شمسالدین ابنازرق
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِبْن اَزْرَق، شمس الدین ابوعبدالله محمدبن علی بن محمد اصبحی اندلسی مالکی (۸۳۲ -۸۹۶ق /۱۴۲۸-۱۴۹۰م)،
فقیه ،
قاضی ،
ادیب ، صاحب نظر در
فلسفه تاریخ و
جامعه شناسی می باشد.
ظاهراً نخستین کسی که زندگی وی را با تفصیل بیش تر نگاشته است،
عبدالرحمان سخاوی (د ۹۰۲ق /۱۴۹۷م) است که معاصر ابن ازرق است. پژوهشگران بعدی عمدتاً در نقل زندگی و احوال او از نوشته سخاوی سود جسته اند. گویا شهرت او به ابن ازرق به سبب صفتی جسمانی بوده که در
خانواده وی وجود داشته، و وی ارتباطی با تیره
ازرقیان مشرق نداشته است.
بر اساس آنچه سخاوی و برخی دیگر نقل کرده اند، ابن ازرق در
مالَقه ، یکی از شهرهای
اندلس ، زاده شد، در همان جا رشد و کمال یافت،
قرآن را آموخت و
حافظ آن شد. آنگاه مقدمات علوم،
ادبیات ،
منطق ،
حساب و فقه را از عالمان آن روزگار، مانند «ابواسحاق ابراهیم بن احمد بدوی، ابوعمرو محمد بن محمد ابوبکر بن منظور، خطیب ابوعبدالله محمد بن ابوطاهر بن محمد بن بکروب فهروی، ابراهیم بن احمد بن فتوح (مفتی غرناطه)» و دیگران آموخت.
با عالمان دیگری، از جمله «قاضی ابویحیی بن محمد بن ابوبکر بن عاصم»، در
فاس ، تلمسان و تونس دیدار کرد و از آن ها نیز بهره جست.
او در آغاز در مالقه به مقام
قضا گمارده شد، ولی پس از آن قاضی
وادیاش گردید و سرانجام قاضی
غرناطه شد و این مقام را تا افتادن اندلس به دست غربیان حفظ کرد، اما پس از چندی ناگزیر به
تلمسان رفت و از آن جا به
مصر کوچ کرد.
در مصر از قایتبای، سلطان مصر خواست تا به یاری مردم اندلس بشتابد، اما بی فایده بود. پس از آن در ۸۹۵ق /۱۴۸۹م به سفر حج رفت و از مدینه دیدار کرد و بار دیگر به مصر بازگشت. بار دیگر برای جلوگیری از سقوط اندلس از سلطان تقاضای کمک کرد، ولی پاسخی نشنید.
در ۸۹۶ق /۱۴۹۰م به
قضاوت در
قدس گمارده شد، اما پس از ۶۱ روز زندگی و تصدی قضا در قدس، درگذشت و در همان جا مدفون شد.
ابن ازرق از عالمان و قاضیان
مالکی به نام روزگار خود بود که به دانش،
پارسایی و ادب ستوده شده است. سخاوی او را دیده، و درباره او نوشته است:
من او را از مردان روزگار یافتم.
برخی از عالمان آن روزگار مانند «ابوعبدالله محمد بن حداد وادیاشی»
و حافظ ابن داوود از او دانش و
فقه آموخته اند.
محققان چندی در آثار خود از ابن ازرق روایت کرده، و از
آراء و اقوال او سود جسته اند که از آن میان می توان به «احمد بن یحیی ونشریشی» در «کتاب المعیار» خود، «ابوالعباس احمد باباتنبکتی صنهاجی» در «کتاب نیل الابتهاج» و «ابن مریم» در کتاب «البستان فی ذکر الاولیاء و العلما بتلمسان» اشاره کرد.
ابن ازرق، افزون بر
فقاهت ، در تاریخ و تحلیل تاریخ و اندیشه های سیاسی و اجتماعی نیز صاحب نظر بوده است. در نقد و تحلیل تاریخی از
ابن خلدون اندلسی اثر پذیرفته، و شیوه او را دنبال کرده است. ظاهراً وی نخستین کسی است که در جهان اسلام راه و روش فکری و تحلیل تاریخی ابن خلدون را دنبال کرده، و اهمیت چنان دیدگاه نقادانه ای را درک کرده است.
ابن ازرق مانند سلف خود ابن خلدون، «
عصبیت » را شالوده
دولت و بنیاد
حکومت می داند، اما آن را خاص حکومت های شرعی می شمارد. به نظر وی در حکومت های غیردینی
قومیت و
نژادگرایی و امثال این ها شالوده حکومت است.
به گفته وی در
اسلام «
سیاست شرعی و عرفی» با هم تلفیق یافته، و
خلیفه یا
حاکم و
سلطان، مسلمان متعهدی است که به پیروی از
سنت رسول هر دوی آن ها را یک جا اعمال کند. در عین حال او خلیفه را
خلیفة الله نمی داند، بلکه خلیفه یا امام نامیده می شود.
به گمان او اطاعت از
فرمانروای مسلمان از بزرگ ترین
واجبات است - حتی اگر او مستبد و ستم پیشه باشد. البته وی به استناد روایاتی از
پیامبر ، اطاعت در
معصیت و گناه شرعی را استثنا می کند.
ابن ازرق خلافت
خلفای راشدین را خلافت محض می داند و معتقد است که پس از آن، از دوره
امویان تا اواسط دوره
عباسیان (دوره متوکل) خلافت و سلطنت در هم آمیخت و پس از آن به سلطنت خالص تبدیل شد و به زعم او این روند، طبیعی و اجتناب ناپذیر بوده است. در عین حال، وی هیچ گونه اصراری بر عنوان خلافت یا امامت و یا سلطنت ندارد و حتی در سرتاسر کتاب «بدائع السلک» از
حاکم اسلامی با عنوان «سلطان» یاد می کند.
آنچه وی بر آن تأکید دارد، محتوا و شرایط و عملکرد فرمانروایان است که در صورت تحقق و عمل به آن شرایط، مانند
عدالت و
مشورت و
عمران و آبادانی و رفاه در جامعه و یکپارچگی ملت و علم و
اخلاق ، حکومت می تواند اسلامی و بهترین
نظام سیاسی باشد.
مهم ترین اثر ابن ازرق یکی «
بدائع السلک فی طبائع الملک » است که به سبب اهمیت خاصی که دارد، جداگانه - در همین مقاله - به شرح آن خواهیم پرداخت. این کتاب در ۱۹۷۷م با مقدمه و تحقیق «سامی النشار» در دو جلد در
عراق چاپ شده است. دیگری کتاب «
الابریزالمسبوک فی کیفیة آداب الملوک » است که در ۱۹۵۶م در
الجزایر چاپ و منتشر شده است.
دو کتاب در
ادبیات نیز به او نسبت داده شده است: «شفاء الغلیل فی شرح مختصر خلیل»
و «روضة الاعلام بمنزلة العربیة من علوم الاسلام».
از این دو اثر نشانی در دست نیست.
از ابن ازرق به عنوان شاعری چیره دست نیز یاد شده است و برخی از اشعار او در کتاب «
نفح الطیب » مقری تلمسانی آمده است
این کتاب از این نظر اهمیت دارد که به گفته احمد عبدالسلام، نخستین قرائت «
مقدمه ابن خلدون» در دوره اسلامی به شمار می رود.
بدائع السلک به دو مقدمه، چهار کتاب (هر کتاب در دو باب) و یک
خاتمه (در دو قسمت) تقسیم شده است.
در نخستین مقدمه به مسائل بیست گانه ای اشاره شده است که بر مطالعه عقلانی
قدرت سیاسی (مُلک) تقدم دارد.
ابن ازرق در مسأله اول، به تبع
حکما ، انسان را مدنی بالطبع دانسته است و در موافقت با
ابن خلدون بیان می کند که اجتماع بشری یعنی عمران جهان ضروری است.
در مسأله دوم، از عوارض اجتماعی، سیاسی و اقتصادی پنجگانه ابن خلدون در تحلیل جامعه بحث می کند که عبارتند از:
جامعه بدوی؛ ثغلب که بر مبنای
عصبیت به سلطنت (مُلک) تبدیل می شود؛ جامعه شهری (عمران حضری)؛ معاش که بنا به تعریف به گذران و تهیه
رزق و کسب مربوط می شود، و بالاخره کسب علوم.
این عوارض در واقعیت اجتماعی نیز به ترتیبی ظاهر می شوند که آورده شده است.
بیشتر مسائل دیگر مقدمه اول مربوط به مباحثی است که ابن خلدون در تمایز میان عمران بدوی و عمران حضری و در خلقیات افراد آورده است.
ابن ازرق در این مقدمه به تنظیم مطالب متشتت مقدمه ابن خلدون پرداخته است و شیوه بیان او بیش تر جنبه تعلیمی دارد.
وی در دومین مقدمه به تأسیس اصول مربوط به بحثی شرعی در باب قدرت سیاسی (
مُلک ) پرداخته و آن را در بیست
فاتحه بیان می کند.
در نخستین فاتحه، ضرورت وجود مرجعی را متذکر می شود که به تبع ابن خلدون آن را «وازِع» (بازدارنده، حاکم،
شهریار ) می نامد.
در فاتحه دوم، این مسأله را طرح می کند که وازع می تواند از قدرت خود سوء استفاده کند، اما این تجاوز از حق در مقایسه با شرّی که ممکن است در فقدان وازع ناشی شود، بسیار ناچیز است.
در فاتحه چهارم، ابن ازرق یادآور می شود که مطابق نظر «
اهل الحق » (
اهل سنت ) وجود
امام شرعاً ضروری است و
اجماع فقها نیز بر این ضرورت جاری شده است.
می دانیم که
ابن خلدون نیز در مقدمه بر همین نظر است،
اما ابن ازرق به نظر
تلمسانی مصری (د ۶۴۴ق /۱۲۴۵م) فقیه
شافعی و
ابن حزم اندلسی (د ۴۵۶ق/ ۱۰۶۴م) استناد می کند.
در فاتحه پنجم، نظریه ابن خلدون در تمایز میان ملک و
خلافت و اشکال سه گانه سیاسات - یعنی خلافت، سلطنت طبیعی و سلطنت سیاسی - را خلاصه می کند و اظهار می دارد که فقط خلافت می تواند سعادت
دنیا و
آخرت را تأمین نماید.
در ششمین فاتحه بیان می کند که با گذشت زمان، خلافت به سلطنت میل نموده است. پیش از ابن خلدون نویسندگان دیگری این معنا را متذکر شده بودند، اما ابن ازرق به
قرافی صنهاجی (۶۸۴ق /۱۲۵۸م)، استناد می کند.
ابن ازرق در همان فاتحه، عملاً شرایط امامت را به توانایی اعمال قدرت منحصر کرده و در فاتحه هفتم
توضیح می دهد که در زمان
غزالی علم از شرایط ضروری نیل به خلافت نبوده، همچنانکه
عدالت (موضوع فاتحه نهم)
و
نسب قرشی (موضوع فاتحه دهم)
نیز از شرایط ضروری به شمار نیامده است.
در فاتحه یازدهم با استناد به
ابن عرفه و
رغمی تونسی (د ۸۰۳ق /۱۴۰۱م) این نظر را می پذیرد که در شرایط خاص، نصب چند امام در چند سرزمین جایز است و آنگاه در فاتحه های دوازدهم تا پانزدهم
مطابق
نصوص شرعی و مبانی عقلی، ضرورت اطاعت از مَلِک برای حفظ مصالح عمومی را توضیح می دهد و در تعلیل آن می گوید که سرپیچی از اطاعت، منشأ شرّ تواند بود.
بنابر فاتحه شانزدهم
افراد، لایق همان حکومتی هستند که بر آنان فرمان می راند.
در دو فاتحه بعدی، ابن ازرق برخلاف ابن خلدون که سلطنت را وسیله نیل به تمامی
لذات می داند، سلاطین را از این که با مشغول شدن به دنیا، آخرت خود را به مخاطره افکنند، برحذر می دارد
و در فاتحه نوزدهم تأکید می کند که سلاطین با
تقوی در این دنیا عزیز داشته می شوند و در
آخرت نیز پاداشی بزرگ خواهند یافت.
در فاتحه بیستم، صلاح و فساد
سلطان را مایه صلاح و فساد
رعیت می داند.
ابن ازرق بار دیگر در کتاب های چهارگانه بدائع السلک این مسائل را به طور مشروح مورد بحث قرار می دهد.
نخستین کتاب به تعریف «حقیقت سلطنت، خلافت و دیگر صورت ریاسات و شرط وجود آن ها» مربوط می شود که به دو باب تقسیم شده است:
در باب نخست، ۳ «نظر» وجود دارد که عبارتند از:
تعریف
سلطنت به طور کلی،
خلافت و سایر ریاسات که ریاست دینی
بنی اسرائیل و
مسیحیان از آن جمله است. البته نباید فراموش کرد که در جامعه اسلامی،
اهل کتاب امت های مستقلی را تشکیل می دهند که به وسیله رؤسای مذهبی خود اداره می شوند.
به دنبال این مطلب، ابن ازرق از گروه های انسانی صحبت می کند که در تحول سیاسی خود به مرحله سلطنت نرسیده اند. در نزد این گروه ها، قدرت سیاسی یا به وسیله یک فرد و یا به وسیله جمعی از
سالخوردگان اعمال می شود. این شکل اخیر قدرت نزد بنی اسرائیل پیش از
حضرت موسی (علیه السلام) وجود دارد.
تأثیر ابن خلدون و مقدمه او در این باب و به ویژه در فقرات مربوط به
کتب مقدس یهودیان و
نصارا آشکارتر از جاهای دیگر به چشم می خورد.
باب دوم از کتاب اول به ۳ بخش تقسیم می شود:
نخستین بخش به این مسأله مربوط می شود که منشأ وجود و شرط سلطنت را باید در نیاز جامعه به یک
قوه قاهره (وازع) پیدا کرد.
بخش دوم در بیست مسأله به بحث
عصبیت پرداخته و مجموعه نظریات پراکنده
ابن خلدون که در مقدمه درباره «دیالکتیک پیچیده قدرت در جوامع عربی - اسلامی»
آمده است، به طور منظم باز می کند
و بخش سوم به تحلیل
جنگ به عنوان مهم ترین تظاهر طبیعی تعارض بیان عصبیت ها می پردازد.
کتاب دوم در دو باب، سلطنت و شالوده های اصلی (ضروری) و فرعی بنای آن را مورد بررسی قرار می دهد.
نخستین باب به «افعال» یا نهادهایی مربوط می شود که به سلطنت، صورت وجودی می بخشد.
ابن ازرق در این فصل، ۲۰ رکن قدرت را برمی شمارد که عبارتند از:
۱. انتخاب
وزیر ؛ ۲. تقویت شریعت؛ ۳. تشکیل
ارتش ؛ ۴. تنظیم مالیه؛ ۵. عمران یا
اقتصاد ؛ ۶. اجرای
عدالت ؛ ۷. ترتیب مناصب دینی؛ ۸. ترتیب مناصب سیاسی (سلطانیه)؛ ۹. احترام به احکام سیاسی؛ ۱۰. تشکیل شورایی از خبرگان و فرزانگان؛ ۱۱. استماع نصیحت شرعی شیوخ؛ ۱۲. نظم و نسق دادن به امور اداری بر مبنای
تدبیر ؛ ۱۳. انتصاب
استانداران (ولاة) و مأموران مالی (عمال)؛ ۱۴. انتخاب اطرافیان سلطان؛ ۱۵. ترتیب
تشریفات مجالس؛ ۱۶. تشریفات نزول اجلال؛ ۱۷. رسیدگی به خواص و نزدیکان؛ ۱۸. احترامات نسبت به علمای دین، اعیان و سران قوم؛ ۱۹. اعطای هدایا به خدمتگزاران سابق؛ ۲۰.
خیرات و مبرات در جهت جاودانگی یاد
شهریار (تخلید مفاخر الملک).
در فصلی که خلاصه آن آورده شد، فقراتی از مقدمه با نظریاتی از
فقها درهم آمیخته شده است. در بخش های بعدی کتاب، ذکری از ابن خلدون به میان نیامده و تنها به بیان مسائل مربوط به احکام شرعی و اخلاقی بسنده شده است.
باب دوم از کتاب دوم با مقدمه ای در تعریف
فضیلت و فضایل اصلی آغاز می شود. آنگاه ابن ازرق در ۲۰ بخش (قاعده) به تحلیل فضایلی مانند
عقل ،
علم ،
شجاعت ،
عفّت ،
سخاء ،
حلم و... می پردازد
که باید شهریار به آن ها آراسته باشد.
مجموعه مباحث این باب نشان می دهد که تحلیل ابن ازرق دارای صبغه ای
دینی است و احتمالاً وی در این باب به کتاب «
ادب الدنیا والدین »
ماوردی نظر داشته است، به ویژه آن که عنوان «قاعده» که فقرات مختلف این باب را از یکدیگر متمایز می سازد، یادآور تقسیم بندی ماوردی در کتاب مذکور است؛ با این تفاوت كه ماوردی زیر عنوان قاعدهها، از «عوامل ششگانه سازمان درست اجتماعى در این جهان و صلح انسان در آخرت» سخن می گوید.
مطالعه تطبیقی این دو اثر شباهت محتوایی آن دو را نشان می دهد، ولی ابن ازرق در هیچ جا اشاره ای به متن ماوردی ندارد.
کتاب سوم به بررسی تکالیفی می پردازد که سلطان برای استقرار
ارکان قدرت خود باید بدان ها عمل کند.
مقدمه کتاب، اعمالی را که از نظر
شرعی و
سیاسی می تواند مانع رسیدن سلطان به اهداف یاد شده در بالا باشد، ذکر می کند و او را از آن ها نهی می کند.
باب اول کتاب سوم به شرح وظایف پادشاه و اطرافیان او مربوط می شود.
در فصل اول این باب ابن ازرق درباره سیاست مَلِک در قبال
رعایا و «امور عارضه» بحث می کند:
پادشاه باید از سویی به تأمین
معاش رعایا بپردازد و از سوی دیگر آنان را در تحت اطاعت خود نگاه دارد.
در اینجا ابن ازرق نیز از اعتقاد
اهل تسنن در باب اطاعت از پادشاه پیروی می کند و با استناد به کتب فقهی توضیح می دهد که هیچ گونه مخالفتی با سلطان (جز در حد «
نصیحت ») جائز نیست. سپس به سیاست «امور عارضه» نظیر
جهاد ،
آفات آسمانی ، جنگ داخلی،
قحطی و...، و احکام آن می پردازد.
«سیاسة الوزیر» موضوع دومین فصل این باب است. در این فصل نصایحی آورده شده که عمدتاً از نوشته هایی مانند
افلاطونیات و
العهود الیونانیة گرفته شده است، اما درباره نقش
وزیر که در کشورهای اسلامی اهمیت به سزایی داشته، در این بخش بسیار کم سخن گفته شده است.
ظاهراً باب دوم کتاب سوم دارای اهمیت بیش تری است، زیرا در آن از
تکالیفی بحث می شود که پادشاه در آغازِ به دست گرفتن زمام امور کشور، عمل به آن ها را وعده داده است. اما تمامی این تکالیف (احترام به
شرع ، اجرای
حدود و رتق و فتق امور کشور) از دیدگاه فقهی بررسی شده و نشانگر فضای عمومی تحلیل مؤلف است.
لازم به توضیح است که در اینجا واژه
سیاست به معنای «وظایف و ترتیباتی است که نه از شرع بلکه از عمل دولت های اسلامی ناشی می شود، و این از زمان های قدیم پذیرفته شده است».
همچنین ابن ازرق متعرض مسائل مربوط به مشروعیت این وظایف و ترتیبات، و تعارض آن ها با صلاحیت
قاضی می شود و مانند بسیاری از مؤلفان اسلامی بی آن که به رد چنین استنباطی از سیاست بپردازد، می کوشد تا آن را در حدود عدم تعارض با شرع نگاه دارد.
کتاب چهارم از آفات سلطنت (مُلک) سخن می گوید و بیشترین بخش آن از
مقدمه ابن خلدون فراهم آمده است.
همچنین در
خاتمه کتاب ، مباحثی در سیاست اجتماعی و اخلاق اقتصادی (سیاسة الناس و عیشة) مطرح می کند که به طور عمده از کتاب
احیاء علوم الدین غزالی گرفته شده است.
کتاب بدائع السلک، تألیفی است که نزدیک به نیمی از آن (دو مقدمه کتاب اول و تقریباً تمامی کتاب چهارم) عیناً از مقدمه ابن خلدون نقل شده است.
در باب اول از کتاب دوم نقل قول های مقدمه چندان زیاد نیست و در باب دوم همان کتاب و کتاب سوم و خاتمه یعنی بخش هایی از کتاب که به مسائل اخلاقی مربوط می شود، تقریباً هیچ نقل قولی از
ابن خلدون نمی توان یافت.
محتوای این بخش ها از
قرآن و
حدیث و نیز کتاب هایی مانند «العهود الیونانیة»، «افلاطونیات و سیاست» منسوب به
ارسطو فراهم آمده است.
آنچه در کتاب بدائع السلک بدون تأثیر پذیرفتن از مقدمه ابن خلدون آمده، مباحث مربوط به «
اخلاق اسلامی » است که بر اساس منابع شرعی، فلسفی و شبه فلسفی تألیف شده است.
چنانکه گفته شد در فقراتی از کتاب می توان تأثیر «
ادب الدنیا والدین » ماوردی را ملاحظه کرد که از قرن (۵ق /۱۱م) به بعد یکی از منابع مهم «اخلاق اسلامی» به شمار می رود.
بدائع السلک مانند «ادب الدنیا و الدین» مجموعه ای است از
آیات و
روایات که به دنبال هم نقل گردیده و جا به جا
ضرب المثل ها و مأثورات تاریخی نیز بر آن افزوده شده است. این فصول و فصولی که از نقل قول های مقدمه ابن خلدون فراهم شده است تار و پود کتاب
بدائع السلک را تشکیل می دهد.
باید یادآوری کرد که مقدمه ابن خلدون، یگانه منبع مباحث عقلی بدائع السلک است که به تحلیل
عمران ، اجتماع، وازع، ملک و
عصیبت می پردازد.
(۱) ابن ازرق ابوعبدالله، بدائع السلک فی طبائع الملک، به کوشش علی سامی النشار، بغداد،
۱۳۹۷ق /۱۹۷۷م.
(۲) ابن خلدون، مقدمه، ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران، ۱۳۳۶ش.
(۳) حنبلی مُجیرالدین، الانس الجلیل بتاریخ القدس و الخلیل، عمّان، ۱۹۷۳م.
(۴) سامی النشار علی، مقدمه بدائع السلک ابن ازرق، بغداد،
۱۳۹۷ق /۱۹۷۷م.
(۵) سخاوی عبدالرحمان، الضوء اللامع، قاهره، ۱۹۳۶م.
(۶) ماوردی ابوالحسن ادب الدنیا والدین، به کوشش محمد صباح، بیروت، ۱۹۸۶م.
(۷) مخلوف محمد بن محمد، شجرة النور الزکیّة، بیروت، ۱۹۳۰م.
(۸) مقری تلمسانی احمد، ازهار الریاض، به کوشش مصطفی السقا و دیگران، قاهره، ۱۹۳۹م.
(۹) مقری تلمسانی احمد، نفح الطیب، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۹۶۹م.
(۱۰) عبدالسلام، احمد بن خلدون و قرائت او، پاریس، ۱۹۸۳.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «شمس الدین ابن ارزق»، شماره۸۸۰.