شیخحیدر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شیخ حیدر، پنجمین شیخ طریقت صفوی،
پدر شاه اسماعیل مؤسس سلسله صفوی در
ایران بود.
پدرش شیخجنید صفوی و مادرش
خدیجه بیگم، خواهر اوزون حسن آق قوینلو، بود.
حیدر ظاهراً اندکی بعد از کشته شدن پدرش، در
جمادیالآخره ۸۶۴ در آمِد متولد شد.
اوزونحسن آققوینلو که در رقابت با جهانشاه بن قرایوسف،
حکمران قراقوینلو، با شیخ جنید صفوی متحد شده و
خواهر خود را به
عقد وی در آورده بود، ظاهرآ در ادامه همان
سیاست ، سرپرستی خواهرزاده خود را نیز برعهده گرفت.
اوزون حسن پس از غلبه بر رقیبان قراقوینلو و گورکانی خود، بر آذربایجان مسلط و در ۸۷۴ وارد
اردبیل شد.
وی شیخحیدرِ ده ساله را، به عنوان
مرشد طریقت صفوی، به جای شیخجعفر صفوی، به ریاست
خانقاه منصوب کرد. این امر اشتیاق مریدان آن خاندان را برانگیخت و بسیاری از آنان، که عمومآ در آناطولی، طالش و سیاهکوه بودند، برای
زیارت شیخ حیدر روانه اردبیل شدند.
حمایت همه جانبه اوزون حسن از وی به رونق روزافزون خانقاه اردبیل کمک کرد.اوزون حسن در حمایت از حیدر،
دختر خود، حلیمه
بیگم آغا، را به عقد او درآورد.
از آن پس شیخحیدر علاوه بر اندیشیدن به
انتقام پدر، برای تداوم راه و نیل به مقاصد او نیز گام برداشت.به همین مناسبت، علاوه بر رهبری مذهبی مریدان، بخشی از اوقات خود را به امور نظامی و ساخت
اسلحه برای مسلح کردن افرادش اختصاص داد.او خود تعداد زیادی
نیزه ،
شمشیر ،
زره و
سپر ساخت، چنان که خانقاه وی به
قورخانه بدل گردید.
او همچنین به سازماندهی مریدانش پرداخت و کلاه مخروطیشکلِ دوازده تَرکِ سرخ رنگی (تاج حیدری) برای آنان ساخت که مدعی بود
حضرت علی علیهالسلام در عالم رؤیا به وی الهام کرده است.
ساخت و استعمال این کلاه، میتواند مبیّن اعتقاد صفویان به
تشیع دوازده امامی ، در آن زمان باشد.
حمایت اوزون حسن و ترغیب اطرافیان خود به استفاده از این کلاه نیز به ترویج آن کمک کرد.
به این ترتیب، تشکل مریدان طریقت صفوی، تحت عنوان جدید قزلباش تحکیم و
توسعه یافت.
با مرگ اوزون حسن در ۸۸۲ و روی کار آمدن فرزندش یعقوببیگ، ارتباط
خانقاه صفوی با دربار آققوینلو قطع شد و یعقوببیگ کارگزاران دولتی و اطرافیان خود را با جدیت از به کاربردن
تاج حیدری منع کرد.
شیخحیدر که در ۸۸۸ نیروهای خود را برای نیل به اهدافش آماده میدید، ظاهراً برای آزمودن آمادگی نیروهایش و نیز به منظور کسب
غنایم برای تأمین تجهیزات لشکرکشی، به
تقلید از پدرش، عازم
سرزمین چرکسها در داغستان شد.
از آنجا که راه او ناگزیر از شروان میگذشت، کسب موافقت یعقوببیگ، که
داماد شروانشاه نیز بود و به نوعی بر او ریاست داشت، لازم بود.از اینرو پس از کسب اجازه از دربار آققوینلو، شیخ حیدر با مریدان خود به چرکسها حمله کرد و غنایم زیادی به دست آورد. چهار سال پس از لشکرکشی نخست، در ۸۹۲ شیخحیدر به همان شیوه قبل با چرکسها جنگید و غنایم زیادی به دست آورد.
در بازگشت، شیخحیدر برای گرفتن انتقام پدر، قصد کرد به شروانشاه حمله کند ولی به علت خستگیِ مریدان و لزوم تجهیز بیشتر
سپاه از این کار صرفنظر کرد.او پس از رسیدن به
اردبیل ، برای جلوگیری از سوءظن یعقوببیگ، بخشی از غنایم را به دربار او ارسال و مابقی را میان مریدانش پخش کرد و از آنها خواست این غنایم را صرف تهیه وسایل جنگی کنند.
پس از آن، ظاهراً برای
تحکیم نفوذ خود در منطقه
گیلان ، به بهانه آنکه
شیخ زاهد گیلانی ، مراد و مرشد جدش (صفی الدین اردبیلی)، درعالم رؤیا از وی خواسته تا
قبر در حال تخریبش را تعمیر کند، به آن منطقه رفت و به مرمت
مقبره شیخ زاهد گیلانی مشغول شد.
سندی از شیخحیدر، ظاهراً مربوط به همین زمان، در دست است که در آن شیخ حیدر حق
مالکیت یکی از اعقاب شیخ زاهد گیلانی را بر املاک موروثیشان به رسمیت شناخته و تأیید کرده است.بخشی از این سند نشان میدهد که احتمالا شیخ حیدر در آن ناحیه حکومتگونهای تشکیل داده بود یا آنکه کارگزاران دولتیِ این منطقه از فرمان وی تبعیت میکردند.
در اواخر ۸۹۲، با شیوع
طاعون در
تبریز ، یعقوببیگ به ناچار به
اصفهان و سپس به
قم رفت.
در اوایل ۸۹۳
خدیجه
بیگم، که برای
زیارت به قم رفته بود، به اردوی یعقوببیگ شتافت تا از وی برای بار سوم اجازه غزای شیخ حیدر در چرکس را بگیرد.یعقوببیگ بیدرنگ از شروانشاه خواست تا با حیدر همکاری کند.
حیدر پس از آنکه عده زیادی از مریدانش در طالش و قراباغ به وی پیوستند، ظاهراً به عزم
جنگ با چرکسها، اما در باطن برای گرفتن انتقام پدرش از شروانشاه به راه افتاد.او پس از عبور از رود کورا (کر)، در منطقه محمودآباد که اهالی آن غیر
مسلمان (و احتمالا مسیحی) بودند، به
غارت و کشتار پرداخت.
سپس به بهانه ابلاغِ فرمانِ یعقوببیگ به شروانشاه و در واقع برای کسب آگاهی کامل از اوضاع و احوال درونیِ قلمرو شروانشاه، یکی از مریدان خود را به شروان فرستاد.شروانشاه سفیر او را پذیرفت و برای یاری دادن به وی در امر غزا اعلام آمادگی کرد و سفیری نزد حیدر فرستاد.هنگامی که حیدر از اشتغالِ شروانشاه به
ازدواج فرزندانش و پراکندگی نیروهای نظامی وی خبردار شد، سفیرِ او را پیاده به شروان بازگرداند تا به اربابش اطلاع دهد که حیدر برای گرفتن انتقام پدرش آمده است و زمانِ
جنگ با او را در منطقه شماخی تعیین کرد.سفیر، اندک زمانی پیش از موعد مقرر به دربار رسید.
شروانشاه که فرصت تدارک نیرو نداشت، اموال و حرمسرایش را به
قلعه گلستان فرستاد و با سربازان اندکی که داشت برای
مبارزه با شیخحیدر آماده شد.قزلباشان به راحتی مقاومت سپاهیان شروان را درهم شکستند و آنان را به درون قلعه گلستان راندند.آنگاه شهر را تصرف و اهالی را قتل عام کردند.شیخحیدر همچنین با استفاده از توپ و
منجنیق ، کار را برای محاصرهشدگانِ گلستان تنگ کرد.شروانشاه از سلطان یعقوببیگ و ظاهرآ از ابوالمعصوم خان، حکمران ایالت طبرسران (تبرسران) یاری خواست.
سپاهیان پراکنده شروان وقتی از وضع شروانشاه مطّلع شدند، در مناطق شمالی شروان گردهم آمدند و با اعزامِ فرستادهای به قلعه گلستان، از محاصرهشدگان خواستند تا همراه با آنان و بهطور همزمان، سپاهیان قزلباش را مورد حمله قرار دهند.این سفیر به اسارت قزلباشان افتاد و شیخحیدر محاصره قلعه را رها کرد و با شتاب به محل تجمع سپاهیان شروان تاخت و آنها را تارومار کرد.اگرچه، محاصرهشدگان منظور شیخ را از ترک
محاصره نمیدانستند، اما این امر به آنها فرصت داد تا از قلعه گلستان به قلعه مستحکم سلوط پناه ببرند.
از آن سو، یعقوببیگ در پاسخ به استمداد شروانشاه، به سرعت خود را از سلطانیه به اردبیل رساند و سپاهی به فرماندهی سلیمانبیگ بیژناوغلو و شاهزاده ابراهیم بن جهانگیر، پسرعمویش، به مقابله قزلباشان روانه کرد.
شیخ که قلعه سلوط را در محاصره داشت، به محض شنیدن این خبر، برای آنکه از دو سو محاصره نشود، به طرف قلعه دربند رفت؛ اما محافظان آنکه از مستحکمترین قلاع منطقه بود، مانعِ عبور او شدند.حیدر به
قلعه حمله کرد، اما نتوانست آن را بگشاید.
در همین گیرودار، مطلّع شد که نیروهای یعقوببیگ برای کمک به شروانشاه به شماخی رسیدهاند و شروانشاه از قلعه سلوط خارج شده و همراه با آنها به سوی او روانه شدهاند.حیدر ناگزیر محاصره دربند را رها کرد و به سوی
جنوب برگشت.دو
سپاه در ۲۴
رجب ۸۹۳ در طبرسران با همدیگر برخورد کردند.
شیخ حیدر در نبردی تن به تن بر سلیمانبیگ غلبه کرد، اما تیری به شیخ اصابت کرد.
تلاش فراوان قزلباشان برای انتقال او به جایی امن نتیجه نداد و دربان یعقوببیگ، موسوم به علیآقا، بر شیخ دست یافت و سرش را از تن جدا ساخت.
سپاهیان یعقوببیگ سرِ حیدر را همراه فتحنامه نزد او فرستادند.به دستور یعقوببیگ، سر او را در کوچههای
تبریز گرداندند و بعد آن را در میدان تبریز آویزان کردند.
قزلباشان جسد شیخ حیدر را در همان نزدیکیِ میدان جنگ (در طبرسران) دفن کردند.
شاهاسماعیل در دومین لشکرکشی خود به شروان (حدود ۹۱۵)، جنازه
پدر را به اردبیل منتقل کرد و در خیاو به خاک سپرد.از او سه پسر به نامهای سلطان علی، ابراهیم و اسماعیل بر جای ماند.
مریدان، ظاهراً طبق وصیت شیخحیدر، سلطان علی را به جای پدر منصوب کردند.
(۱) بوداق منشیقزوینی، جواهرالاخبار: بخش تاریخ ایران از قراقویونلو تا سال ۹۸۴ه ق، چاپ محسن بهرامنژاد، تهران ۱۳۷۸ش.
(۲) حسین پیرزاده زاهدی، سلسلة النسب صفویه، برلین ۱۳۴۳.
(۳) جهانگشای خاقان: تاریخ شاهاسماعیل، چاپ اللّه دتا مضطر، اسلامآباد: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان، ۱۳۶۴ش.
(۴) حسن بن مرتضی حسینیاسترآبادی، تاریخ سلطانی: از شیخصفی تا شاهصفی، چاپ احسان اشراقی، تهران ۱۳۶۶ش.
(۵) حسن روملو، احسنالتواریخ، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۴۹ش.
(۶) کاترینو زنو، سفرنامه کاترینوزنو، در سفرنامههای ونیزیان در ایران: شش سفرنامه، ترجمه منوچهر امیری، تهران: خوارزمی، ۱۳۸۱ش.
(۷) غلامحسین ساعدی، خیاو، یا، مشکینشهر، تهران ۱۳۵۴ش.
(۸) عالمآرای شاهاسماعیل، چاپ اصغر منتظرصاحب، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹ش.
(۹) عالمآرای صفوی، چاپ یداللّه شکری، تهران: اطلاعات، ۱۳۶۳ش.
(۱۰) احمد بن محمد غفاری قزوینی، تاریخ جهانآرا، تهران ۱۳۴۳ش.
(۱۱) فضلاللّه بن روزبهان، تاریخ عالمآرای امینی، چاپ مسعود شرقی، تهران ۱۳۷۹ش.
(۱۲) احمد بن حسین منشیقمی، خلاصة التواریخ، چاپ احسان اشراقی، تهران ۱۳۵۹ـ۱۳۶۳ش.
(۱۳) محمدیوسف واله اصفهانی، خلدبرین: ایران در روزگار صفویان، چاپ میرهاشم محدث، تهران ۱۳۷۲ش.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «شیخحیدر»، شماره۶۶۷۴.