صرف (ادبیات عرب)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
صرف در
لغت بهمعنای برگرداندن و
تغییر است، و در اصطلاح به معنای
تغییر صورت
کلمه بهوسیله
تغییر حروف و حرکات آن، برای بهدست آوردن معانی مختلف. همچنانکه در تعریف علم صرف گفته شد، برخى از کلمهها از کلمات دیگر گرفته مىشوند، لذا فایده مهم علم صرف شناخت صورتهای مختلف الفاظ و پی بردن به معانی آنها است.
«صَرْف» از نظر لغوی به معنای برگرداندن و
تغییر است، در کتب لغت میخوانیم: «الصَّرْفُ: ردّ الشیء من حالة الی حالة»
؛ یعنی برگرداندن شیء از حالتی به حالت دیگر»، یا «الصَّرْفُ: رَدُّ الشیء عن وجهه»
؛ یعنی برگرداندن شیء از صورت خود.
علم صرف نزد اکثر
علماء، بهعنوان «تصریف» مطرح است. واژة «تصریف» از نظر لغوی بههمان معنای «صرف» است و فقط معنی برگرداندن در آن بیشتر لحاظ شده و دلالت بر
مبالغه آن دارد.
رافعی: (صَرَّفْتُهُ) بِالتَّثْقِیلِ مُبَالَغَةٌ.
ابوحیان: التصریف: مصدر صرّف، و معناه: راجع للصرف، و هو الرد. صرفت زیدا عن کذا: رددته.
صرف در اصطلاح عبارت است از:
تغییر صورت کلمه به وسیله
تغییر حروف و حرکات آن، بهمنظور اهداف لفظی یا معنائی.
تغییراتی که در علم صرف به آن پرداخته میشود برای رسیدن به دو هدف است:
گاهی هدف از
تغییر، ایجاد معنای جدیدی است. مانند
تغییر کلمة «ضرب» به معنای زدن به صورتهای زیر:
«اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْبَحْرَ؛
عصایت را به دریا بزن.»
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً؛
خداوند مثالی زد.»
«ضُرِبَ مَثَلٌ؛
مثالی زده شد.»
«یَضْرِبُ اللَّهُ الْاَمْثَالَ؛
خداوند مثالهائی میزند.»
گاهی هدف از
تغییر، لفظی است و در معنا هیچگونه اثری ندارد، مانند اینکه هرگاه دو
حرف شبیه هم کنار یکدیگر قرار بگیرند در هم ادغام میشوند، و هر دو همزمان باهم و از یک مخرج تلفظ میشوند. اینگونه
تغییرات نیز در علم صرف به آن پرداخته میشود.
فائده علم صرف عبارت است از شناخت صورتهای مختلف الفاظ و پی بردن به معانی آنها. به عنوان مثال در دو روایت:
• «کُلُّ مَاءٍ طَاهِرٌ»
؛ هر آبی پاک است.
• «الْمَاءُ یُطَهِّرُ»
؛ آب پاک میکند
غیر خود را.
لفظ «طُهر» به معنای «پاکی» (طَهَر یَطْهُر و طَهُرَ طُهْراً و طَهارةً، المصدرانِ عن سیبویه.
) به صورتهای مختلف «طَاهِرٌ»، و «یُطَهِّرُ» وارد گردیده است تا معانی: «پاک» و «پاک میکند
غیر خود را»، بدست آید. که بنابر معنای اول فقط میتوانیم حکم به طهارت خود آب کنیم، اما بنابر معنای دوم میتوان حکم به مطهّر بودن آب نمود.
و مانند لفظ «نَبْش» که به معنای «خارج کردن» است، میتواند به صورتهای گوناگونی چون: «نَبَشَ، یَنبُشُ، نابِش، نَبّاش» در آید تا معانی: «خارج کرد، خارج میکند، خارج کننده، بسیار خارج کننده» بدست آید.
حال اگر در روایتی هرکدام از این صورتها بکار رفته باشد معنای روایت نیز متفاوت میگردد، بر این اساس در روایت: «حَدُّ النَّبَّاشِ حَدُّ السَّارِقِ»
؛ یعنی «حدّ نَبّاش (بسیار خارج کننده) مانند حدّ دزد است» ممکن است گفته شود، موضوع این روایت لفظ «نَبّاش» یعنی بسیار خارج کننده (نَبَشَ الشیء یَنْبُشُه نَبْشاً: استخرجه بعد الدَّفْن، و نَبْشُ الموتی: استخراجُهم، و النبَّاشُ: الفاعلُ لذلک، و
حِرْفَتُه النِّباشةُ.
نَبَشْتُهُ: (نَبْشاً) مِنْ بَابِ قَتَلَ اسْتَخْرَجْتُهُ مِنَ الْاَرْضِ وَ (نَبَشْتُ) الْاَرْضَ (نَبْشاً) کَشَفْتُهَا وَ مِنْهُ (نَبَشَ) الرَّجُلُ القَبْرَ وَ الْفَاعِلُ (نَبَّاشٌ) لِلْمُبَالَغَةِ.
) است از اینرو کسی که یکبار این کار را انجام داده است شامل این حکم نمیشود، در حالی که اگر موضوع روایت لفظ «نابِش» یعنی «خارج کننده» بود چنین فردی را هم شامل میشد.
با ملاحضة این دو مثال به خوبی دانسته میشود که این مرحله یعنی شناخت صورتهای الفاظ و معانی آنها چه تاثیری در فهم معنا دارند، و آن علمیکه به این امر مهم میپردازد علم صرف است.
موضوع علم صرف عبارت است از کلمه به لحاظ تغییراتی که در صورت و
حروف آن ایجاد میشود. علم صرف درباره ذات کلمه قبل از ترکیب آن سخن میگوید، از این رو بر علوم دیگری که کلمه را بعد از ترکیب آن بررسی میکنند مانند
علم نحو، مقدم است.
کلمه در لغت بر سه معنا اطلاق میشود:
۱. هر
حرفی از
حروف الفبا. ۲. لفظی که از چند
حرف تشکیل شده و دارای معنا باشد. ۳. جمله مفید (معنای سوم معنای مجازی و از باب نام بردن شیء به اسم جزء آن است، از اینرو کلمه در بین نحویون به اینمعنا استعمال نمیشود.
برای کلمه سه لغت وجود دارد:
۱. کَلِمَة، و این لغت فصیح و لغت اهل حجاز است، که
قرآن نیز به این صورت نازل شده است. ۲. کِلْمَة، و آن لغت
قبیله تمیم است. ۳. کَلْمَة،
جوهری بدون نسبت دادن آن به قبیلهای آن را ذکر کرده است.
کلمه در اصطلاح صرف عبارت است از لفظ مفردی که برای معنائی وضع شده باشد. مانند علی و حسن. (بنابر نظر برخی واژه «کلمه» در لغت از «کَلم» به معنی جرح و جراحت گرفته شده است؛ زیرا تاثیر کلمه در نفوس مانند تاثیر جراحت بر بدن است.
رضی در
شرح کافیه میگوید: «و هو اشتقاق بعید» یعنی اینکه «کلمه» از «کلم» به معنی
جرح گرفته شده باشد دور از ذهن است؛ زیرا شرط اشتقاق که عبارت است از مناسبت معنائی، بین این دو وجود ندارد.
ابن فارس نیز به این معنا اشاره نموده است آنجا که میگوید: «الکاف و اللام و المیم اصلان، احدهما یدل علی نطق مفهم، والآخر علی جراح». بنابر نظر ابن فارس کلمه به معنای «لفظ دارای معنا»، خود یک اصل مستقل است نه اینکه
مشتق از کلم به معنای جرح باشد.)
لفظ مفرد لفظی است که مجموعه اجزای آن یکمعنا را برساند، نه اینکه هرکدام از اجزای آن معنای مستقلی داشته باشد، مثلاً لفظ «رجل» مجموعاً یک معنا را میرساند بگونهای که اگر یک
حرف از آن آورده نشود هیچ معنائی از آن (نه همه و نه بعض معنا) فهمیده نمیشود؛ زیرا اجزای آن بهتنهائی دلالت بر معنائی ندارند.
برخلاف لفظ «الرجل» که اجزای آن هرکدام معنای مستقلی را میرساند؛ زیرا «ال»
حرفی است که دلالت بر معرفه بودن مدخول خود دارد، و رجل نیز فرد شناخته شده است. بنابر این لفظ «الرجل» مرکب از دو کلمه است.
هر کدام از الفاظ عربی دارای مادّه و صورت و شکلی هستند. مثلاً مادّهای که در الفاظ «عَلِم»، «عالِم» و «یَعلَمُ»، بکار رفته عبارت است از «ع ل م ا ی»، و صورت آن عبارت است از شکل ظاهری آن که شامل حرکات و سکنات و ترتیب
حروف میشود. باید توجه داشت که در میان
حروف کلمات، برخی اصلی و برخی زائد هستند. مثلاً در مثال قبل
حروف «ع ل م» اصلی و بقیه زائد است.
اولین قدم در شناخت معنای کلمه، شناخت معنای «ماده اصلی» لفظ است. از میان علوم عربی،
علم لغت به این بحث میپردازد. از این رو برای پی بردن به معنای ماده یا
حروف اصلی الفاظ باید به علم لغت رجوع کرد. به مثال زیر توجه کنید:
در کتاب «
معجم مقائیس اللغة» در معنای مادة «کفر» آمده است: «الکاف و الفاء و الراء اصلٌ یدلُّ علی معنًی واحد، و هو السَّتْر و التَّغطیة».
چنانچه گفته شد شناخت معنای یک کلمه متوقف بر آن است که ابتداء معنای
حروف اصلی کلمه را از علم لغت پیدا کنیم. برای اینکار باید
حروف اصلی از زائد را تشخیص داد، که در ذیل به بیان طریقه تشخیص آن میپردازیم.
«
حروف اصلی» عبارتند از
حروفی که در تمام کلمات اشتقاقی آن تکرار شده، و «
حروف زائد» به
حروفی گفته میشود که در بعضی از کلمات وارد شده است. مثلاً
حروف اصلی در الفاظ «عَلِم»، «عالِم»، «مَعلُوم» و «یَعلَمُ»، «ع ل م»، و
حروف زائد آن «ا، و، ی» است.
در کلمه «ضمان» که در روایات وارد گردیده است، دو احتمال در
حروف اصلی آن داده شده که بر اساس آن، دو معنای متفاوت بدست میآید:
الف) سه
حرف اصلی «ضمان» عبارت است از «ض م م» که در لغت به معنای «در کنار هم قرار گرفتن» است.
ب) سه
حرف اصلی آن عبارت است از «ض م ن» که در لغت به معنای «در خلال و ضمن چیزی بودن» است.
از بین این دو، احتمال دوم صحیح است؛ زیرا سه
حرف «ض م ن» در تمام مشتقات آن تکرار شده است، مانند روایت: «فِی رَجُلٍ یَمُوتُ وَ عَلَیْهِ دَیْنٌ فَیَضْمَنُهُ ضَامِنٌ...»
و «مَنْ ضَمِنَ لِاَخِیهِ حَاجَةً لَمْ یَنْظُرِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی حَاجَتِهِ حَتَّی یَقْضِیَهَا»،
و «قُلْتُ لَهُ رَجُلٌ حَفَرَ بِئْراً فِی
غَیْرِ مِلْکِهِ فَمَرَّ عَلَیْهَا رَجُلٌ فَوَقَعَ فِیهَا َقَالَ عَلَیْهِ الضَّمَانُ».
(بنابر احتمال اول اثر ضمان، ضمیمه شدن ذمّة ضامن به ذمّة بدهکار است، یعنی هدف طلبکاران از پذیرفتن ضمان این است که برای طلب خود وثیقهای به دست آورند و در برابر تنگ دستی و نداری مدیون، بیپناه و متضرر نمانند.
بنابر احتمال دوم در حقیقت ضامن بر اثر ضمان، ذمّۀ بدهکار را در برگرفته و ذمۀ بدهکار بریء از عهده میگردد. و به دیگر سخن ضامن تعهد میکند که بهجای او دِین را بپردازد. بنابراین، وقتی که شخصی ضامن دیگری میشود، در واقع میپذیرد که به جای او مدیون باشد و طلبکاران مزاحم مدیون اصلی نشوند.
از بین این دو، احتمال دوم صحیح است زیرا سه
حرف «ض م ن» در تمام مشتقات آن، تکرار شده است، مانند روایت: «فِی رَجُلٍ یَمُوتُ وَ عَلَیْهِ دَیْنٌ فَیَضْمَنُهُ ضَامِنٌ...»، و «مَنْ ضَمِنَ لِاَخِیهِ حَاجَةً لَمْ یَنْظُرِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی حَاجَتِهِ حَتَّی یَقْضِیَهَا»، و «قُلْتُ لَهُ رَجُلٌ حَفَرَ بِئْراً فِی
غَیْرِ مِلْکِهِ فَمَرَّ عَلَیْهَا رَجُلٌ فَوَقَعَ فِیهَا َقَالَ عَلَیْهِ الضَّمَانُ».
ثمرة این دو قول در آنجا ظاهر میشود که اگر ضامن هم تنگدست شد و توانائی پرداخت بدهی را نداشت، یا اینکه مال تلف شد، بنابر قول دوم طلبکاران حق ندارند به بدهکار اصلی رجوع کنند زیرا به وسیله ضمان،
ذمه بدهکار بریء شده است. اما بنابر قول اول این حق را دارند که به بدهکار رجوع کنند.
)
دومین قدم در شناخت معنای کلمه، شناخت معنای صورت آن است؛ زیرا یک کلمه میتواند به صورتهای مختلفی درآید که هر کدام معنای خاصی را به آن میافزاید. صورت و شکل الفاظ مانند علائم رانندگیاند که خود افراد بشر هر کدام آنها را برای معنای خاصی قرار دادهاند و با دیدن آن علامت و تشخیص نوع آن، به مقصود آن علامت پی برده میشود. در
زبان عربی نیز علمای این زبان، علائمی را برای پیبردن به مقصود متکلم قرار دادهاند، که همان صورت و شکل الفاظ است.
از میان علوم عربی، علمی که این بخش از زبان عربی را عهده میگیرد «علم صرف» است ... فراگیری علم صرف مقدمه برای شناخت بخش قیاسی لغت عرب است، زیرا لغت عرب را میتوان بر دو قسم دانست:
۱- قسمیاز لغت عرب قیاسی است یعنی میتوان برای آن ضابطه آورد؛ این قسم را تنها باید از علم صرف آموخت، مانند اینکه گفته میشود: مضارع فَعُلَ فقط بر وزن یَفعُلُ میآید، و بنابر این قاعده صرفی هرگاه فَعُلَ به صورت مضموم العین شنیده شد میتوان حکم به مضموم العین بودن مضارع آن یعنی یَفعُلُ نمود بدون آنکه نیازی به شنیدن آن از عرب باشد، اگرچه سماع آن از عرب نیز شاهد صحیح بودن چنین قیاسی خواهد بود. و مانند اینکه گفته میشود مصدر افعَلَ بر وزن اِفعال میآید، مانند: اکرَمَ - اکرام.
۲- قسمیاز لغت عرب که اکثر موارد آنرا شامل میشود، از
سماع گرفته شده و به قیاس و ضابطه در آن اعتنا نمیشود، مانند لفظ رجُل و حَجَر، حرکت این الفاظ را باید از عرب شنید. در این موارد نیاز به علم صرف نیست.
برای شناخت صورتهای الفاظ، قواعدی وجود دارد که در ذیل به آن میپردازیم. این قواعد علاوه بر بیان صورت لفظ،
حروف اصلی کلمه را نیز نشان میدهند.
قاعده اولیه در شناخت صورت لفظ آن است که ابتداء باید
حروف اصلی (ریشه کلمه) را به طریقی که قبلاً بیان گردید شناخت. بعد در مقابلِ
حروف اصلی بترتیب سه
حرف (ف - ع - ل) را همراه با حرکت همان
حرفی که در مقابل آن آمده قرار داد.
مانند کلمة ضَرَبَ - «فَعَلَ».
اگر کلمهای بیش از سه
حرف اصلی داشت،
حرف لام نیز تکرار میشود پس کلمه سه
حرفی، دارای یک لام، و کلمه چهار
حرفی دارای دو لام، و پنج
حرفی دارای سه لام خواهد بود.
بنابر این صورت کلمة ضَرَبَ «فَعَلَ»، و کلمه جَعفَر «فَعلَل»، و کلمة سَفَرجَل «فَعَللَل» است.
به کلمهای که بیان کننده صورت لفظ است و از «ف – ع – ل» ساخته میشود «وزن» آن کلمه گویند. مانند کلمه «فَعَلَ» که برای بیان صورت ضَرَبَ ساخته میشود و میگوییم ضَرَبَ بر وزن «فَعَلَ».
از
حروف اصلی، آن
حرفی که در برابر «ف» قرار میگیرد فاء الفعل، و
حرفی که در برابر «ع» قرار میگیرد عین الفعل، و
حرفی که در برابر «ل» قرار میگیرد لام الفعل نامیده میشود.
اگر در کلمهای
حرف زائد وجود داشت چنانچه
حرف زائد تکرار
حرف اصلی باشد، مانند سَلَّمَ، در وزن نیز
حرفی که مقابل آن قرار گرفته است تکرار میشود، مانند سَلَّمَ بر وزن فَعَّل.
و در صورتی که
حرف زائد تکرار
حرف اصلی نباشد، خود
حرف زائد را در وزن زیاد میکنیم،
مانند طاهِر بر وزن فاعِل، مَعلُوم بر وزن مَفعُول، یَعلَمُ بر وزن یَفعَلُ.
کلمه در زبان عربی و
غیر عربی به سه دسته تقسیم میشود:
فعل،
اسم،
حرف.
فعل: کلمهای است که دارای معنای مستقل باشد و بر زمان وقوع آن معنا نیز دلالت کند، مانند لفظ «ضَرَبَ» به معنای «زد».
اسم: کلمهای است که دارای معنای مستقل باشد، بدون آنکه دلالت بر زمان وقوع آن معنا کند (همراه نبودن زمان با اسم به این معنا است که زمان جزء معنای آن نیست، بنابر این الفاظی چون «یوم» اسماند هرچند دلالت بر زمان دارند؛ زیرا زمان جرئی از معنای آنها نیست بهگونهای که معنای آنها چیزی
غیر از زمان و به همراه زمان باشد، بلکه یک معنا دارند و آن خود زمان است.)، مانند لفظ «مُحَمَّد».
حرف: کلمهای است که معنای مستقل ندارد و بین کلمات رابطه برقرار میکند (اسم دارای معنای مستقل و فینفسه است، یعنی دلالت بر معنائی در خود کلمه دارد مانند دلالت کلمه «ارض» بر معنائی که در خود لفظ است نه در
غیر آن. برخلاف
حرف که دلالت برمعنای فی
غیره نه فینفسه، مانند لفظ «مِن» در تعبیر «سرت من البصره»، که بر معنای ابتدائیت موجود در
بصره دلالت دارد.)، مانند لفظ «فی» در روایت: «جُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنِی فِی الصَّلَاةِ».
۱. نحویون در کلام عرب تتبّع کردهاند و جز این سهگونه کلمه، کلمهای دیگر نیافتهاند، و اگر جز این سه نوع، کلمهای دیگر میبود هر آینه بدان دست مییافتند.
۲. صورت و شکل
حروف همیشه ثابت است و اگر گاهی
تغییری نیز در آن صورت گرفته بسیار نادر است، از اینرو در علم صرف از
حروف بحث نمیشود،
چنانچه
ابن مالک در شعر خود میگوید:
حرفٌ و شِبهُه من الصرفِ بَرِی ••••• و ما سواهما بتصریفٍ حَرِی
ابن عصفور میگوید تصریف در موارد زیر جاری نمیشود:
• اسماء اعلام
غیر عربی: مانند اسماعیل.
• اسماء اصوات: مانند قب: صدای خوردن شمشیر، و غاق: صدای کلاغ.
•
حروف معانی: مانند:
حروف جر (من، الی، علی).
حروف استقبال: (سوف ـ سین).
حروف تمنی و ترجی: (لو، لیت، لعل).
• اسماء شبیه به
حروف مانند: (ما ـ مهما ـ من ـ متی ـ این ـ هو ـ انت- حیث...) .
البته ممکن است در برخی از این الفاظ، تصریف بهصورت محدود جاری شود، مانند حیثیّة از حیث و هویة از هو.
در میان کلمات عربی، برخی جامد هستند یعنی از چیز دیگری گرفته نشدهاند و برخی
مشتق یعنی از کلمه دیگر گرفته شدهاند. لفظ جامد مانند کلمه «عِلم» که از چیزی گرفته نشده، و مشتق مانند کلمات «عَلِمَ، یَعلَمُ، اعلَم» که از لفظ «عِلم» مشتق شدهاند.
وجه نامگذاری این الفاظ به مشتق آن است که چون معنای اصل در فرع نیز وجود دارد، گویا اصل در آن دفن گردیده است و برای خارج نمودن آن، فرع را شقّه شقّه نموده تا معنای اصل از آن خارج گردد. بهگرفته شدن لفظی از لفظ دیگر «اشتقاق» گویند.
معنای مذکور برای مشتق در روایات نیز بهکار رفته است، مانند:
• «اَنَّهُ سَمَّی الْحَسَنَ یَوْمَ السَّابِعِ وَ اشْتَقَّ مِنِ اسْمِ الْحَسَنِ الْحُسَیْن».
• «اَنَّهُ سَاَلَ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ× عَنْ اَسْمَاءِ اللَّهِ وَ اشْتِقَاقِهَا اللَّهُ مِمَّا هُوَ مُشْتَقٌّ قَالَ فَقَالَ لِی یَا هِشَامُ اللَّهُ مُشْتَقٌّ مِنْ اِلَهٍ».
• «الْعَامَّةُ اسْمٌ مُشْتَقٌّ مِنَ الْعَمَی».
در ادامه بیان علمای نحوی و ادبا را در مورد برخی از مفردات بیان میکنیم:
•
سییویه (ت ـ ۱۸۰ هـ) آن را تصریف میخواند آنجا که میگوید: «باب ما بنت العرب من الاسماء و الصفات و الافعال... وهو الذی یسمیه النحویون التصریف».
•
ابن جنی (ت ـ ۳۹۲ هـ): «التصریف انما هو ان تجیء الی الکلمة الواحدة فتصرّفها علی وجوهٍ شتّی، مثالُ ذلک ان تاتی الی «ضَرَبَ» فَتَبنیَ منه مثل «جَعفَر» فتقول: «ضَربَب» و مثل «قِمَطر: » «ضِرَبّ».
•
ابن حاجب (ت ـ ۶۴۶ هـ): «التصریف علم باصول تعرف بها احوال ابنیة الکلم التی لیست باعراب».
•
رضیالدین استرآبادی (ت ـ ۶۸۶ هـ) علم صرف را اینگونه معرفی میکند: «التصریف علمٌ بابنیة الکلمة، و بما یکون
لحروفها من اصالة و زیادة و حذف و صحة و اعلال و ادغام و امالة، و بما یعرض لآخرها مما لیس باعراب و لا بناء من الوقف و
غیر ذلک».
•
اشمونی (ت ۹۰۰ هـ): «ان التصریف فی اللغة
التغییر، و اما فی الاصطلاح فیطلق علی شیئین: الاول تحویل الکلمة الی ابنیة مختلفة لضروب من المعانی کالتصغیر و التکسیر و اسم الفاعل و اسم المفعول، ... و هو فی الحقیقة من التصریف. و الآخر
تغییر الکلمة لغیر معنی طارئ علیها، و لکن لغرض آخر. و ینحصر فی الزیادة و الحذف و الابدال و القلب و النقل و الادغام».
سیوطی (ت ۹۱۱ هـ) میگوید: «التصریف لغة التقلیب من حالة الی حالة، و هو مصدر صرّفای جعله یتقلب فی انحاء کثیرة و جهات متعددة، ای لیس ضرباً واحداً. اما فی اصطلاح النحاة، فقال فی التسهیل: هو علم یتعلق ببنیة الکلمة و ما
لحروفها من اصالة و زیادة و صحة و اعلال و
غیر ذلک.
و قال
ابوحیان (ت ۷۴۵ هـ): علم النحو مشتمل علی احکام الکلمة. و الاحکام علی قسمین: قسم یلحقها حالة الترکیب، و قسم یلحقها حالة الافراد. فالاول قسمان: قسم اعرابی، و قسم
غیر اعرابی، و سمیهذان القسمان: علم الاعراب تغلیباً لاحد القسمین. و الثانی ایضاً قسمان: قسم تتغیر فیه الصیغ لاختلاف المعانی نحو: ضرب، و ضارب، و تضارب، و اضطرب و کالتصغیر و التکبیر و بناء الآلات و اسماء المصادر و
غیر ذلک، و هذا جرت عادة النحویین بذکره قبل علم التصریف. و قسم تتغیر فیه الکلمة لا لاختلاف المعانی کالنقص و الابدال و القلب و النقل و
غیر ذلک». (ارتشاف الضرب من ابن منظور
)
لفظ در لغت به معنای دور انداختن و پرتاب کردن است خواه از دهان باشد یا چیز دیگر، و خواه آنچه از دهان انداخته میشود صوت باشد یا
غیر آن.
لفظ بر دو قسم است؛ مهمل و مستعمل،
لفظ مستعمل دارای معنا است مانند زید و
لفظ مهمل دارای معنا نیست و تنها صدائی است که بر یکی از مخارج
حروف تکیه دارد مانند دیز.
• ابن فارس میگوید: «اللام والفاء والظاء کلمة صحیحة تدل علی طرح الشیء، وغالب ذلک ان یکون من الفم، تقول: لفظ بالکلام یلفظ لفظا، ولفظت الشیء من فمی».
• ابن منظور میگوید: «اللفظ ان ترمی بشیء کان فی فیک... والبحر یلفظ الشیء: یرمی به الی الساحل... ولفظت بالکلام وتلفظت به، ای: تکلمت به...» .
بنابراین آنچه از اصوات که از دهان بیرون میآید را لفظ نامیدهاند چون صوت هوائی است که از داخل ریه به خارج پرتاب میگردد.
بنابراین لفظ به اینمعنا، بر هرچه به آن تکلم میشود اطلاق میگردد خواه دارای معنا باشد مانند «فِی» یا بدون معنا مانند «باء، تاء و ...»، و خواه یک کلمه یا بیشتر باشد.
نحویون لفظ را بههمان معنای لغوی خود استعمال میکنند لکن در خصوص اصواتی که از دهان بیرون میآید.
•
زمخشری (ت ۵۳۸ ه): «الکلمة هی اللفظة الدالة علی معنی مفرد بالوضع».
•
ابن یعیش (ت ۶۴۳ هـ) در شرح تعریف زمخشری میگوید: «فاللفظة جنس للکلمة، وذلک لانها تشمل المهمل والمستعمل. وقوله: الدالة علی معنی، فصل فصله من المهمل الذی لا یدل علی معنی. وقوله: مفرد، فصل ثان فصله من المرکب نحو الرجل و الغلام و نحوهما مما هو معرف بالالف و اللام فانه یدل علی معنیین التعریف و المعرف و هو من جهة النطق لفظة واحدة، و کلمتان اذ کان مرکباً بالالف الدالة علی التعریف فهی کلمة لانها
حرف معنی، و المعرف کلمة اخری، و اعتبار ذلک ان یدل مجموع اللفظ علی معنی و لا یدل جزئه علی شیء من معناه و لا علی
غیره من حیث هو جزء له. و ذلک نحو زید، فهذا اللفظ یدل علی المسمیو لو افردت
حرفاً من هذا اللفظ او
حرفین نحو الزای مثلاً لم یدل علی معنی البتة.
وقوله: بالوضع، فصل ثالث احترز به عن امور منها ما قد یدل بالطبع... وذلک کقول النائم: ...، فانه یفهم منه استغراقه فی النوم».
• ابن حاجب (ت ۶۴۶ ه) تعریفی شبیه زمخشری را ارائه میدهد: «الکلمة لفظ وضع لمعنی مفرد»،
و
ابن عقیل (ت ۷۶۹ ه)
نیز از او تبعیت نموده است.
• رضی (ت ۶۸۶ ه) در شرح این تعریف میگوید: «ان (اللفظ) الماخوذ جنسا فیه، هو ایضا قید احترازی عن نحو الخط والعقد والنصبة والاشارة، فانها ربما دلت بالوضع علی معنی مفرد، ولیست بکلمات. و المقصود من قولهم: (وضع اللفظ) جعله اولا لمعنی من المعانی... وعلیه لم یکن محتاجا الی قوله (لمعنی)، لان الوضع لا یکون الا لمعنی.
و قوله (لمعنی مفرد) یعنی المعنی الذی لا یدل جزء لفظه علی جزئه. والمشهور فی اصطلاح اهل المنطق جعل المفرد والمرکب صفة اللفظ، فیقال: اللفظ المفرد واللفظ المرکب، و الواجب استعمال المشهور المتعارف منها فیها، لان الحد للتبیین، ولیس له ان یقول: انی اردت بالمعنی المفرد، المعنی الذی لا ترکیب فیه، لان جمیع الافعال اذن تخرج عن حد الکلمة.
ولو قال: الکلمة لفظ مفرد موضوع، سلم من هذا».
•
ابن مالک (ت ۶۷۲ ه) تعریف پیچیدهای را بیان میکند: «الکلمة لفظ مستقل دال بالوضع تحقیقا او تقدیرا، او منوی معه کذلک»
؛ به واسطه قید «مستقل»، از الفاظی چون «تاء» در «مسلمة» و همزه در «اعلم» احتراز جست.
و اما قید «تحقیقا» مانند لفظ «رجل»، و قید «تقدیرا» مانند یکی از دو جزء علم مضاف مانند «امرئ القیس» که هرچند معنای آن دلالت بر یک معنا و یک نفر دارد لکن تقدیراً دو کلمه در نظر گرفته میشوند. و اما قید «او منوی معه» قسیم عنوان «لفظ» وارد شده در ابتدای تعریف است؛ زیرا کلمه گاهی در لفظ میآید و گاهی در نیت است مانند فاعل در فعل «افعل».
•
ابن هشام (ت ۷۶۱ ه) میگوید بهتر آن است که در تعریف کلمه بگوییم: «الکلمة قول مفرد».
قول را به جای «لفظ موضوع لمعنی» قرار داد؛ زیرا قول تنها بر لفظ معنادار و دارای وضع اطلاق میگردد. قید مفرد نیز برای خارج نمودن مرکبات است مانند «غلام زید».
•
سیوطی (ت ۹۱۱ ه): «قول مفرد مستقل او منوی معه».
ممکن است گفته شود که قید «لفظ» بهتر از عنوان «قول» است؛ زیرا قول چند معنا را شامل میشود، مانند: «لفظ دارای معنا»، «رای و اعتقاد» (مگر آنکه گفته شود این معنا مجازی است،
برخلاف عنوان «لفظ» که یک معنای خاص را میرساند.
فاکهی (ت ۹۷۲ هـ): «الکلمة قولای مقول، تحقیقاً کزید او تقدیراً: کالمقدر فی «قم» و کاحد جزئی العلم المضاف کعبد مناف. فانه کلمة تقدیراً، اذ لا تتاتی الاضافة الا فی کلمتین و ان کان مجموعهما کلمة تحقیقاً. مستقلای دال بالوضع، خرج به ابعاض الکلمات الدالة علی معنیً، کحروف المضارعة؛ فانها لیست بکلمات لعدم استقلالها، ای لا ینطق بکل واحد منها وحده».
عباس حسن: «اللفظة الواحدة التی تترکب من بعض
حروف الهجائیة، و تدل علی معنی جزئی؛ ای مفرد»، و در شرح آن میگوید: معنای جزئی در مقابل معنای مرکب است، که گاهی معنای تام، معنای مفید، و معنائی که سکوت بر آن صحیح باشد نیز نامیده میشود. کلمة جزئی مانند: «المنزل» و مرکب مانند: «المنزل واسع».
جمالی، مصطفی، مغنی الفقیه، ج۱، ص۱۵-۱۹.