سیدعبدالله بهبهانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بهبهانی، سیدعبدالله،
مجتهد و از رهبران برجسته
نهضت مشروطیت ایران بوده است.
یکی از چهره های مشهور و درخشان
خاندان بهبهانی، سید عبدالله بهبهانی است. وی فرزند سید اسماعیل بن سید نصرالله و از نوادگان
سید عبدالله بلادی است. سید عبدالله در سال ۱۲۶۲ق. در
نجف اشرف متولد شد. وی پس از فراگیری خواندن و نوشتن، به تحصیل
علوم اسلامی پرداخت و پس از پایان علوم مقدماتی و سطح، نزد عالمان بزرگی چون
میرزای شیرازی،
آیة الله سید حسین کوه کمری و
شیخ راضی به تحصیل پرداخت و پس از نیل به
مقام اجتهاد، در سال ۱۲۹۵ق. به
ایران بازگشت و در
تهران اقامت گزید. آیة الله سید عبدالله بهبهانی، مجموعه ای در
فقه نگاشت که شامل بیست رساله فقهی است که هر کدام مربوط به یک موضوع فقهی می باشد. سال تالیف این کتاب، ۱۲۹۲ق. است.
آیة الله بهبهانی از نوادگان
امام موسی کاظم ـ علیه السلام ـ و از
سادات موسوی است. او فرزند سیداسماعیل بن سید نصرالله بلادی بود.جد اعلای سید اسماعیل، سید عبدالله بلادی غُریفی، از
مشاهیر علمای عصر خویش و از جمله
مجتهدان امامیه، در روستای غُریفه
بحرین زندگی میکرد و اعقابش به آل بلادی و آل غُریفی مشهورند.سیدعبدالله بعدها به
نجف مهاجرت کرد و فرزندان و نوادههایش در
عراق و
ایران از جمله
شهر بهبهان پراکنده شدند.
سیداسماعیل به قولی در ۱۲۲۹ در بهبهان به دنیا آمد و پس از طی دروس مقدماتی در زادگاهش به نجف رفت و نزد علمای نامدار آنجا مدارج عالی علمی را طی کرد و بعد از بازگشت از نجف، به تصدی مناصب دینی در بهبهان پرداخت، اما مدتی بعد در ۱۲۸۷ به
عتبات مهاجرت کرد.
انگیزه و سبب این مهاجرت دقیقاً دانسته نیست، اما برخی قرائن از موقعیت اجتماعی سید و وجود برخی مخالفان و مخالفتها نسبت به او حکایت دارد.
سید اسماعیل در نجف چندان درنگ نکرد و در همان سال به
تهران آمد و تا آخر عمر در این شهر با عزت و شوکت کامل زیست.اعتمادالسلطنه
او را از مجتهدان
دارالخلافه خوانده که مقبولیت عامه داشت و رسالهاش چاپ شده بوده است.
وفات سیداسماعیل در ۱۲۹۵ روی داد ودر تشییع وی «از
مسلم و
معاهد و
ذمّی ازدحام عظیمی روی داد».
سیداسماعیل با
دربار ناصرالدین شاه قاجار مناسبات نزدیکی داشت و حتی برخی گفتهاند که
شاه در سفر خود به عتبات، او را به تهران دعوت کرد.
سیدعبدالله بهبهانی در نجف متولد شد، اما درباره تاریخ تولد او نظر واحدی وجود ندارد.برخی تاریخ تولد او را ۱۲۵۶ یا ۱۲۵۷،
برخی ۱۲۶۲
و بعضی حدود ۱۲۶۰ دانستهاند.
سیدعبدالله در نجف پس از گذراندن
دوره مقدمات به
حوزه درس استادان نامداری، چون
سیدحسین کوه کمری و
شیخ راضی نجفی و بویژه
میرزامحمدحسن شیرازی، راه یافت.
سیدعبدالله پس از تکمیل تحصیلات خود به
ایران آمد و بعد از درگذشت پدرش جانشین و وارث مناصب دینی و نفوذ وی شد.
سیدعبدالله بهبهانی به نظر برخی، با اینکه همردیف
علمای بزرگ تهران نبود، مناسبات نزدیک او با اولیای
دولت سبب ورود وی به امور سیاسی شد و در ردیف
علمای طراز اول تهران قرار گرفت.
در مقابل، برخی نیز بر مراتب علمی او، از جمله تألیف ۲۵
رساله فقهی، تأکید ورزیدهاند.
بنابر گزارشهای تاریخی، که تقریباً نسبت به اصل آنها اتفاق نظر وجود دارد، بهبهانی تنها روحانی نامدار تهران بود که در واقعه «
تحریم تنباکو» با سایر علما همراهی کامل نداشت.به نوشته مورخان هم عصر بهبهانی، در نخستین مجلس مذاکره علمای تهران با نمایندگان دولت، بهبهانی نیز به نمایندگی از
ملت حضور داشت.در این مجلس مقرر شد که
امین السلطان به
وکالت از علما برای فسخ قرارداد اقدام کند.
در مجلس دوم که چند روز بعد در منزل نایب السلطنه کامران میرزا تشکیل شد، برخی از علما ـ به تعبیر اعتمادالسلطنه: علمای نمره دوم و سوم ـ از جمله بهبهانی حضور داشتند که چون اقدامات دولت از نظر آنان کافی نبود، در این مجلس توافقی حاصل نشد.مرحله جدی مبارزه علما و مردم با دولت، در پی حکم غیررسمی تبعید میرزای آشتیانی آغاز شد.
اعتمادالسلطنه
تصریح میکند که علما در مجلس دوم قلیان نکشیده بودند «بلکه اجازه هم ندادند که (قلیان را) وارد کنند».با اینهمه، به نوشته اصفهانی کربلایی،
بهبهانی در این مجلس در جلب موافقت علما و دفاع از مقامات دولت کوشید که با اعتراض یکی از علما روبرو شد.
برخی به او نسبت دادهاند که حتی در هنگام تحریم تنباکو، قلیان نیز کشیده بود؛ از جمله اعتمادالسلطنه
از وزیر مختار انگلیس نقل میکند که بهبهانی در حضور او قلیان میکشیده و حکم میرزای شیرازی را ساختگی میدانسته است.
از تعبیر ناظم الاسلام کرمانی
نیز برمی آید که گویا بهبهانی نسبت به اصل
حکم شبهه داشته است.
انگیزه بهبهانی را در این امر غالباً وفاداری او به
میرزاعلی اصغر امین السلطان، که امتیاز توتون و تنباکو زیر نظر او به انگلیسیها اعطا شده بود، دانستهاند. بویژه که پس از نافرجام ماندن تلاشهای دولت، زمانی که ارنستین مدیر کمپانی رژی، از امین السلطان خواست که یا علما را متقاعد سازد و یا زیانهای کمپانی را جبران کند، امین السلطان از بهبهانی خواست که با ارنستین ملاقات کند و به او وعده دهد که امین السلطان رضایت علما را جلب خواهد کرد.
برخی نیز ادعا کردهاند که بهبهانی از کمپانی یا انگلیسیها
رشوه گرفته بوده است .
در هر صورت، این رفتار بهبهانی با انتقاد بسیار مواجه شده است و حتی شیخ حسن اصفهانی کربلایی
به رغم بیطرفی در گزارش تحریم تنباکو، از موضع بهبهانی تلویحاً انتقاد کرده است.
در سال ۱۳۲۱،
عین الدوله به جای امین السلطان به صدراعظمی منصوب شد.گرچه بهبهانی از
صدارت او ناراضی بود، مخالفت علنی از خود نشان نمیداد.در مقابل، عین الدوله که بهبهانی را طرفدار امین السلطان میدانست، سعی کرد با ایجاد اختلاف میان بهبهانی و همتایان او،
شیخ فضل الله نوری و سیدابوالقاسم امام جمعه، بهبهانی را منزوی کند.
نخستین برخورد میان بهبهانی و عین الدوله متعاقب درگیریِ بین
طلاب مدارس محمدیه و صدر تهران پیش آمد.در این واقعه، که بهبهانی محرک طلاب مدرسه محمدیه را در خانه خود پناه داده بود، مورد حمله برخی از طلاب مدرسه صدر قرار گرفت.با تقاضای طرفداران بهبهانی، چهارده نفر از افرادی که در این حمله شرکت داشتند به دستور عین الدوله دستگیر شدند، ولی کیفر و تنبیهی که نسبت به ایشان روا شد به حدی شدید بود که توهین به روحانیان تلقی شد.وساطت بهبهانی در حق ایشان نیز، به نحوی بی ادبانه، با مخالفت عین الدوله مواجه شد و رنجش بهبهانی از صدراعظم شدت یافت.
در
محرم ۱۳۲۳، به دنبال انتشار عکسی از مسیو
نوز بلژیکی، وزیر کل گمرکات ایران، در یک مجلس بالماسکه با
لباس روحانیون، بهبهانی واکنش شدید نشان داد و خواستار اخراج و تنبیه او شد.عدم رضایت تجار از عملکرد
نوز که او را به تبعیض به نفع تجار غیر مسلمان متهم میکردند، در تشدید این مخالفت مؤثر بود و متعاقب سخنرانیهای تند بهبهانی، در مجالس و محافل دینی و اجتماعی، خطابههایی در اعتراض به عمل توهین آمیز
نوز نسبت به زمامداران ایراد شد؛ هرچند همراهی نکردن برخی از علما با بهبهانی در این ماجرا، موجب شد که عین الدوله، بویژه به انگیزه مخالفت با بهبهانی، به این حوادث توجهی نکند.
اما شاه، از ترس آشوب، شخصاً در شب
عاشورا نامهای محبت آمیز به بهبهانی نوشت و به او وعده داد که خواستههایش را بر آورد؛ اما به وعده خود عمل نکرد و تجار در اعتراض به
نوز در
حرم حضرت عبدالعظیم تحصّن کردند.همزمان با این وقایع،
مظفرالدین شاه سفر سوم خود را به
اروپا آغاز کرد.محمدعلی میرزا،
ولیعهد که برای تصدی امور به تهران آمده بود، به دلجویی از بهبهانی و مذاکره با تجار پرداخت و از آنها درخواست کرد تا مراجعت شاه آرامش پایتخت را حفظ کنند و قول داد که پس از بازگشت شاه، خود،
نوز را عزل کند.با این تدبیر، تحصّن تجار خاتمه یافت.
از این پس بهبهانی، مبارزهای تمام عیار با
حکومت استبدادی تدارک دید و با ارسال پیامهایی برای چهار مجتهد تهران، از آنان یاری خواست که از ایشان، فقط
سیدمحمد طباطبایی دعوت او را پذیرفت و مدتی بعد در ۲۵
رمضان ۱۳۲۳ در منزل طباطبایی پیمان همبستگی و همراهی این دو مجتهد با یکدیگر استوار شد.اهمیت این پیمان به حدی بود که
کسروی آن را آغاز جنبش مشروطه خوانده است.
حوادثی که پس از بازگشت شاه از سفر اروپا رخ داد، زمینههای اعتراض
مردم و
روحانیت را نسبت به دولت گسترش داد که به
انقلاب مشروطه انجامید.
از جمله این وقایع، گران شدن قند و تنبیه تجار بود که ابتدا باعث تجمع اعتراض آمیز مردم به رهبری بهبهانی و طباطبایی در مسجد شاه و سرانجام
مهاجرت به حرم حضرت عبدالعظیم و تحصّن در آنجا شد (۱۶ شوال ۱۳۲۳).اقدامات عین الدوله در ممانعت از تحصّن بی نتیجه ماند و روز به روز تعداد مهاجران افزایش یافت.این مهاجرت، به رغم تلاشهای عین الدوله ادامه یافت و سرانجام با وساطت سفیر عثمانی، مهاجران تقاضاهای خود را که از جمله ایجاد
عدالتخانه بود به مظفرالدین شاه رساندند.در پی اعلام موافقت شاه با درخواستهای ایشان در ۱۶
ذیقعده ۱۳۲۳، بهبهانی به همراه طباطبایی و دیگر علما در میان استقبال پرشور مردم، پیروزمند به تهران بازگشتند.
از این پس، بهبهانی و طباطبایی که منزلت اجتماعیشان بیش از پیش شده بود، همواره با هم و در کنار هم بودند، به طوری که به «
سیدین سندین» شهرت یافتند.
کارشکنیهای عین الدوله در برابر تأسیس عدالتخانه باعث فشار روزافزون مردم بر بهبهانی و طباطبایی شد.آنان نیز، همراه عدهای از روحانیون و آزادیخواهان، مجمعی به نام «حوزه اسلامی» تأسیس کردند.اما به دنبال ملاقات بهبهانی با عین الدوله، شایع شد که این دو با یکدیگر سازش کردهاند و همین شایعات بهبهانی را ناگزیر از سوگند خوردن کرد که برای منافع عمومی و تحصیل عدالتخانه جانبازی خواهد کرد.
مدتی بعد، در جریان سوء قصد به عبدالحمید، سلطان عثمانی، سفیر عثمانی از علمای تهران از جمله بهبهانی، درباره
کیفر چنین اعمالی
استفتا کرد و بهبهانی در پاسخ، سوءقصد به سلطان مسلمانان را در
حکم فساد و مرد فاسد را مستحق
مرگ دانست.از طرفی، طرفداران عین الدوله، برای تخریب شخصیت بهبهانی نزد شاه، اینگونه القا کردند که سؤال سفیر طوری تنظیم شده بوده است که عامل سوءقصد را مظفرالدین شاه معرفی کند.بهبهانی به محض اطلاع از
نیت عین الدوله، به سفارت عثمانی رفت و ورقه پاسخ خود را گرفت و پاره کرد و عین الدوله را ناکام گذاشت.
امتناع از تأسیس عدالتخانه، به درگیری بین
حکومت و مردم و کشته شدن یکی از
طلاب انجامید.در پی این رویداد، جمعیت زیادی در کنار بهبهانی، طباطبایی و شیخ فضل الله نوری در مسجد شاه تحصّن کردند و خواسته خود را برای تأسیس عدالتخانه با جدّیت بیشتر پیگیری کردند.در ۲۰
جمادی الاولی ۱۳۲۴ سربازان، به سوی مردم عزادار در
بازار،
آتش گشودند و تعداد زیادی را کشتند.گزارشهای تاریخی درباره این واقعه حاکی از آن است که بهبهانی در آن روز
شهامت و
شجاعت قابل تحسینی از خود نشان داده بود.
در پی فشار دربار، بهبهانی و طباطبایی تنها با خروج مردم از
مسجد موافقت کردند و سپس خود نیز به علت عملی نشدن تقاضاهایشان خواستار سفر به عتبات شدند.با پذیرفته شدن این پیشنهاد،
علما در ۲۳ جمادی الاولی ۱۳۲۴ به سمت عتبات هجرت کردند.در این هجرت، که به هجرت کبری مشهور است، حضور شیخ فضل الله در کنار سیدین سندین، ضربه بزرگی به عین الدوله وارد ساخت.
از جمله اقدامات بهبهانی در این وقایع، نامهای بود که در ۱۸ جمادی الاولی به کاردار سفارت انگلیس، گرانت داف، نوشت و تقاضا کرد سفارت با محصورین مساعدت کند.کاردار به این درخواست پاسخ منفی داد.بهبهانی در ۲۳ جمادی الاولی، زمانی که مهاجران قصد حرکت به طرف
قم را داشتند، بار دیگر در نامهای به کاردار نوشت که علما برای جلوگیری از خونریزی از تهران بیرون میروند و از او خواست که در دفع ظلم به ملت ایران کمک کند.به گزارش ناظم الاسلام کرمانی، بهبهانی با توجه به پاسخ مساعد کاردار، به بعضی از تجار اشاره کرد که در صورت تعرض دولت به ایشان، به سفارت انگلیس پناه ببرند.دولت آبادی نیز از توصیه او به بعضی از نزدیکانش در
تحصن به سفارت خبر داده است، اما ملکزاده به نقل مضمون در نامه بهبهانی بسنده کرده و پناهنده شدن متحصّنان را به او نسبت نداده است.کسروی نیز با اشاره به نامه بهبهانی در کتاب آبی، انگیزه او را از این کار میانجی کردن سفیر انگلیس میان ایشان و شاه دانسته است تا سفیر پیامهای آنان را به خودِ شاه برساند.به اعتقاد او بهبهانی هرگز به پناهنده شدن مردم به سفارتخانه خرسند نبوده است.با اینهمه، در تلگراف او به برخی تجار، که درباره ادامه تحصن از او
استفسار کرده بودند، تأکید شده بود که این حربه را از دست ندهند.
به هر حال، تلاش علما و مردم به بار نشست و علاوه بر کنار رفتن عین الدوله و انتخاب مشیرالدوله به صدراعظمی، شاه در ۱۴ جمادی الثانیه ۱۳۲۴، فرمان مشروطه را صادر کرد و در بیست و چهارم همان ماه نیز علما با دست یافتن به پیروزی در کمال احترام به تهران بازگشتند.
مدتی بعد در ۱۸
شعبان نیز نخستین
مجلس شورا تأسیس شد و در انتخابات مجلس اول، بهبهانی از طرف اقلیت
یهود و
ارامنه وکیل شد.
منزلت و قدرت بهبهانی در این دوره با افتتاح مجلس و استقرار مشروطه افزایش یافت و او دورانی پرنفوذتر از پیش را در حیات سیاسی خود آغاز کرد و بسیاری از کارهای کشور در منزل او حل و فصل میشد.اغلب نمایندگان مجلس تحت نفوذ و تأثیر کلام او بودند و موافقت یا مخالفت او برای ثبات یا تزلزل دولتها تعیین کننده بود.
به دنبال ملاقات خصوصی با شاه، بهبهانی بار دیگر مورد بدگمانی قرار گرفت و به
ارتشا متهم شد.عدهای شکایت او را نزد طباطبایی بردند و حتی قصد داشتند بهبهانی را به
جرم خیانت بکشند، اما طباطبایی از بهبهانی دفاع و آنان را به آرامش دعوت کرد.بهبهانی نیز دوباره سوگند یاد کرد که هیچگونه ارتباط مشکوکی با دربار ندارد.
در ۲۴ ذیقعده ۱۳۲۴، مظفرالدین شاه درگذشت و محمدعلی میرزا بر تخت نشست.پیش از آن، محمدعلی میرزا که میدانست شاه مدت زیادی زنده نخواهد ماند و از
کینه مشروطه خواهان نسبت به خود و از منزلت بهبهانی در میان ایشان خبر داشت، برای در اختیار گرفتن سلطنت، نامهای به بهبهانی نوشت تا خود را از اتهامات تبرئه کند و در آن نامه طرفداری خود را از مشروطیت اعلام کرد.اما از همان اولین روز تاجگذاری کینه خود را نسبت به مشروطه خواهان بروز داد و از نمایندگان مجلس برای این مراسم دعوت به عمل نیاورد.
در سال ۱۳۲۵،
امین السلطان اتابک، به رغم مخالفتهای شدید، به جای مشیرالدوله به صدراعظمی برگزیده شد. بهبهانی در این امر نقش جدّی داشت.در همین زمان، در مجلس دو گروه
اقلیت افراطی
دموکرات و
اکثریت اعتدالی شکل گرفتند.اقلیت دموکرات به رهبری
سیدحسن تقی زاده با صدارت امین السلطان مخالف بودند، ولی بهبهانی میکوشید از نفوذ آنان در مجلس بکاهد.در همین اوان، شیخ فضل الله نوری به مخالفت با مجلس برخاست و با
شعار مشروطه و مشروعه، در مقام اعتراض به روش مجلس و برخی قوانین موضوعه همراه عدهای از روحانیون به حرم حضرت عبدالعظیم رفت.تلاش بهبهانی برای بازگرداندن شیخ و همراهانش بی اثر ماند و او ناگزیر از مخالفت آشکار با شیخ و ارسال نامههایی در این خصوص برای
مراجع بزرگ آن روزگار شد، اما در پی
قتل اتابک، هنگام خروج از مجلس در معیّت بهبهانی و درهم شکستن تحصّن شیخ فضل الله، بار دیگر بهبهانی و طباطبایی به یاری شیخ شتافتند و او و همراهانش را با احترام به تهران بازگرداندند.
از فعالیتهای بهبهانی در این دوره مجلس، تلاش برای پیشگیری از تصویب قوانین مباین با
شریعت اسلامی بود.وی همچنین سعی کرد تا
محاکمات و امور قضایی که از
نظر فقهی در اختیار
مجتهدان است، از نظر اداری نیز، مانند گذشته در محضر علما صورت پذیرد.هرچند در تدوین
متمم قانون اساسی به علت تهدید انجمنها از پافشاری خود دست برداشت، می کوشید تا تدوین قانون عدلیه را به علما بسپارد، و به همین دلیل چند بار با وزارت عدلیه درگیر شد.
با شدت یافتن خصومت محمدعلی شاه با مجلس، به دستور شاه، مجلس به محاصره قزاقان روس در آمد.بهبهانی که متوجه قصد شاه برای حمله به مجلس شد، با شجاعت به همراه جمعی از بستگان و پیروان خود صفوف سربازها و قزاقها را شکافت و خود را به مجلس رساند.او و برخی از وکلا سعی کردند تا با متفرق کردن مجاهدان مسلح، مانع جنگ شوند.
لکن شاه تصمیم خود را گرفته بود و در ۲۳ جمادی الاولی ۱۳۲۶ قزاقان روس مجلس را به توپ بستند.بهبهانی و جمعی از مشروطه خواهان به پارک امین الدوله پناهنده شدند.قزاقان به آنجا ریختند و آنان را بشدت مورد ضرب و شتم قرار دادند، سپس همه را به باغشاه بردند.در آنجا شاه با بهبهانی که بشدت زخمی شده بود به خشونت و توهین سخن گفت اما او با شجاعت به شاه هشدار داد که مؤدبانه سخن بگوید.در نهایت، شاه بهبهانی را به
عتبات تبعید کرد.
از آنجا که حاکم خانقین با ورود بهبهانی به خاک
عثمانی مخالفت کرد، سید به
کرمانشاه بازگشت و مدت هشت
ماه در روستای بِزِهرود تحت نظر قرار گرفت، سپس با اجازه دولت به عتبات رفت و پس از فتح تهران توسط مشروطه خواهان و سقوط محمدعلی شاه، یک روز قبل از افتتاح مجلس دوم در
ذیقعده ۱۳۲۷، در میان استقبال بی نظیر مردم و با کمال احترام وارد تهران شد.
با وجود اختلافات بهبهانی با شیخ فضل الله، خبر به دار آویخته شدن شیخ فضل الله به دست مشروطه خواهان سخت او را متأثر ساخت تا حدی که در بدو ورود، پسر خود سیدمحمد، را مورد عتاب قرار داد که چرا مانع از این اقدام نشده است.
در این دوره، بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت اما از فعالیتهای سیاسی کناره نگرفت.مردم نیز که او را بنیانگذار مشروطیت میدانستند، در خانه او تجمع میکردند و خانه او به شکل مکانی برای فعالیتهای سیاسی و اجتماعی در آمده بود و نفوذ سیدعبدالله در مجلس و محافل سیاسی آشکار بود.در مجلس دوم که دوباره دو گروه اکثریت اعتدالی و اقلیت دموکرات شکل گرفته بود، اعتدالیها بیشتر از بهبهانی تبعیت میکردند و دموکراتها در مخالفت با او خواستار تدوین قوانین عرفی و کنار گذاشتن قوانین شرع بودند و انفکاک کامل قوه سیاسی از قوه روحانی را دنبال میکردند.
دموکراتها معتقد بودند که بهبهانی نفوذ خود را برتر از مشروطه میداند و مجلس را تضعیف میکند.در مقابل، اعتدالیها نیز موفق شدند که فتوایی دالّ بر غیردینی بودن مواضع نظری تقی زاده، رهبر دموکراتها، از دو مجتهد ذی نفوذ نجف و مدافع مشروطه،
آخوند خراسانی و
شیخ عبدالله مازندرانی، بگیرند.این گونه تصور میشد که وسیله و واسطه این اقدام، بهبهانی بوده است.
پس از فتح
تهران به دست
مشروطه خواهان، شور و هیجان، انقلابیون را فرا گرفته بود. مجاهدان و دیگران، به انتشار مطبوعات گوناگون اقدام کردند. احزابی در کشور تشکیل شدند و هر حزبی تلاش می کرد تا مجلس و دولت را به دست گیرد. حزب دمکرات و حزب اعتدالیون، دو حزب عمده این مقطع از تاریخ کشور بودند.
تقی زاده و دیگر
روشنفکران وابسته به بیگانه، از رهبران حزب دمکرات بودند و در مقابل، آیة الله بهبهانی، آیة الله طباطبایی و اکثر روحانیون و عالمان بزرگ، عضو و یا حامی حزب اعتدالیون بودند.
دیدگاه های روحانیون، به ویژه آیة الله بهبهانی و آیة الله طباطبایی، با نظرات دمکراتها اختلاف اساسی داشت و این، موجب اختلاف و درگیری در مجلس و خارج از آن شد و اوضاع کشور را متشنج کرده بود.
روشنفکران غرب زده و وابسته، همواره سعی می کردند تا روحانیون و عالمان دینی را از صحنه اداره کشور خارج سازند. روحانیون و رهبران دینی نهضت نیز از حمایت
آخوند خراسانی،
شیخ عبدالله مازندرانی و دیگر عالمان
نجف برخوردار بودند. اینان نیز با صدور اطلاعیه هایی، دمکرات ها را مورد انتقاد قرار دادند و تاکید کردند که مقصود ما از حریت، آزادی از ظلم و ستم کارگزاران دولتی است و نه خروج از تعهدات و تقیدات الهی و شرعی و چون متوجه شدند که سخنان آنها تاثیری در تغییر اوضاع ندارد، رای به فساد مسلک
تقی زاده و دمکرات ها دادند.
این رای عالمان
نجف، خشم و کینه دمکراتها را برانگیخت. آنها بهبهانی را واسطه این اقدام می دانستند و علاوه بر این، بهبهانی به دلیل نفوذ وقدرت اجتماعی که داشت، مانع رسیدن دمکرات ها به اهدافشان بود؛ زیرا آنان مخالف
حاکمیت اسلام بودند. مخالفان
حاکمیت اسلام که اغلب آنان در حزب دمکرات جمع شده بودند، فارغ از مشی غربی و شرقی با هم متحد شدند؛ این اتحاد، به گونه ای بود که
تقی زاده که به شدت شیفته و فریفته فرهنگ غربی بود، توانست حیدر عمو اوغلی را که از وابستگان روسیه بود و در قفقاز تربیت شده بود، با خود همراه سازد. سرانجام مجاهدین تحت رهبری
حیدر عمو اوغلی، در شب نهم
رجب سال ۱۳۲۸ق. به منزل آیة الله بهبهانی یورش بردند و این مبارز خستگی ناپذیر را که در مقابله با ظلم و ستم
حکومت استبدادی جانفشانی کرده بود و رنج زندان، تبعید و شکنجه را به جان خریده بود، مظلومانه به
شهادت رساندند.
هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که خبر
شهادت آیة الله بهبهانی در شهر منتشر شد. مردم دست از کار کشیدند و رهسپار منزل آیة الله بهبهانی شدند. چون منزل او گنجایش همه جمعیت را نداشت، طلاب، علما، اصناف و جمعی از مبارزان
مشروطه خواه، در
مدرسه مروی اجتماع کردند.
سید محمد بهبهانی، فرزند بزرگ آیة الله بهبهانی، در میان حزن و اندوه هزاران نفر از افرادی که گرد آمده بودند، حاضر شد؛ هنوز لب به سخن نگشوده بود که صدای ناله و فریاد جمعیت بلند شد و اشک از دیدگان آنان جاری شد. سید محمد، خطاب به جمعیت حاضر چنین گفت:
«درمقابل آن چه خداوند مقدر فرموده است، باید تسلیم بود. مرحوم بهبهانی در راه خدمت به خلق خدا تا آخرین مرحله را پیمود و به درجه رفیع
شهادت نایل شد. من از شما می خواهم که خونسردی پیشه کنید و از اختلاف و انتقام بپرهیزید.»
این سخنان که حاکی از درایت و هوشیاری، ایمان به حق، بزرگی روح و گذشت و جوانمردی بود، آتش خشم و نفرت مردم را سرد کرد و از یک جنگ و خون ریزی در
تهران جلوگیری کرد. با وجود این، دو روز بازارها بسته شد و مردم در مساجد و حسینیه ها، به سوگواری و عزاداری پرداختند.
پیکر آیة الله بهبهانی توسط بستگانش به
نجف اشرف منتقل شد و در مقبره خانوادگی، در کنار پدر بزرگوارش، در یکی از مقبره های شرقی صحن مطهر
امام علی ـ علیه السلام ـ به خاک سپرده شد.
وی پی همین حوادث، بهبهانی در ۸
رجب ۱۳۲۸، در خانه خود به دست چهار نفر مسلح به قتل رسید. با انتشار این خبر، بازار تعطیل شد و مردم قصد انتقامجویی از قاتلان را داشتند که سیدمحمد، پسر سیدعبدالله، آنان را به آرامش دعوت کرد. هرچند هویت قاتلان مشخص نشد، مردم این قتل را به دموکراتها، بویژه
تقی زاده و حیدرخان عمواغلی، نسبت میدادند؛ چرا که بیشتر ترورها در آن زمان «
کمیته دهشت» به رهبری حیدرعمواغلی بود که خود از شعب «انجمن آذربایجان» به رهبری تقی زاده به حساب میآمد. تقی زاده که جان خود را در خطر میدید، تهران را به قصد
تبریز و سپس
استانبول ترک کرد، هر چند هیچ رابطه مستقیمی میان او و قاتلان اثبات نشد.
جنازه بهبهانی پس از
تشییع عظیمی که تا آن زمان در
تهران کم سابقه بود، بعدها به نجف حمل شد و در مقبره خانوادگی
دفن گردید.
درباره نقش و عملکرد بهبهانی در جنبش مشروطه گرچه برخی از مورخان همچون دولت آبادی و مهدی قلی خان هدایت انگیزههای شخصی سیدعبدالله را دخیل میدانند، نسبت به جایگاه برتر بهبهانی در پیروز گردانیدن مشروطه، تقریباً تمامی ایشان اتفاق نظر دارند. ملکزاده او را پایه گذار
حکومت ملی دانسته و شجاعت وی را تحسین میکند و تقی زاده نیز که بیشترین تعریف و تمجید را از بهبهانی کرده است، معتقد است: «اگر آقا سیدعبدالله نبود، مشروطیت نبود»
آیة الله بهبهانی در
تهران به انجام وظایف دینی و مذهبی اشتغال داشت و در حد توان، مشکلات اجتماعی جامعه را حل و فصل می کرد. به دنبال اختلافی که بین عده ای از
طلاب پیش آمد، یکی از روحانیون به نام م
عتمدالاسلام رشتی، به خانه آیة الله بهبهانی پناهنده شد.
این کار، موجب شد که عده ای برای آیة الله بهبهانی مزاحمت ایجاد کنند و او را مورد آزار و شکنجه قرار دهند. به دنبال این حادثه، اطرافیان بهبهانی از آنها شکایت کردند.
عین الدوله صدر اعظم و داماد
مظفرالدین شاه که فردی مستبد و متکبر
بود و همواره در فکر تحکیم پایه های قدرت و حکومت خویش بود، عده ای از روحانیون را به این بهانه دستگیر و تبعید کرد.
آیة الله بهبهانی به دنبال این موضوع، برای
عین الدوله پیامی فرستاد و ضمن تشکر، از وی خواست که بازداشت شدگان را آزاد کند.
عین الدوله در پاسخ آیة الله بهبهانی گفت: دستگیری و تبعید این افراد، به خاطر اهانت به شما نبوده است تا به دستورتان آنان را آزاد کنم.
آیة الله بهبهانی، با این رفتار متکبرانه
عین الدوله، دریافت که با صدر اعظمی جاه طلب و مغرور رو به روست که جز به خودکامگی، قدرت طلبی و گسترش نفوذ نمی اندیشید.
پیمان گمرکی با
روسیه و انتصاب
مسیونوز بلژیکی به ریاست گمرک
ایران، ضربه سهمگینی بر استقلال سیاسی و اقتصادی
ایران وارد آورد.
این پیمان، نارضایتی فراوانی را به وجود آورد و مخالفان حکومت استبدادی را به چاره اندیشی واداشت. در همین زمان، عکسی از
مسیونوز با
لباس روحانیت پخش شد. به دنبال انتشار این عکس، مخالفت با حکومت استبدادی نمایان شد. آیة الله بهبهانی در یک سخنرانی در منزل خویش، این عمل
مسیونوز را نکوهش کرد
و از
مظفر الدین شاه، خواستار عزل وی شد. با وجود مخالفت های آیة الله بهبهانی و سایر عالمان و رهبران دینی و
روشنفکران با اعمال ظالمانه
عین الدوله، هیچ تغییری در اراده کشور ایجاد نشد و حتی
مسیونوز بلژیکی، علاوه بر ریاست گمرک، به ریاست وزارت پست و تلگراف هم منصوب شد. آیة الله بهبهانی از این زمان، مبارزه تمام عیار خویش را با حکومت استبدادی آغاز کرد. از این رو، برای عالمان و رهبران دینی
تهران پیام فرستاد و آنان را دعوت به همکاری کرد. آیة الله طباطبایی در پاسخ به تقاضای آیة الله بهبهانی، به فرستاده وی،
معتمدالاسلام رشتی، گفت: «اگر جناب آقا سید عبدالله مقصود را تبدیل کنند و غرض شخصی در کار نباشد، من همراه خواهم بود».
ظلم و ستم حاکمان و فرمانداران محلی در شهرهای مختلف، شور و هیجان مردم را برای مبارزه با حکومت افزایش می داد؛ اما حوادثی چون احداث بانک استقراض روس در قبرستانی قدیمی و به چوب بستن بازاریان
تهران و تعطیلی بازار، موجب اوج گیری مبارزات شد. مردم در اعتراض به این اعمال، در
مسجد اجتماع کردند. نیروهای دولتی که وضع را خطرناک دیدند،
مسجد را به محاصره در آوردند و به این بنای مذهبی حمله کردند.
آیة الله بهبهانی و آیة الله طباطبایی، برای جلوگیری از خون ریزی، تصمیم گرفتند که به
حرم حضرت عبدالعظیم ـ علیه السلام ـ پناهنده شوند. این تصمیم، در ۱۶
شوال ۱۳۲۳ق. جامه عمل پوشید. متحصنین مبارز، خواسته های خود را که مهم ترین آنها ایجاد عدالت خانه ای برای جلوگیری از ظلم و ستم و رعایت عدالت بود، به اطلاع دولت رساندند. این مقاومت و پایداری در تحصن و مبارزه، موجب شد که شاه با درخواست های آنان موافقت کند. با اعلام موافقت با خواسته های متحصنین، آیة الله بهبهانی و دیگر روحانیون به شهر بازگشتند.
عین الدوله که از ضعف شاه استفاده کرده بود و یکه تاز میدان سیاست و فرمانروایی کشور شده بود و انجام خواسته های مبارزان را خلاف منافع خود می دید، از اجرای این خواسته ها خودداری کرد و با شدت بیشتری با مبارزان به مقابله برخاست. از این رو،
نیرالدوله را که فردی مستبد و سخت گیر بود، به جای
علاء الدوله به حکومت
تهران منصوب کرد. او نیز برای جلوگیری از مبارزات، سید جمال الدین واعظ را به
قم تبعید کرد و
شیخ محمد واعظ را دستگیر و در سرباز خانه زندانی کرد. این عمل، خشم و نارضایتی مردم را شدت بخشید و آنان برای آزادی شیخ محمد به سرباز خانه حمله کردند. در این درگیری، یکی از طلاب به نام سید عبدالحمید به
شهادت رسید.
به دنبال
شهادت وی، بازار بسته شد و شهر به حال تعطیل در آمد. آیة الله بهبهانی و
آیة الله سید محمد طباطبایی، هر دو به خانه
آیة الله شیخ فضل الله نوری رفتند و از وی تقاضای کردند تا آنان را در امر مبارزه همراهی کند. شیخ نیز قول همکاری داد و بدین ترتیب، روحانیون تهران در مبارزه با حکومت استبدادی متحد شدند. مردم، جسد طلبه
شهید را به
مسجد بردند و در آن جا به سینه زنی و نوحه خوانی پرداختند. آیة الله بهبهانی و دیگر روحانیون نیز در
مسجد حاضر شدند. سربازان دولتی به
مسجد حمله کردند. این امر، موجب نگرانی و اضطراب مردم شد. «در این هنگام، از شادروان بهبهانی رفتاری دیده شد که دلیری و بزرگی او را نیک می رساند. بدین سان که بی درنگ خود را بر روی یک بلندی رسانید و سینه خود را باز کرد و رو به مردم گردانیده و به آواز بلند چنین گفت:
ای مردم! نترسید، واهمه نکنید. اینها کاری داشته باشند، با من دارند. این سینه من! کجاست آن که بزند؟
شهادت و کشته شدن، ارث ماست.
چندان ایستاد و از این سخنان گفت که مردم را دوباره باز گردانید و به دلها آرامش باز آورد».
سخنان آیة الله بهبهانی، موجب قوت قلب و استقامت مردم گردید و مقاومت و پایداری ادامه یافت. دولت، مبارزان را تهدید کرد و از آنان خواست تا به تحصن خاتمه دهند. آیة الله بهبهانی و آیة الله طباطبایی گفتند که یا با خواسته های ما موافقت کنید و یا اجازه دهید که ما از شهر خارج شده، به
نجف و
کربلا برویم. دولت به امید این که با رفتن رهبران دینی، مخالفت با دولت کاهش می یابد، به آنان اجازه خروج داد و بدین سان، کاروان مهاجران، به سوی
قم حرکت کرد. آیة الله بهبهانی به همراه دیگر رهبران مذهبی و روحانیون، به
قم رفته و در حرم
حضرت معصومه ـ علیها السلام ـ متحصن شدند.
با خروج رهبران دینی از
تهران، مردم دچار تحیر و سردرگمی شدند و نگران آشفتگی اوضاع بودند. روشنفکران وابسته به بیگانه و عوامل
دولت انگلستان نیز فرصت را مغتنم شمرده، مردم را به پناهنده شدن به سفارت
انگلستان تحریک کردند و بدین ترتیب، مردم و مبارزان به سفارت پناهنده شدند. با القای
دولت انگلیس و وابستگان آن، اهداف و خواسته ها تغییر کرد و
نهضت عدالت خانه، جای خود را به
مشروطه داد و نهضت از مسیر اصیل خود منحرف شد. این واقعه، لکه ننگی بر دامن جنبش مردم مسلمان
ایران بود و پیامدهای آن تا سالیان درازی، موجب وابستگی کشور به
انگلستان گردید.
محمد علی شاه که پس از مرگ پدر، به پادشاهی رسیده بود، به علت خوی استبدادی، حاضر به پذیرش قانون نبود؛ اما با شورش های مردم
تبریز،
تهران و دیگر شهرها و حمایت عالمان
نجف از
قانون اساسی، سرانجام در ۲۹
شعبان ۱۳۲۵ق. آن را تایید و امضا کرد؛ اما همچنان در صدد انتقام جویی و برانداختن اساس
مشروطیت بود. او برای اجرای اهداف پلیدش، نیروهای دولتی را مهیا کرد و
لیاخوف روسی را به فرماندهی آنها برگزید. نیروهای دولتی در ۱۳
جمادی الاول ۱۳۲۶ق. به فرماندهی
لیاخوف روسی، به مجلس حمله کردند.
هنگامی که خبر حمله به مجلس، در شهر منتشر شد، آیة الله بهبهانی و آیة الله طباطبایی خود را به مجلس رساندند تا از درگیری و خون ریزی جلوگیری کنند؛ اما نیروهای نظامی دولت، به سخن کسی توجه نکردند و با نیروهای مجاهدین درگیر شدند. مجاهدان که نیروی کافی برای مبارزه نداشتند، عقب نشینی کردند و مجلس به دست نیروهای دولتی افتاد. در این درگیری، جمعی از
مشروطه خواهان کشته شدند. آیة الله بهبهانی به همراه جمعی دیگر از رهبران و
مشروطه خواهان، در
پارک امین الدوله جمع شدند. نیروهای دولتی به آن جا نیز حمله کردند و آیة الله بهبهانی و آیة الله طباطبایی و فرزند آیة الله بهبهانی را دستگیر کردند و بهبهانی و فرزندش
سید محمد بهبهانی را با سرنیزه و قنداق تفنگ؛ به شدت مجروح کردند. ریش آیة الله بهبهانی را کندند و وی را به همراه
سید محمد طباطبایی به قزاق خانه انتقال دادند و پس از چند روز، آنان را نزد
محمد علی شاه بردند.
محمد علی شاه با آنان با خشونت رفتار کرد و به آنان ناسزا گفت. آیة الله بهبهانی با آن که در چنگ آن مرد جانی و بی رحم اسیر بود، با همان شجاعت فطری که داشت، گفت:
«ما را بکشید؛ ولی با ما، با بی احترامی سخن نگویید.»
این سخن، پادشاه مستبد را تکان داد و او لحن خود را تغییر داد و با ملایمت با آنان سخن گفت. سرانجام پس از چندی، بهبهانی که بیشتر مورد خشم و کینه شاه بود، به همراه دامادش، میرزا محسن، به
کرمانشاه تبعید شد
و از آن جا به
نجف رفت. خبر حمله به مجلس و کشتن
آزادی خواهان و مجاهدان، موجی از خشم و نفرت را در بین مردم به وجود آورد. مردم
تبریز به رهبری
ستارخان و
باقرخان، با قوای دولتی به نبرد پرداختند. نیروهای بختیاری به فرماندهی سردار اسعد و نیروهای شمال به رهبری
سپهدار تنکابنی، عازم
تهران شدند و پس از درگیری با نیروهای دولتی، در روز جمعه ۲۷
جمادی الثانی ۱۳۲۷ق.
تهران را به تصرف خود در آورند و مجلس فعالیت خود را از سر گرفت.
مشروطه طلبان، به جای مجازات مخالفان و نیروهای دولتی، از روحانیون و عالمان مشروعه طلب، انتقام گرفتند و در اولین فرصت، در یک دادگاه به ریاست
شیخ ابراهیم زنجانی،
آیة الله شیخ فضل الله نوری را به اعدام محکوم کردند و وی را به
شهادت رساندند. پس از آن، آیة الله بهبهانی از
نجف به
ایران بازگشت. او به هنگام ورود به
تهران، خطاب به آیة الله طباطبایی که به استقبال وی آمده بود، گفت:
«تو زنده ماندی و شیخ را در
تهران به دار زدند و این ثلمه را به
اسلام وارد ساختند؟ چرا نرفتی بند دار را بگیری و به گردن خود اندازی که این ننگ، برای
اسلام پیش نیاید و این لطمه و سکته، به
مشروطیت ایران وارد نشود
».
آیة الله بهبهانی، عادت به گوشه گیری و منفی بافی نداشت و فردی اجتماعی بود. هر گاه کسی دست نیاز به طرفش دراز می کرد، تلاش می کرد تا در حد توان، مشکل او را حل کند. او علاقه مند بود که به مردم گرفتار کمک کند و محتاجان را از خانه خود مایوس و محروم نسازد و به علت این که شخصیتی با نفوذ بود، برای رفع مشکل افراد، آنان را به مقامات و مسئولین دولتی معرفی می کرد و چون مقید به رعایت قوانین و مقررات بود، در توصیه های خود به مسئولان دولتی، همواره جمله «در صورت امکان و رعایت مقررات» را ذکر می کرد و اگر استنباط می کرد که عملی بر خلاف مقررات انجام شده، بسیار متاثر و ناراحت می شد.
وی، مردی شجاع، بردبار، با عزم و اراده ای قوی و فهیم بود و چون راهی را پیش می گرفت، بدون تردید و سستی و با جوانمردی و شهامت، پیش می رفت تا به مقصود برسد. کلمه تسلیم و تمکین در قاموس زندگانی وی نبود و هیچ گاه از خود سستی و ضعف نشان نداد.
با این خصوصیات و اوصاف پسندیده و مجاهدت ها و رشادت ها، مسئله قلیان کشیدن وی و نقض حکم تحریم تنباکو
که شاید به دلیل عدم آگاهی وی از اهمیت موضوع و یا به علت سلیقه خاص صورت گرفت، چیزی از ارزش های این روحانی مجاهد کم نمی کند.
مهدی ملک زاده از مورخان
نهضت مشروطیت، درباره آیة الله بهبهانی چنین می نویسد:
«مرحوم بهبهانی که موسس
مشروطیت و پایه گذار حکومت ملی بود و در شجاعت و شهامت و استقامت و قوه تفکر و تعقل و شخصیت و نیروی اراده در
ایران، بی نظیر بود و به علت دارا بودن همین سجایا و
مکارم اخلاقی، اول کسی بود که بدون بیم و هراس... در مقابل استبداد، قد مردانگی علم کرد و از پای ننشست و تا روز آخر، با همان شجاعت و عزم راسخ از
مشروطیت دفاع کرد».
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی، طبقات اعلام الشیعة، جزء ۱: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴.
(۲) حسن بن علی اصفهانی کربلایی، تاریخ دخانیه، یا، تاریخ وقایع تحریم تنباکو، چاپ رسول جعفریان، قم ۱۳۷۷ ش.
(۳) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه، روزنامة خاطرات اعتمادالسلطنه، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۵۰ ش.
(۴) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه، المآثر و الا´ثار، در چهل سال تاریخ ایران، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۵) علی بن محمد امین الدوله، خاطرات سیاسی میرزاعلی خان امین الدوله، چاپ حافظ فرمانفرمائیان، (تهران) ۱۳۴۱ ش.
(۶) مرتضی بن محمدامین انصاری، زندگانی و شخصیت شیخ انصاری قدس سره، قم ۱۳۷۳ ش.
(۷) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۸) حسن تقی زاده، زندگی طوفانی: خاطرات سیدحسن تقی زاده، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۷۲ ش.
(۹) ابراهیم تیموری، تحریم تنباکو: اولین مقاومت منفی در ایران، تهران ۱۳۶۱ ش.
(۱۰) محمدعلی حبیب آبادی، مکارم الا´ثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجری، اصفهان، ج ۳، ۱۳۵۱ ش، ج ۵، ۱۳۵۵ ش.
(۱۱) ابراهیم صفائی، ده نفر پیشتاز.
(۱۲) ابراهیم صفائی، رهبران مشروطه، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۱۳) عباس میرزا قاجار (ملک آرا)، شرح حال عباس میرزا ملک آراء برادر ناصرالدین شاه، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۶۱ ش.
(۱۴) نیکی کدی، تحریم تنباکو در ایران، ترجمة شاهرخ قائم مقامی، تهران ۱۳۵۸ ش.
(۱۵) محمد بن علی ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، بخش ۱، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۱۶) علی واعظ خیابانی، کتاب علماء معاصرین، چاپ سنگی تهران ۱۳۶۶.
(۱۷) اقبال یغمائی، شهید راه آزادی: سیدجمال واعظ اصفهانی، تهران ۱۳۵۷ ش.
(۱۸) فریدون آدمیت، ایدئولوژی نهضت مشروطیت، ج ۱، تهران ۱۳۵۵ ش.
(۱۹) بریتانیا وزارت خارجه، کتاب آبی: گزارشهای محرمانة وزارت امور خارجة انگلیس درباره انقلاب مشروطیت ایران، چاپ احمد بشیری، تهران ۱۳۶۲ـ۱۳۶۹ ش.
(۲۰) محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، تهران ۱۳۵۷ـ۱۳۶۳ ش.
(۲۱) حسن تقی زاده، زندگی طوفانی: خاطرات سیدحسن تقی زاده، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۷۲ ش.
(۲۲) اکبر ثبوت، «در حاشیة نوشتهای از حکیم فقیه محمدتقی آملی»، کیهان اندیشه، ش ۵۶ (مهر و آبان ۱۳۷۳).
(۲۳) عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران ۱۳۶۴ ش.
(۲۴) یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۲۵) اسماعیل رائین، انجمن های سری در انقلاب مشروطیت ایران، تهران ۱۳۴۵ ش.
(۲۶) محمدعلی شوشتری، «چرا مرحوم شیخ فضل الله نوری بدار آویخته شد؟»، در مجموعه ای از رسائل، اعلامیه ها، مکتوبات، و روزنامة شیخ شهید فضل الله نوری، گردآوری محمد ترکمان، ج ۲، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۲۷) جواد شیخ الاسلامی، قتل اتابک، تهران ۱۳۶۷ ش.
(۲۸) ابراهیم صفائی، ده نفر پیشتاز.
(۲۹) احمد کسروی، تاریخ مشروطة ایران، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۳۰) احمد کسروی، تاریخ هجده سالة آذربایجان، تهران ۱۳۵۵ ش.
(۳۱) هاشم محیط مافی، تاریخ انقلاب ایران، ج ۱: مقدمات مشروطیت، چاپ مجید تفرشی، و جواد جان فدا، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۳۲) مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران ۱۳۷۱ ش.
(۳۳) محمدبن علی ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۳۴) مهدیقلی هدایت، خاطرات و خطرات، تهران ۱۳۴۴ ش.
(۳۵) Encyclopaedia Iranica , sv " ـ Abdalla ¦h Behbaha ¦n ¦â" (by H Algar) .
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «سیدعبدالله بهبهانی»، شماره۲۲۱۵. سایت اندیشه قم.