صالح بن مرداس
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
صالح بن مرداس، صالحبن مرداس، از رهبران بدویان
شام در
قرن چهارم می باشد.
اسدالدوله ابوعلی صالحبن ادریسبن نصربن شدادبن عبدالقیس. از بنی عبدالله بن ابی بکربن کلاب، نسبش به
معدبن عدنان میرسد.
.
صالح از اعراب بادیه وازخاندانی بزرگ و مشهور بود که در منطقۀ قنسرین
زندگی میکردند.
مادر صالح، الرباب معروف به الدوقلیه، از بنی زوقل
بود.
صالح را گاه ابن الدوقلیه نیز گفتهاند.
تاریخ تولد صالح دانسته نیست و از زندگی شخصی او نیز اطلاع چندانی نداریم.
صالح بن مرداس در بین امرای
بنی کلاب فردی برجسته و محترم بود. حیات سیاسی او از سال ۳۹۹ آغاز شد؛ زمانی که توانست بر
شهر رحبه در کنار
رود فرات غلبه یابد.
رحبه از شهرهای بسیار مهم منطقۀ شام، با موقعیت سوقالجیشی، بود. کسی که رحبه را تسخیر میکرد، در واقع، هم شمال سرزمین شام و هم بخشهایی از جزیره را در اختیار داشت.
شهررحبه مدتی پیش از آنکه صالح آنجا را بگیرد، تحت حاکمیت
خلفای فاطمی بود که والیانی برای آن تعیین میکردند. البته امارت
فاطمیان در رحبه، به علت اختلافات و درگیری بین مدعیان قدرت، کوتاه مدت و مرتب در حال جابهجایی بود، تا اینکه در
سال ۳۹۹ یکی از اهالی رحبه به نام ابن محکان، که ظاهراً درحکومت رحبه قدرت و مقامی داشت، بر والی فاطمی غلبه یافت و
حکومت رحبه را تصاحب کرد.
ابن محکان که برای حفظ قدرت نیاز به حمایت داشت، از صالح بن مرداس خواست تا به رحبه بیاید و از وی حمایت کند. صالح پذیرفت، اما ترجیح داد از بیرون رحبه از وی حمایت کند. مدت زیادی از
اتحاد ابن محکان و صالح نگذشته بود که دچار
اختلاف شدند و صالح تصمیم به محاصرۀ رحبه گرفت.
اختلاف صالح و ابن محکان بعد از گفتگوهایی رفع شد و دوباره
پیمان همکاری بستند. با
ازدواج صالح با
دختر ابن محکان نیز رابطۀ خویشاوندی میان آنان برقرار شد. سپس ابن محکان به عانه – که
مردم آن اعلام اطاعت از وی کرده بودند – رفت تا از آنجا بررحبه حکومت کند، اما پس از مدتی، اهالی عانه از اطاعت ابن محکان خارج شدند و او را اخراج کردند. ابن محکان نیز به صالح پناه برد. صالح و ابن محکان عانه را
محاصره کردند، اما صالح
حیله کرد و ابن محکان را تنها گذاشت تا کشته شود و خود بلافاصله به رحبه رفت و آنجا را گرفت و بعد از تثبیت قدرتش، به نام خلیفۀ فاطمی، الحاکم،
خطبه خواند.
تصرف رحبه اولین گام در حیات
سیاسی صالح و نقطۀ آغازی بود برای ایجاد قدرتی بزرگتر در شام به نام بنی مرداس. تصاحب رحبه اعتبار و موقعیت صالح بن مرداس را بالا برد و پس از آن، او تمام تلاش خود را صرف غلبه بر
حلب کرد.
حلب در اختیار
بنیحمدان بود، اما از سال ۴۰۲به بعد قدرت آنان روبه ضعف نهاد. در این زمان، ابوالمعالی سعدالدوله حمدانی از
دنیا رفت و فرزندش، ابوالفضائل، جای او نشست اما لؤلؤ، که از موالی سعدالدوله بود، به تدبیر امور مشغول بود و بعد از او نیز فرزندش، ابونصر، به این امور پرداخت. ابونصر، با استفاده از موقعیت خود، بر ابوالفضائل غلبه یافت وحلب را از بنی حمدان گرفت و دعوت
عباسیان را کنار گذاشت و به نام خلیفۀ فاطمی خطبه خواند و به
مرتضی الدوله ملقب شد. مدتی بعد رابطۀ او با خلیفۀ فاطمی به هم خورد و از این زمان بود که صالح بن مرداس و بنی کلاب بر حلب
طمع کردند.
زمانی که
مرتضی الدوله برحلب
غلبه یافت، صالح بن مرداس و بنی کلاب، که ظاهراً پیشتر پیمانی با او داشتند، مطالبات خود را خواستند، اما
مرتضی الدوله آن را نپذیرفت.
این امر صالح را واداشت تا با پانصد
سوار به سوی حلب حرکت کند.
مرتضی
الدوله که متوجه حرکت صالح شد، حیلهای به کار برد و از بنی کلاب خواست در
مهمانی وی حاضر شوند تا ضمن گفتگو، مطالبات ایشان نیز پرداخته شود. اما زمانی که صالح و قومش وارد شهر و در مهمانی حاضر شدند، به دستور
مرتضی الدوله دروازههای شهر بسته شد. درگیری شدیدی روی داد که بسیاری از بنی کلاب کشته و بزرگان و امرای ایشان، از جمله صالح بن مرداس،
اسیر شدند. صالح در قلعۀ حلب زندانی شد.
مدتی که صالح زندانی بود،
مرتضی الدوله رفتارهای آزاردهندهای با او داشت. او صالح را وادار کرد تا
همسر خود را
طلاق دهد و بعد خود با آن
زن ازدواج کرد. همسر صالح زنی بسیار زیبا به نام طرود بود. او مادر عطیة بن صالح بن مرداس بود که مشهد مشهور طرود، بیرون باب الجنان حلب، منسوب به اوست و فرزندش عطیه آنجا
مدفون است
الغزی نام همسر صالح را
جابر ذکر کردهاند.
مرتضی الدوله هر زمان که شراب مینوشید تصمیم به قتل صالح میگرفت.
صالح که متوجه تصمیم
مرتضی الدوله شد، کوشید جان خود را نجات دهد و سرانجام، با سوهانی که یکی از افراد
مرتضی الدوله به او رساند، بندهای خود را باز کرد و از طریق سوراخی که در دیوار
زندان ایجاد کرده بود،
شب جمعه اول
محرّم ۴۰۵ گریخت و
شب در غاری در
کوه جوشن پنهان شد.
صالح سپس خود را به خانوادهاش در حله رساند.
آزادی او بار دیگر قدرت را به بنیکلاب بازگرداند و آنان دور او جمع شدند. بعد از اتحاد همۀ عشیرههای بنی کلاب با هم، تحت فرمان صالح به قصد
مرتضی
الدوله به سوی حلب حرکت کردند و در تل حاصد مستقر شدند.
مرتضی الدوله نیز نیروهای خود را فراهم آورد. به سبب حساسیت مقابله با صالح و جلوگیری از غلبۀ او برتل حاصد، وی حتی بازاریان،
اوباش ،
یهودیان ،
مسیحیان و غیره را هم مجبوربه همراهی با خود کرد. سپس با برادرانش، ابوالجیش و ابوسالم، حرکت کرد. بعد از چند
نبرد بین دو طرف، سرانجام
پنج شنبه ۱۳
صفر صالح
پیروز و
مرتضی الدوله اسیرشد، اما برادران او توانستند به حلب بازگردند و قدرت خود راحفظ کنند.
ابوالجیش برای آزادی برادرش،
مرتضی
الدوله، تلاش بسیار کرد و سرانجام با اعلام شروطی از سوی او و صالح بن مرداس، دو طرف
صلح کردند و
مرتضی الدوله متعهد شد بعد از آزادی، تعهداتش را اجرا کند، که عبارت بود از: پرداخت مبالغی
طلا و
نقره ، آزادی همۀ اسیران بنی کلاب و همسر سابق صالح، اینکه
مرتضی
الدوله دختر خود را به ازدواج صالح درآورد، و اینکه نیمی از شهر حلب بهاقطاع به صالح و بنی کلاب واگذار شود، و موارد دیگر.
مرتضی
الدوله آزاد شد و به حلب بازگشت.
مرتضی الدوله به حلب بازگشت، اما جز آزادی اسیران
عرب و پرداخت تنها بخشی از تعهدات مالی به صالح، از اجرای دیگر تعهدات سر باز زد. این امر صالح را مصمم به تسخیر حلب کرد. وی حلب را محاصره کرد و جلوی ورود
غذا به شهر را گرفت و مردم در تنگنا قرار گرفتند.
صالح حتی تمام تلاش خود را به کار برد تا جلوی کمکهای ملک باسیل روم را به
مرتضی الدوله بگیرد و برای جلب نظر او
فرزند خود را نزد وی فرستاد و موفق هم شد.
سرانجام، به دنبال اختلاف
مرتضی الدوله و والی قلعه به نام فتح، با حیلۀ فتح،
مرتضی
الدوله به گمان اینکه صالح وارد
قلعه شده است، تصمیم به فرار گرفت و همراه برادران و فرزندانش به
انطاکیه گریخت.
پس از
فرار مرتضی
الدوله، صالح و فتح با هم کنار آمدند. صالح تمام اقطاعاتی را که پیشتر با
مرتضی الدوله قرار گذاشته بود، از فتح گرفت و از محاصرۀ حلب دست کشید و مأمور رساندن خانوادۀ
مرتضی الدوله به انطاکیه شد. در راه، صالح با دختر
مرتضی الدوله ازدواج کرد و بقیۀ افراد خانوادۀ او را به انطاکیه رساند.
خبر اقدامات صالح و فتح به خلیفۀ فاطمی، الحاکم، رسید و او
خلعت والقابی به ایشان داد و صالح به اسدالدوله ملقب گردید.
پس از آرام شدن اوضاع، صالح بن مرداس که در پی غلبه بر فاطمیان بود، به فتح پیشنهاد همراهی و اتحاد برضد فاطمیان داد. فتح با وجود لطفی که خلیفه در حق او کرده بود پذیرفت، اما وقتی مردم حلب متوجه شدند که فتح قصد اخراج نیروهای مغربی را دارد،
فتنه بر پا کردند. از سوی دیگر، خلیفه نیز پس از اطلاع، کلیۀ والیان خود را در شام به سوی حلب فرستاد. صالح و نیروهای کمکی او از قبایل طیء و کلب نیز بیرون حلب مستقر شدند.
فتح در۴۰۷ از حلب خارج شد و آنجا را به نمایندۀ فاطمی واگذار کرد و فردی به نام عزیزالدوله فاتک، به عنوان والی، به حلب رفت.
خبر
فوت خلیفه الحاکم و
هرج ومرج حلب بر اثر نارضایی مردم از سوء رفتارهای عزیزالدوله، انگیزۀ صالح را به ادامۀ تلاش برای غلبه بر حلب بیشتر کرد. عزیزالدوله – که برخلیفۀ جدید، الظاهر،
عصیان کرده بود – بر اثر توطئهای کشته شد و خلیفه، عبدالله بن علی الکتامی معروف به ابن ثعبان را والی حلب کرد و فردی به نام خادم الصقلبی هم والی قلعه شد.
همزمان با تحولات حلب، صالح بن مرداس و قبایل طیء و کلب اتحاد سه گانه ای تشکیل دادند با هدف غلبه برهمۀ منطقه شام و کنار زدن فاطمیان و سپس تقسیم منطقه بین خود، بدین ترتیب:
فلسطین و اَعمال آن متعلق به حسان بن مفرج، امیر طیء، شود؛
دمشق و اطراف آن به سنان بن علیان، امیر کلب، تعلق گیرد؛ وحلب وتوابع آن به صالح بن مرداس برسد.
صالح و متحدانش به فلسطین لشکر کشیدند، چرا که خلیفه الظاهر آنجا را به نمایندۀ خود، انوشتکین دزبری، واگذار کرده بود و این امر حسان را به مقابله با او واداشت و صالح و سنان به کمک وی رفتند. دزبری شکست خورد وبه
عسقلان عقب نشست.
از سوی دیگر کاتب صالح، ابو منصور سلیمان، هم بر معرة مصرین
غلبه یافت و بعد به محاصرۀ حلب رفت و با ابنثعبان درگیر شد تا اینکه صالح خود را از فلسطین به حلب رساند.
صالح در مسیر بازگشت به حلب، موفق به فتح مناطقی از سواحل شام شد و با
غارت آنجا
غنایم و نیروهایی به دست آورد و با سپاهی عظیم به حلب رسید و به محاصرۀ آن ادامه داد.
محاصرۀ حلب طولانی و اوضاع برای مردم سخت شد، از این رو دروازهها را بر روی صالح و یارانش گشودند و نیروهای صالح وارد شهر شدند.
نیروهای صالح پس از ورود، طبق شیوۀ مرسوم خود در
مبارزات و
فتوحات ، شروع کردند به خراب کردن برجهای شهر. مردم گمان کردند صالح با این کار قصد تسلیم شهر به
رومیان را دارد. لذا به والی قلعه الصقلبی پیوستند وموفق شدند صالح و نیروهایش را از شهر اخراج کنند. اما صالح به محاصره ادامه داد تا اینکه بعد از ۵۶ روز محاصره، در ۱۴ذیقعدۀ ۴۱۵ به دنبال اختلاف صقلبی وسالم بن مستفاد حمدانی، سالم یکی از دروازه های شهر را به روی صالح و افرادش باز کرد وآنان وارد شهر شدند.
ابن ثعبان، والی شهر، به قلعه پناه برد. او و صقلبی همچنان در برابر صالح
مقاومت کردند.
صالح، سالمبن مستفاد را به عنوان رییس شهر، جای خود گذاشت واز کاتب خود خواست با او همکاری کند وهمچنان به محاصرۀ قلعه ادامه دهند.
سپس چون آگاه شد که والی فاطمیان
بعلبک را ترک گفته است، به آنجا
لشکر کشید و بعد از نبردی سخت، بعلبک را فتح کرد.
بعد از فتح بعلبک، صالح برای کمک به
متحد خود، حسان بن مفرج، به فلسطین لشکر کشید.
نیروهای صالح در حلب سرانجام موفق به فتح قلعه شدند.
صالح در ۸
شعبان ۴۱۵ از فلسطین به حلب بازگشت و خادم الصقلبی و ابی اسامه القاضی را زنده در قلعه دفن کرد
و ابن ثعبان را در ازای دریافت مالی آزاد ساخت.
صالح در سال۴۱۶ تاذرس نصرانی را به
وزارت برگزید. تاذرس نزد صالح بسیار معتمد و محترم بود. صالح همچنین ابویعلی عبدالمنعم (قاضی الاسود) را
قاضی حلب کرد.
صالح که منبج و بالس و رفنیه و بعلبک را در تملک داشت، حمص و صیدا وحصن ابن عکار در
طرابلس را هم ضمیمۀ قلمرو خود کرد. غلبه بر این مناطق سوقالجیشی به صالح امکان نفوذ بر دریای
مدیترانه و راههای بازرگانی منتهی به حلب را میداد، که قطعاً این امر بر
اقتصاد حلب تاثیر بسزایی داشت.
صالح در ۴۱۸ معرة را، که مردم آن مشکلاتی ایجاد کرده بودند، محاصره کرد و بر اهالی آن سخت گرفت. مردم که یارای
مقاومت نداشتند ابی العلاء المعری،
شاعر معروف، را برای
شفاعت نزد صالح فرستادند. صالح هم، ضمن
احترام به او، شفاعتش را پذیرفت واز او خواست که برایش شعری بسراید.
در ۴۱۹، صالح بن مرداس اتحاد دیگری با امرای عرب برقرار کرد. در این زمان، به جای سنان بن علیان، برادرزاده اش (رافعبن ابیاللیل) از سوی خلیفۀ فاطمی، امیر کلب شده بود. رافع، با وجود لطف
خلیفه در حق وی، با صالح همراه شد و به کمک حسان بن مفرج رفتند که دیگر بار درگیر فلسطین شده بود. خلیفه الظاهر هم لشکر عظیمی، به فرماندهی دزبری، به سوی آنان فرستاد. اولین درگیری دو گروه در غزه بود که صالح نتوانست مقاومت کند و همراه حسان به وادی
یرموک رفت، در حالی که نیروهای فاطمی در تعقیبشان بودند. نبرد اصلی آنان در روز
چهارشنبه ، پنج روز باقیمانده از
ربیعالاخر ۴۲۰
یا در
جمادیالاولی آن سال
رخ داد، در محلی معروف به الاقحوانه در شهر طبریه بر کرانۀ رود
اردن . اما در این نبرد متحدان صالح، که علت آن مشخص نیست، او را تنها گذاشتند وصالح به تنهایی به نبرد با دزبری پرداخت.
سرانجام، فردی از قبیلۀ فزاره، به نام طریف، ضربه ای به صالح زد واو از اسبش افتاد. سپس رافع بن ابی اللیل سر او را از تنش جدا کرد وآن را نزد عزالدوله فرستاد و او نیز سر را تحویل دزبری داد.
فرزند کوچک صالح نیز در این
جنگ کشته شد وسرهای آنان را به
مصر فرستادند.
تن صالح به
صیدا فرستاده شد تا بر دروازۀ آن آویخته شود. دزبری با دیدن سر صالح،
سجدۀ شکر به جا آورد و به عاملان
قتل او
صله داد.
مردمان بعلبک و
حمص و صیدا و رفنیه وحصن ابن عکار، با شنیدن قتل صالح، از ترس شهرهای خود را به نیروهای فاطمی واگذار کردند.
دیگر فرزندان صالح که توانسته بودند از نبرد الاقحوانه جان به در ببرند، بلافاصله به حلب باز گشتند و قدرت بنی مرداس را در حلب ورحبه وبالس و منبج حفظ کردند.
صالح بن مرداس از نام آوران عرب و فردی
شجاع و قدرتمند بود که به عنوان اولین حاکم
دولت شیعی بنی مرداس در حلب سه
یا چهار
یا شش سال
حکومت کرد وسرزمین پهناوری را در
شامات تحت نفوذ خود در آورد.
بارزترین ویژگی صالح،
سوارکاری و
ماجراجویی او بود.
وی پس از غلبه بر حلب، اوضاع آن را، که بر اثر سیاستهای مالی ابن ثعبان آشفته شده بود، سامان داد و
عدالت را به حلب بازگرداند.
صالح با وجود تمام اقداماتش برای برکنار کردن فاطمیان از شام، زمانی که بر حلب غلبه یافت، بلافاصله دعوت فاطمی را کنار نگذاشت، بلکه کاتب خود سلیمان بن طوق را به
قاهره فرستاد و از خلیفه حکم مقبولیت حکومتش را گرفت و خلیفه، ضمن دادن حکم حکومت برای بنی مرداس، برای صالح و فرزندانش خلعت فرستاد و به آنان القابی داد. صالح هم بر روی سکههایی که
ضرب میکرد نام خلیفۀ فاطمی را کنار نام خود میآورد واین امر از سکههایی که از آن روزگار به دست آمده، یکی به تاریخ ۴۱۷ و دیگری به تاریخ ۴۱۹، مشهود است.
(۱) عزالدین محمد بن ابی الهیجاء، تاریخ ابن ابی الهیجاء، چاپ صبحی عبدالمنعم محمد، (قاهره)، ۱۴۱۳/۱۹۹۳.
(۲) ابناثیر، الکامل فی التاریخ.
(۳) جمال الدین ابی المحاسن یوسف ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهرة، قاهره.
(۴) عبدالرحمن ابن علی ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم، بیروت، ۱۴۱۲/۱۹۹۲.
(۵) علی بن احمد ابن حزم، جمهرة انساب العرب، بیروت، ۱۴۰۳/۱۹۸۳.
(۶) محمدبن ابراهیم ابن حنبلی الحلبی، الزبد والضرب فی تاریخ حلب، چاپ محمد التوبخی، کویت، ۱۴۰۹/۱۹۸۸.
(۷) ابن خلدون.
(۸) ابن خلکان.
(۹) عزالدین محمد بن علی بن ابراهیم ابن شداد، الاعلاق الخطیرة فی ذکر امراء الشام والجزیرة، چاپ یحیی زکریا عباره، دمشق، ۱۹۹۱.
(۱۰) کمال الدین ابی القاسم عمربن احمد ابن عدیم، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، چاپ سهیل زکار، بیروت، ۱۳۶۷/۱۹۸۸.
(۱۱) کمال الدین ابی القاسم عمربن احمد ابن عدیم، زبدة الحلب من تاریخ حلب، چاپ سامی الدهان، دمشق، ۱۳۷۰.
(۱۲) ابن قلانسی، ذیل تاریخ دمشق، چاپ سهیل زکار، دمشق ۱۴۰۳/۱۹۸۳.
(۱۳) اسماعیل بن عمران ابن کثیر، البدایة والنهایة، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۹.
(۱۴) ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر، قاهره.
(۱۵) السید حسن الامین «الشعر فی ظل بنی مرداس فی حلب»، المنهاج، ش ۳، سال اول (خریف، ۱۴۱۷/۱۹۹۶).
(۱۶) یحیی بن سعید بن یحیی الانطاکی، تاریخ الانطاکی المعروف بصلة تاریخ اوتیخا، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، لبنان، ۱۹۹۰.
(۱۷) میخائیل موسی الوف البعلبکی، تاریخ بعلبک، بیروت، ۱۳۰۵/۱۹۲۶.
(۱۸) شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان الذهبی، سیر اعلام النبلاء، بیروت، ۱۴۰۱/۱۹۸۱.
(۱۹) شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان الذهبی، العبر فی خبر من غبر، چاپ فؤاد سید ایمن، کویت، ۱۹۸۴.
(۲۰) شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان الذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات مشاهیر الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۱۷/۱۹۹۷.
(۲۱) سهیل زکار، الحروب الصلیبیة، دمشق، ۱۴۰۴/۱۹۸۴.
(۲۲) صفدی.
(۲۳) کامل البالی الحلبی الغزی، نهر الذهب فی تاریخ حلب، حلب، ۱۴۱۳/۱۹۹۳.
(۲۴) ابی العباس احمد بن علی القلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشاء، قاهره.
(۲۵) محمد بن عبیدالله المسبحی، اخبار مصر فی سنتین (۴۱۴-۴۱۵ه)، چاپ ولیم ج میلورد، قاهره، ۱۹۸۰.
(۲۶) ابوالعلاء المعری، دیوان ابی العلاء المعری اللزومیات، چاپ بکری شیخ امین، بیروت، ۱۴۲۰/۱۹۹۹.
(۲۷) تقی الدین احمد بن علی بن عبدالقادر المقریزی، اتعاظ الحنفا باخبار الائمة الفاطمیین الخلفا، چاپ محمد حلمی محمد احمد، قاهره، ۱۴۱۶/۱۹۹۶.
(۲۸) تقی الدین احمد بن علی بن عبدالقادر المقریزی، المواعظ والاعتبار فی ذکر الخطط والآثار، چاپ فؤاد سید ایمن، لیدن، ۱۴۲۳، /۲۰۰۲.
(۲۹) حسن نصرالله، تاریخ بعلبک، بیروت، ۱۴۰۴/۱۹۸۴.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «صالح بن مرداس»، ج۱۶،ص۷۳۰۴.