی به کشته شدن یقین کرد، گفت: به خدا سوگند، چهار هزار حدیث جعلی را به احادیث شما افزودهام که در آنها
حلال را
حرام و حرام را حلال کردهام. روزی را که باید
روزه بگیرید شما را به افطار برانگیخته و روزی که نباید روزه گرفت شما را وادار به روزه کردهام. اگر یک بیدین توانسته باشد هزاران حدیث جعل کند، جمع بیدینان _که تعداد آنان کم هم نیست_ چه کردهاند؟ همچنین حماد بن زید از جعفر بن سلیمان نقل میکند که: از
مهدی (عباسی) شنیدم که میگفت: یکی از زنادقه نزد من اقرار کرد چهار صد حدیث جعل کرده است که در میان مردم رواج دارد. ابن جوزی نیز از حماد بن زید نقل میکند: زنادقه چهارده هزار حدیث از زبان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جعل کردهاند.
جلالالدین سیوطی نقل میکند که ابن مبارک درباره احادیثی که در زمینه فضایل سورهها به
ابی بن کعب نسبت داده شده است گفت: گمان میکنم اینها را زنادقه جعل کرده باشند.
اینها این کار را برای بدنام کردن و بیارزش کردن قرآن انجام دادهاند.
ابن جوزی میگوید: عدهای از جاعلان حدیث از کرده خود پشیمان شده و از این کار دست برداشتند.
ابن ابیشیبه نقل میکند: بر گرد کعبه طواف میکردم؛ مردی که جلو من در حال طواف بود میگفت: خدایا مرا بیامرز! ولی گمان نمیکنم چنین کنی! گفتم: ای مرد، ناامیدی تو از آمرزش، از گناهت زیانبارتر است. گفت: رهایم کن. گفتم: مشکل تو چیست؟ گفت: من به
دروغ، پنجاه حدیث به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت دادهام که در میان مردم پراکنده شده است، و نمیتوانم آنها را باز گردانم.
ابن لهیعه میگوید: بر پیر مردی وارد شدم که گریه میکرد؛ سبب گریه را جویا شدم، گفت: چهارصد حدیث جعل کردهام که بین مردم پخش شده است و اکنون نمیدانم چه کنم!؟.
جعل حدیث به خاطر یاری رساندن به مذاهب، چه در زمینه اصول معارف و چه در خصوص فروع احکام.
هنگامی که مذاهب و آراء گوناگون سر بر آوردند هر گروهی با همه توان تلاش میکرد
مذهب و
عقیده خودش را نیرو و تاثیر بخشد. کم کم باب
مجادله و
مناظره درباره مذاهب و دیدگاههای مختلف نیز گشوده شد و هدف در آن، فقط محکوم کردن طرف مقابل بود گرچه به بهای کاستن از
کرامت دین باشد.
ابن جوزی از
دار قطنی و او از
ابو حاتم بن حبان نقل میکند که از عبدالله بن علی شنیدم و او از محمد بن احمد بن جنید شنیده بود که:
عبدالله بن یزید معری از مردی بدعتگذار که از کارش دست برداشته بود حکایت میکند که میگفت: دقت کنید حدیث را از چه کسی فرا میگیرید؛ چون ما عادت داشتیم برای تایید هر رای و نظری حدیثی جعل کنیم... و باز از ابن لهیعه نقل میکند که گفت: پیر مردی از
خوارج را دیدم که
توبه کرده بود و میگفت: محتوای احادیث متن دین است؛ پس دقت کنید که
حدیث را از اهلش بیاموزید؛ چون ما عادت داشتیم هر چه را خوش داشتیم آن را در قالب حدیثی قرار میدادیم. از فرد دیگری نیز نقل میکند که گفت: هرگاه ما گرد هم مینشستیم و چیزی را در جمع خود میپسندیدیم، آن را در قالب حدیثی مطرح میساختیم.
ابوریه میگوید: جعل حدیث برای تایید مذهب تنها دامن اهل
بدعت و هواداران مذاهب عقیدتی را نگرفته بود. در میان
اهل سنت که در مذاهب فقهی با هم اختلاف داشتند نیز کسانی بودند که احادیث بسیاری را در تایید مذهب یا بزرگداشت امام خودشان جعل میکردند. از آن جمله حدیثی است که پیروان
ابو حنیفه از
ابو هریره و او از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در نکوهش
شافعی و ستایش ابو حنیفه نقل کردهاند، بدین مضمون: در میان امت من مردی به نام
محمد بن ادریس سر بر خواهد آورد که ضررش بر امت از
شیطان بیشتر است، و نیز مردی به نام ابو حنیفه ظهور خواهد کرد که چراغ امت من است. این روایت را
خطیب بغدادی با اکتفا به قسمت مربوط به ابو حنیفه آورده است و در پی آن میگوید: حدیثی ساختگی است که توسط
محمد بن سعید مروزی بورقی جعل شده است. او نیز آن را در شهرهای
خراسان و سپس در
عراق نقل کرده و به آن چنین افزوده است: و در میان امت من مردی به نام محمد بن ادریس سر بر خواهد آورد که فتنهاش از فتنه شیطان برای امت من زیانبارتر است. _ابوریه میگوید:_ با اینکه بطلان این حدیث هویداست، ولی در میان فقیهان صاحب نام
مذهب حنفی هنوز کسانی یافت میشوند که در کتابهای فقهی خود، بخشی از حدیث را که به توصیف ابو حنیفه پرداخته و او را چراغ امت خوانده است نقل میکنند و آن را برهان بزرگداشت و برتر بودن امام خود بر سایر امامان مذاهب اهل سنت میپندارند. این امر شافعیان را بر آن داشته تا در اقدامی متقابل، حدیثی درباره امام خودشان جعل کنند و از این راه اثبات کنند که وی از تمام امامان برتر است. متن حدیث از این قرار است:
قبیله قریش را گرامی بدارید؛ زیرا دانشمند آنان سرتاسر گیتی را پر از دانش خواهد کرد. هواداران امام
مالک هم بی کار ننشستند. آنان نیز دیری نپایید که حدیثی بدین مضمون جعل کردند: مردم، شرق تا غرب گیتی را جستجو میکنند ولی داناتر از عالم
مدینه (یعنی مالک) کسی را نمییابند. احادیث مشابه دیگری نیز در این زمینه ساختهاند.
علاوه بر اینها احادیث زیادی هم در تایید آراء فقهی جعل شده است.
ابو عباس قرطبی در شرح صحیح مسلم میگوید: برخی از فقهای اهل رای، اجازه دادهاند حکمی را که قیاس جلی بدان اشاره دارد صریحا به پیامبر نسبت داده شود و لذا درباره آن میگویند: قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم). لذا وقتی به کتابهای آنان مینگریم، آنها را پر از احادیثی مییابیم که خود متن گواه ساختگی بودن آن است؛ زیرا شباهت زیادی به فتاوای فقها دارد و هرگز به شیوایی سخن
پیامبر نمیماند. علاوه بر اینکه سند صحیحی هم برای آن نقل نمیکنند.
ابو شامه در مختصر کتاب المؤمّل خود میگوید: از کارهایی که بزرگان
فقه درباره احادیث پیامبر و دیگر منقولات مرتکب شدهاند، این است که برای تایید مذهب خود بارها به احادیث ضعیف استدلال کردهاند؛ گاه از احادیث چیزی را کم کرده و گاهی بر آن افزودهاند. _وی در ادامه میگوید: _این گونه احادیث در کتابهای ابوالمعالی و شاگردش ابو حامد بغایت زیاد است.
جعل حدیث برای ترغیب، تشویق و ترهیب (ترساندن)؛ واعظان و معلمان
اخلاق با این هدف توجه کمتری در جهت تصحیح روایات کرده و نسبت به آن تساهل ورزیدهاند. حتی برخی، چون هدف را که هدایت مردم است نه گمراه ساختن، آن را سودمند دانستهاند، از این هم فراتر رفته و گاه دست به
جعل حدیث زدهاند، با این توجیه که حدیث را به خاطر خدا جعل کردهاند، و این گونه دروغ گفتن را برای خدا روا داشتهاند، و گفتهاند: برای پیامبر خدا است نه علیه او.
ابوریه درباره عُبّاد (کسانی که فاقد کمال علمی هستند و تنها به عبادت ظاهری میپردازند.) و
صوفیه میگوید: دروغ گفتن در بین آنان رایج است و بدن شناخت و دقت و آگاهی، حدیث نقل میکنند؛ لذا نباید به احادیث انباشته شده در کتابهای وعظ و
عرفان و تصوف اعتماد کرد مگر آنکه سند، نقل شده و میزان اعتبار حدیث معلوم گردیده باشد. این حکم تنها شامل کتابهایی نیست که مولف آن
شهرت علمی ندارد مانند
نزهة المجالس که چه در زمینه حدیث و چه غیر آن، انباشته از
دروغ است؛ بلکه کتابهای دانشمندان بزرگی همچون
احیاء العلوم غزالی هم مشتمل بر احادیث جعلی زیادی است.
متاسفانه برخی از کتابهای موعظه و ارشاد ما هم همین عیب را دارد؛ مانند کتاب
الانوار النعمانیه سیدنعمتالله جزایری که سرشار از احادیث دروغ و سخنان عجیب و غریب است و نیز کتاب
خزائن الجواهر مرحوم
نهاوندی که مشتمل بر مطالب شگفتانگیزی است و همچنین کتابهایی که متاخرین درباره
واقعه کربلا و مراثی نوشتهاند؛ همچون کتاب
محرق القلوب مولی مهدی نراقی و کتاب
اسرار الشهاده آقا بن عابد دربندی که انباشته از باورنکردنیهاست.
متاسفانه نظیر این کتابها که به دست نویسندگان کوتهاندیش نوشته شده بسیار است. آنان در امر
دین تساهل میورزیدند و گمان میکردند کار نیک انجام میدهند.
خداوند از تقصیر آنان بگذرد.
ابن جوزی از
محمود بن غیلان نقل میکند که از مؤمّل شنیدم، میگفت: فردی درباره
فضایل سورههای قرآن از
ابی بن کعب برایم حدیثی نقل کرد. به او گفتم: چه کسی این روایت را برایت نقل کرده است؟ گفت: مردی در
مدائن که اکنون زنده است. نزد او رفتم و از او پرسیدم. او گفت: پیرمردی در واسط آن را برایم روایت کرد که هنوز هم زنده است. نزد او رفتم. او گفت: مردی در
بصره این حدیث را برایم نقل کرد، نزد مرد بصری رفتم، گفت: شیخی در
آبادان آن را برایم روایت کرد، نزد مرد آبادانی رفتم و درباره حدیث از او پرسیدم. دستم را گرفت و به خانهای برد که در آنجا جمعی از متصوفه گرد آمده بودند که شیخ آنان در میانشان حضور داشت. گفت: این مرد برایم نقل کرده است. به او گفتم: ای شیخ چه کسی این روایت را برایت نقل کرده است! گفت: کسی برایم روایت نکرده است ولی ما دیدیم مردم از
قرآن روی گرداندهاند، این حدیث را برای آنان جعل کردیم تا به قرآن روی آورند.
همچنین میگوید: گروهی از واضعان حدیث کسانی هستند که برای ترغیب یا بیم دادن مردم حدیث جعل کردهاند تا به گمان خود آنان را به کار خیر وادارند و از کار ناپسند باز دارند. که این یک نوع معامله شخصی و خود سرانه بر سر دین است. مفهوم کار این افراد این است که
شریعت ناقص و نیازمند به تکمیل است و ما آن را کامل کردیم. - سپس ابن جوزی از
ابوعبدالله نهاوندی نقل میکند که: - نهاوندی به
غلام خلیل گفت: این احادیثی که درباره اخلاق و عرفان نقل کردهای از کجاست؟
گفت: آنها را جعل کردیم تا دلهای مردم را به رحم آوریم. این در حالی است که همین غلام خلیل تظاهر به
زهد میکرد و خود از شهوات دنیا روی بر میتافت و قوت متصوفانه او باقلا بود و در روز مرگش تمام بازار
بغداد تعطیل شد.
لذا
یحیی بن سعید قطان میگوید: من ندیدهام صالحان را به اندازهای که درباره حدیث
دروغ گفتهاند، درباره چیز دیگری دروغ گفته باشند. مسلم سخن یحیی را چنین تاویل میکند و میگوید: منظور او آن است که دروغ بر زبان آنان جاری میشود ولی در دروغگویی تعمد ندارند.
قرطبی در کتاب تذکار میگوید: احادیث دروغ و اخبار باطلی را که
جاعلان حدیث و خبر پردازان درباره فضیلت برخی از سرههای قرآن و فضایل اعمال دیگر ساختهاند، هیچ اعتباری ندارد. عده زیادی دست به این کار زدهاند و به گمان خود مردم را به اعمال نیک فرا خواندهاند. این گونه روایات از ابو عصمه
نوح بن ابو مریم مروزی و
محمد بن عکاشه کرمانی و
احمد بن عبدالله جویباری و دیگران نقل شده است. به ابو عصمه گفتند: تو در این زمان چگونه از طریق عکرمه از
ابن عباس درباره فضیلت تک تک سورههای قرآن حدیث نقل میکنی؟ گفت: من دیدم مردم از قرآن روی بر تافته و به فقه
ابو حنیفه و
مغازی محمد بن اسحاق پرداختهاند؛ لذا این احادیث را برای رضای خدا ساختم تا مردم مجددا به قرآن روی آورند. - قرطبی ادامه میدهد: - حاکم و دیگر محدثان بزرگ آوردهاند: مردی از زهاد کار خودش را جعل احادیث در فضیلت قرآن و سورههای آن قرار داده بود. به او گفتند: چرا چنین کردی؟ پاسخ داد: دیدم مردم از قرآن روی برتافتهاند؛ خواستم آنان را به قرائت قرآن تشویق کنم! گفتند:
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده است: هر کس از روی عمد به من دروغ نسبت دهد، جایگاهش را در
دوزخ فراهم آورده است جواب داد: من علیه پیامبر به دروغ جعل نکردهام، بلکه برای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و به سود او چنین کردم!.
قرطبی به منظور هشدار دادن نسبت به احادیث جعلی میگوید: بدترین و مضرترین ایشان زاهد پیشگانی هستند که به گمان خویش حِسبَتا یعنی برای هدایت مردم و قربة الی الله جعل حدیث میکنند و مردم هم جعلیات آنان را به سبب اعتمادی که به ایشان داشتهاند، پذیرفتهاند. این قوم با این کار، هم خود گمراه شدهاند و هم دیگران را به گمراهی افکندهاند.
از جمله اینان،
میسرة بن عبدربه _که در دروغ پردازی و جعل حدیث شهره است_ چهل حدیث در فضیلت شهره
قزوین جعل کرده است.
ابو زرعه میگوید: او در جواب اعتراضات میگفت: با این کار به خدا تقرب میجویم.
ابن طباع میگوید: به میسره گفتم: این احادیث را که من قرا کذا فله کذا را از کجا آوردهای؟ گفت: خودم جعل کردم تا مردم را به قرائت این سورهها تشویق کنم، این در حالی است که عدهای او را زاهد دانستهاند، و نیز حسن _راوی مسیب بن واضح_ از کسانی است که از این نوع احادیث جعل کرده است. همچنین نعیم بن حماد که برای تقویت سنت به جعل حدیث میپرداخته است!
و نیز
هیثم طائی که تمام شب با
نماز به صبح میآورد و چون روز میشد به جعل حدیث میپرداخت. امثال این زاهد مآبان که به پندار خویش برای تقرب به خدا حدیث جعل میکردند فراوانند. (
علامه امینی در
الغدیر فصلی را به ذکر اسامی اینان اختصاص داده است)
جعل حدیث برای تقرب به سلاطین؛ برخی از محدثان ضعیف النفس و ضعیف الایمان برای نزدیک شدن و موقعیت یافتن نزد سلاطین و حکام، دست به جعل حدیث میزدند؛ چون این کار خوشایند حکام بود و بدی و زشتی سیاست و حکومت آنان را کمرنگتر مینمود.
هارون الرشید از کبوتر و کبوتربازی خوشش میآمد. _روزی در حالی که ابوالبختری قاضی (وهب بن وهب معروف به
ابو البختری در زمان خلافت هارونالرشید از
مدینه به
بغداد آمد. هارون منصب قضاوت عسکر المهدی (محلهای معروف در رصافه، در شرق بغداد) را به او داد. سپس او را عزل کرد و منصب قضاوت مدینه را بعد از
بکار بن عبدالله زبیری به او داد. علاوه بر آن، امور جنگ را هم به او سپرد و پس از مدتی او را عزل کرد. وی به بغداد آمد و در آنجا اقامت گزید تا اینکه در سال ۲۰۰ به هلاکت رسید.) نزد او بود_ کبوتری به وی اهدا شد. ابو البختری گفت:
ابو هریره از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم روایت کرد که لاسبق الا فی خف او حافر او جناح (یعنی: مسابقه در سه چیز جایز است: ذی خف (شتر). ذی حافر (یعنی:
اسب). ذی جناح (یعنی: پرنده، کبوتر) خف برای
شتر مانند سم برای اسب است. و حافر یعنی: سم. و جناح یعنی: بال.) کلمه جناح را از پیش خود افزود و این حدیث را برای خوشایند رشید جعل کرد. رشید هم به او جایزهای گرانبها داد. وقتی خارج شد، رشید گفت: به خدا سوگند دانستم که دروغ میگوید. رشید دستور داد کبوتر را ذبح کنند. گفتند: گناه کبوتر چیست؟ گفت: به سبب این کبوتر بود که او بر
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دروغ بست.
نظیر این داستان را ابن جوزی به غیاث بن ابراهیم در حضور مهدی عباسی نسبت داده است.
همچنین ابو البختری برای هارون الرشید از
جعفر بن محمد از پدرش نقل میکند:
جبرئیل بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم نازل شد در حالی که حضرت قبایی سیاه به تن داشت و کمربندی بر آن بسته بود. این حدیث را به دلیل اینکه شعار
عباسیان پوشیدن لباس سیاه بود جعل کرد. در این هنگام یحیی بن معین وارد شد و به او گفت: دروغ گفتی دشمن خدا! و به سربازان دستور داد که او را بگیرند. معافی تمیمی در این باره میگوید:
ویل و عول لابی البختری - اذا توافی الناس فی المحشر
من قوله الزور و اعلانه - بالکذب فی الناس علی جعفر... (وای بر ابو البختری هنگامی که مردم در روز رستاخیز گرد هم آیند. چون آشکارا در بین مردم به جعفر بن محمد
دروغ بسته است.)
تا آخر ابیات که مشهور است. هنگامی که خبر
مرگ او به
ابن المهدی رسید، خدای را سپاس گفت که مسلمین را از شر او راحت ساخت.
ابن جوزی از
زکریا بن یحیی ساجی نقل میکند که گفت: برایم نقل شده است که ابو البختری در دورانی که قاضی بود بر هارون الرشید وارد شد. در این هنگام هارون کبوتری را پرواز میداد. هارون گفت: آیا درباره این کار من حدیثی به خاطر نداری؟ گفت: هشام بن عروه از پدرش از
عایشه برایم روایت کرده است: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کبوتر پرواز میداد (کان یطیر الحمام). در این هنگام هارون گفت: از پیش رویم برو! و گفت: اگر او از قریشیان نبود بیدرنگ عزلش میکردم. _ابن جوزی میگوید:_ این حدیث از ساختههای دست
وهب بن وهب، ابو البختری است که از جعلکنندگان بزرگ حدیث است.
ابن جوزی حدیث قبای سیاه را همچنین آورده است: هنگامی که هارون الرشید وارد
مدینه شد، حیا کرد که با قبای سیاه و تسمه بر کمر، بر منبر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برآید.
ابو البختری گفت: جعفر بن محمد از پدرش برای ما روایت کرد که جبرئیل بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرود آمد در حالی که قبای سیاه بر تن داشت و کمربند بسته و در آن خنجری جای داده بود. یحیی بن معین میگوید: به حلقه درس ابوالبختری در آمدم که داشت همین حدیث را با سند از جعفر بن محمد از پدرش از جابر نقل میکرد. به او گفتم دروغ بر پیامبر بستیای دشمن خدا!
یحیی گفت: نگهبانها مرا دستگیر کردند. گفتم: ای مرد گمان میکند جبرئیل در حالی که قبا بر تن داشت بر پیامبر نازل گردید. نگهبانها به من گفتند: این مرد واقعا قصهپرداز دروغگویی است و مرا رها کردند.
احادیث درباره فرزندان
عباس و حکومت آنان و خصوصا لباس ویژه آنان که جبرئیل آن لباس را به تن میکرد، فراوان است و ابن جوزی بسیاری از آنها را در کتاب الموضوعات نقل و به گونهای نیکو ابطال کرده است.
جعل حدیث در راستای سیاست؛
معاویه نخستین کسی بود که سیاستش را بر جعل و دگرگونی احادیث گذاشت تا به اهداف شوم خود که همان پیروزی بر
اسلام حقیقی و ناب بود، دست یابد.
استاد ابوریه میگوید: ضرورت ایجاب میکند تا از یکی از عوامل بسیار مهم جعل حدیث که تاثیر عمیقی بر زندگی مسلمانان داشته است پرده برداریم و سخن بگوییم؛ زیرا آثار این عمل تاکنون در افکار مسموم و عقلهای متحجّر و واپسگرا و انسانهای متعصب باقی است. آری دست سیاست از آستین برآمد و در جعل حدیث دخالت کرد و اثر بسیار عمیقی بر این امر نهاد و جریان جعل حدیث را رهبری کرد و در اختیار گرفت تا از آن، در جهت تایید سیاستهای اعمال شده و قوام بخشیدن به پایههای
حکومت بهرهبرداری نماید.
اوج این جریان در زمان معاویه بود که با مال و نفوذ خود به آن سرعت بخشید؛ لذا جاعلان حدیث نه تنها در بیان فضایل معاویه و ستودن او دست به جعل حدیث زدند بلکه متعصبانه به یاری او پرداختند؛ تا جایی که مقام
شام _پایگاه حکومت معاویه_ را تا حدی بالا بردند که نه مدینة الرسول و نه
مکه معظمه که
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آن متولد شده بود به پایه آن نمیرسید. در این امر بغایت زیاده روی کردند و فراوان نوشتند؛ چنان که درباره عظمت شام و معاویه کتابها فراهم آمد.
ابن ابیالحدید از استاد خود
ابوجعفر اسکافی نقل میکند: معاویه گروهی از
صحابه و عدهای از
تابعان را مامور ساخت که درباره
علی (علیهالسّلام) احادیثی جعل کنند که موجب طعن در شخصیت حضرت و بیزاری مردم از وی بشود و برای این خوش خدمتی، جوایزی قرار داد که آنان را به طمع انداخت؛ لذا از صحابه، ابو هریره،
عمرو بن عاص و
مغیرة بن شعبه و از تابعان،
عروة بن زبیر آنقدر حدیث جعل کردند که رضایت خاطر معاویه جلب شد.
در زیر به نمونههایی از این احادیث اشاره میکنیم:
زهری روایت میکند: عروة بن زبیر از عایشه چنین روایت کرده است: روزی نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودم که عباس و علی (علیهالسّلام) وارد شدند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: ای عایشه! این دو نفر غیر مسلمان از دنیا خواهند رفت! در حدیث دیگری از عروه نقل میکند که گفت: عایشه برایم نقل کرد: نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودم که عباس و علی (علیهالسّلام) داخل شدند: پیامبر به من فرمود: ای عایشه! اگر خوش داری به دو نفر از اهل دوزخ بنگری، به این دو مرد که وارد شدند بنگر.
بخاری و مسلم با سندهای متصل به عمرو بن عاص، از قول او آوردهاند که: از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که میگفت:
آل ابوطالب اولیا و دوستداران من نیستند؛ دوستداران من خدا و مومنان صالحند.
از
ابو هریره هم روایتی نقل شده است که مضمون آن این است: علی (علیهالسّلام) در زمان حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دختر
ابو جهل خواستگاری کرد. پیامبر خشمگین شد و در خطبهای چنین فرمود: نه، به خدا سوگند، دختر ولی خدا نمیتواند با دختر دشمن خدا _ابو جهل_ در زیر یک سقف جمع شوند.
فاطمه (علیهاالسّلام) پاره تن من است، آنچه موجب آزار او شود موجب آزار من نیز هست؛ اگر علی دختر ابو جهل را میخواهد، از دختر من جدا شود و هر کار میخواهد بکند... و نیز ابو جعفر از اعمش روایت میکند که در
عام الجماعه (سالی که
امام حسن سبط اکبر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به نفع معاویه از حکومت کنار رفت تا خون مسلمانان ریخته نشود (سال ۴۱ هجری). این سال را عامالجماعه نامیدند ولی ابوریه در حاشیه کتاب اضواء، میگوید: آن سال در حقیقت عامالتفرقه بود.) ابو هریره با معاویه به
عراق آمد و به
مسجد کوفه وارد شد. دید تعداد زیادی از مردم به استقبال او آمدهاند؛ بر روی زانوهای خود نشست و چند بار بر پیشانی خود زد؛ آنگاه گفت: ای مردم عراق، آیا شما گمان میکنید من بر خدا و رسولش دروغ میبندم (ابوریه میگوید: این سخن ابو هریره نشان میدهد که دروغ بستن او بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از همان آغاز خلافت معاویه معروف بوده، به طوری که شهرت او به همه جا رسیده بوده است. چه اینکه او این سخن را در عراق گفت ولی مردم در همه جا این دروغ را از او نقل میکنند... به نظر ما، او قبل از این زمان هم به دروغگویی شهره بود. ابن ابیالحدید در شرح نهج البلاغه آورده است که: عمر او را با چوب دستیاش کتک زد و گفت: زیاد روایت نقل کردی؛ به همچون تویی میآید که به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم دروغ نسبت دهد.)
و با این کار
آتش جهنم را برای خودم فراهم میآورم! به خدا سوگند از پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که میفرمود: هر پیامبری حرمی دارد و حرم من در مدینه است. در محدوده عیر و ثور. (نام دو محلی است در دو طرف شهر مدینه.) هر کس در آن بدعتی پدید آورد لعنت خدا و
فرشتگان و همه مردم بر او باد و من گواهی میدهم که علی در آن
بدعت نهاد. چون این سخن به معاویه رسید او را ستود و پاداشی نیکو داد و به امارت مدینه منصوب کرد.
همچنین ابن ابی الحدید از استادش
ابوجعفر اسکافی نقل میکند که: معاویه صد هزار درهم به سمرة بن جندب داد تا روایت کند آیه و من الناس من یعجبک قوله فی الحیاة الدنیا و یشهد الله علی ما فی قلبه و هو الد الخصام و اذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل و الله لا یحب الفساد
درباره
علی بن ابیطالب و آیه و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضاة الله و الله رؤف بالعباد
درباره
ابن ملجم نازل شده است. سمره قبول نکرد؛ دویست هزار درهم به او داد، باز هم نپذیرفت؛ سیصد هزار درهم به او داد، باز هم نپذیرفت؛ تا اینکه چهارصد هزار درهم به او داد و او پذیرفت و چنین روایتی را جعل کرد.
آری معاویه نیاز داشت که از مقام و مرتبهای برخوردار باشد تا با کسی چون امام علی (علیهالسّلام) برابری کند؛ لذا کوشش میکرد مقام پست خودش را بالا ببرد تا امکان مقابله با امیر مؤمنان (علیهالسّلام) را پیدا کند؛ از این رو جایزهها میگذاشت تا در فضیلت وی و پایگاه حکومتش حدیث جعل کنند و در این راه از هیچ کوششی فروگذار نمیکرد.
ابوریه میگوید: معاویه و پدرش - چنان که روشن است - در روز
فتح مکه اسلام آوردند؛ لذا از طلقاء (آزاد شدگان) به شمار میآید و نیز از گروه مولفة قلوبهم است که به عنوان اجرت اسلام آوردنشان، از پیامبر پول میگرفتند. اوست که اساس خلافت راستین در اسلام را ویران کرد و بعد از او تاکنون، خلافت بر اساسی، استوار نشد.
دمشق را پایتخت حکومت خود قرار داد. درباره خود او و فضیلت شام احادیث فراوانی ساختند و به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت دادند. اکنون برخی از این احادیث را ذکر میکنیم:
ترمذی روایت میکند: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره معاویه گفت: خداوندا! او را هدایتگر و هدایت شده قرار ده! در حدیث دیگری آمده است که پیامبر فرمود: پروردگارا! به او کتاب و حساب بیاموز و از عذاب مصونش بدار! در روایتی دیگر، این عبارت نیز اضافه شده است: و او را به
بهشت وارد کن.
برغم فزونی احادیث بیاساس که درباره فضایل معاویه جعل شده است،
اسحاق بن راهویه _امام برجسته حدیث و استاد بخاری_ میگوید: حتی یک حدیث صحیح درباره فضیلت معاویه وجود ندارد.
علامه امینی احادیث صحیحی را که هیچ خدشهای در سند آنها نیست در نکوهش معاویه نقل کرده و گفتار جامعی درباره غلوگراییها در شان معاویه دارد که ما را از سخن گفتن در اینجا بینیاز میکند.
نیز استاد ابوریه میگوید: تمجید کاهنان یهودی (
کعب الاحبار و دنباله روهای وی) از شام به عنوان جایگاه فرمانروایی پیامبر، برای اغراضی بود که در دل پنهان داشتند وگرنه در گذشته روشن ساختیم که شام هیچ فضیلتی نداشت و شایسته آن همه تمجید نبود؛ جز اینکه دولت
بنی امیه در آنجا پایهگذاری شد؛ دولتی که نظام حکومتی اسلام را از خلافت شایسته، به پادشاهی ستمگونه بدل ساخت؛ دولتی که در سایه حمایت آن، فرقههای اسلامی یکی پس از دیگری سر بر آورد و باعث فروپاشی قدرت و تجزیه
دولت اسلامی شد و در آن زمان، جعل حدیث بالا گرفت. البته چنین شرایطی، کاهنان یهودی را بر آن داشت تا فرصت را مغتنم بشمارند و در آتش فتنه بدمند و آشوب را با انبوهی از احادیث دورغین و نیرنگآمیز گسترده نمایند. از جمله این دورغها این بود که در ستایش شام و ساکنان آن بغایت کوشیدند و اظهار داشتند که آنچه خیر است یکجا در شام فراهم آمده و آنچه شر است بتمامه در دیگر سرزمینهاست.
از جمله بافتههای این کاهنان در فضیلت شام، آنکه پادشاهی و
سلطنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در شام ظهور خواهد کرد. بیهقی در کتاب دلائل از ابو هریره - شاگرد و دست پرورده کعب الاحبار - روایت میکند:
خلافت در مدینه و پادشاهی در شام خواهد بود. و باز از کعب الاحبار است: مردم شام شمشیری از شمشیرهای خداوندند که خدا به وسیله ایشان از تبهکاران انتقام میگیرد.
نیز روایت کردهاند: بزودی شام بر روی شما گشوده خواهد شد. پس اگر خواستید در آنجا منزل اختیار کنید، در شهری انتخاب کنید که نامش دمشق است_پایتخت امویان_ چه اینکه آن شهر مرکز ارتش
اسلام در رفع فتنهها است، و خرگاه آن در سرزمینی است که به آن غوطه میگویند. (دشت سرسبز و خرمی که در حومه دمشق قرار دارد)
دمشق را تا آنجا ستودند که گفتند مقصود از ربوه در آیه مبارکه و آویناهما الی ربوة ذات قرار معین
دمشق است. و این گفته را به
پیامبر اکرم نسبت دادند. ابو هریره دمشق را یکی از شهرهای بهشت شمرده است و نیز در حدیث دیگری از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم چنین نقل میکند که فرمود: چهار شهر، از شهرهای بهشتند: مکه، مدینه،
بیت المقدس و دمشق.
همچنین معاویه را _که بخوبی از کعب آموخته بود چگونه حدیث جعل کند_ میبینیم که خود را این گونه میستاید که پیامبر به او وعده داده است بزودی خلافت آن حضرت به او خواهد رسید. او در خطبهای که بعد از بازگشت از عراق و
بیعت امام حسن (علیهالسّلام) در سال ۴۱ هجری، در شام ایراد کرد میگوید: ای مردم، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: تو بزودی بعد از من به خلافت خواهی رسید. پس سرزمین مقدس را برای پایگاه حکومت خود انتخاب کن؛ چون ابدال (ابدال جمع بدل به معنای شریف و کریم است و به گروهی از اولیا که جهان به وجود ایشان پایدار است اطلاق میشود.) در آن سرزمینند.
ابوریه میگوید: هنوز از آن زمان که معاویه شام را سرزمین ابدال نامید چندان گذشته بود که احادیثی منسوب به پیامبر بر دست این
ابدال ظهور کرد؛ که
سیوطی در
الجامع الصغیر آنها را آورده است.
تاکنون از بخش عظیمی از نیرنگهای یهودیان بداندیش نسبت به مسلمانان و
دین و حاکمیت اسلام پرده برافتاد؛ زیرا اینان تنها به آنچه درباره فضیلت شام گفتند اکتفا ننمودند و بسیار بر آن افزودند تا آنجا که گفتند: فرقه پیروزمند و بر حق، در شام ظهور میکند و حتی گفتند: نزول
عیسی از
آسمان هم در سرزمین شام خواهد بود.
در صحیح مسلم و بخاری آمده است: یک طایفه از امت من همیشه بر حق و پیروزمندند. خذلان و مخالفت کسی به آنان ضرر نمیرساند و آنان بر این صفت تا
قیامت باقیاند. بخاری نقل میکند: آن طایفه در شامند
و در روایت
ابو امامه باهلی است که: آنها گروهی هستند که وقتی از پیامبر درباره ایشان سوال شد فرمود: در بیت المقدس و اطراف آن هستند.
در صحیح مسلم از ابو هریره نقل شده است که پیامبر فرمود: تا روز رستاخیز همواره اهل مغرب زمین بحق پیروزمند. احمد و دیگران گفتهاند: مراد، مردم شام است. در کتاب کشف الخفاء آمده است: کعب الاحبار میگوید: اهل شام شمشیری از شمشیرهای خدایند که
خداوند به وسیله آنان از گردنکشان و عاصیان انتقام میگیرد. ابوریه در ذیل این سخن میگوید: شاید مراد از عاصیان و گردنکشان در اینجا کسانی باشند که سر تسلیم در مقابل معاویه فرود نیاوردهاند و از غیر او پیروی کردهاند و مراد از غیر تنها امیر مؤمنان علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) است. (از نکات قابل ذکر در اینجا این است که مردی با کعب الاحبار برخورد کرد و پس از سلام، برای او دعا کرد. کعب پرسید که اهل کجاست؟ پاسخ داد: اهل شام. کعب گفت: شاید تو از گروهی هستی که هفتاد هزار از آنها بدون حسابرسی وارد بهشت میشوند. آن مرد گفت: این گروه کیانند، گفت: مردم دمشق! گفت: از آنان نیستم. گفت: احتمالا تو از کسانی هستی که خداوند روزانه دوبار به آنان نظر رحمت میکند. گفت: اینان چه کسانی هستند؟ گفت: مردم
فلسطین. مرد گفت: آری من فلسطینی هستم. در روایت دیگری است که گفت: نکند تو از کسانی هستی که هر شهید آنان هفتاد نفر را
شفاعت میکند. مرد پرسید ایشان کیانند؟ گفت: مردم حمص. ابوریه میگوید: حمص همان شهری است که جسد کعب در آنجا دفن شد.)
آری؛ کینه توزان در شخص معاویه و شام زمینه مناسبی برای کاشتن بذر
نفاق و تفرقه میان مسلمانان یافتند؛ لذا با امام امیر مؤمنان (علیهالسّلام) که مصداق بارز حقیقت درخشان
اسلام (اسلام ناب) بود دشمنی ورزیدند و همه همت خود را بر سر دشمنی با او و اسلام، در قالب تمجید از معاویه و
شام نهادند.
ابن جوزی از عبدالله بن
احمد بن حنبل نقل میکند که گفت: از پدرم پرسیدم: نظرت درباره علی و معاویه چیست؟ پس از لحظهای درنگ گفت: درباره آن دو چه بگویم؛ علی (علیهالسّلام) دشمنان زیادی داشت. این بدخواهان به قصد یافتن عیبی در او کوششها کردند ولی چیزی به دست نیاوردند؛ لذا جانب مردی را گرفتند که با آن حضرت از در خصومت در آمده و به پیکار او کمر بسته بود، (منظورش معاویه است) پس به قصد توطئه علیه
علی (علیهالسّلام) بر گرد او جمع شدند.
ابن حجر میگوید: ابن جوزی با این سخن به روایات بی اساسی که در فضایل معاویه ساخته و پرداخته بودند اشاره میکند. _وی میگوید: _درباره فضایل معاویه احادیث زیادی در دست است که هیچکدام سند درستی ندارند. اسحاق بن راهویه،
نسائی و دیگران نیز به این امر گواهی قطعی دادهاند.
جالب توجه اینکه بخاری، در کتاب الفضائل از صحیح خود، باب ویژه درباره معاویه را چنین عنوان گذاری کرده است: باب ذکر معاویه و جرات نکرده است که همچون سایر ابواب، بر آن عنوان فضایل بنهد و اساسا در آن باب از نکته قابل ملاحظهای یاد نکرده است.
ابن جوزی
و دیگران هم به همین شکل عمل کردهاند؛ لذا ابن حجر در شرح
صحیح بخاری میگوید بخاری در این شرح حال از لفظ ذکر، استفاده کرد و بر آن اطلاق فضیلت یا منقبت نکرد؛ زیرا از احادیث ذکر شده در این باب هیچ فضیلتی به دست نمیآید.
به دیگران سخن: از احادیثی که در ضمن این شرح حال آورده است فضیلتی بر نمیآید. در گذشته هم معلوم شد که هیچ حدیثی درباره معاویه صحیح نیست.
ذهبی روایت میکند: هنگامی که نسائی به
دمشق آمد، از وی درباره فضایل و برتری معاویه سوال شد. وی گفت: آیا معاویه به برابری رضایت نمیدهد که در پی برتری است. _او همچنین میگوید:_ به خاطر این اظهار نظر، حاضران در
مسجد یکی پس از دیگری او را میراندند و بر دو پهلوی او فشار وارد میکردند تا اینکه از مسجد اخراج گردید و سپس به
مکه برده شد و در آنجا در گذشت. (همو است که حدیث اللهم لا تشبع بطنه را روایت کرده است. ذهبی میگوید: از او خواستند تا حدیثی در فضیلت معاویه نقل کند؛ گفت: کدام فضیلت؟ آیا حدیث اللهم لا تشبع بطنه را نقل کنم؟)
در تمام دوره پس از معاویه تا زمانی که سلطه امویان پا برجا بود نیز امور بر همین منوال میگذشت؛ مثلا مشاهده میکنیم که
هشام بن عبدالملک اطرافیان و عالم نمایان چاپلوس آن عصر را واداشت که روایت کنند: آیه و الذی تولی کبره منهم له عذاب الیم
درباره علی (علیهالسّلام) نازل شده است و آنان نیز دستور او را پذیرفتند.
جعل حدیث در همسویی با خواست عوامالناس و چشم داشتن به اموال و ثروتی که در اختیار آنان است.
قصهپردازان حرفهای از این گروهند. آنان اساطیر و افسانههای کهن و حوادث عجیب و غریب را برای مردم نقل میکردند تا پول، کمکهای غیر نقدی و غذای اضافی آنان را به چنگ آورند.
حدیثسازی برای خشنودی عوام و مورد قبول واقع شدن نزد آنان و به دست آوردن دلشان جهت حضور در مجالس وعظ و گستراندن و پر جمعیت کردن حلقههای بحث در آن زمان امری رایج بوده و همچنان ادامه دارد.
قرطبی در مقدمه تفسیرش میگوید: گروهی از جاعلان حدیث گدایانی بودند که مدتها در بازار یا مسجد میایستادند و به
جعل حدیث میپرداختند و احادیث ساختگی را با سندهای راست نمایی که از قبل درست کرده بودند برای مردم نقل میکردند.
ابن جوزی میگوید: گروهی هم هستند که حفظ احادیث برایشان دشوار است؛ لذا آناً و در لحظه نیاز اقدام به جعل حدیث میکنند و یا چون میبینند نقل حدیث از حفظ، معروف و مقبول است، سخنانی غریب و شگفتآور که میتواند خواست آنان را برآورده سازد، نقل میکنند. این گروه دو دستهاند: دسته اول داستانپردازان (قُصّاص) هستند که بیشتر بدبختی هم به وسیله آنان دامن زده میشد؛ زیرا اینان احادیثی با ظاهری آراسته و دلپسند میساختند؛ در حالی که در احادیث صحیح چنین چیزهایی کمتر یافت میشود. چون حفظ احادیث بر این طایفه دشوار است و احیانا فاقد تقوی و دینند و حاضران در مجلس هم ناآگاهند لذا هر چه میخواهند میگویند. دو نفر از فقیهان
ثقه از یکی از این داستانسرایان زمان ما که مردی عابدنما و زاهدپیشه بود، برایم نقل کردند که وی به آن دو گفت: پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: هر کس در
روز عاشورا فلان عمل را انجام بدهد چه مقدار ثواب خواهد برد و هر کس فلان کار را بکند، چه و چه... تا آخر، سپس آن دو به او گفتند: این احادیث را از کجا آوردهای! گفت: راستش را بخواهید، اینها را از جایی نگرفتهام و اصلا با آن آشنایی ندارم بلکه اکنون در دم آنها را ساختم.
وی در ادامه میگوید: بدون شک داستانسرایان انسانهای شرآفرین و نگونبختی هستند که مردم به آنان توجهی ندارند. نه دنیای آبادی دارند نه آخرتی. یکی از داستانسرایان زمان ما کتابی فراهم آورده است که در بخشی از آن میگوید:
حسن و
حسین بر
عمر بن خطاب وارد شدند و او مشغول کاری بود. چون کارش تمام شد، سرش را بالا آورد و آن دو را دید؛ از جا برخاست و آن دو را بوسید و به هر یک هزار درهم بخشید و گفت: مرا ببخشید متوجه ورود شما نشدم. آن دو بزرگوار برگشته و نزد پدرشان علی (علیهالسّلام) از عمر تشکر کردند، حضرت فرمود: از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که فرمود: عمر بن خطاب نور اسلام و چراغ اهل بهشت است. ایشان به نزد عمر بازگشتند و حدیث را برای او نقل کردند. وی دوات و کاغذی خواست و نوشت: بسم الله الرحمان الرحیم؛ سروران جوانان اهل بهشت از پدرشان علی مرتضی از جدشان محمد مصطفی برایم روایت کردند که پیامبر فرمود: عمر نور اسلام در دنیا و چراغ بهشتیان در بهشت است. سپس
وصیت کرد که وقتی او را
کفن کردند این نوشته را روی سینهاش بگذارند و چنین شد. چون صبح شد، نوشته را بر روی قبرش یافتند که در آن آمده بود: راست گفتند حسن و حسین پدرشان و جدشان که عمر نور اسلام و چراغ اهل
بهشت است.
ابن جوزی میگوید: وقاحت و بی شرمی این مرد تا جایی است که مثل چنین حدیثی را در کتابش آورده و به این هم اکتفا نکرده و کتابش را بر بعضی از فقهای بزرگ عرضه کرده است. ایشان هم بر نوشته او تایید نگاشتهاند؛ بیآنکه خود او یا آن فقها، بدانند که چنین امری محال است. آری این
جهل فراوانی است که روشن میشود وی از ناآگاهترین انسانهایی است که حتی بوی نقل حدیث هم به شامهاش نخورده است و شاید این مطلب را از بعضی رهگذران شنیده باشد.
امام
احمد بن حنبل میگوید: دروغگوترین مردمان، گدایان و داستانسرایان هستند. از
ابو قلابه نیز نقل شده است: علم را نابود نساخت مگر این داستانسرایان. ابو عبدالرحمان میگفت: از قُصّاص بر حذر باشید.
کسی که قصه خوانی در مساجد را به راه انداخت
معاویة بن ابیسفیان بود.
زبیر بن بکار در اخبار المدینه از نافع و دیگر عالمان نقل میکند: قصهخوانی و افسانهپردازی از بدعتهای جدیدی است که به دست معاویه در سالهای فتنه به راه افتاد.
ولی ما در بحث از
اسرائیلیات خواهیم گفت که داستانسرایی در مساجد، در اواخر دوران خلافت عمر به راه افتاد. تمیم داری از وی اجازه خواست که در مسجد بایستد و برای مردم قصه بگوید و عمر به وی اجازه داد.
این امر در زمان
عثمان هم ادامه داشت تا اینکه امیر مؤمنان (علیهالسّلام) در زمان خود اینان را از مساجد راند.
بر خلاف معاویه که از زمان رخصتدادن عمر، بر تداوم آن در مساجد اصرار میورزید.
کسی که قصهخوانی در مساجد را اشاعه دارد،
کعب الاحبار بود. وی در روزگار فتنه و آشوب فرصت را غنیمت شمرد و به خاطر کینه توزیای که با اسلام داشت، چون سیاست معاویه را بستر مناسبی یافت به اشاعه افسانههای بیاساس در بین مردم پرداخت.
عمر وی را تهدید کرد که اگر به داستانسرایی و خرافهبافیهای خود ادامه دهد، او را به سرزمین بوزینگان - یعنی شهرهای یهودی نشین -
تبعید خواهد کرد. البته کعب در برابر این تهدید چارهای جز تسلیم نداشت ولی با ناراحتی و حقد تمام لب فرو بست. جز آنکه در پنهان کار خود را ادامه میداد و چنانچه (در بخش اسرائیلیات) خواهد آمد به همین جهت اسلام آورده بود که خرافهپرانی کند و در عقاید مسلمانان خدشه وارد کند؛ و هرگز با چنین تهدیدهایی دست بردار نبود.
ابوریه میگوید: چندی نگذشت که فرصت توطئه برایش فراهم آمد. در توطئه قتل عمر که گروهی سری آن را طراحی کرده بودند دست داشت و به گستردن آتش آن دامن میزد؛ چون با کشته شدن عمر زمینه را مساعد یافت تا آزادانه عمل کند و با تمام توان به اشاعه و گسترش اسرائیلیات که باعث لکه دار شدن چهره تابان دین میشد، بپردازد و در این مهم، شاگردان برجستهاش، عبدالله بن عمرو بن عاص، عبدالله بن عمر بن خطاب و ابو هریره به او کمک کردند.
این کاهن یهودی فرصتطلب که در شخصیت معاویه، تحقق اهداف و امکان رواج اسرائیلیات را یافته بود، فرصت را از دست نداد و از زمان عثمان دست به کار شد. در زمان عثمان که آتش فتنه روشن شد و شعلههای آن برافروخته گردید و دامن عثمان را گرفت، کعب الاحبار این کاهن حیلهگر این فرصت را از دست نداد و با تمام قدرت به صحنه آمد و با حیلههای برخواسته از روح کینه توز یهودانهاش آنچه در توان داشت در شعلهورتر کردن آتش فتنه کوشید. از جمله حیلههایش در این فتنه، به راهانداختن موجی بود با این عنوان که: خلافت پس از عثمان از آن معاویه خواهد بود. وکیع از اعمش از ابو صالح نقل میکند که: شتربانی، شتر خود را میبرد و میگفت:
«ان الامیر بعده علی - و فی الزبیر خلق رضی؛
امیر بعد از عثمان علی است - و زبیر دارای اخلاق پسنده است.»
کعب که دیده بود معاویه بر قاطری سوار میشد، گفت: بلکه امیر بعد از او، صاحب قاطر _یعنی معاویه_ است. این سخن به گوش معاویه رسید. نزد کعب آمد و گفت: ای ابا اسحاق چگونه این سخن را بر زبان میرانی در حالی که در میان مردم امثال علی،
زبیر و اصحاب محمد وجود دارند. کعب گفت: تو صاحب خلافت هستی _و شاید هم، بر حسب عادتش گفته باشد: این موضوع را در تورات دیدهام_ معاویه این جسارت کعب را ارج نهاد و او را به انواع نعمتها متنعم ساخت.
به شهادت تاریخ، این کاهن در زمان عثمان به
شام رفت و تحت کنف حمایت معاویه قرار گرفت. معاویه وی را از مقربان و نزدیکان خود ساخت تا با نقل روایات دروغ و نشر اسرائیلیات در ضمن قصههای خود به تایید او بپردازد و پایههای
حکومت وی را استوار سازد.
ابن حجر عسقلانی میگوید: معاویه شخصا کعب را مامور کرده بود که در شام به قصه گویی بپردازد.
معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ج۲، ص۲۸.