سید علی اندرزگو
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سید علی اندرزگو (۱۳۱۸-۱۳۵۷ش)، معروف به شهید اندرزگو، عضو
جمعیت هیئتهای موتلفه اسلامی و از روحانیون مبارز و مسلح علیه
رژیم پهلوی که در ترور
حسنعلی منصور نقش بسزای داشت.
اندرزگو
دروس حوزوی را در تهران و در مسجد محل نزد استادانی چون حجة الاسلام بروجردی و میرزا
علیاصغر مرندی تلمذ کرد. از اساتید دیگر وی در دوره تحصیل میتوان به
آیت الله مشکینی و
آیت الله مکارم شیرازی و میرزا
یدالله دوزدوزانی اشاره کرد. او در نوجوانی در بازار
تهران به کار اشتغال داشت و با ورود به شاخه نظامی هیئتهای مؤتلفه از شغل خود دست کشید و تا پایان عمر، مهمترین اشتغال او مبارزه و فعالیت برای سرنگونی رژیم ستمشاهی بود و به همین علت با نام مستعار و به صورت مخفیانه زندگی میکرد و با سفر به شهرهای مختلف و جابهجایی منزل از دست نیروهای
ساواک فرار میکرد. ساواک که ۱۵ سال در جستجوی اندرزگو بود سرانجام در ۱۹
رمضان برابر با ۲ شهریور سال ۱۳۵۷ توانست او را در خیابانی محاصره و به
شهادت برساند.
شهید سید علی اندرزگو در
رمضان سال ۱۳۱۸ شمسی، در خیابان شوش
تهران در یک خانواده متوسط متولد شد. با وجود سختیهای معیشتی زندگی، به تحصیل پرداخت و
علوم حوزوی را نیز فرا گرفت. وی در نوجوانی با
شهید نواب صفوی آشنا شد. منش و شخصیت این روحانی مبارز در ذهن و ضمیر او اثری ژرف گذاشت و نتیجه این تاثیر روحی، آشنایی با تشکیلات
فدائیان اسلام و راه مبارزاتی آنها بود که در تعیین مشی مبارزاتی شهید اندرزگو نقش بسیاری داشت.
شهید اندرزگو فعالیتهای مبارزاتی خود علیه رژیم را از همان نوجوانی آغاز کرد و در ترور "
حسنعلی منصور" نقش بسزایی داشت. با دستگیری همه همراهانش که در ترور
منصور نقش داشتند، شهید اندرزگو زندگی مخفی خود را آغاز کرد و
ساواک مدت ۱۵ سال سایهوار دنبال او میگشت. شهید اندرزگو، از اعضای شاخه نظامی هیئتهای مؤتلفه بود که تا پایان عمر مهمترین اشتغالش مبارزه و فعالیت برای سرنگونی رژیم ستمشاهی بود، سرانجام پس از سالها مبارزه با
رژیم پهلوی، در ۲ شهریور ماه سال ۱۳۵۷ در کمین نیروهای ساواک گرفتار شده و به شهادت رسید.
پدر شهید اندرزگو بنّا بود و در بازارچه گمرک تهران حوالی میدان شوش و پایین خیابان صفاری مغازه داشت. پدرش پس از ورشکستگی به خردهفروشی رو آورد و در همان حوالی میدان شوش به کار و کسب پرداخت. سید علی آخرین فرزند خانواده و دارای ۳ برادر و ۳ خواهر بود.
شهید اندرزگو در سال ۱۳۴۹، با کبری سیلسپور
ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهار فرزند است.
شهید اندرزگو تحصیلات ابتدایی را در دبستان فرخی گذراند. پس از به پایان بردن دوران تحصیلات ابتدایی، چون شاهد زحمات طاقتفرسای پدر برای تامین معاش بود، برای یاریرساندن به پدر و کمک به اقتصاد خانواده، درس را رها کرد و در نزد برادرش، سید حسن که در بازار تهران، دارای شغل تجاری بود مشغول به کار شد و در حدود ۱۰ سال در این شغل ماند. با وارد شدن به شاخه نظامی هیئتهای مؤتلفه، شهید اندرزگو، از شغل خود دست کشید و تا پایان عمر، مهمترین اشتغال او مبارزه و فعالیت برای سرنگونی رژیم ستمشاهی بود.
سید علی ۱۳ سال بیشتر نداشت که ذهنش معطوف مسائل اجتماعی، سیاسی شد و توسط سید حسین اندرزگو، برادر بزرگتر، به گروه حاج صادق امانی پیوست و نزد شهید
صادق امانی، عربی آموخت. پس از آن در مسجد قندی نزد
آیت الله بروجردی به تحصیل دروس حوزوی پرداخت و طی سه سال دروس مقدماتی را آموخت و نزد میرزا
علیاصغر مرندی نیز به تلمذ پرداخت و
جامع المقدمات،
تحف العقول،
نهج البلاغه،
فقه،
اصول و... را فرا گرفت. بنابر شرایطی که بعد از اعدام انقلابی حسنعلی
منصور برای او فراهم شد، شهید اندرزگو ابتدا مدتی به
قم رفت و پس از مدتی عازم
نجف شد.
پس از بازگشت از
عراق دوباره در
حوزه علمیه قم مشغول به تحصیل شد. وی در مدت حضور در قم، نزد
آیت الله مشکینی و
آیت الله مکارم شیرازی از درس تفسیر و اخلاق بهره برد و نزد آیت الله حاج میرزا
یدالله دوزدوزانی قوانین و
لمعه را آموخت. سید علی اندرزگو که با نام "شیخ عباس تهرانی" در حوزه علمیه قم رحل اقامت افکنده بود، به علت فعالیتهایی که داشت مورد شناسایی قرار گرفت و از
لباس روحانیت خارج شد.
او به چیذر آمد و در مدرسهای که توسط حجت الاسلام سید علیاصغر هاشمی تاسیس شده بود، پناه گرفت و در آنجا به دروس حوزوی، ادامه داد. پس از مدتی مجدداً شناسایی شد و پس از رفت و آمدهای طاقتفرسا به
افغانستان و … در کنار حرم رضوی سکنی گزید. شهید اندرزگو در
مشهد نیز در درس مرحوم
ادیب نیشابوری حاضر شد و بنا بر نقل همسرش، در مدت ۵ سال از محضر ایشان استفادهها برد و در حسینیه اصفهانیها در بازار سرشور نیز در درس آقای موسوی شرکت کرد.
حجت الاسلام حسین غفاریان، یکی از دوستان شهید اندرزگو در قم، میگوید: «روزی
آیت الله خزعلی تشریف آوردند قم و دست او را گذاشتند در دست من. من از شاگردان ایشان بودم، گفتند: «غفاریان! مراقب این باش تا من به تو بگویم چه کارش کنیم.» چند ماه از او در خانهمان پذیرایی کردیم تا آیت الله خزعلی آمدند و گفتند: «حسنعلی
منصور را این کشته. اسمش هم سید علی اندرزگوست. اسمش را عوض کنید. جا به او بدهید. معمم و طلبهاش کنید.» خلاصه
عمامه سرش گذاشتیم و شروع کرد به درس خواندن. ما، ماههای رمضان و
محرم میرفتیم تبلیغ و به فرمایش آیت الله خزعلی، او را هم با خود میبردیم.»
در دوران شکلگیری شخصیت شهید اندرزگو، کشور دستخوش حوادث بسیار بود. جنبش
ملی شدن نفت، تغییر دولتها، حکومت نظامی مکرر در تهران،
ترور شاه،
هژیر،
رزمآرا و دکتر فاطمی، اعدام امامی، تبعید و بازگشت
آیت الله کاشانی، جلسات مکرر آیت الله کاشانی و فدائیان اسلام، تعطیلی بازار تهران و نقش بازاریان در این حرکتها را میتوان از آن جمله برشمرد.
شهید اندرزگو در نوجوانی با شهید نواب صفوی آشنا شد. منش و شخصیت این روحانی مبارز در ذهن و ضمیر او اثری ژرف گذاشت و فرآیند این تاثیر روحی، آشنایی با تشکیلات فدائیان اسلام و راه مبارزاتی آنها بود که در تعیین مشی مبارزاتی شهید اندرزگو نقشآفرین بود. شهید اندرزگو علاقهٔ زیادی به شهید نواب صفوی داشت و همین مسئله باعث شد که وی با تشکیلات فدائیان اسلام آشنا شود.
وی که در آن سالها به سلاح علم و ایمان، خود را مسلح میساخت، سرانجام با درک و لمس روح نهضت ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ به رهبری
امام خمینی (رحمةاللهعلیه) در سن ۱۸ سالگی گام به عرصه مبارزه با رژیم پهلوی نهاد. شهید اندرزگو در جریان
قیام ۱۵ خرداد خود یکی از عاملین تظاهرات پرشور مردم بود که همان شب با اهدای کتابی از حضرت امام (رحمةاللهعلیه)، مورد تقدیر قرار گرفت.
در آستانه دهه ۱۳۴۰، گروههای مختلفی که در عرصه جامعه فعال بودند و وجهه مذهبی و اقتصادی داشتند، در رویارویی روحانیون با رژیم، به نفع روحانیت وارد صحنه شدند و از مراجع خود حمایت کردند. افرادی چون شهید اندرزگو جزء آن دسته گروههایی بودند که به مرجعیت امام خمینی (رحمةاللهعلیه) پس از وفات آیت الله بروجردی گرویده و از مدتها قبل ارتباطهای مداوم با قم و بیت امام (رحمةاللهعلیه) را آغاز کرده بودند و با شروع حوادث سالهای ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ فعالانه وارد صحنه مبارزات و حمایت از امام (رحمةاللهعلیه) شدند.
پس از واقعه ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲، شهید اندرزگو در همان رابطه دستگیر و تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت و با اینکه در زیر شکنجه بیهوش شده بود، به سبب عزمی محکم کوچکترین کلامی که بتواند شکنجهگران را به مقصودشان رهنمون سازد بر زبان نیاورد. پس از رهایی از زندان با شهید حاج صادق امانی و دیگر دوستانی که از سابق میشناخت ارتباط برقرار کرد و وارد شاخه نظامی هیئت موتلفه جمعیتهای اسلامی شد. در همین زمان مسئله ترور حسنعلی
منصور نخست وزیر وقت مطرح شد و او به همراه دیگر افراد شرکتکننده در این ترور، در مراسم تحلیف شرکت کرد و اولین نفری بود که دست روی
قرآن گذاشت و سوگند یاد کرد که تا آخرین قطره خون خود نسبت به نهضت و آرمانهای اسلامی آن وفادار بماند.
در اسفند ۱۳۴۲، کابینه حسنعلی
منصور بر سر کار آمد و
لایحه کاپیتولاسیون را به تصویب رساند. امام خمینی (رحمةاللهعلیه) در ۴ آبان ماه سال ۱۳۴۳، سخنرانی شدیداللحنی علیه لایحه ایراد کردند و متعاقباً دستگیر و به
ترکیه تبعید شدند. با تبعید امام خمینی (رحمةاللهعلیه)، نهضت حالتی دوگانه یافت؛ بخشی از مبارزان فعال پس از تبعید امام به ترکیه و سپس به عراق، تصمیم به ترک
ایران و فعالیت در کنار شخص ایشان گرفتند و مهاجرت کردند و بدینسان حلقههای مبارزان نهضت امام (رحمةاللهعلیه) در خارج از کشور شکل گرفت.
بخشی از مبارزان نیز در کشور ماندند و به تداوم نهضت امام (رحمةاللهعلیه) در داخل پرداختند. مسئله مهم در داخل کشور، فرآیند تحولی آرام و پنهانی در جمعیتی بود که مرجع تقلید خود را در تبعید میدید. یک شاخه از این جمعیتها که بیشتر تحت نفوذ حاج صادق امانی بود و از دستپروردههای فکری و اخلاقی وی بودند، با اطلاع حاج
مهدی عراقی، آرامآرام به سوی اقدامات قهرآمیز گرایش یافتند. هسته این گروه شامل افرادی چون شهید صادق امانی همدانی، شهید
مهدی ابراهیم عراقی، شهید اندرزگو، شهید
محمد بخارایی، شهید
رضا صفار هرندی و شهید
مرتضی نیکنژاد میشد.
این طیف پس از تبعید امام (رحمةاللهعلیه) ابتدا خواستار اقدامی جدی علیه رژیم شاه شدند، ولی به درخواست شهید مهدی عراقی و دیگران و به منظور برنامهریزی درازمدت و اقدامات اصولی صبر پیشه کردند. این عده به تدریج پس از تهیه اسلحه و مواد منفجره لازم، به تمرینات نظامی پرداختند.
اعدام انقلابی حسنعلی
منصور با همکاری شهیدان محمّد بخارایی، رضا صفار هرندی، مرتضی نیک
نژاد و حاج صادق امانی جامعه عمل پوشید. شهید اندرزگو که ۱۹ سال بیشتر نداشت، در این عملیات مسئولیت کُند کردن اتومبیل
منصور را در محدوده بهارستان بر عهده داشت تا شهید بخارایی بتواند با دقت عمل او را از پای در آورد. در ساعت ۱۰ صبح اول بهمن ماه ۱۳۴۳ هنگامی که حسنعلی
منصور با غرور تمام قصد پیاده شدن از اتومبیل در جلوی درب ورودی مجلس شورای ملی را داشت، هدف گلوله شهید محمد بخارایی از اعضاء شاخه اجرایی هیئت مؤتلفه اسلامی قرار گرفت و چند روز بعد به هلاکت رسید.
همسر شهید اندرزگو در مصاحبهای با مجله "سروش" راجع به نقش وی در این عملیات میگوید: «سید علی با مهارتی هرچه تمامتر کار را شروع کرده و خودش را جلوی ماشین یک پلیس میاندازد و مامورین به خیال اینکه او را زیر گرفتهاند دستپاچه شده و نظم آنها به هم میخورد و اتومبیل
منصور گیر میکند.»
وقتی که شهید اندرزگو با موفقیت وظیفه خود را انجام داد،
منصور به ناچار در نزدیکی مجلس از اتومبیل پیاده و عازم مجلس شد و همین امر فرصتی فراهم آورد که شهید بخارایی از این موقعیت استفاده کند و با شلیک گلوله او را به قتل برساند. پس از این حرکت، شهید اندرزگو برای اطمینان از مرگ
منصور، خود را به او رساند و گلوله دیگری در مغزش خالی کرد و به سرعت متواری شد. ماموران در تعقیب خود موفق شدند شهید بخارایی را که هنگام فرار، روی زمین یخزده میلغزد دستگیر کنند.
شهید اندرزگو، شهید نیک
نژاد و شهید هرندی، پس از مشاهده اوضاع طبق قرار با شهید امانی به میدان شوش رفته و اسلحهها را تحویل میدهند و مقرر میشود تا یک هفته هیچ یک از افراد به خانه نروند و زندگی مخفی داشته باشند. فتوای قتل
منصور از جانب آیت اللَّه
سید محمدهادی میلانی در مشهد صادر شده بود.
با دستگیری شهید محمد بخارایی سایر مجریان طرح اعدام حسنعلی
منصور جز سید علی اندرزگو توسط ساواک شناسایی شده و دستگیر شدند. همچنین ماهیت سازمان جدید هیئتهای موتلفه نیز بر آنان مکشوف شد و شهید اندرزگو آغاز زندگی مخفی را تجربه کرد.
با وجود تلاش دستگاههای امنیتی رژیم پهلوی که حتی خانواده و نزدیکان شهید اندرزگو را نیز نشانه گرفته بود، وی توانست مخفیانه و با زیرکی و هوشیاری از کشور خارج شده و به عراق سفر کند.
کبری سیلسپور، همسر شهید اندرزگو، در این مورد میگوید: «سید با شناسنامه جعلی سوار بر کشتی میشود و در کشتی با ترفندی ناخدا را راضی میکند که کشتی را به سوی ساحل عراق در اروند ببرد و قبل از آنکه ناخدای کشتی متوجه شود پیاده میشود (یکی از دوستان شهید نیز همراهش بوده است) و به سوی خطوط مرزی عراق حرکت میکنند. مرزبانان عراق راه را برای آنان میبندند و از آنان کارت شناسایی طلب میکنند که شهید اندرزگو میگوید: «ما طلبه هستیم و برای درس خواندن کنار دریا آمدهایم و کارت شناسایی در نجف است» و بدینصورت به نجف میرود.»
شهید اندرزگو در سال ۱۳۴۵، به ایران بازگشت و درحالیکه ساواک به شدت به دنبال دستگیری وی بود به قم رفت و در کسوت روحانیت در حوزه علمیه با نام مستعار "شیخ عباس تهرانی" به تحصیل پرداخت و مجدداً سرگرم فعالیتهای انقلابی شد. هر وقت فرصتی پیش میآمد با سخنرانیهای پرشور خود در شنوندگان تاثیر به سزایی میگذاشت و آنان را به تحرک وامیداشت. در سال ۱۳۴۶ به وسیلهٔ یکی از منابع نفوذی ساواک بازگشتش اطلاع داده شده، اما این بار نیز ساواک موفق به دستگیری او نشد.
در قم وی با وجود مراقبتهای شدید ساواک، مبارزهاش علیه رژیم پهلوی را ادامه داد و در جریان ساخت سینما در قم که هدف از آن ترویج فرهنگ مبتذل غربی بود به مبارزه پرداخت. فعالیت وی چنان بود که ساواک پروندهای را به نام "شیخ علی تهرانی" تشکیل داد. افزایش حساسیتهای ساواک باعث شد تا وی به مدرسه علمیه چیذر رفته و در آنجا به وعظ و اقامه نماز مشغول شود. در چیذر تحصیل
علوم دینی و مبارزاتش را از نو و در بعدی دیگر آغاز کرد. در همینجا بود که ازدواج کرد و یک سال و نیم در یک اتاق اجارهای با همسرش زندگی کرد. وی به مرور زمان بر وسعت فعالیتهای انقلابیش افزود و برای اینکه شناسایی نشود، منزلش را مرتب عوض میکرد.
در سال ۱۳۵۱ شمسی، یکی از دوستان وی دستگیر و در زیر شکنجههای طاقتفرسا به مواردی در رابطه با شهید اندرزگو اعتراف کرد و ساواک از سر نخی که به دست آورده بود، در صدد دستگیری وی برآمد، اما او توانست مثل همیشه از دست ساواک بگریزد و به قم برود. در قم مجدداً با نام مستعار و با ظاهری دیگر، اتاقی اجاره کرد و مشغول فعالیت شد و با گروههای مبارز مسلمان به برقراری ارتباط پرداخت و برای آنها پول و اسلحه و مهمات و امکانات فراهم ساخت. بار دیگر، ساواک موفق به شناسایی محل زندگی او شد و این بار نیز، وی از معرکه گریخت و با نامی دیگر و در لباسی مبدل، خود را به مشهد رساند و در آن شهر با حجت الاسلام
عباس واعظ طبسی تماس گرفت و با کمک ایشان توانست همراه همسرش و به طور پنهانی از طریق
زابل و
زاهدان به افغانستان فرار کند. وی در افغانستان تنها یک ماه دوام آورد و نتوانست دور از مبارزه باشد، لذا مخفیانه خود را به مشهد رساند.
سید علی در مشهد چندین خانه عوض کرد و پنهانی به سفر
حجّ مشرف شد. در سفر دیگری که عازم انجام
حجّ عمره شده بود، خود را به نجف اشرف رساند و به زیارت امام (رحمةاللهعلیه) نایل آمد. سپس به
سوریه و
لبنان سفر کرد و بر تجربههای مبارزاتی خویش افزود.
شهید در لبنان با نماینده امام (رحمةاللهعلیه) در سازمان "الفتح" تماس گرفت و ضمن دیدن تعلیمات نظامی، طرز استفاده از سلاحهای سنگین را فرا گرفت. پس از بازگشت به ایران همزمان با اوجگیری انقلاب اسلامی تصمیم به نابودی شاه گرفت. لذا طی یک برنامه ۶ ماهه، رفت و آمدهای شاه را تحت نظر گرفت تا بتواند با وارد کردن مواد منفجره از
فلسطین، هدف خود را پیاده کند و به کمک شخصی در داخل کاخ سلطنتی به این مهم دست یابد که با شهادتش توفیق اجرای آن را از دست داد.
در سال ۱۳۵۱، به دنبال دستگیری یکی از دوستان شهید اندرزگو ساواک سرنخهایی از وی به دست آورد و مجدداً تلاشها برای دستگیری وی افزایش یافت. از آن جایی که ماموران ساواک به طور دایم در جستجوی وی بودند، توانستند اطلاعاتی حین شکنجه تعدادی از مبارزان اسلامی، از اندرزگو به دست آورند. ساواکیها در چارچوب این اطلاعات تلفنهای قسمت وسیعی از
شهر تهران را تحت کنترل گرفتند تا توانستند، رد مکالمات او را به دست آورند و با جستجوی پروندهها یکی از دوستان قدیمیاش به نام "حاج اکبر صالحی" که لبنیات فروشی داشت را پیدا کردند، و از همینجا پی بردند شهید اندرزگو با نام مستعار "جوادی" در مشهد سکونت دارد و روز ۱۹ ماه مبارک رمضان افطار را در منزل او خواهد بود.
شهید اندرزگو، نزدیکی غروب آن روز با یک موتورگازی راهی منزل دوستش شد؛ ماموران ساواک قبلاً منطقه را به محاصره در آورده بودند. وی پس از ورود به خیابان "سقا باشی" متوجه حضور ماموران ساواک شد، اما برای فرار از مهلکه، دیگر دیر شده بود. وی با پناه گرفتن در پشت یک اتومبیل سعی در گمراه کردن ماموران داشت، اما ماموران رژیم از فاصله دور پاهای او را مورد هدف قرار دادند. قاتل شهید، فردی به نام "تهرانی" بود. شهید اندرزگو در حالیکه خون، به شدت از پاهایش جاری بود، با خوردن کاغذهای حاوی شماره تلفن دوستان و نزدیکانش و آغشته کردن بقیه مدارک به خون خود و نابود کردن آنها، مانع از آن شد که نشانی کسی به دست ساواک بیفتد. سیّد همواره گفته بود: «زنده مرا نخواهند یافت» و سرانجام نیز چنین شد. شهید اندرزگو پس از سالها مبارزه با رژیم پهلوی ۱۹ رمضان برابر با ۲ شهریور ۱۳۵۷، در کمین نیروهای ساواک گرفتار شده و به شهادت رسید.
شهید اندرزگو چریکی بود که دامنه مبارزاتش، از لبنان تا افغانستان گسترده بود. ساواک ۱۵ سال سایهوار دنبال او میگشت، لکن هر وقت به مخفیگاه وی میرسید، او توانسته بود از دام ماموران بگریزد.
عبدالکریم سپهر نیا، دکتر حسینی، شیخ عباس تهرانی، ابوالحسن نحوی، سیّد ابوالقاسم واسعی و محمدحسین الجوهرچی، نامهایی بودند که سید از آنها استفاده میکرد و مناسب هر نام، به چهرهای ظاهر میگردید. وی از ۲۴ شناسنامه و تعدادی گذرنامه استفاده میکرد.
خانواده شهید اندرزگو برای ماهها از شهادت وی خبردار نشده بودند تا اینکه امام (رحمةاللهعلیه) ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ وارد کشور میشود. سید مهدی اندرزگو، فرزند شهید اندرزگو، در اینباره میگوید: «شهید اندرزگو در شهریور ماه ۱۳۵۷ و در ماه مبارک رمضان به شهادت رسید، ولی ما تا زمان پیروزی انقلاب و ورود امام (رحمةاللهعلیه) به ایران که بهمن ماه بود، از این حادثه خبر نداشتیم. روزی که امام (رحمةاللهعلیه) وارد کشور میشدند، ما تلویزیون را نگاه میکردیم و منتظر بودیم که ایشان هم همراه امام (رحمةاللهعلیه) باشند و با ایشان وارد کشور شوند. حضرت امام (رحمةاللهعلیه) به کشور آمدند و در مدرسهٔ رفاه مستقر شدند، فرمودند خانوادهٔ آقای اندرزگو را پیدا کنید، من دوست دارم آنها را ببینم. ما به دلیل مبارزات پدر و تحت تعقیب بودنش همواره در حال نقلمکان از شهری به شهر دیگر بودیم. به همین دلیل هیچکدام از اطرافیان امام (رحمةاللهعلیه) نشانی ما را نداشتند، اما خود امام (رحمةاللهعلیه) در آخرین دیدار پدر ما با ایشان، شنیده بودند که ما در مشهد ساکن هستیم. این شد که آیت الله طبسی و دیگر دوستان ما را پیدا کردند و خدمت امام (رحمةاللهعلیه) بردند.
یاد دارم زمانی که در تهران و مدرسهٔ رفاه خدمت امام (رحمةاللهعلیه) رسیدیم، ایشان دو برادر کوچکتر من را یکی هفتماهه و دیگری دو ساله روی پاهای خودشان نشاندند و ما را مورد تفقد و مهربانی قرار دادند. ایشان پس از کمی مقدمهچینی خبر
شهادت پدر را به ما دادند. بعد از شنیدن خبر شهادت پدر، مادرم طبیعتاً بسیار دگرگون و ناراحت شدند. امام خمینی (رحمةاللهعلیه) هم برای مادر ما از
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) و
صبر ایشان مثال زدند و او را به صبر و بردباری نصیحت فرمودند. سپس برای ما دعا کردند و من هنوز هم که هنوز است، تاثیرات دعای امام (رحمةاللهعلیه) را در زندگی خودم میبینم.
امام (رحمةاللهعلیه) فرمودند: «همان شبی که این روحانی مبارز به شهادت رسید، خبر شهادتش را برای من تلگراف کردند و من به شدت از این موضوع ناراحت شدم و غصه خوردم که ما محروم ماندیم از نعمت بزرگی مانند شهید اندرزگو که تجربههای گرانبهایی در مبارزات داشت.» »
برخی خاطرات از شهید اندرزگو بیان شده است.
ولایت فقیه، کتابی که از شهید جدا نشد.
حجت الاسلام
جعفر شجونی، از اعضای
جامعه روحانیت مبارز، در مورد شهید اندرزگو میگوید: «کتاب ولایت فقیه و اسلحه دو یار جدانشدنی این شهید بزرگ بودند.»
حجت الاسلام حسین غفاریان، در خصوص
شجاعت شهید اندرزگو و خاطراتشان میگوید: «فوقالعاده شجاع و نترس بود. ما او را در دهی گذاشتیم که منبر برود. روضه خیلی نمیخواند، اما حرفهای درست و حسابی برای مردم میزد. ما گروهی بودیم که برای تبلیغ به دهات دوردست میرفتیم. یک بار رفته بودیم دهات "هندیجان". این دِه در اطراف بندر دیلم و آن طرف ماهشهر است. او را هم بردیم. او در اطراف گشتی زد تا ببیند کسانی را پیدا میکند که برایش اسلحه بخرند و جمع کنند و او برود و از آنها بخرد؟ در یکی از سفرها یادم هست که گفت: «غفاریان! این چمدان پر از اسلحه کمری کُلت است. این را باید ببریم قم.» ما سوار مینیبوس شدیم و این چمدان را گذاشتیم زیر ساکهای خودمان که اگر مامورین آمدند و دیدند که همه آن ساکها پر از کتاب است، دیگر به ساک او کاری نداشته باشند که اتفاقاً هم همینطور هم شد. دم پاسگاه ژاندارمری، مامورین ریختند توی ماشین و دیدند همه طلبهایم. همه ساکها را گشتند و یکی دو تا و شش تا و به هشتمی نرسیده بودند که گفتند اینها همه کتاب است و برویم. بعد آمدیم قم و اسلحهها را آورد خانه ما. یک ماشین اپل داشتیم که اینها را میگذاشت داخل آن و میبردیم تهران و بین رفقایش تقسیم میکردیم. این کارش بود. میرفتیم
کردستان و این طرف و آن طرف برای
تبلیغ. او اسلحه جمع میکرد و میخرید و میبرد تهران. رفقای زیادی هم داشت. لذا آشنایی ما از طریق آیت الله خزعلی و به این شکل شروع شد.»
حجتالاسلام سید مهدی اندرزگو، فرزند شهید سید علی اندرزگو، خاطراتی را به نقل از
رهبر معظم انقلاب درباره آن شهید بازگو کرده است. وی میگوید: «منزل ما در مشهد با منزل حضرت آقا چند کوچه بیشتر فاصله نداشت. در خاطر دارم که شهید اندرزگو برای این عزیزان کلاس آموزش اسلحه گذاشته بود؛ برای حضرت آقا،
شهید هاشمی نژاد و آیت الله واعظ طبسی. البته من خاطراتی را در این مورد از زبان رهبر معظم انقلاب شنیدهام. حضرت آقا میفرمودند: شهید اندرزگو شبها دیروقت به منزل ما میآمدند و باهم جلسه داشتیم و در مورد مسائل مختلف با هم صحبت میکردیم.»
سید مهدی اندرزگو، در خصوص خاطرات پدرش میگوید: «یکی از خاطراتی که رهبر معظم انقلاب برایم تعریف کردند، این بود که بارها پدرم را در کوچه و خیابان دیده بودند و بعد از سلام و احوالپرسی متوجه شده بودند که در دست او زنبیلی پر از مهمات و اسلحه است و او با خونسردی کامل آنها را با خود جابهجا میکرد. پدرم بارها ما را هم هنگام جابهجایی مهمات با خود میبرد تا این عملیات شکلی عادیتر به خود بگیرد. البته ما اینها را بعدها از زبان حضرت آقا شنیدیم و آن زمان متوجه نمیشدیم.
از حضرت آقا شنیدم که: «یک روز آقای اندرزگو را در بازار "سرشور" مشهد دیدم که با یک موتورگازی میآمد. موتور را که نگه داشت، دیدم چند خروس در عقب موتور خود دارد. از او دربارهٔ خروسها پرسیدم، جواب داد که این خروسها استثناییاند و تخم میگذارند! حضرت آقا فرمودند زنبیل را که کنار زدم، دیدم زیر پای خروسها پر از نارنجک و اسلحه است.»
یکدفعه کارتر با همسرش به
ایران آمده بود، شهید نشسته بود (و از تلویزیون) نگاه میکرد؛ گفتم: آقا! برای این قضیه هیچکار نکردی! ؟ (چون گفته بود ۶ ماه میخواهم زحمت بکشم و ان شاءالله پهلوی را از بین ببرم) گفتم پس چه شد؟ چرا راهی پیدا نمیکنی؟ باز دوباره آمریکاییها به ایران آمدند!
گفت: پهلوی یا به دست من یا با خون من از بین میرود! بعد از آتش قلیان یک ذغال سرخ برداشت و روی دست گرفت، گفت حفظ
دین برای مردم در
آخر الزمان مثل تحمل کردن آتش این ذغال میماند! قشنگ کف دستش بود؛ گفتم: آقا! دستت نمیسوزد؟ گفت بدن ما به آتش جهنم هم نمیسوزد.
بعد گفت دو سال اول انقلاب همه ملت ایران مورد امتحان خدا قرار میگیرند و بعد از دو سال سید علی نامی میآید
رئیس جمهور میشود. من گفتم: سید علی خودت هستی دیگر؟ خودت میخواهی رئیس جمهور بشوی؟! گفت آنموقع من نیستم، آن موقع کس دیگری است میآید رئیس جمهور میشود و بعد از چند سال که بگذرد آقا
امام زمان ظهور میکنند.
برای من خیلی تکاندهنده بود. بعد از اینکه آقا رئیسجمهور شده بود به بچهها گفتم که به ایشان بگویند و بچهها هم گفتند. این خاطرهای بود که من از زبان خودشان شنیدم و این آتش هم برای فهم چگونگی دینداری مردم در آخر الزمان واقعاً برای من جالب بود که دستش نسوخت، یعنی همانطوری که (ذغال) را کف دستش نگه داشت، دوباره آن آتش سرخ را گذاشت روی همان قلیان.
•
موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، برگرفته از مقاله «روایاتی از زندگی شهید اندرزگو»، تاریخ بازیابی ۱۴۰۱/۰۳/۲۹.