علت نیاز به دین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
به دو دلیل فلسفه نیاز به
دین را میتوان بررسی کرد: الف: در
الهیات و
مدل زندگیکردن، زیرا یک
انسان یا یک جامعه انسانی با عمل به
فقه اسلامی که فراگیر همه شئون
زندگی است میتواند الگو و معیار لازم و کافی را به دست بدهد. ب: لزوم تحصیل علوم گسترشدهنده معارف آدمی در
عالم هستی، که از دو عامل میتوان استفاده کرد: عامل اول:
آیات و
احادیث معتبر و حکم
عقل؛ عامل دوم: دقت و بررسی در سرگذشت
علم و اکتشافات پی در پی.
شبهه: آیا میتوان گفت که این
فقه نیست که به ما
مدل زندگیکردن و چگونه زیستن را عرضه مینماید بلکه علوم و فنون هستند که
مدل مورد نظر را ارائه میدارد؟
پاسخ: اگر معنای
مدل این است که فقه برای «حیات قابل تفسیر و توجیه در مسیر هدف اعلی.» الگو و معیار ارائه میدهد یا نه؟ بدیهی است که پاسخ مثبت است، زیرا یک انسان یا یک جامعه انسانی با عمل به فقه اسلامی که فراگیر همه شئون زندگی است میتواند الگو و معیار لازم و کافی را به دست بدهد. در
قرآن کریم میخوانیم: «و بدینسان شما را امتی در حد وسط
[
معتدل و دور از
افراط و
تفریط]
قرار دادیم تا شما برای همه انسانها الگو و معیار باشید و پیامبر نیز الگو و معیار شما باشد.»
«و در راه
خدا جهاد کنید آنچنان که شایسته است، او
[
خدا
]
است که شما را برگزید و در
دین حرج و مشقتی برای شما قرار نداده است.
[
این دین همان
]
ملیت پدرتان
ابراهیم است، اوست که پیش از این شما را
مسلمان نامیده است. و در این تبعیت از ابراهیم است که
پیامبر برای شما الگو و میزان و شما برای همه مردم معیار و ملاک خواهید بود.»
اما از دیدگاه عینیت خارجی، هیچ کس نمیتواند در این حقیقت کمترین تردیدی داشته باشد که آن انسانهای تکامل یافته و وارستهای را که دین اسلام با آن
فقه و حقوق انسانی به عرصه تاریخ تقدیم کرد، در تمامی گذرگاههای تاریخ و در هر موقعیت و شرایطی که انسانها در آن زندگی کنند. (به شرط آنکه انسانها دارای مقتضیات رشد انسانی باشند و مانعی نیز در مسیر تعالی حیاتشان نباشد.) این رشد یافتگان اصول عالی انسانی با کمال وضوح میتوانند بهترین الگو و معیار «حیات معقول» برای ایشان باشند.
هنگامی که
شبلی شمیل ماتریالیست معروف میگوید: «پیشوا
علی بن ابیطالب، بزرگ بزرگان. یگانه نسخهای است که نه شرق و نه غرب نه دیروز و نه امروز صورتی مطابق این اصل را ندیده است.»
آیا انسان عاقل میتواند تصور کند که دورانی یا موقعیتی در زندگانی بشری پیش بیاید و انسانیت در آن دوران مسخ نشده باشد و اصول و قواعد انسانیت در آن، مورد عمل قرار بگیرد، و با این حال، حضرت امیرالمومنین (علیهالسّلام) نتواند در آن دوران بهترین الگو برای حیات معقول مردم آن دوران و آن موقعیت بوده باشد!! !
آن کدامین دوران و موقعیتی است که انسانهایی مانند
سلمان فارسی،
ابوذر غفاری،
مالک اشتر،
عمار بن یاسر،
مقداد بن اسود،
اویس قرنی،
ابن التیهان و
کمیل بن زیاد نخعی و صدها انسان دیگر که عقاید و فقه اسلامی آنان را تجلی گاه انسانیت ساخته است، با فرض بقای اصول عالی انسانی و اخلاق شایسته کمال، نتوانند زندگی کنند!
البته در آن دورانی که اصول عالی و اخلاق شایسته انسانی از صحنه حیات آدمیان از کار بیفتد و جامعهای که مردم در آن زندگی میکنند، به یک کارگاه ماشینی تبدیل شود و هریک از افراد، پیچ و مهره و دندانهای ناخود آگاه در آن کارگاه باشند، بدیهی است که فضایی برای تنفس ابراهیم خلیل و
محمد بن عبدالله و
موسی بن عمران و
عیسی بن مریم و علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) و آن مردان و زنان رشد یافتهای که به وسیله آن بزرگان موفق به قرار گرفتن در جاذبیت کمال گشتهاند، وجود نخواهد داشت.
بدیهی است که ابتکارات و علوم انسانی، آنگاه که در استخدام پیشرفت هویت انسانی، در ارتباطات چهارگانه (ارتباط انسان با خویشتن، با خدا، با
جهان هستی و با همنوع خود) قرار گیرد و نه در استخدام گسترش نفعگرایی و لذتپرستی و سلطهگرایی انسان اومانیستی، به وسیله کشف موضوعات یاری دهنده به «حیات معقول» انسانها، در آمادهکردن زمینه در هر دو قلمروی ماده و معنی، کمک شایانی خواهد کرد. این همکاری خود معلول یک قاعده فقهی است که میگوید: هرآنچه که زندگی اجتماعی صحیح بدان نیازمند است، قیام به آمادهکردن آن،
واجب کفایی است؛ درصورتی که برای تحقق آن نیازمند به تلاش عدهای حاضر باشد، برای آنان
واجب عینی میگردد.
و اما برای تحریک به ابتکارات و لزوم تحصیل علوم گسترشدهنده معارف آدمی در عالم هستی، از دو عامل بسیار مهم میتوان استفاده کرد: عامل اول:
آیات و
احادیث معتبر و حکم
عقل به لزوم گسترش معارف آدمی در همه ابعاد هستی تا آنجا که در امکان بشریت باشد. بویژه با نظر به احادیث معتبری که لزوم پیروی از تجربه را در کشف واقعیات جدید گوشزد مینماید. امیرالمومنین در این باره میفرماید: «علم جدید به وسیله تجربهها به دست میآید.»
عامل دوم: دقت و بررسی در سرگذشت
علم و اکتشافات پی در پی و فراوانی که مسلمانان از اواخر قرن دوم تا اواسط قرن پنجم به ارمغان آوردهاند، همان کسانی که به گفته بعضی از مورخان آگاه و بیغرض علوم و دانش را از سقوط در ظلمات قرون وسطایی غربی نجات دادند.
سوال دوم: آیا تمام ارزشهای دینی از فقه بیرون میآید یا
اخلاق هم در این زمینه جایگاهی دارد؟ سئوال سوم: آیا فقه و دین میتوانند عهدهدار مدیریت اجتماعی باشند، یا اینکه علم و اطلاعات بشری باید متکفل این مدیریت باشند؟
پاسخ: بدان جهت که دو سوال فوق تقریبا یک مسئله را مطرح میکنند، لذا به پاسخ مجموع آنها میپردازیم.
اساسیترین عامل بروز این گونه مسائل در
ذهن اشخاص بیاطلاع، عدمفهم معنای دین اسلام و فقه است. از این رو با اینکه تاکنون معنای فقه در مباحث گذشته معلوم شده است، در اینجا به تعریف اجمالی فقه به معنای عام آن میپردازیم: «فقه عبارت از علم به
احکام همه افعال
بشر و ترکها و خودداریهای عملی او، درهر دو قلمرو مادی و معنوی، با استناد به خدا، بوسیله دلایل اصلی
کتاب،
سنت،
اجماع و عقل است.» این دلایل بیان کننده مصالح و مفاسد «حیات معقول» است که سعادت دنیوی اخروی بدون آن امکان پذیر نیست. پس در حقیقت هیچ عملی چه عضلانی و چه فکری، خواه طبیعی یا قراردادی و خواه ارزشی و غیر ذلک، از بشر سر نمیزند، مگر اینکه مشمول قانون فراگیر الهی؛ یعنی فقه باشد. تعبیر «فقه الله الاکبر» را که مولوی در اول کتاب مثنوی، در مقام توصیف کتاب خود آورده است، به همین وسعت فراگیر فقه اشاره دارد. فقه جمیع شئون رفتاری، کرداری و گفتاری انسان چه در عرصه فردی و چه در عرصههای اجتماعی آن هم در قالبهای گوناگون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را دربر داشته و طبق قواعد و قوانین کلان و خرد برای شئون آدمی برنامه عملی منطبق با فطرت آدمی ارائه میدهد.
تنظیم و چکیده ای از کتاب فلسفه دین، علامه محمد تقی جعفری، پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی، ۱۳۸۷، با مقدمه، تبیین واندکی تصرف ازهادی ثابتی.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «ماتریالیسم، الهیات و مدل زندگی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۱/۳۰.