• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

سید احمد خمینی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



سید احمد خمینیسید احمد خمینی (۲۴ اسفند ۱۳۲۴ در قم – ۲۵ اسفند ۱۳۷۳ در تهران) دومین فرزند رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران حضرت امام خمینی (رحمةالله‌علیه) بود. ایشان از علما و مبارزین انقلابی بود که نقش مهمی در تنظیم روابط بین حضرت امام و انقلابیون بر عهده داشت.



حاج احمد آقا خمینی در تاریخ ۲۴ اسفند سال ۱۳۲۴ در دامان بانویی متقی (خانم ثقفی) به دنیا آمد. همسر حضرت امام (سلام‌الله‌علیها) از کودکی احمدآقا چنین یاد می‌کند: «او پسر خیلی آرام و پی حرف برویی بود که گاهی من به دخترها می‌گفتم: من در عرض ماه به این پسر پنج ـ شش ساله نباید بگویم؛ بکن یا نکن، ولی به شما دخترها که خیلی شیطان هستید، روزی چندبار باید امر و نهی کنم. احمدجان، آرام و سرگرم کار و بازی خود بود.»
وقتی به سن هفت سالگی رسید برای تحصیل به مدرسه اوحدی سپرده شد. خود چنین می‌ گوید: «اولین روزی که به مدرسه فرستادند فرار کردم! بعد با کتک معلمم ناچار در کلاس حاضر می‌شدم. تا ششم ابتدایی از خیلی ‌معلمان کتک خوردم.»
امام از همان کودکی دربارۀ تربیت و تحصیل او خیلی دقت می‌کرد. «متوجه بودند که با چه افرادی آمد و رفت می‌کنند و دوستانش چه کسانی هستند.»
حجت‌الاسلام سیدحسن خمینی هم به نقل از پدر (حاج احمدآقا) می‌افزاید: «پدرم می‌ گفت: کوچک بودم آنقدر که توان خواندن نداشتم و امام مرا در کنار خویش می‌نشاند. خود مشغول خواندن بود و من با کتاب‌های او بازی می‌کردم.»
حاج احمدآقا دوران دبستان و دبیرستان را در قم سپری کردند. در خلال تحصیل به ورزش به‌ویژه فوتبال علاقه‌مند شدند. از دوستان این مقطع وی آقای کاظم رحیمی هستند که خاطرات جالبی از تمرین‌های ورزشی ایشان دارند. حاج احمدآقا خود چنین می‌ گوید: «در همان حدود یواش یواش مسابقات محلی فوتبال را شروع کردیم. از بس علاقه‌مند به مسابقه بودیم، شب مسابقه تا صبح در فصل زمستان می‌آمدیم کنار پنجره و به آسمان خیره می‌شدیم که ببینیم آیا باران می‌ آید یا نه؟ اگر باران می‌آمد مثل اینکه کوهی را به سرمان می‌زدند که فردا نمی‌توانیم مسابقه بدهیم. از این محله به آن محله راه می‌افتادیم برای مسابقه در رشته‌های فوتبال، والیبال، دو و میدانی و امثال این ورزش‌ها. هر وقت می‌بردیم از میزبان کتک می‌خوردیم و گاهی چند دقیقه به پایان بازی فرار می‌کردیم. وقتی دوران ابتدایی یعنی کلاس ششم را تمام کردم و وارد کلاس هفتم شدم؛ عضو تیم فوتبال، بسکتبال و والیبال شدم و از بازیکنان محبوب دبیرستان بودم.»
حاج احمدآقا پس از اخذ دیپلم به تهران آمد و تیم شاهین از وی برای بازی دعوت کرد. ایشان هم در آن ایام برای خروج از ایران دعوت آن تیم را پذیرفت که خود در این‌باره می‌ گوید: «ولی انتخاب نشدم، به حق که انتخاب نشدم، چون سایرین بهتر از من بودند.»


پس از اخذ دیپلم از دبیرستان حکیم نظامی قم با اشاره و توضیح امام خمینی تحصیلات حوزوی خود را شروع کردند. حجت‌الاسلام محتشمی در این ‌باره می‌گوید: «به هر حال حاج احمدآقا سال ۴۵ که از نجف به قم برمی ‌گردد به توصیه حضرت امام وارد سلک روحانیت می‌شود و باصطلاح درس طلبگی را با جدیت شروع می‌کند. البته آن مرحله‌ای که دیگر به صورت رسمی و جدی وارد شد، بعد از پیامی بود که امام از نجف به قم دادند که به احمد خبر بدهید و بگویید: «من نصیحتم به تو این است که طلبه بشوی و درس بخوانی، اگر این کار را کردی، مخارج تو را می‌پردازم، ولی اگر طلبه نشدی و درس‌ نخواندی، خودت باید بروی و به فکر خودت باشی و من هیچ‌گونه کمک مادی به تو نخواهم کرد.» البته این در شرایطی بود که حاج احمدآقا دیگر وارد مسلک روحانیت شده و مشغول تحصیل شده بود».
ایشان از همان آغاز تحصیل در حوزه علمیه همانند یک طلبه عادی با سادگی و بی‌اعتنا به شأن آقازادگی مشغول فراگیری علوم اسلامی شدند. آیت‌الله طاهری خرمآبادی از این دوره چنین گزارش می‌دهد: «بعد از تبعید امام به نجف، آقای حاج‌ سیداحمدآقا ضمن اینکه درس می‌ خواند یعنی واقعاً یک طلبه درس‌خوان بود و من مکرر می‌دیدم ایشان مثل یک طلبه عادی در مدرسه فیضیه نشسته است روی زمین و با هم‌بحثش دارد مباحثه می‌کند، مثل یک طلبه عادی که این برای ما از یک‌ طرف شگفت‌انگیز بود و از طرفی چون فرزند امام بود، و می‌دانستیم توقع از او هم همین است. این‌جوری نبود که ایشان برای خودش عنوان آقازادگی بگیرد و حریم برای خودش قائل بشود و در بحث و مباحثه جدا از دیگران باشد و با دیگران تفاوت داشته باشد.»
وی در ادامه می‌افزاید: «ضمن اینکه ایشان یک طلبه محصل جدی بود و همانند طلبه‌های جدی دیگر درس می‌ خواند و برای همه دوستان و علاقه‌مندان به امام آن روز یک نقطه امید بود. همه شاهد بودیم از اینکه فرزند امام با اینکه زیر سایه پدر نیست و دور از پدر است، ولی مشغول به درس و بحث مثل سایر طلبه‌هاست. در عین حال یک زندگی ساده داشت، در همان زمان‌ها بنده مکرر منزل ایشان می‌رفتم.»
حاج احمدآقا پس از گذشت چند سال دوره سطوح عالی را پشت سر گذاشت. چنانکه خود تصریح کرده است پس از اولین سفر به نجف دروس حوزوی را به شکل جدی شروع کرد: «سطح را نزد آقایان ابطحی و صادقی، محمد فاضل و آقای سلطانی خواندم». حجت‌الاسلام محمدعلی رحمانی از دوستان حاج احمدآقا می‌ گوید: «وقتی که فرزند برومند امام در حدود سال ۴۵ وارد نجف اشرف شدند، لباس شخصی بر تن داشتند. ما در محل بیرونی بیت حضرت امام، ایشان را به عنوان اینکه دومین فرزند امام است زیارت کردیم، از همان وقت شنیدیم بنا به توصیه حضرت امام، ایشان به ایران برگشتند، ظاهراً مشکلاتی برای ادامه تحصیل در دانشگاه به وجود آمده بود، حضرت امام فرموده بودند که دوست دارم ایشان ملبس به لباس روحانیت بشوند و بکلی وارد تحصیلات حوزوی بشوند. البته آن زمان ایشان مقدماتی از درس‌های حوزوی خوانده بودند و من این را در بیرونی منزل حضرت امام در نجف از مرحوم آیت‌الله حاج‌آقا مصطفی شنیدم که فرمودند: احمد ما هم رفت که مشغول تحصیل شود و به کسوت روحانیت ملبس گردد و خیلی هم خوشحال بودند.»
در سفرهایی که ایشان به نجف داشت در محضر درس امام خمینی و برادرش، آیت‌الله شهید حاج‌آقا مصطفی خمینی، حاضر می‌ شد. از وی نقل شده است که کتاب الکبری فی ‌المنطق را نزد خود حضرت امام خوانده است. پس از چند سال دوره سطوح را پشت سرگذاشت و درس خارج را شروع کرد. در سال ۱۳۵۶ که به نجف عزیمت نمود (آخرین سفر) به همراه تعدادی از طلاب در درس اسفار آیت‌الله رضوانی حاضر شد. در همین اقامت به اواخر جلدین کفایه رسیده بودند که شهادت برادر آن را ناقص گذاشت. بعد از انقلاب سعی کرد تحصیلات ناتمام خود را به اتمام برساند. آیت‌الله مرتضی پسندیده از وی به عنوان فردی که در سیاست وارد و دارای تحصیلات خوب است، یاد می‌کند.
از هم بحث‌های یادگار امام در دوران تحصیل به آقایان حجت‌الاسلام سجادی اصفهانی، حجت‌الاسلام آقای واحدی، شیخ محمدفاضل گلپایگانی، آقای علوی اصفهانی، آقای میربهبهانی، آقای محمد شریعتی، شیخ قربانعلی حبیب‌الهی می‌توان اشاره کرد. از دیگر همبحث‌های مرحوم حاج احمدآقا، فرزند آیت‌الله سیدمحمد صادقی لواسانی بود.
حجت‌الاسلام محتشمی توضیح می‌ دهد: «من سال ۴۷ به ایران آمدم و چند ماهی در قم بودم. آنجا مشاهده کردم که حاج احمدآقا خیلی جدی درس می‌خواند. هم‌مباحثه ایشان آقای آقامحمدرضا لواسانی بود. فرزند آیت‌الله لواسانی که نماینده حضرت امام در ایران بودند. یعنی عملاً امام و آیت‌الله لواسانی دوران طلبگی خود را باهم آغاز کردند. فرزندان این دو بزرگوار نیز پس از گذشت ۵۰ یا ۶۰ سال دوران طلبگی را با هم آغاز کردند.»


حاج احمدآقا در سال ۱۳۴۸ با دختر آیت‌الله سلطانی طباطبایی ازدواج نمود. نقش اصلی در آشنایی و سپس ازدواج ایشان را خانم فریده مصطفوی (دختر امام) داشت که چنین شرح می‌ دهد: «اگر بگویم که در ازدواج حاج احمدآقا با خانم طباطبایی نقش عمده‌ای داشتم خیلی بیراه نگفته‌ام. من برای یاد گرفتن خیاطی به یک جایی می‌رفتم. خانم حاج احمدآقا را که در آن موقع دختر کم سن و سالی بود، دیدم. از همان لحظه در ذهنم آمد که او برای همسری برادرم، دختر مناسبی است. بعداً سفری پیش آمد و ما به عراق رفتیم و در نجف خدمت حضرت امام رسیدیم و من در آنجا نظرم را با امام در میان گذاشتم و گفتم دختری که برای احمد در نظر گرفته‌ام، صبیه حضرت آیت‌الله سلطانی طباطبایی است و دختر بسیار خوب و مناسبی برای احمد است. البته تا آن موقع، کسان دیگر هم مورد نظر بودند، اما حضرت امام خانواده آقای سلطانی طباطبایی را پسندیدند و موضوع را تایید کردند.»
خانم مصطفوی جریان خواستگاری را چنین بازگو می‌کند: «ضمناً چون آیت‌الله آسیدمحمدباقر صدر هم باجناق آیت‌الله سلطانی طباطبایی بودند و در عراق تشریف داشتند، حضرت امام به اخوی بزرگمان ـ شهید حاج‌آقا مصطفی ـ ماموریت دادند تا برای خواستگاری همسر آینده حاج احمدآقا بروند. آیت‌الله سلطانی طباطبایی از اخوی پرسیده بود اگر از شما راجع به بستگانتان و احمدآقا سئوال می‌ کردند برای ازدواج، چه جوابی می‌دادید؟ حاج‌آقا مصطفی هم گفته بود، من فوری موافقت می‌کردم چون احمد از هر لحاظ شایسته است... بعد از آنکه ما به قم بازگشتیم، موضوع را تعقیب کردیم و آمد و رفت‌هایی شروع شد. خانم (مادرم) هم از عراق به قم آمدند و کار ازدواج صورت گرفت.»
خانم فاطمه طباطبایی همسر مرحوم حاج احمدآقا هم می‌گوید: «نخستین روزی که حاج احمدآقا به خواستگاری من آمدند، پدرم دربارۀ شخصیت ایشان به من گفتند: تو قرار است با آدمی ازدواج کنی که ممکن است زندگی آرامی نداشته باشد. یعنی اینکه احمد، فرد مبارزی است و او فرزند آیت‌الله خمینی است که طبیعتاً به پیروی از پدر گرامیشان، مبارزه خواهند کرد، و در چنین وضعی باید فکر کنی و ببینی که آیا آمادگی پذیرش این زندگی را خواهی داشت یا نه. امکان هم دارد هیچ مسئله‌ای پیش نیاید و زندگی آرامی داشته باشی.»
خانم طباطبایی در ادامه می‌ افزاید: «البته خواستگاری احمد از من، مدتی پس از حادثه ‌ای بود که ‌برای همسر مرحوم حاج‌آقا مصطفی پیش آمده بود؛ یعنی اینکه‌ ماموران ساواک به خانه آنها ریخته بودند که این عمل موجب‌ سقط جنین ایشان شده بود. اشاره پدرم به مسائلی از این‌ دست بود و می‌ خواستند مرا از هر جهت برای زندگی مشترک با احمد آماده سازند. ازدواج ما، در زمانی صورت گرفت که حضرت امام در تبعید بودند و اداره منزل امام در قم به عهده احمد ‌بود که این کار را به بهترین وجهی انجام می‌ داد و نقش او در این‌ باره به گونه‌ای بود که حتی نزدیکان نیز از آن اطلاع کامل نداشتند.»
امام خمینی در مکاتباتی که با فرزند خود داشت در دو نامه عروسی وی را تبریک گفته است: «نامۀ بی‌تاریخ شما واصل شد؛ همین قدر معلوم شد پس از نیمه شعبان بوده. ان شاءاللّه‌ تعالی عروسی مبارک بر شما و بر خانم محترمۀ شما باشد و سال‌های طولانی با سلامت و خوشی بگذرانید. من هر وقت حرم می‌روم به شماها دعا می‌ کنم، ان شاءاللّه‌ تعالی مستجاب شود.»
ثمره این وصلت سه فرزند پسر: حجت‌الاسلام سیدحسن خمینی، حجت‌الاسلام سیدیاسر خمینی و سیدعلی خمینی است.


حاج احمدآقا فرزند شخصیتی بود که نهضت اسلامی با هدایت و رهبری او شکل گرفته بود. پرورش در چنین خاندانی خواه‌ناخواه وی را درگیر مسائل مبارزاتی می‌ کرد. در آغاز نهضت، حضرت امام در منزل خدمتکار نداشت و پذیرایی از میهمان‌ها بر عهدۀ حاج احمدآقا بود. آیت‌الله طاهری خرمآبادی در خاطرات خود می‌گوید: «یادم می‌آید روز عیدی بود و عده‌ای رفته بودند دیدن امام، مرحوم حاج احمدآقا در آن زمان نوجوان کم ‌سن‌ و سالی بود. ایشان یک سینی آورد تا استکان‌های خالی را جمع کند. در حال رفتن بود که سینی از دستش افتاد و استکان‌ها روی زمین پخش شد. بعد از این جریان بود که دوستان امام تصمیم گرفتند که در اعیاد بعدی، خودشان کارهای منزل امام را به عهده بگیرند.»
در دورۀ مبارزات امام خمینی از مهر سال ۱۳۴۱ تا تبعید در آبان ۱۳۴۳ با توجه به حضور برادر بزرگ، آیت‌الله شهید سیدمصطفی خمینی در کنار پدر، نقش سیاسی و مبارزات حاج احمدآقا تحت‌الشعاع نقش برادر قرار گرفته است. پس از تبعید امام به ترکیه و از آنجا به نجف است که اندک‌اندک نقش سیاسی و مؤثر ایشان در نهضت خود را نشان می‌ دهد.


حاج احمدآقا در دوره تبعید امام در ترکیه موفق به دیدار از وی نشد، پس از انتشار خبر اقامت پدر در نجف به تکاپو افتاد تا به دیدار او شتابد. خود تصریح کرده است که قصد وی از پذیرفتن دعوت تیم شاهین خروج از کشور بوده، که انتخاب نشد و بعد از آن «بدون گذرنامه به عراق رفت.» البته به دلایل امنیتی مقامات ساواک کنترل شدیدی برای طرفداران نهضت امام خمینی تدارک دیده بودند، پر واضح است برای فرزند رهبر نهضت به مراتب شدیدتر. در همین راستا سپهبد نصیری طی بخشنامه ‌ای به شهربانی کل کشور خواستار شد: «چنانچه نامبرده تقاضای صدور یا تمدید گذرنامه و پروانه خروج نمود قبل از هرگونه اقدام، مراتب را به این سازمان اعلام نمایند.» علی‌رغم این تمهیدات حاج احمدآقا طی نامه‌ای خبر چگونگی بازگشت خود را به شیخ نصرالله خلخالی نوشت، با کشف این نامه مقامات اداره کل ساواک به دست و پا افتادند و خواستار شناسایی و سوابق مبارزاتی «احمد مصطفوی» می‌شدند: «برای ملاقات شهاب‌الدین اشراقی به همدان رفته، ضمن اینکه آن ساواک گزارشی در این مورد نداد. استنباط می‌ شود که مشارالیه جهت انجام ماموریت‌هایی به ایران آمده... خواهشمند است دستور فرمائید اعمال و رفتار مشارالیه دقیقاً تحت کنترل قرار داده [گیرد] و هدف از آمدن وی به ایران روشن گردد...»


حاج احمدآقا پس از بازگشت به ایران چنانکه ساواک هم پیش‌بینی می‌ کرد «برای انجام ماموریت‌هایی به ایران آمده» بود و اواخر سال ۱۳۴۵ مجدداً به‌ طور مخفیانه از طریق خرمشهر به نجف رفت. در این سفر او به دست امام خمینی عمامه بر سر گذاشت و با پوشیدن لباس روحانیت دوره تازه‌ای در فعالیت‌های خود را آغاز کرد. این بار هنگام عبور از مرز در تاریخ ۸/۴/۱۳۴۶ دستگیر و در ساواک قصرشیرین شناسایی و مراتب به مرکز اعلام شد: «روز جاری احمد مصطفوی همراه عده‌ای سوقی به ساواک مذکور تحویل و در بازجویی خود را فرزند آیت‌الله خمینی معرفی می‌نماید» خود چنین می‌گوید: «در مراجعت از یکی از سفرهایم از عراق دستگیر شدم. نزدیک به سه ماه، نه شکنجه بود و نه اذیت. در نجف ملبس به لباس روحانیت شدم.» همسر حضرت امام می‌ افزاید: «در سال سوم تبعید بود که دوباره به صورت ناشناس با عمامه سفید آمد به عراق، آقا به او گفتند: از خانه بیرون نرو تا لباس برایت تهیه کنم. در مدت سه روز عبا و قبا و عمامۀ سیاه رنگ تهیه شد.»
وی را از قصرشیرین به زندان قزل‌ قلعه تهران منتقل کردند و قرار بازداشت وی در تاریخ ۱۲/۴/۴۶ به اتهام اقدام بر ضد امنیت داخلی صادر شد. ساواک بر اساس گزارش‌های خود و کنترل نامه‌ها از طریق پست در جلسات متعدد به بازجویی از حاج احمدآقا پرداخت که وی با زیرکی خاصی به پرسش‌ها پاسخ داد. در جواب این سؤال که شیخ نصرالله خلخالی کیست و چرا به او نامه نوشته‌ای؟ جواب داد:
«کسی که کاره‌ای نبوده و نیست! کسی که تاکنون هیچ سابقه‌ای نداشته، چگونه شما می‌خواهید او را با سؤال گیج کنید؟ بنده به تمام سؤال‌های جنابعالی پاسخ صحیح دادم و راجع به شیخ نصرالله خلخالی نمی‌دانم چگونه بنویسم. مرد هفتاد ساله آیا دوست من است! مردی که از پدر من بزرگتر است آیا رفیق من می‌تواند باشد. چون احتمال این معنی که پست نامه برای پدر را نمی‌برد و نامه ممکن است نرسد، از این جهت من نامه‌هایم را به ایشان می‌ نویسم تا ایشان به مادر نامه‌ها را رد کند. من هیچ‌گونه خفایی را مخفی نکردم.»
با انتشار خبر دستگیری فرزند امام خمینی، آیت‌الله سیدمحسن حکیم طی نامه‌ای به آیت‌الله میرزا عبدالله تهرانی (چهل‌ ستونی) خواستار اقدام وی در مورد استخلاص حاج احمد می‌شود: «باری بنا بود از استخلاص آقایان محبوسین اینجانب را مطلع فرمائید. متاسفانه تا امروز از آزادی آنان خبری نرسیده. نمی‌دانم سبب تاخیر چیست و شنیده شده است آقازاده آقای خمینی را نیز زندانی نموده‌اند. در استخلاص ایشان نیز اهتمام فرموده و از نتیجه مطلعم سازید...»
ساواک که از بازجویی‌های مکرر نتوانست شواهد و مدارکی دال بر اثبات اتهام به دست آورد، برای بهره‌ برداری بیشتر، خبر دستگیری حاج احمدآقا از سوی ماموران عراقی را به مطبوعات داد که ناخواسته موجب مطرح شدن نام و یاد امام خمینی و چهره حاج احمدآقا به عنوان شخصیت سیاسی و مبارز شد. سرانجام یادگار امام در تاریخ ۲۴ مرداد سال ۱۳۴۶ از زندان آزاد و پس از چند روز راهی قم شد. پس از بازگشت به قم تعدادی از علما و روحانیون از شهرهای مختلف، بویژه خمین به دیدن وی آمدند ساواک هم با حساسیت بیشتر به‌ویژه با ملبس شدن وی به لباس روحانیت دستور مراقبت و کنترل شدیدتر وی را صادر می‌ کرد: «سیداحمد خمینی که سابقا دانش‌آموز بود اخیراً به لباس روحانیت درآمده و روی این اصل و با توجه به موقعیت پدرش وجهه‌ای در حوزه علمیه قم کسب نمود و عزیمت وی به ایران و قم باعث نزدیکی و علاقه‌مندی بیشتر طلاب به مشارالیه می‌گردد و امکان دارد نامبرده به اتفاق طرفداران پدرش دست به یک سلسله فعالیت‌های خلاف بزند و اصلح است اعمال و رفتارش دقیقاً تحت کنترل قرار گرفته و چنانچه وی به نجف عزیمت و در آنجا اقامت نماید، به صلاح خواهد بود.»
حاج احمدآقا در قم در منزل امام در کنار عموی بزرگوار خویش آیت‌الله مرتضی پسندیده و با کمک شیخ علی‌اکبر اسلامی با برپایی مجالس روضه در ایام عزاداری و مناسبت‌ها یاد رهبر دور از وطن را زنده نگاه می‌داشت که ساواک برای برهم ‌زدن این کانون تلاش‌های بسیاری نمود. مراقبت توسط ماموران نفوذی، ممنوعیت تردد به بیت امام و سرانجام غارت کتابخانه به قصد برهم زدن اتحاد و اتفاق مریدان امام خمینی صورت گرفت.
حاج احمدآقا از این پس با مریدان و طرفداران نهضت امام خمینی ارتباط بیشتری یافت. در جلساتی که مبارزان مسلمان ترتیب می‌دادند، او هم از جمله شرکت ‌کنندگان آن بود؛ مبارزانی چون شیخ فضل‌الله محلاتی، شهید سعیدی، شیخ محمدرضا مهدوی کنی، دکتر باهنر، شیخ جعفر شجونی.


علی‌رغم پیش‌بینی ساواک مبنی بر احتمال فعالیت‌های سیاسی، حاج احمدآقا در تهیه، تکثیر و توزیع اعلامیه‌های حضرت امام خمینی که از نجف صادر می‌ شد، یا اعلامیه‌های دیگر نقش فعالی داشت. با حساسیتی که ساواک به ایشان داشت میزان هوشمندی و توانایی مخفی‌ کاری وی آشکار می‌ شود. فعالیت‌های سیاسی ایشان به صورت مخفی بود و کمتر کسی از جزئیات آن اطلاع داشت. او و دوستانش منزلی را اجاره کرده بودند و اعلامیه‌های حضرت امام را برای تکثیر به این خانه می‌بردند. پس از اینکه آنها را آماده می‌ کردند، ترتیبی می‌دادند تا در اسرع وقت در همه شهرهای کشور بین مبارزان توزیع شود. خود چنین می‌گوید: «در مدتی که قم بودم مثل سایر طلاب در رساندن اعلامیه‌های امام یا اعلامیه‌هایی علیه دولت و رژیم سابق به مردم تلاش می‌کردیم، تا کم‌کم به این فکر افتادیم که احتیاج به وسایل تکثیر داریم. آمدیم پیش آقای هاشمی در تهران. او از طریق آقای توکلی یک دستگاه فتوکپی برایمان تهیه کرد و من قبلاً اتاقی را در منزل یکی از آشنایانمان اجاره کردم و آنجا مشغول کار شدیم. از کسانی که از ابتدا با ما بودند آقای موسوی خوئینی‌ها و آقای واحدی است... کم‌کم کارمان وسعت پیدا کرد و جایمان تنگ شد. منزلی در نزدیکی منزل امام در قم به نام آقای واحدی خریدیم... آقای موسوی خوئینی‌ها که خود با گروه‌های دیگری هم ارتباط داشت یک دستگاه ماشین تکثیر برایمان تهیه کرد، قبلاً از ماشین‌های ساده‌تر استفاده می‌کردیم.»
مقام معظم رهبری هم در این رابطه می‌گویند: «... بعدها ایشان به نجف رفتند و از نجف برگشتند، دستگیر شدند و پس از آزادی در تهران منزل آقای ثقفی وارد بودند و من هم آن وقت اتفاقاً در تهران بودم. به دیدن ایشان آمدیم و جمعی از دوستان هم در آنجا بودند. پس از آن، ایشان در بعضی از کارها با ما ارتباط پیدا کردند، هم کارهای مربوط به مبارزه مثل اعلامیه‌هایی که از نجف آمد که ایشان چند مورد (البته معدود) برای من به مشهد فرستادند، اعلامیه را در لای جلد کتاب جاسازی می‌کرد و کتاب را صحافی می‌کرد و یک کتاب برای من می‌فرستاد.»
مقام معظم رهبری می‌گوید: «همچنین ارتباط ما در بعضی زمینه‌های روشنفکری بود، مثلاً کتاب خدمت و خیانت روشنفکران آل احمد را که تازه درآمده بود و دستگاه اجازه چاپ نمی‌داد، ایشان تلاش کرد و اقدام کرد (البته به کمک چه کسانی، من درست به یاد ندارم) و برای آنکه از جهات گوناگون، اطمینان پیدا کنند، یک نسخه را برای من فرستاد و من هم نظراتی دادم.»
سرکار خانم فاطمه طباطبایی همسر مرحوم حاج احمدآقا نکات جالب بسیاری از چگونگی چاپ و تکثیر اعلامیه‌ها یادآور شده، می‌گوید: «ایشان هر وقت به خانه می‌آمد، آهسته داخل این اتاق می‌شد و وقتی هم بیرون می‌رفت، در آن را قفل می‌کرد. این اتاق پنجره‌ای داشت که اگر من می‌خواستم می‌توانستم از طریق آن، داخل اتاق را ببینم. اما احمد سفارش کرده بود که من نگاه نکنم. حس کنجکاوی من تحریک می‌شد و می‌خواستم بدانم داخل این اتاق چه چیزی هست که احمد حتی به من اجازه نمی‌ دهد که داخل آن را نگاه کنم! تا اینکه یک روز، در فرصت کوتاهی که در همین اتاق باز بود به آرامی در را باز کردم و داخل اتاق را نگاه کردم. دیدم تا سقف اتاق اوراق کاغذ چیده شده است و یک دستگاه تایپ و تکثیر هم در اتاق هست. حالا احمد چگونه به تنهایی این همه کاغذ و مخصوصاً دستگاه تایپ را به خانه آورده بود که همسایه‌ها و حتی من، نفهمیده بودیم، تعجب‌انگیز بود.»
ناگفتـه نماند همسر ایشان هم در قسمتی از مبارزات مخفی نقش مهمی ایفا کرده‌اند چنانکه حاج احمدآقا خود تصریح کرده ‌اند و خانم طباطبایی هم در خاطرات خود گوشه‌ای از آن را بازگو نموده است.


سومین سفر حاج احمدآقا به نجف در سال ۱۳۵۲ صورت گرفت. در اردیبهشت سال ۵۲ همراه با همسر خود به قصد زیارت حج با گذرنامه از ایران خارج شد. پس از مدتی اقامت در نجف به حج مشرف شد و در بازگشت از مکه به لبنان نیز سفر کرد و آنجا در منزل امام موسی صدر اقامت گزید و نزد شهید دکتر مصطفی چمران به فراگیری آموزش‌های نظامی پرداخت. پس از بازگشت به ایران در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۵۲، اداره کل سوم ساواک طی دستوری به ساواک تهران خواستار شد «با دادن آموزش‌های لازم به منابع و همکاران افتخاری، که مشارالیه مورد شناسایی آنان می‌باشد، ترتیبی اتخاذ نمایند تا ضمن مراقبت از اعمال و رفتار وی مشخص گردد این شخص چه دستورالعملی از پدرش یا موسی صدر دریافت داشته و از نتیجه، این اداره کل را آگاه سازند.»
حجت‌الاسلام محتشمی در همین مورد می‌گوید: «حاج احمدآقا همان‌طوری که در داخل ایران ارتباط مستقیم با گروه‌های سیاسی و احزاب و گروه‌های مسلح ضد رژیم شاه داشت، ارتباطاتی با مبارزین لبنانی هم برقرار کرده بود. ابتدا به صورت مشخص و متمرکز رابطه حاج احمدآقا با آقای موسی صدر رئیس مجلس شیعیان لبنان و حرکت امل به فرماندهی دکتر چمران بود. کانال ارتباطی ایشان در لبنان این سه جهت بود که مشخصاً مربوط می‌شد به آقای موسی صدر، ولی در عین حال با سایر شخصیت‌ها و گروه‌های چریکی هم که در ارتباط با سازمان آزادی‌بخش فلسطین بودند، بی ‌ارتباط نبود. از طریق شهید محمد صالح حسینی و از طریق آقای جلال‌الدین فارسی این ارتباطات وجود داشت و شخصاً با برخی از افراد فلسطینی مثل ابوجهاد یا ابوایاض که در آن موقع چهره‌های موجهی در میان فلسطینی‌ها و سازمان آزادی‌بخش فلسطین داشتند، ارتباط داشت.»
ناگفته نماند حاج احمدآقا چنانکه خود گفته سفری هم به پاکستان داشتند؛ آقای موسوی خوئینی‌ها پس از دستگیری‌اش به حاج احمدآقا خبر می‌دهد که ایران را ترک کند حاج احمدآقا می‌گوید: «مدت پانزده روز رفتم پاکستان».


در تیرماه سال ۱۳۵۶ بار دیگر حاج احمد کوله‌بار سفر را بست و به همراه همسر و فرزندان رهسپار عراق شد. در این سفر هم چون سفر قبلی به سوریه و لبنان هم رفت. آقای جلال‌الدین فارسی می‌ نویسد: «آیت‌الله حاج‌آقا مصطفی خمینی چند ماه قبل از شهادتش به قصد انجام حج عمره از عراق خارج شد. ابتدا به دمشق و سپس به بیروت آمد «و این افتخار را به بنده دادند و با حجج اسلام سیدمحمد موسوی بجنوردی و حاج احمدآقا تشریف ‌فرما شدند.»
منابع ساواک در لبنان هم از دیدار فرزندان امام با دکتر مصطفی چمران گزارشی تهیه کرده‌اند. در قسمتی از همین گزارش آمده است: «... مصطفی چمران از مبارزات به‌حق شیعیان و وضع نابسامان کنونی آنها صحبت می‌کرد و در این مورد اقدامات موسی صدر و سازمان چریکی امل را می‌ستود. مصطفی چمران، احمد خمینی را به جنوب برده تا از نزدیک وضع جنگ‌های کنونی و وضع جنگ‌زده‌ها را ببیند، احمد خمینی خیلی تحت تاثیر قرار رفته [گرفته] بود...»
هنوز چندی از اقامت در نزد امام و برادر نگذشته بود که در کنار خورشید، سوگوار آیت‌الله مصطفی خمینی شد. شهادت فرزند گرچه داغ بزرگی بود، لیکن کوچکتر از آن بود که خورشید را بلرزاند. امام خمینی همانند سایر تشییع جنازه‌ها در مراسم فرزند حاضر شد. سیدمحمود دعایی از دوستان نزدیک حاج‌آقا مصطفی و احمدآقا می‌ گوید: «اصولاً ایشان [امام] بسیار کم در مراسم تدفین یا نماز میت شرکت می‌کردند، مگر در موارد استثنایی که فرد فوت شده از شخصیت‌های والای جامعه روحانیت یا از دوستان و یارانشان بود. شکل حرکتشان نیز این‌طور بود که از حدود پنج دقیقه قبل از حرکت دادن جنازه حضور پیدا می‌کردند و بعد از اینکه جنازه حرکت داده می‌شد، مسافتی حدود ۲۰ تا ۳۰ متر را دنبال جنازه رفته، سپس خود را به کناری کشیده و سوار تاکسی می‌شدند به خانه برمی‌گشتند. آن روز در مراسم تشییع جنازه فرزندشان هم عیناً همین رفتار را انجام دادند و هیچ‌گونه امتیازی را قائل نشدند. در تمام این جریانات همه به رفتار امام خیره مانده بودند که ایشان چطور با صبر و تحمل، بدون ذره‌ای تزلزل چون کوهی استوار حرکت می‌کرد و این جریان نه تنها در حالات روحی و فکری، بلکه در نظم و برنامه روزانه امام نیز اثر نگذاشت.»
حاج احمدآقا خمینی پس از شهادت برادر، فصل جدیدی از حیات سیاسی خود را آغاز کردند. در پانزدهم آبان، امام خمینی ایشان را وصی خود قرار داد. منابع ساواک هم گزارش دادند حاج احمدآقا «گویا جانشین مصطفی خمینی شده است.»


صبحگاه روز ۲۱ اسفند ۱۳۷۳ خبر بستری شدن یادگار امام، نخست موجی از نگرانی در جماران و دقایقی بعد در شهر تهران و پس از آن در سرتاسر ایران پدید آورد و ساعاتی بعد با پخش خبر به‌طور رسمی از صدای جمهوری اسلامی غوغایی در ایران برپاشد که تنها نمونه آن را در پخش خبر بیماری امام دیده بودیم. گزارش‌های بعدی حاکی از آن بود که عارضه قلبی و تنفسی ناگهانی در حالت خواب سبب ایست کامل قلب و تنفس برای لحظاتی گردیده و همین امر موجب بروز سکته مغزی شده است. همسر معزز و رنج کشیدۀ آن مرحوم که خود در یکایک رنج‌های دوران مبارزه و فداکاری‌های یادگار امام سهمی برابر با او داشته است به محض اطلاع درخواست کمک می‌کند و با توجه به مجاورت منزل با بیمارستان تخصصی قلب و عروق (بقیة‌الله) بلافاصله امدادگران حاضر و پس از اقدامات ضروری امدادی به فوریت او را به بیمارستان منتقل می‌ کنند و با استفاده از تجهیزات کامل بخش سی. سی. یو فعالیت‌های فوری پزشکی آغاز می‌شود و لحظاتی بعد اطباء متخصص و برجسته از تخصص‌های مختلف به محض شنیدن خبر، سراسیمه خود را بر بالین آن عزیز می‌رسانند و کار تشخیص و مداوا با سرپرستی جناب آقای دکتر عارفی و نظارت و همکاری آقای دکتر طباطبائی (متخصص قلب و برادر همسر گرامی حاج احمدآقا) آغاز می‌شود.
رهبر معظم انقلاب اسلامی، ریاست جمهوری اسلامی، رئیس مجلس شورای اسلامی و بسیاری از مسئولان و بلندپایگان کشوری بی‌درنگ به عیادت فرزند شایسته امام می‌شتابند. اقشار مختلف مردمی که خبر را پیش از دیگران شنیده‌اند به سوی جماران در حرکتند. کلیه گزارش‌های پزشکی حاکی از آن است که جز ایست ناگهانی و متعاقب آن اختلال شدید در دستگاه تنفس و سپس سکته مغزی چیز روشن دیگری به چشم نمی‌خورد. کوچه‌های جماران و خیابان‌های اطراف آن در تمام ساعات شاهد حضور بسیجیان و خانواده‌های شهدا و دلدادگان کوی خمینی است که سربر دیوار نهاده و بغض خویش را آهسته گریه می‌کنند، مبادا کسی تصور کند که دیگر تفسیر کلام خمینی را از «احمد» نخواهند شنید. احمد تجسمی است از روح زیبای خمینی.
به هر حال پنج روز تلاش خستگی‌ناپذیر تیم پزشکی نتیجه‌ای نبخشید. احمد خمینی همان کسی که نامش و یادش و تصویرش و فداکاری‌های بی‌مانندش تا ابد در کنار نام مبارک امام‌ خمینی در قلب و روح و روان عاشقان انقلاب اسلامی پرجلوه و پراثر باقی خواهد ماند، ندای حق را در شامگاه ۲۵ اسفند ۱۳۷۳ لبیک گفت و بدین ترتیب اسفند ماه خزان عمر دنیایی احمد و بهار جاودانه او شد و چه سعادتی است که او به نحو اکمل نصیب خود کرده است؛ در کنار خمینی و با هدف‌های او همۀ عمر زندگی کردن، در یاد او از این جهان کوچیدن، در جوار او آرمیدن. شرح ماجرای زندگی احمد نیز دفتری هماره گشوده در کنار کتاب بی‌انتهای زندگانی امام عشق و خوبی‌هاست.
[۱] شعردوست، علی‌اصغر، یاد یادگار امام، ص۱-۳۲.
[۲] شعردوست، علی‌اصغر، یاد یادگار امام، ص۱۰۰-۱۰۱.



۱. شعردوست، علی‌اصغر، یاد یادگار امام، ص۱-۳۲.
۲. شعردوست، علی‌اصغر، یاد یادگار امام، ص۱۰۰-۱۰۱.



پرتال امام خمینی، برگرفته از مقاله «سیداحمد خمینی»، تاریخ بازیابی ۹۶/۷/۹.    






جعبه ابزار