• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

عمرو بن عبد‌ود

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



عمرو بن عبدود عامری از بنی لؤی از قبیله‌ی قریش و از سوارکاران و شجاعان مشهور بود؛ به طوری که هیچ یک از جنگ‌جویان عهد جاهلیت به پای او نمی‌رسیدند. به او فارس یلیل می‌گفتند؛ یعنی کسی که با هزار سوار برابری می‌کند.



پس از سرگرداني سپاه شرک ، سرانجام عمرو بن عبدود با چند تن دیگر از سران جنگ مانند ضرار بن خطاب و هبیره بن ابی وهب و نوفل بن عبدالله و عکرمه و دیگران بر اسبان خود سوار شده و لباس جنگ پوشیدند. اطراف خندق را گردش کرده و بالاخره تنگنایی پیدا کردند که عرضش کم تر از جاهای دیگر بود. بر اسبان خود رکاب زده و به هر ترتیبی بود خود را به این سوی خندق رساندند . اسبان را به جولان در آورده، شروع به تاخت و تاز کردند. برای جنگ مبارز و هماورد طلبیدند.هیچ یک از آنان در شجاعت،شهرت عمرو بن عبدود را نداشت. سالخورده‌تر و باتجربه‌تر از وی در جنگ ها نبود، بلکه به گفته اهل تاریخ در آن روزگار هیچ شجاعی در میان عرب شهرت عمرو بن عبدود را نداشت. او را«فارس یلیل»می‌نامیدند . با هزار سوار او را برابر می‌دانستند. از این رو مسلمانان نیز از جنگ با او واهمه داشتند و گرنه همراهان او چندان ابهتی برای آن ها نداشت. عمروبن عبدود که توانسته بود خود را به این سوی خندق برساند و آرزوی خود را که جنگ در میدان باز با مسلمانان باشد، برآورده سازد،با نخوت و غروری خاص ‌اسب خود را به جولان در آورده و مبارز طلبید.


دنباله ماجرا را راویان به دو گونه نقل کرده‌اند، در برخی از روایات است که چون علی(ع)دید اینان خود را به این سوی خندق رسانده‌اند، با چند تن از مسلمانان به میدان آمده و خود را به تنگنایی که عمرو بن عبدود و همراهانش از آن آمده بودند رساند. راه بازگشت را بر آن ها بست . در نتیجه عمرو ناچار به جنگ گردید و مبارز طلبید . حضرت علی(ع) به جنگ او آمد. او را به قتل رسانید.

۲.۱ - داستاد مبارزه حضرت در سیره حلبی

در روایات زیادی که در سیره حلبی و کتاب های دیگر نقل شده ،چنین است که چون عمرو مبارز طلبید ،کسی جرئت جنگ با او نکرد،جز علی(ع)که برخاست و از رسول خدا(ص) اجازه گرفت تا به جنگ او برود اما پیغمبر به او دستور داد بنشیند،برای بار دوم عمرو بن عبدود مبارز طلبید .به عنوان سرزنش و استهزای مسلمانان فریاد زد:
کجاست بهشتی که می‌پندارید هر کس از شما کشته شود، داخل آن بهشت می شود؟
علی(ع)دوباره از جا برخاست و از رسول خدا(ص) اجازه خواست به جنگ او برود . پیغمبر باز به او اجازه نداد و فرمود:بنشین که او عمرو بن عبدود است! عمرو بار دیگر رجزی خواند به صورت تعرض و ایراد و در حقیقت اندرزی ‌توأم با توبیخ و ملامت . رجز این بود :
صداى من گرفت از بس كه فرياد زدم آيا مبارزى هست و در جايى كه دل شجاعان بلرزد، يعنى جايگاه هماوردان سخت نيرو ايستاده‌ام . پيوسته به سوى جنگ هاى سخت كه پشت مردان را مى‌لرزاند شتاب مى‌كنم!به راستى كه شجاعت و سخاوت در جوانمرد بهترين خصلت هاست.
اين بار نيز على(ع)برخاست . ديگرى جرئت اين كار را نكرد . به تعبير تواريخ مسلمانان چنان بودند كه گويا بر سر آن ها پرنده قرار داشتـ،كنايه از اينكه هيچ حركتى كه نشان دهنده عكس العملى از طرف آنان باشد ،ديده نمى‌شد.
على(ع)اجازه خواست به جنگ او برود،پيغمبر فرمود:او عمرو است!على(ع)عرض كرد: اگر چه عمرو باشد!
رسول خدا(ص)كه چنان ديد، رخصت جنگ بدو داده ،فرمود:پيش بيا! چون على(ع)پيش رفت ،حضرت زره خود را بر او پوشانيد . دستار خويش بر سر او بست . شمشير مخصوص خود را به دست او داد و فرمود:پيش برو. چون به سوى ميدان حركت كرد، رسول خدا(ص)دست به دعا برداشت و درباره او دعا كرد:اللهم احفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوق رأسه و من تحت قدميه؛
خدايا! او را از پيش رو و از پشت سر و از راست و چپ و از بالاى سر و پايين پا محافظت و نگهدارى كن.
در روايت ديگرى است كه وقتى على دور شد،پيغمبر فرمود: لقد برز الايمان كله الى الشرك كله؛ همه ايمان با همه شرك رو به رو شد!
على(ع)به سرعت خود را به عمرو رسانده، پاسخ رجز او را اين گونه داد:
شتاب مكن كه پاسخ دهنده فريادت(و خفه كننده‌ات)آمد، با عزمى(آهنين)و بينشى(كامل). صدق و راستى هر رستگارى را نجات بخش است . من با اين عقيده به ميدان تو آمده‌ام كه نوحه نوحه‌گران مرگ را براى تو برپا كنم(و تو را از پاى در آورم)با ضربتى سخت كه در جنگ ها آوازه‌اش به يادگار بماند.
عمرو كه باور نمى‌كرد كسى به زودى و آسانى حاضر شود به ميدان او بيايد و به مبارزه او حاضر شود، با تعجب پرسيد: كيستى؟
فرمود: على بن ابيطالب هستم،عمرو گفت:اى برادرزاده !خوب بود عموهايت كه از تو بزرگ تر هستند، به جنگ من مى‌آمدند،زيرا خوش ندارم خون تو را بريزم!
در حديث ديگرى است كه گفت: با پدرت ابوطالب رفيق بوده‌ام!
على(ع)فرمود: لكنى و الله احب أن أقتلك مادمت آبيا للحق؛
من تا وقتى كه از حق روگردان باشى، دوست دارم خون تو را بريزم.
عمرو بن عبدود به غيرت آمد و خشمناك به على(ع)حمله كرد،على(ع)بدو فرمود : در جاهلیت با خود عهد كرده و به لات و عزی سوگند ياد كرده بودى كه هر كس سه چيز از تو بخواهد، يكى از آن سه چيز و يا هر سه را بپذيرى.عمرو گفت:آرى،على(ع)فرمود:پس يكى از سه پيشنهاد مرا بپذير:

۲.۱.۱ - سه پیشنهاد حضرت به عمر بن عبدود

نخست: به وحدانيت خداى یکتا و نبوت پيغمبر گواهى دهى. تسليم پروردگار جهانيان باش.
عمرو گفت:اى برادر زاده! اين حرف را نزن و خواهش ديگرى بكن!
على(ع)فرمود:اما اگر آن را بپذيرى، براى تو بهتر است؟ديگر آن كه از راهى كه آمده‌اى، باز گردى(و از جنگ با مسلمانان صرف نظر كن).
عمرو گفت:اين هم ممكن نيست . زنان قريش براى هميشه برای هم بازگو كنند(و گويند عمرو از ترس جنگ گريخت).
على(ع)فرمود: پيشنهاد سوم آن است كه از اسب پياده شوى و با من جنگ كنى.ع مرو خنديد و گفت : گمان نمى‌كردم احدى از اعراب مرا به اين كار دعوت كند(و مرا به جنگ با خود بخواند)اين را گفت و از اسب پياده شد . اسب را پى كرده، به على حمله كرد. شمشيرى به جانب سر حضرت حواله نمود كه على(ع)سپر كشيد و ضربت را رد كرد . با اين حال شمشير عمرو سپر را شكافت و جلوى سر على(ع)را نيز زخمدار كرد اما على(ع)در همان حال مهلتش نداده و شمشير را از پشت سر حواله گردن عمرو كرد . چنان ضربتى زد كه گردنش را قطع نمود و او را بر زمين انداخت.
در روایت حذيفه است كه حضرت علی(ع) شمشير را حواله پاهاى عمرو كرد . هر دوپاى او را از بيخ قطع نمود . او بر زمين افتاد . على(ع)روى سينه‌اش نشست،عمرو با ناراحتى گفت: بر جاى بزرگى نشست ه‌اى. سپس از على درخواست نمود كه پس از كشتن او جامه از تنش بيرون نياورد،حضرت در جوابش فرمود:اين براى من كار سهلى است. پس از آن كه سرش را بريد، تكبير گفت:رسول خدا(ص)فرمود:به خدا على او را كشت.
[۱] سید هاشم رسولى محلاتى، زندگانى حضرت محمد(ص)،دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص ۴۱۵؛ تاريخ يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب ابن واضح يعقوبى (م بعد ۲۹۲)، ترجمه محمد ابراهيم آيتى ، تهران ، انتشارات علمى و فرهنگى ، چ ششم ، ۱۳۷۱ش.،ج‌۱،ص ۴۰۹
[۲] البداية و النهاية، أبو الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقى (م ۷۷۴)، بيروت، دار الفكر، ۱۴۰۷/ ۱۹۸۶ج‌۴،ص ۱۰۶



۱. سید هاشم رسولى محلاتى، زندگانى حضرت محمد(ص)،دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص ۴۱۵؛ تاريخ يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب ابن واضح يعقوبى (م بعد ۲۹۲)، ترجمه محمد ابراهيم آيتى ، تهران ، انتشارات علمى و فرهنگى ، چ ششم ، ۱۳۷۱ش.،ج‌۱،ص ۴۰۹
۲. البداية و النهاية، أبو الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقى (م ۷۷۴)، بيروت، دار الفكر، ۱۴۰۷/ ۱۹۸۶ج‌۴،ص ۱۰۶



سایت مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی    




جعبه ابزار