عثمان بن حنیف انصاری اوسی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عثمان بن حنیف بن واهب انصاری اوسی، از
انصار و
اصحاب پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سپس از یاران وفادار امام
علیبنابیطالب (علیهالسّلام) بود.
از
انصار و
اصحاب پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سپس از یاران وفادار امام
علیبنابیطالب (علیهالسّلام) بود.
کنیه او «ابوعمرو، یا ابوعبدالله»
پدرش:
حنیف بن واهب بن... اوسی
برادرش:
سهل بن حنیف، که او نیز از یاران و والیان علی (علیهالسّلام) بود.
عثمان در زمان
رسول خدا، در
جنگ احد و جنگهای بعد از آن شرکت داشت.
در کتاب
الاعلام زرکلی آمده است که
عثمان بن حنیف از
صحابه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، در غزوه احد و پس از آن شرکت داشت و در عصر خلیفه دوم به موجب
تقوا و
پاکدامنی خاصی که داشت مامور اندازهگیری سرزمینهای خراجی
عراق و سپس
والی بصره شد. و در دوران خلافت
معاویه چشم از
جهان فرو بست.
بعد از رحلت آن حضرت، جزو کسانی بود که ولایت امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) را پذیرفت و
امام صادق (علیهالسّلام) او را جزو افرادی معرفی کردند که بر روش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باقی ماند، بدون اینکه در ایمانش تغییر و تبدیلی حاصل شود. امام
علی بن موسیالرضا (علیهالسّلام) فرمود:
عثمان بن حنیف از کسانی بود که بعد از پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
علی (علیهالسّلام) وفادار ماند و هیچگونه تغییری به مسائل خود نداد.
او از اعضای «
شرطة الخمیس» و در گروه ۱۲ نفری مخالفین
ابوبکر بود که به
خلافت او بعد از پیغمبر اعتراض کرد، و علی (علیهالسّلام) را شایسته خلافت میدانستند.
«
ابان بن تغلب»، به نقل از امام جعفر صادق (علیهالسّلام) میگوید: آن حضرت فرمودند: «۱۲ نفر از اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودند که بر کار ابوبکر و خلافتش اعتراض نمودند و هر کدام سخنانی اعتراضآمیز به او گفتند از آن جمله: «
عثمان بن حنیف» است که در مقابله با ابوبکر گفت: از رسول خدا شنیدیم که فرمود:
اهل بیت من به منزله ستارگان زمینند، از آنها جلو نروید، آنها را بر خود مقدم بدارید، زیرا آنان پس از من والیان شما هستند. ای ابوبکر، تو اول
کافر به دستور پیامبر مباش: «و به
خدا و رسول خدا
خیانت مکنید، و خیانت نکنید به امانتهای خود و حال آنکه میدانید.»
»
در کتاب
مستدرکات علم رجال الحدیث آمده است که او و برادرش، سهل
بن حنیف در زمره دوازده نفری بودند که به ابو بکر ایراد کردند و اعمال او را زیر سؤال بردند. سپس میافزاید:
عثمان و برادرش سهل جزء ماموران خاص علی (علیهالسّلام) (شرطة الخمیس) بودند که امام (علیهالسّلام)
بهشت را برای آنان تضمین کرد.
در
اسدالغابه آمده است که
عثمان بن حنیف میگوید: در محضر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودم، مرد نابینایی خدمتش آمد عرض کرد
دعا کن
خدا چشم من را به من باز گرداند. فرمود: چگونه است تو را به حال خود رها کنم؟ عرض کرد نه و چند بار اصرار کرد. پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
وضو بگیر و دو رکعت
نماز بخوان و بگو: «اللّهُمّ انّی اسْئَلُکَ وَاتَوَجَّهُ الَیْکَ بِمُحَمَّد نَبِیِّکَ نَبِیِّ الرَّحْمَةِ یا مُحَمَّدُ انّی تَوَجَّهْتُ بِکَ الی رَبّی فی حاجَتی هذِهِ لِتَقْضِیَ لی اللّهُمَّ فَشَفِّعْهُ فیّ؛ خداوندا من از تو تقاضا میکنم و به محمد پیامبرت، پیامبر رحمت متوسل میشوم. ای محمد من در حاجتی که به سوی پروردگارم دارم به تو متوسّل میشوم که این حاجتم را بر آوری خداوندا او را
شفیع من قرار بده. بعد از این دعا خداوند نور چشمانش را به او باز گرداند»
(شبیه همین معنا در
مسند احمد و
مستدرک حاکم آمده است. حاکم بعد از نقل این
حدیث میگوید: این حدیث صحیحالسندی است، هرچند بخاری و مسلم آن را نقل نکردهاند (ای کاش مخالفان نادان توسّل، حدّاقل به مبانی روایی خود مراجعه میکردند تا بدانند چهاندازه در اشتباهند.)
سال ۲۱ هـ. ق، از طرف «
عمر بن خطاب، خلیفه دوم» والی سواد
کوفه و مسئول
خراج و
مالیات زمین در کوفه و بخشی که از فرات آبیاری میشد، منصوب گشت.
جالب اینکه در کتاب
استیعاب ابن عبدالبر آمده است: هنگامی که
عراق فتح شد، خلیفه دوم با یارانش
مشورت کرد چه کسی مصلحت است به عراق برود و والی آنجا باشد؟ همگی بالاتفاق گفتند:
عثمان بن حنیف مناسب است و افزودند که او میتواند بیش از این را هم اداره کند، زیرا
بصیرت و
عقل و
معرفت و تجربه فراوانی دارد.
وی زمانی که امام علی (علیهالسّلام) به
خلافت و
حکومت رسید، جزو اولین گروه کارگزاران آن حضرت، به بصره رفت و علی (علیهالسّلام) با شناختی که از او داشت، وی را
استاندار بصره کرد. (ابن
حنیف، شهر را که بسیار حساس بود، تحت کنترل خود درآورد و به اوضاع مسلط شد و همانجا باقی ماند). امام (علیهالسّلام) نیز، کاملا او و سایر کارگزارانش را تحت نظر داشته و به طرق گوناگون، اعمال و رفتار آنها را بررسی میکرد. یکبار
عثمان بن حنیف، به مهمانی که از جانب اشراف بصره، دعوت شد و در آن فقط ثروتمندان و رجال حضور داشتند، شرکت کرد. این خبر به امام علی (علیهالسّلام) رسید. حضرت طی نامهای او را مورد مؤاخذه و
موعظه قرار داد و از اینگونه مجالس
نهی کرد و فرمود: «ای پسر
حنیف، به من خبر رسیده که مردی از جوانمردان بصره تو را به
ولیمه و طعامی دعوت کرده و تو با شتاب به آن مهمانی رفتهای. خوردنیهای رنگارنگ و کاسههای بزرگ پیدرپی در برابر تو نهادند. گمان نمیکردم تو مهمانی مردمی را بپذیری که فقرا و نیازمندانشان را به جفا رانده و توانگران و ثروتمندان را دعوت نمودند. پس بنگر که از این سفره چه میخواهی؟ بدان که پیشوای شما از دنیای خود به دو جامه فرسوده، و از خوردنیهای خویش، به دو گرده نان، بسنده کرده است.»
و در آخر نامه چنین فرمود: «پس پسر
حنیف، از خدا بترس و اگر رهایی از
آتش دوزخ را میخواهی، گردههای نانت، تو را کافی است.» (گوشهای از سخنان علی (علیهالسّلام) در نامه به
عثمان بن حنیف)
امام علی (علیهالسّلام)،
عثمان بن حنیف انصاری را به عنوان فرماندار بصره منصوب نمود. مدّتی بعد با خبر شد که وی، به میهمانی گروهی از ثروتمندان بصره رفته است. لذا نامهای به این شرح به وی نوشت:
«پس از
حمد و سپاس
خداوند؛ ای پسر
حنیف! به من خبر رسیده است که مردی از جوانان بصره، تو را بر سفرهای دعوت کرده و تو به سوی آن شتافتهای، خوردنیهای رنگارنگ برایت مهیا شده و کاسهها پیشت نهاده شده است. گمان نمیکردم تو میهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندان آنها به جفا رانده شده و توانمندان آنها دعوت شده بودند. بنگر بدانچه از این سفره بر میداری. اگر
حلال و حرامش را نمیدانی، بیرون انداز و از آنچه میدانی حلال است، استفاده کن.
آگاه باش که هر پیروی را پیشوایی است که به وی اقتدا میکند و از نور دانش او روشنی میجوید. بدان که پیشوای شما از دنیای خود، به دو جامه فرسوده اکتفا کرده و از خوراکیها، به دو گِرده نان. بدانید که شما چنین نتوانید کرد؛ لیکن مرا یاری کنید به پارسایی و کوشیدن و پاکدامنی و درستی ورزیدن. به خدا
سوگند که از دنیای شما زری نیندوختم و از غنیمتهای آن، ذخیره ننمودم، و بر جامه کهنهام، وصلهای نیفزودم. آری! از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده،
فدک در دست ما بود. مردمانی بر آن، بخل ورزیدند و مردمانی سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند؛ و بهترین داور،
پروردگار است.
و مرا با فدک و جز فدک، چه کار است، در حالی که فردا جایگاه آدمی، گور است که نشانههایش، در تاریکی آن از میان میرود و خبرهایش نهان میگردد در گودالی که اگر قدر وسعت یابد یا دستهای گورکن آن را فراخ نماید، سنگ و کلوخ، آن را بفشارد و خاک انباشته، رخنههایش را به هم آرد؟ و من، نفسْ خود را با پرهیزگاری میپرورانم، تا در روزی که پر بیمترینِ روزهاست، در امان بیاید و بر کرانههای لغزشگاه، پایدار مانَد؛ و اگر میخواستم، میدانستم که چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافته ابریشم را به کار برم؛ لیکن هرگز هوای من بر من چیره نخواهد گردید و
حرص، مرا به گزیدن خواراکیها نخواهد کشید. چه بسا کسی در
حجاز یا
یمامه، حسرت گِرده نانی ببرد، یا هرگز شکمی سیر نخورد و من، سیر بخوابم و پیرامونم شکمهایی باشند که از گرسنگی، به پشت دوخته شده و جگرهایی سوخته است، یا چنان باشم که گویندهای سروده است:
درد تو این بس که شب، سیر بخوابی •••• و گرداگردت جگرهایی در آرزوی پوست بزغاله باشند.
آیا بدین بسنده کنم که مرا امیرمؤمنان گویند و در ناخوشایندیهای روزگار، شریک آنان نباشم، یا در سختی زندگی، نمونهای برایشان نشوم؟ مرا نیافریدهاند تا خوردنیهای گوارا سرگرمم سازد، چون چارپای بسته که به علف پردازد، یا (چارپایی) واگذارده، که خاکروبهها را به هم زند و شکم را از علفهای آن، پُر سازد و از آنچه بر سرش آرند، غفلت دارد، یا بیهوده رهاگردم، یا به بازی سرگرم شوم، یا ریسمان
گمراهی را بکشم، یا بی خود، درسرگردانیها سرگردان شوم؟!
ای دنیا! از من دور شو که مهارت بر دوشت نهاده شده است و من از چنگالت بیرون جستهام و از ریسمانهایت رسته، از لغزشگاههایت دوری گزیدهام. کجایند مترفانی که به بازیچهها فریبشان دادی؟ کجایند مردمی که با زیورهایت، دام فریب بر سر راهشان نهادی؟ آنک، در گورها گرفتارند و در لابهلای لحدها ناپایدار.
(ای دنیا!) به خدا اگر کالبدی بودی دیدنی یا قالبی محسوس، حدّ خدا را دربارهات برپا میداشتم به کیفر بندگانی که آنان را با آرزوها، دستخوش فریب ساختی، و مردمانی که آنها را در جایگاه هلاکت درانداختی، و پادشاهانی که به دست نابودیشان سپردی و در چنگال بالاشان درآوردی. نه راهی برای وارد شدن است و نه گریزگاهی برای بیرون آمدن.
هرگز! آنکه پا در لغزشگاهت نهاد، به سردرآید، و آنکه در ژرفای دریایت فرو رفت، غرق گردد، و آنکه از ریسمانهایت رهید، توفیق یابد، و آنکه از گزند تو امین است، باکش نباشد که مسکنش جای ننگ باشد، و دنیا در دیده او چنان است که گویی روز پایان آن است.
از دیدهام نهان شو! به خدا سوگند، رامَت نشوم که مرا خوار سازی، و گردن به بندت ندهم تا از این سو بدان سویم کشانی؛ و سوگند به خدا، جز آنکه او نخواهد،
نفسْ خود را چنان
تربیت کنم که اگر گِرده نانی برای خوردن یافت، شاد شود و از خورش، به نمک خرسند گردد؛ و مردمک چشمم را رها کنم تا چون چشمه آبی که آبش خشکیده، اشکی که دارد، بریزد.
آیا چرنده، شکم را با چرا پُر سازد و بخفتد، و گوسفند، در آغل، سیر از گیاه بخورد و بیفتد و علی از توشهاش بخورد و آرام بخواهد؟! چشمش روشن باد که پس از سالیانی دراز، چون چارپایی رها به سرد بَرد یا چون چرندهای که میچرد!
خوشا کسی که آنچه پروردگارش بر عهده وی نهاده، پرداخته است و در سختیاش با
شکیبایی ساخته و در شب، دیده بر هم ننهاده، و چون خواب بر او چیره شده، بر زمین خفته و کف دست را بالین قرار داده است، در جمعی که از
بیم روز قیامت، دیدهشان به شببیداری است و پهلوهاشان از خوابگاه، برکنار، و لبهاشان به ذکر پروردگار، گویا و گناهانشان از آمرزش خواستن بسیار، زدوده است. "آنان حزب خدایند و بدانید که حزب خدا رستگارند".
پس ای پسر
حنیف! از خدا بترس و گِردههای نانت، تو را کفایت کند تا از آتش دوزخ، رهایی یابی.»
وقتی اصحاب جمل داخل بصره شدند بین آنها و سران
شیعه بصره
مناظره درگرفت، اهل بصره چون سخنان سران جمل و مجادله آنها را با
عثمان بن حنیف و دیگر بزرگان شنیدند دو گروه شدند. گروهی از آنها در حمایت از ابن
حنیف در مقابل جملیان برآمدند و جنگ شدیدی در زابوقه درگرفت.
گزارش کردهاند که چون میان دو طرف (بصریان و جَملیان) اختلاف شد، بر این مصالحه کردند که دارالحکومه،
مسجد و
بیتالمال، زیر نظر
عثمان بن حنیف باشد و یاران
عثمان، هر کجا که خواستند، بروند و نیز طلحه و زبیر و همراهانشان هر کجا که خواستند، اقامت کنند تا علی (علیهالسّلام) از راه برسد. آنگاه اگر بر قول حق اتّحاد کردند، همه در آنچه مردم پذیرفتهاند، داخل گردند و اگر اختلاف شد، هر گروه به دنبال خواستههای خود رود و بر این (عهدنامه)،
پیمان و میثاق الهی، ذمّه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و گواهانی را از دو طرف به گواهی گرفتند.
آنگاه،
عثمان بازگشت و وارد دارالحکومه شد و به یارانش دستور داد که به خانههای خود بروند و سلاح بر زمین گذارند. مردم (نیز) پراکنده شدند...
عثمان بن حنیف، چند روزی در دارالحکومه ماند. پس از مدتی
طلحه،
زبیر و
مروان بن حَکَم، به همراه گروهی، در نیمه شبی تاریک و بارانی، در حالی که
عثمان در خواب بود، بر او حمله بُردند و چهل تن از نگهبانانِ
عثمان را به
قتل رساندند.
عثمان، بیرون آمد و مروان
بن حَکَم بر وی حمله کرد و او را به
اسارت درآورد و یارانش را کشت.
در گزارشات دیگری «
ابن زبیر» فرمانده و سردسته گروهی از لشگریان جمل بود که به دستور طلحه و زبیر حیله کرده پیمان صلح بین آنها و
عثمان بن حنیف را شکستند. آنها در یک شب ظلمانی و سوزناک بر قصر دارالاماره بصره یورش برده
عثمان بن حنیف را دستگیر و کشانکشان به خزانه بیتالمال بردند. در آنجا ۴۰ نفر از نگهبانان سندی را به قتل رسانده و اموال بیتالمال را به همراه
عثمان بن حنیف به سوی
عایشه فرستادند. جملیان
عثمان را در حضور عایشه شکنجههای گوناگون دادند و موهای سر، ریش، سبیل، ابروان و پلکهای او را کندند. آنان قصد قتل او را داشتند اما از ترس انتقام
سهل بن حنیف - فرماندار علی در
مدینه و برادر
عثمان- از این کار دست برداشتند. درباره شکنجهگران و دستوردهندگان به قتل
عثمان نامهای مختلفی چون ابن زبیر، مروان
بن حکم، زبیر، طلحه و عایشه به چشم میخورد.
تاریخ الطبری - به نقل از
جارود بن ابیسبره آورده است: در شبی که
عثمان بن حنیف زندانی شد، در حیاط «مدینه الرزق (انبار آذوقه)»، خوارباری برای خوراک مردم بود که عبداللَّه (
بن زبیر) قصد داشت از آن برای تغذیه یارانش استفاده کند. در این حال، خبر آنچه با
عثمان (
بن حنیف) کرده بودند، به
حُکَیم بن جَبَله رسید.
حکیم گفت: اگر
عثمان را یاری نکنم، خداترس نیستم. پس با گروهی از مردانِ دو قبیله
عبدالقیس و
بکر بن وائل - که بیشتر آنها از عبدالقیس بودند-، به «مدینه الرزق»، نزد عبداللَّه
بن زبیر آمد.
ابن زبیر پرسید: ای حکیم! چه کار داری؟
گفت: میخواهیم از این خوراک ارتزاق کنیم، و دیگر این که میخواهیم بنا بر عهدنامهای که با
عثمان بن حُنَیف نوشتهاید، او را رها کنید تا در مقرّ فرمانداری، اقامت کند تا آنگاه که علی (علیهالسّلام) بیاید.
به خدا سوگند، اگر یاورانی علیه شما مییافتم که با آنان شما را بکوبم، کارهای شما را بر نمیتابیدم و تا شما را در برابر کسانی که کشتید، نمیکشتم، از پا نمینشستم. چون برادران ما را کشتهاید، ریختن خون شما برای ما حلال است.
آیا از خدای نمیهراسید؟ با چه دستاویزی ریختن خونها را حلال میشمرید؟
عبداللَّه
بن زبیر گفت: به خاطر خون
عثمان بن عَفّان.
حُکیم گفت: آیا کسانی که آنها را کشتید، قاتلان
عثمان بودند؟ آیا از خشم خدان می هراسید؟
عبداللَّه
بن زبیر به او گفت: از این خوردنیها به شما نمیدهیم و
عثمان بن حُنَیف را هم رها نمیکنیم تا آنگاه که علی را (از خلافت) خلع کند.
حکیم گفت: بار خدایا! تو حاکم عادلی. پس گواه باش. و به یارانش گفت: من در (حقّانیت) نبرد با اینان، هیچ شک و تردیدی ندارم. پس هر کس شک دارد، بازگردد.
حُکیم با آنان جنگید و جنگ سختی میان آنان در گرفت و مردی
شمشیر بر ساق پای حکیم زد (و آن را قطع کرد). حکیم، ساق خود را برداشت و آن را به سوی آن مرد، پرتاب کرد. به گردن او اصابت کرد و او را بر زمین انداخت و نیمه جان شد. حکیم هم کِشانکِشان، خود را به او رساند و وی را کشت و بر او تکیه زد. مردی بر او گذشت و گفت: چه کسی تو را کشت؟ گفت: تکیه گاهم!
در آن نبرد، هفتاد مرد از عبدالقیس، کشته شدند.
ابن زبیر شهر بصره را با وجود معاهده صلح و با
طمع در بیتالمال و ارزاق بصره به آتش جنگ مبتلا،
عثمان بن حنیف را
شکنجه و با تصاحب انحصاری و عدوانی ارزاق اهل بصره به آنها
ظلم کرد.
عثمان بن حنیف از بصره بیرون رفت و در منطقه «
ذی قار» به
امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام)، پیوست، تا چشم آن حضرت به او افتاد که
دشمنان با او چه کردند گریست و فرمود: «ای
عثمان، من تو را صورت پیرمرد دارای ریش فرستادم و اکنون با چهره بدون مو و جوان بازگشتی.» و سپس آن قوم جفاکار را
نفرین کرد.
عثمان بن حنیف بعد از این ماجرا به
کوفه رفت و همانجا ماند و بعد از
شهادت امام علی (علیهالسّلام) و در زمان خلافت «معاویه» از
دنیا رحلت کرد.
به نقل برخی از مورخین، در
جنگ جمل، به شهادت رسید.
سایت طهور، برگرفته از مقاله «عثمان بن حنیف انصاری اوسی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۹/۰۱. کتاب پیام امام امیرالمؤمنین(ع)، آیتالله مکارم شیرازی، برگرفته از مقاله «عثمان بن حنیف»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۹/۰۱. دفتر اطلاعرسانی آیتالله مکارم شیرازی، برگرفته از مقاله «رفتار اصحاب جمل با عثمان بن حنیف»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۹/۰۱. پایگاه اطلاعرسانی حوزه، برگرفته از مقاله «عثمان بن حُنَیف»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۹/۰۱.