عقوبت های جنایتکاران کربلا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عقوبت های جنایتکاران کربلا، از مباحث مرتبط به پیامدهای تکوینی و حوادث خارقالعاده پس از
شهادت امام حسین (علیهالسّلام) است. از جمله نشانههای عظمت حادثه عاشورا، رخدادهای شگفتی است که غالباً آنها شکل خرق عادت داشته و در پی شهادت امام حسین (علیهالسّلام) به وقوع پیوست. بنابر گزارشات متعدد در منابع تاریخی و روایی و مقاتل از
شیعه و
اهل سنت، یکی از رخدادهای عجیب پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، گرفتـار شـدن جنایت کاران کربلا به عقوبتهای عجیب دنیوی است.
حادثه عاشورا از لحاظ ماهیت، اهداف و آثاری که بر جای نهاد، یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ بشر است؛ چراکه قهرمان حادثه، امامی معصوم اسـت کـه بـه منظـور حفظ کاملترین و آخرین دین الهی، جان خود را فدا کرد. رخدادهای شگفتی که در پی شهادت آن حضرت، در جهان هستی پدید آمد، گواهی بر عظمت قیام او و شدت فاجعه شهادتش است. در یک نگاه گذرا بـه مـتـون تاریخی و روایی
شیعه و
اهل سنت، گزارشهای بسیاری از این دست حوادث به چشم میخورد که در مجموع، گویای آن است که این حادثه، در میان حوادث رخ داده در
تمام تاریخ بشر، اهمیت خاصی دارد و بدین لحاظ درخور دقت و بررسی ویژه است. یکی از حوادث عجیبی که پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) رخ داد، عقوبتهای عجیب دنیوی برای جنایتکاران کربلا بود.
یکی از مسائل بسیار مهم و قابل تامّلِ واقعه عاشورا که برای همه، بویژه برای ستمگران و جنایتکاران تاریخ، عبرت آموز و تنبّه آفرین است؛ سرنوشت کسانی است که با امام حسین (علیهالسّلام) جنگیدند و یا ایشان را در برابر دشمن، تنها گذاشتند و یاری ننمودند. آنان، نه تنها در آخرت، به میزان جرم خود، مجازات خواهند شد، بلکه بخشی از کیفر آنها در همین جهان، دامنگیرشان گردید. در منابع شیعی و سنی روایات فراوانی درباره گرفتـار شـدن جنایت کاران کربلا به عقوبتهای عجیب دنیوی، پس از شهادت ابی عبدالله (علیهالسّلام) به چشم میخورد. فراوانی ایـن روایات و اعتبار سند تعدادی از آنها از سویی، و انطبـاق مـضامین آنهـا بـا سـنن الهی (برگرفته از آیات و روایات) از سوی دیگر، در مجمـوع وقوع این گونه رخدادها را پذیرفتنی مینماید؛ هر چند برخی از آنها دارای ضعف سند یا غرابت متن هستند که از نقل آنها پرهیز میکنیم. در ادامه، ضمن رعایت اختصار، میکوشیم گزارش نسبتاً کاملی از این نوع عقوبتها به صورت دسته بندی شده ارائه کنیم.
از برخی روایات معتبر برمی آید که همه کسانی که در جنگ با امام حسین (علیهالسّلام) همکاری کردند، به بیماریهایی چون
جنون،
جذام،
برص، نقص عضو و فلج و... مبتلا شدند.
برخی از سپاهیان
عمر بن سعد که در جریان منع آب از کاروان امام نقـش مستقیم داشتند و یا زبان به شماتت گشوده بودند، با
نفرین امام، گرفتار مرض
استسقا (تشنگی) شدند.
در ادامه به برخی از این گزارشات اشاره میشود.
زُرعة بن ابان بن دارم، از قبیله بنی ابان
بن دارِم، قاتل
محمّد فرزند
امام علی (علیهالسّلام) بوده است. همچنین مشارکت در شهادت فرزند دیگر امام علی (علیهالسّلام) به نام
عثمان، به زُرعه نسبت داده شده که احتمالاً همین شخص است.
زُرعه از کسانی بود که دیگران را به بستن آب بر روی امام حسین (علیهالسّلام) ترغیب میکردند. بنابر گزارشی، امام حسین (علیهالسّلام)، در طلب آب به سوی
فرات حرکت کرد. در این هنگام زرعه فریاد زد تا میان امام (علیهالسّلام) و آب فاصله بیندازند. حضرت (علیهالسّلام) فرمود:
«اللّهُمَّ ظَمِئهُ»؛ «خداوندا! او را تشنه بدار.» زرعه به خشم آمد و تیری به سوی امام (علیهالسّلام) پرتاب کرد. تیر به چانه حضرت (علیهالسّلام) اصابت کرد و امام (علیهالسّلام) دیگر نتوانست آب بنوشد.
سرانجام، وی به چنان
عطش و حرارت درونیای مبتلا شد که با وجود آب و یخ در نزدش، فریادش از سوختن جگر، به آسمان میرسید.
برخی منابع سرانجام کار او چنین گزارش کردهاند: «زُرعه از داغی شکم و سردی پشتش، در حالی که در برابرش خنکی و یخ بود و در پشت سرش، آتشِ شعله ور، فریاد میزد و میگفت: به من، آب بدهید که تشنگی، مرا کُشت! برایش ظرف بزرگی آوردند که اگر از آن، پنج نفر هم میآشامیدند، سیرابشان میکرد. او به تکرار میآشامید و میگفت: به من، آب بدهید که تشنگی، مرا کشت! وی گفت: شکمش، همانند پاره شدن شکم شتر، پاره شد.»
تمیم بن حُصَین، از قبیله فَزار و جزو سوارانی بود که از سپاه
عمر بن سعد برای جنگ تن به تن، گامْ جلو نهاد و با لحنی شماتت آمیز، آب فرات و تلالؤ آن را به رخ سپاه تشنه امام حسین (علیهالسّلام) کشید. از این رو، امام حسین (علیهالسّلام) او را نکوهید و وی را از اهل
دوزخ شمرد و نفرین کرد که تشنه کشته شود. بر اثر دعای امام (علیهالسّلام)، بلافاصله چنان عطشی بر او مسلّط شد که از اسب افتاد و زیر سُم سواران، له شد و مُرد.
امالی صدوق در روایتی از
امام صادق (علیهالسّلام) چنین آورده است:
«ثُمَّ بَرَزَ مِن عَسکَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ رَجُلٌ آخَرُ یُقالُ لَهُ: تَمیمُ بنُ حُصَینٍ الفَزارِیُّ، فَنادی: یا حُسَینُ! ویا اصحابَ حُسَینٍ! اما تَرَونَ الی ماءِ الفُراتِ یَلوحُ کَاَنَّهُ بُطونُ الحَیّاتِ؟ وَاللّه ِ، لا ذُقتُم مِنهُ قَطرَةً حَتّی تَذوقُوا المَوتَ جُرَعا! فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): مَنِ الرَّجُلُ؟ فَقیلَ: تَمیمُ بنُ حُصَینٍ. فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): هذا وابوهُ مِن اهلِ النّارِ، اللّهُمَّ اقتُل هذا عَطَشا فی هذَا الیَومِ. قالَ: فَخَنَقَهُ العَطَشُ حَتّی سَقَطَ عَن فَرَسِهِ، فَوَطِئَتهُ الخَیلُ بِسَنابِکِها، فَماتَ»؛
«آن گاه مرد دیگری از لشکر عمر
بن سعد به نام
تمیم بن حُصَین فَزاری برای مبارزه بیرون آمد و بانگ برآورد: ای حسین! ای یاران حسین! آیا نمیبینید که آب فرات، همانند شکم ماهیان میدرخشد؟ به خدا سوگند، از آن، قطرهای نخواهید نوشید تا جرعه مرگ را سر کشید! امام حسین (علیهالسّلام) فرمود: «آن مرد کیست؟». گفتند:
تمیم بن حُصَین. امام حسین (علیهالسّلام) فرمود: «این و پدرش، جهنّمیاند. خداوندا! او را همین امروز، تشنه بمیران». تشنگی بر او چیره شد تا این که از اسبش سقوط کرد و اسبان با سُمهایشان او را لگد کردند تا مُرد.»
عمرو بن حجاج بن عبد اللّه
بن عبد العزیز
بن کعب مَذحِجی زُبَیدی، از سران
کوفه و
شوهر خواهر هانی بن عروه بود. او از کسانی بود که به دستور عبیدالله، هانی
بن عروه را به قصر کشاند و موجبات
اسارت و بعد شهادت او را فراهم آورد.
وی همچنین در پراکنده کردن یاران
مسلم بن عقیل تلاش بسیار کرد.
وی از جمله کسانی بود که برای امام حسین (علیهالسّلام) نامه نوشت و ایشان را به کوفه دعوت کرد؛
ولی پس ازاندک زمانی، تغییر موضع داد و از یاران
ابن زیاد شد، تا جایی که ابن زیاد، او را به فرماندهی جناح راست سپاه
عمر بن سعد در
کربلا برگزید.
او در کربلا با سوارانش، آب را بر امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش بست و با
عبّاس (علیهالسّلام) جنگید
و در روز
عاشورا سپاهش را بر ضدّ امام حسین (علیهالسّلام) تحریک کرد.
او راه چیره شدن بر یاران دلیر و جنگجوی امام حسین (علیهالسّلام) را سنگباران کردن آنان و تاختن یکباره بر آنها، و نه مبارزه و درگیریِ تن به تن دانست و این نقشه را با موافقت عمر
بن سعد، عملی ساخت
و خود با لشکرش بر جناح چپ لشکر امام (علیهالسّلام) ـ که فرماندهی آن با
مسلم بن عوسجه بود ـ یورش برد و مسلم در این یورش، به شهادت رسید.
عمرو
بن حَجّاج در روز عاشورا به امام حسین (علیهالسّلام) توهین کرد و ایشان را «خارجی» (خارج شده از
دین) نامید.
او پس از واقعه عاشورا، از جمله حاملان سرهای شهدا به کوفه بود.
عمرو، سرانجام، در قیام مختار، فرار کرد
و بنا به گزارشی، به
نفرین امام حسین (علیهالسّلام) گرفتار شد و از شدّت تشنگی، در بیابان، هلاک گردید.
برخی منابع ماجرای هلاکت او را چنین گزارش کردهاند: عمرو
بن حَجّاج که از سران قاتلان حسین (علیهالسّلام) بود، پس از قیام
مختار از کوفه گریخت و قصد عزیمت به
بصره را داشت که از سرزنش بصریان ترسید و راهش را به سوی سَراف، کج کرد. ساحل نشینان، به وی گفتند: از پیش ما برو که ما از مختار، بیمناکیم. او هم از پیش آنها رفت و آنان خود را سرزنش کردند و گفتند: کار بدی کردیم! پس عدّهای از آنها سوار بر مرکبهایشان در جستجوی وی برآمدند تا وی را برگردانند؛ ولی او وقتی آنها را از دور دید، گمان کرد که یاران مختارند. پس به بی راههای در ریگستان، به جایی به نام بُیَیضه روی آورد و این، در هوایی بسیار داغ بود. بُیَیضه در میان آبادیهای بنی کلب و بنی طَی قرار داشت. او در آن جا اندکی خوابید و تشنگی، او و همراهانش را از پای در آورد.
عبداللّه بن ابی حصین اَزدی بجلی، از سواران تحت فرمان
عمرو بن حَجّاج و جزو کسانی بود که آب را بر امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش بستند. او با بی شرمی به امام (علیهالسّلام) گفت: ای حسین!. .. به خدا سوگند، جرعهای آب نخواهی چشید تا از تشنگی بمیری. امام حسین (علیهالسّلام) نیز او را
نفرین نمود و فرمود: «خداوندا! او را تشنه بمیران» و چنین هم شد. وی به بیماری استسقا (عطش) گرفتار شد و هر چه آب مینوشید، تشنگی اش برطرف نمیشد تا این که هلاک شد.
تاریخ طبری به نقل از
حمید بن مسلم ماجرای تشنگی او را چنین روایت میکند:
«فَقالَ: یا حُسَینُ، الا تَنظُرُ الَی الماءِ کَاَنَّهُ کَبِدُ السَّماءِ! وَاللّه ِ، لا تَذوقُ مِنهُ قَطرَةً حَتّی تَموتَ عَطَشا. فَقالَ حُسَینٌ (علیهالسّلام): اللّهُمَّ اقتُلهُ عَطَشا، ولا تَغفِر لَهُ ابَدا! قالَ حُمَیدُ بنُ مُسلِمٍ: وَاللّه ِ، لَعُدتُهُ بَعدَ ذلِکَ فی مَرَضِهِ، فَوَاللّه ِ الَّذی لا الهَ الّا هُوَ، لَقَد رَاَیتُهُ یَشرَبُ حَتّی بَغِرَ، ثُمَّ یَقیءُ، ثُمَّ یَعودُ، فَیَشرَبُ حَتّی یَبغَرَ فَما یَروی، فَما زالَ ذلِکَ دَابَهُ حَتّی لَفَظَ عَصَبَهُ؛ یَعنی نَفسَهُ»؛
«عبد اللّه
بن ابی حُصَین ازدی با حسین (علیهالسّلام) رو در رو شد و گفت: ای حسین! آیا به آب نگاه نمیکنی که همچون سینه آسمان صاف و بی کران است؟ به خدا سوگند، جرعهای از آن را نخواهی چشید تا تشنه بمیری. حسین (علیهالسّلام) فرمود: «خداوندا! او را تشنه بمیران و هرگز او را نیامرز!». به خدا سوگند، پس از آن، او را در حال بیماری، عیادت کردم. به خدایی که معبودی جز او نیست، دیدم که بی مهابا آب میخورد و سپس بر میگرداند و دوباره میخورد، و میخورد، بدون این که سیراب شود و همچنان ادامه داد تا جانش در رفت.»
برخی از کسانی که در جنگ با امام حسین (علیهالسّلام) همکاری کردند، به
جنون و دیوانگی مبتلا شدند که در ادامه به برخی از این گزارشات میپردازیم.
اَحبَش بن مَرثَد که در برخی منابع نام او اخنس ثبت شده است، از غارتگران خیام
امام حسین (علیهالسلام) در
روز عاشورا و جزء کسانی بود که بر
بدن مطهر امام
اسب تاختند. نقل شده که پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)،
عمر بن سعد از میان یارانش چند داوطلب خواست تا بر
جنازه مطهر فرزند
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اسب بتازند. ده نفر اظهار آمادگی کردند که اخنس
بن مرثد، یکی از آنان بود. آنان بدن اباعبدالله (علیهالسّلام) را لگدکوب سم اسبان خود کردند، چندان که استخوانهای
سینه و پشت او را در هم شکستند.
بنابر گزارش منابع، او کسی بود که
عمامه حضرت (علیهالسّلام) را به
سرقت برد.
و آن را را بر سر گذاشت؛ اما طولی نکشید که عقلش دچار نقصان شد.
سید بن طاووس درباره او چنین گزارش می دهد:
«واخَذَ عِمامَتَهُ (ایِ الحُسَینَ (علیهالسّلام)) اخنَسُ بنُ مَرثَدِ بنِ عَلقَمَةَ الحَضرَمِیُّ لَعَنَهُ اللّه ُ، وقیلَ: جابِرُ بنُ یَزیدَ الاَودِیُّ لَعَنَهُ اللّه ُ، فَاعتَمَّ بِها، فَصارَ مَعتوها»؛
«عمامه امام حسین (علیهالسّلام) را احبش
بن مرثد
بن علقمه حضرمی ـ که خدا لعنتش کند ـ گرفت. و گفته شده جابر
بن یزید اَودی ـ که لعنت خدا بر او باد ـ آن را گرفت و با آن، دستار بست و کم عقل شد.»
بنا بر نقل برخی از منابع، پس از واقعه کربلا، اخنس در یکی از جنگها حضور یافت او در میدان ایستاده بود که تیری ناشناس به قلبش اصابت کرد و او را به
هلاکت رساند.
اما در برخی دیگر از منابع آمده که چون
مختار قیام کرد، به دستور او، دستها و پاهای اخنس و سواران دیگر را بستند و اسب برآنان تاختند تا آن که همگی آنان در زیر سم اسبان به هلاکت رسیدند.
سِنان بن اَنَس بن عمرو
بن حیّ
بن حارث
بن غالب
بن مالک
بن وَهبیل، از کسانی است که نقش مؤثّری در کشتن امام حسین (علیهالسّلام) داشتند و در آخرین دقایق، به کمک افرادی مانند
شمر بن ذی الجوشن، امام (علیهالسّلام) را به شهادت رساندند. گفته شده سنان در
روز عاشورا، تیری به گلوی مبارک اباعبدالله (علیهالسّلام)
و به نقلی به
سینه ایشان زد.
همچنین نقل شده که او نیزهای به پهلوی حضرت (علیهالسّلام) زد و ایشان را از
اسب به
زمین انداخت
و در لحظات آخر
حیات امام (علیهالسّلام) هم نیزهای به شانهی امام (علیهالسّلام) زد و سپس نیزه را به سینه حضرت (علیهالسّلام) فرو برد.
در چگونگی
مرگ او
روایات مختلفی در منابع نقل شده است. برخی از مورخان بر این اعتقادند که سنان از بیم
انتقام مختار، به
بصره فرار کرد و همچنان زنده ماند تا اینکه روزی در مجلس
حجاج بن یوسف ثقفی حاضر شد. حجاج از حاضران خواست که هر کس کار شایستهای انجام داده برخیزد و بگوید. گروهی برخاستند و از کارهای شایسته خود سخن گفتند. در این هنگام سنان برخاست و گفت: «عمل شایسته من هم
قتل حسین
بن علی (علیهالسّلام) است.» حجاج به او گفت: «بله، کار نیکو و پسندیدهای انجام دادهای.» چون سنان به خانه برگشت زبانش به لکنت افتاد و
دیوانه شد به گونهای که در جای خود میخورد و همان جا
قضای حاجت میکرد
تا اینکه بعد از پانزده روز به هلاکت رسید.
بنابر نقل منابع تاریخی،
جابر بن یزید ازدی از کسانی بود که پس از شهادت
امام حسین (علیهالسّلام) اشیاء قیمتی و لباسهای ایشان را به
غارت بردند. منابع او را غارتگر
عمامه امام (علیهالسّلام) دانستهاند و گزارش دادهاند که او به محض بر سر نهادن عمامه امام، گرفتار جنـون شـد.
سید بن طاووس درباره او چنین گزارش می دهد:
«واخَذَ عِمامَتَهُ (ایِ الحُسَینَ (علیهالسّلام)) اخنَسُ بنُ مَرثَدِ بنِ عَلقَمَةَ الحَضرَمِیُّ لَعَنَهُ اللّه ُ، وقیلَ: جابِرُ بنُ یَزیدَ الاَودِیُّ لَعَنَهُ اللّه ُ، فَاعتَمَّ بِها، فَصارَ مَعتوها»؛
«عمامه امام حسین (علیهالسّلام) را احبش
بن مرثد
بن علقمه حضرمی ـ که خدا لعنتش کند ـ گرفت. و گفته شده جابر
بن یزید اَودی ـ که لعنت خدا بر او باد ـ آن را گرفت و با آن، دستار بست و کم عقل شد.»
برخی از کسانی که در جنگ با امام حسین (علیهالسّلام) همکاری کردند، به بیماری فلج و نقص در اعضای بدن مبتلا شدند که در ادامه به برخی از گزارشات اشاره میشود.
بحر بن کعب، یکی از سپاهیان
عمر بن سعد بود که در
کربلا حضور یافت و در عصر روز
عاشورا، با شمشیر به سوی امام حسین (علیهالسّلام) حملهور شد.
عبدالله بن حسن (علیهالسّلام) به حمایت از عموی خود، دستش را سپر قرار داد و در اثر ضربت شمشیر بحر، دست وی قطع شد.
او از کسانی بود که پس از
شهادت اباعبدالله (علیهالسّلام) دست به
غارت شلوار، لباسها و وسایل ایشان زد
و
لباس کهنهای که امام (علیهالسّلام) به تن کرده بود را از
بدن حضرت (علیهالسّلام) بیرون آورد و امام (علیهالسّلام) را برهنه بر روی زمین رها کرد.
بحر بن کعب، پس از واقعه کربلا به مرضی سخت مبتلا شد به گونهای که دستانش در
زمستان خشک میشد و در
تابستان به شدت مرطوب میگشت و از آن
خون و چرک بیرون میآمد وضع بر همین منوال بود تا اینکه سرانجام بر اثر این بیماری جان سپرد.
مالک بن نُسَیر، از مهاجمانی است که بر امام حسین (علیهالسّلام) یورش آورد و با شمشیر بر سر مبارک امام (علیهالسّلام) ضربت زد. امام (علیهالسّلام) نیز او را
نفرین نمود و او بر اثر آن، به
فقر شدید دچار شد. بنا بر برخی گزارشهای تاریخی، دستانش فلج شد و عقلش کم و کاستی پیدا کرد. وی در جریان قیام
مختار، دستگیر شد و مختار، دستور داد که دستها و پاهایش را قطع کنند و رها گردد تا بمیرد.
انساب الاشراف درباره او مینویسد: «کِندی، بُرنُس حسین (علیهالسّلام) را برداشت. گفته میشود که او، همواره نادار بود و دستانش دچار لَقْوه شدند.»
از گزارشات متعدد منابع تاریخی و روایی برمیآید که برخی از کسانی که در
کربلا بودند و در سپاه
عمر بن سعد حضور داشتند و ماجرای شهادت امام حسین (علیهالسّلام) را نظاره کردند، به طرز عجیبی به کوری مبتلا شدند. یکی از این افراد
عبدالله بن رباح قاضی است. هنگامی که او از شخص نابینایی سبب کوری اش را پرسید، وی پاسخ داد: من به همراه نه نفر دیگر شاهد قتل حسین بودم؛ ولی من بر خلاف آن نه نفـر نیزه، شمشیر و یا تیری به او نزدم. بعد از قتل حسین به خانه رفتم و پس از
نماز عشا خوابیدم. در خواب دیدم کسی آمد و گفت: نزد رسول الله بیا. گفتم: مرا با رسول الله چه کار؟! ولی آن شخص گریبانم را گرفت و به صحرایی برد که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در نقطهای از آن نشسته و آستینها را بالا زده بود و نیزهای در دست داشت. فرشتهای نیز در مقابلش ایستاده بود و شمشیری از آتـش بـه دست داشت. او تمامی نه نفر همراهان مرا با ضربتی از آتش کشت. با دیدن این صحنه، من در برابر پیامبر خدا زانو زدم و سلام کردم. حضرت پاسخی نداد و پس از مکثی طولانی فرمود: «ای دشمن خدا! حرمتم را هتک کردی و عترتم را کشتی و حق مرا پاس نداشتی و...» . گفتم: «یا رسول الله! من شمشیر و نیزه و تیری نزدم». فرمود: «ولی سیاهی لشکر که بودی! نزدیک بیا». چـون نزدیک رفتم، حضرت از طشت پرخونی که در برابرش بود، بر چشمانم مالید، و فرمود: این خون حسین است. ناگاه از خواب پریدم و خود را نابینا یافتم.
تمیمی مغربی نیز در
شرح الاخبار این روایت را با کمی اختصار، از جویر
بن سعید نقل کرده است.
خوارزمی در
مقتل الحسین به نقل از ابن رِماح ماجرا را اینگونه روایت میکند: «مردی نابینا را که در کشتن حسین (علیهالسّلام) شرکت داشت، دیدم که مردم، نزد وی میآیند و از علّت کور شدنش میپرسند. او گفت: من در روز
دهم محرّم، فقط شاهد کشتن حسین بودم؛ امّا نه شمشیر زدم، نه نیزه کوبیدم و نه تیرانداختم. وقتی حسین کشته شد، به منزلم برگشتم و نماز عشایم را خواندم و خوابیدم. کسی به خوابم آمد و به من گفت: جواب پیامبر خدا را بده.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در بیابانی نشسته بود و زانوی غم در بغل داشت و ماتم زده، سلاحی در دست گرفته بود و پوستی در برابرش نهاده شده بود و فرشتهای، شمشیرِ آتشین به دست، در مقابلش ایستاده بود و همراهان مرا میکُشت و هر نفری از آنها را که میزد، جانش شعلهور میشد. من به پیامبر (علیهالسّلام) نزدیک شدم و در برابرش زانو زدم و گفتم: سلام بر تو، ای پیامبر خدا! ایشان، جواب مرا نداد و مدّتی به اندیشه فرو رفت. آن گاه سرش را بلند کرد و به من فرمود: «ای بنده خدا! حرمت مرا هتک کردی و خانوادهام را کُشتی و حقّ مرا رعایت نکردی و کردی، آنچه کردی». به ایشان گفتم: ای پیامبر خدا! به خدا سوگند، نه شمشیری زدم، نه نیزهای کوبیدم و نه تیری پرتاب کردم. فرمود: «راست گفتی؛ ولی تو بر سیاهیِ لشکر افزودی. نزدیک بیا!». من نزدیک رفتم و تشتی پُر از
خون بود. فرمود: «این، خون فرزندم حسین است». سپس، از آن به چشم من مالید و من، بیدار شدم و تا الآن، چیزی نمیبینم.»
همچنین برخی منابع درباره فردی که خبر شهادت امام حسین (علیهالسلام) را به عنوان
بشارت برای مردم آورده بود، نقل کردهاند که پس از مدتی کوتاه و نابینا گشت و دست او را گرفته، این سو و آن سو میبردند.
بعضی از جنایتکاران حاضر در صحنه
عاشورا، افزون بر روسیاهی باطنی، به روسیاهی ظاهری در همین دنیا نیز دچار شدند. درباره یکی از افراد
قبیله بنی دارم نقل کردهاند که وی با وجود آنکه فردی سفیدرو و زیبا بود، پس از حادثه عاشـورا، زشت و سیهرو شد؛ به گونهای که شباهت اندکی با چهره قبلی اش داشت، چون از وی سبب این تغییر را پرسیدند، گفت: «من مردی را از اصحاب حسین کشتم که سفیدرو بود و میان دو چشمش اثر
سجده دیده میشد. او هر
شب بـه خـوابم میآید و مـرا کشان کشان به سوی
دوزخ میبرد». در ادامه گزارش آمده است که خانواده این فرد نیز شبها شاهد خواب ناآرام او بودند و از فریادهای آمیخته با ترس و وحشتش رنج میبردند. به گفته راوی این گزارش، او سر آن شهید را به گردن اسبش آویخته بود؛ به گونهای که هنگام حرکت اسب، سر به زانوهای حیوان برخورد میکرد.
شیخ طوسی در امالیاش از
حسن بن عطیه درباره مردی که بدنش سفید اما چهره او سیاه بوده، چنین گزارش میدهد:
«سَمِعتُ جَدّی ابا اُمّی بَزیعا، قالَ: کُنّا نَمُرُّ ونَحنُ غِلمانٌ زَمَنَ خالِدٍ، عَلی رَجُلٍ فِی الطَّریقِ جالِسٍ، ابیَضِ الجَسَدِ اسوَدِ الوَجهِ، وکانَ النّاسُ یَقولونَ: خَرَجَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام»؛
«از جدّ مادریام، بَزیع، شنیدم که گفت: در دوران خالد، ما بچّهسال بودیم. در راه، از کنار مردی میگذشتیم که نشسته بود و تنی سفید و سیمایی سیاه داشت. مردم میگفتند که: او بر ضدّ حسین (علیهالسّلام) جنگیده و و این چنین شده است.»
از گزارشات منابع تاریخی برمیآید که برخی از جنایتکاران سپاه
عمر بن سعد که در
کربلا حضور داشتند به طرز عجیبی به پیسی مبتلا شدند. یکی از این افراد
اسحاق بن حَیوه حضرمی است. اسحاق
بن حیوه یکی از سپاهیان
عمر بن سعد بود که داوطلبانه به بر پیکر پاک
امام حسین (علیهالسّلام) اسب تاختند.
در منابع از او به عنوان سارق پیراهن سیدالشهداء (علیهالسّلام) یاد شده است.
نقل شده که اسحاق
بن حویه پس از به غارت بردن پیراهن امام (علیهالسّلام)، آن را پوشید پس به مرض
برص مبتلا شد
و موهای بدنش ریخت.
مختار ثقفی، او را دستگیر کرد و دستور داد بر بدنش اسب تاختند تا به هلاکت رسید.
ابن شهر آشوب در گزارشی مینویسد: «لباس امام (علیهالسّلام) را جَعوَبة
بن حَوبه حضرمی در آورد و پوشید. پس چهرهاش دگرگون شد و مویش ریخت و بدنش پیسی گرفت.»
در منابع شیعی و سنی روایات فراوانی درباره گرفتـار شـدن جنایتکاران کربلا به عقوبتهای عجیب دنیوی، پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) به چشم میخورد. یکی از این مجازاتها، کوتاهی عمر و مرگ با ذلت و خواری بود که دامنگیر آنها شد و اکثر جنایتکاران بزرگ کربلا همچون
ابن زیاد،
شمر،
خولی،
عمر بن سعد،
حرمله و ... به فاصله اندکی پس از پیروزی قیام مختار، توسط او و یارانش به هلاکت رسیدند.
عبیدالله بن زیاد، استاندار
کوفه و
عراق در زمان واقعـه
عاشورا، اصـلـی تـریـن عنـصر جنایت
کربلا بعد از یزید بود. او طی نامهای از
عمر بن سعد خواست مانع دسترسی سپاه امام به
آب شود.
عبیدالله در نامهای دیگر به عمر
بن سعد نوشت که اگر حسین
بن علی (علیهالسّلام) تسلیم شد، او و یارانش را به کوفه، نزد عبیدالله ببرد. در غیر این صورت اگر او یارانش مقاومت کردند آنها را بکشد و اعضایشان را ببرد و بر سینه و پشت حسین
بن علی (علیهالسّلام)
اسب بدواند.
پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش، با پایان یافتن جنگ، عمر
بن سعد خانوادۀ سیدالشهداء را به نزد عبیدالله برد
و عبیدالله
بن زیاد نیز آنها را به
اسارت سوی
یزید بن معاویه فرستاد.
این حرکت ابن زیاد موجب برانگیختن
خشم بسیاری از
مسلمانان به ویژه کوفیان نسبت به وی شد. چنانکه پس از وقوع فاجعه کربلا،
مرجانه مادر عبیدالله به او گفت: «ای خبیث! آیا فرزند پیامبر را کشتی؟! مطمئن باش که هرگز
بهشت را نخواهی دید».
دیدن مناظر وحشتناک، گونهای از عقوبتهای دنیوی برای جنایتکاران واقعه عاشورا و چشیدن شـمهای از عذاب آخروی در همین دنیا بود. برای مثال در برخی منابع روایی و تاریخی، از دربان
ابن زیاد نقل شده است: «پس از قتل حسین به دنبال ابن زیاد وارد قصر شدم. ناگاه آتشی در برابر چهره اش شعله کشید و او با آستین، آن را پوشاند. سپس از من پرسید: دیدی؟ گفتم: آری. گفت: آنچه را دیدی، پنهان بدار».
گفتنی است هر چند راویایـن ماجرا، دربان ابن زیاد است و از این رو وثاقت رجـالی ندارد، با توجه به اینکه نقـل چنین حادثهای توسط یکی از عوامل دشمن، فاقد انگیزه جعـل و کذب است، و نیز با توجه به روایات دیگری که مضمون کلی این روایت را تایید میکنند، پذیرش آن امکان پذیر است.
پس از پیروزی قیام
مختار ثقفی در کوفه، وی
ابراهیم بن اشتر را به همراه سپاهی متشکل از بهترین فرماندهان و سربازانش روانۀ جنگ با عبیدالله نمود. در نهایت
سپاه ابراهیم توانست با رشادت و از جان گذشتگی، سپاه ابن زیاد را شکست دهد و ابن زیاد توسط ابراهیم
بن اشتر کشته شد
در حالی که ۳۷ سال بیشتر سن نداشت.
به دستور
ابراهیم بن اشتر سر عبیدالله
بن زیاد را از تنش جدا کردند و جسدش را به آتش کشیدند.
پس از آن ابراهیم سرِ عبیدالله را به نزد مختار فرستاد و مختار نیز آن را به سوی
امام سجاد (علیهالسّلام) و
محمد بن حنفیه و سایر
بنیهاشم ارسال کرد.
امام سجاد (علیهالسّلام) با دیدن سر عبیدالله
سجده شکر به جا آورد و برای مختار دعا کرد.
پس از شکست سپاه ابن زیاد از لشکر مختار و کشته شدن خود او، هنگامی که سر ابن زیاد و یارانش را به
مسجد کوفه آوردند، ناگاه ماری از میان تمامی سرهای بریده عبور کرد و نـزد ابن زیاد رفت و از یک سوراخ بینی او داخل، و از سوراخ دیگـر خـارج آمد! و این وضعیت دو یا سه بار تکرار شد.
در گزارش
شیخ طوسی از این حادثه آمده است که مار سفیدی از میان همه سرها عبور کرد تا به سر ابن زیاد رسید؛ پس داخل بینی او شد و از گوشش بیرون آمد و باز سر در گوشش کرد و از دهانش خارج شد. در ادامه این گزارش آمده است که مختـار سـر ابن زیاد و بعضی دیگر از قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) را به
مکه نزد
محمد بن حنفیه فرستاد و سرانجام سر ابن زیاد به دست
ابن زبیر رسید. ابن زبیر نیز آن را بر سر چوبی نهاد؛ اما باد آن را انداخت. در این هنگام، ماری از پشت پرده درآمد و بینی آن سر را با دندان گزید. دوباره سر را بر آن چوب نصب کردند؛ اما بازهم باد آن را انداخت و آن مـار مـجـدداً بینی اش را گزید. این داستان تا سه بار تکرار شد و سرانجام ابن زبیر فرمان داد سر را در یکی از درههای مکه بیندازند.
شمر بن ذی الجوشن یکی از بزرگترین جنایتکاران کربلا بود که از روز نخست قیام امام حسین (علیهالسّلام)، از سردمداران مخالفت با آن حضرت بود و از جمله افرادی بود که از طرف
عبیداللّه بن زیاد، حاکم
کوفه، مامور شد مردم را از اطراف
مسلم بن عقیل پراکنده سازد. او در سخنانی مسلم را فتنهگر نامید و کوفیان را از سپاه
شام ترساند.
پس از آنکه امام حسین به کربلا رسید،
عمر بن سعد، فرمانده لشکر کوفه، قصد جلوگیری از جنگ و خونریزی داشت و به دنبال راه حل مسالمتآمیز بود،
اما شمر، ابن زیاد را، به جنگ با امام تشویق کرد.
سرانجام، ابن سعد دستور ابن زیاد مبنی بر اخذ
بیعت از امام حسین یا جنگ با او را پذیرفت و شمر سردار بزرگ سپاه او گردید.
او که در شهادت برخی از اصحاب امام حسین (علیهالسّلام) مستقیما نقش داشت،
در
عصر عاشورا قصد حمله به خیمـه هـایامـام حسین را داشت که با نهیب امام حسین (علیهالسّلام) از آن منصرف شد.
برخی منابع او را قاتل امام حسین (علیهالسّلام) دانستهاند؛
و برخی گفتهاند که وی مسئول حمل سرهای شهدا به شام نیز بوده است.
گزارشهای متعددی گویای آن است که قاتلان یا شرکت کنندگان در قتـل امـام حـسین پس از آن جنایتهای هولناک، بهره چندانی از عمر خود نبردند و در بهره مندی از آنچه برای نیل بدان، دست به آن جنایتها زده بودند نیز، ناکام ماندند.
عبد اللّه بن بدر خَطْمی، از
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت کرده است که فرمود:
«مَن احَبَّ ان یُبارَکَ فی اجَلِهِ، وَ ان یُمَتَّعَ بِما خَوَّلَهُ اللّه ُ تَعالی فَلیَخلُفنی فی اهلی خِلافَةً حَسَنَةً، وَ مَن لَم یَخلُفنی فیهِم بُتِکَ عُمُرُهُ، وَ وَرَدَ عَلَیَّ یَومَ القِیامَةِ مُسوَدّاً وَجهُهُ.»؛
«هر کس علاقمند است که عمرش طولانی شود و از آنچه خداوند متعالْ نصیب او کرده، بهره ببرد، جانشینی خوب برای من در خانوادهام باشد، و هر کس جانشینی مرا در خانوادهام به عهده نگیرد، عمرش کوتاه میشود و در
قیامت، روسیاه نزد من میآید».
در پی قیام
مختار ثقفی، شمر در جنگ علیه او شرکت کرد اما مختار وی و دیگر امرای اموی را در جنگ جَبّانة السَبیع (از محلههای کوفه) شکست داد.
او پس از این جریان، مجبور به فرار شد و از کوفه گریخت امّا در میان راه و در صحرای سوزان میان کوفه و
بصره، گرفتار شد و در زد و خوردی کوتاه، زخمی گردید و بر طبق گزارشهایی، در همان جا به قتل رسید. پس از فرار شمر، مختار جمعی را به همراه غلام خود (
زربی) در پی او فرستاد اما شمر غلام مختار را کشت
و نامهای برای
مصعب بن زبیر فرستاد که آماده جنگ با مختار بود، اما برخی از سپاهیان مختار، شمر را محاصره کردند و در حالی که یارانش گریخته بودند، او را کشتند و سرش را نزد مختار فرستادند و بدنش را پیش سگان انداختند. مختار نیز سر شمر را برای
محمد بن حنفیه فرستاد.
جنايات شمر در
کربلا به حدّى بود كه امام حسين (علیهالسّلام)، بر اساس برخی گزارشات او را
نفرین کرد.
سید ابن طاووس در این باره مینویسد:
«إنَّ شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ لَعَنَهُ اللّه ُ حَمَلَ عَلى فُسطاطِ الحُسَينِ عليه السلام فَطَعَنَهُ بِالرُّمحِ، ثُمَّ قالَ: عَلَيَّ بِالنّارِ اُحرِقهُ عَلى مَن فيهِ. فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام: يَابنَ ذِي الجَوشَنِ، أنتَ الدّاعي بِالنّارِ لِتُحرِقَ عَلى أهلي! أحرَقَكَ اللّه ُ بِالنّارِ»؛ «شمر
بن ذى الجوشن ـ كه خدا لعنتش كند ـ به خيمه امام حسين (علیهالسّلام) يورش برد و با نيزه به آن كوبيد و آن گاه گفت: آتش بياوريد تا خيمه را با ساكنانش آتش بزنم! امام حسين (علیهالسّلام) به او فرمود: «اى پسر ذى الجوشن! تو آتش مىخواهى تا خانواده مرا بسوزانى؟! خدا به آتش بسوزاندت!»
بر همین اساس برخی منابع مرگ او را به گونه دیگری روایت کرده و گفتهاند: یاران مختار شمر را اسير كردند و به سوى او فرستادند. مختار هم او را گردن زد و جنازه او را در روغن جوشان انداخت. البته این عقوبت مجازات دنیوی او بوده و در آخرت نیز به آتش عذاب الهی گرفتار خواهد شد. در گزارشی از امالی
شیخ طوسی چنین آمده است: «مختار، شمر
بن ذی الجوشن را خواست. شمر به بیابان گریخت. خبر فرار او را به ابو عَمره رساندند. ابو عَمره با تعدادی از یارانش در پی شمر روان شد و او با آنها جنگ سختی کرد و زخمی شد و همین باعث ناتوانی او گردید، تا این که ابو عَمره او را دستگیر کرد و برای مختار فرستاد. مختار، گردن او را زد و روغنی را در دیگی به جوش آورد و شمر را در آنانداخت و بدنش آش و لاش شد و از هم وا رفت. یکی از وابستگان خاندان
حارثة بن مُضَرِّب، سر و صورت او را زیر پا انداخت و لگد کرد.»
خولی
بن یزید اصبحی، از دیگر جنایتکاران کربلا بود که در قتل و غارت اهل بیت رسول الله نقش بسزایی داشت.
خولی
بن یزید اصبحی، که در شهادت
عثمان بن علی بن ابیطالب یا
جعفر بن علی بن ابیطالب شـرکت داشـت، طبق نقل برخی از منابع، قاتل
سیدالشهداء (علیهالسّلام) بوده و گفتهاند کسی که سر امام (علیهالسّلام) را از بدنش جدا کرد خولی بوده است.
پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، او به همراه
حمید بن مسلم ازدی مامور انتقال سر مبارک امام حسین (علیهالسّلام) به کوفه بود.
منابع تاریخی ماجرا را چنین روایت کردهاند که عصر عاشورا
عمر سعد، خولی و محمد
بن مسلم اَزدی را مامور بردن سر مبارک امام (علیهالسّلام) به کوفه کرد. آنان خود را به کوفه رساندند تا سر را نزد
عبیدالله ببرند؛ اما چون به در قصر رسیدند، آن را بسته یافتند. از اینرو خولی سر را به منزلش برد و آن را زیر دیگی مخفی کرد. او دو همسر داشت که یکی از آنها از
بنی اسد، و دیگری زنی حَضرمی (یمنی) به نام نَوّار دختر مالک
بن نهار
بن عقرب حضرمی بود. خولی هر شب به خانه یکی از آنها میرفت، و آن شب نوبت نَوّار بود. وی میگوید: چون خولی سر را زیر دیگ گذاشت و وارد خانه شد تا بخوابد، به او گفتم: چه خبر؟ گفت: برای تو چیزی آوردهام که بینیازی روزگار در آن است؛ در این خانه سر
حسین (علیهالسّلام) است. گفتم: وای بر تو؛ مردم با
طلا و
نقره(از سفر) میآیند و تو سر پسر
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را برایم آوردهای؟! به خدا سوگند از این پس هیچگاه با تو در یک بستر نمیآسایم. نوار میگوید: من از بستر برخاستم و به سوی خانه زن اسدی رفتم و او را نزد سر آوردم و آنگاه به نظاره نشستم. به خدا سوگند ستونی از نور دیدم که از دیگ به سوی آسمان میتابید و پرندگان سفیدی را دیدم که در اطراف آن میچرخیدند. چون صبح شد، خولی سر را نزد عبیدالله برد.
گزارشهای متعددی گویای آن است که قاتلان یا شرکت کنندگان در قتـل امـام حـسین پس از آن جنایتهای هولناک، بهره چندانی از عمر خود نبردند و در بهره مندی از آنچه برای نیل بدان، دست به آن جنایتها زده بودند نیز، ناکام ماندند.
عبد اللّه بن بدر خَطْمی، از
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت کرده است که فرمود:
«مَن احَبَّ ان یُبارَکَ فی اجَلِهِ، وَ ان یُمَتَّعَ بِما خَوَّلَهُ اللّه ُ تَعالی فَلیَخلُفنی فی اهلی خِلافَةً حَسَنَةً، وَ مَن لَم یَخلُفنی فیهِم بُتِکَ عُمُرُهُ، وَ وَرَدَ عَلَیَّ یَومَ القِیامَةِ مُسوَدّاً وَجهُهُ.»؛
«هر کس علاقمند است که عمرش طولانی شود و از آنچه خداوند متعالْ نصیب او کرده، بهره ببرد، جانشینی خوب برای من در خانوادهام باشد، و هر کس جانشینی مرا در خانوادهام به عهده نگیرد، عمرش کوتاه میشود و در
قیامت، روسیاه نزد من میآید».
پس از
قیام مختار، خولی تحت تعقیب ماموران مختار قرار گرفت. با محاصره خانهاش او غافـلگـیـر شـده و به مستراح خانه اش پناه برد و در آنجا مخفی شد. وقتی ماموران مختـار وارد خانه شدند، زن خولی گفت: چه خبر است؟ گفتند: شوهرت کجاست؟ آن زن که از محبان اهل بیت بود، با صدای بلند به ماموران گفت: من نمیدانم شوهرم کجاست! ولی با دستش به طرف مستراح اشاره کرد. ماموران وارد آنجا شدند و دیدند که او نشسته و زنبیلی را روی سرش گذاشته است؛ پس او را گرفتند و بیرون آوردند. سپس مختار را از
اسارت او با خبر کردند، مختار نزد یاران خود آمد و دستور داد او را کشته و بدنش را بسوزانند. بـهایـن ترتیـب خولی نیز با نهایت خفت و خواری دستگیر شد و به سزای اعمالش رسید.
عمر
بن سعد یکی از اشراف
کوفه بود که پس از شهادت
امام علی (علیهالسّلام)، به جرگه حامیان
بنی امیه پیوست و در زمان امارت
زیاد بن ابیه بر کوفه، از یاران و حامیان نزدیک او گردید. او بر
کفر حجر بن عدی گواهی داد و این گواهی دستاویزی برای
معاویه شد تا حجر و یارانش را در
مرج عذراء به
شهادت برساند.
هنگامی که
مسلم بن عقیل نماینده امام حسین (علیهالسّلام) به کوفه رفت تا از مردم به نفع امام
بیعت بگیرد، ابن سعد نیز چون برخی از اشراف کوفه به یزید نامه نوشت و توصیه کرد که اگر میخواهد کوفه از دستش خارج نشود،
نعمان بن بشیر حاکم وقت کوفه را برکنار سازد.
مسلم
بن عقیل پس از آنکه به دستور
عُبیدالله بن زیاد دستگیر شد، از عبیدالله خواست تا عمر
بن سعد را به جهت خویشاوندی،
وصی خود قرار دهد. اما عمر
بن سعد، نپذیرفت.
ابن سعد روز سوم
محرم وارد کربلا شد،
و در حد فاصل زمانی سوم محرم تا نهم محرم، چندین بار با امام (علیهالسّلام) ملاقات کرد و با حضرت (علیهالسّلام) سخنانی را رد و بدل کرد.
یکی از جنایات پسر سعد در
کربلا، بستن
آب بر امام حسین (علیهالسّلام) و اهل بیتش بود. در پی دستور ابن زیاد، عمر
بن سعد،
عمرو بن حجاج زبیدی را احضار کرد و به او دستور داد تا به همراه پانصد نفر از سپاهیان کوفه از رسیدن آب به خیام
اهل بیت (علیهالسّلام) جلوگیری کند.
بنابر گزارش منابع تاریخی او آغازگر جنگ بوده و اولین تیر را به سوی امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش رها کرد و با صدای بلند خطاب به اصحاب و یاران خود گفت که «نزد امیر
شهادت دهید که من اول کسی بودم که تیر جنگ را رها کردم.»
بر اساس گزارش منابع متعدد، یکی از فجیعترین جنایات ابن سعد در کربلا این بود که پس از شهادت سالار شهیدان (علیهالسّلام)، از میان یارانش برای اسب تاختن بر پیکر مطهر امام (علیهالسّلام) داوطلب خواست. پس ده نفر از کوفیان اظهار آمادگی کردند و بر اسبان خود سوار شدند و بر
بدن امام (علیهالسّلام) تاختند و استخوانهای
سینه و پشت آن حضرت (علیهالسّلام) را در هم شکستند.
گزارشهای متعددی گویای آن است که قاتلان یا شرکت کنندگان در قتـل امـام حـسین پس از آن جنایتهای هولناک، بهره چندانی از عمر خود نبردند و در بهره مندی از آنچه برای نیل بدان، دست به آن جنایتها زده بودند نیز، ناکام ماندند.
عبد اللّه بن بدر خَطْمی، از
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت کرده است که فرمود:
«مَن احَبَّ ان یُبارَکَ فی اجَلِهِ، وَ ان یُمَتَّعَ بِما خَوَّلَهُ اللّه ُ تَعالی فَلیَخلُفنی فی اهلی خِلافَةً حَسَنَةً، وَ مَن لَم یَخلُفنی فیهِم بُتِکَ عُمُرُهُ، وَ وَرَدَ عَلَیَّ یَومَ القِیامَةِ مُسوَدّاً وَجهُهُ.»؛
«هر کس علاقمند است که عمرش طولانی شود و از آنچه خداوند متعالْ نصیب او کرده، بهره ببرد، جانشینی خوب برای من در خانوادهام باشد، و هر کس جانشینی مرا در خانوادهام به عهده نگیرد، عمرش کوتاه میشود و در
قیامت، روسیاه نزد من میآید».
نمونه بارز ناکامی از دنیا،
عمر بن سعد است که وقتی امام حسین به وی فرمود: «مایه روشنی دیدهام آن است که میدانـم تـو پس از من، از گندم عراق، چندان نخواهی خورد»،
وی با کمال جسارت و با حـال استهزا پاسخ داد: «ما را جو کافی است»؛
اما حوادث پس از عاشورا، درستی پیشگویی امـام (علیهالسّلام) را ثابت کرد؛ زیرا عمر
بن سعد، نه تنها هرگز به آرزویش ـ یعنی حکومت ری ـ دست نیافت بلکه دیری نگذشت که به دستور
مختار ثقفی، به هلاکت رسید.
عمر
بن سعد پیش از آنکه مختار به مرحله مجازات قاتلان کربلا برسد، به دلیل ترسی که از مختار داشت، شبها در دارالاماره میخوابید.
او به خاطر ترسی که از مختار داشت، با واسطه قرار دادن
عبدالله بن جعد، یکی از نزدیکان مختـار، از وی امان نامهای دریافت کرد؛ اما آن امان نامه بی قید و شرط نبود. یکی از آن شروط این بود که وی حق ندارد از کوفه خارج شود.
بعد از آغاز تعقیب و گریزها، بـه عمـر سـعد خبـر رسید که مختار قصد جان او را دارد. از این رو عمر برای فرار از خطـر، شبانه از کوفه خارج شد؛ اما از ترس مختار، باز به کوفه برگشت.
با این حال برای مختار، همین تخلف هم کافی بود تا امان نامه او را باطل کند. فردای آن روز مختار، دستور دستگیری حفص پسر عمـر
بـن سـعـد را، که او نیز از سپاهیان عبیدالله در کربلا بود، صادر، و او را به سبب این اقدام پدرش توبیخ کرد. سپس گروهی را برای دستگیری عمر
بن سعد فرستاد و آنان ساعتی بعد سر وی را برای مختار آوردند و به دنبال آن حفص نیز مجازات و محکوم به اعدام شد.
آنگاه مختـار سر آن دو را به همراه نامهای بشارت آمیز و هدایایی چند، با دو مامور بـرای
محمد حنفیه فرستاد. هنگامی که چشم محمد حنفی به سرها افتاد، به
سجده رفت و شکر خدا را به جا آورد و برای مختار دعا کرد.
برخی منابع تاریخی درباره چگونگی هلاکت وی چنین گزارش کردهاند که مختار یکی از فرماندهان خود را به نام
ابوقلوص شبامی به تعقیب ابن سعد فرستاد. وی ابن سعد را دستگیر کرده به نزد مختار آورد و ابن سعد و پسرش حفص که او نیز در مجلس مختار بود به دستور مختار کشته شدند و وی پس از آتش زدن بدن آنان سرهای آن دو را برای
محمد بن حنفیه به
مدینه فرستاد،
اما در روایتی دیگر آمده است، مختار
ابوعمره را در پی ابن سعد فرستاد؛ عمر برخاست و لباس پوشید تا به به همراه او به دارالاماره برود؛ اما سُر خورد و به
زمین افتاد، پس ابوعمره فرصت را
غنیمت شمرد و سر از بدنش جدا کرد. او سر ابن سعد را نزد مختار آورد و پیش روی او گذاشت. سپس مختار دستور قتل حفص پسر ابن سعد را نیز صادر کرد. سپس این سرها را با مقداری پول به
مدینه فرستاد.
حرملة
بن کاهل از قبیله
بنی اسد و یکی از تیراندازان سپاه
عمر بن سعد در
روز عاشورا بود که جنایات فجیعی را در
کربلا رقم زد. منابع مختلف تاریخی، روایی و مقاتل او را قاتل
علی اصغر و
عبدالله بن حسن معرفی کرده و از نقش او در شهادت برخی از شهدای کربلا و
عباس بن علی (علیهالسّلام) خبر دادهاند. حرمله پس از قیام
مختار ثقفی، به دستور او کشته شد.
در منابع و متون تاریخی از او به عنوان قاتلین
عبدالله بن حسین (علیهالسّلام)،
ابوبکر بن حسین (علیهالسّلام)و
عبدالله بن حسن بن علی (علیهمالسّلام) یاد شده است.
در زیارت منسوب به
ناحیه مقدسه و نیز
زیارت رجبیه بر عبدالله
بن حسن این گونه درود فرستاده شده است:
«السَّلامُ عَلی عَبْدِ اللهِ بنِ الحسن بن عَلِّیِ الزَّکیِّ لَعَنَ اللهُ قاتِلَهُ و رامیهُ حَرمَلَةَ بنَ کاهل الأسَدِیَّ»؛
«درود بر عبدالله
بن حسن
بن علی! خدا
حرملة بن کاهل اسدی را که به سوی وی تیر انداخت و او را کشت لعنت کند!» همچنین در برخی از منابع از او به عنوان حامل سر
عباس بن علی (علیهالسّلام) به
کوفه یاد شده است.
در چگونگی کشته شدن او روایتی از
منهال بن عمرو نقل شده است. منهال
بن عمرو هنگامی که از سفر
حج به کوفه برگشت و صحنه مرگ حرمله را از نزدیک مشاهده کرد، ماجرای ملاقاتش با
امام سجاد (علیهالسّلام) و
نفرین آن حضرت در حق حرمله را برای مختار تعریف کرد. منهال میگوید: ... مختار را در خارج از خانهاش ملاقات کردم. مختار به من گفت: از زمانی که
حکومت را در دست گرفتیم تا کنون نزد ما نیامدی و به ما
تهنیت نگفتی و در حکومت، با ما همکاری نکردی؟ گفتم: که به
حج مشرف شده بودم و تازه از راه رسیدم. ما با هم سخن میگفتیم و راه میرفتیم تا اینکه به محله کناسه رسیدیم پس مختار ایستاد و گویی منتظر چیزی بود. معلوم شد که او از محل اختفای حرمله با خبر گشته و گروهی را به تعقیب او فرستاده بود. در این هنگام برخی از یارانش به نزدش شتافتند و گفتند: ای امیر بر تو بشارت حرملة
بن کاهل را دستگیر کردیم و او را نزد شما آوردیم. مختار با دیدن حرمله،
حمد خدا را به جای آورد و گفت: «الحمدلله الذی مکننی منک؛ خدای را شکر که به چنگ افتادی!» سپس مختار دستور داد: اول دو دوست و سپس به دستور مختار پاهایش را نیز قطع کردند. جسد بی دست و پای حرمله، در خون غوطه میخورد که باز مختار صدا زد: آتش، آتش. و بلافاصله، چوبهای نازکی را روی جسد انداختند و آتش زدند و جسد آن جنایتکار همچنان میسوخت.
منهال میگوید: من در کنار مختار ایستاده و منظره را تماشا میکردم، هنگامی که بدن حرمله، میسوخت با صدا گفتم «سبحانالله!» مختار ناگهان رو به من کرد و گفت: ها! منهال! تسبیح خدا گفتی، خوب اما علتش چه بود؟! گفتم: ای امیر! گوش کن تا برایت بگویم، در همین سفر که از مکه برمیگشتم به خدمت علی
بن الحسین امام سجاد (علیهالسّلام) رسیدم. ایشان از من از حال حرمله پرسید و من گفتم که زمانی که کوفه را ترک میکردم او زنده بود در این هنگام، ایشان دستان خود را به سوی آسمان بالا برد و فرمود:
«اللّهُمَّ اذِقهُ حَرَّ الحَدیدِ، اللّهُمَّ اذِقهُ حَرَّ الحَدیدِ، اللّهُمَّ اذِقهُ حَرَّ النّارِ»؛
خدایا گرمای آهن (شمشیر) را به او بچشان؛ پروردگارا گرمای آتش را به او بچشان!» مختار گفت: به راستی آیا این سخن را از علی
بن الحسین (علیهالسّلام) شنیدی؟ گفتم: بله، به خدا
قسم از او شنیدم. در این هنگام مختار از مرکبش پیاده شد و دو رکعت
نماز شکر به جای آورد و....».
حَکیم
بن طُفَیل طایی سنبِسی، از
قبیله طی و یکی از سران
کوفه و از حامیان سرسخت حکومت
یزید بود که در
کربلا حضور داشت. او در جریان واقعه
عاشورا یکی از سپاهیان
عمر بن سعد بود و در جریان شهادت
حضرت ابوالفضل العباس (علیهالسّلام) دست داشت. بر اساس گزارشات تاریخی حکیم
بن طفیل، پس از قیام
مختار ثقفی توسط سپاهیان مختار دستگیر و کشته شد.
حکیم
بن طُفَیل، یکی از کسانی است که در روز عاشورا، به سوی امام حسین (علیهالسّلام) تیراندازی کردند، هر چند که به ادّعای خودش، تیرش به پیراهن امام (علیهالسّلام) اصابت کرد و به ایشان زیانی نرساند. پس از شهادت امام (علیهالسّلام) نیز، او جزو ده نفری بود که بر پیکر مطهّر ایشان اسب تاختند. همچنین گزارش شده که او در به شهادت رساندن عبّاس
بن علی علیه السلام، شرکت داشت و لباس ایشان را پس از شهادتش به غارت برد.
از دیگر جنایتکاران کربلا، حکیم
بن طفیل طایی، قاتل ابوالفضل العباس بود. نقل شده که حکیم
بن طفیل در راه بازگشت
حضرت ابوالفضل العباس (علیهالسّلام) از شریعه
فرات، در پشت نخلها به کمین نشست و در فرصتی مناسب دست چپ ایشان را قطع کرد.
او پس از
شهادت حضرت عباس (علیهالسّلام) سلاحها و لباسهای ایشان را به
غارت برد.
این گزارش، با متن
زیارت ناحیه مقدسه درباره
حضرت عبّاس (علیهالسّلام) ـ که او را در شمار قاتلان ایشان آورده ـ همخوان است؛
«السَّلامُ عَلَی العَبّاسِ بنِ امیرِ المُؤمِنینَ، المُواسی اخاهُ بِنَفسِهِ، الآخِذِ لِغَدِهِ مِن امسِهِ، الفادی لَهُ الواقی، السّاعی الَیهِ بِمِائِهِ، المَقطوعَةِ یَداهُ، لَعَنَ اللّه ُ قاتِلَیهِ: یَزیدَ بنَ الرُّقادِ، وحَکیمَ بنَ الطُّفَیلِ الطّائِیَّ»؛
«سلام بر عبّاس، پسر امیر مؤمنان، که با جانش به کمک برادرش شتافت و برای فردایش از دیروزش مایه گذاشت و برای ایشان پاسداری و فداکاری کرد و تلاش کرد که با آبش به برادر برسد؛ ولی دستانش بریده شد! خدا قاتلانش:
یزید بن رقاد و حکیم
بن طُفَیل طایی را لعنت کند!»
همچنین این گزارش با سنّت عرب در مِلکیت لباس جنگجو، همخوان است؛ زیرا آن را متعلّق به کسی میدانستند که صاحب آن را به قتل رسانده است. از این رو، آن گاه که در قیام مختار دستگیر شد، مردم به او هجوم بردند و او را عریان کرده، دسته جمعی، او را هدف تیر قرار دادند و به هلاکت رساندند.
همچنین
روایت شده که در
روز عاشورا، او تیری به سوی
امام حسین (علیهالسّلام) پرتاب کرد که این تیر به
بدن شریف آن حضرت (علیهالسّلام) اصابت کرد.
او یکی از ده سواری بود که در عصر عاشورا، به دستور
ابنسعد، با
اسب بر بدن امام حسین (علیهالسّلام) تاختند.
حضور ابن طفیل در
کربلا و جنایاتی که او در این روز مرتکب شد، باعث شده بود که مختار پس از به ثمر نشستن قیامش، دستور دستگیری حکیم را صادر کند.
تاریخ طبری در گزارش وقایع
سال ۶۶ قمری مجازات حکیم
بن طفیل توسط یاران مختار را چنین روایت میکند:
عبداللّه بن کامل به دنبال او رفت و وی را دستگیر کرد. خانواده حکیم به سراغ
عدی بن حاتم که هم قبیله او بود، رفتند و از او کمک خواستند. وی با آنها همراه شد و با عبداللّه
بن کامل، حرف زد. عبداللّه گفت: من در باره او اختیاری ندارم و تصمیم، با امیر مختار است. عَدی گفت: پس من به نزد او (مختار) میآیم. عَدی به سمت مختار به راه افتاد. مختار،
شفاعت او را در باره عدّهای از قومش که در جَبّانةُ السَّبیع گرفتار شده بودند و درباره
حسین (علیهالسّلام) و خاندانش، چیزی نگفته بودند، پذیرفت. شیعیان به ابن کامل گفتند: میترسیم که امیر، میانجیگریِ عَدی
بن حاتم را در باره این پلید بپذیرد، در حالی که او آن جنایتی را انجام داده که میدانی. بگذار ما او را بکشیم. عبداللّه گفت: این شما و این هم حکیم! وقتی او را ـ که کتف بسته بود ـ به دار العَنَزیّین رساندند، هدف تیر قرارش دادند و به او گفتند: لباس پسر علی را غارت کردی؟! به خدا سوگند، لباست را میکَنیم، در حالی که زندهای و نگاه میکنی. پس لباسش را کندند و آن گاه به وی گفتند: به حسین (علیهالسّلام) تیرانداختی و او را هدف تیرت قرار دادی و گفتی: «تیر من به پیراهن او اصابت کرد؛ ولی به خودِ او آسیب نرساند!». ما هم تو را تیرباران میکنیم، همان گونه که تو تیرانداختی و هر مقدار از آن تیرها به تو اصابت کرد، تو را بس است. آن گاه دست جمعی تیرانداختند و از آنها تیرهای فراوانی به وی اصابت کرد و مرده بر زمین افتاد.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۲۱۸-۲۲۰.