شرک در قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تاریخ نشان میدهد که در برابر
توحیدی که
پیامبران الهی از فجر تاریخ به آن دعوت میکردهاند، انواع
شرکها نیز وجود داشته است.
همچنان که
توحید، مراتب و درجاتی دارد شرک نیز به نوبه خود مراتبی دارد که از مقایسه
مراتب توحید با
مراتب شرک به حکم «تعرف الاشیاء باضدادها»، هم
توحید را بهتر میتوان شناخت و هم شرک را.
بعضی از ملل به دو (
ثنویت) یا سه (
تثلیث) یا چند اصل قدیم ازلی مستقل از یکدیگر قائل بودهاند؛
جهان را چند پایهای و
چند قطبی و چند کانونی میدانستهاند.
ریشه این گونه اندیشهها چه بوده است؟ آیا هر یک از این اندیشهها انعکاس و نمایشگر وضع اجتماعی آن مردم بوده است؟ مثلا آنگاه که مردمی به دو اصل
قدیم و
ازلی و دو محور اصلی برای جهان قائل بودهاند، از آن رو بوده که جامعه شان به دو
قطب مختلف تقسیم میشده است و آنگاه که به سه اصل و سه خدا معتقد بودهاند نظام اجتماعی شان نظام تثلیثی بوده است؟ یعنی همواره نظام اجتماعی به صورت یک
اصل اعتقادی در مغز مردم انعکاس مییافته است و قهرا آنگاه که اعتقاد
توحیدی و «یک اصلی» جهان به وسیله
پیامبران توحیدی مطرح شده است، هنگامی بوده که نظام اجتماعی به
یک قطبی گراییده است؟
امام خمینی شرک را به دو قسم شرک در عقیده و شرک در عمل تقسیم میکند و شرک در عقیده خود نیز اقسامی دارد از جمله آنها شرک
ذاتی است. این شرک (
ذاتی) به معنای آن است که انسان ذات خداوند را مرکب بداند یا به وجود دو یا چند خدا در عرض یکدیگر معتقد باشد؛ بنابراین شرک
ذاتی در برابر با
توحید ذاتی است.
امام خمینی بر این باور است که شرک
ذاتی مانند اعتقاد به دو مبدا برای عالم است که یکی نور یزدان و یکی ظلمت اهریمن است.
ایشان چند گروه را بهعنوان کسانی که مشرک به شرک
ذاتی هستند برمیشمارد و از جمله این گروه ثنویهاند. امام خمینی در بیان عقیده ثنویه و طایفههای آنان خاطرنشان کرده است که ثنویه به دو اصل قدیم و ازلی قائلاند؛ یعنی هر دو در ازلیت مساویاند، اما در جوهر، طبع، فعل، مکان و حیز ابدان و
ارواح مخالفاند.
گروه دیگر
مسیحیاناند: پس از
حضرت مسیح (علیهالسلام) در میان پیروان او اختلاف افتاد و آنان برای خدا اقنومهای سهگانه قائل شدند و خدا را در جوهر یک و در اقنوم سه میدانستند. اقنوم به معنای اصل است، یعنی به ذات خدا با اقنوم وجود، اَب و با اقنوم علم، ابن و با اقنوم حیات، روحالقدس میگفتند و عقیده داشتند که علم تجسد پیدا کرده و عیسی پسر خداست و گروهی عقیده داشتند که عیسی مسیح (علیهالسلام) ناسوت کلی و قدیم و ازلی است و مسیح پسر خدا و غیر مخلوق و از جنس پدرش است.
گروه دیگر حرنانیون که میان تثلیت نصاری و شرک ثنویه جمع کردهاند و به پنج اصل قائلاند: دو تا زنده و فاعل که باریتعالی و نفس است و یکی منفعل که هیولی است و دو تا غیرفاعل و غیرمنفعل که دهر و خلا است. ایشان مزدکیه، دیصانیه، تناسخیه، کینویه و مرقونیه را از جمله فرقههای
ثنویه و مشرک
ذاتی میداند.
میان دو مفهوم
توحید و شرک نوعی تقابل وجود دارد؛
توحید اعتقاد به
وحدت و یگانگی و نفی کثرت است درحالیکه شرک
ذاتی اعتقاد به تعدد و مشارکت آلهه و انکار
وحدت و یگانگی خداوند است.
این نظریه از نظریهای فلسفی منشعب میشود که ما در گذشته درباره آن بحث کردهایم و آن اینکه جنبههای روحی و فکری
انسان و نهادهای معنوی جامعه از قبیل علم و
قانون و
فلسفه و
مذهب و
هنر تابعی از نظامات اجتماعی ـ بالاخص اقتصادی ـ اوست و از خود اصالتی ندارند. در گذشته به این نظریه پاسخ دادهایم و چون برای فکر و اندیشه، برای
ایدئولوژی و بالاخره برای
انسانیت اصالت و
استقلال قائل هستیم، این چنین نظریات جامعه شناسانهای را برای شرک و
توحید، بی اساس میدانیم.
البته اینجا مساله دیگری هست که با این مساله نباید اشتباه شود و آن اینکه گاهی یک
نظام اعتقادی و مذهبی وسیله سوء استفاده در یک
نظام اجتماعی واقع میشود، همچنان که نظام خاص
بت پرستی مشرکان قریش وسیلهای برای حفظ منافع رباخواران
عرب بود، ولی گروه رباخواران از قبیل
ابوسفیانها و
ابوجهلها و
ولید بن مغیرهها کوچکترین اعتقادی به آن
بتها نداشتند و فقط برای حفظ نظام اجتماعی موجود از آنها دفاع میکردند. این دفاعها عملا آن گاه صورت جدی به خود گرفت که
نظام توحیدی ضد استثماری و ضد رباخواری
اسلام طلوع کرد. بت پرستان که بیشتر نابودی خود را میدیدند،
حرمت و
قداست معتقدات عامه را بهانه کردند. در
آیات قرآن به این مساله و این نکته فراوان اشاره شده است، مخصوصا در داستان
فرعون و
موسی؛ ولی چنانکه میدانیم این مساله غیر از آن مساله است که به طور کلی نظام اقتصادی زیر بنای
نظام فکری و اعتقادی است و هر نظام فکری و اعتقادی عکس العمل جبری
نظام اقتصادی و اجتماعی است.
آنچه
مکتب انبیاء به شدت آن را نفی میکند این است که هر
مکتب فکری الزاما تبلور یافته خواستهای اجتماعی است که خود آن خواستها به نوبه خود زاییده شرایط اقتصادی میباشند. بنابراین نظریه که صد در صد نظریهای ماتریالیستی است،
مکتب توحیدی انبیاء نیز به نوبه خود تبلور یافته خواستهای اجتماعی و مولود نیازهای اقتصادی زمان خودشان بوده است؛ یعنی رشد
ابزار تولید، منشاء یک سلسله خواستهای اجتماعی شده است که میبایست به صورت یک
اندیشه توحیدی شوند. انبیاء، پیش قراولان و در واقع مبعوثان این نیاز اجتماعی و اقتصادی میباشند و این است معنی زیر بنای اقتصادی داشتن یک
فکر و
عقیده و
اندیشه و از آن جمله اندیشه
توحید.
قرآن به حکم اینکه برای انسان قائل به
فطرت است و فطرت را یک بعد وجودی اساسی انسان میشمارد که به نوبه خود منشا یک سلسله اندیشهها و خواست هاست،
دعوت توحیدی انبیاء را پاسخ گویی به این نیاز فطری میداند و برای
توحید، زیربنایی جز
فطرت توحیدی عمومی
بشر قائل نیست.
قرآن به حکم این که برای انسان فطرت قائل است، شرایط طبقاتی را عامل جبری یک فکر و یک عقیده نمیشمارد و اگر شرایط طبقاتی جنبه زیر بنایی داشته باشند و فطرتی در کار نباشد، هر کسی جبرا شاهین اندیشه اش و عقربه تمایلاتش به آن سو متمایل میشود که پایگاه طبقاتی او
اقتضا دارد. در این صورت،
اختیار و انتخابی در کار نیست؛ نه فرعونها مستحق ملامتاند و نه ضد فرعونها شایسته
تحسین و
ستایش، زیرا انسان آنگاه مستحق
ملامت و یا سزاوار
تحسین است که بتواند غیر آن چه هست باشد؛ اما اگر نتواند جز آنچه هست باشد ـ مثل سیاهی سیاه پوست و سفیدی سفید پوست ـ نه مستحق ملامت است و نه شایسته ستایش. ولی میدانیم که انسان محکوم به
اندیشه طبقاتی نیست؛ میتواند بر ضد منافع طبقاتی خود شورش کند، همچنان که موسای بزرگ شده در تنعم فرعونی چنین شورشیای بود. این خود دلیل بر این است که مساله زیر بنا و رو بنا علاوه بر اینکه انسانیت انسان را از او
سلب میکند، خرافهای بیش نیست.
البته این به این معنی نیست که وضع مادی و وضع فکری در یکدیگر تاثیر ندارند، از یکدیگر
بیگانه و در یکدیگر غیر مؤثرند؛ بلکه به معنی
نفی زیر بنا بودن یکی و رو بنا بودن دیگری است، و گرنه این خود
قرآن است که میگوید:
«إن الانسان لیطغی • أن رآه استغنی»
«انسان وقتی که خود را بی نیاز و متمکن میبیند طاغی میگردد.»
قرآن نقش خاص
ملا و
مترفین را در مبارزه با
پیامبران و نقش خاص
مستضعفین را در حمایت آنها تایید میکند ولی به این وجه که فطرت انسانی را ـ که شایستگی
دعوت و
تذکر به انسان میدهد ـ در همه قائل است. تفاوت دو گروه در این است که در عین اینکه «مقتضای» پذیرش دعوت، به حکم فطرت در هر دو گروه هست، یک گروه از نظر روحی از یک
مانع بزرگ یعنی منافع مادی موجود و امتیازات ظالمانه تحصیل شده باید بگذرد (گروه ملا و مترف)، اما گروه دیگر چنین مانعی جلو راه ندارد ـ و به قول
سلمان: «نجی المخفون» (سبک باران نجات یافتند) ـ بلکه علاوه بر آنکه مانعی جلو راه پاسخ گویی مثبت به فطرتشان نیست، مقتضی علاوهای دارند و آن اینکه از وضع زندگانی سختی به وضع بهتری میرسند.
این است که اکثریت پیروان پیامبران مستضعفانند، ولی همواره پیامبران از میان گروه دیگر حامیانی به دست آورده و آنها را علیه
طبقه و پایگاه طبقاتی شان شورانیدهاند، همچنان که گروهی از مستضعفان به صف دشمنان انبیاء در اثر
حکومت یک سلسله عادات و تلقینات و گرایشهای خونی و غیره پیوستهاند.
قرآن دفاع فرعونها و ابوسفیانها را از نظام شرک آلود زمان خودشان ـ که احساسات مذهبی مردم را علیه موسی و
خاتم الانبیاء تحریک میکردند ـ به این معنی تلقی نکرده است که اینها چون وضع طبقاتی شان آن بود جز آن نمیتوانستند بیندیشند و خواستهای اجتماعی شان در آن عقاید متبلور شده بود، بلکه تلقی
قرآن این است که اینها دغل بازی میکردند و در عین اینکه حقیقت را به حکم
فطرت خدادادی میشناختند و درک میکردند، در مقام
انکار برمی آمدند «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم».
قرآن کفر آنها را «کفر جحودی» میداند، یعنی
انکار زبان در عین
اقرار قلب، و به عبارت دیگر، این انکارها را نوعی
قیام علیه حکم وجدان تلقی میکند.
یکی از اشتباهات بزرگ این است که برخی پنداشتهاند
قرآن اندیشه مارکسیستی «ماتریالیسم تاریخی» را میپذیرد. ما در بخش دیگری از بحثهای «
جهان بینی اسلامی» که درباره «
جامعه و
تاریخ» از نظر اسلام به بررسی میپردازیم، به تفصیل درباره این موضوع بحث خواهیم کرد. این نظریه نه با واقعیتهای عینی تاریخ منطبق است و نه از نظر علمی، قابل دفاع.
به هر حال، اعتقاد به چند مبدئی، شرک در ذات است و نقطه مقابل
توحید ذاتی است.
قرآن آنجا که
اقامه برهان میکند (
برهان تمانع ) و میگوید: «لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا»
و در برابر این گروه اقامه
برهان میکند. (قبلا درباره مفاد این آیه کریمه بحث کردیم. برای تقریر و توضیح این برهان که «برهان تمانع» نامیده میشود به پاورقیهای جلد پنجم
اصول فلسفه و روش رئالیسم رجوع شود).
این گونه
اعتقاد سبب خروج از جرگه
اهل توحید و از حوزه اسلام است. اسلام
شرک ذاتی را در هر شکل و هر صورت بکلی طرد میکند.
برخی از ملل، خدا را
ذات بی مثل و مانند میدانستند و او را به عنوان یگانه
اصل جهان میشناختند اما برخی
مخلوقات او را با او در
خالقیت شریک میشمردند. مثلا میگفتند خداوند مسئول
خلقت «
شرور» نیست؛ شرور آفریده بعضی از مخلوقات است. (بدبختیها، کژیها، عیبها و نقصها و خلاصه همه حوادث و وقایع نامطلوب را در اصطلاح «شرور» میگویند.) این گونه شرک که
شرک در خالقیت و فاعلیت است، نقطه مقابل
توحید افعالی است. اسلام این گونه شرک را نیز غیر قابل
گذشت میداند. (در نحوه انتساب شرور به خداوند بحثهای مفصلی در کتاب دیگر مؤلف به نام
عدل الهی شده است.) البته شرک در خالقیت به نوبه خود مراتب دارد که بعضی از آن مراتب،
شرک خفی است نه
شرک جلی ؛ بنابراین موجب خروج کلی از جرگه اهل
توحید و حوزه اسلام نیست.
شرک در صفات، به علت دقیق بودن مساله، در میان عامه مردم هرگز مطرح نمیشود.
شرک در صفات مخصوص برخی اندیشمندان است که در این گونه مسائل میاندیشند، اما
صلاحیت و
تعمق کافی ندارند.
اشاعره از
متکلمین اسلامی دچار این نوع شرک شدهاند. این نوع شرک نیز شرک خفی است و موجب خروج از حوزه اسلام نیست.
برخی از ملل در مرحله
پرستش،
چوب یا
سنگ یا
فلز یا
حیوان یا
ستاره یا
خورشید یا
درخت یا
دریا را میپرستیدهاند. این نوع از شرک فراوان بوده و هنوز هم در گوشه و کنار جهان یافت میشود. این شرک،
شرک در پرستش است و نقطه مقابل
توحید در عبادت است.
سایر
مراتب شرک که در بالا گفته شد
شرک نظری و از نوع شناخت دروغین است، اما این نوع شرک،
شرک عملی و از نوع «بودن» و «شدن» دروغین است.
البته شرک عملی نیز به نوبه خود مراتب دارد. بالاترین مراتبش که سبب خروج از حوزه اسلام است همان است که گفته شد و شرک جلی خوانده میشود.
اما انواع شرک خفی وجود دارد که اسلام در برنامه
توحید عملی با آنها سخت مبارزه میکند. بعضی از شرکها آن اندازه ریز و پنهان است که با ذره بینهای بسیار قوی نیز به زحمت قابل دیدن است.
در
حدیث است از
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم):
«شرک (راه یافتن شرک) مخفی تر است از رفتن
مورچه بر سنگ صاف در
شب تاریک. کمترین شرک این است که انسان کمی از
ظلم را دوست بدارد و از آن راضی باشد و یا کمی از
عدل را دشمن بدارد. آیا دین چیزی جز دوست داشتن و دشمن داشتن برای خداست؟ خداوند میفرماید
: بگو اگر خدا را دوست میدارید مرا (دستورات مرا که از جانب خداست)
پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد.
اسلام هر گونه
هوا پرستی،
جاه پرستی،
پول پرستی،
شخص پرستی را شرک میشمارد.
قرآن کریم در
داستان برخورد موسی و فرعون، جابرانه فرمان راندن فرعون بر
بنی اسرائیل را «تبعید» (بنده گرفتن) میخواند. از زبان موسی در جواب فرعون میگوید: «و تلک نعمة تمنها علی ان عبدت بنی اسرائیل»
یعنی تو بنی اسرائیل را
بنده خود ساختهای و آن گاه بر من
منت میگذاری که هنگامی که در خانه تو بودم چنین و چنان شد؟!».
بدیهی است که بنی اسرائیل نه فرعون را پرستش میکردند و نه بردگان فرعون بودند، بلکه صرفا تحت
سیطره طاغوتی و ظالمانه فرعون قرار داشتند که درجای دیگر از زبان فرعون این
غلبه و سیطره ظالمانه را نقل میکند که: «انا فوقهم قاهرون»
آنان زیر دست ما و ما فوق آنها هستیم و قاهر بر آنها.» همچنین در جای دیگر از زبان فرعون نقل میکند که: «و قومهما لنا عابدون»
یعنی خویشاوندان موسی و
هارون (بنی اسرائیل) بندگان ما هستند.»
در این آیه کریمه کلمه «لنا» (از برای ما) بهترین قرینه است بر اینکه مقصود
پرستش نیست، زیرا فرضاً بنی اسرائیل مجبور به پرستش بودند، فرعون را پرستش میکردند نه همه
فرعونیان را. آن چیزی که از ناحیه فرعون و همه فرعونیان (به اصطلاح
قرآن «ملا» فرعون) بر بنی اسرائیل
تحمیل شده بود
اطاعت اجباری بود.
علی (علیهالسّلام) در «
خطبه قاصعه» آنگاه که محکومیت بنی اسرائیل در چنگال فرعون و
تسلط ظالمانه فرعون را شرح میدهد با تعبیر «بنده گرفتن» ذکر میکند، میفرماید: «اتخذتهم الفراعنة عبیدا» فراعنه آنان را عبد خود قرار داده بودند.
آنگاه این بندگی را به این صورت توضیح میدهد:
فراعنه آنها را تحت
شکنجه قرار دادند، جرعههای تلخ به آنها نوشانیدند، در
ذلت هلاکت کننده و در
مقهوریت ناشی از سلطه ظالمانه دشمن به سر میبردند و راهی برای خودداری یا
دفاع نداشتند.
از همه صریح تر و روشن تر مفاد
آیه کریمه وعده
خلافت الهی به
اهل ایمان است که میفرماید:
خداوند
نوید داده به آنان که ایمان آورده و شایسته عمل کردهاند که آنها را
خلافت زمین دهد آن چنان که پیش از آنها به کسانی دیگر خلافت زمین داد، دینی را که خداوند برای آنها پسندیده است منتشر سازد و
ترس آنها را تبدیل به
امنیت نماید. مرا
عبادت کنند و چیزی را شریک من قرار ندهند.
جمله آخر این آیه که ناظر به این است که آنگاه که حکومت
حق و خلافت الهی برقرار میشود اهل ایمان از قید
اطاعت هر جباری آزادند، به این صورت بیان شده که تنها مرا عبادت میکنند و شریکی برای من نمیسازند. از این معلوم میشود که از نظر
قرآن هر اطاعت امری عبادت است؛ اگر برای خدا باشد اطاعت خداست و اگر برای غیر خدا باشد شرک به خداست.
این جمله عجیب است که فرمان برداریهای اجباری که از نظر اخلاقی به هیچ وجه عبادت شمرده نمیشود از نظر اجتماعی عبادت شمرده میشود.
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
«اذا بلغ بنو العاص ثلثین اتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا و دین الله دخلا.»
هرگاه اولاد
عاص بن امیه (جد
مروان حکم و اکثریت
خلفای اموی) به سی تن رسد،
مال خدا را میان خود دست به دست میکنند، بندگان خدا را بنده خود قرار میدهند و
دین خدا را مغشوش میسازند. (اشاره است به ظلم و استبداد امویان)
بدیهی است که
امویان نه مردم را به پرستش خود میخواندند و نه آنها را
مملوک و برده خود ساخته بودند، بلکه استبداد و جباریت خود را بر مردم
تحمیل کرده بودند. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با
آینده نگری الهی خود، این وضع را نوعی شرک و رابطه «رب و مربوبی» خواند.
•
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «شرک در قرآن»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۲/۱۷ •
دانشنامه امام خمینی ، تهران،
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۴۰۰ شمسی.