صِدّیقُون (لغاتقرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
صِدّیقُون:
(أُوْلَئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ) صِدّیقُون: جمع
«صدّيق» صيغه مبالغه از
«صدق» است.
صِدّیقُون به معنى كسى است كه بسيار راستگوست.
به مواردی از کاربرد
صِدّیقُون در
قرآن، اشاره میشود:
(وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَدَاء عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ) (كسانى كه به
خدا و پيامبرانش
ایمان آوردند، آنها صديقان و شاهدان نزد پروردگارشانند؛ براى آنان است پاداش اعمالشان و نور ايمانشان و كسانى كه
کافر شدند و آيات ما را
تکذیب كردند، آنها اهل دوزخند.)
علامه طباطبایی در
تفسیر المیزان میفرماید: مراد از جمله
(أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ) اين است كه
مؤمنین را به صديقين و شهداء ملحق سازد و بفرمايد: اينان نيز به آنان مىپيوندند، به قرينه اينكه فرمود: عند ربهم يعنى اينان نزد
پروردگارشان صديق و شهيدند و نيز فرمود:
(لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ) يعنى اينان نيز اجر و نور آنان را دارند، پس معلوم مىشود هر چند در ظاهر آيه مؤمنين را صديق و شهيد خواند، ولى به قرينه دو جمله مذكور مىفهميم كه منظور اين است كه ملحق به صديقان و شهداء هستند و با ايشان معامله آنان را مىكنند و نور و اجرى كه به آنان مىدهند به اينان نيز مىدهند.
مراد از صديقين كسانى هستند كه ملكه صدق در گفتار و كردارشان سرايت كرده است، در نتيجه آنچه مىگويند انجام هم مىدهند، و آنچه مىكنند مىگويند، و شهدا عبارتند از كسانى كه گواهان اعمال مردم در روز
قیامتند، نه كشته شدگان در راه خدا.
در نتيجه مىفهميم كسانى كه ايمان به خدا و رسولان خدا دارند به صديقان و شهدا مىپيوندند، و نزد خدا منزلتى چون منزلت آنان به ايشان مىدهند، و به حكم خدا (نه اينكه خودشان از نظر مقام با آنان برابر باشند، بلكه به حكم خدا) پاداش و نورى نظير پاداش و نور آنان خواهند داشت.
(مَّا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلاَنِ الطَّعَامَ انظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الآيَاتِ ثُمَّ انظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ) (
مسیح فرزند
مریم، فقط
پیامبر خدا بود؛ پيش از وى نيز، پيامبرانى بودند؛ مادرش، زن بسيار
راستگويى بود؛ هر دو، غذا مىخوردند؛ با اين حال، چگونه ادعاى الوهيّت مسيح و پرستش
مريم را داريد؟! بنگر چگونه نشانهها ى حق را براى آنها آشكار مىسازيم؛ سپس بنگر چگونه از حق منحرف مىشوند!)
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان میفرماید: محققا كسانى كه گفتند: عيسى سومين خدا از سه خدا است، كافر شدند، چون هيچ معبودى به جز معبود يكتا نيست. مسيح پسر
مريم به جز رسولى نبوده كه قبل از او نيز رسولانى بودهاند و در گذشتهاند و مادرش (در ادعاى اينكه او را بدون شوهر زائيده) راستگو بوده، او و پسرش طعام مىخوردند، تو اى پيامبر ببين كه چگونه آيات را براى اين مردم بيان مىكنيم و سپس ببين كه چگونه دروغها به ما مىبندند.
اگر از ميان همه افعال، خوردن مسيح را به رخ
مسیحیان كشيد، براى اين بود كه خوردن از هر عمل ديگر بر ماديت و احتياج او بيشتر دلالت مىكند و احتياج و ماديت با الوهيت منافات دارند، چون هر كسى مىفهمد كه شخصى كه به خاطر طبيعت بشريش گرسنه و تشنه مىشود و با چند لقمه سير و با شربتى آب سيراب مىگردد، از ناحيه خودش چيزى به جز حاجت و فاقه ندارد، حاجتى كه بايد ديگرى آن را برآورد، با اين حال الوهيت چنين كسى چه معنايى مىتواند داشته باشد؟ آخر كسى كه حاجت از هر سو احاطهاش كرده و در رفع آن حوائج نياز به خارج از ذات خود دارد فى نفسه ناقص و مدبر به تدبير ديگرى است و اله و غنى بالذات نيست، بلكه مخلوقى است مدبر به ربوبيت كسى كه تدبير او و همه عالم به وى منتهى مىشود.
(دیدگاه شیخ طبرسی در مجمع البیان:
)
(وَ اذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَ كَانَ رَسُولًا نَّبِيًّا) (و در اين كتاب از اسماعيل نيز ياد كن، كه او در وعدهاش صادق و رسول و پيامبرى بزرگ بود.)
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان میفرماید: مفسرين در اينكه اين اسماعيل كيست اختلاف كردهاند، بيشتر
آنها گفتهاند كه او فرزند ابراهيم خليل الرحمن است و اگر او را تنها نام برده و از اسحاق و يعقوب نام نبرد براى اين بوده كه نسبت به خصوص او عنايت داشته است. و بعضى
گفتهاند:
اسماعیل بن حزقیل يكى از انبياى
بنیاسرائیل است، چون اگر فرزند ابراهيم بود مىبايست اسحاق و يعقوب را هم نام مىبرد.
دليلى كه بيشتر مفسرين براى نظريه خود آوردهاند كه به خصوص اسماعيل عنايت داشته حرف صحيحى نيست، زيرا اگر چنين بود جا داشت كه نام وى را بعد از نام ابراهيم و قبل از داستان موسى ذكر كند نه بعد از داستان او ذکر کند.
در
علل الشرائع به سند خود از ابن ابىعمير و
محمد بن سنان، از شخصى كه نام برده، از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: اسماعيلى كه خداى عز و جل در كتاب خود در بارهاش فرموده
(وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا)اسماعیل (علیهالسلام) فرزند
ابراهیم (علیهالسلام) نيست بلكه پيغمبرى ديگر از
انبیاء بوده كه خداى عزوجل به سوى قومش مبعوث نمود و مردمش او را گرفته و پوست سر و رويش را كندند، پس فرشتهاى نزدش آمده گفت: خداى عزوجل مرا نزد تو فرستاد تا هر امرى دارى اطاعت كنم، گفت: من بايد به ديگر انبياء اقتداء داشته و آنان را اسوه خود قرار دهم.
مؤلف: اين معنا را به سند خود از
ابوبصیر از
امام صادق (علیهالسلام) نيز روايت كرده كه در آخر آن آمده: من بايد
حسین (علیهالسلام) را اسوه خود قرار دهم.
در
کتاب عیون به سند خود از
سلیمان جعفری، از
امام رضا (علیهالسلام) روايت كرده كه فرمود: هيچ مىدانى چرا اسماعيل را صادق الوعد خواندند؟ عرض كردم: نه، نمىدانم. فرمود: با مردى وعده كرده بود، در همان موعد در آنجا حاضر شده تا يک سال به انتظارش نشست.
مؤلف: اين معنا در كافى از
ابن ابیعمیر از
منصور بن حازم و از امام صادق (علیهالسلام) روايت شده است.
در مجمع نيز آن را بدون ذكر سند از آن جناب نقل كرده است.
و در تفسير قمى در ذيل آيه
(وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ) آمده كه امام فرمود: اسماعيل وعدهاى داده بود و يک سال منتظر دوستش نشست، و او اسماعيل پسر حزقيل بود.
مؤلف: وعدهاى كه آن جناب داده بوده مطلق بوده است، يعنى مقيد نكرده كه يک ساعت يا يک روز يا فلان مدت در آنجا منتظر مىمانم، به همين جهت مقامى كه از صدق و درستى داشته اقتضاء كرده كه به اين وعده مطلق وفا كند، و در جايى كه معين نموده، بايستد تا رفيقش بيايد.
(دیدگاه شیخ طبرسی در مجمع البیان:
)
(وَ اذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا) (و در اين كتاب، از ادريس نيز ياد كن، اوبسيار راستگو و پيامبر بزرگى بود.)
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان میفرماید:
مفسرین گفتهاند: نام
ادریس پيغمبر
اخنوخ بود و او به طورى كه
تورات در سفر تكوين نوشته يكى از اجداد
نوح (علیهالسلام) است و اگر به ادريس معروف شده بدين جهت بوده كه بسيار مشغول به درس دادن بوده است.
(دیدگاه شیخ طبرسی در مجمع البیان:
)
(وَ اذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا) (در اين كتاب، ابراهيم را ياد كن، كه او پيامبرى بسيار راستگو بود.)
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان میفرماید: ظاهرا كلمه صديق مبالغه از صدق باشد، و صديق كسى را گويند كه در صدق مبالغه كند يعنى آنچه را كه انجام مىدهد مىگويد و آنچه را كه مىگويد انجام مىدهد و ميان گفتار و كردارش تناقضى نباشد و ابراهيم (علیهالسلام) چنين بود چون در محيطى كه يک پارچه وثنى و
بتپرست بودند دم از توحيد زد، با پدر و معاصرينش در افتاد، و با پادشاه بابل در افتاد و خدايان دروغين را بشكست و بر آنچه مىگفت مقاومت و ايستادگى مىنمود، تا آنجا كه در آتش افكنده شد و در آخر هم همانطور كه به پدرش وعده داده بود از همه كنارهگيرى و اعتزال جست و خداوند به پاداش اين استقامت
اسحاق و
یعقوب را به او ارزانى داشت و وعدههاى ديگرى هم كه خدا از موهبتهايش به وى داده بود در بارهاش تنفيذ نمود.
بعضى
گفتهاند: كلمه صديق مبالغه تصديق است و معنايش اين است كه او مردى بود كثير التصديق نسبت به حق، هم به زبان تصديقش مىكرد و هم به عمل. اين معنا هر چند نزديک به همان معنايى است كه گذشت و هر چند برگشت هر دو به يكى است، ليكن از جهت اينكه از فعل مزيد فيه صيغه مبالغه به ندرت آمده، معنايى بعيد است. كلمه نبى بر وزن فعيل و ماخوذ از ماده نبا (خبر) است و اگر انبياء را انبياء ناميدهاند بدين جهت است كه ايشان به وسيله وحى خدا از عالم غيب خبردار هستند.
بعضى
گفتهاند: كلمه مذكور ماخوذ از
نبوت به معناى رفعت است و انبياء را به خاطر رفعت مقامشان نبى خواندهاند.
(دیدگاه شیخ طبرسی در مجمع البیان:
)
(وَ مَن يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاء وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا) (و كسانى كه خدا و پيامبر را اطاعت كنند، در روز رستاخيز، همنشين كسانى خواهند بود كه خدا، نعمت خود را بر آنان تمام كرده؛ از پيامبران و صدّيقان و شهدا و صالحان و آنها همنشين خوبى هستند.)
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان میفرماید: ذكر شدهاند و ما در تفسير آن گفتيم: مراد از صديقين كسانى هستند كه ملكه صدق در گفتار و كردارشان سرايت كرده، در نتيجه آنچه مىگويند انجام هم مىدهند و آنچه مىكنند مىگويند و شهدا عبارتند از كسانى كه گواهان اعمال مردم در روز قيامتند، نه كشته شدگان در راه خدا. در نتيجه مىفهميم كسانى كه ايمان به خدا و رسولان خدا دارند به صديقان و شهدا مىپيوندند و نزد خدا منزلتى چون منزلت آنان به ايشان مىدهند و به حكم خدا (نه اينكه خودشان از نظر مقام با آنان برابر باشند، بلكه به حكم خدا) پاداش و نورى نظير پاداش و نور آنان خواهند داشت.
(دیدگاه شیخ طبرسی در مجمع البیان:
)
بعضى گفتهاند: صدیقون به معنى كسى است كه هرگز دروغ نمىگويد و يا بالاتر از آن توانايى بر دروغ گفتن ندارد، چون در تمام عمر عادت به
راستگويى كرده است و نيز بعضى آن را به معنى كسى مىدانند كه عملش تصديقكننده سخن و اعتقاد اوست.
در
قرآن مجید جمعى از پيامبران بزرگ و مانند آنان به عنوان «صدّيق» توصيف شدهاند از جمله
ابراهیم (علیهالسلام) (إِنَّهُ كٰانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا) درباره «
ادریس» پيامبر بزرگ خدا نيز همين تعبير آمده است.
در مورد«
مريم» (مادر
حضرت مسیح) نيز مىخوانيم:
(...وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ) و در بعضى از آيات
قرآن «صدّيقين» همرديف پيامبران ذكر شدهاند:
(وَ مَنْ يُطِعِ اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدٰاءِ وَ الصّٰالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولٰئِكَ رَفِيقاً) «كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند (در قيامت) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا نعمتش را بر آنها تمام كرده، از پيامبران و «صديقين» و شهدا و صالحين و آنها رفيقهاى خوبى هستند»
خداوند در
قرآن خطاب به
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، «اسماعيل» بزرگترين فرزند «ابراهيم» (علیهالسلام) را «صادق الوعد» خوانده است:
(وَ اذْكُرْ فِي الْكِتٰابِ إِسْمٰاعِيلَ إِنَّهُ كٰانَ صٰادِقَ الْوَعْدِ وَ كٰانَ رَسُولاً نَبِيًّا) «در كتاب آسمانى خود از اسماعيل ياد كن كه او در وعدههايش «صادق» و رسول و پيامبر بزرگى بود»
در روايتى مىخوانيم: اين كه خداوند حضرت اسماعیل (علیهالسلام) را، صادق الوعد شمرده به خاطر اين است كه او به قدرى در وفاى به عهدش اصرار داشت كه با كسى در محلى وعدهاى گذاشته بود، او نيامد، اسماعيل همچنان تا يک سال در انتظار او بود! هنگامى كه بعد از اين مدت آمد، اسماعيل گفت: من همواره در انتظار تو بودم! در حقيقت تا
انسان «صادق» نباشد، محال است به مقام والاى رسالت برسد چرا كه اولين شرط اين مقام، آن است كه وحى الهى را بىكموكاست به بندگانش برساند.
•
شریعتمداری، جعفر، شرح و تفسیر لغات قرآن بر اساس تفسیر نمونه، برگرفته از مقاله «صِدّیقُون»، ج۲، ص۵۸۸.