طبقه یازدهم فلاسفه اسلامی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
طبقهبندی فلاسفه اسلامی از نظر سیر زمانی بر حسب استاد و شاگردی میباشد. یعنی آنانکه در یک طبقه قرار میگیرند، یا واقعا از اساتید طبقه بعدی و شاگردان طبقه قبل هستند و یا همزمان آنها میباشند. منظور از
فلاسفه اسلامی آنهایی هستند که در جو اسلامی و محیط اسلامی فعالیت داشتهاند و احیانا
مسلمان هم نبودهاند. طبقه یازدهم سه تن از فیلسوفان نامدار اسلامی را شامل میشود که عبارتند از:
فخر رازی،
شهابالدین سهروردی و
باباافضل.
فخرالدین محمد بن عمر بن الحسین الرازی، معروف به امام فخررازی هم
فقیه بود و هم
متکلم و هم مفسر و هم فیلسوف و هم پزشک و هم خطیب. ذهنی فوقالعاده جوّال داشت و در تبحر در علوم مختلف کم نظیر است. در عین این که در افکار فلاسفه وارد است و تألیفاتی گرانبها در
فلسفه دارد، طرز تفکرش تفکر کلامی است نه فلسفی و سخت بر فلاسفه میتازد و در مسلّمات فلسفه تشکیک مینماید.
در تنظیم و تبویب و تقریر مسائل، حسن سلیقه دارد.
صدرالمتالهین از این نظر از او بسیار استفاده کرده است. مهمترین کتاب فلسفی او
المباحث المشرقیه است. شهرت بیشترش به واسطه
تفسیر مفاتیح الغیب است بر
قرآن مجید که جای شایستهای در میان تفاسیر برای خود باز کرده است.
برای وی در فلسفه استادی جز
مجدالدین جیلی سراغ نداریم و شاید بیشتر با مطالعه، بر مسائل فلسفی دست یافته است، ولی شاگردان زیادی داشته است که بعضی از آنها مبرز بودهاند از قبیل
شمسالدین خسروشاهی،
قطبالدین مصری،
زینالدین کشی،
شمسالدین خویی،
شهابالدین نیشابوری.
فخر رازی در سال ۵۳۴ متولد شده و در سال ۶۰۶ درگذشته است.
شیخ شهابالدین یحیی بن حبش بن میرک سهروردی زنجانی، معروف به
شیخ اشراق. بدون شک از اعجوبههای روزگار است. ذهنی فوقالعاده وقّاد و جوّال و نوجو و مبتکر داشته است. تمایل اشراقی در فلسفه، پیش از او حتی در
فارابی و
بوعلی وجود داشته است، اما کسی که مکتبی به نام «
مکتب اشراق» تاسیس کرد و در بسیاری از مسائل، راه آن مکتب را از راه
مکتب مشاء جدا کرد این مرد بزرگ بود.
تقریباً همه مسائلی که اکنون به عنوان نظریات اشراقیون در مقابل مشائین شناخته میشود و برخی میپندارند آنها مسائل مابه الاختلاف
افلاطون و
ارسطو است، نتیجه فکر شخص سهروردی است که در مقابل افکار مشائین و بالخصوص مشائیان اسلامی آورده است.
یکی از کارهای برجسته شیخ اشراق این بود که بر روش ذوقی و شهودی در کنار روش بحثی و استدلالی تاکید داشت و بر این باور بود که عارفان اسلامی در جایگاه برتر از برجستگان فلسفه اسلامی همچون فارابی و بوعلی سینا هستند. سهروردی با رویکردی ناب و نافذ، پایههای فلسفه خویش را پیریزی کرد و آن را در سه رکن اصلی شیوه اشراقی، حکمت نوری و
علمالنفس اشراق را تبیین کرد.
امام خمینی با بهرهبردن از آراء و مبانی سهروردی به بررسی و نقد آنها پرداخته است، از جمله:
۱- نفس: شیخ اشراق در احوال نفوس پس از مرگ و طبقات آنها به تفصیل سخن گفته و برای هر طبقه حکمی معین کرده است. امام خمینی نیز همسو با شیخ اشراق و با تاکید بر اتصال نفوس مجرده به عالم نور بر این باور است که
انوار اسپهبدیه و نفوس مجرده، هنگامیکه به نور محض متصل گردند، از عالم مادی خلاص میشوند.
۲- تناسخ: به اعتقاد حضرت امام شیخ اشراق باوجوداینکه به عالم برزخ اذعان داشت، معتقد بود که نفوس اشقیا پس از مفارقت از ابدان، برای اینکه تصورات جزئیه که موجب آلام و عذاب است بر ایشان حاصل شود، باید متعلق به اجسام فلکی شوند، ولی ازآنجاکه اجسام فلکی لطیفاند، نباید این نفوس شقیه به آنها تعلق بگیرد؛ بلکه آنها به اجرام زیر کره قمر تعلق میگیرد.
به باور امام خمینی این سخنان ناشی از بیاطلاعی از
تجرد خیالی است.
۳- حدوث نفس: امام خمینی با تقریر ادله شیخ اشراق بر بطلان قدم نفس، اشکالات ملاصدرا در این زمینه را نادرست میداند و معتقد است نباید در اینجا که شیخ اشراق برهانی سخن گفته، بر وی بنابر ذوق کشفی ایراد گرفت، زیرا اشکال مبنایی است و شیخ اشراق بهتر از دیگران این مطلب را میداند.
۴- عنصر آتش: به اعتقاد امام خمینی، طبق نظر مشهور، حکما آتش را یکی از عناصر چهارگانه میدانند؛ ولی شیخ اشراق رکن و اصیل بودن آتش را انکار کرده و معتقد است آتش همان هوا است؛ منتها اگر حرارت هوا شدید باشد و هوا منیر باشد، هوا آتش است؛ در غیر این صورت هوای معمولی است. پس آتش و هوا دارای یک حقیقتاند، با این تفاوت که آتش مرتبه شدید هواست.
وی نزد مجدالدین جیلی (در مراغه) و
ظهیرالدین قاری (ظاهراً در
اصفهان) و
فخرالدین ماردینی (در
عراق) تحصیل کرده و مدتی ملازم ماردینی بوده است. ماردینی میگفته در هوش و ذکاء و حدّت ذهن مانندش را ندیدهام و از این رو بر جانش میترسم.
گویند
البصائر النصیریه ابنسهلان را نزد ظهیرالدین قاری خوانده است.
سهروردی در سایر علوم و از آن جمله
فقه نیز سرآمد بوده است. به
شام و
حلب رفت و در جلسه درس فقه استاد مدرسه حلاویه حلب به نام شیخ افتخارالدین شرکت کرد؛ برتریاش روشن گشت و مقرب استاد شد.
صیت شهرتش او را مورد علاقه الملک الظاهر پسر
صلاحالدین ایوبی کرد و در حضور او بی
محابا با فقها و متکلمین مناظره میکرد و آنها را مغلوب میساخت. همین کار سبب
حسادت دیگران شد و کاری کردند که
صلاحالدین ایوبی فرزندش را وادار کرد که او را به قتل برساند. در سال ۵۸۶ در سن ۳۶ سالگی
و یا در سال ۵۸۷ در سن ۳۸ سالگی
کشته شد.
گویند وی با فخرالدین رازی همدرس بوده است. سالها پس از مرگش که نسخهای از کتاب
تلویحات او را به فخرالدین دادند، آن را بوسید و به یاد ایام هم شاگردی اشک از دیده فروریخت
سهروردی نه تنها در مناظره با فقها و متکلمین بی پروا بود و دشمنی میانگیخت، در اظهار اسرار حکمت- برخلاف توصیه بوعلی در آخر
اشارات - شاید به علت جوانی، بی پروایی میکرد و از همین رو افراد پخته از اول حدس میزدند که جان سالمی نخواهد برد. وقتی که خبر مرگش به دوست و استادش فخرالدین ماردینی رسید، گفت همان شد که من حدس میزدم. و نیز از همین رو دربارهاش گفته میشد که شهابالدین علمش بر عقلش فزونی دارد.
افضلالدین مرقی کاشانی، معروف به
باباافضل. این مرد علیرغم اینکه شخصیت برجستهای دارد، تاریخ روشنی از او در دست نیست. کتابهای بسیاری به فارسی و عربی تألیف کرده است و اخیراً فهرستی از آنها تهیه و چاپ شده است
بعضی گفتهاند دایی
خواجه نصیرالدین طوسی بوده است ولی تایید نشده و بسیار مستبعد است.
در کتاب دائرة المعارف فارسی از انتشارات فرانکلین مینویسد: «باباافضل، شهرت افضلالدین، محمد بن حسین کاشانی، شاعر و عارف ایرانی، به قولی در حدود ۵۸۲ یا ۵۹۲ در قریه مرق کاشان متولد شده و پس از ۶۵۴ یا ۶۶۴ و به قولی در اوایل قرن هفتم وفات یافت... از اصحاب نزدیک خواجه نصیرالدین طوسی بود».
لغتنامه دهخدا و همچنین غزالی نامه
وفات او را در۷۰۷ دانستهاند. بعضی وفات او را در ۶۶۶ و بعضی در ۶۶۷ دانستهاند.
محمود خضیری در مقالهای که در کتاب
دعوة التقریب تحت عنوان «افضل الدین الکاشانی فیلسوف مغمور» نوشته است، از نسخه خطی کتابی به نام مختصر فی ذکر الحکماء الیونانیین و الملیین که در کتابخانه اسکوریال اسپانیاست نقل کرده که وفات باباافضل در سال ۶۱۰ بوده است
در کتاب فلاسفه ایرانی با استفاده از مقدمه مرحوم نفیسی و مقاله خضیری و خصوصاً با استناد به آنچه خواجه در
شرح اشارات در باب
قیاس خلف از باباافضل حکایت کرده- که با جمله «رحمهاللّه» بر او درود فرستاده است- استدلال کرده که چون تالیف شرح اشارات مابین سالهای ۶۲۴- ۶۴۴ بوده (در روضات مینویسد که شرح اشارات در سال ۶۴۰ پایان یافت.) و بابا در آن وقت درگذشته بوده است و آراء او در آن وقت منتشر بوده است، پس سال وفات بابا از ۶۶۷ هم جلوتر بوده است.
در کتاب سرگذشت و عقاید فلسفی خواجه نصیرالدین طوسی نگارش
محمد مدرسی زنجانی، از خود خواجه در کتاب
سیر و سلوک نقل کرده که: «پدر بنده، بنده کمترین را به تحصیل فنون علم و استماع سخن ارباب مذاهب و مقالات ترغیب کردی، تا اتفاق را شخصی از شاگردان افضلالدین کاشی (رحمهاللّهتعالی) که او را کمالالدین محمد حاسب گفتندی و در انواع حکمت خصوصاً فن ریاضی تقدمی حاصل کرده بود و با پدر بنده کمترین سابقه دوستی و معرفتی داشت، بدان دیار افتاد. پدر، بنده را به استفادت از او و تردد به خدمت او اشارت کرد، و بنده در پیش او به تعلم فن ریاضی مشغول شدم.»
از این گفتار روشن میشود که خواجه نصیرالدین شاگرد شاگرد باباافضل بوده است و بابا از اصحاب خواجه نبوده است (آنچنانکه در دائرة المعارف فارسی آمده است) بلکه در طبقه استادان استادان خواجه بوده است. علیهذا این که وفات بابا را در ۶۰۶ یا ۶۱۰ و یا قریب به این سنوات بدانیم (برخلاف آنچه در لغتنامه و غزالی نامه آمده است) اقرب احتمالات است و برخلاف ادعای سعید نفیسی در مقدمه رباعیات باباافضل و دکتر
ذبیحاللّه صفا در تاریخ ادبیات ایران تولد بابا در اواخر قرن ششم نبوده بلکه در اواسط آن قرن بوده است.
این رباعی در مدح بابا منسوب به خواجه است:
گر عرض دهد سپهر اعلی ••• فضل فضلا و فضل افضل
از هر ملکی به جای تسبیح ••• آواز آید که افضل، افضل
•
مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران ج۱، ص۵۶۴-۵۶۸. •
دانشنامه امام خمینی ، تهران،
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۴۰۰ شمسی.