• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

عبدالمطلب

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف




عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف (۱۲۷-۴۵ قبل از هجرت)، از بزرگان مکه و قریش و جد پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) است. ایشان به حسن تدبیر، مشهور و صاحب کمالات روحی بسیار بود و همه از ایشان اطاعت می‌کردند. سخاوت او زبانزد و در فصاحت لهجه شهرت داشت. در احوالش آورده‌اند که از حکمای قریش شمرده می‌شد. وی در میان مردم به مستجاب الدعوه مشهور بود. عبدالمطلب پیرو دین ابراهیم بود و هیچ‌گاه بت نپرستید. ایشان موحد بود و خداوند یگانه را می‌پرستید.
در زمان سیادت وی بر مکه واقعه اصحاب فیل و حمله ابرهه به مکه اتفاق افتاد. ایشان سرانجام در هشت سالگی پیامبر از دنیا رفت و در قبرستان حجون دفن گردید.



نام آن شخصیّت والامقام، «عامر»، پدرش‌ هاشم و مادرش سلمی بود. وقتی به دنیا آمد، پدرش از دنیا رفته بود. وقتی که او به‌دنیا پای نهاد، همه اطرافیان از موهای سپیدی که بر سر داشت، تعجب کردند. به‌ همین‌سبب به‌جای اینکه او را با نام اصلی‌اش (عامر) صدا کنند، وی را شیبه (سپید موی) می‌نامیدند.


علت نام‌گذاری وی به عبدالمطلب به این قرار است که وی، در حدود ۷ سال یا بیشتر از عمر شریفش را در مدینه، نزد مادر بود. روزی عمویش، مطلب به مدینه آمد تا برادرزاده‌اش را ملاقات کند. وی یادآوری کرد که پدر او یعنی‌ هاشم، وصیت کرده است تا فرزندش به مکه برود و در میان خاندان گرامی‌اش و کنار خانه خدا رشد کند. مادر گرامی‌اش، اظهار کرد که نمی‌تواند دوری وی را تحمل کند و در نتیجه اجازه نداد تا وی همراه عمویش به مکه برود؛ از این‌رو جناب مطلب، اصرار و پافشاری کرد. او گفت که من نمی‌روم تا شیبه را با خود ببرم؛ زیرا او اینجا غریب و تنهاست و کسی را ندارد. او در اینجا فامیل و تباری ندارد تا از آنها یاری جوید؛ ولی در مکه قبیله و خویشان بسیاری دارد که محبوب و محترمند و بسیاری از کارهای مردم، به‌دست آنها و زیرنظرشان اداره می‌شود. شیبه که اصرارهای عمو و نارضایتی مادر را دید، به‌عمویش مطلب گفت تا مادر بزرگوارم راضی نشود، من به مکه نخواهم آمد. سرانجام پس از گفتگوهای بسیار سلمی راضی شد.
مطلب، شیبه را پشت سر خود بر شتر سوار کرد و به‌سوی مکه حرکت کردند. هنگامی که آنها وارد آن شهر شدند، مردم گمان کردند این کودک که پشت سر مطلب است، غلام مطلب است؛ از این‌رو گفتند که وی «عبدالمطلب» است. این نام، میان مردم رایج و شیبه، به عبدالمطلب، مشهور شد؛ اگرچه مطلب، بارها گفت که وی برادرزادۀ من است و غلام من نیست.
[۴] صفایی حائری، عباس، تاریخ پیامبر اسلام، ج۱، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، دوم، ۱۳۸۴ ش.
[۵] رسولی محلاتی، سید‌هاشم، زندگانی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) (ترجمه السیرة النبویه ابن هشام)، تهران، ‌انتشارات کتابچی، ۱۳۷۵ش، چاپ پنجم، ج۱، ص۹۱.
[۶] خلیلی، محمدعلی، زندگانی محمد پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، ص۴۱، اول، تهران، اقبال، ۱۳۷۸ ش.

البته برخی هم گفته‌اند که رسم عرب بر این است که اگر یتیمی در دامان شخصی رشد کند، عبد آن شخص لقب می‌گیرد و به‌همین دلیل وی را عبدالمطلب نامیدند. عبدالمطلب در مکه بزرگ شد و میان اهالی آن دیار، فردی محترم بود. پس از فوت مطلب، وی بزرگ قریش شد.


او به حسن تدبیر، مشهور بود. همچنین صاحب کمالات روحی بسیار بود و همه از ایشان اطاعت می‌کردند. سخاوت او زبانزد و در فصاحت لهجه شهرت داشت. در احوالش آورده‌اند که از حکمای قریش شمرده می‌شد. وی در میان مردم به «مستجاب الدعوه» مشهور بود.
در احوال آن بزرگوار آورده‌اند که مشروب را حرام می‌دانست و اهل عبادت بود. یکی از نکاتی که در زندگی حضرت عبدالمطلب دیده می‌شود، این است که آن جناب، هر سال، هنگام ماه مبارک رمضان، به استقبال آن ماه شریف می‌رفت. همچنین در آن ماه، فقرا را اطعام می‌کرد. آن جناب در ماه رمضان، از مردم، کناره می‌گرفت و در عظمت خداوندگار و جلال الهی، تفکر می‌کرد.
هرگاه قحطی و خشکسالی روی می‌داد، مردم، گِرد عبدالمطلب جمع می‌شدند و آن جناب را با خود به کوهِ «ئیر» می‌بردند تا برای آنان، طلب باران کند و نعمت‌ها و برکات الهی را خواستار شود. این امر، به علت مستجاب الدعوه دانستن او و نیز دوری از زشتی‌ها و زشتکاران بود. به همین‌سبب، مردم معتقد بودند که خداوند، درخواست وی را رد نمی‌کند.


با تسلط قصی بن کلاب جد چهارم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بر کعبه و به‌دست گرفتن مناصب آن و استیلا بر دو رقیب دیرینه‌ی خود (‌قبیله‌ی خزاعه و قبیله جرهم) که با سنت کردن بدعت‌ها و خرافات، چهره‌ی مقدس کعبه و شهر مکه را آلوده کرده بودند، ‌فصل نوینی در تاریخ مکه رقم خورد.
قصی مناصب مکه را بین فرزندان خود تقسیم کرد، به‌طوری که کلید و پرچم و ریاست دارالندوه از آن عبدالدار و سقایت و رفادت از آن عبدمناف باشد و در دسته عبدمناف، هاشم بن عبد مناف متصدی مناصب یاد شده گردید. با آنکه برادر بزرگش عبدشمس زنده بود؛ ‌ولی بعضی از منابع می‌گویند؛‌هاشم و عبدشمس «دوقلو» بودند، اول‌ هاشم متولد شد و سپس عبدشمس، ‌ در حالی که پاشنه‌ی پای یکی به‌پاشنه‌ی پای دیگری چسبیده بود، پس با تیغ آن دو را از هم جدا کردند و گفته شد میان فرزندان این دو برادر چنان بریدگی باشد که میان هیچ‌کس نبوده است. (در اشاره به اختلاف بنی‌هاشم و بنی‌امیه)


سرانجام‌ هاشم کارش بالا گرفت و بزرگواری یافت و قریش دو منصب آب دادن و پذیرایی از حاجیان را برعهده وی گذاشتند. مطابق گزارشات تاریخی، سفرهای تابستانی و زمستانی قریش را او معین کرد که سفرهای زمستانی، سفر کاروان تجاری به «یمن» بوده و سفر تابستانی، ‌ سفر به «شام» و «فلسطین» بود.
[۱۳] ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، العبر و دیوان المبتدا و الخبر. . . (تاریخ ابن خلدون)، ‌ترجمه محمد آیتی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳ش، چاپ اول، ج۱، ص۳۸۳ـ۳۸۱.

هاشم طی سفری در شهر «یثرب» (مدینه کنونی)، با زنی از طایفه‌ی بنینجار، به اسم سلمی دختر عمرو بن زید آشنا شد و با او ازدواج کرد.
‌هاشم قبل از به دنیا آمدن دردانه‌اش، ‌به شهر غزه در فلسطین کنونی سفر می‌کند که در شهر غزه بدرود حیات گفت و در همان‌جا به خاک سپرده می‌شود.
این مصیبت دیری نپایید و با به دنیا آمدن فرزند‌ هاشم‌ زندگی سلمی شکل تازه‌ای گرفت. این فرزند، عبدالمطلب بود که نام اصلی او شیبه بود و بعدها به او شیبه‌ الحمد می‌گفتند. او در مدینه متولد شد و به اختلاف مورخین، هفت سال یا بیشتر از عمر خود و دوران کودکی را در مدینه نزد مادرش به سر برد.


مطلب که پس از مرگ برادرش‌ هاشم صاحب مناصب او شده بود و ریاست قبیله‌ی خود را داشت، ‌پس از چندی در سرزمین یمن در جایی به نام «ردمان» از دنیا رفت و منصب‌هایی که از پدرانشان بدان‌ها رسیده بود، پس از مطلب به‌همان برادرزاده‌اش یعنی عبدالمطلب رسید و آن جناب در اثر بزرگواری و حسن تدبیری که در اداره‌ی کارها داشت، بزودی در میان مردم قریش، نفوذ کرد و محبوبیت زیادی به‌دست آورد و حوادثی مانند «حفرچاه زمزم» و داستان «اصحاب فیل» پیش آمد که سبب شد روز به روز عظمت بیشتر و مقام والاتری پیدا کند.


حضرت عبدالمطلب پیرو دین ابراهیم بود و هیچ‌گاه بت نپرستید. ایشان موحد بود و خداوند یگانه را می‌پرستید. یکی از دلایل موحد بودن، جناب عبدالمطلب و سایر اجداد پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) این است که خداوند، انسان‌های آلوده به شرک و پلیدی را مفتخر به این نمی‌سازد که در صُلب آنها، نوری پاک، همچون پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قرار گیرد. گروهی از مفسران آیۀ «وَتَقُّلبک فی الساجدین؛ » را از دلایل موحد بودن آن جناب، ذکر کرده‌اند. گروهی از مفسران گفته‌اند که این آیه موحد بودن اجداد حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را ثابت می‌کند؛ یعنی نقل و انتقال نطفۀ پیامبر، از طریق نیاکانی موحد بوده است؛ زیرا همه آنها، در پیشگاه خداوند ساجد و نمازگزار بوده‌اند.
در این‌باره حضرت امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) می‌فرماید:
«به خدا سوگند! پدرم ابوطالب و اجدادم عبدالمطلب،‌ هاشم و عبدمناف، هیچ‌گاه، بت نپرستیدند».
[۱۸] علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۵، ص۱۱۶، دوم، بیروت، مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۳ق.

همچنین پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌فرماید:
«عبدالمطلب و ابوطالب با گفتار «لااله الا الله، محمد رسول الله» و مذهب ابراهیم از دنیا رفتند».
[۱۹] علامه مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۳۵، ص۱۱۳.

جناب عبدالمطلب، به آخرت و حساب اعمال معتقد بود. از ایشان، چنین نقل کرده‌اند: در ورای دنیا، عالمی هست که نیکوکاران در آن به ثواب اعمالشان می‌رسند و بدکاران به‌سبب زشتی اعمالشان، عقوبت می‌شوند.
یکی از نکاتی که در زندگی عبدالمطلب دیده می‌شود و افتخار آمیز است، پایداری ایشان بر حق، راستی و درستکاری است. ایشان در حالی خود را به پستی‌ها نیالود که در محیط اطرافش، برخی زشتی‌ها، امری رایج بوده؛ برای مثال در جامعۀ‌ آن زمان، پرستش بت، قتل و غارت، کشتن دختران، زنا با محارم و ... رواج داشت؛ ولی همواره حضرت عبدالمطلب مردم را از این امور، نهی و خود نیز از آنها پرهیز می‌کرد. به‌همین سبب امام صادق (علیه‌السّلام) دربارۀ ایشان فرموده است:
«عبدالمطلب در روز قیامت، یک امت، مشهور می‌شود».


وقتی ابرهه در یمن قدرت گرفت، متوجه تقدس و مرکزیت مکه و احترام مردم از نقاط دور و نزدیک نسبت به این شهر و نقش اقتصادی آن شد و او علت آن را خانه‌ی کعبه دانست؛ لذا در اولین اقدام، خانه‌ای به‌شکل کعبه در یمن بنا نهاد. ولی مورد استقبال مردم واقع نشد، ‌لذا بهترین راه را تخریب کعبه دانست، تا این رقیب را از بین ببرد و توجه مردم را به یمن معطوف کند. لذا لشکری آماده کرده، به‌سمت مکه به راه افتاد. بعد از آن که لشکر به حوالی مکه رسیدند، ابرهه پیکی فرستاد، ‌تا با بزرگ اهل مکه گفتگو کند و خبر تخریب مکه را به او بدهد. پیک، نزد عبدالمطلب رفته و خبر را به او رساند، عبدالمطلب نیز به پیک ابرهه گفت، برو به ابرهه بگو، ‌ما سر جنگ با شما را نداریم، ‌چون توان آن را نداریم، اما در مورد تخریب خانه کعبه به ابرهه بگو، ‌که این خانه، خانه‌ی خدای ما و خانه‌ی خلیل وی ابراهیم (علیه‌السّلام) است، ‌اگر خودش بخواهد از خانه‌ی خود و خانه خلیل خود محافظت کند، می‌تواند و اگر نخواهد ما هیچ نتوانیم کرد.
چون عبدالمطلب پیش ابرهه رفت، هیبت و شکوه عبدالمطلب او را گرفت و ابرهه از تخت پایین آمد و نزد عبدالمطلب رفت و از او خواست که درخواست خود را بگوید. عبدالمطلب در جواب گفت که دویست شتر من در میان شتران غارت شده است که آن را به من برگردان، ابرهه از این سخن ناراحت شد و گفت من در مورد تو طور دیگری فکر می‌کردم، در حالی که ما می‌خواهیم خانه‌ی خدا را تخریب کنیم، تو به دنبال شترهایت هستی؟! عبدالمطلب در جواب گفت: من مالک شترهایم هستم و می‌خواهم که آنها برگردند و آن‌ خانه نیز صاحب و مالکی دارد که اگر بخواهد‌، می‌تواند و قادر است وگرنه از ما کاری برنمی‌آید. عبدالمطلب وقتی شتران خود را گرفت، ‌به‌سوی مکه بازگشت و به‌مردم مکه دستور داد تا به کوه‌ها بروند و اموال خود را نیز به‌همراه ببرند.
بعد از آن‌که مکه خالی شد، نزد کعبه رفت و حلقه کعبه را به‌دست گرفت و به دعا و تضرع مشغول شد و گفت: «بار خدایا! بنده‌ی تو‌، اسباب و خانه‌ی خود نگاه داشت و دست دشمن خود از آن کوتاه کرد، تو نیز دست دشمن خود از خانه‌ات کوتاه کن تا چیره نشوند و بتان ایشان بر خانه‌ی تو زیاد نگردد و قوت و شوکت ایشان بر شوکت تو، زیاد نشود. پس اگر فروگذاری تا دشمنان خانه‌ی تو و قبله ما را خراب کنند، پس به ما بگو تا بعد از این در کجا تو را پرستش کنیم».
سرانجام در سپیده دم روز بعد، سپاهیان حبشی آماده شدند که به‌مکه حمله کنند. ناگاه آسمان تاریک شد، توده‌ی عظیمی از مرغان در هوا آشکار شدند. هر یک سنگ ‌ریزه‌هایی در منقار داشتند، مرغان در حین پرواز سنگریزه‌ها را بر سر مهاجمان فرو می‌ریختند، از سربازانِ وحشت‌زده که‌ اندام‌هایشان از بدنشان جدا شده و در دم جان می‌دادند، معدودی زنده ماندند و گریختند و به یمن بازگشتند و لاشه‌های خون‌آلود و گندیده آنها در کنار راه‌ها بر جای ماند.
[۲۳] قره چانلو، حسین، حرمین الشریفین (تاریخ مکه و مدینه)، ‌تهران، انتشارات سپهر، ‌۱۳۶۳، ص۳۶.



بر طبق گفته مورخین، سال‌ها پیش از تولد عبدالمطلب، بلکه قبل از استیلای قصی بن کلاب بر شهر مکه قبیله‌ای به نام «جرهم» بر مکه حکومت می‌کردند و سال‌ها حکومت خود را بر آن شهر حفظ نمودند، تا اینکه در اثر ظلم و ستمی که افراد ایشان بر حاجیان و مردم آن شهر کردند، اسباب انقراض خود را فراهم ساختند و قبایل در صدد برآمدند، به‌حکومت آنان پایان دهند و سرانجام در جنگی که قبیله‌ خزاعه با جرهمیان کردند، مغلوب آنان گشتند و از خزاعه شکست خوردند و پس از آن دیگر نتوانستند در مکه بمانند.
آخرین کسی که از طایفه جرهم در مکه حکومت داشت و در جنگ با خزاعه شکست خورد، شخصی بود به نام عمر بن حارث که چون دید نمی‌تواند در برابر خزاعه مقاومت کند و به زودی شکست خواهد خورد، به‌منظور حفظ اموال کعبه از دستبرد دیگران، به درون خانه کعبه رفت و جواهرات و هدایای نفیسی را که برای کعبه آورده بودند و از آن جمله دو آهوی طلایی و شمشیر و زره و غیره، همه را بیرون آورده و به درون چاه زمزم ریخت و چاه را با خاک پر کرد.
عبدالمطلب نیز پیوسته در فکر بود تا به‌وسیله‌ای بتواند جای چاه را پیدا کند و آن را حفر نماید و این افتخار را نصیب خود گرداند تا اینکه گفته شده روزی در کنار خانه‌ی کعبه خوابیده بود، که در خواب دستور حفر چاه داده شد و جای آن را نیز به وی نشان دادند و این خواب همچنان دو بار و سه‌ بار تکرار شد تا اینکه تصمیم به حفر آن گرفت. عبدالمطلب زمزم را حفر کرد تا اینکه به سنگ روی چاه رسید، تکبیر گفت و همچنان پایین رفت‌ ‌تا به هدایای داخل کعبه که در آنجا دفن بودند‌، رسید (که بعدها همه آن جواهرات را برای در کعبه و زینت روی آن خرج کرد) تا اینکه به آب رسیدند و این‌کار را به پایان برد.


گفته شده عبدالمطلب در جریان حفر چاه زمزم، وقتی مخالفت قریش و اعتراض ایشان را نسبت به خود دید و مشاهده کرد که برای دفاع خود تنها یک پسر بیش ندارد، با خود نذر کرد که اگر خدا ده پسر به او عنایت کند، یکی از آنها را در راه خدا و در کنار کعبه قربانی کند، خدای تعالی این حاجت او را برآورده کرد. پس از آنکه پسران وی به ده تن رسیدند، ‌یاد نذر خود افتاد، در میان آنان قرعه زد تا اینکه نام عبدالله درآمد. عبدالمطلب، دست عبدالله را گرفت، برای قربانی کردن کنار کعبه آورد که مردم مانع می‌شوند، در نهایت با پیشنهاد زن کاهنه‌ای به جای عبدالله، صد شتر قربانی کردند.
بعضی از مورخین جریان نذر جناب عبدالمطلب را افسانه می‌دانند و آن را ساخته ذهن امویان می‌دانند که آن را برای حضرت علی (علیه‌السّلام) ساختند، تا از فضائل اجداد حضرت بکاهند.
[۲۵] دوانی، علی، ‌ تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ هشتم، ۱۳۷۳ش، ص۵۴.



عبدالمطلب صاحب ده پسر و شش دختر به نام‌های، عبدالله پدر حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) و ابوطالب (که نامش عبدمناف بود)، ‌حمزه، عباس، ‌زبیر، حارث، حجل، مقوم، ضرار، ابولهب و دختران به نام‌های صفیه، بره، ام‌حکم، ‌عاتکه، امیمه و اروی می‌باشند.
پیامبر، پس از وفات پدر و سپری کردن پنج سال از عمر خویش در میان بادیه، به‌مکه بازگشت و تحت سرپرستی و کفالت جدش عبدالمطلب درآمد.
[۲۷] ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ‌ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و‌اندیشه، ‌۱۳۷۴ش، ج۱، ص۱۰۵.
عبدالمطلب به این فرزند خیلی علاقه داشت و به او محبت می‌کرد که سببش یکی یتیمی آن بزرگوار بود که عبدالمطلب بدین‌وسیله می‌خواست جبران فقدان پدر را برای نوه خود نماید، دوم مکارم اخلاق و تربیت و نبوغ و ادب این فرزند بود که جد بزرگوارش را شیفته خود ساخته بود و از همه اینها مهم‌تر اطلاعاتی بود که عبدالمطلب از روی تواریخ گذشته و گفتار کاهنان و دانشمندان درباره آینده درخشان و پرشکوه این فرزند به‌دست آورده بود و او را در نظر عبدالمطلب فرزندی بزرگ و پرشکوه جلوه می‌داد.
[۲۸] ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ‌ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و‌اندیشه، ‌۱۳۷۴ش، ج۱، ص۱۰۷.

گویند برای عبدالمطلب که بزرگ قریش بود، در سایه خانه کعبه فرشی می‌گسترانیدند تا روی آن بنشیند و فرزندان عبدالمطلب به احترام پدر اطراف آن می‌نشستند، گاه‌گاهی رسول‌خدا که در آن وقت سنین کودکی را پشت سر می‌گذاشت و شش یا هفت سال بیش نداشت، به‌کنار خانه کعبه می‌آمد و روی آن فرش می‌نشست، فرزندان عبدالمطلب که عموهای آن حضرت بودند، او را می‌گرفتند تا از روی فرش دور کنند؛ ولی عبدالمطلب آنان را از این‌کار باز می‌داشت و به آنها می‌گفت فرزندم را به‌حال خود بگذارید که به خدا سوگند مقامی بس ارجمند و آینده‌ای درخشان دارد و من روزی را می‌بینم که بر شما سیادت کند و مردم را به فرمان خویش درآورد و سپس او را می‌گرفت و در کنار خویش می‌نشانید و دست بر شانه‌اش می‌کشید و گونه‌اش را می‌بوسید. در این زمان که هفت سال یا به قولی شش سال از عمر رسول‌خدا می‌گذشت، اتفاق دیگری برای آن حضرت افتاد که موجب افسردگی خاطر و تاثر شدید آن حضرت گشت و سبب شد تا عبدالمطلب در نگهداری و حفاظت وی توجه بیشتری مبذول دارد و اظهار علاقه زیادتری به ایشان داشته باشد و آن حادثه مرگ ناگوار مادرش آمنه بود.


مطابق مشهور هشت سال از عمر رسول‌ خدا گذشته بود که عبدالمطلب چشم از جهان فروبست و‌ اندوه تازه‌ای بر‌ اندوه‌های گذشته آن حضرت افزوده شد.
عبدالمطلب در هنگام مرگ به اختلاف گفتار مورخان هشتاد و دو سال و یا صد و هشت سال و به گفته جمعی یکصد و چهل سال از عمرش گذشته بود. گویند از کارهای عبدالمطلب در هنگام مرگ این بود که دختران خود را گردآورد و به آنها گفت: پیش از مرگ، بر من گریه کنید و مرثیه گویید تا آنچه را می‌خواهید پس از مرگ برایم بگویید، خود پیش از مرگ آن را بشنوم و دختران هر کدام مرثیه‌ای درباره پدر گفتند و گریستند.
از ام‌ ایمن نقل شده که گوید، رسول‌ خدا به‌دنبال جنازه عبدالمطلب می‌رفت و پیوسته می‌گریست، تا وقتی که جنازه را در محله «حجون» بردند و در کنار قبر جدش قصی بن کلاب دفن کردند.


زیارت عبدالمطّلب (سلام‌اللّه‌علیه)، به‌ویژه در روز وفاتش؛ دهم ربیع الاول و روز هلاکت اصحاب فیل در هفدهم محرم مستحب است.


به‌نسل عبدالمطّلب از آن‌رو که از فرزندان بنی‌هاشم به‌شمار می‌روند، خمس حلال و زکات حرام است.
از هاشم نسلی جز فرزندان عبدالمطّلب نمانده است.


۱. صدوق، محمد بن علی، امالی، ص۷۰۰، قم، اول، مؤسسة البعثة، ۱۴۱۷ ق.    
۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۵، ص۱۰۴، بیروت، سوم، داراحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق.    
۳. صدوق، محمد بن علی، خصال، ص۴۵۳، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۳ق.    
۴. صفایی حائری، عباس، تاریخ پیامبر اسلام، ج۱، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، دوم، ۱۳۸۴ ش.
۵. رسولی محلاتی، سید‌هاشم، زندگانی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) (ترجمه السیرة النبویه ابن هشام)، تهران، ‌انتشارات کتابچی، ۱۳۷۵ش، چاپ پنجم، ج۱، ص۹۱.
۶. خلیلی، محمدعلی، زندگانی محمد پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، ص۴۱، اول، تهران، اقبال، ۱۳۷۸ ش.
۷. ابن هشام، عبدالملک بن هشام الحمیری، السیرة النبویه، تحقیق مصطفی السقا، بیروت، ‌ دارالمعرفه، ج۱، ص۱۱۲.    
۸. ابن هشام، عبدالملک بن هشام الحمیری، السیرة النبویه، تحقیق مصطفی السقا، بیروت، ‌ دارالمعرفه، ج۱، ص۱۲۳.    
۹. بلاذری، احمد بن یحیی، ‌انساب الاشراف، ‌ج۱، ص۵۱.    
۱۰. بلاذری، احمد بن یحیی، ‌انساب الاشراف، ج۱، ص۵۳.    
۱۱. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۱۲۴.    
۱۲. هاشمی بصری، ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ج۱، ص۶۲.    
۱۳. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، العبر و دیوان المبتدا و الخبر. . . (تاریخ ابن خلدون)، ‌ترجمه محمد آیتی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳ش، چاپ اول، ج۱، ص۳۸۳ـ۳۸۱.
۱۴. ابن هشام، عبدالملک بن هشام الحمیری، السیرة النبویه، تحقیق مصطفی السقا، بیروت، ‌ دارالمعرفه، ج۱، ص۱۳۷.    
۱۵. هاشمی بصری، ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ج۱، ص۷۴.    
۱۶. شعراء/سوره۲۶، آیه۲۱۹.    
۱۷. ر. ک:شیخ مفید، محمد بن محمد، اوائل المقالات، ص۴۵، تحقیق شیخ ابراهیم انصاری، دوم، بیروت، دارالمفید، ۱۴۱۴ق.    
۱۸. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۵، ص۱۱۶، دوم، بیروت، مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۳ق.
۱۹. علامه مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۳۵، ص۱۱۳.
۲۰. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، ص۴۴۷، ج۲۲، هفتم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۳ش.    
۲۱. ابن هشام، عبدالملک بن هشام الحمیری، السیرة النبویه، تحقیق مصطفی السقا، بیروت، ‌ دارالمعرفه، ج۱، ص۵۰.    
۲۲. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۴۴۴.    
۲۳. قره چانلو، حسین، حرمین الشریفین (تاریخ مکه و مدینه)، ‌تهران، انتشارات سپهر، ‌۱۳۶۳، ص۳۶.
۲۴. ابن کثیر، ‌اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ‌بیروت، دارالفکر، ‌۱۴۰۷ه. ق، ج۲، ص۲۴۴.    
۲۵. دوانی، علی، ‌ تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ هشتم، ۱۳۷۳ش، ص۵۴.
۲۶. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۰.    
۲۷. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ‌ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و‌اندیشه، ‌۱۳۷۴ش، ج۱، ص۱۰۵.
۲۸. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ‌ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و‌اندیشه، ‌۱۳۷۴ش، ج۱، ص۱۰۷.
۲۹. بیهقی، ابوبکر احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۱، ص۸۸.    
۳۰. ابن الجوزی، ابو الفرج عبدالرحمن، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، طبع الاولی، ۱۴۱۲ه. ق، ج۲، ص۲۸۲.    
۳۱. ابن الجوزی، ابو الفرج عبدالرحمن، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، طبع الاولی، ۱۴۱۲ه. ق، ج۲، ص۲۸۲.    
۳۲. نراقی، احمد، مستند الشیعة، ج۱۳، ص ۹۶ -۹۷.    
۳۳. مجلسی، محمد تقی، بحار الانوار، ج۱۰۰، ص ۲۲۲.    
۳۴. علامة حلی، حسن بن یوسف، تذکرة الفقهاء، ج۵، ص ۲۷۲.    
۳۵. علامة حلی، حسن بن یوسف، تذکرة الفقهاء، ج۵، ص۴۳۳.    
۳۶. شیخ طوسی، محمد بن الحسن، الخلاف، ج۴، ص ۲۴۰.    
۳۷. راوندی، قطب‌الدین، فقه القرآن، ج۱، ص ۲۴۴.    
۳۸. نجفی، محمد حسین، جواهر الکلام، ج۱۶، ص ۱۰۴.    



سایت پژهه برگرفته از مقاله «عبدالمطلب» تاریخ بازیابی «۱۳۹۹/۰۸/۲۱».    
سایت پژهه برگرفته از مقاله «حضرت عبدالمطلب» تاریخ بازیابی «۱۳۹۹/۰۸/۲۱».    
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم‌السلام، ج۵، ص۳۱۴، برگرفته از مقاله «عبدالمطلب».    






جعبه ابزار