طلیحة بن خویلد اسدی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
طُلَیحة
بن خُویلد
بن نَوْفَل
بن نَضلَه، از
قبیله بنی اسد بود، کنیهاش ابوحِبال و مدعی پیامبری بود.
طلیحة
بن خویلد
بن نوفل اسدی
همان گونه که از نامش پیداست از قبیله بنیاسد میباشد. در خصوص زندگی او قبل از
اسلام اطلاعات چندانی در دست نیست. اولین باری که در تاریخ به نام طلیحة برمیخوریم مربوط است به سال چهارم هجری. در
محرم این سال عده زیادی به فرماندهی طلیحة
بن خویلد جمع شده بودند و میخواستند به
مدینه حمله کنند.
این امر، سریه «ابی سَلمة
بن عبدالاسد» را در پیداشت و موجب شد آنها پراکنده شوند.
در سال پنجم هجری و در
غزوه احزاب طلیحه به منظور کمک به احزاب در این
جنگ شرکت داشت.
او در این جنگ فرمانده قبیله بنی اسد بود.
چون نسبش به
فَقْعَس بن طَریف، از تیرههای بنیاسد
بن خُزَیمه، از اعراب مُضَری میرسید، او را اسدی
فقعسی خواندهاند.
در پارهای منابع،
نام وی طلحه ذکر شده و از اینرو، به نظر اوچاوک،
نام اصلی وی طلحه بوده است، ولی مسلمانان به سبب خشمی که از او داشتند وی را طُلَیحه، یعنی طلحه کوچک، نامیدند.
وی در دوره جاهلی، کاهنی معتبر و نیز رئیس
قبیله بوده است. او را
شاعر،
خطیب،
نثر مسجعنویس و دارای معلومات عمومی وصف کردهاند، که احتمالاً این قبیلِ توصیفات به سبب نقش مذهبی او بوده است. اشارههای راجع به دلاوری و دیدارهای او از دربار
ایران در پیش از اسلام، نقش او را به عنوان
رهبر قبیله نشان میدهد.
از طلیحه برای نخستین بار در تاریخ اسلام، در سریه قَطَن نام برده شده است. در
آغاز سال چهارم
هجرت، طلیحه و برادرش سَلَمه به همراه یاران خود، برای به دست آوردن
غنیمت، درصدد حمله به مدینه بودند ولی در قطن، که محل سکونت بنیاسد بود، سپاه آنان از بیم لشکر مسلمانان به فرماندهی ابوسَلَمة
بن عبدالاسد، بدون هیچ برخوردی پراکنده شد.
در سال پنجم هجرت، طلیحه با قبیلهاش، بنیاسد، مشرکان قریش را در جنگ
خندق همراهی کرد.
در سال نهم هجری (سال نهم هجری به عام الوفود مشهوراست. در این سال نمایندگان قبایل بسیاری خدمت
رسول خدا رسیدند و اسلام آوردند.)
زمانی که وفد بنی اسد بر پیامبر وارد شدند، طلیحه نیز همراه آنان بود. آنها همگی
مسلمان شدند.
بنابراین طبق نقل منابع طلیحه در
سال نهم هجری
اسلام آورد.
اما کایتانی، به اشتباه، تصور کرده است که طلیحه و قبیلهاش نامسلمان باقی ماندند تا آنکه نخستین بار
خالد بن ولید آنان را به اسلام دعوت کرد.
او پس از بازگشت به قبیلهاش
مرتد شد و ادعای
نبوت میکرد.
او مدعی بود که
جبرئیل نزد من میآید و
وحی بر من نازل میشود
و میگفت: «ذالنون» فرشتهای است که وحی را بر من نازل میکند.
طلیحه با دروغ کار خود را پیش برد. سخنانی سجعگونه همانند
قرآن گفت و مردم را به ترک سجود امر نمود. او به پیروانش میگفت:
خداوند به سجده کردن شما و...نیازی ندارد. شما میتوانید ایستاده عبادت کنید و...
علاوه بر قبیله بنیاسد،
قبیله غَطَفان نیز از او پیروی کردند.
عُیینَة
بن حِصن فزاری نیز با ۷۰۰ نفر از بنیفزاره به طلیحه پیوست.
مردم طی نیز در صدد همراهی با طلیحه بودند؛ اما
عدی بن حاتم آنها را بازداشت.
بنا به نقلی
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ضرار
بن ازور اسدی را برای مقاتله با طلیحه اعزام کرد؛ اما در همین زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رحلت کرد و کار طلیحه بالا گرفت.
ابوبکر که امر جانشینی رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بر عهده داشت، سال ۱۱ هجری
خالد
بن ولید را مامور سرکوبی طلیحه کرد.
خالد
بن ولید، عَکّاشة
بن محصن اسدی و ثابت
بن اَقرم را به عنوان مقدمه لشکر خود به سوی طلیحه فرستاد.
حَبال
بن خویلد (برادر خویلد) با آنها جنگ کرد و کشته شد.
طلیحه و سلمه برادران حبال برای جنگ بیرون آمدند و با عکاشه و ثابت
بن اقرم جنگ کردند و هر دو را به
شهادت رساندند.
چون پیامبر اکرم پس از بازگشت از
حجةالوداع بیمار شد و خبر آن پیچید، بعضی قبایل
مرتد شدند. طلیحه نیز در سَمیراء (از منزلگاههای بنیاسد) اردو زد و ادعای پیامبری کرد. عوام از او پیروی کردند و کارش بالا گرفت. او برادرزادهاش، حِبال، را برای رسیدن به توافقی نزد
پیامبر فرستاد،
اما پیامبر ضرار
بن اَزْوَر اسدی را، به عنوان نماینده خود، به قبیله بنیاسد فرستاد و به جنگ با طلیحه مأمور کرد.
در درگیری بین ضرار و طلیحه،
شمشیر ضرار بر او اثر نکرد و این به اعتبار طلیحه در میان طرفداران او افزود.
از
طرف دیگر، با انتشار خبر رحلت پیامبر بسیاری از قبایل از پرداخت
زکات به ابوبکر خودداری کردند.
برخی قبایل تازه مسلمان نیز از
مرگ پیامبر دچار حیرت شدند و پیروی از پیامبر زنده (طلیحه) را بر پیامبر متوفی ترجیح دادند.
طلیحه که به دنبال دستیابی به
مقام کهانت قبل از اسلام خود یا منزلتی همسان پیامبر بود، از تعصب قومی و منافع اقتصادی قبایل در ندادن
زکات سود جست
و در مدت کوتاهی حمایت بسیاری از مردم قبایل اَسَد، غَطَفان، طَیء و فَزاره را به سوی خود جلب کرد
و عُیینَة
بن حِصن با هفتصد تن از قبیلهاش، فَزاره، به او پیوست.
ظاهراً حامیان طلیحه به پیامبری او
ایمان نداشتند و فقط میخواستند از پرداخت
مالیات به حکومت اسلامی اجتناب ورزند، زیرا وقتی طلیحه قبایل طرفدار خود را در دو منطقه اَبْرَق و ذیالقَصّه (منزلگاهی در یک منزلی
مدینه به سوی نَجد) تقسیم نمود، آنان نمایندگانی به مدینه فرستادند تا درباره نپرداختن
زکات به
حکومت اسلامی با ابوبکر به توافق برسند، اما ابوبکر نپذیرفت. لذا این نمایندگان، با این خبر که مسلمانان نیروی کافی در مدینه ندارند، طلیحه و طرفدارانش را به تصرف
مدینه برانگیختند.
نخستین درگیری مسلمانان با قبایلِ مرتدِ عَبس و ذُبْیان در منطقه ذیالقصه بود که در آن مسلمانان پیروز شدند و مرتدان به سوی طلیحه گریختند، که از سمیراء به بُزاخه (آبگیری از آن بنیاسد
بن خُزَیمه در ناحیه نجد) رفته بود. سپس ابوبکر، خالد
بن ولید را در رأس سپاهی به جنگ طلیحه فرستاد.
در سال ۱۱ هجری در بزاخه بین خالد و طلیحه جنگ سختی روی داد
که به
یوم بزاخه معروف شد.
در این جنگ عُیینَة
بن حِصن فزاری، از یاران طلیحه، میخواست از پیامبری و پیشگویی طلیحه نیرو بگیرد، اما چون به
دروغ بودن ادعای وی پیبرد، به همراه قبیلهاش از یاری کردن طلیحه دست کشید.
طلیحه به همراه همسرش، نَوار/ نزار، به
شام گریخت
و نزد بنیجَفْنه یا قبیله کَلب اقامت گزید.
غنایم و دو
اسیر این جنگ، یعنی عُیینة
بن حصن فزاری و قُرّة
بن سَلَمة
بن هُبَیره، به مدینه فرستاد شدند.
با اینکه عُینیه به
نفاق خویش اعتراف کرد، ابوبکر هر دو آنان را بخشید.
طلیحه با شنیدن خبر بخشیده شدن آن دو، به امید
عفو، در ابیاتی عزم خود را مبنی بر بازگشت به اسلام به اطلاع ابوبکر رساند و از رفتار خود در گذشته عذر خواست. ابوبکر نیز با او مهربان شد و او را به مدینه دعوت کرد. چون طلیحه به مدینه رسید، ابوبکر درگذشته و عمر به خلافت رسیده بود.
اما به روایت بلاذری،
طلیحه به شام نرفت، بلکه به قصد
عمره روانه مکه شد و سپس به مدینه رفت و اظهار مسلمانی کرد. به قولی نیز هنگامی که مسلمانان به شام رفتند، طلیحه را که مسلمان شده بود، نزد ابوبکر فرستادند.
خلیفه عمر هنگام دیدار طلیحه، ضمن یادآوری اعمال گذشته وی، از جمله
قتل دو تن از مسلمانان و ادعای نبوتش، او را سرزنش کرد. با این حال،
توبه و
بیعت او را پذیرفت و طلیحه از نو
مسلمان شد.
پس از آن، در مدینه اقامت گزید و سپس عمر او را به همراه
سعد بن ابی وقاص به جبهه جنگ در
عراق فرستاد.
به روایتی، وی پیش از همراهی با مسلمانان در فتوحات
عراق، نزد قوم خود بازگشت.
طلیحه تا
زمان روی کار آمدن عمر در شام بود. سپس توبه کرد
و مسلمان شد، با حالت
احرام به
مکه رفت، بعد از آن به مدینه آمد و
اسلام خویش را اظهار کرد.
وقتی عمر او را دید گفت: ای طلیحه من تو را بعد از این که عکّاشه و ثابت
بن اقرم را کشتی دوست ندارم.
طلیحه گفت: اکرمهما الله بیدی و لم یهنی بایدیهما.
آنها کسانی بودند که خداوند کرامتشان (شهادت)، را به دست من بر آنها وارد کرد و مرا با دست آن دو خوار و ذلیل نکرد.»
و به نقلی عمر به او گفت: وای بر تو! دو مرد صالح را کشتی. طلیحه گفت: ذانک رجلان سعدا بی و لم اشق علی ایدیهما...آن دو به دست من سعادتمند شدند و من به دست آنها اهل شقاوت نشدم. من در گمراهی بودم و امروز مسلمان شدهام.
بازگشت طلیحه به اسلام، واقعی بود.
او که از
شجاعت بالایی برخوردار بود،
توسط عمر به منطقه
عراق فرستاده شد تا در کار فتوحات شرکت کند.
یعقوبی مینویسد: «عمر طلیحه را با سعد
بن ابیوقاص به عراق فرستاد و به سعد دستور داد مسئولیتی به طلیحه واگذار نکند.»
طلیحه در نبرد
نهاوند و
قادسیه شرکت داشت.
و در امر فتوحات بسیار کوشش کرد.(در جریان فتوحات به نام طلیحه بسیار بر میخوریم) برخی معتقدند او در نهاوند به شهادت رسید.
همچنین بنا به نقلی عمر او را سرانجام به
آذربایجان فرستاد و او در همان جا از دنیا رفت.
یا نزد قبیله خویش بازگشت و همان جا از دنیا رفت.
بنابر برخی منابع، طلیحه در رأس سپاهی در جنگ
قادسیه شرکت کرد و دلاورانه جنگید و با سرودن اشعاری سپاهیان را به جنگ تشویق کرد.
در
جنگ جلولاء، طلیحه سپاه پیاده مسلمانان را رهبری کرد.
از
طرفی، گفتهاند که
عمر بن خطّاب به نُعمان
بن مُقَرِّن، فرمانده مسلمانان در فتح نهاوند، دستور داده بود در مسائل جنگ از
رأی و
مشورت طلیحه، به سبب آگاهی وی از فنون جنگی، استفاده کند اما هیچ نوع فرماندهی را به او واگذار نکند.
فتح نهاوند با تدبیر رزمی طلیحه به دست آمد.
گفتهاند که طلیحه سوارکاری ماهر بود و در شجاعت با هزار سوار برابری میکرد.
درباره عقاید طلیحه اطلاعات کمی وجود دارد. وی میگفت فرشتهای به نام
جبرئیل یا ذوالنون بر او
وحی نازل میکند. سخنان کوتاهی که او به عنوان کاهن و به منزله وحی گفته،
بیانکننده آمال و آرزوهای شخصی وی در باره حوادث و ماجراهای آن دوره بوده است و نشان میدهد که وی چگونه مردم را فریب میداده است. وی به مردم میگفت: «پروردگار هرگز نفرموده است صورت خود را به خاک بمالید و پشتهایتان را بالا گیرید.
خداوند از شما
رکوع و
سجود نمیخواهد، بلکه میخواهد که او را ایستاده و نشسته یاد کنید».
احتمالاً با استناد به این گفته است که برخی مورخان متأخر نوشتهاند طلیحه مردم را از
روزه و
نماز معاف کرد و حتی ربا را نیز مباح اعلام نمود و به همین دلیل پیامبری وی را افراد قبیلهاش به آسانی پذیرفتند.
به نظر میرسد افزون بر اوضاع جزیرةالعرب پس از
رحلت پیامبر، طلیحه به عنوان رئیس قبیله و شاعر و
کاهن و جنگجو بودن، توانست طرفدارانی بهدست آورد.
درباره بعضی روایات راجع به طلیحه تردید شده، نخست به دلیل اینکه پارهای از آنها درباره
مسیلمه، از دیگر مدعیان پیامبری، نیز نقل شده و دوم اینکه ممکن است این روایات تحت تأثیر تعصبات خاصی، از جمله توجیه اعمال ابوبکر بر ضد طلیحه و حامیانش، ساخته شده باشند. بهعلاوه، برخی مورخان، به سبب خشمی که به پیامبران دروغین داشتهاند، بعضی
عقاید و اعمال دور از واقعیت را به طلیحه نسبت دادهاند.
تاریخ دقیق
مرگ طلیحه معلوم نیست. بعضی نوشتهاند که وی در سال ۲۱ در
جنگ نهاوند کشته شد،
اما بنا بر روایاتی، او در سال ۲۴ در فتح
قزوین شرکت داشت.
به قولی نیز طلیحه به آذربایجان رفت و در آنجا، یا پس از بازگشت از آنجا، درگذشت.
(۱) ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۷۸.
(۲) ابناثیر، اسدالغابة فی معرفةالصحابة، چاپ محمدابراهیم بنا، محمداحمد عاشور و محمود عبدالوهاب فاید، قاهره ۱۹۷۳ـ۱۳۹۳/۱۹۷۰ـ۱۳۹۰.
(۳) ابناثیر، الکامل فیالتاریخ، بیروت ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶/۱۹۶۵ـ۱۹۶۶.
(۴) احمد
بن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، چاپ علیشیری، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱.
(۵) عبدالرحمن
بن علی
بن جوزی، المنتظم فی تاریخالملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲.
(۶) ابنسعد، الطبقات الکبرى (بیروت).
(۷) علی
بن الحسن
بن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، چاپ علیشیری، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵.
(۸) ابن قتیبه، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰.
(۹) ابومحمد عبداللّه
بن قدامه المقدسی، کتاب التوابین، چاپ جورج مقدسی، دمشق ۱۹۶۱.
(۱۰) هشام
بن محمد
بن کلبی، جمهرةالنسب، چاپ ناجی حسن، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۶.
(۱۱) بحریه اوچاوک، تاریخ پیامبران دروغین درصدر اسلام، ترجمه وهاب ولی، تهران ۱۳۶۴ش.
(۱۲) احمد
بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ محمود فردوس عظم، دمشق ۱۹۹۶ـ۲۰۰۰.
(۱۳) احمد
بن یحیی بلاذری، فتوحالبلدان، چاپ دخویه، فرانکفورت ۱۴۱۳.
(۱۴) خواندمیر.
(۱۵) ابوحنیفه احمد
بن داود دینوری، الاخبارالطوال، قاهره ۱۹۶۰.
(۱۶) عبدالکریم
بن محمد رافعی قزوینی، التدوین فی اخبار قزوین، چاپ عزیزاللّه عطاردی، بیروت ۱۹۸۷.
(۱۷) طبری، محمد
بن جریر، تاریخ طبری.
(۱۸) علی غلامی دهقی، جنگهای ارتداد و بحران جانشینی پیامبر (ص)، قم ۱۳۸۱.
(۱۹) محمدابوالفضل ابراهیم و علیمحمد بجاوی، ایام العرب فیالاسلام، قاهره (مقدمه: ۱۳۹۳/۱۹۷۳).
(۲۰) مطهر
بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، چاپ کلمان هوار، پاریس ۱۹۱۶.
(۲۱) محمد
بن عمر واقدی، کتابالردة، چاپ یحیی جبوری، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰.
(۲۲) محمد
بن عمر واقدی، کتاب المغازی للواقدی، چاپ مارسدن جونس، قاهره ۱۹۶۶.
(۲۳) یاقوت حموی.
(۲۴) یعقوبی، احمد
بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «طلیحة بن خویلد اسدی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۵/۰۸. دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «طلیحة بن خویلد بن نوفل»، ج۱، ص۷۲۷۹.