سنجش روانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سنجش روانی، یکی از رشتههای بنیادی و کاربردی
روانشناسی و
علوم تربیتی بوده و به معنای علمی است که به مساله سنجش و اندازهگیری کارکردها و
خصوصیات روانی میپردازد. در این مقاله بعد از بیان تعریف و تاریخچه سنجش روانی به بررسی شیوههای سنجش روانی، گسترش و تحول
سنجش روانی تربیتی و هدف نهایی این علم میپردازیم.
سنجش و اندازهگیری روانی و تربیتی، دانش کاربردی مهمی است که یکی از رشتههای بنیادی روانشناسی و علوم تربیتی است. علاوه بر روانشناسان و روانسنجان، اکثر متخصصان علوم تربیتی (
روانشناسان مدرسه،
مشاوران آموزشی و پرورشی، برنامهریزان، مدیران و معلمان) با آزمودن و سنجش و ارزشیابی سروکار دارند.
آزمونها، که ابزاری برایاندازهگیری و سنجش به حساب میآیند، اطلاعات مهمی را درباره دانشآموزان و سایر افراد به دست میدهند. این آزمونها انواع مختلفی دارند، از جمله:
آزمونهای تشخیصی،
آزمونهای پیشرفت،
آزمونهای استعداد،
آزمونهای توانایی و غیره.
علاوه بر آزمونهایی که معلمساخته هستند، آزمونهای بسیاری هستند که توسط ناشران مختلف در سطوح بینالمللی و ملی و منطقهای در سراسر جهان توزیع میشوند.
همه مدارس از آزمونها استفاده میکنند تا به کمک آنها اطلاعاتی درباره خصوصیات دانشآموزان و پیشرفت آنان به دست آورند. اعتقاد عمومی آن است که از راه دیگری نمیتوان به اطلاعات کارآمد و موثری درباره افراد دست یافت، اگرچه در مورد حدود استفاده از انواع آزمونها و ارزش روانی ـ تربیتی آنها اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد. یعنی، هرچند در نفس موضوع و ضرورت آزمون و سنجش و ارزشیابی روانی ـ تربیتی تردیدی وجود ندارد، اما در مورد ارزش آزمونهای سنتی و تصمیمگیریهای روانی ـ تربیتی ناشی از آنها دیدگاههای متفاوت و گاه متعارضی ارایه شده است.
لرد کلوین (Lord Kelvin) در جملهای مطرح کرده است: «اگر بتوانید آنچه را که دربارهاش صحبت میکنید، اندازه بگیرید و آن را به صورت کمی بیان کنید، میتوانید مدعی باشید که درباره آن چیزی میدانید، وگرنه دانش شما درباره آن اندک و نارساست». گفته کلوین بیانگر یک واقعیت علمی است.
چنانکه روانشناسی از هنگامی به صورت یک علم مستقل درآمد که به آزمایشگاه کشیده شد، پدیدههای روانی به صورت عینی و عملیاتی تعریف گردید و مورد اندازهگیری قرار گرفت. این واقعیت که افراد از نظر
استعداد،
شخصیت و رفتار تفاوت دارند و اینکه این تفاوتها را میتوان مورد سنجش قرار داد، احتمالا از ابتدای تاریخ مکتوب زندگی انسان مورد توجه بوده است.
به طور کلی یکی از هدفهای عمده علم، اندازهگیری پدیدههای مورد نظر و جنبه کمی دادن به آنهاست. وقتی پدیدهها با
اعداد نشان داده میشوند به راحتی میتوان آنها را طبقهبندی کرد و قوانینی درباره آنها به دست آورد.
سنجش و اندازهگیری در زندگی انسان سابقهای بس طولانی و قدمتی برابر تاریخ بشر دارد. انسانها در دوران کهن همواره برای مقابله با رقبای خود یا دفاع و مبارزه در مقابل یورشهای قبایل دیگر، به ارزیابی قدرت خویش و دشمن میپرداختند و پس از آن وارد عمل میشدند.
سنجش و اندازهگیری روانی و بسط و توسعه آن در علوم تربیتی و روانشناسی در قرن نوزدهم و از زمانی شروع میشود که روانشناسی تحت تاثیر علوم
فیزیک و
زیستشناسی رابطهاش از
فلسفه گسسته میشود و از شناخت و اهمیت
روان دست میکشد و به مطالعه
رفتار به عنوان موضوع عینی و مشاهدهپذیر نظیر آنچه در سایر علوم تجربی دیگر وجود داشت میپردازد.
پیدایش و توسعه شیوههای اندازهگیری در روانشناسی و علوم تربیتی نتیجه تاثیر سه عامل عمده اساسی بود. عامل مهمی که به پیدایش و پیشرفت سنجشهای روانی کمک شایانی کرد، تلاشهای
فرانسیس گالتون (Francis Galton) و
مککین کتل (Mc keen Cattle) در مورد
تفاوتهای فردی بود. گالتون معتقد بود که بین
تواناییهای ذهنی و
تمییز حسی، رابطه وجود دارد.
هر چه میزان هوش بالاتر باشد سطح تمییز حسی نیز بالاتر است. بررسی تفاوتهای فردی مستلزم ابزار آلات مختلفی بود که به وسیله آنها بتوان
هوش و تواناییهای مختلف را اندازهگیری کرد. به همین مناسبت آزمونهای مختلفی ابداع کردند و
روشهای آماری خاصی برای کمی ساختن نتایج آزمونها پدید آوردند.
ورثن و
ساندرز (Worthen and Sanders) در سال ۱۹۸۷ گفتند،
اندازهگیری (Measurement) که معمولا در معنای وسیعتری از آزمودن بهکار میرود، عبارت است از: توصیف کمی رفتار، اشیاء و وقایع و تعیین کمیت و خصوصیتی که یک چیز یا یک واقعه دارای آن است. اندازهگیری صرفا یک جریان جمعآوری اطلاعات است که با استفاده از آنها به تعمیم و ارزشیابی و داوری میپردازیم. اندازهگیری، اگرچه تحقیق و ارزشیابی نیست اما، یک ابزار کلیدی در تحقیق و ارزشیابی هست.
در مواردی که نتیجه اندازهگیری با مقیاس
عددی قابل تطبیق است میتوان گفت: اندازهگیری عبارت است از اختصاص دادن
اعداد به مقادیر مختلف از صفات، بر حسب قواعد معین که صحت آنها را میتوان از راه آزمایش بررسی کرد.
ارزشیابی، عبارت است از آزمودن یک پدیده و قضاوت درباره ارزش، کیفیت، اهمیت، میزان یا درجه آن پدیده با توجه به ملاکهای معین به منظور عمل تصمیمگیری.
ارزشیابی، فرایندی است که مشتمل بر اندازهگیری و احتمالا آزمودن است ولی همچنین مفهوم داوری ارزشی را نیز با خود دارد. به طور مثال، اگر معلمی یک آزمون علوم را در یک کلاس اجرا کرده و درصد پاسخهای صحیح را محاسبه کند، اندازهگیری و آزمون انجام گرفته است.
نمرهها باید تفسیر شود، یعنی ممکن است آنها را به صورتهای مختلف ارزشگذاری کرده و یا در مورد آنها داوری کرد و به عنوان عالی، خوب، متوسط و ضعیف، طبقهبندی نمود.
این فرایند، به این دلیل که در آن
داوری ارزشی (آشکار یا پنهان) انجام شده است ارزشیابی خواهد بود. اگرچه غالبا ارزشیابی شامل ترکیبی از اطلاعات است که از دو یا چند منبع نظیر
نمرههای آزمون، ارزشها و برداشتها تحصیل میگردد ولی گاهی نیز منحصرا مبتنی بر یافتههای عینی است.
به طور کلی ارزشیابی در هر موقعیتی مشتمل بر یک داوری ارزشی است. باید توجه کرد کهاندازهگیری همواره به ارزشیابی منتهی نمیشود. اندازهگیری میتواند بدون قضاوت کردن یا اتخاذ یک تصمیم نیز انجام شود. از آنچه گفته شد آشکار میشود که اندازهگیری را نباید با ارزشیابی یکسان دانست.
الف: ارزشیابی جامعتر از اندازهگیری است، به گونهای که علاوه بر جنبههای کمی، جنبههای کیفی رفتار را در برمیگیرد.
ب: تفاوت مهم دیگری که بین اندازهگیری و ارزشیابی وجود دارد، به هدف اصلی آنها ارتباط پیدا میکند. ارزشیابی معمولا در جهت داوری درباره ارزش یک برنامه کلی، و گاه داوری درباره کارآمدی یک برنامه برای گروه بخصوصی از افراد هدایت میشود، در حالی که اندازهگیری ضمن آنکه پایه و اساس ارزشیابی درست و دقیق را تشکیل میدهد، با واقعیات سروکار دارد و هرگز شامل داوری ارزشی (value judgment) نیست.
به طور کلی تحقیق درباره اندازهگیری، تهیه آزمونها و تعیین
روایی و کاربرد آنها و یا به طور مختصر، در علم روانشناسی مجموعه شیوههایی که به ما کمک میکند تا
ویژگیهای روانی انسان را از حالت کیفی به حالت کمی درآوریم اصطلاحا
روش روانسنجی نامیده میشود. روانسنجی در معنای وسیع کلمه یعنی استفاده از روش آزمایش، اما در معنای محدود کلمه یعنی بهرهگیری از آزمونها.
قبل از قرن ۱۹: اندیشه شناخت انسانها به طور انفرادی و استفاده از این شناخت برای رسیدن به هدفهای مختلف، به اندازه تاریخ زندگی انسان قدمت دارد. در
یونان قدیم، آزمایشهای
متعددی در زمینه ورزش و بازیها وجود داشته است. شاگردان شغلهای قرون وسطی میبایستی به آزمایشهای فراوانی تن میدادند تا در شغل خود استادکار شوند. اگر دیوانهای شعرا، مخصوصا
شاهنامه فردوسی را مطالعه کنیم به کلمات آزمایش، آزمودن، آزمون و امتحان برمیخوریم که همه نشاندهنده آن است که انسانها همیشه در پی آزمودن یکدیگر بودهاند.
کنون من تو را آزمایش کنم یکی سوی رزمت گرایش کنم "فردوسی"
به طوری که ملاحظه میشود، در
روانشناسی نظری نیز مثل سایر علوم، چیزی که بیشتر به چشم میخورد عبارت است از تحول کند وسایلی که انسانها از مدتها پیش برای دستیابی به اهداف مبهم خود به کار میبردند. به تدریج که این هدفها واضحتر و اندازهگیری آنها نیز ضروریتر شناخته میشود، تحول و تکمیل ابزارهای لازم نیز آغاز میگردد. تمایلی که در ابتدای کار فقط برای ارضای حس کنجکاوی بوده، به مرور زمان ضرورت عملی پیدا میکند و بدون وقفه گسترش مییابد.
ریشه آزمونها به معنای امروزی کلمه با ریشه
روانشناسی تجربی در هم آمیخته است، در واقع اولین قدمهایی که برای اندازهگیری پدیدههای روانی برداشته شده در آزمایشگاهها بوده است. میتوان گفت که ریشه این اقدامات و تلاشهای روانسنجی به قرن نوزده میرسد.
اولین
آزمایشگاه روانشناسی تجربی در سال ۱۸۷۹ توسط
ویلهم وونت (Wilhelm Wundt) در شهر لایپزیک آلمان تاسیس شد. میتوان ادعا کرد که
آزمونهای روانی در همین آزمایشگاه متولد گردید. فکر اندازهگیری صحیح پدیدهها، ایجاد فنون مناسب برای تحلیل عکسالعملها، تهیه هنجارها، توسل به ریاضیات جهت تفسیر نتایج، همه اولین گام تهیه آزمونها را تشکیل میدادند.
در این قسمت به فعالیتهای دانشمندان در زمینه آزمونهای روانی میپردازیم.
فرانسیس گالتون (Frances Galton) یکی از نخستین کسانی است که به مطالعه و اندازهگیری تفاوتهای فردی پرداخت. گالتون عقیده داشت که بین توانایی
ذهن و تمییز حسی رابطه وجود دارد و هرچه میزان هوشی بالاتر باشد، سطح تمییز حسی نیز بالاتر است.
بر این اساس بود که برای اندازهگیری قدرت تمییز حسی، آزمونهای مختلفی ابداع کرده است. وی معتقد بود که با این آزمونها میتوان
هوش و
تواناییهای ذهنی افراد را مورد اندازهگیری قرار داد. اما خدمت مهم گالتون ابداع
روشهای آماری برای کمی ساختن نتایج حاصل از اجرای آزمونها برای مطالعه
تفاوتهای فردی و تجزیه و تحلیل نتایج بود.
وی به مفهوم
ضریب همبستگی دست یافت. روشهای آماری مورد مطالعه وی بعدها توسط
کارل پیرسون (Karl Pearson) توسعه پیدا کرد و به تدوین روش
همبستگی گشتاوری منجر شد.
در سال ۱۸۹۰ بود که اصطلاح "
تست روانی" برای اولین بار توسط جیمز
مککین کتل (James McKeen Cattell) وارد روانشناسی شد. کتل اصطلاح
آزمون روانی را طی مقالهای تحت عنوان "آزمونهای روانی و اندازهگیری" در مورد سری آزمایشهایی که درباره دانشجویان خود اجرا کرده بود به کار برد.
کتل مانند فرانسیس گالتون در انگلستان و
وونت در لایپزیک اقدام به تاسیس آزمایشگاه روانشناسی نمود. آزمونهای کتل بیشتر به سنجش
کارکرد حواس و
کنشهای حرکتی میپرداختند و از این نظر تحت کارهای فرانسیس گالتون قرار داشتند.
بعدها کتل از این آزمونها در
آمریکا به میزان فراوان استفاده کرد و اصلاحاتی در آنها انجام داد. همزمان با کارهای گالتون و کتل، تلاشهای دیگری نیز در سایر کشورها برای ساختن آزمونهای روانی صورت میگرفت. بعضی از روانشناسان از جمله
کریپلین (kreaplin Emil) و
ابینگ هوس (Ebinghauss) در آلمان و
فراری (Ferrari) در ایتالیا سعی میکردند فعالیتهای عالیتر و پیچیدهتر
ذهن را اندازهگیری کنند. به این ترتیب آزمونسازی و کاربرد آن که در آغاز محدود به سنجش کارکردهای حسی و توانشهای حرکتی شده بود، به تدریج میرفت تا حوزههای عالیتر فعالیتهای ذهنی از جمله
حافظه،
دقت،
فرافکنی و غیره را دربرگیرد.
در سال ۱۸۹۶،
آلفرد بینه (Alfred Binet) و
ویلیام هانری (V. Hanri) مقالهای منتشر کردند و در آن اکثر آزمونهای موجود را که به نظر آنها فقط اعمال بسیار ساده و پایین ذهن را اندازه میگرفتند، مورد انتقاد قرار دادند. آنها برای اندازهگیری
استعدادهای واقعی ذهن، آزمونهایی را پیشنهاد کردند که به رفتار واقعی نزدیکتر بود.
در ۱۹۰۴، وزارت آموزش همگانی فرانسه کمیتهای را برای مطالعه در مورد تواناییهای یادگیری
کودکان عقبمانده ذهنی مامور کرد. آلفرد بینه و یک روانپزشک به نام
تئودور سیمون (Theodore Simon) در این کمیته انواع تکالیف ذهنی را که کودکان در سنین مختلف میتوانستند انجام دهند بررسی کردند.
فرض بینه این بود که هوش را باید با تکالیفی سنجید که نیاز به قدرت استدلال و مشکلگشایی، نه
مهارتهای ادراکی – حرکتی دارد. استدلال بینه این بود که
مراحل رشد ذهنی در
کودکان کندذهن فرقی با کودکان طبیعی ندارد، یعنی کودک کندذهن در آزمونها
نمرهای شبیه به کودک طبیعی، ولی با سن کمتر از سن خودش میگیرد و
تواناییهای ذهنی کودک تیزهوش نیز در حد کودکان بزرگتر از سن خودش است.
بدینترتیب
آزمون بینه در سال ۱۹۰۵ انتشار یافت. این آزمون ۳۰ سؤال داشت که به ترتیب سطح دشواری از آسان به مشکل تنظیم شده بود و سه کارکرد شناختی یعنی
قضاوت،
درک و فهم و
استدلال را اندازهگیری میکرد.
در سال ۱۹۰۸ ضمن تجدیدنظر در این آزمون، محتوای آن نیز گسترش یافت و مفهوم
سن عقلی در آن مطرح شد. هرگاه کودک ۶ سالهای از عهده پاسخ دادن به بیشتر پرسشهای آزمون برمیآمد که حداکثر کودکان متوسط ۵ ساله قادر به گذراندن آن بودند، سن عقلی وی ۵ سال منظور میشد.
طبق این نظام
نمرهبندی، هرچه
نمره کودک با توجه به پاسخهای صحیح او به سوالها بیشتر بود، سن عقلی (Mental Age) بالاتری داشت. مفهوم سن عقلی مفهومی محوری در روش بینه بود. با این روش میشد سن عقلی کودک را با
سن تقویمی (chronological Age) او مقایسه کرد.
آلفرد بینه در سال ۱۹۱۱ آخرین
مقیاس هوشی خود را منتشر کرد و یک سال بعد درگذشت. بنابراین میتوان بینه را پدر آزمونهای روانی نامید، زیرا مفهومی که او از
اندازهگیری هوش داشت کاملا تازه بود و برای دستیابی به هدفهای عملی به کار رفت.
سوالهای آزمونی را که بینه تهیه کرده بود
لوئیس ترمن (Lewis Terman) از دانشگاه استنفورد به گونهای تغییر داد که برای کودکان آمریکا مناسب باشد. او با دادن آزمون به هزاران کودک، اجرای آن را معیارمند و هنجارهای سنی آن را تعیین کرد. این آزمون که امروزه به
مقیاس هوشی استنفورد – بینه (Stanford-Binet) معروف است، علیرغم قدمتش همچنان یکی از پرمصرفترین آزمونهای روانشناختی است.
در
جنگ جهانی اول، برای سنجش افرادی که وارد ارتش آمریکا میشدند، ضرورت یک
آزمون هوش گروهی احساس شد.
رابرت یرکز (Robert Yerks) رئیس انجمن روانشناسی آمریکا در راس کمیتهای متشکل از ۴۰ روانشناس به تهیه چنین آزمونی اقدام کرد.
این گروه پس از بررسی آزمونهای مختلف، آزمون تدوینشده توسط
آرتور اتیس (Arthur Otis) را الگو قرار داد. اتیس در تدوین آزمون هوشی خود پرسشهای چندگزینهای را برای نخستین بار بهکار بسته بود.
بدینسان
آزمون ارتشی آلفا و
بتا ساخته شد. آزمون آلفا که یک
آزمون کلامی بود برای افراد باسواد که خواندن و نوشتن زبان انگلیسی را میدانستند بهکار میرفت. آزمون بتا یک
آزمون غیرکلامی بود که به جای راهنمای کتبی یا شفاهی، روش نشان دادن از راه عمل و پانتومیم در آن بهکار بسته میشد و در مورد افراد بیسواد یا کسانی که زبان انگلیسی را نمیدانستند اجرا میشد.
علاوه بر
آزمونهای هوش،
آزمونهای شخصیت نیز در جنگ جهانی اول مورد توجه قرار گرفت. پیش از آن
امیل کریپلین روانپزشک آلمانی "
آزمون تداعی آزاد اندیشهها" (Free Association Test) را که قبلا توسط گالتون ابداع شده بود تدوین کرد و در مورد
بیماریهای روانی بهکار برد. بعدها
کارل یونگ (Karl young) روش مشابهی را با عنوان "
تداعی آزاد کلمات" برای تشخیص
عقدههای روانی بیماران بهکار بست.
در جنگ جهانی اول، ارتش آمریکا برای تشخیص افراد نظامی مبتلا به
روانرنجوری به یک آزمون شخصیت نیاز پیدا کرد.
رابرت وودورث (Robert Woodworth) در این رابطه به تهیه "برگ احوال شخصی" پرداخت. این پرسشنامه گرچه در دوره جنگ اجرا نشد، اما به عنوان الگویی برای ساختن آزمونهای شخصیت مورد استفاده قرار گرفت.
آزمونهای روانی نه تنها در ارتش و مدارس مورد استفاده قرار گرفت بلکه در صنعت و تجارت نیز به عنوان ابزارهایی برای درجهبندی میزان کارآیی کارکنان بخشهای مختلف صنعتی و تجاری بهکار بسته شد.
والتر دیل اسکات (Walter Dill Scott) یکی از شاگردان وونت، آزمونهایی برای گزینش کارکنان موسسات صنعتی و تجاری تدوین کرد. بدینترتیب کاربرد آزمونهای روانی به گونه گستردهای در تمامی سازمانهای دولتی و غیردولتی برای
استخدام و گزینش رواج یافت.
اما به سبب شتابزدگی در تدوین آزمونها برای پاسخگویی به نیازهای موسسات تجاری و آموزشی، بسیاری از آزمونهای نامعتبر تهیه و انتشار یافت که نتایج حاصل از اجرای اینگونه آزمونها مایوسکننده بود. در نتیجه بسیاری از شرکتهای تجاری و سازمانهای صنعتی در سالهای دهه ۱۹۲۰ استفاده از آزمونهای روانی را کنار گذاشتند.
بعدها بررسی و مطالعات روانشناسان نشان داد که نارساییهای موجود در
روانآزمایی به علت نارسایی در خود آزمونهاست. چنانکه در تهیه، اجرا و تفسیر نتایج آزمونها اصول و موازین علمی رعایت شود، میتوان از آنها به عنوان ابزارهای نسبتا معتبری برای سنجش تواناییها و خصایص افراد استفاده کرد.
امروزه آزمونهای روانی به عنوان ابزارهای مهمی برای
سنجش هوش،
استعدادهای خاص،
پیشرفت تحصیلی و همچنین تشخیص اختلالها و
نابهنجاریهای روانی و شخصیتی در مدارس، موسسات صنعتی و تجاری، ادارات دولتی، دانشگاهها و مراکز درمانی همراه با سایر روشهای شناخت افراد بهکار بسته میشوند.
در سنجش روانی شیوهها و روشهای گوناگونی وجود دارد که در این قسمت از مقاله به بررسی این روشها میپردازیم.
در
شرطیسازی کنشگر، پاسخها یا رفتارهای مختلف فرد را مشاهده میکنیم. همین که پاسخی بروز کرد، میتوان تدابیری را به کار برد که وقوع مجدد آن تغییر کند. ممکن است با ارایه پیامدی مثبت، احتمال بروز مجدد رفتار یا پاسخ را افزایش داد و یا با ارایه پیامد منفی یا آزارنده، احتمال بروز مجدد رفتار یا پاسخ را کاهش داد.
این روش با استفاده از
پرسشنامههای خودسنجی که به طور معمول شامل
تعدادی گزاره یا اظهار نظر درباره موقعیتهای خاص است، انجام میگیرد. آزمودنی باید به هر یک از گزارهها به صورت "آری" و یا "نه" پاسخ بدهد و یا در هر گزاره با کشیدن یک دایره دور
اعداد از ۱ تا ۵ (در مقیاسهای ۵ درجهای) و یا از ۱ تا ۷ (در مقیاسهای ۷ درجهای)، درجه اهمیت و یا میزان ارتباط هر گزاره را با وضعیت خاص خود مشخص کند. روش
خودسنجی بر این پیشفرض استوار است که پاسخهای شخص به مادههای مقیاس
تفاوتهای فردی را منعکس میکند و شاخصی از پدیدههای قابل مشاهده را به دست میدهد.
روشهای رفتاری به طور کلی بر رفتار آشکار و موقعیتهایی که به الگوی رفتاری خاصی منتهی میشوند متمرکز است. اما
سنجش رفتاری شناختی، الگوهای تفکر و دیگر فرآیندهایی که تصور میشود به بروز رفتارها میانجامند، مانند باورداشتها، انتظارها، گفتگوهای درونی با خود را ارزشیابی میکند.
درک و شناخت کامل انسان نه تنها مستلزم سنجش شیوههای رفتاری، عاطفی و شناختی است، بلکه سنجش خصایص فیزیولوژیکی را نیز طلب میکند. متداولترین پاسخهای فیزیولوژیکی که مورد سنجش قرار میگیرند عبارتند از: ضربان قلب، فشار خون، دمای پوست، تنش عضلانی، گشادگی یا اتساع رگها، پاسخ برقی (گالوانیک) پوست و فعالیتهای
مغز که با برقنگارههای مغز اندازهگیری میشوند. با توجه به رابطه بین پارهای از خصایص روانی و ویژگیهای فیزیولوژیکی، این احتمال وجود دارد که بتوان ویژگیهای روانی را از روی ویژگیهای فیزیولوژیکی پیشبینی کرد.
رویکردهای سنجش در روانسنجی سنتی برای اندازهگیری ویژگیها و کارکردهای روانی ـ تربیتی فرد یا گروه و تهیه و گسترش
آزمونهای روانی و تربیتی، از اوایل قرن ۱۹ به بعد مطرح شده است. پیدایش آثار دانشمندانی چون
بینه (Binet)،
گالتون (Galton)،
کتل (Cattel)،
ترمن (Terman)،
گودارد (Goddard) و
یرکز (Yerkes) درباره
هوش و
رفتار آدمی اساسا مبتنی بر
روانشناسی تجربی اوایل قرن بیستم و مطالعه منظم
کارکردهای ذهن انسان بوده است.
این دانشمندان سعی میکردند که در آثار خود از باورهای متافیزیکی که ریشه در فلسفه و اعتقادات داشت فاصله بگیرند. با پیشرفتهای دانش پزشکی، نظامهای تبیین کمی در ریاضیات و آمار و اطلاعات هنجاری منتشرشده درباره رشد و نمو فرد روانشناسانی چون
اسپیرمن (Spearman)،
ترستون (Thurstone)،
گیلفورد (Guilford) و
وکسلر (Wechsler)، نگرشهای چندعاملی درباره
هوش و کارکردهای ذهن فرد را ارایه کردند.
گفتگو درباره رویکردهای گوناگون سنجش در
روانسنجی سنتی و طرح پیشفرضهای نظری آنها و پیشرفتهای تکنیکی مربوط به هوش و دیگر
کارکردهای روانشناختی انسانی که توسط این دانشمندان ارایه شده است، زمینه مناسبی را برای بررسی و نقادی آنها در اختیار ما قرار میدهد.
تردیدی نیست که آزمون و
ارزشیابی هوش و
استعداد و پیشرفت تحصیلی و سایر رفتارهای آدمی موضوع بسیار مهمی در دانش
روانشناسی و
تعلیم و تربیت معاصر است. پیدایش هزاران آزمون روانی و تربیتی در زمینههای مختلف زبانی، شناختی، تحصیلی، حرکات ظریف و درشت،
خلاقیت و
رشد اجتماعی و عاطفی در یکصدسال اخیر واقعا تعجبانگیز و حاکی از توسعه فوقالعاده دانش روانسنجی است.
مهمترین موضوعات روانسنجی یعنی عینیت، نمونهگیری، هنجاریابی، تدوین آزمونها،
پایایی یا اعتبار،
روایی و استفاده دقیق از ریاضیات و
آمار، حائز بیشترین اهمیت در حوزه مذکور است که در قرن اخیر و به تدریج گسترش یافتهاند و اکنون نیز در برنامههای سنجش روانی ـ تربیتی بسیار مهم به حساب میآیند. توجه به این موضوعات در برهههای زمانی معین و در جریان تعامل نیازهای اجتماعی و آموزشی پیدا شده و تغییراتی را در معنا و محتوای خود از سر گذراندهاند. این تغییرات همچنین به دلیل تحول در دیدگاههای روانشناسی،
فیزیولوژی و اعصاب، بیولوژی و پردازش اطلاعات و ارتباط این تحولات با آزمونهای روانی و تربیتی صورت گرفته است.
هدف نهایی سنجش روانی حل مشکل درمانجو از طریق فراهم کردن اطلاعات و توصیههایی برای اتخاذ تصمیم بهینه در جهت کمک به حل مشکل اوست. این امر مستلزم یکپارچه کردن انواع گستردهای از اطلاعات وابسته به تشخیص مانند ویژگیهای خاص مساله،
ویژگیهای شخصیتی درمانجو و مقتضیات محیطی است.
روانشناسان بالینی باید با استفاده از این اطلاعات در ارتباط با زمینه
درمان (بستری کردن، درمان سرپایی)، شدت درمان (فراوانی و طول مدت)، هدفها، شیوه درمان (فردی، گروهی ـ خانوادگی) و راهبردها و فنون خاص، توصیههای لازم را به عمل آورند.
تعداد این متغیرها به اندازهای زیاد است که سنجش را به تکلیفی دشوار مبدل میسازد. بنابراین باید چارچوبی برای سازماندهی نظام نتایج سنجش فراهم شود تا برنامهریزی درمان به بهترین بازده محتمل منجر شود که این چارچوب هم متوالی است و هم نظامدار است، از این نظر متوالی است که معمولا متخصصان بالینی با مجموعهای از تصمیمها مواجه میشوند که در این مجموعه نخستین پرسش این است که تدابیر درمانی تا چه اندازه باید محدود باشد و پرسش پایانی آن است که فنون خاص درمان و روشهای پیشگیری از بازگشت بیماری کدام است.
سرانجام
تعداد متغیرهایی که باید مورد توجه قرار گیرند، به متغیرهایی محدود شده است که به نظر میرسد مرتبطتر و مناسبترند، به آسانی میتوان آنها را اداره کرد و به وسیله پژوهشهای مختلف تایید شدهاند.
همچنین باید یادآور شد که تجربه و
قضاوت بالینی ناگزیر باید با یافتههای پژوهشی، نتایج سنجش و یکپارچگی درمانجو تعامل کند تا بهترین برنامهریزی برای درمان امکانپذیر باشد.
•
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «سنجش روانی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۰۶/۲۲. •
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «تاریخچه روان سنجی در جهان»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۰۶/۲۳. •
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «تعریف روان سنجی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۰۶/۲۳.