عبدالملک بن نوح
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عبدالملک دوم آخرین امیر سامانی میباشد که بر امارت
سامانیان جلوس نمود؛ ولی در این امارت که حدود نه ماه به طول انجامید عملا بازیچه دست دیگران بود و از خود
قدرت و اقتداری نشان نداد و بیشتر شاهد منازعات و درگیرهای شدید نظامی و سیاسی بین دیگر مدعیان بود که در مناطق مختلف قلمرو سامانی سر برافراشته و برای پیشبرد اهداف خویش با دیگر حریفان میجنگیدند.
در سالهای پایانی
حکومت سامانیان که دچار مشکلات بسیاری بود و در واقع نفسهای آخر خود را میکشید و به محتضری میماند که هر لحظه در انتظار
مرگ به سر میبرد و از سویی حاکمان آخرین این سلسله بسیار ضعیف و ناتوان بودند و بازیچه قدرتهای اطراف قرار میگرفتند. امیران سامانی و حکمرانان دیگر مناطق عملا انتخاب امیر از دودمان سامانی را به دست گرفته بودند. به امارت رسیدن
عبدالملک بن نوح نیز پیرو همین قاعده صورت گرفت به این ترتیب که در جلسهای که
بکتوزون (از سرداران بزرگ و حاجب دربار و امیر
خراسان در زمان
منصور بن نوح) در روز چهارشنبه دوازدهم صفر سال ۳۸۹ قمری جهت مشخص شدن تکلیف
محمود غزنوی تشکیل داده بود، امیر منصور را بازداشت کردند و حتی پس از یک هفته چشمانش را میل کشیده و نابینا نمودند و پس از آن وی را به
بخارا فرستادند و برادر خردسالش عبدالملک بن نوح را بر تخت امارت نشانده و با وی
بیعت نمودند.
عبدالملک دوم آخرین امیر سامانی میباشد که بر امارت سامانیان جلوس نمود؛ ولی در این امارت که حدود نه ماه به طول انجامید عملا بازیچه دست دیگران بود و از خود
قدرت و اقتداری نشان نداد و بیشتر شاهد منازعات و درگیرهای شدید نظامی و سیاسی بین دیگر مدعیان بود که در مناطق مختلف قلمرو سامانی سر برافراشته و برای پیشبرد اهداف خویش با دیگر حریفان میجنگیدند. به دنبال حرکت
بکتوزون و فائق خاصه در نابینا کردن منصور سامانی و به امارت نشاندن عبدالملک دوم، محمود غزنوی از شنیدن این خبر سخت خشمگین شده تا جایی که در مقابل لشکریان خویش
قسم یاد کرد در صورت دست یابی به
بکتوزون انتقام منصور را از وی گرفته و او را نابینا سازد.
از سوی دیگر
بکتوزون و فائق توانستند نظر
ابوالقاسم سیمجوری پسر ابوعلی (از خاندان سیمجوریان که مدتها ولایت خراسان و سپهسالاری
نیشابور را بر عهده داشتند) را به خود جلب کرده و وی آنها را با لشکری انبوه همراهی نماید.
محمود غزنوی نیز با لشکری انبوه در مقابل آنها قرار گرفت. هر دو طرف آماده نبرد میشدند که با وساطت فقها و قضات و دیگر بزرگان در
مرو بین طرفین
صلح برقرار گشت و معاهدهای به امضاء دو طرف رسید که بر طبق آن مقرر گردید که
بکتوزون، سپهسالاری و حکومت خراسان را بر عهده داشته باشد و محمود غزنوی نیز ولایت
بلخ و
هرات را پذیرا شود. هر چند محمود از این
صلحنامه مسرور بود و حتی به شکرانه این صلح و اینکه بدون خونریزی طرفین به توافق رسیدهاند، مبلغ زیادی
صدقه داد.
اما طولی نکشید که این
پیمان نقض شد؛ به این ترتیب که یک جناح از لشکر محمود به تحریک
دارا بن قابوس زیاری مورد هجوم و غارت قرار گرفت، لذا محمود به سرعت بازگشت و به نبرد با لشکر متحدان (
بکتوزون، فائق و سیمجوری) پرداخت و آنان را وادار به هزیمت نمود. فائق که از مسببان این حوادث و پای ثابت بیشتر درگیریهای منطقه بود به بخارا گریخت عبدالملک نیز در فرار وی را همراهی میکرد، دیگر مدعیان نیز یعنی
بکتوزون و ابوالقاسم سیمجوری به سرزمینهای دیگر پناهنده شدند.
محمود پس از برتری و غلبه بر
بکتوزون، فائق و سیمجوری، موقعیت بسیار مناسبی برای استیلاء و تسلط بر خراسان را پیش روی داشت و از آنجا که در نظر وی امیر عبدالملک بن نوح مشروعیت حکومت خراسان بزرگ را نداشت به همین جهت
فتح نامه خود را برای
خلیفه القادر بالله در
بغداد ارسال کرد و از این راه توانست حمایت فقهای خراسان را نیز که حامی
خلافت عباسی بودند و در روزگار سامانیان اطاعت پذیری امراء سامانی را از دربار بغداد کمرنگ دیده بودند به خود جلب نماید و خود محمود نیز در فتح نامه ارسالی به خلیفه علت مخالفت خود با امیر سامانی و حکومت آنان را عدم قبول خلافت عباسیان دانست.
با استقرار رسمی محمود در خراسان، وی ابتدا به
طوس آمده تا مانع شکل گیری مجدد ائتلاف مدعیان آن نواحی؛ یعنی
بکتوزون و ابوالقاسم سیمجوری شود. پس از آن سردار بزرگ خویش
ارسلان جاذب را برای دفع
بکتوزون گسیل نمود که وی موفق شد
بکتوزون را تا گرگان تعقیب نماید. سپس محمود، ارسلان را در طوس گماشته و خود عازم
هرات گردید تا امورات آن ناحیه را سر و سامان دهد. در غیاب محمود غزنوی،
بکتوزون بار دیگر فرصت را مناسب یافته و با بازگشت به نیشابور برای عبدالملک سامانی دعوت نمود که به همین جهت محمود دیگر بار به قصد هزیمت وی وارد نیشابور گردید. با ورود محمود غزنوی
بکتوزون چاره در گریز دیده و در راه بخارا مرو را غارت و چپاول نمود. پس از اینکه خاطر محمود از جانب نیشابور راحت گردید سردار بزرگ خویش ارسلان جاذب را به جانب قهستان فرستاد و وی موفق شد این ناحیه را از دست ابوالقاسم سیمجوری بیرون آورد. پس از این محمود برادر خود
نصر بن سبکتکین را به سپهسالاری و فرماندهی نیشابور گمارد و خود عازم
بلخ به عنوان پایتخت حکومتش گردید.
به این ترتیب و با رسمیت یافتن محمود غزنوی یکی از مهمترین برگهای کتاب سرنگونی سامانیان رقم خورد. در این شرایط
حکومت سامانیان محدود به منطقه
ماوراء النهر شده بود و پس از آن محمود غزنوی
وارث قسمت پهناوری از قلمرو سامانیان شده بود. وی با استقرار حکومت مستقلی در خراسان، نخست نام سامانیان و نیز نام طائع، خلیفه قبلی عباسی را از آن حدود برانداخت و سپس نام
القادربالله خلیفه وقت برای نخستین بار در خطبهها آورده شد. به همین دلیل مورد استقبال
خلیفه قادر قرار گرفت. وی برای محمود خلعتی گرانبها فرستاده و او را «
یمین الدوله و
امین المله»
لقب داد. این امور موجب شد تا حکام محلی خراسان نیز همچون شارشاه،(شارشاه لقب پسر شار ابو نصر میباشد که در نزد سلطان محمود غزنوی مقام بلندی پیدا کرد ولی در پایان کار به دستور وی در یکی از قلاع محبوس شد تا آنکه درگذشت.) امرای جوزجان، آل فریغون و امیر غرچستان، از دستورات محمود که دیگر از وی با نام پر ابهت «سلطان محمود» یاد میشد، پیروی نمایند.
زمینههای ائتلاف و اجتماع امیر عبدالملک سامانی، فائق و
بکتوزون به تدریج شکل میگرفت و همه چیز برای بسیج نیروها و حمله به خراسان فراهم آمده بود که خبر مرگ فائق که چهره برجسته و گرداننده اصلی امور بود، منتشر شده و همه چیز را به هم ریخت.
این امر باعث تزلزل در روحیه
سپاه جمع آوری شده گشت و زمینه ساز تحولات سریع بعدی؛ یعنی ورود
ایلک خان به معادلات پیچیده روزهای آخر حکومت سامانی و امارت عبدالملک دوم شد.
وقتی خبر
مرگ فائق خاصه و هرج و مرج دربار بخارا به ماوراءالنهر و امیر قراخانیان؛ یعنی ایلک خان رسید، وی نیروهای خویش را به سرعت جمع آوری نمود و به بهانه حمایت و
دفاع از باقیمانده حکومت سامانیان وارد بخارا شد و در ابتدا در ظاهر نسبت به امیر سامانی اظهار دوستی و پشتیبانی نمود. امرای سامانی که
فریب این عمل ایلک خان را خورده بودند، برای استقبال از وی به خارج از بخارا رفتند؛ اما ایلک خان تمامی آنان را از جمله
بکتوزون دستگیر نمود و خود با ورود به بخارا وارد
دارالاماره شد.
با این نحوه رفتار ایلک خان،
نیت وی از ورود به بخارا بر امیر سامانی فاش گردید و از ترس اسارت خود را پنهان نمود، اما به زودی محل اختفای وی به وسیله جاسوسان ایلک خان شناسایی و دستگیر گردید؛ ایلک خان وی را به اوزکند پایتخت خود فرستاده تا آنکه در آن دیار
جان سپرد.
به این ترتیب عمر نه ماهه امارت عبدالملک سامانی به پایان رسید.
یکی از دلایل اساسی سقوط بخارا و شکست سامانیان از قراخانیان فقها بودهاند. فتوای آنان دست مایه نیروهای نظامی و مردم مسلح قرار گرفت و عملا در مقابل نیروهای ایلک خان واکنشی از خویش نشان ندادند. به این گونه که هنگامی که لشکر ایلک خان به بخارا هجوم آوردند، به فرمان دولت سامانیان خطیبان در مساجد به
مدح دولت سامانیان پرداختند و از روش نیکوی آنان سخنها گفتند و از مردم جهت یاری و حمایت دولت در مقابل قراخانیان کمک طلبیدند و در این زمان بیشتر مردم نیز مسلح بوده و توانائی دفاع از شهر را داشتند؛ اما در این هنگام فقها (که نفوذ آنان در این هنگام بسیار بیشتر از خطیبان رسمی و نمایندگان دولتی بود) در جواب
استفتائات مردم در مورد
جهاد با ترکان قرخانی، مردم را از جنگیدن بازداشتند، زیرا چنین
فتوا داده بودند: «اگر قراخانیان بر سر
دین میجنگند، البته جهاد با آنان
واجب خواهد بود، اما اگر منازعه بر سر دنیاست، روا نیست که مسلمانی جان خویش را به خطر اندازد و خود را به کشتن دهد، به ویژه که مهاجمان
دین و روشی نیکو دارند پس دوری از
فتنه شایسته تر است». به همین علت هنگام ورود لشکریان ایلک خان مردم بخارا ورود ایشان را گرامی داشتند و بدون هیچ مقاومت و ایجاد درگیری با آنان کنار آمدند قراخانیان نیز با مردم به
عدل و
انصاف رفتار نمودند و با توجه به فتوای فقها اصلا خود را
غاصب و اشغالگر فرض نکردند.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «عبدالملک بن نوح»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۱/۲۵.