عرفانهای نوظهور
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عرفانهای نوظهور، که اولین موج ظهور فرق جدید در غرب نظیر «بیداریهای بزرگ» در آمریکا یا آیینهایی نظیر «علم مسیحی»، «شهود یهوه» و «مورمونها» که در قرن نوزده ظهور کردند، تقریباً همگی مشترکاتی با سنت
یهودی مسیحی داشتند؛ اما موج جدیدتر، اولاً به
ادیان غیرابراهیمی نظیر
هندوئیسم،
بودیسم و
شینتو تمایل و تشابه فراوان نشان دادهاند و ثانیاً ترکیبی التقاطی از ادیان رسمی، مفاهیم اومانیستی و
سایکولوژیک در قالبی تجربهگرایانه مهیا ساختهاند.
جنبشهای نوپدید دینی، که مخففاً تحت عنوان (NRMs) شناخته میشوند، دینهای جایگزین آیینها و کیشها هر یک در ادبیات علوم اجتماعی تعریف فنی خاصی دارند، همچنین گاه از واژه
معنویت استفاده میشود. با چشمپوشی از بررسی تعاریف و تمایزات ظریف معنایی میان این مفاهیم که مجالی دیگر میطلبد، میتوان موضوع نوشتار حاضر را با تعریفی گسترده عبارت دانست از گروههایی که پس از
جنگ جهانی دوم، خصوصاً در دهه هفتاد و مابعد آن، در غرب و بویژه آمریکا ظهور یافته، آگاهانه و عامدانه یا به
غفلت، متصدی ارائه پاسخ به برخی پرسشهای غایی شدهاند که
ادیان اصلی پیشتر بدانها میپرداختند: آیا خدایی وجود دارد؟
خدا را باید کجا و چگونه یافت؟
هدف و معنای غایی
زندگی چیست؟ پس از
مرگ بر ما چه اتفاقی میافتد؟ چه مناسک و شعائری به ارضای وجودی
انسان میانجامد؟ این شبه تعریف، حتی برخی «ادیان» و فلسفههای الحادی همچون برخی فرقههای
بودیسم و
جنبش پتانسیل انسانی که اعضایش را وامیدارد تا به دنبال «خدای درونی» بگردند یا جنبشهای مختلف اجتماعی (همچون برخی جنبشهای سبز) را نیز در بر میگیرد. از جمله جنبشهای مشهور میتوان از
مونیها (
کلیسای وحدت بخش)،
انجمن بین المللی ها را کریشنا،
علمشناسی،
جنبش راجنیش و
جنبش خانواده (که گاه تحت عنوان فرزندان خدا نامیده میشود) یاد کرد.
همه ادیان در زمان خود، دینی نوظهور تلقی میشدند:
مسیحیت،
زرتشت،
اسلام،
متودیسم خصوصیت ویژهای که در NRMs معاصر وجود دارد و آنها را از ادیان سنتی جدا میکند،
تکثر،
تنوع و
التقاطگرایی شدیدی است که در میان آنها یافت میشود. اولین موج ظهور فرق جدید در غرب نظیر «بیداریهای بزرگ» در آمریکا یا آیینهایی نظیر «علم مسیحی»، «شهود یهوه» و «مورمونها» که در قرن نوزده ظهور کردند، تقریباً همگی مشترکاتی با سنت یهودی مسیحی داشتند؛ اما موج جدیدتر، اولاً به
ادیان غیر ابراهیمی نظیر
هندوئیسم،
بودیسم و
شینتو تمایل و تشابه فراوان نشان دادهاند و ثانیاً ترکیبی التقاطی از ادیان رسمی، مفاهیم اومانیستی و سایکولوژیک در قالبی تجربهگرایانه مهیا ساختهاند؛ علاوه بر این، جامعهشناسان دین از یک نوع ادیان بسیار جدید نیز یاد کردهاند که خصوصیت فروکاهشی دین در آنها بسیار ملموستر و مشهودتر است. به طور کلی سیری فروکاهشی در ادیان جدید دیده میشود:
۱: به مثابه وحی لایتغیر الهی به
دین چونان عناصر معنوی و تجربی؛ متفرق و انتخابی اما معطوف به
غایت الهی.
۲: از این دین معنوی فروکاسته به دین معنوی معطوف به غایات اومانیستی.
۳: از دین اومانیستی به دین مصرفی عرضه شده در بازار دینی.
۴: از بازار دینی به دین چونان ابزاری معطوف به اهداف اقتصادی دون پایه.
البته در این مجال به همین فهرست بسنده میشود و توضیح هر مرحله از مراحل فوق به مجالهای دیگر ارجاع میشود و تا حدی جنبش پتانسیل انسانی که اعضایش را وامی دارد تا به دنبال «خدای درونی» بگردند را نیز در برمیگیرد ولی اکنون به سه مطلب مهم دیگر باید پرداخت:
الف: اهمیت مبحث ادیان جدید برای
ایران. ب: وجه تمایز میان یک دین جدید و ادیان رسمی. ج: آن چه باید انجام داد.
اهمیت مبحث ادیان جدید برای ایران: بسیاری از تحلیلگران علت پیوستن افراد خصوصاً جوانانی از قشر متوسط تحصیلکرده را در شستشوی مغزی جستهاند. بمباران محبت از سوی فرقهها (همچون وعده شغل، مسکن، تسکین آلام روحی، بهبود امراض مزمن یا صعب العلاج جسمی، قرار گرفتن در محیطی کاملاً صمیمی، یافتن یاران شفیق و غیره.) توجیهی است که این تحلیلگران اجتماعی ارائه میدهند. ولی اگر از این تحلیل با مزایا و کاستیهایش صرف نظر کنیم، شاید بتوان علل اجتماعی ذیل را برای پدیده گرایش به فرق جدید برشمرد:
۱: از چیزی فرار میکنند؛ مثلااز خانوادهای با
محبت اما بیش از اندازه انحصارگرا، دوستی بد یا زندگیای نامرضی.
۲: معتقدند دینهای سنتی گرفته و خفه، خستهکننده، ریاکارانه و بیحس و بیعاطفه هستند؛ در حالی که ادیان جدید، جمعهای کوچکتر، صمیمیتر، هیجانانگیزتر و جذابتر ایجاد میکنند.
۳: برخی جویندگان میخواهند رابطهای نزدیکتر با خدا یا جهانی بهتر (با ملکوت خداوند) داشته باشند.
۴: برخی دوست دارند به جامعه دوستانهای از افراد خوش فکر تعلق داشته باشند.
۵: برخی نیز دوست دارند با کشف «خود حقیقیشان» خط مشی زندگی یا روابط خود یا سطح موفقیت خود در درس یا کار اقتصادی را بهبود بخشند.
توجه به عوامل فوق، برای آنچه در این راستا در شهرهای بزرگ ایران خصوصاً تهران مشاهده میشود مهم است.وجود برخی فرقهها که نیمه مخفیانه تحت عناوین آموزش مدیتیشن و یوگا به عضوگیری و فعالیت مشغولند، ظهور افرادی که با تکیه بر فن بیان، چهره جذاب، نیروهای طبیعی فوق العاده همچون انرژی درمانی و غیره به جذب افراد میپردازند، گسترش نشر و اقبال به کتب برخی اساتید مشهور فرق جدید همچون سایی بابا، چاپهای متوالی و با تیراژ بالای کتب پائولوکوئلیو، اشو، خوزه سیلوا و غیره، تشکیل و
تبلیغ کلاسهای خصوصی یا نیمه خصوصی، آموزشهای وسیع الطیف تحت عنوان موفقیت،
مدیریت،
آرامش و غیره که میکوشند مجموعه کاملی از پاسخهای لازم به سئوالات غایی ارائه کنند و انسان را از رجوع به ادیان سنتی بینیاز سازند، همه و همه سیگنالهای کاملاً معناداری از رشد ادیان جدید در ایران دارند.
خطرات این ادیان جدید، جای بسی تامل دارد. مهمترین خطر، متوجه مفهوم دین است. ادیان جدید با فروکاستن مفهوم دین، زدودن اتوریته الهی آن، جایگزینی خودمحوری به جای خدامحوری و فرعی سازی دین نسبت به غایات اومانیستی، بزرگترین ضربه را بر کیفیت تدین وارد میآورند؛ هرچند کمیت دینداران را احیاناً بالا میبرند. (ذیلا این نکته تفصیل بیشتر مییابد.) علاوه بر این، ادعای NRMs در مورد در انحصار داشتن حقیقت، ساختارهای اتوریتهای که
اطاعت بیچون و چرا میطلبند، تشویق به وابستگی فزاینده به جنبش از نظر مادی، معنوی و منابع اجتماعی، بریدن گروه از
جامعه، همه و همه، خطرات بالقوه دیگری هستند که نباید از آنها غفلت کرد. خطرات بالفعل از یک
فرقه تا فرقه دیگر فرق دارد، خطراتی همچون اخذ پول زیاد از افراد و مشتریان و کسب پولهای بادآورده کلان، تخریب
قدرت کار و شغل در اعضا، عدمازدواج یا بی بندوباری جنسی، احساس
ترس یا
گناه، از میان بردن تام
احساس مسئولیت، هدایتکردن افراد به زندگی پرحیله، بیرحمانه و جنایتکارانه.
گاه از آنچه محتوای اصلی ادیان جدید را تشکیل میدهد، به «معنویت» تعبیر میشود.
غایت و هدف اصلی معنویت، «تحول فردی» است. اصولا «ادیان خود» که گاه «کیشهای روان درمانی» و گاه «جنبش نهفته بشری» خوانده میشوند، هدف خود را «تحول فردی» اعلام میکنند. مفاهیم کلیدی مورد علاقه «معنویت» عبارتند از: مدیتیشن، اگو «ego» و سلف «self»، تمرکز
فکر و نشاندادن تاثیر خلاقه
ذهن بر عین، آرامش و رهایی از
رنج، رازهایی همچون
روح،
غیبگویی و تسخیر نفوس، آزادکردن نیروهای عظیم نفسانی بشر، کریسایدز در یک تیپولوژی مقدماتی، جنبشهای دینی نوپدید را در پنج دسته جای میدهد و در بیان دسته چهارم مینویسد: «دسته چهارم: دستهای از علایق که نوعا با معنویت در ارتباطند:
شفابخشی،
مراقبه،
تجسمبخشی و تمرینهایی که اغلب رازوَرانه نامیده میشوند؛ مانند
فالگیری، قَبالا (
عرفان یهودی) و شاید واسطهگری در
احضار روح.»
شاخصه بسیار اصلی معنویت، فاصلهگرفتن از ادیان سنتی در اموری همچون تفاسیر آزاد متون دینی و خالی شدن از مناسک و شعائر است. کریسایدز معتقد است که جهتگیری ادیان بشری، نداشتن مناسک است. خالیشدن ادیان مبتنی بر معنویت جدید از محوریت وحی و اتوریته فوق بشری، موجب آن میشود که انواع «معنویت»، بیاندازه متکثر و غیرمشابه شود؛ به گونهای که مفهوم «معنویت»، همچون مثالی که ویتگنشتاین به کار میبرد یعنی «بازی»، جز با «شباهت خانوادگی»، قابل بازشناسی نخواهد بود. ظاهراً همین امر است که جناب
مصطفی ملکیان را وامی دارد تا تعریفی کارکردی از «معنویت» ارائه دهد: «ما معنویت را بر اساس فونکسیون آن این گونه تعریف میکنیم: فرایندی که فرآورده آن، کمترین درد و رنج ممکن باشد.»
علاوه بر غایتی که بنابه اعتقاد مصطفی ملکیان، عبارت است از کاستن درد و رنج انسان نه بار یافتن به
عبودیت و تهیگشتن از
انیت و انانیت، بدایت معنویت نیز ناظر به انسان است. انسان روشنگری شده و غوطهور در نگرش اومانیستی، آغاز پروژه «معنویت» را نه در خارج بلکه در درون فرد انسانی میجوید. خود «ego» حتی «معنویت» را نیز به سود خویش برمی گیرد. «معنویت»، دیانتی است در خدمت بشر، نه آنکه بشر در خدمت معنویت باشد. «معنویت» تا آنجا معتبر، قابل احترام و لازم الاطاعه است که فرد انسانی، آن را خادم و نه سربار و مزاحم خویش بیابد. کوگیام ترونگپا، مروج تعلیم شامبهالا که در سرتاسر ایالات متحده، کانادا و اروپا شهرت یافته است، نکته اصلی هر تمرین معنوی را گام برداشتن به سوی خروج از بوروکراسی «خود» اعلام میدارد و مینویسد: «این به معنای خروج از نیاز دائمی» خود «به روایتی هر چه برتر، معنویتر و متعالیتر از
دانش، دین،
فضیلت،
داوری،
آسایش یا هر آنچه» خود «جزئی میجوید است.» بدین ترتیب میتوان دید که صبغه اومانیستی «معنویت»، کاملا غالب است. در آنچه ترونگپا «مادی گرایی معنوی» مینامد، شاخصه اصلی تقویت نوعی خودمحوری «egocentricity» به وسیله تکنیکهای معنوی است.
با توجه به برآورد موسسات نظر سنجی در غرب، گرایش به اسلام در غرب بسیار زیاد است، به گونهای که حتی گرویدن به اسلام و
مسلمانشدن، نوعی تشخص محسوب شده و مایه افتخار است. آخرین نمونه بارز آن نیز خواهر زن «
تونی بلر» است که مسلمان شده و به
قرائت قرآن افتخار میکند. به همین دلیل فرقههای انحرافی تلاش میکنند برای اسلام بدیل و جانشین درست کنند، به گونهای که طبق آماری در ۴ـ۳ دهه اخیر بیش از ۲ هزار و ۵۰۰ دین جدید ساخته شده است و حتی این تعداد را تا ۵ هزار دین نیز عنوان کردهاند. سادگی در فهم
عرفانهای کاذب، آموزههای آن مبنی بر آسانگیری اخلاقی و ترویج فرهنگ
تساهل و تسامح افراطی و آسانگیری ممکن است جذب کننده برخی افراد راحت طلب باشد. اسلام احکام، قوانین و ضوابطی نیز دارد که باید مطابق آنها پیش رفت. تساهل و تسامح افراطی که در مولفههای عرفان کاذب است تساهل و تسامح
شریعت زداست و در آن چندان به
احکام و
اخلاق دینی توجه نمیشود. حتی حامیان عرفانهای کاذب رابطه انسان با خدا را به یک رابطه قلبی تقلیل میدهند و این باعث شده است عدهای در جامعه و عده قلیلی از دانشجویان نیز به این سمت کشانده شوند. افرادی که رابطه انسان با خدا را به یک رابطه صرفا قلبی تقلیل میدهند دیگر نیازی نمیبینند که به احکام اسلام پرداخته شود و معتقدند همین که بپذیریم خدایی وجود دارد و اسلام را به صورت قلبی بپذیریم، کفایت میکند. این رویه یعنی راحتکردن خود از یکسری احکام و موازینی که مکتب اسلام برای مسلمانان تجویز کرده است.
یکی دیگر از اهداف این فرقهها ضربهزدن به نظام اسلامی است. گروهها و کمیتههایی که مروج شکل انحرفی از
عرفان در کشورمان هستند با صراحت تمام در ارگانهای اینترنتی خود مخالفت با
حاکمیت ایران را اعلام میدارند. مخالفت این گروهها با حاکمیت تحت عنوان استقامت حاکمیت در برابر «عرفان» معرفی میشود که البته عرفان مدنظر آنها همان گرایشات انحرافی است که صرفا نام «عرفان» را به دوش میکشد و
علما و پژوهشگران دینی از آنها تحت عناوینی نظیر عرفانهای کاذب، نوپدید، نوظهور، وارداتی، التقاطی و غیره نام میبرند. عرفانهای کاذب و نوپدید جذابیتهایی را نیز با خود به همراه دارند و یکسری محدودیتهایی که در دین اسلام وجود دارد را حذف میکنند. به عنوان مثال
روابط جنسی را خیلی به راحتی و به شکلهای مختلفی تعبیر و تفسیر میکنند و گرایشهای شدیدی به مولفههای
شریعتگریزی و
عقلگریزی دارند. این در حالی است که معتقدیم عرفان اصیل عرفانی است که با
فطرت و
عقل و دین هماهنگی داشته باشد. عرفانهای کاذب به دلیل یکسری جذابیتهای ظاهری باعث شده افرادی را که عافیت طلب و راحت طلب هستند به خود جذب کند و راه رفع تکلیف را برای افرادی که به هر دلیلی محدودیتها و قید و بندهای عقلانی و صحیح دین اسلام را نمیپذیرند، هموار کند.
سیر فروکاهشی دین از جمله خطرات این عرفانها و ادیان جدید میباشد که نسخههای سطحی ادیان سنّتی میباشند. شاید مهمترین خطر ناشی از این عرفانها، ناظر به دین و کارکرد آن باشد. در این عرفانها، دین یا به کلی از زندگی انسان رخت میبندد و یا با تغییر در کارکردهای آن، دین در خدمت اهداف بشر و فلسفه اومانیستی قرار میگیرد. جامعهشناسان دین، خصوصیت کاهش دین و نقش آن در زندگی را، یکی از خطرات و ویژگیهای این عرفانها عنوان کردهاند. در حالی که در ادیان سنتی چون اسلام، مسیحیت، یهود و سایر ادیان، مباحثی چون شریعت،
خدامحوری،
سیر و سلوک به سوی خدا و غیره مشهود بود، اما در عصر حاضر جنبشهای نوپدید، با طیکردن مراحلی، ثقل و نقطه مرکزی در آموزههای خود را از خدامحوری و
آخرتگرایی به سمت
انسانمحوری و
دنیاگرایی تغییر دادهاند. نکتهای که توجه به آن لازم و بایسته است، این است که ممکن است که با پیدایش این عرفانها، تعداد پیروان و دینداران افزایش یافته باشد، اما آموزهها و تعالیم آنها مسلما از هدف و فلسفه اصلی دین به دور میباشند و باعث دور شدن آنها از گوهر دین میشود. این سیر کاهش در دین و کارکرد آن را میتوان در چهار مرحله ترسیم کرد:
۱: به مثابه وحی لایتغیر الاهی به دین چونان عناصر معنوی و تجربی؛ متفرق و انتخابی اما معطوف به غایت الهی.
۲: از این دین معنوی فروکاسته به دین معنوی معطوف به غایات اومانیستی.
۳: از دین اومانیستی به دین مصرفی عرضه شده در بازار دینی.
۴: از بازار دینی به دین چونان ابزاری معطوف به اهداف اقتصادی دون پایه.
همان طور که مشاهده میشود نهایتا دین به عنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف اقتصادی و دنیوی فرد، نزول پیدا میکند که در فلسفه اومانیستی یک اصل به شمار میآید. در این جنبشها دیگر خودمحوری و انسان محوری اصل میباشد و خداوند جایگاهی در بین آموزههای آنها ندارد. چرا که غایت این جنبشهای، تحوّل فردی است و تمام تلاش عرفانهای عصر جدید معطوف به این است که سفر معنوی را در وجود انسان بیافریند. تاکید بیش از حد این عرفانها بر واژه و مفهوم خود (Self) حاکی از کم رنگ شدن نقش و قدرت خداوند در آموزههای آنان میباشد. با مراجعه به آموزهها و تعالیم آنها به راحتی میبینیم که توصیه میکنند که خدا را در درون خود انسان باید جستجو کرد، لذا در این عرفانها شعار «خدا را در درون خود بجویید؛ نه بیرون»، از محوریترین شعارهای این گونه عرفانها میباشد. بنابراین خدا با آن تصویری که
ادیان ابراهیمی به عنوان خدای خالق و قادر و متعال که در بیرون از وجود آدمیان است و وجود مستقلّی دارد، در این جنبش جایگاهی ندارد. نمونه این تعالیم را میتوان در آموزههای اشو یافت. وی نیروی درونی را به عنوان راهبر به انسان معرفی میکند که باید به آن احترام گذاشت و از طرف دیگر «گمراهی» را بر آن نیرو به رسمیت میشناسد. وی میگوید: ندای درونتان را ارج بنهید و از آن اطاعت کنید. به خاطر داشته باشید من تضمین نمیکنم که آن
ندا همیشه شما را به راه راست
هدایت کند. بیشتر اوقات شما را به گمراهی میبرد. این حق شماست که آزادانه به گمراهی بروید. وی عرفان ادعایی خود را در مقابل خدا قرار میدهد: حتی در مقابل خداوند بایستید، درستی و نادرستی امور را به کنار بگذارید.
در این عرفانها به جای تکیه بر کتاب و دین به عنوان منابع هدایت بشر، توصیه میکنند انسان برای هدایت شدن به ندای درون خودش گوش کند، در حالی که قلب انسانی، محل و مرکز وسوسه
شیطانی است.در واقع آنها یک نوع تجربهگرایی را به جای تعبدگرایی تبلیغ میکنند و پیروان را به این امر دعوت میکنند که خود راههای مختلف معنویت را تجربه کنند تا دریابند که کدام شیوه برای آنان مناسبتر است.بنابراین همان گونه که مشاهده میشود در این عرفانها، دینی دیگر که همان پیروی از ندای درونی و رفتار استاد میباشد، جایگزین دین سنتی فرد میشود.
در خصوص خطرات این عرفانها نسبت به دین و نحوه کاهش نقش دین در زندگی جامعه ایران، نیز میتوان به خطراتی چون ترویج بیبندوباری، از بین بردن قبح گناه، از میان بردن احساس مسئولیت، هدایتکردن افراد به زندگی پرحیله، بیوفایی، فاصله گرفتن از دین اسلام با توجیه تفسیر آزاد متون دینی و ارائه تفسیری مسامحه گرانه از دین اسلام، اشاعه اعمال و شعایر خالی از معنا و مفهوم، تهینمودن افراد از بینشهای معنوی ناب، ایجاد
تفرقه، شبههافکنی در مبانی اعتقادی، دور شدن از عمق و ژرفای دین اشاره کرد. متاسفانه در مواردی در این عرفانها تساهل و تسامح دینی شدیدی حاکم است که همین امر نیز باعث گرویدن
جوانان به سمت این عرفانها شده است. در این عرفانها بر این امر تاکید میشود که رابطه با خداوند یک رابطه صرفا قلبی است و نیازی به پیروی از آداب و شریعت خاصی نمیباشد و حتی در مواردی با حذف یکسری از محدودیتهای ادیان همچون رابطه جنسی همراه است.
نگاهی به تبلیغ و ترویج عرفانهای کاذب در بین جوانان؛
جنگ نرم بحثی است که خصوصاً در دو سال اخیر توجه تمام همه آحاد جامعه را به خود جلب کرده است؛ همان طور که در جنگ نظامی، کشور یا نیروهایی پیروز میشوند که ادوات و تجهیزات کافی را در اختیار داشته باشند، در جنگ نرم نیز کشوری غالب میشود که ابزار و تجهیزات بیشتری را به کار گیرد. یکی از محتواهایی که غرب در زمینه
تهاجم فرهنگی و جنگ نرم به کار گرفته است، استفاده از ظرفیتگیرایی و پذیرش جوانان کشورها و جوامع مختلف در موضوع اعتقادات دینی است چرا که انسان فطرتاً پاک آفریده شده است و اگر به درستی توسط
انبیای الهی یا نبی درونی هدایت شود، به سمت سیر الی الله حرکت میکند اما برای اینکه غرب از این ظرفیت به نفع خودش بهره ببرد، اقدام به ایجاد انحراف فکری و دینی، تبلیغ و ترویج دینهای جعلی و عرفانهای کاذب و نوظهور کرده است. در حال حاضر دنیای غرب گرایش بیشتری به عرفانهای کاذب که تلفیقی از عرفانهای شرقی و غربی است، دارد و به انسان در جستجوی معنا و حقیقت الله، این بستههای دروغین ارائه میشود.
احمدرضا مفتاح رئیس دانشکده ادیان قم در خصوص ویژگیهای عرفانهای مطرح شده در یک دهه اخیر میگوید: «در حال حاضر بسیاری از عرفانهای موجود کاذب و ساختگی هستند و ویژگی چنین عرفانها و منشهای ساختگی، قید و بند نداشتن دینی و خارج بودن آنان از چارچوب دین است. به کار بردن واژه عرفان در خصوص این قبیل فرقهها بسیار اشتباه است چرا که راه رسیدن به عرفان،
کمال و تعالی واقعی از راه دستورات دینی و مبتنی بر
وحی است. اکثر این گونه فرقهها و عرفانها، خود را به هیچ دین و آیینی منتسب نمیکنند و معتقد به هیچ نظام فلسفی و اصولی نبوده و نیستند و از جاذبههایی همچون
سحر و جادو و جاذبههای روانشناختی برای جذب افراد بویژه جوانان به گرد خود سوء استفاده میکنند. از دیگر جنبههای مطرح در این گونه فرقههای منحرف، رواج نمادها و علائم خاص در بین پیروان آنان است که این گونه نمادها و علائم به صورت آرم،
انگشتر، مدل مو، دستبند و دیگر موارد و وسایل به عنوان برخی مظاهر این فرقه در بین پیروان آنان رواج دارد.»
در شرایط کنونی بر جوانان و نوجوانان ما لازم و ضروری است که آشنایی اجمالی با این گونه علائم، نشانهها و برخی از شگردهای این گونه فرق در جذب مخاطب داشته باشند و به صورت ناخواسته و ناآگاهانه به ترویج و تبلیغ این گونه فرقههای منحرف نپردازند. دین مبین اسلام بیشترین ذخیرههای عرفانی و دینی را در دل خود گنجانده است که متاسفانه به دلیل اینکه نتوانستهایم آنها را به خوبی شناخته و بشناسانیم، نتوانستهایم از آن به طور شایسته بهره برداری کنیم.
توکل بر خدا، راضیبودن به
قضا و قدر الهی، شناخت درست و صحیح دستورات اسلام و به تبع آن عمل کردن به ذخایر دین مبین اسلام همچون
احادیث و روایات پیامبران و
امامان معصوم (علیهمالسّلام) نظیر
نهج البلاغه،
صحیفه سجادیه و نظرات
علمای دینی در این خصوص، از وظایف مهم امروز مسلمانان و بهترین راه رسیدن به کمال و تعالی انسانی است.
مجید ابهری متخصص آسیبهای اجتماعی در رابطه با فعالیت محافل عرفانی کاذب در جامعه میگوید: «ناتوی فرهنگی در ارزیابیهای خود برای تهاجم به بدنه اجتماعی جامعه اسلامی ایران تلاش میکند و در این زمینه با تولیدات فرهنگی به این بدنه هجوم آورده و در اهداف شوم خود موفق شده است. بر اساس این فرایند، غربیها به راهاندازی ماهوارههای فارسی زبان و سایتهای اینترنتی در زمینههای مختلف با هدفگیری خانوادهها، زنان و جوانان اقدام کردهاند و در تهران ۶۴۰ محفل عرفانهای کاذب برگزار میشود که این محافل مربوط به
شیطانپرستان، عرفانهای حلقهای، عرفانهای هندی و فرقههای دیگر است و در آنها با اقلامی مانند مواد مخدر روانگردان و جنس مخالف یعنی دختران جوان از افراد حاضر استقبال میشود. در کنار عرفانهای کاذب، ماهوارههای فارسی زبان فعالیت گستردهای را آغاز کردهاند، این شبکهها با اهداف مشخص و به قصد هجوم به اساس خانواده و باورهای دینی، آغاز به کار کرده و با پخش فیلمها و سریالهای مختلف در خصوص بی بند و باری جنسی، بیاحترامی به والدین، تمسخر باورهای اخلاقی و رفتارهای ضد ارزش به جذب جوانان اقدام میکنند. این شبکهها با فعالیتهای گسترده و برنامههای عوامپسند در حال جذب بینندگان هستند و با برگزاری مسابقاتی برای انتخاب خواننده، جوانان را به دبی و ترکیه کشانده و به بهانه انتخاب خواننده، اهداف خود را دنبال میکنند. مسئولان فرهنگی کشور باید با دقت اهداف و برنامههای شبکههای ماهوارهای را رصد کرده و جوانان را از اقدامات ضد فرهنگی و ضد اخلاقی آنها آگاه کنند.»
هشدار مراجع عظام به ورود رگههایی از عرفانهای دروغین و نمادهای
شیطان پرستی در جامعه، خطر رواج این نوع گرایشات انحرافی را پر رنگتر میکند.
حضرت آیتالله صافی گلپایگانی نیز شیوع عرفانهای دروغین را که امروز به گرایش تبدیل شده بسیار تکان دهنده توصیف کرده و عرفانهای کاذب را مسئله پیچیده و حساسی دانستهاند که ضرورت آگاه سازی درباره این نوع گرایشات عرفانی را یادآور شدهاند.
عرفان مدنظر این آیینهای انحرافی معمولا راحت طلبی، سرخوشی، شریعتزدایی،
منطقگریزی و خداحافظی با احکام الهی و در حالتی نیز بیتفاوتی اجتماعی را تبلیغ میکنند. در بهترین حالت، ارتباط انسان با خدا را به یک ارتباط قلبی صرف تقلیل داده و راه را برای بسیاری از اعمال و رفتارهایی که در شرع مقدس نفی شده است (مانند روابط جنسی بیضابطه) برای مریدان خود باز گذاشته و بدین ترتیب خود را برای کسانی که با تردید در راه دین گام بر میدارند جذاب میکند چرا که راه را باز میگذارد که مریدانشان هم «خدا خدا» کنند و هم آن کار دیگر. حجت الاسلام احمد زادهوش معاون فرهنگی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم در خصوص چگونگی مقابله با عرفانهای کاذب میگوید: «عرفان یکی از علوم اصیل اسلامی بوده و یکی از آموزههای مهم ادیان الهی بوده که به معنای شناخت بیشتر خداوند و نزدیکشدن به محور
آفرینش است. طبیعی است که این موضوع مهم با پیشینه قوی و محتوای عالی آفتهایی نیز در اطراف آن وجود دارد همانطور که پیرامون موضوعات دینی آفتهایی وجود دارد چراکه هر موردی مهم و حساس شد از آفات و آسیبهای فراوانی برخوردار میشود. برخی افراد هنگامی اشتیاق و نیاز حقیقی مردم را نسبت به
معرفت الهی و عرفان خدایی مشاهده میکنند برای سوء استفاده از این منبع عظیم و دستیابی به مسائل دنیوی سرمایهگذاری میکنند تا با خلق مکاتب سرابهایی را ایجاد کنند. مطبوعات، متولیان فرهنگی و حوزههای علمیه باید این نیاز و عطش واقعی را به خوبی پاسخگو باشند تا بتوانیم از نفوذ عرفانهای کاذب جلوگیری کنیم. برای این منظور عرفان ناب اسلامی باید به سهولت در اختیار مردم باشد و متنها و کتابهایی که بازگوکننده عرفانی واقعی بوده و مشاوران و استادان اخلاق که پاسخگو این نیاز هستند باید معرفی شده و به سهولت در دسترس قرار گیرند. برگزاری دورههای آموزشی، جلسات و محافلی که حاوی این موضوع است در این زمینه کارگشا خواهد بود.»
اگر بخواهیم تحلیل کرده و این خطر را دفع کنیم، مشاهده میکنیم این نیاز فطری بشر است و تنها نیاز مردم جامعه کنونی ما نیست. نوع بشر نیاز به آرامش، اطمینان و تعادل روحی داشته که در پرتو معنویت گرایی و توجه به مبدا هستی که نیاز فطری و غریزی مردم بوده حاصل میشود. در غرب،
کلیساها و شخصیتهای
کلیسایی نتوانستند نیاز معنوی مردم را به خوبی برطرف کنند بنابراین گرایش به این عرفانها در غرب گسترش یافت. این موضوع وظیفه ما را سنگینتر میکند که باید عرفانهای ناب اسلامی و متون اصیل قرآنی را در قالب ادبیات امروز به مخاطبان عرضه کرده و کفهای روی آب و بنیانهای بی اساس را کنار بزنیم و نیاز معنوی مردم بویژه نسل جوان را برآورده کنیم.
پست مدرنیسم، التقاط با
عرفان هندویی؛
سید حیدر آملی رابطه شریعت و حقیقت عرفان را به پوست بادام و روغن بادام تشبیه میکند.
اگر این پوست نباشد، آن مغز فاسد و تباه میشود و تازگیاش را از دست میدهد و اگر آن مغز شیرین و تازه نباشد، این پوسته بیارزش است. این مقال بر آن است که بگوید عرفان در صورتی که از شریعت فاصله بگیرد و برنامههای عملی الهی را به دنبال
ایمان به
خداوند یکتا و
معاد کنار گذارد، پایهای برای استقرار سلطه در جامعه بشری شده و سلطهگران دنیا طلب را بر مردم مسلط میکند. امروزه با همه شعارهای زیبا و دلربایی که در جهان به گوش میرسد، همچنان سلطهگری در زندگی بشر باقی است. نیروی استکباری حیات طبیعی معاصر با هوشمندی تمام، نقاط ضعف خود را شناسایی کرده است و برای ترمیم و تقویت آن اقدام میکند.
اما این وصله پینهها تا عمق مبانی مدرنیسم پیش رفته و وضعیت پست مدرن را رقم زده است. در دهههای اخیر معنویتی دروغین و فریبنده پدید آمد تا بحران معنویت را در زندگی مادی گرایانه اهالی تمدن غرب برطرف سازد. عرفان پست مدرن کارکردهایی دارد که در نهایت، تحکیم و تداوم شرایط سلطه گرانه و سلطه پذیرانه حیات طبیعی معاصر است. بنای این پژوهش، نقد ساختار درونی (مبانی و شاخصهای) عرفان پست مدرن است.
مبانی عرفان پست مدرن
لذتگرایی،
زرسالاری، نفی دین و شریعت،
حسگرایی روششناختی و
تجربهگرایی معرفتشناختی و بسیاری از مقولات دیگر را میتوان به عنوان مبانی مدرنیته معرفی کرد. اما از همه مهمتر، سه اصل
انسانگرایی (
اومانیسم)، دنیاگرایی (
سکولاریسم) و عقلگرایی (
راسیونالیسم) است. در این میان، همه مبانی اصلی و غیر آن، همچنان در وضعیت پست مدرن باقی است و فقط عقلگرایی، یعنی عقل جزئی و مادی که برای ارضای تمایلات و برآوردن تمنیات دنیایی انسان به کار میآید، مورد تردید قرار گرفته است. خود بنیادی انسان به عنوان فاعل شناخت با عقل جزئی متزلزل شده اما هنوز این بشر زمین خورده، خود بنیادی خویش را ترک نکرده است، بلکه راههای غیرعقلی را برای جبران کاستیهای خرد مادی در برآوردن آرزوهایش به کار آورده و میآزماید.
در این گیر و دار، غرب به مرامهای معنوی شرق روی آورده و برنامههایی را براساس مبانی تمدن غرب طراحی کرده است. عرفان پست مدرن که مهمترین مبلغ آن در غرب، «ماهاریشی ماهش» نام دارد، نوعی از هندوئیسم است که با برخی آموزههای بودیسم ترکیب شده و به نام مدیتیشن متعالی (Transcendental Meditation) با نام مخفف (TM) ارائه شده است. در این عرفان مراقبه،
تمرکز، آرامش، رهایی از رنج زندگی وجود دارد، اما آموزههای
ماورای طبیعی هرگز. از یک سو هندوئیسم و بودیسم و از سوی دیگر اومانیسم و سکولاریسم به عنوان مبانی این عرفان قابل طرح است.
اومانیسم: اومانیسم به معنای اصالت انسان یا انسانگرایی، نوعی رویکرد به منزلت و ارزشهای وجودی انسان است که در برابر تحقیرهای
کلیسای قرون وسطا بر انسان در نیمه دوم قرن چهاردهم در ایتالیا، شکل گرفت. «اومانیسم، پارسایی تنگ نظرانهای را که
کلیسا مقرر میداشت، تاب نمیآورد، نمیخواست از طبیعت به عنوان دامی فریبنده بهراسد، نمیخواست نفس را پلید به شمار آورد و فضیلت را تنها در ترک زاهدانه زندگی بیابد. آموزه
کلیسای قرون وسطا اعتقاد به گناهکاری ذاتی بود. (اعتقاد به اینکه روح و
جسم به کلی از یکدیگر جدا هستند و چون آدمی جز از راه جسم توانایی نمایش روح را ندارد، گناهی اجتنابناپذیر را به دوش میکشد. و آمرزش این گناه با رنج و زهد میسر است، چنان که
عیسی رنج کشید.) اما آموزه اومانیسم، پاک نهادی ذاتی بود.»
ارج نهادن به منزلت انسان در این
جهان و انکار تمایز ارزشی میان جسم و روح و
دنیا و
آخرت به این نتیجه میرسد که تمایلات بشری در حیات طبیعی و دنیایی ارزشمند و قابل توجه است و از همین جا است که بذر سکولاریسم و دنیاگرایی در زمین اومانیسم کاشته و روییده میشود. حذف تمایز ارزشی میان جسم و روح و شهر زمینی و شهر آسمانی، دو صورت را بر میتابید:
یکی پذیرش ارزشمندی قدسیبودن روح و جسم و کنار گذاشتن مبنای تمایز. دوم پذیرش مبنای تمایز و حذف ماورای طبیعت و کنار گذاشتن اعتقاد به بعد روحانی، خدا، معاد و دین. «البته با توجه به حال و هوای آن روزگار، دشوار بود که اومانیستها خود را مذهب ستیز به شمار آورند.»
در مرحله اول، اومانیستها مذهبی بودند و فقط انتقاداتی از
کلیسا داشتند؛ ولی در نهایت دو راه طی شد که «ژاک مارتین» آن را اومانیسم خدا محور و اومانیسم انسان محور نامید.
اومانیسم انسان محور سه مرحله را پشت سر گذاشته،
و امروز به ضد خود تبدیل شده است، یعنی با اینکه هنوز نامی از اومانیسم و
حقوق بشر باقی است، ولی به روشنی این واژگان برای رفتارهای ضدانسانی و ضد حقوق بشر به کار میرود.
مرحله اولی که انگاره اومانیسم گذرانید، آن بود که ریشههای تغذیه کنندهاش را به فراموشی سپرد؛ زیرا در آغاز، اومانیسم با مطالعه آثار
یونان باستان نظیر
افلاطون و
ارسطو و آرزوی بازگشت به آن دوران شکوفایی
هنر و
اندیشه پدیدار گردید. اما در قرون شانزده و هفده، روند اومانیسم به اینجا رسید که براساس قدرت عقل انسانی تمدنی تازه بسازد. در این دوران هنوز زیر تاثیر
رفورمیسم مسیحی عمل میکرد و شاید بتوان آن را دوره
طبیعتگرایی مسیحی نامید.
مرحله دوم، قرون هجده و نوزده یا عصر روشنگری بود که خود را از استانداردهای فوق طبیعی جدا ساخت و معتقد شد که باید خویشتن را از خرافات مذهب وحیانی رها کرد و در معرض خوبی و نیکی طبیعی و فطری قرار داد. این دوره خویشبینی بر این آموزه آزموده نشده «روسو» استوار بود که اگر انسان به حال خود رها شود، وضعیت طبیعی عادلانهتر و بهترین زندگی را رقم میزند. چون این پندار نادرست بود و اومانیستها توجه نداشتند که
اعتقاد به خدا ضامن هر خیر در زندگی بشر است، مرحله سوم اومانیسم صورتبندی شد.
در مرحله سوم که قرن بیستم را پوشش داد و به قرن بیست و یکم نیز رسید، اومانیسم نتیجهای مبنی بر براندازی همه ارزشهای انسانی برای رسیدن انسان برتر به قدرت و سلطه مطلق، زندگی انسانها را در جهان زیر تاثیر دارد.
نیچه با اعلام مرگ خدا، مرگ همه ارزشهای انسانی را اعلام کرد و تنها ارزش، رسیدن به قدرت است، آن هم برای کسی که میتواند. جمعکردن میان انسان و خدا یا فراموشی خدا و ملاحظه انسان به عنوان محور
هستی در تفکر هندوئیسم و بودیسم به خوبی وجود دارد. در بودیسم اساساً اعتقاد به خدا وجود ندارد؛ بلکه محور در آن، مرام عرفانی «دارما» یا همان زنجیره علّی است که از
جهل آغاز و به رنج ختم میشود که سایه موهوم خود را بر همه جهان زیست انسان افکند و عارف کسی است که با تمرکز و رعایت هشت راه رهایی، حقیقت پوچ آن را کشف کرده و به نیروانا یا فراشناخت (پرگیا) برسد و پوچی و خلا (شونیتا) را دریابد.
در هندوئیسم نیز نظریه
آتمن برهمن به راحتی هر فاصله و تمایزی را میان انسان و خدا نفی میکند و با مراحل اولیه اومانیسم به راحتی کنار میآید. شانکارا حتی آتمن را به معنای مطلق نفس به کار میبرد و آن را همزمان بر ذات خدا و ذات انسان اطلاق میکند ومیان آنها هیچ تمایزی را منظور نمیکند. با توجه به این هماهنگیها، عرفان پست مدرن با رگ و ریشه بودایی و هندویی به راحتی میتواند در تمدن غرب بر مبنای اومانیسم جایگاهی پیدا کند.
علاقهمندان به عرفان پست مدرن مدعیاند که در این روش بدون اعتقاد به خدا و شریعت میتوان در درون خود به کاوش و تامل نشست و نشاط و آرامش معنوی را تجربه کرد.
البته این مطلب اشکالی ندارد، غیر از اینکه این منبع آفرینندگی درونی به هیچ منشا متعالی و ماورای انسانی متصل نیست. در این مرام معنوی، انسان جدای از خداوند که میتواند حامی و پشتوانه قدرت انسان باشد معرفی نمیشود.
در حالی که اگر به نامحدود بودن نیروی درون معتقد باشیم، هیچ تبیینی جز اتصال به قدرت خداوند یکتا نمیتوان برای آن یافت. کنار گذاشتن او که قدرت انسان و بلکه همه هستی برای او و جلوه او است، گذشته از اینکه دروغی بزرگ است، ریشههای اومانیسم غربی را نیز آبیاری میکند. همه انسانها به ضعف و ناتوانیهای خود واقف هستند: اینکه به دیگران محتاجند با یک دگرگونی کوچک بیمار و بستری میشوند و در این دنیای تنگ همواره مجبورند در بین خواستههای خود دست به گزینشی بزنند و هیچ گاه نمیتوانند به هر آنچه میخواهند، دست یابند. اینها واقعیاتی است که کسی انکار نمیکند. در این شرایط، ظرفیت شناختی و هوشیاری انسان دو کار کرد میتواند داشته باشد: یا نیروی بیکرانی را ببیند و در پیوند با او بکوشد تا مشکلات را پشت سر بگذارد و ناکامیهای دیگر را به امید کامیابی اخروی و برخورداری از اکرام خداوند تحمل کند یا پرده اوهام را بر همه رنجها بکشد و خود را خلاص کند.
معنویت جدید و عرفان سکولار چون به خداگرایی ملتزم نیست، ناگزیر در بن بست اومانیسم، بهشتی موهوم و راهی خیالی برای خود پرداخته است. در این زندگی رنجخیز دنیا بویژه دشواریها و ناملایمات تمدن جدید، که نمیتواند آن را به تنهایی تحمل کند، به تدریج به این گمان میرسد که همه این عالم یک بازی موهوم است و من با توهم اینکه نیروی مقاومت در برابر این مشکلات و گذر از آنها را دارم، میتوانم رنج و درد خود را کاهش دهم. ولی باید گفت که حل این مشکل تنها با اعتقاد به خدا به عنوان منبع بیکران نور و نیرو در درون و بیرون انسان ممکن است.
هندوئیسم: هندوها دین خود را آیین ازلی میدانند و پیامبری برای آن نمیشناسند. اصول اعتقادی، آیینها و خدایانی که در
هند وجود دارد، فراوان است و در کتابهای تاریخ ادیان و تاریخ فلسفه شرق صفحات بسیاری به بررسی آنها اختصاص یافته است. بنابراین، باید شرح بعضی مفاهیم کلیدی این مرام عرفانی را اشاره نماییم:
۱: برهمن: که بدان پرداختیم.
۲: آتمن (Atman) و جیوه (Jiva): جیوه روح فردی است که زندگی هر فرد در گرو آن است. این روح فردی حقیقتی، بیکران و نامتناهی است که در بند تعینات محدود شده است و در صورتی که از این تعینات و حدود رها شود و به برهمن پیوندد، آتمن نامیده میشود.
روح فردی بر اثر محدودیتهایی نظیر همراهی با تن دچار مشکل شده و از حقیقت متعالی خود در مقام آتمن و این همانی با برهمن فرو میآید. آتمن، نور درونی انسان است که در دل جای دارد و همان پوروشه است که از دانایی تشکیل شده است. آتمن واقعاً برهمن است که از درک تشکیل شده است. در کتاب مقدس هندوها اوصاف و ستایشهایی که برای برهمن ذکر شده، برای آتمن یعنی حقیقت انسان نیز آمده است.
نقد عرفانهای کاذب؛
عرفان اسلامی؛
عرفان کارلوس کاستاندا؛
عرفان کریشنا مورتی؛
عرفان سکولار اوشو؛
عرفان اوشو
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله « ادیان و عرفانهای نوظهور»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۱/۴. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله « شریعت گریزی عرفان های کاذب»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۱/۴. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله « عرفان های کاذب و کاهش نقش دین در زندگی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۱/۴. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله « عرفان های کاذب،سراب نیاز معنوی جوان»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۱/۴. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله « ادیان و عرفانهای نوظهور (۳)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۱/۴.